افغان موج   

                                                                                                        بخش دوم

صدیق راهی

پارۀ از دانشمندان روانشناس د ر مورد افرادیکه به تکالیف روحی و روانی مبتلا هستند بنابر تحقیقات و ارزیابی های بس ارزشمند خویش واضح میسازند که :

" جلوگیری ودرمان بیماری های روانی ، اگر از جلوگیری و درمان بیماری های بدنی ، مهمتر نباشد ، بدون شک دارای اهمیتی کمتر از آنها نیز نخواهد بود. همچنین دشواری وخطر بزرگ بیماریهای روانی ، در مقایسه با بیماریهای بدنی ، بیشر در اینست که شخص ، ممکن است بدون آنکه خود بداند ، دچار آنها شود ، و یا از مدتها پیش دچار آن شده باشد.

یکی دیگر از مشکلات بزرگ کسالتهای روانی ، نسبت به بیماریهای بدنی ، اینست که : پاره ای از آنها ، در مرحلۀ " حد وسط " قرار دارند. بدین معنی که دستۀ از مردم یافت میشوند که از نظر روانی نه بیمار بیمارند ، که بتوان آنها را ، در بیمارستانهای مخصوصی بستری ساخت ، و نه سالم سالم اند که در زنده گانی اجتماعی وروابط خود با دیگران ، دچار اشکالاتی نشده و نیز تولید اشکالاتی برای دیگران ننمایند. و همین دسته اند که غالباً خود و اطرافیان شان ، از بیماری آنها بی خبرند ، وعموماً با کژخوئي ها وکینه توزی های خارج از اندازه ، و عکس العمل ها وعصبانیت های شدید ، پیوسته موجبات ناراحتی خودو دیگران را فراهم میسازند ؛ و خطربزرگی برای آرامش خود واجتماع بشمار میروند. " ( بر گرفته شده از کتاب " رازکرشمه ها " اثر داکترناصرالدین صاحب زمانی صفحۀ ۱۳۴)

همچنان وی در همین رابطه در همین کتاب در صفحۀ ۱۳۶ تا ۱۳۸ چنین مینگارد :

 

" جهان در نظر " بیمار روانی " ، " امید بخش " و" شیرین " و " زیبا " نیست. " همه چیز" در نظر او ، تیره وتار است . " همه کس " دروغگو، مزور وحیله گراست . در نظر یک بیمار روحی ، از منجنیق فلک ، سنگ فتنه میبارد . از " همه جا " آهنگ یأس ، بدبختی ، و ستم شنیده میشود . جهان گوئي تنها ، رهبری یک مارش عزا را ، عهده داراست . و مردم به رقص در گورستان ، اشتغال دارند.

یک بیمار روحی ، ممکن است دچار " وسواس " باشد. ویا فکر کند که اشخاص نا معلومی وی را " تعقیب " میکند ، ونسبت به وی " سؤ قصد " دارد . از جا های " تنگ " و " سربسته " ، یا از" بلندی " یا از " آب " وحشت وهراس غیر عادی دارد. احیاناً " بسیار " فراموشکار است. حرکاتی شدید ، و مکرر و بی معنی ، انجام میدهد. یا برعکس گرفته و ملول و افسرده ، درخود فرومیرود ، و نسبت به مردم و اطراف خود " بی اعتنا " و غیر حساس باقی میماند.                        

برعکس بیمار روحی ، آنکه ازنعمت سلامت و " تعادل نفس " برخوردار است ، " مشکلات را هر اندازه بزرگ " باشند ، " کوچک " می بیند . خویشتن دار است . از مبارزه با مشکلات ، " لذت " میبرد .از " واقعیت " روی گردان نیست . معما را حل میکند ، و میکوشد از" سختی " ، " موفقیت " ، و از" یأس " ، " امیدواری" بسازد . در داد ودهش ، دست و دلباز است. از دهش و کمک کردن ، لذت بیشتر میبرد، تا از یافتن و گرفتن و درخواست کمک کردن . بطورمتوسط از " هراس های بی جا " و نگرانیهای مزمن ، در امان است. پیوسته " ساعی " است که با دیگران روابط حسنه ، برقرار کند ؛ و با اجتماع و مردم ، قهر و کژ خوئي نورزد . " رنج های ضروری حاضر " را ، بخاطر" مؤفقیت های آینده " ، تحمل کند . از تجربیات تلخ ، درس عبرت گیرد . و بالاتر از همه ، شخص سلیم العقل ، قادر است که دیگران را ، تا حد " ستایش " و " فدا کاری " دوست بدارد، و از رنج دیگران " غمگین " شود.                

منزه بودن از عقده ای خود کم بینی، وحقارت و بد بینی ، با استقلال روح ، اتکأ بخود ، با اعتماد به خویش ، وعزت نفس ، درمیان همه ، " برای خود " و " برای همه " اینست معنی "سلامت نفس " ، و اینست آنچه که بهداشت روانی در تحقق آن میکوشد ! "

و همین تحلیلگر مسایل و موضوعات روانی در صفحات ۲۷۳ و ۲۷۴ همین کتاب در مورد افرادیکه به تکلیف روحی " نارسیسم " و یا "خود شیفتگی " مبتلا هستند چنین مینویسد :

" خود شیفتگان عموماً مردمی پرتوقع اند. گوئي همه مدیون آنها هستند . برخورد شان با مردم ، همواره برخورد یک طلبکار نسبت به بدهکار است. در نتیجه نیز مردم را بیشتر به ضد خود برمی انگیزند، تا بدوستی خویش . افراد خود شیفته کمترقادر به همکاری توأم با تعاون با دیگران ، وادامۀ زناشوئي های شادکام وخوش فرجام اند. بدگمانی ، دشمنکامی ، عجز از دوستی وفدا کاری ، یأس وحس غبن ، در اثر پر خواهی ها وتوقعات سرسام آور و بی جا از مردم ، و در نتیجه قهر از زنده گی ، گوشه گیری ، و میل و اقدام به " خود کشی " ، در خود شیفتگان شیوع فراوان دارد.

تک رویها ، یک دنده گی ها ، مردم گریزی ها ، وخود کم بینی ها که متأسفانه ، در بسیاری از شؤن زنده گی خانواده گی ، تحصیلی ، حرفه ای ، اداری و سایر فعالیتهای اجتماعی آنها دیده میشود ، حاکی از آنست که ایشان در " رشد عاطفی " خود متوقف مانده اند ؛ و از مرحله ای خود شیفتگی و نارسیستی کودکانه ، به آستانۀ " دیگر خواهی " ، نوع پرستی و نوع پروری نایل نگشته اند.

خواننده گان نهایت ارجمند !

