سید موسی عثمان هستی
بخش نخست
حرفهای قناری هنوزدرقفس نقداست
ترا خرس ساخت روس در افغانستان
و گرنه خرگوش بودی در جنگلستان
سرود مزدوری، سرودی از تاجکستان
مقام تو،به آخرشد درآموی خروشان
شاعربی وزن وبی ترازو
دوستی به من تیلفون زد درتیلفون می خنید و از خنده خود را گرفته نمی توانست،آخرگفتم: اوآدم چرا خنده می کنی؟ گفت: « باچند سوال روبرو شده ام»، گفتم: خانه پُرپلوخنده نکن بگوسوالهای خود را. گفت: « اول سوال من این است مرا می شناسی که درافغانستان چه کاره بودم؟». گفتم: بلی می شناسم از قریۀ بایان، پروان از یک خانوادۀ شریف بایان، از خوانین با نام و نشان ، باحزب پرچم همکاری داشتید. گفت: « نوشتۀ نقد کتاب رها درباد به شما بسیاردردسرخلق کرده باشد،شنیدم: « که پرچمی ها بجا ایکه با خانم ثریا بخاطریکه گوشۀ از تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق را با اسناد، شواهد، دلایل ، قراین که هرسطراش ثبوت جرم می کند، با او جنجال می داشتند و بجای اینکه از پاچۀ قلم خانم ثریابها می گرفتند، دندان بر پاچۀ قلم شما محکم کرده اند». گفتم همان طوریکه ازحزب دموکراتیک خلق گلایه کردن سود ندارد، از دار و دستۀ پرچم هم گلایه کردن حماقتی بیش نیست.
«سگ را گر به دریای هفتگانه بشوئی - چون که ترشد، پلیدتر باشد »
سایت های انترنتی وفیس بوک نقش آب غسل بر پلیدها دارند. من این درد سرها را در تمام طول عمرخود که با قلم سروکار داشتم، درگیر بوده ام. من گاو مُردن ها را دیده ام، گوساله مُردن ها نسوار قلم من هم نیست. تشویش نکنید و تعریف کنید که چه شنیده اید و چه خوانده اید؟
گفت: « به همان سویۀ لچکانه و بازاری که در سایت رهبران پرچم خانواده های شریف را دو و دشنام می دادند، ترا زیادتر از دیگران کرده رکیک تر دشنام داده اند». گفتم : چه نوع دشنام دادند ؟ گفت:« مثل دشنام یک قمارباز بی بند و بار، مانند شاگردان وصال پنجشیری و شاگردان نقشبند شاروال پروان که از حرفهای نقشبند شاروال، بی ریش هایش حکایت بیشتردارند.» گفتم: شوخی می کنی؟ گفت : « شوخی نمی کنم .» گفت: « جنرال دوغ آبادی را می شناسی؟ گفتم : شاید بشناسم پیرشده ام، در پیری حافظه ضعیف می شود، حالا من هرچیز را از روی یادداشت های خود واز روی یادداشت های دیگران می نویسم. گفت:« جنرال صاحب زنگ زده بود.» گفت:« پیرجان درسایت رهبران پرچم که گردانندۀ سایت که بر خود نام مستعار خرنگار را انتخاب کرده و سایت بدنام در پیش ملت افغانستان مشهوربه نام سایت رهبران پرچم است ، شما را دشنام های رکیک مانند،دشنام هائیکه غوربندی از زبان ببرک کارمل نقل قول می کرد، در سایت خود ناجوانمردانه داده اند.»
دیدم: دشنام هائیکه به من داده شده اواز حیانمی گوید که چه نوع دشنام درسایت رهبران پرچم نثارشخصیت من و خانوادۀ من گردیده است.
گفتم :غوربندی چه نوع دشنام ها را از زبان ببرک فیلسوف سفسطه سرای حزب شما نثارغوربندی کرده بود؟
گفت: دشنام نثارغوربندی نکرده، نثارتمام ملت افغانستان کرده ». طنزگونه گفتم: که غوربندی، من و شما همه جزء ملت افغانستان می باشیم، پس ملت افغانستان را که ببرک دشنام داده، غوربندی هم جزء ملت افغانستان می باشد، چگونه وجدان غوربندی قبول کرده که او را در پیش رویش ببرک دشنام داده؟ مگر رگ شمالی غوربندی دیگر نمی پرید؟ او به خنده گفت :« ببرک کارمل دانسته بود بعد از اینکه سوار بر تانکهای روسی داخل افغانستان شد و باداران اش بالای زن و مرد افغانستان حمله کردند، او خود و حزب دموکراتیک خلق را از جملۀ مزدوران روس حساب می کرد، نه تنها ملت افغانستان، بلکه غوربندی هم این را درک کرده بود که حزب دموکراتیک خلق دیکر جزء ملت افغانستان نیست، چرا به دشنام های ببرک که به ملت افغانستان می داد، برآشفته می شد.
گفتم : شاید ببرک در وقتیکه ازطرف روس رانده شده بود، در حالت دیوانگی و در اثر شدت تب فراری شدن، هذیان گویی کرده باشد که دیوانگان از نگاه قانون معاف هستند و سگان دیوانه را به جز از شاروالی، کس دیگر حق کشتن شان راندارد. او خنده کرده گفت: مقصد شما از شاروالی، دولت روس است ؟
سکوت کرد که سکوت هم موجب رضا است . دیدم که حرف به طنزگویی کشید.
گفتم: تعریف کنید که ببرک ملت افغانستان را چه نوع دشنام میداد و بخاطرچه پاس نمک ملت افغانستان را ندانسته بود، باوجودیکه نه تنها ملت افغانستان، که تمام جهان می دانست که خوداش،بلکه حزب اش نیز نه تنها به ملت افغانستان، بلکه به انسان و انسانیت خاین بوده و خوداش با همسنگران اش دست نشانده بود، همان ضرب المثل کابلیان قدیم است که « بگیر که نه گیرند ترا».
حالا چند خروار ناز ببرک سر ملت افغانستان گشته ؟
گفت: غوربندی روزی به سویدن آمده بود و در خانۀ یک پرچمی که گردانندۀ یک سایت است، مهمان شده بود. من هم بخاطر وطنداری به دیدن غوربندی در آن خانه رفته بودم .
غوربندی در لابلای سرگذشت نشیب و فراز زندگی و هم در برابر سوالات اعضای خانه نشین پرچم جواب می گفت و آه می کشید که بدنامان تاریخ زده ما را به زباله دان تاریخ چون مشت پری سپردند.
قدوس غوربندی گفت:« همان طوریکه میر اکبرخیبر داغ های لاله گونۀ توهین و تحقیر و وطن فروشی را از دست ببرک و ببرکیان به گورستان برد، ماهم از طرف ملت با نام وطن فروش شناخته شدیم، هزاران داغ توهین و تحقیر را از طرف ملت باخود به گورستان می بریم، ما ذخیره های زباله دان تاریخ نه تنها از سرزمین خود، بلکه از جهان هستیم.»
تومی خندی و ما می گریم ای وطندار
نه یک بار و دو بار و هزار و هزار بار
به نام مقام و روبل، سگ روس گشتیم
از این روز بهتر،آنروز می بودیم سردار
شاعربی وزن وبی ترازو
غوربندی گفت : « روزی ببرک از زندگی همکاران خود و ملت افغانستان شاکی بود و گلایه می کرد که من در زندان بودم، از زندان برآمدم، یکی از بیروی سیاسی دولت دست نشاندۀ روسی مرا و دیگران را در خانۀ خود دعوت کرد، بعد از گلایه زیاد بین ما و دوستان ما که دردولت ببرک کارمی کردند وآمدن ببرک را سوار بر تانکهای روسی، برخود و حزب خود ننگ تاریخی می دانستیم ، ببرک بخاطرکرسی نشینی خود، حزب دموکراتیک خلق وخود را ننگ تاریخ ساخت. کارکردهای او با زندگی منحوس اش و کارکردهای خاینانه و جنایت پیشه گان حزب دموکراتیک خلق ثبت تاریخ شد. ما و حزب ما با ببرک و ببرکیان به زباله دان تاریخ سپرده شدیم. اینکه ما شرم نداریم و هنوز می گوئیم ملت افغانستان چند خروار دیگر از ما قرض دار است، این یک پُر رویی و بی شرمی بیش نیست.
هر آنکه شرم ندارد، پوست پشک بر روی دارد
نه موی اصلی و بر سر، ساختگی موی دارد
بشرم ای وطن فروش بی مایه وغدارعصرما
کثافت همان کثافت است که از دور بد بوی دارد
شاعربی وزن وبی ترازو
غوربندی گفت : یکی ازدوستان آن مجلس که ازجملۀ بیروی سیاسی بود و روزی در ارگ ببرک به او گفته بود: من از دوستی و شناخت و همسنگری با تو خجالت می کشم. او با لهجۀ مادری گفته بود: آقای کارمل وقتی که تو سوار بر تانکهای روسی آمدی، من و زنم در زندن روسی پلچرخی زیر شکنجه بودیم، با آمدن تو سوار بر تانکهای روسی، به ما و حزب ما آبرو نماند، در حالیکه ملت افغانستان ما را جزء ملت افغانستان نمی داند، ما و حزب ما را با دوران شاه شجاع مقایسه می کنند . کار شرم آوری که کردی بر تانک سوار آمدی، به کدام روی از ملت افغانستان باز هم بی شرمانه پاداش می خواهی؟
ببرک درحالیکه نشه بود و دهن اش زیادتر از هفت خروار خرس مرده روسی بوی بد ترمی داد و سراش از نوشیدن زیاد مشروب مانند باد در طوفان بی اختیار شور می خورد، دست و پایش می لرزید و لکنت زبان در گفتاراش محسوس بود و بدون دقت احساس می شد با الفاظ قهر و عصبانیست در حالیکه نمک ملت غیور افغانستان را بی شرمانه زیر پا می کرد ، گفت: « کدام ملت با وقار و باحیثیت؟ تاریخ ملتی که سواد ندارد، فرمان قبیلوی دوران سنگ دربین شان هنوز هم حکم فرما است ، دور دستر خان این ملت بی ناموس را چطور(...) کنم »
شخصی که حکایت می کرد،گفت :« من درطول تاریخ، نه خواندم و نه دیدم و نه شنیدم که انسانی به سویۀ ببرک کارمل، فرومایه و بی حیا باشد.»
سایت رهبران پرچم که خود را از سرسپردگان ببرک و اناهیتا می دانند، آن دشنام هائیکه از ببرک کارمل آموخته بودند ، بخاطر شاد شدن روح شیاد بزرگ ببرک، در قسمت تو و خانوادۀ تو استعمال کردند.
رهبر آنکس بُود خر،بی دم و بی یال
تو نگو بر سر ابروی تو است یکخال
این جانوران بودند وهستند شاگرد ببرک
بدرگ صفتان کم نباشند از خران دجال
شاعربی وزن وبی ترازو
« گرچه من درکتاب رها درباد، نوشته هائی در قسمت لواطه کاری ها و تجاوز بر دو مزدورخانواده های پرچمی خواندم، نباید این سوال را مطرح می کردم . وقتیکه یک شخص ناجوانمردانه براطفال بی دفاع و فقیر وطن خود و به دو دختر نوجوان مزدور خود تجاوزکند و رهبرحزب به گفتۀ نویسندۀ کتاب رها درباد ، از یک دختر سازمان جوانان که هم تازه عضو کمیتۀ زن ها شده، از او بی شرمانه توقع جنسی درسالهای پیری میکند( از ثریابها توقع جنسی توسط ببرک)
جای شک نیست که سازمان جوانان و سازمان زنان ، به فاحشه خانه و لواطه خانه تبدیل شده باشند، ولی باریکی سوال من دراین جا است که سازمان جوانان متشکل ازپسران و دختران بود ، وقتیکه دختر وپسریکجادریک سازمان باشدلواطه رابه پسران نسبت داده می توانیم وقتیکه دختر و پسر یکجا باشد ، چطورگفته می توانیم سازمان لواطه؟»
وطندارعزیز! وقتیکه این سوال را شما مطرح کردید ، با وجویکه من زیاد در قسمت کثافت کاری حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم، نه چیزکی، بلکه چیز ها شنیده بودم، چون در کثافت کاری این ها هیچ شک وجود ندارد، من هیچ وقتی با این جزامیان غیر اخلاقی ارتباط سازمانی نداشته ام و خانم ثریابها که متخصص درجنایت شناسی حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم است. پردۀ غبار از روی آیینۀ کثافت کاری های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچمی های کثافت کار و بی شرم را با اسناد ، دلایل، شواهد وقرائن، با قلم توانای خود برداشته، که جای انکار باقی نمانده است.
باوجودیکه خانم ثریابها مدت ها است که بامن تماس تیلفونی ندارد و از قطع این روابط ناراحت هم می باشم چون خانم گرم و سرد زندگی را زیاد تجربه کرده و تجربه های او قابل آموزش است. آدم می تواند از در تماس بودن با این خانم کسب فیض کند. اگر با من تماس دارد یا ندارد، من عاشق نوشته های خانم ثریابهاهستم و دوست دارم نوشته های خانم ثریا بها را چندین بار بخوانم ، روزانه چند بار به سایت حماسه زن سرمی زنم ، نه بخاطریکه او سر نقد من شاید چیزی بنویسد ، بلکه من بخاطری سرمی زنم که شاید خانم چیزی در برابر نامردی های پرچمیان و پیروان شورای نظار نوشته باشد ،خصوصاً بالای کسانیکه نوشته های طرفداران احمدشاه مسعود را جمع آوری کردند و از نوشته های خانم بها که سر احمدشاه مسعود نوشته کرده، درکتاب سطر های طلایی خانم بها دیده نمی شود.
من درسایت حماسه زن بخاطری سرمی زنم ،که اگر سر پرچم و یا شورای نظار نوشته باشد، یا نباشد ، شاید سر قبله و قبله سالاری چیزی نوشته باشد، گرچه من به طرز دید خانم ثریا بها در قسمت پشتونها موافق نیستم، ولی خوش دارم از واژه هائیکه در برابر هر نوع فاشیست بکار می برد، اگر بتوانم از آن واژه ها در نوشته های خود استفاده کنم.
گرچه او را تحقیر و توهین بخاطر قرض گرفتن واژه های جدید از فرهنگستان ایران، فاشیستان دیگر زبان ها می کنند، من که به این عقیده هستم زبان نزد من حیثیت افهام وتفهیم را دارد، کس حق ندارد که بگوید تو چرا فلان واژه را به عاریت از فلان زبان گرفتی. وقتیکه ما از زبان عربی، ترکی، پهلوی، سغدی، واژه های فراون در زبان خود داریم، چه نقص دارد که از واژه های زبان پشتو، زبان تاجکی ، ایرانی و یا ترکی و ازبکی استفاده کنیم . صد لغت فارسی در زبان مکسیکویی وجود دارد، آنها که مثل ما آب می گویند می توانند که از زبان همسایه بزرگ شان امریکا واژه واتر را به جای آب، مانند ایرانی ها که عوض تشکر از مرسی فرانسوی استفاده می کنند، مکسیکویی ها هیچ وقت واژه آب را از زبان خود نکشیدند و یا مثلیکه جنگل بین زبان ما و زبان انگلسی و دیگر زبان ها مشترک است، چه ضرری به زبان ما رسانیده که گفتن پوهنتون یا دانشگاه در زبان ما توسط مغرضین دو زبان سر و صدا را بلند کرده، حتی سبب قتل و کشتار گردد. امور مملکت خویش خسروان دانند.