اگرتحلیل و ارزیابی خویشرا با استناد بر پراگراف های فوق الذکر استوار سازیم به نتایج معین دست میابیم و آن اینستکه بیماران روحی وروانی کسانی هستند که بنابر تکالیف شان مشکلات و دردسر های جدی را برای مجامع و حلقات انسانی بوجود آورده و سبب ایجاد درد سر ها و سؤتفاهمات فراوان میگردند. خانم بهأ نیز بنابر سرشت روان مریض خویش از این قاعده مستثنی شده نمیتواند؛ وی قویاً از کرکتر کجدار ومریض برخوردار است که همین ملاحظه باعث خطا ها ولغزشهای فراوان وی گردیده که سرانجام ویرا در کژراهۀ سقوط شخصیت کشانده ودر تالاب جعل و دروغ سرائي غرق نموده است . وی روی تکالیف روحی که دارد بر همه اتهامات ناروامیبندد ، بهمه هتاکی و بی حرمتی نموده وبا دشنام دادنها به همه کس ها میخواهد به دشمنکامی های خودخواهانه و خودپرستانۀ خویش ادامه دهد. ما در مجموعۀ نوشتار هایش این همه تکالیف ویرا روشن دیده میتوانیم ، وی بر چه کسی نیست که اتهامات ناروا نه بسته است ، در مقابل کدام فردی نیست که برای ترور شخصیت شان از افترأات غیراخلاقی استفاده ننموده است، ما میتوانیم مشخصاً مطالب پر از برچسپ های ذلالت بار ویرا درینجا نقل کنیم و برتراوش های بازاری ذهن وی نظر اندازی نمائیم.

همانطوریکه در بخش اول قسمت نهم نوشته ام تذکار دادم که خانم بهأ بر تمام اعضای فامیلم درشیادنامۀ خویش که به نام " رها در باد" یاد میشود و ادامۀ شیطانی کارنامه های دیگرش از قبیل نوشتار های " از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " و " آیا نجیب را میشناسید ؟ " میباشد، مطالب مزخرف دور ازعفت انسانی را به ایشان نسبت داده وبا بر پا نمودن درامۀ دروغ بافی ها واتهامات رذیلانه به خاتمۀ منطق پربار شریفانۀ انسانی پرداخته ونقطۀ پایان برای عزت ، کرامت وعفت کلام گذاشته است. دراینجا لازم میافتد که مشخصاً تمام اتهامات ویرا بیرون نویس نموده و واضح گردانیم که چگونه وی به دروغ سرائيهای خویش میپردازد :

اتهامات ناروا بر همسر باشرف وبا پرستیژ دوکتور نجیب الله ، محترمه فتانه نجیب که مدت شانزده سال میشود با وقار بزرگمنشانه بعد از شهادت شوهرش درکشور هندوستان زیست اختیار کرده است و با پافشاری روی خط عقیدتی همسرش از تمام مواضع اندیشوی وی دفاع بعمل آورده ومانند یک خانم باخرد و با فرهنگ در سطح نهایت بالا از آبرو وحیثیت دوکتور نجیب الله نگهداری مینماید که کسی را برای یک لحظه مجال نداده است تا براسم و رسم خانواده گی اش سوال بگذارد و یا بر نام پر جلال دوکتور نجیب الله گذاشته باشد که گرد بد نامی بنشیند. ولی خانم بهأ با دهن لقی ها و دهن کجی هادردها موارد نوشتارهایش بر وی تاخته است و با حوالۀ دروغ های واضح وروشن مانند یک خانم لجباز بی عرضه بر وی تاخت و تاز نموده و در مسلخ اتهامات بد طینت و شیطانی اش به کشتن شخصیت وکرکتر این خانم با تهذیب وبزرگوارپرداخته است. اما دروغ ها وبهتان ها جائیرا نمیگیرد خانم با شرف دوکتور نجیب الله ره زنده گی را هوشیارانه میپوید و پروای بد اندیشی های عناصر چون خانم بهأ را ندارد ؛ وی خوب میداند که در پیکار زنده گی برنده شده است و آنهم برندۀ یک نبرد بزرگ تاریخ که آزمونش را وی و شوهرش با علو همت وبا افتخار به پایان رسانده اند و شهامت و جسارت شانرا برای تمام افغانها در عمل زنده گی ثابت نموده اند.

برای اثبات بیشتر ادعای خویش یادآور میشوم که حکایت و روایت داستان تولد دخت سوم دوکتور نجیب الله است که در صفحۀ ۳۹۹ کتاب " رها در باد" و هم چنان در نوشتارهای دیگرش اتهامش را بر زمریالی خواهر زاده ام حواله نموده وچنین مینگارد :          

" شگفت انگیز تر از مرگ پدرش درین روز بدنیا آمدن دختر سوم نجیب بود که ثمرۀ دوستی افغان- شوروی بود. چند ماه پیش زمریالی خواهرزادۀ نجیب به خانۀ ما آمد و برای صدیق مامایش و من چنین روایت کرد : " فتانه همسر نجیب که دختر دومش در انگلستان با عملیۀ سزارین به گونۀ معیوب به دنیا آمده بود، پس از سزارین دیگر آبستن نمیشد و نجیب که در آرزوی داشتن پسری میسوخت، زن خود را با مشاور روسی جهت تداوی به ماسکو فرستاد. فتانه پس از چند ماه اقامت در مسکو به کابل برگشت . گل مامایم (نجیب) متوجه شد که خانمش آبستن برگشته است .چند روزی جنگ و جدال شدت گرفت ، اما ماجرا به زودی فروکش کرد وپس از مدتی به فراموشی گرائید. "

در همین روز جنازۀ اخترمحمد ، همسر نجیب در زایشگاه دختر سومی را بدنیا آورد . نجیب با شنیدن نام دختر روی پله های زینه نشسته بود و زار زار برای تولد دختر میگریست .

روز سوم فاتحه ، حمیرا خشوی نجیب که زن مکار و حیله گری بود ، برای همه نقل وشرینی آورد که نجیب نام دختر چشم آبی و مو طلائي خود را " مسکا " گذاشته است که معنای لبخند میدهد. در واقع ثمرۀ مشترک افغان – شوروی به روی نجیب لبخند میزد و به افق های رنگین ریاست جمهوری نزدیکترش میکرد. "

خواننده گان عزیز !        