از مطلب دور نشویم، وقتیکه شما سوال کردید در قسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه گران، من به یک دوست مشترک من وخانم ثریابها تیلفون کردم ، گفتم شما می دانید که من چندین ماه است که با خانم بها از کم سعادتی تماس ندارم، در نوشتۀ قسمت دوازدهم وفصل سیزدهم کتاب من به اساس نوشتۀ کتاب رها درباد از لواطه کاری نجیب الله و زنا کاری نجیب الله چیزکی مختصری به اتکای نوشتۀ کتاب رها درباد نوشتم، وطنداری که خود اش هم یک پرچمی رانده شده توسط اوباشان پرچم است، درقسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه ازمن سوال کرده، خواننده حق دارد که سوالی برایش پیدا شود، از نویسندۀ کتاب و یا منتقد کتاب بخواهد که درقسمت سطرهای گنگ کتاب روشنی اندازند ، لطف کنید با خانم ثریا بها تماس بگیرید تا دراین قسمت معلومات بدهد ودر دسترس من معلومات را قرار دهد تا من با اسناد، شواهد، دلایل و قرائن معلومات را به این آقای پرچمی که وطندارما است و خود را در چهار راه بیخبری تخته به پشت انداخته و اظهار بی خبری می کند، معلومات بدهم.
دوست مشترک ما بدون اینکه از من نام ببرد، در قسمت سوال شما راجع به سازمان جوانان یا سازمان لواطه از خانم ثریا بها معلومات خواسته است.
خانم ثریابها که یک خانم فیمنیست شناخته شده وطن مااست، با شنیدن چنین سوال خنده کرده گفته شما مگر در افغانستان زندگی نکردید؟ با فرهنگ و کلچر وطن تان آشنایی ندارید؟
او گفته: « چرا ندارم؟ »
من چون در درون حزب شما نبودم، از درون حزب چیزی نمی دانم. خانم ثریا بها با اسناد، شواهد، دلایل و قرائن، بخاطر ثبوت نوشتۀ کتاب رها درباد ، معلومات مفصل ارئه کرده، دمش گرم. خانم ثریا گفته : شما می دانید که ما در یک جامعۀ گنگ و کر اسلامی با عادت های قبیلوی بدنیا آمده ایم، در جامعۀ افغانی دوست پسر و دختر یعنی لُنده بازی، نه تنها شرم است، بلکه گناه بزرگ است وکس نمی تواند در خانه و پیش روی فامیل، دوستان وهمسایه ها روابط خود را نشان بدهد.
از ترس رسوایی وصلت هم در جای بسیار مخفی، دور از چشم وگوش دیگران، پنهانی صورت بگیرید و دین اسلام و فرهنگ افغانی اجازه نمی دهد که دو دل داده حرکات عشقی از خود در پیشروی دیگرها نشان بدهند.
باوجودیکه غرب مستثنی از این امراست ومن چیزک های کم و بی پرده بخاطریکه درغرب زندگی می کنم و چیزکی از اخلاق غرب گرفته باشم، درحالیکه حرفهای من مانند حرفهای غربیان لچ وبرهنه نیست، دارای سنتراج ترس و لفافه گویی است. نه تنها مردمان عقب مانده، حتی روشنفکران جامعه ما به بهانۀ نقد کتاب رها درباد سرمن انتقاد کردند که چرا من از صداقت در نوشته های کتاب رها در باد کارگرفته ام و حرفهای روابط خود را با سطرهای طلائی لچ ، برهنه و بی پرده پرداز داده ام.
وقتیکه روشن فکران ما درغرب عقب مانده هستند، از قاضی موسی که از ملا دانی با تخصص قدوری و پنج کتاب فارغ شده، قاموس عصرسنگ دربغل دارد واز آن قاموس هم هنوز به بهانۀ قرآن و تفسیر، برضد زن استفاده می کند و تن به مساوات حقوق زن و مرد نمی دهد، زیبایی ها و واقعیت نویسی های کتاب رها درباد را مدنظر ناگرفته به نقد مغرضانه می کشد، از یک ملای که از ملادان عصرحجر آمده، قابل گلایه نیست.
سوال در این جا است که روشنفکران تحصیل یافته ما هنوز هم دنبال سیرت و سیرت ها، مجددی ومجددی ها مانند خانم سمین خطاب وخطاب ها می روند و مرا بنام این وآن بخاطر خوشی کامیارها، پرچم و پرچمی که سخت دردناک و آزار دهنده درعصر آزادی انترنت ، تکنالوژی که دموکراسی برشانه حمل می کند ، با شلاق اتهام وتهمت می بندند.
برنامه سازان ما پیروی مانند ببرک و ببرکیان مزدور از دستگاه های جاسوسی می کنند تا به خاطر برنامه و برنامه سازی خود از جیب یک قاچاقبر جاسوس روسی بنام کمال انوری سؤاستفاده کنند تا کج دهنی های کاچی مانند شان مورد تائید چند بی سواد نادان پرچمی و پرچمی زاده در فیس بوک ها قرارگیرد و افتخار کنند که ما روزی با اختطاف گران فلسطینی پنجه نرم کردیم و جراید لبنان آن وقت در جراید و رادیوی های خود گفتند که یک رقاصه ... افغانی هم دراین طیاره اختطاف شده حضور داشت.
درغرب مانند سفیر افغانی در آلمان که درمقابل ما لبان معشوقه خود را با مزه ولذت خاص درخانه خود می چوشید، البته عیب از نگاه فرهنگ وکلچر ما بود، چون سفیر پرچمی بود و مخالف اخلاق بورژوازی بود و همه پرچمی ها در خانۀ سفیر افغانستان در آلمان بخاطر استقبال ما جمع شده بودند، فرق نمی کرد. ما خود با خود بودیم، سفیر افغانی ما این لب چوشی را از غرب نیاموخته بود، رهبران ما که ضد بورژوازی بودند، این درس های ضد فرهنگ و کلچرافغانی را در سازمان های پرچم به دستور ببرک به ما یاد داده بودند. در لب چوشی ، مشروب خوردن و فحشا، روس ها ازغربی ها کرده پیش قدم بودند وهستند .
پردۀ بکارت هم در وطن ما نقش مهم خود رابازی می کند، دخترانیکه بکارت خود را تصادفی و یا قصداً از دست می دادند، مورد طعن وسرزنش خانوادۀ شوهر قرار می گرفتند و بنام سیاه بخت این رنج را سالها باخود در خانۀ شوهر می داشتند.
رهبران حزب دموکراتیک خلق که داشتن بکارت و نداشتن بکارت را با روابط جنسی اخلاق خورده بورژوازی می گفتند و می دانستند ، پردۀ بکارت نزدشان چیز پیش پا افتاده بود و در قاموس اخلاق اناهیتا و اناهیتا ها اصلاً کلمۀ بکارت وجود نداشت و سازمان زنان مستثنی از این امر بودند.
بهترین جای برای نوجوانان سازمان جوانان، سازمان لواطه بود،همان طوریکه با پسران دراین سازمان لواطه صورت می گرفت، دختران حاضرنمی شدند که بکارت خود را از دست بدهند، مانند پسران از آنها نجیب الله و نجیب الله ها، امتیاز و امتیازها، وصال و وصال ها، پسرقندی وقندی ها و غیره، قسمی که نجیب ها قرض های خود را جمع می کردند و از عقب بچه ها استفاده می کردند، از عقب دختران سازمانی هم به همان شکل رذالت استفاده می کردند و به فکر خود روی بورژوازی را سیاه می کردند.
درحالیکه به فکرمن و تو این سوال خطور نکرده بود، دوست ما که کتاب رها درباد را خوانده بود از خانم ثریابها پرسیده بود، من طوری که در کتاب خواندم که شما گفته بودید سر ما در حزب سخت گیری بخاطر لباس و حرکات ما بود، این جا سوال پیدا می شود که در بیرون که کنترول بود، در درون کنترول نبود.
ثریا بعد از یک مکث کوتاه به دوست مشترک ما گفته بود سوال شما زیبا است، پیشتر گفتیم که فرهنگ و کلچرما را فرهنگ و کلچر بورژوازی پرچمی ها می خواندند و در درون حزب بخاطر رذالت های خود جوانان را تشویق می کردند که پیروی از فرهنگ وکلچر خود نکنیم.
دختران خودشان بودند که به خاطر حفظ بکارت شان پا فشاری می کردند ورنه رهبران حزب مخالف داشتن بکارت زنان بودند، آنان را ملکیت خود زن می دانستند، نه ملکیت شوهر و به ما توصیه می کردند، متوجه کلچر و فرهنگ کر و گنگ افغانی در بیرون باشیم چون این حزب پایگاه اخلاقی و اجتماعی خود را بخاطر روابط نزدیک شان به روس، دربین جامعۀ افغانی ازدست داده بودند.
کوشش می کردند که به گفته خودشان هم فرهنگ خورده بورژوازی را ضربه زده باشند و هم در بین مردم پایگاه داشته باشند. از دو رویی کارمی گرفتند و دو رویی های رهبران حزب دموکراتیک خلق درکتاب رها درباد،خصوصاً از بخش پرچم را افشاه کردم .
ناگفته نماند، بخاطر سرخمی افراد حزب، رهبران حزب دموکراتیک خلق ازهرنوع رذالت کارمی گرفتند تا افراد حزب نتوانند جای دیگر بروند و آن قدر مزدور و پابند به حزب شوند که غیر رهبران و حزب، در برابر دیگران شمشیر برنده باشند.
شما نمی بینید که شرف باخته هائیکه علیه من بعد از نوشتن کتاب رها درباد عکس العمل قلدری از خود نشان دادند، آنها دیدند که دامن حزب شان توسط من بلند شده، بخاطر فریب مردم و آبروی از دست رفته خودشان ، از حزب و رهبران خود دفاع کردند. من که نه سیر در حزب خورده ام و نه دهنم بوی می دهد ، واقعیت ها را در کتاب رها درباد نوشته ام .
قاضی موسی بخاطر روابط طولانی اش با خانوادۀ زن داکتر نجیب الله، در نقد کتاب رها درباد، هم در میخ می زند، هم در نعل، اگر وجدان داشته باشد من تمام رذالت ها و جنایت های رهبران و حزب دموکراتیک خلق جناح پرچم وخلق را بیرون داده ام، چرا این روش من نزد قاضی موسی قابل قدر نیست. مانند گژدم مرا هم در لابلای نقد کتاب راها درباد، مثلیکه مقتضی طبعیت اش باشد، نیش کاری قلمی می کند. »
چون من خدمت شما وطندارعزیزعرض کرده بودم درنقد قسمت سیزدهم و فصل چهاردهم کتاب رها درباد که زیر قلم نقد قرار می دهم به سوالهای شما جواب می گویم و اگر از توانم جواب گفتن نبود، از نویسندۀ کتاب رها درباد و یا از تیم نویسندگان کتاب رها درباد، مستقیم و یا غیرمستقیم معلومات می گیرم و خدمت شما به عرض می رسانم، گرچه می دانم شما از من وخانم ثریابها کرده در قسمت رذالت ها و جنایات حزب دموکراتیک خلق بخاطرعضو بودن تان درحزب دموکراتیک خلق بهتر از ما می دانید. اگر آزرده نشوید خصلت پرچمی ها است که خود را به کوچۀ حسن چپ می زنند.
چون کتاب رها درباد را من نقد می کنم، خود را مکلف می دانم سوالات منطقی وغیرمنطقی خوانندگان این قلم را با پیشانی کشاده جواب بدهم ، به جواب سوالات شما پرداختم وهم خدمت خانم ثریابها به عرض می رسانم که من از خدمات شما بخاطر افشأ جنایات و رذالت های حزب دموکراتیک خلق و خصوصاً بخش پرچم ، سازمان جوانان و نقش رذالت های داکتر نجیب الله و سازمان زنان و خانم اناهیتا و نقش شیاد بزرگ ببرک کارمل، فاحشۀ جنسی ،اجتماعی وسیاسی که رذالت ها و جنایات آنها را افشا کردید. در نقد کتاب رها درباد از شما قدردانی کرده ام، حتی نوشته ام که پنجاه فیصد جنایت و رذالت های حزب دموکراتیک خلق را خانم ثریا و تیم نویسندگان توانای کتاب رها درباد که زمانی از جملۀ همکاران حزب دموکراتیک خلق ومتخصص جنایت شناسی جنایت های حزب دموکراتیک خلق بودند و هستند، توسط آنها تحت نام کتاب رها درباد بیرون داده شده است.
درحقیقت هیچ کس پنجاه فصید تاریخ جنایت و رذالت حزب دموکراتیک خلق را که درکتاب رها درباد افشا شده، انکارکرده نمی تواند. نه تنها که انکار کرده نمی تواند، بلکه از خامۀ توانای شما استقبال هم می کنند و به این عقیده هستند که کتاب رها درباد واقعاً پنجاه فیصد تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم است.
نگران نباشید باقی مانده جنایات حزب دموکراتیک خلق را من در لابلای نقد کتاب رها درباد بشکل داستانی می نویسم و این را هم خدمت خانم آزاد و بی پرده نویس وطنم به عرض می رسانم، امید است که بازهم برمن خورده نگیرند.
خانم من نمی توانم به خاطرافشاگری شما نکاتی که به شما ارتباط دارد و گنگ است، از سر آن چشم پت بگذرم. در زیر کاسه های قلم شما، نیم کاسه های گنگ هم وجود دارد. تا کاسۀ بزرگ از روی کاسه های خورد برداشته نشود، خوانندۀ نقد، این قلم را به کوتاه قلمی متهم می سازد ، مشکل مراهم مد نظربگیرید. « تا نه سیخ بسوزد نه کباب ».
خانم شما می دانید که « نه از تاک نشان مانده، نه از تاکنشان». من نقد کتاب رها درباد را بخاطر این نمی کنم که حزب دموکراتیک خلق به حیات سیاسی خود ادامه می دهد. اصلاً حزب دموکراتیک خلق وجود ندارد و حتا گفته نمی توانیم که چند دسته شده اند.
این قدرمی دانم که اگر یکنفر دریک سایت پرچمی است یا خبر ومقالات از اینجا و آنجا بخاطر بی سوادی می گیرند و با یک نفر اوباش و رذیل به نام های مستعار به نمایندگی از یک بخش پرچم، هذیان میگوید، نمایندگی وسرشورمی دهد، غیر خوداش حتی خانواده اش بخاطر حفظ و آبروی خود نه او را تائید می کند و نه دنبال آن پاپی گک می رود.
تو و تمام ملت نجیب افغانستان می دانند ، نه بنام حزب دموکراتیک خلق، نه بنام شاخۀ پرچم و نه بنام شاخۀ خلق، فعلاً در بازار سیاست موجودۀ وطن و سیاست خارجی، حزب دموکراتیک خلق وجود فزیکی ندارد.
سیاست مداران دغلباز ودغلکارحزب دموکراتیک خلق، مانند حباب های سرگردان موج و طوفان سیاست هستند که با برخورد یک خس هم نابود می شوند. ولی از این انکارکرده نمی توانیم که زمانی در سیاست حرف اول را در وطن ما می زدند، اینکه مردم قبول شان داشت یا نداشت هم ملت افغانستان وهم خود شان می دانند که ملت افغانستان از خودشان، از باداران روسی شان و از طرز حکومت و حکومت داری شان که در پتوی جنایت پیچیده بودند، زن و مرد اقوام مظلوم افغانستان با همسایه های افغانستان از این دار و دستۀ مزدور دغلباز نفرت داشتند و سرآغاز جنایت و بدبختی در افغانستان و منطقه همین حزب دموکراتیک خلق بوده وحالا هم درتلاش هستند که جنایتی را به راه اندازند.
پاشان شدن شان ، جنایت شان ، فحشای جنسی وسیاسی شان ، مکارگی سیاسی شان وخصوصاً 74 خصلت پرچمی شان، هرنوع امکانات سیاست وسیاست بازی را از این مکاران و سیاست بازان تاریخ زده گرفته و دست شان را از سیاست کوتاه کرده است.