خوب توجه کنید من سوالاتی دارم که در این رابطه باید از خانم بهأ قرار ذیل پرسیده شود:

خانم بهأ شما از کجا ، چگونه ، بروایت چه کسی دانستید که دوکتور نجیب الله " در آرزوی پسری میسوخت ؟ "

آیا خود نجیب الله برایتان مستقیماً این آرزوی خود را گفته بود؟

شما چه وقت ویرا ملاقات کرده بودید که این آرزوی خود را برایتان گفته باشد ؟

شما ویرا در کدام محل ملاقات کرده بودید؟ وچه کسی شاهد زندۀ ملاقات تان است لطفاً معرفی بدارید؟ ( من این سوالات را بخاطری پرسیدم که اصلاً این بیان خانم بهأ دروغ است ، برای اینکه نجیب الله نفرت داشت که ویرا ببیند وواضح میگفت که وی از کرکتر سالم برخوردار نیست.)

آیا شما روز سوم فاتحه دختری تولد شدۀ دوکتور نجیب الله را دیده بودید ؟ اگر ندیده بودید پس چگونه دریافتید که وی دارای " چشمان آبی " و " مو های طلائي " است؟

شما دوکتور نجیب الله را روی کدام زینه ها دیدید که نشسته بود وبخاطر تولد دخترسومش زار زار میگریست و آنهم روز اول فاتحۀ پدرش؟

آیا شما چگونه آنجا حضور بهم رسانده بودید که زار زار گریه کردن دوکتور نجیب الله را دیدید ؟

آیا نجیب الله روز اول فاتحۀ پدرش مصروف گریستن بخاطر تولد دختر سومی اش بود ویا مصروف مراسم فاتحۀ پدرش و مصافحه با دوستان و فاتحه دهنده گان ؟

آیا شما در مراسم فاتحه حضور بهم رسانده بودید؟ اگر آنجا اشتراک داشتید ندیدید که وی در آنجا با وقار و صلابت ایستاده بود و باهمه مصافحه میکرد؟

خانم بهأ شما چگونه دریافتید که دوکتور نجیب الله بعد از تولد دختر سومش به افق های رنگین ریاست جمهوری نزدیک شده بود ؟ درین رابطه شما خود درچندین جای نوشته هایتان واضحاً نگاشته ایدکه ویرا "اندروپوف وعدۀ ریاست جمهوری سپرده بود ؟؟؟ " پس چه ضرورت به این فرصت داشت ؟

خانم بهأ لطف فرموده سوالات فوق الذکر را جواب داده تا علاقمندان دریافت حقایق بدانند که راستی و صداقت در کجا قرار دارد ودروغ وتقلب در کجا کمین گرفته است؟

     خواننده گان محترم !

ضمناً باید گفت که از بخت خوب محترم زمریالی زنده است و میتواند قلم بردارد و دررد این داستان های جعلی ودروغین حقایق را انشأ نماید، من جریان تولد دختر سوم دوکتور نجیب الله را که اکنون خانم عزیز و نازنین شده است و" مسکا " نام دارد از محترم زمریالی جویا شدم، وی این داستان جعلی وتقلبی را فقط ساخته و پرداختۀ ذهن بیمار خانم بهأ دانسته و تا جائیکه به شخص خود من روشن است اصلاً نه محترم زمریالی " به خانۀ ما آمده و نه وی در نزد ما چنین داستان را بیان نموده است ." ولی خانم بهأ این تولد را با تمام وقاحت " محصول دوستی افغان- شوروی " میداندو با ترسیم سیمای دوست داشتنی خانم " مسکا " که گویا دارای " چشمان آبی؟ " و " مو های طلائي؟ " میباشد بر زمریالی اتهام بسته و وی را اولین خبر آور ومبصراین مطلب معرفی میدارد. و حالانکه این موضوع کاملاً دروغ و بهتان بزرگ است. وقتی من عکس های مسکا جان را با پدرش دوکتور نجیب الله شهید در همان دوران طفولیت اش مینگرم بر تمام دروغ های خانم بهأ لعن ونفرین میفرستم. ما همه میتوانیم که خانم " مسکا " را در همان دوران طفولیتش نظاره کنیم که نه مو های طلائی دارد و نه چشمان آبی ، و این همه عکسها و تصاویر وی اکنون در صفحات انترنتی وجود دارد . شما خود قضاوت کنید که خانم بهأ چگونه میتواند به این اندازه دروغ های شاخدار بنویسد؟ و هنوز هم بر مواضع غیر انسانی و غیر اخلاقی خود دارد در کتاب پیش پا افتادۀ " رها در باد " اصرار و پافشاری میورزد.        

خانم بهأ در رابطه به محترم زمریالی سندی دیگری تحریر یافتۀ قلمی را ارائه داشته که در اخیر کتاب " رها در باد " به نشر سپاریده و میخواهد تداعی کند که گویا خواهر زاده اش نیز در موضع تأیید خانم بهأ قرار داشت وپالیسی ها ، رویکرد ها و مشی مصالحۀ ملی محترم شهید دوکتور نجیب الله جز یک دام سیاسی وبرنامۀ عوامفریبانه چیزی بیش نبود. اما این موضوع سوالات ایجاد میکند که باید خانم بهأ بدان جواب بدهد ما نمیتوانیم فقط روی چند ورق جعلکاری شده نام اسناد بگذاریم وآنرا به حیث مدارک قابل اعتبارقبول کنیم.

اولاً – آیا محترم زمریالی این ورق پاره های قلمی را عنوانی خانم بهأ نوشته است؟ و اگر عنوانی وی ننوشته پس چگونه میتوان آنرا به حیث سند معتبرقابل پذیرش قبول کرد؟

ثانیاً - خانم بهأ ورق پاره های را که به عنوان سند نوشته شده ازجانب محترم زمریالی پیشکش نموده است از کجابدست آورده است ؟

ثالثاً - اگرخانم بهأ این ورق پاره ها را از نزد شخص به نام " شفیع جان ؟" بدست آورده است لطف فرموده آقای " شفیع جان " را معرفی کنند که چگونه با وی آشنائي داشته است ؟ زیرا که        ورق پاره ها به عنوان وی نوشته شده است .

رابعاً – خانم بهأ این کرکتر موهوم و مجهول الهویۀ " شفیع جان " را باید با تمام هویتش معرفی بدارد تا ما بفهمیم که روی چه زد وبند های سیاسی چنین دسایس دامن زده شده است ؟

خامساً – خانم بهأ باید توضیح کنند که چه هنگامی محترم زمریالی این ورق پاره ها را به آقای " شفیع جان " ارسال داشته است؟ ضمناً خانم بهأ باید توضیح بدارند که آقای " شفیع جان " در کجا زیست داشته است؟ تا ما سراغش را گرفته جویای حقیقت شویم. در غیر آن بصورت کلی این ورق پاره ها از هیچگونه مشروعیت برخوردار نیست که به حیث سند پیشکش گردد .