واگر مثل طنین ها امروز در سیاست مانند سایۀ پالیز هستند و به مزدور و غلام امپریالیست تبدیل شده اند و یک تعداد شان در رادیوی بی بی سی ، رادیوی آزادی ، صدای امریکا ، تلویزون آشنا، دویچه ویله المان، سرود دسته جمعی توبه می خوانند.
مجاهد ، طالب و کرزی امروز ادامه دهندۀ جنایت های روس وحزب دموکراتیک خلق هستند. به ملت ما مهم نیست که این جانی ها وجود فزیکی دارند یا ندارند، به ملت ما این مهم است که ما اینها را با جنایات شان به نسل های آینده معرفی کنیم و به زباله دان تاریخ بسپاریم و کتاب رها درباد مشت این اراذل را نه تنها در ایام قدرت شان باز کرده، بلکه بعد از نشرکتاب رها درباد، چلوصاف موجودیت شان از آب کثافت شان بیرون برآمد. از سکوت شان معلوم شد که به جز یک دو سه پاپی گک، کدام آدرس مشخص بنام حزب دموکراتیک خلق در کرۀ زمین چیزی وجود ندارد.
چند جاسوس ای اینجا و آنجا به دستور دستگاه های بزرگ جاسوسی، مانند شبدر در هر باد سر شور می دهند. نه من و نه ملت افغانستان که جنایت، وحشی گری، مزدوری، دغلبازی و 74 خصلت غیر انسانی پرچم را افشا کردی، انکار نمی کنند.
ملت ما بی پاس نیست با وجویکه ترا بخاطر اشتباهات خودت قبول ندارند، ولی بخاطریکه از یک خانوادۀ مبارز هستی و آن خانواده حیثت یک دیده را به ملت افغانستان دارد. همین که ترا ملت افغانستان به محکمه نمی کشاند، چشم پوشی می کنند.
درحالیکه ملت افغانستان می دانند مانند پسر نوح در کشتی بدان نشستی، وتوهم می دانی که شکستگان تاریخ پتره نمی شوند. سرغوطه زدن های سیاسی ترا در حزب دموکراتیک خلق، خوصاً شاخۀ پرچم و شورای نظار، نادیده می گیرند، لطفاً مانند پاپی گک ها خود را زیادتردرچشم ملت افغانستان نزن، مانند دیگر پرچمی ها درغارها از نظر مردم پنهان شوید و در هر باد سیاست سر شور دادن تو و دیگر پرچمی های جاسوس، زخم های ملت افغانستان را تازه می کند.
مثلیکه سایت های بدنام حزب دموکراتیک خلق سبب ناراحتی ملت ستم کشیده افغانستان شده اند. توصیه من به شما و دیگر وطن فروشان حزب دموکرایک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم این است که لطفاً خودتان در سر آخورشکست خودتان پای درمیخ ندامت بسته نمائید و با پوز، کاه سیاست باد نکنید که رسوا و رسوا تر می شوید.
همان طوریکه دربین افغان ها جرأت ندارید که ازعضویت تان در حزب دموکراتیک خلق بگوئید، با قسم و قرآن انکار می کنید و با نماز خوانی و خداشناسی تان بخاطر فریب ملت مسلمان افغانستان، قبلۀ ریا را سوراخ کردید. آیا همین بی شرمی و ترس برای تان کفایت نمی کند؟
این افشاگری تو قابل احترام است و کافی نیست، بخاطریکه اقوام شریف افغانستان شناختی که از تو و خانوادۀ شوهر تو دارند و رفتن و برآمدن تو در خارج و دوباره برگشتن تو در زمان حاکمیت جلادان تاریخ، نه تنها که خودت رفتارهای غیرعادی سیاسی خود را در کتاب رها درباد افشا کردی، بلکه
ملت افغانستان هم می داند که تو چرا از وطن برآمدی، چرا تابعیت در خارج دادی، چرا دوباره برگشتی، چرا بعد از کشته شدن شاهپور و مجید به آلمان و پنجشیر رفتی، چرا آی اس آی وسیا از تو استقبال کرد، چه نوع پروتوکل در وقتی که در روسیه بودی با روس ها بسته کردی و نقش احمدشاه مسعود وخاد دراین بازی چه بود؟ همین شهرت کاذب کفایت نمی کند؟
من یقین دارم که فردا مثلیکه امام الدین و وکیل از قتل داوود و یعقوبی لوی درستیز وزارت دفاع زمان حکومت امین انکارکردند، از نوشته های کتاب رها درباد انکار می کنی ومی نویسی که مقصد من از این سطر و این جمله این بود، منتقد کتاب رها درباد از بی سوادی راه دیگری را درپیش گرفته.
ملت ما می داند کسی که یک روز سر آخورحزب دموکراتیک خلق، مجاهد، طالب، دولت کرزیَ، شاه و داؤود، دسته، حزب ، تنظیم ها و دولت های فوق میخکوب بی وجدانی بوده و بسته در میخ سیاست شده باشد، از حرف و عقیدۀ خود مانند ابن الوقت ها منصرف می شوند و برمی گردند و
از زیر پا که خیستند می گویند ما نبودیم تو بودی، و اگر کسی بشما بگوید که او بی وجدانان چرا این کار را می کنید، می گوئید درسیاست هرچه امکان دارد، حتی بی وجدانی. این برداشت نادرست شما از سیاست است، مانند سیستانی ها و پنجشیری ها هر روز جامۀ سیاست بدل می کنید، گاه بخاطر فریب ملت افغانستان از گوش یک دیگر چک می گیرید و باز سر یک استخوان گردن بگردن می شوید.
به اصطلاع حتی راه مسافر را می گیرید و از عصاچوب دست مسافرهم نمی ترسید، میخواهید که با جف جف او را فرار دهید ،مثلیکه سایت های پرچم و پاپی گک های پرچم فکرمی کردند که من از جف جف و جفیدن سگان خودسر سایت های انترنتی می ترسم و فرارمی کنم.
کورخوانده اید، حالا اگر توبه هم بکشید شما را رها نمی کنم. من درقسمت افشأ جنایات شما مسؤولیت تاریخی ووجدانی دارم وهم ازکسانی که مانند خانم ثریا بها دربین شما روزی ناآگاه بوده اند و قربانی نظریات خاینانۀ شما یا قربانی فحشاگری ولواطه گری شما شده اند.
اگر از شرم مردم زبا ن قلم بنام خود دراز نمی کنید، با نام های مستعار شما می توانید خاینین را افشأ کنید. خواهش من از شما قربانیان حزب دموکراتیک خلق این است که از قطار پاپی گک هائیکه قربانی جنسی رهبران حزب دموکراتیک خلق شده اند و امروز از شرم می خواهند که درسنگر بدنام خود باقی بمانند و تلاش دارند که به حزب بدنام دموکراتیک خلق، بنام های مستعار بینی خمیری بسازند که ساخته نمی توانند. دامن خود و پرچم بسرشان کشیده اند وهنوزهم ازجان خود خبرندارند.
لطفاً از اشتباهات گذشتۀ خود بیاموزید و پند بگیرید و با اعترافات خود، وجدان خود را اگر دارید،آرام سازید.
دیگر رهبران شما که در بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی ، شورای انقلابی بودند و یا دنباله روی این و آن را در لباس پاپی گک های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ بدنام پرچم قرار داشتید، از دنباله رویی بی وجدانان حزب دموکراتیک خلق دست بکشید که رهبران تان به تفاله تبدیل شده اند و اعترافات مزدک ها شاهد این ادعای محکم است.