من با اطمینان کامل گفته میتوانم که این ورق پاره ها نیز از جمله اسناد جعل شده و دروغین است که خانم بهأ میخواهد از یک جانب محترم زمریالی را بی اعتبار بسازد و ازجانب دیگر مهمتراز همه بر مبنای چنین ورق پاره ها زمینۀ تاخت وتاز را بر شخصیت دوکتور نجیب الله مساعد ساخته تا به تخریب چهرۀ ملی و وطنپرستانۀ وی پرداخته باشد وهم چنان با شارلتانی های سیاسی میخواهد مشی انسانی مصالحۀ ملی را به چالش بکشاند، مشی ایکه همه رقبای سیاسی اش را به تجرید کشاند وتا کنون علی البدل ندارد.

علاوتاً باید یک موضوع دیگر را روشن بسازم که آنهم در نفس خود سوال بر انگیز است که چگونه این ورق پاره های نشر شده در کتاب " رها در باد " خانم بهأ در سال های پار بدست آقای جنرال نبی عظیمی رسیده که در صفحات انترنتی به نشر سپرده شده بود وتعجب آور وانمود میشود که آقای جنرال عظیمی برای قوت بخشیدن به موضع مورد نظر سیاسی خویش از اسناد جعلی یک خانم دروغگو و متقلب استمداد جسته است ازورق پاره های جعلی کسیکه عملاً بر تمام مواضع عقیدتی وائدیولوژیکش ، بر رهبران مورد دفاع آقای نبی عظیمی حمله ور گردیده و به اسمای رنگارنگ ایشانرا نکوهش و مورد تردید قرارمیدهد ؟؟؟ که محترم زمریالی درهمان موقع به جواب این همه اراجیف پرداخت و نقش و نگارفریبندۀ این توطئه سازان را هویدا گردانید ، عجب است که ثریای بهأ و جنرال نبی عظیمی سرازیک گریبان در میآورند و همکار و همنوا میگردند و در یک موضع مشترک قرار میگیرند. شگفت آور است که سیاست بازان بی پرنسیپ وبی پرستیژ چگونه روی مصلحت های غیر شریفانه در تبانی با همدیگر قرار گرفته و در همدستی با یکدیگر به تخریب چهره های وطنپرست وقهرمان وطن ما میپردازند.

خواننده گان عزیز و ارجمند !

پر واضح است که خانم بهأ در نوشتار های خود به کژرویهای روحی و روانی ، عقده گشائي ها و دشمنکامی پرداخته است و من این امر را درساختار روان مریض و معیوب وی می یابم ؛ خانم بهأ از مدت نوزده سال است که با ارائۀ سند معیوبیت از ادارۀ کمک های اجتماعی ایالت کلیفورنیا معاش مستمری دریافت میدارد ونزد مقامات مربوطه وانمود کرده است که بنابر افسرده گی های روحی و روانی و زیانمند شدن روانش از هیچ نوع قدرت کارکردن برخوردار نیست و همچنان در خانۀ سکونت دارد که کرایه اش از جانب ادارۀ کمک های اجتماعی پرداخته میشود ؛ طی ۲۴ سالیکه از اقامتش در امریکا میگذرد برای یک روز هم کار نکرده است که معاش قانونی دریافت بدارد دم از راستی و صداقت میزند ولی با حکومت ایالتی و ادارات مربوطۀ آن نیز فریبکاری ودروغ راه انداخته است ؛ به بهانۀ معیوبیت از دفاتر کمک های اجتماعی ایالتی معاش میگیرد ولی باز برای کتاب نوشتن و ذهر پراگنی و دروغ گفتن و برچسپ زدن بیمار نیست ، این خود قابل تحقیق وبازپرسی است که اگر کسی مریض است وصلاحیت کار کردن را ندارد پس چگونه کتاب مینویسد وبرای فروش به مارکیت سیاست بازان بی عرضۀ " تاجیک میدیای" شووینیست عظمت طلب عرضه میکند؟ و اضافه بر آن در همه جا و همۀ کشور ها قوانین و قواعدی مرسوم و مرعی الاجرا است که اگر افرادی بنابر دلایلی معیوب باشند و از صلاحیت استقرار روحی و مزاجی برخوردار نباشند هرگز در مراجع حقوقی وقضائي شهادت شان ، تحلیل وارزیابی شان ،گفته ها وپیشنهدات شان ، چشمداشتها وداستان تراشی هایشان معتبر پنداشته نشده و برایش ارزش قایل نمی گردند ؛ اما جای تعجب است که خانم بهأ تلاش مذبوحانه به خرچ میدهد تا مردم فریبی راه انداخته و دروغ های خویش را بحیث یک موجود بیمار روانی برهمه بقبولاند، کور خوانده گی خانم بهأ نیز در همین جاست فکر میکند با اتهام زدن های مفتضح و پر از رسوائي میتواند ادعایش را برکرسی حق بنشاند و مورد قبول عام وتام قرار دهد.

خانم بهأ برکی نیست که اتهام وبرچسپ نمیزند؟ چه کسی را بیداغ گذاشته است؟ ساطور دروغ وتقلب را برداشته است همه را می خواهد که بدنام و ترور شخصیت کند، برخواهرانم هر یک محترمه مرحومه بی بی صالحه خواهربزرگم و خانم محترمه کوکی اتهاماتی بسته است که عقل هیچ آدمی نمیتواند بپذیرد و در مورد هردو خواهرم با عناد وخصومت برخورد بیمار گونه بعمل آورده و بر شخصیت شان تاخته است ولی خورشید شخصیت جلیل القدر ایشان با دو انگشت پنهان نمیگردد.

محترمه بی بی صالحه مادری بود که بهترین فرزندان را به جامعۀ ما تقدیم داشته که سر بر آورنده گان با علم و پرمعرفت روزگار برآمدند و هر یکی شان گرد های زمانه گردیده که در جادۀ مبارزه بخاطر رهائي انسان مظلوم جامعۀ ما گامهای استواربرداشته اند که نقش پل پای شان جاویدانه پایدار خواهد ماند، ما هرگز چهرۀ با صلابت شهید بریالی را که بایازده رفیق هم پیمانش به حیث پرچمدار آزادیخواه در برابر دیو استبداد آزادی کش قیام مردانه کرد وتا واپسین لحظات زنده گیش مانند یک ابر مرد جسور وشجاع به پیکار دلاورانه اش پرداخت و برای یک لحظه از ایدیأل ها و آرمانهای انساندوستانه اش به عقب بر نگشت ، جام شهادت نوشید ولی جانانه مقاومت کرد و به ابدیت و جاویدانگی پیوست فراموش کرده نمیتوانیم . این سرسپردۀ بیباک وبی ترس در دامان پاک یک مادر پر غرور ، متین ، پاکنهاد و فرشته صفت بدنیا آمد و رشد و بالنده گی یافت که قربانی و شهامت اش برای همیشه بر لوح روزگار ثبت خواهد ماند واین مادرگرانقدر همانا محترمه بی بی صالحه بود ، آیا چنین مادری قابل توصیف است و یا قابل نکوهیدن ؟ قابل حرمت است ویا قابل مذمت و بد رواداری و خورد ساختن؟ آیا امکان پذیر است که چنین خانمی ویا چنین مادری درچنان سطحی پائین بغلطد ویا بلغزد که خانم بهأ از وی تصویر کشی نموده است ؟ و خواسته که جمایل شخصیت ویرا با گرد افشانیهای دروغ تحت سوال بیاورد. نخیر خانم بهأ ! این امر قطعی امکان ندارد. 