تا وزن مرگ تان مانند کوه هندوکش باشد، نه مانند یک پر قو. رها درباد و اعترافات تان سبب امواج دریای شجاعت تان گردد، اگرچیزی بنام شجاعت در شما موجود است. از آن روز بترسید که قبرتان مانند مزاری بم وماین گذاری شود و یا مانند اسخوان های پوسیده و تاریخ زدۀ ببرک به دریای آمو انداحته شود .( نه ازتاک نشان ماند ونه از تاکنشان )، جز نامش در زباله دان تاریخ بخاطرعبرت نسلهای آینده در چمدان زنگ زدۀ تاریخ باقی بماند.( آن مرگ شرافت دارد که بخاطر انسان وانسانیت از تن برآید و در خدمت انسان و انسانیت قرارگیرد و از دنباله روی ببرک و ببرکیان، عمر و عمریان ، گلبدین و گلوها، مسعود ومسعود ها و...، جز بدنامی به انسان با وجدان چیز دیگر باقی نمی ماند. قبل از اینکه مانند رهبران خود به زباله دان تاریخ سپرده شوید، اعتراف به گذشته های خود نمائید ، تا دیر نشده از ملت ستم دیدۀ افغانستان معذرت بخواهید و در صف ملت سرافراز افغانستان قراربگیرید. (کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی. )
کجا گفتم نکردی افشاگری ها
سر من می کنی بیخود تو ادعا
هزاران آفرین برتو فیمنیست زن
تو خیل دامن پشتان کردی افشا
شاعربی وزن وبی ترازو
من همیشه از ناتوانی قلم وعجز خود در شعر و ادب، خدمت هموطنان خود عرض کرده ام. یکی از منتقدان چیره دست وطن ما که پیروی از سبک های نقد ایرانی وغربی می کند ، سرمن انتقاد می نماید، همان طوریکه در شعر بنام شاعر بی وزن و بی ترازو بین نیمایی وکلاسیک شعر می سرایی ، که قالب هیج از این دو سبک را پوره نمی کند و به یک سبک خاص می ماند.
از بدعت و زیبایی دوبیتی های تو در بین دوسبک و مستقل بودن درشعر سرایی هیچ کس انکارنمی کند، مخالفین وموافقین شعر توهم درقسمت این روش ادبی تو سکوت اختیارکردند، شاید خواسته باشند بعد از مرگ تو ابراز نظر کنند که در قسمت دیگر شعرا و نویسندگان چنین اتفاقات افتاده است.
من شاعر نیستم و صلاحیت نقد شعر ترا ندارم ، ولی من بگویم یا نگویم درنقد کردن کتاب من خود را باصلاحیت می دانم، نقدی را که در پیش گرفته اید ، دور بگذار، مانند نقد نقادان غربی و ایرانی که تصویر غبارآلود نقد کلاسیک از روی آیینۀ نقد نقادان چیره دست ایرانی وغرب پاک کرده اند ، پیروی از آن نقد ها زبان قلم دراز کنید.
دوست عزیز می دانید که نقد کردن و منتقد شدن و نقد قابل قبول منتقدین وخواننده های نقد ، پرداختن به قناعت دیگران کار آسان نیست ، شما می دانید اکثر خوانندگان وطن ما با نقد مغلق و طولانی آشنایی ندارند، چنین نقدها برای شان دلگیر است، از لفافه نویسی و لول دادن لغت هایی چون کوه بابا، بدشان می آید، من سالها بخاطرخوشی خوانندگان این قلم با نقد خاص درچهرۀ سادگی های قلمی نقد کرده ام.
باز هم من کوشش می کنم که طرزنقد قبلی خود را تغیربدهم. این بارب شکل نقادان غربی باقی ماندۀ کتاب را به نقد میکشم که صدای شما هم خالی نماند. از نقد جسته وگریخته خود داری میکنم، نمک و شرینی قلم نویسندۀ کتاب و تیم کتاب رها درباد را با دقت و درتوان دانش و فکرخود ، بشکل بسته کردن یک دوسیه جنائی .
بخاطریکه کتاب رها درباد گوشۀ ازتاریخ جنایی حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم که در لابلای کتاب، نویسندۀ کتاب زمانی ازهمسنگران همین جانی های تاریخ زده بوده وخیلی زیبا، روشن و بی پرده از فحشأ سازمان زنان و از فحشا و لواطه کاری های سازما ن جوانان توسط افراد با قدرت پرچم ، خانم ثریا بها با تیم کاری اش پرده برداشته ، که اکثر این تیم کاری شاهد و جزهمکاران قدرت های بزرگ حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم بودند و هنوزهم مانند پنجشیری ها ،
آصف ها وغیره ها که قبلاً ازآنها نام بردیم ، هم درمیخ و هم درنعل می زنند.
به اثرفرمایش شما بشکل نقدهای غربی کتاب هار دربادر را بعد ازین بشکل غربی به نقد می کشم و از یکی از اولادهایم که ماستری در ادب و ادبیات غربی دارد و از جملۀ ژورنالستان نارت امریکا و از همکاران تلویزن و روزنامه های نارت امریکا می باشد ، از اوهم بخاطر بهترساختن نقد درلباس نقد غربی مشوره می گیرم و به پای شاگردی اش می نشینم. این شما و این طرز نقد غربی ها که در پیری من هم غرب زده شدم.
کسی را پرچم زندانی و کسی را سر دار
تجاوز جنسی بر افراد خود و ملت کرد باربار
بنام کمونست و بی دین، در لباس راست
به داخل وبه خارج ملت ما را کرد نا قرار
شاعربی وزن وبی ترازو
آیا هرکجا آسمانش همین رنگ است؟
سوال قشنگی است که خانم ثریا بها مطرح می کند، از شدت درد گردن خود، ازمقرری صدیق شوهراکس خود، بحیث معاون یکی از بانک ها در آلمان غرب، از متردد بودن رفتن خود و نا رفتن خود به آلمان غرب و از شکستن پای مادر در شفاخانه ، از رنجهای هژده سالۀ مادر بخاطر عقب میله های زندان سعدالدین خان بها که با محتاجی و دست بندی و بی شوهری ، با بافت وخیاطی اولاد های خود را بزرگ کرد. شکایت از بی غوری نرس چهارصد بستر، عصبانی شدن صدیق سرشفاخانه، عصبانی شدن خانم ثریابها سرنرس، رفتن به آلمان و از آنجا کمک به مادر و کنایه نویسی خانم ثریابها در قسمت شکستن پای مادرت توسط نرس شفاخانه، پنهان کاری مادر از واقعیتها. شکستن پا، تصمیم بردن مادر به هند توسط همایون بها،ا ز غم و اندوۀ مادر در روز پرواز بطرف آلمان، ازتوصیۀ مادر بخاطر بازگشت از آلمان بعد از تداوی کردن وختم ماموریت صدیق شوهر اکس ثریا.
آسمان وطن ما دیروز رنگ روسی داشت، امروز رنگ امریکایی دارد و بازی آن قدر پُر خم و پیچ شده که رنگ فردا را کسی پیش بینی کرده نمی تواند، به جزجاسوسان و بازی گران قدرت، ولی ملت افغانستان می دانند که بازهم رنگ آسمان افغانستان ، با رقص دود و آتش و رعد و برق جنایات، طوفانی و طوفانی تر می شود.
ثریا واقعیت های ضروری را افشا نمی کند، داستان ها به نفع خود و حزب دموکراتیک خلق می سازد و در باد رها می کند، ولی مطمئن باشد، که ریگ و باد قلم دروغ گویان، چشم تیز بین منتقد را کورکرده نمی تواند.