خانم بهأ!

دقیق وپرواضح است که قضاوت های سالم جستجوگران حقیقت یاب در نهایت نقطۀ پایانی برای تمام مزخرف سرائيهای تان خواهد گذاشت.

 

                                                                                                 ادامه دارد

 

 

                                            

                                                                                          قسمت نهم

                                                                                     

                                                             تراوش های مغز بیمارو واقعیت های انکار ناپذیر

 

                                                                                         بخش سوم

                    همانطوریکه وعده سپرده بودم اینک مطابق قولم بر بخش های دیگر اتهامات خانم بهأ که در کتاب بی مایۀ " رها در باد " نوشته است نظر افگنی نموده و تحلیل وارزیابی ام را ادامه میدهم ؛ خانم بهأ در صفحات ۴۲۸ تا به ۴۳۰ کتاب خویش با بی مروتی و بی حیائي که خاصۀ کرکتر وروان مریض اش است بر دو خانم بی نهایت عزیز خانوادۀ ما هریک محترمه حلیمه مادرم و محترمه کوکئ خواهرم حمله ور شده و به حیث یک خانم فضول وبدکنش و بدسرشت بر خورد غیر اخلاقی و غیر انسانی بعمل آورده است.

                          اگر در مورد محترمه خانم کوکئ حرف بزنم باید بصراحت و وضاحت خاطر نشان سازم که داستان های بی مایه ، پرگنده گی ، بازاری ، مستهجن ، سخیف و لچکانۀ خانم بهأ کاملاً دروغین وجعلکارانه است وهیچ آدمیزاد با فرهنگ و با کلتور نمیتواند تا این سطحی نازل و سقوط کردۀ اخلاقی بنویسد به جز از یک بیمار روانی نظیر خانم بهأ. اوست که چشمان خویشرا بر محاسن اخلاقی محترمه خانم کوکی بسته است و اتهامات تراوش یافتۀ ذهن بیمارش را به حساب وی ومادر گرانقدر و فرشته صفتم تحریر داشته است.

                   محترمه خانم کوکئ از همان آوان طفولیت اش یک عضوی بی نهایت سالم و عزیز خانوادۀ ما بود که از سجایای واقعاً انسانی و اخلاقی برخوردار است ، خانم بی نهایت صبور و با تمکین بوده همیشه با بزرگواری که خصیصۀ بارز شخصیتش میباشد در برابر تمام قضایا و حوادث زنده گی برخورد نموده استقامت ، برده باری  اغماض ، فروتنی و عشق بی پایانش نسبت به خانوادۀ پدری و خانوادۀ خودش ویرا به یک خانم فرزانه مبدل ساخته است ؛ وی در برابر تمام اعضای فامیلش ، در برابر تمام اعضا وافراد هموطنش احساس مسوولیت نموده و دست کمک و تعاونش درهمه حالات به همه دراز بوده وتا توانش رسیده به یاری و مدد همگان رسیده است. اگردر مورد وی مستند تر بنویسم خوبتر خواهد بود که جریان سفر خویشرا به شهر تاشکند مرکز کشور ازبکستان را نقل کنم ؛ من واقعاً به شخصیت وکرکتر پرحرمت و پرکرامت وی پی بردم ، کی نبود که از وی ستایش نمیکرد ، در طول ده روزیکه من با ایشان سپری کردم ده ها نفر به دیدنم آمدند و همچنان مرا دعوت کردند، وی به حیث یک بانوی توانا و اثرمند در رادیوی تاشکند اجرای وظیفه میکرد و به رویش وپرورش خانوادۀ خویش میپرداخت و با شهامت بی نظیر با تمام مشکلات روزگار میرزمید و شجاعانه زنده گی را ره میپوئید ، با همۀ مهاجرین افغانی کمک انسانی مینمود و از کمک کردنش لذت میبرد ، این همه شخصیت ستودنی اش مورد احترام و ارجگذاری قاطبۀ باشنده گان هموطن ما قرار گرفته بود که مرا واداشت تا برایش از صمیم قلبم احترام بگذارم و تعظیمش کنم . چنین است شخصیت سالم و کرکتر زیبا که من در قسمت دوم همین گفتارم روی اش روشنی انداختم ولی خانم بهأ علیۀ چنین خانمان گرانمایه پر گوهر گستاخانه مینویسد و برای نابود ساختن وترور شخصیت شان در نقش زن علیه زن عمل نموده وذهر پراگنی مینماید.

                    دریغا که چه بسا انسانیت و بزرگواری انسان های دارای خصایل و سجایای نیکومنش چون محترمه خانم کوکئ ومحترمه حلیمه مادر مشفق و همیشه مهربانم  به ناحق وناخجسته تحت حملۀ اهریمن صفتان بی آزرم و پر رویي چون خانم بهأ قرار میگیرد و تلاش صورت میگیرد تا همچون نیکو کسان پاک سرشت را بدنام وبی اعتبار بسازند.

 

                      طبعیست که در جوامع انسانی در روند زنده گانی اجتماعی افراد بیشماری در چهره های رنگارنگ نقشهای گونه گونه بازی میکنند چه بسا بازیگران این عرصه های مختلف زنده گی دارای خصایل عالی انساندوستانه میباشند اما بسیاری ایشان سفله صفتان سقوط کرده در مرداب خیانت وبی شخصیتی چهره می نمایانند که خانم بهأ یکی از جملۀ همین شرف باختگان بی قباحت است. تهمت میزند ، دروغ میگوید وبا تمام دروغ گفتن ها به باورآن می نشیند که گویا راست گفته است. نخیر خانم بهأ ! هرگز چنین اتفاق نخواهد افتاد، تا وقتیکه من زنده هستم نمی گذارم که بر قلمرو شرف و عزت اعضای خانواده ام کسی تعرض و تجاوز کند و ایشانرا به ناحق به شلاق و قمچین اتهامات دروغین ببندد و ترور شخصیت شان کند.