این بار نقد این فصل در درونش حرفهایی دارد که این فرارهای قانونی خانم ثریابها را با فرارغیرقانونی وبدون مدارک رفتن بخاطر یک ماموریت استخباراتی وهمکاری با یک استخبارت دیگر که درظاهر در لباس مجاهد و در باطن همکاری مستقیم با روس ومخفیانه با دستگاه های جاسوسی منطقه وغرب انجام دادن، مقرری صدیق توسط وکیل، بیخبر بودن خاد و نجیب الله ، گرچه کورهم می داند که دلده شوراست. درد گردن، شکستن پای مادر، تجربۀ هژده سال درکرسی های کوچک و بزرگ و سیستم اداری و قضایی و انجام وظیفه در تدقیق و مطالعات ستره محکمه که نه تنها دوسیه های جنایی وحقوقی، بلکه حتی دوسیه های اقصادی را به ارتباط اختلاس در وزارت خانه ها. در این دفاتر من کارکردم. ارتباطات در تعین اشخاص، خصوصاً در پوست های بزرگ وکلیدی و آن هم درخارج . تجربۀ خودم درقسمت تحقیق سالها بحیث څارنوال ولایت، خصوصاً وظیفه اجرا کردن در ولایت کابل به حیث څارنوال وقاضی با انواع دوسیه های مغلق و پیچیده که مقولۀ بزرگی است، مجرم و جنایتکار یک قدم بیشتر از پولیس څارنوال و قضات ، چون حرفهای ثریا بها به یک جاسوس خیلی زرنگ داستان ساز درلابلای منطق قوی، نه به خاطر متهم کردن دولت و حزب جاسوس، مزدور وطن فروش، فحشاگر و فحشا گری، لواطه و لواطه گری دولت اختطاف گر و اختلاس کننده و چنین شخصی که در درون دولت خوداش و شوهراش نقش کلیدی داشته، ولی هیچ وقت اعتراف نمی کند که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق او و شوهراش عضو حزب دموکراتیک خلق، نه از شاخۀ پرچم ونه از شاخۀ خلق .
خانم ثریابها چنین با مهارت خاص با تیم خود کتاب نوشته است که نه تنها خود، بلکه حزب دموکراتیک خلق شاخۀ خلق وپرچم وحتی روس را غیر مستقیم حمایه می کند و با چشم سفیدی می خواهد که در چشم ملت افغانستان با تفنگ دهن پرقلمی از باروت و مرچ کار بگیرد، چشم های تیزبین ملت را کور سازد وگوش های شنوا را کر.هم در جنگ سیاست غازی شود وهم شهید وهم سلامت به خانۀ جاسوسان باداران خود و به نفع آنها رقص های سیاسی و پایکوبی تا روز سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق وسقوط مجاهد، یعنی شورای نظار درحلقه های سیاسی مرموز، زرنگانه نقش بازی کند و از این هم کسی انکار کرده نمی تواند که جاسوس به همان اندازه که زرنگ و زرنگانه درکارخود عمل می کند، وقتیکه به دام افتاد، دست پاچه می شود. این فصل راغ یر ازیک قاضی و څارنوال، حتی منتقد باتجربه وکهنه کار هم نمی تواند زد و بندهای خانم ثریا را با دولت حزب دموکراتیک خلق در پوشش داستان سازی ها کورشده ، موشکافی کند و نقد نماید، چرا که فصل چهاردهم کتاب رها درباد که زیر ضربات نقد چکش قلم من قرار دارد، میخواهم اتوم های سخنان مرموز را بشکنم. با ید از تجربۀ څارنوال و قضا کارگرفت. این ادعای من ادعای خودخوا هانه نبوده که من با نقد کتاب رها درباد ثابت کنم که من زمانی یک قاضی بادانش ویا یک څارنوال چیره دست تحقیق بوده ام، غیرمن هرکس که می بود ناگزیر بود که از شیوه های موشگافانۀ قضا و څارنوال کارمی گرفت، درغیرآن نقد منتقد منطق نقد نداشت و این داستان سازی ها را نمی توان با نقل قولهای گذشتگان و شعرا ، نقد کرد. با استفاده ومثال آوردن ازکلام بزرگان واشعارشاعران چیره دست، ممکن نیست.
درد گردن ثریا بها و زد وخورد شوهر وخانم در تمام رویدادهای سیاسی حکایت ازاین مشکل بوده که به خاطر تکرارچنین داستان ها نمی توان خواننده رابه تنگی باغ های پرخم وپیچ شمالی برد که خانم ثریا می توانست درهند و در روسیه و یا اقمار روسیه به تداوی برود وبا مهمانداران صمیمی مانند زمانیکه جهت تداوی به روسیه رفت و با استقبال خوبی روبرو شد، باز هم از سفر لذت می برد وهم تداوی می شد وکسی که عضو حزب نباشد و به گفتۀ خود خانم ثریابها، مرد بیسواد و کودن باشد در چنین پوست اساس درغرب مقرر شود، می توانست به آسانی به هند و روس و اقمار روس سفر کند و اگرثریا بها ادعا کند که رفتن او به روس و اقمارروس خطر جانی بوده، این خانم مهم تر از حفیظ الله امین نبوده و اگر واقعاً ضد روس و ضد دولت حزب دموکراتیک خلق می بود، به آسانی ترور و یا بشکل مرموزاز بین برده می شد و ما نمی توانیم بگوئیم که خانم ثریا بها و شوهراش زرنگ تر از کاجی بی و خاد بوده و از داستان سازی های ثریابها درکتاب رها درباد معلوم می شود که با او، دستگاه ک.گ.ب وخاد مستقیم وغیرمستقیم همکاری داشته اند. آیا کس گفته می تواند که دولت حزب دموکرایک خلق ، سگ سر سپردۀ روس، خصوصاً ازکاجی بی بوده . وکیل وزیر مالیه که بعد وزیرخارجه می شود، در مقرری صدیق نقش مستقلانه بازی می کند، با کاجی بی وخاد ارتباط نداشته و اگر وکیل مُهره قوی ک.گ.ب و خاد نمی بود، آیا بدون اجازۀ خاد و آن هم نه درخاک وطن، بلکه دریک مملکت غربی، یک شخصی را که عضو حزب نبوده دریک پوست کلیدی مقررکند وشما می دانید که هیچ پاسپورت بدون موافقۀ خاد قابل اجرأ نبود. صدیق که به حیث یک مهرۀ قوی دولت درغرب مقرر می شود، مگر پاسپورت آن درسنگ تراشی کابل و یا درسرچوک کابل درست می شود، یا این پاسپورت مراحل قانونی خود را در وزارت خارجه طی می کند؟ چه پاسپورت خدمت باشد چه پاسپورت سیاسی، خر باشد که قبول کند دستگاه جاسوسی با این خانواده همکاری نداشته و وکیل وزیر مالیه هم نمی تواند این ادعا را کند. درمملکتی که همه چیزازنظرمشاورین روسی می گذرد، وزیرمالیه بتواند خودسرانه کاری را انجام دهد.
نجیب الله اگرمرده، وکیل وزیرمالیه یا وزیرخارجه زنده است و نه مرده، می تواند منطق نوشتۀ بالا را رد کند. چون ثریا بهامی داند که رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پائینی های حزب آن قدر در بین جامعۀ افغانی منفورهستند که درهرسوراخی که درآمده اند، توان دفاع و ابرازنظر بخاطرسرافگندگی شان در برابر ملت، ندارند. این خانم از موقع مناسب وغیر مناسب کارمی گیرد که خود را برائت بدهد. وکیل درسویس زندگی شاهانه دارد و مانند نادر، پسر ظاهر خان دریکی از هوتل های شهرمانتریال کاناد به خاطر پول کیتار نمی زند. هم قلم توانا دارد وهم زبان گویا وهم وقت کافی وهم در برابرملت افغانستان مسئولیت، اگر احساس مسئولیت ایمانی و وجدان کند، شب های تاریک داستان سرایی های خانم ثریا بها و تیم کاری کتاب رها درباد را به باد داده می تواند.