 

                   من به حکم غریزۀ طبیعی این حق را به خود داده ام و میدهم که بنابر روابط و پیوند های گسست ناپذیر خونی و فامیلی باید از وجب وجب مرز های حیأ و ناموس خانواده ام دفاع کنم؛ و این امر را وظیفۀ خود دانسته و دارم با کمال صدق وصفا انجام میدهم من واضحاً اذعان میدارم که درازای انجام این وظایف و ادای رسالتم از هیچ کسی توقع پاداش ندارم و در آینده نیزخواهان توجه و الطاف کسی نیستم.  آنچه راست وحقیقت است میستایم و باآنچه مکر و حیله و نیرنگ وستیزه های دروغین است می جنگم وتا پایانبخشیدن بهکا رزاردروغ و تقلب از موضع ام به عقب نمی نشینم.

 

               خواننده گان نهایت ارجمند !

          واضح وبدون کم وکاست باید گفته شود به هر اندازۀ که نوشتار های خانم بهأ را بخوانیم بیشتر به زوایای دروغ پردازیهایش پی میبریم ودرک ومعرفت بیشتر حاصل میکنیم که کسانی هستند درین دنیا که از هیچ چیز شرم وعار ندارند و با پررویي ووقاحت بی سابقه وبی نظیر به پرداز ها و آرایش دروغ پراگنی های دست میزنند که در دایرۀ تصورات انسانی نمی گنجد و با شنیدن و خواندن آن آدمی سرگیچه میشود، من دروغ گفتن وتهمت زدن را دیده وشنیده بوده ام ولی نه به اندازۀ خانم بهأ که در کتاب " رها در باد " اش رها کرده و پیهم برثقلت وحجم آن افزوده است. چه درد آور است کسانیکه از جامعۀ روشنفکران میبرند و به خیل یاوه سرایان بی تفکر ذلیل شده میپیوندند و در پهنای زنده گانی از منزلت ومقام انسانی پائین نزول نموده و به جمع بد اندیشان تنگ مایۀ بی خاصیت مدغم میگردند که این سرنوشت رقتبار سقوط کرده شامل حال خانم بهأ نیز گردیده است.

 

       من گاهگاهی متعجب میگردم که چگونه میتوان افرادی دیگر نظیر شهرانی ها ، ایما ها ، نسرین ها ، مامون ها  و سایر هواه خواهان " تاجیک میدیا " بر نوشتار های خانم بهأ نام یک اثر را میگذارند، آیا واقعاً این بی خبره گان آثار علمی را خوانده اند و یاخیر؟ اگر این نا آگاهان بی رسالت سالوس مشرب واقعاً آثار علمی وپر اندیشه را مطالعه کنند چه خواهند گفت ؟ و چه خواهند کرد؟

        

        خانم بهأ هرگز عرضۀ نوشتن آثار علمی را نداشته و از این استعداد و صلاحیت برخوردار نیست نوشتن ورق پاره های شرم آور پر از دشنام ها وبی حرمتی ها، دروغ ها و بهتان ها اثبات کنندۀ کفایت ها و اهلیت های ادبی وفرهنگی را نمی دهد ؛ و در مورد نوشته های خانم بهأ بدون تردید میتوان گفت که این تکه پاره های حاوی جعلیات و داستانهای پر از دروغ های شاخدار بدرد انسانی نمی خورد که در تکاپوی معرفت و دانش سمت دهندۀ مسیر زنده گی بدان ضرورت دارد . این فقط بی مایگی است وخجلت ، شرمساری است ومرگ پاکیزه گی و عفت .

 

       برای توضیح بیشتر و خوبترمطلب میرویم به سراغ برچسپ های که خانم بهأ  کوشیده است بر مادر عزیز، مهربان و سرتا پا پاکنهادم بچسپاند اولاً یک گوشۀ این اتهامات را میخوانیم و بعداً سوالات مربوط آنرا مطرح خواهیم کرد خانم بهأ در صفحۀ ۴۲۸ کتاب " رها در باد " چنین مینگارد :

 

        "میرویس که جوان بیست ساله و بیگناهی بود ، به اقتضای سرشت مادرانه پیوسته وی را پنهانی کمک میکردم . شکنجه واهانتی که مادر نجیب بر وی روا میداشت ، تاریخ دردانگیز برده داری را درذهنم تداعی میکرد ."

 

        خانم بهأ ! آیا راست میگوئید ؟ آیا واقعاً  شما تمام داستان هارا با حفظ صداقت و راستی بدون غرض و نظر داشت های خویشتن مینگارید؟ پس سوال وارد میشود که :

 

   1 – شما چرا آقای میرویس را پنهانی کمک میکردید ؟

   2- از کمک کردن پنهانی چه مقصودی داشتید؟

   3- آیا مقصد تان از کمک کردن پنهانی استخدام میرویس جهت پیشبرد آمال واراده های شیطانی نبود؟ در کشور ما هزار ها میرویس دگرنیز زنده گی میکردند که ضرورت به کمک داشتند و شما میتوانستید به اقتضای سرشت مادرانۀ تان ایشانرا کمک کنید، چرا ایشانرا کمک نمیکردید که مشخصاً بدنبال  این میرویس نام چسپیده بودید؟

   4- خانم بهأ کجا شد این سرشت مادرانۀ تان در حق فرزندان خودت ؟

  5- همین اکنون فرزندانت کجا زنده گی میکنند ؟

  6- چرا خالد یگانه پسرت که حالا به یک مرد برومند مبدل شده است نمی خواهد ترا ببیند ؟ و مدت پانزده سال میشود که از تو بریده است و ترا از دید یک خانم مریض مشکل آفرین  شکنجه گر مینگرد.

  7- آیا همین شما نبودید که شش بار خالد را زمانیکه خورد سال بود بدست پولیس سپردید و روانه زندان و دارالتادیب کردید به خاطریکه از پدرش دفاع میکرد ، آنوقت سرشت مادرانۀ تان کجا بود که ویرا کمک میکردید و روانۀ زندان نمیکردید؟

  8- آیا خانم بهأ وقتیکه خالد یگانه پسر تانرا شبانه از خانه میکشیدید ،آیا فکر نمی کردید که آن طفل بیچاره شب دراز را درکدام منزل و جایگاه سپری خواهد کرد و طفل معصوم وبی گناه تمام شب را روی بام اپارتمان ها می گذشتاند و باید صبح با تمام خستگی و بی حالی به مکتب میرفت ، آنزمان سرشت مادرانۀ تان کجا بود چرا یگانه پسر تانرا کمک نکردید؟

 9- خانم بهأ ! وقتیکه مواد غذائي و خوراکه را بر خالد می بستید و از دسترس وی پنهان نموده تا وی را به خاطری دفاع از پدرش تنبیه کرده باشید ، آنوقت سرشت مادرانۀ تان چرا گل نمیکرد و در مورد اعاشه و عباته اش کمک نمیکردید؟

10- خانم بهأ ! وقتیکه رویأ دختر شریف و باهمت ما رادر آوان طفولیت به خاطر دفاع از پدرش در شاهراه از موترت به بیرون انداختید و آنهم در خطرنا ک ترین منطقۀ پر از حوادث جرم و جنایت ، آنهنگام سرشت مادرانۀ تان کجا بود تا ویرا کمک میکردید و در کنار شاهراه رها اش نمیکردید؟

11- خانم  بهأ ! آیا شمانبودید که به محل کار رویأ جان میرفتید وویرا در حضور همه همکارانش سیلی میزدید و با فریادهای تحقیر آمیز ویرا نزد همه همکارانش  خجل وسرافگنده میساختید وغرورش را پامال میکردید ، آیا سرشت مادرانۀ تان  چنین حکم میکرد که انجام میدادید؟

12- خانم بهأ ! وقتیکه هر دو فرزندت ضرورت به کمک های مالی داشتند ، آیا شما نبودید که در برابرشان تمام مسوولیت های خودرا فراموش نموده و در آن روز های دشوار تنهای شان گذاشتید، وبه ایشان پشت کردید ؟ صرفاً به خاطریکه در پهلوی پدر خود ایستادند و موضع شریفا نۀ وی را تأئید کردند، کجا بود آنوقت سرشت مادرا نۀ تان که فرزندانت را  کمک میکردید تا بوجه بهتر به زنده گانی میپرداختند ؟

13- خانم بهأ ! اگر شما اینقدر مشفق بودید و نمیگذاشتید که فرزندان دیگران شکنجه شود و ایشانرا پنهانی کمک میکردید ، پس چرا فرزندان خود را روحاً و رواناً شکنجه کردید؟ خالد و رویأ زنده هستند و هر دو میتوانند که نظرات شانرا خیلی مستند در مورد کرکتر مریض وشخصیت پر از خدعه وفریب شما بدون ترس  بنویسند.

14- خانم بهأ ! شما با این نوشته های دروغین ، پر از تقلبات وسفسطه سرائي هایتان کی را میخواهید فریب دهید؟ نزد چه کسانی میخواهید که از خود شخصیت سازی کنید؟ من هنوز که هنوز است تمام اسناد و فاکت ها را در مورد شما که نزدم وجود دارد بیرون نکرده ام ، شما خوب میدانید که چه زنده گی پر از گنده گی وفساد داشتید و همۀ دوسیۀ پر از اسناد زنده گی ننگین تان نزد من وجود دارد و من اکنون خود را ملزم میدانم که یکی پی دیگری اسناد رسوائي های شخصی و تقلبات ترا بیرون کنم تا سیه روی گردد هرکه در او غش باشد.   

                

                        خواننده گان محترم !

 

            خوب شد که خانم بهأ این کتاب بی بها و بی ارزش را نوشت و بیرون کشید زیرا که زمینۀ عملی برای من میسر گردید تا جل و پوستک اش را به حیث یک خانم متمارض ، متظاهر و عوام فریب بیرون بکشم و درسی برایش بدهم که دگر هرگز بر افراد فرشته صفت وپاکنهاد خانواده ام با حیله گریها و مکاره گیهای که ویژۀ کرکتر مریض اش است حمله نکند و ایشانرا  به باد توهین و تحقیر نگیرد.

 

            مادرم خانمی نبوده است که کسی را شکنجه کرده باشد وی مانند کوه بزرگ تکیه گاه فرزندانش بود ، ما همه در دامان پاک و پر عطوفت وی بزرگ شدیم وی هیچگاهی مادر جنایات کاران نبوده است ، وی مادر همایون بهأ برادر خانم بهأ نبوده که در زمان حکومت جمهوری محمد داؤد خان در زیر زمینی های وزارت داخله به حیث مامور استنطاق و تحقیق در شکنجه کردن محمد هاشم میوندوال ، خان محمد خان مرستیال ، جنرال عبدالرزاق خان قوماندان نیرو های هوائي ، ماما زرغون شاه ، حاجی الله نظر، عارف ریکشا ، سلام ملکیار ، حبیب الرحمن ، داکتر عمر وسایر زندانیان  سیاسی شبانه اشتراک میورزید و با زور و اعمال فشار اسمای افرد بی گناه را بر ایشان تحمیل میکرد تا بنویسند و بالاخره کارش به بر کناری از هیئت تحقیق انجامید و به محاکمۀ نظامی کشانده شد ودر اثر پا در میانی محترم عبداصمد ازهر و نوشتن دفاعیۀ برای همایون بهأ از جانب محمد یعقوب " کمک "  و موجودیت جنرال شاه پورخان احمدزئ بحیث رئیس دیوان عالی نظامی از حکم اعدام رهانیده شد.

          مادر من مردانه زنی بود که چنان فرزندانی را تقدیم جامعۀ افغانی کرد که بینظیروبی مانند میباشند، وی مادر سر برآورنده گان تاریخ مبارزات مردمی میباشد که نام شان به حیث طلایه داران نهضت وطنپرستان افغانستان برای همیشه و جاودانه ثبت جریدۀ عالم است و تا بشریت انساندوست وجود دارد ایشان در قلوب پر مهر شان ماندگار خواهند بود  هزار تکریم و تعظیم بر مادریکه فرزندانش در پهنای شب تا ریک به جنگ دیو آزادی کش افغانستان برانداز رفتند و قربانی را با جبین گشاده پذیرفتند ولی مانندخانم بهأ تن به زنده گی پر از خواری و ذلت و خفت ندادند.

             

                خواننده گان ارجمند و عزیز !

      

            ببینید که من تمام واقعیت ها را دارم صحبت میکنم اما خانم بهأ هنوز هم دروغ میگوید و بر فرزند دلاور سرزمین ما محترم شهید جنرال احمدزئ که در کنار برادر ارشدش شهید دوکتور نجیب الله در دل شب تار پر خوف به آزمایش و امتحان بزرگ تاریخ رفت و بدست جنایتکاران واپسگرای سازمان  استخبارات نظامیگران پاکستانی شهید گردید اتهام میبندد و میخواهد با حملات رذیلانه و بیشرمانه اش آب  به آسیاب بنیادگرایانیکه ایشانرا به شهادت رساندند بریزاند ، سقوط شخصیت دگر چگونه میتواند باشد ؟ آنانیکه به خاطری رهایئ انسان مظلوم جامعۀ ما می جنگیده اند، خانم بهأ ایشانرا میکوبد و ستم کارانه در خدمت سیاه کاران ضد جنبش وطنپرستانۀ بلند قامتان پر ابهت و پر نخوت مردم وطن ما موضع میگیرد. آیا چنین است منطق رسالتمند ؟ نخیر!  این دگر جرم است و خیانت  واز خانب دیگرخدمت به نفع تاریک اندیشان شب پرست است. جنرال احمدزئ کسی نبود که بی تعهد وبد پیمان بوده باشد من ویرا از طفولیتش میشناسم که پاکبازو محترم وپاک سرشت بود از همان آغاز رشد و بالنده گی اش رفیق و همرزم و همسنگر بی ترس و خیلی شجاع و مصمم بود به کسی که قول میداد مانند خانم بهأ زیر قولش نمی زد بلکه استوار وپایدار، جویا و پویا بود مردی بود از تبار رادمردان بلندآوازۀ که در همان  اوان جوانی باتمام غرور ونخوت مردانه رزمید و جانانه به خاطر آرمان های وطندوستانه اش پا فشرد و نامش را زیب و نگار صفحات تاریخ  شکوهمند مبارزات قهرمانان تاریخ ساز کرد ، چگونه چنین انسانی میتواند که تا سطح تصورات واهی و میان تهی خانم بهأ سقوط نموده و شخصیت بلند بالای خویشرا به لجن متعفن که خانم بهأ تصویر نمائي نموده است غرق نماید؟ بگذار به جواب خانم بهأ بگویم که شهید احمدزئ  با تمام برهوت بد گمانی وشک وتردید اتهامات ناروای شما چون شبچراغی می درخشد که درین سرد ترین روز گاران ، عشق ومحبت بی پایانش نسبت به مردم مظلوم وبیچارۀ وطن ما فروکش نخواهد کرد و نام پرجلالش بخاطر نبرد انسانیکه با ظلمت پرستان سیه کار پنجابی پرست انجام داد آویزۀ جاویدانۀ تاریخ راد مردان وطن ما شده است .

 

          آه ، ای دنیای قهرمان کش دون پرور!

 آیا رسم بر آنست که خانم بهأی عاری شده از غرور و سرفرازی انسانی ، فرزندان راستین و صادق وطن را ترور شخصیت کند تا تخت اهریمن کذابیت وریأ استواربپاید؟ آیا رسم این جهان بی مروت بر این است که قامت پور دلاور و قهرمان افغانستان چون شهید احمدزئ بدست آدم کشان سیاهکار سازمان استخبارات نظامی پاکستان به خاک وخون بغلطد وخانم بهأ این دیوانۀ شهرت طلبی و دیوی یاوه سرائي شادی کنان وکف زنان دست به سیاهه کردن ورق پاره های ننگین خود بزند و دل خوش کند که قریب به هشتصد صفحه دروغ گفته ودر مرگ دلاوران بزرگمرد چون احمدزی شهید بزدلانه به بایکوبی پرداخته و نوشتار های لجام گسیخته وبی محتوا نوشته است؟

                                                                                ز روح مریض و روان بیمار

                                                                               ثریا را بجایي رسیده است کار

                                                                              که خواهد چرخ صداقت و صفا را به زیر آورد

                                                                             تف و برتو ای چرخ گردون تف

                       و اما انچه لازم و ضرور بیاد آوری است اینستکه خانم بهأ در کتاب بی باد و بی بخار" رها در باد " بر کرکتر ایستا وپایای محترم روشان نیز تاخته است و ویرا به دروغ " کرکتر ضعیف و نا استوار" معرفی داشته که گویا " درنتیجۀ شکنجه های غیر انسانی شهید دوکتور نجیب الله به چنین آفات روحی و روانی گرفتار آمده است. " که این امر کاملاً دروغ و خارج از حیطۀ منطق توانمند انسانی میباشد.

                     خانم بهأ ! شما کاملاً غلط و اشتباه کرده اید ، محترم روشان امروز به یک مرد متشخص وتناور سیاسی و مردمی مبدل گردیده است که خودش مستقلانه عزم و رزم خویشرا با استواری و سر افرازی به پیش میبرد و هیچگاهی کرکتری نبوده که مانند شما از ضعف های روانی و بیچاره گی های مریض گونۀ نارسیستیک (خود شیفتگی ها ) برخوردار بوده باشد ، همیشه پایمردانه  از مواضع وطندوستانه و مردم دوستانۀ برادرانش دفاع بعمل آورده و  در خط اول ومقدم دفاع از آرمانهای سیاسی شهید نجیب الله ، قهرمان وبزرگمرد تاریخ مبارزات وطن ما مردانه ایستاده ودر سطح عالی اخلاق سیاسی چهره گشائي مینماید، در ده ها گرد همآیي وجلسات وطنپرستان روشنفکر با هوشیاری تمام به اقامۀ اهداف سیاسی وطنپرستانه پرداخته و با سرودن و دیکلمه کردن اشعاربا احساس مردمی  به روح وروان اشتراک کننده گان طراوت و تازه گی میبخشد ، در راستای خط روشن دفاع از منافع ملی قرار دارد و هرگز مانند شما خانم بهأ برعلیۀ داعیۀ تساوی حقوق ملیت های با هم برادر افغانستان قیام نکرده است ، هیچگاهی شعار های برتری طلبانۀ تباری ، نژادی و زبانی مانند شما سر نداده بلکه بادر نظر داشت حقوق حقۀ انسانی تمام کتله های مردمان از هر رنگ و نژاد و تباریکه باشد به پیشبرد اهداف بشردوستانه پرداخته است و هرگز مانند شما سر به آستان منحرفان نژاد پرست منسوخ و مردود نه سایده است.

                     خواننده گان نهایت روشن بین و بادرایت!

       اکنون شما خود در ورای حقایق داده شده گی و ارزیابی های فوق الذکر به قضاوت و داوری بپردازید و در مقیاس سنجش های دقیق تان دروغ را از راستی و صداقت جدا نموده ومهر خاتمه را در پایان اراجیف نامۀ " رها در باد " خانم بهأ بگذارید.

 

                                                                                           نه زاده مادر گیتی چون ثریا خانمی مکاری

                                                                                           مریضی اهریمن صفت ، زنی زشت کاری

                                                                                           قیام اش بر مسند خود محوری بدان ماند

                                                                                          که جای فرد راستکار بنشسته باشد تقلب کاری

                                                                                          خیالات دروغین در مغز وی چنان انداز دارد

                                                                                          که حلقه کرده است ویرا در میان دود وغباری

                                                                                         همین جاست که پایان می یابد عمر کذب وریأ ومکر

                                                                                         اگر چه تراویده باشد از مغز کوچکی ثریای بیماری

 

 

                                                                                                              ادامه دارد.