در اینجا نه تنها بی بند و باری اداری وکیل را نشان می دهد، بلکه حتی خیانت این آقا را در برابرملت و دولت نشان می دهد که شخصی مستحق چنین کرسی نبوده، او را به خاطر گل روی فحشا و فحشاگری مقررکرده، حتی سر قوانین خوب و یا خراب که اومسؤلیت در برابر آن قانون داشته ، از قلدری کرسی ومقام خود کارگرفته وهم این نوع مقرری های خود سرانه و خلاف قانون به اشخاص غیر مستحق نشان می دهد که چگونه خودسری ها در بین دولت مزدور وجود داشته است. نظر به گفتۀ خانم ثریا بها مقرری یک انسان بی سواد وغیرمسلکی دریک جای اساس اقتصادی، توهین به ملت افغانستان بوده که از طرف ملت با غروری چنین کودنی که بعدها هفتاد میلیون دالر را به سرقت می برد، مقرر می شود. این نشان می دهد که صدیق بخاطر پول های سیاه قاچاقبران وا ختلاس گران درغرب مقررشده. برای مثال قاضی امین لغمانی معاون ستره محکمه، شوهر خواهر سید شرف قاضی که بعدها لوی څارنوال مقرر می شود، سید شرف و امام الدین به ما قومی و خویشاوندی نزدیک دارد. سید شرف پسرکاکا و شوهر خواهر سید نظام الدین می شود که سید نظام الدین شوهرعمۀ من می شود و درامریکا زندگی می کند وسید شرف شوهرعمۀ خانم برادر من می شود و سید امام الدین برادر سید شرف، نواسۀ سکۀ کاکای مادرمن را گرفته که خانم او درحقیقت دخترخالۀ من می شود. امین در آسترالیا زندگی می کند وشدل برادراش درشهرما در تورنتو زندگی می کند. امین با رجبوف که اول مشاور وزارت عدلیۀ لوی څارنوالی در زمان تهذیب و شرعی بود، بعدها مشاورکارمل شد، با امین معاون ستره محکمه قاچاق هروئین وپول های سیاه ای اختلاس می کرد. بوی وگندگی های رجب بوف آن قدربالا گرفت که دستگاه جاسوسی غرب را به فغان رساند. غرب این باند دزد، قاچاق وفحشا گری را با اسناد افشا ساخت. رجب بوف را روسها از شرم غرب اعدام کردند.امین که دستکی های قدرت های بزرگ درافغانستان بود، ببرک نه توانست ازمشاورخود رجب بوف دفاع کند. قاضی امین را حمایه کرد که بوی گند خوداش ، دولت ، حزب اش بیرون داده نشود، تهذیب زنده در آلمان است، شرعی در ازبکستان، سیدشرف درغرب و امین در آسترالیا. اگر ببرک ونجیب الله زنده نیستند، دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق زنده اند و صدیق از فعال ترین این باند بود. کلاه سر وکیل نرفته، وکیل هم از جملۀ همین بازی گران بود.
اینکه امروز رهبران حزب دموکراتیک خلق درسوسیال زندگی می کنند. پویا صدیق دریک غرفۀ تانک تیل کارمی کند. شاید انسان های احمق این نیرنگ ها را قبول کنند و از سرمایه هائیکه بنام زن و اولادهای شان است، کس خبرنداشته باشد که اقارب دستگیر خان پنجشیر چند ملیارد دالر داشته باشند واین پولها امکان هم دارد مانند اینکه به دخترکارمل درد سرشد، با غم و اندوه جهان را وداع گفت، آه ملت مظلوم افغانستان دامن گیر شان شود. اگر رهبران حزب دموکراتیک خلق کمی وجدان دارند، لطفاً سر نخ قاچاقبری قاضی امین معاون ستره محکمه و رجب بوف سرمشاور ببرک کارمل را بدست ملت افغانستان بدهند و این باند اگر با آنها ها شریک نیستند، افشا کنند وقاضی امین هم زبان قلم دراز کند وشرکای جرمی خود را معرفی کند، ولی ایمان دارم این جبونان در آن سوراخی که درآمده اند، حتی ازآن سوراخ کله کشک نمی کنند. مانند خرسان قطبی به خواب طولانی زمستانی رفته اند. مانند دستگیر خان پنجشیری به نفع یک دیگر قوشق قلم می خوانند. اگر ثریا بها و صدیق در باند قاچاق امین و رجب بوف وهیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق نبودند، هر چیز کمی به خاطر برائت خود مجبواً اشاره کردند، همان طوریکه تمام جنایت حزب دموکراتیک خلق وخاد در وزارت معارف را بخاطر برائت خود افشا میکند، ولی از وزیری که با قاتلین خاد همکاری می کرد، از دستگیرخان پنجشیری حتی بخاطر پنهان کاری،از او یاد نمی کنند که ملت ما را به کشتارگاه از پیش کدام وزیر بردند که امروز ثریا ها اشک تمساح می ریزند. ثریا می دانست که تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق در سورخ های ترس و زبونی فاضلۀ خان، خارج شدۀ شکم خود را بوی می کنند. کسی که بی شرمانه از خود در انترنت دفاع می کند، دستگیرپنجشیری و سیستانی است. هیچ پرچمی و پرچمی زادۀ از جنایت پنجشیری ها وسیستانی ها یاد نمی کند، حالا هم سر وقت است اگر در رگ ثریابها یک نیم قطرۀ خون زنده یاد سعدالدین بها است، از باند قاچاق رجب بوف با نجیب الله ، خاد، ببرک و از وزیر ای که در وزارت معارف بود و نخبگان وطن ما از آن وزارت خانه برده شده اند، با جنایت های وزیر وقت بنویسد، ولی من که پرچمی ها را می شناسم، چیزی را افشا می کنند که ملت افغانستان از آن خبردارد و آنچه که پنهان است، آنرا ثریا ها افشا نمی کنند.
شکستن پای مادر و بستردرشفاخانۀ چهارصد بسترکه در آن زمان یک شفاخانۀ آراسته به تکنالوژی آن زمان بود، بزرگترین متخصصین روسی و افغانی باتجربۀ کافی اجرای وظیفه می نمودند که این امتیاز به هرافغان میسرنبود.
شکستن پای مادربه خاطر اشتباه صدیق درآن حالت پیری که استخوان های انسان شکننده می باشد، فکرنمی شود که قصدی بوده باشد. پنهان کردن مادراز حقایق، اخلاق ضعیف ثریابها و صدیق را نشان می دهد که مادر با خصلت بهانه طلبی سگ و فقیر که بین زن وشوهرآشنایی داشته، نخواسته که بین شان مشکلی خلق شود. اینکه ثریا میخواسته نرس بیگناه را مقصرداند و در چنگال خاد بیرحم بدهد، خداوند طرف دار نرس بود و در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق چنین اتفاقاتی زیاد افتاده، که گال را زاغ خورده و لت را بودنه .
آرزوی سفرخوش بطرف آلمان با وجود دیدن اشک مادر رنجدیده، پیاده شدن در فرودگاه فرانکفورت آلمان ، آمدن و روان کردن سونا رام، نمایندۀ شرکت آریانا، دو نفر به نام های احمد شاه و زلمی شهباز، با شناس نامه پرچمی ، ترساندن ثریا و صدیق توسط زلمی و احمدشاه ، از دست شعله ای های مهاجر، بردن شان به خانۀ عنایت سعادت ، زندگی سفیردر یک خانۀ قشنگ و مجلل با معشوقۀ چشم سبز یا چشم آبی ، جمع شدن پرچمی ها در خانۀ سفیر ، خلوت کردن و گوشکانی صدیق با سفیر در اتاق تنها، توصیۀ رفتن ثریا بها و صدیق توسط عنایت ، سفیر، زلمی و احمد شاه. سوال ثریا بها از موجودیت پولیس از معشوقۀ سفیر و کمک گرفتن ثریا بها از پولیس بخاطرحملۀ شعله یی ها و فرستادن دوبارۀ شان به اثر خواهش سفیر به افغانستان. ترسیدن سفیر و جرأت گرفتن صدیق و رفتن در هامبورک ، حرفهای رد و بدل بین سفیر، ثریا بها و صدیق ، اظهارکردن صدیق بخاطرشهامت ثریا در برابرسفیر، طعنه دادن سفیر به صدیق،بخاطر زنجو بودن و ترس صدیق از زن و زن سالاری، انتقاد ثریا بها سر سفیر بخاطر ضد زن بودن، سفیر با وجودیکه یک پرچمی مترقی است، ولی ضد زن ،سوال ثریا از سفیر و جواب سفیر درقسمت مقرری صدیق توسط وکیل وزیرمالیه ، با وجودیکه از کودنی وغیرمسلکی بودن صدیق دریک بانک اساس بدون مشوره با داکتر نجیب الله ، تابعیت خانم ثریا وصدیق درغرب بعد از ختم ماموریت ، جاسوس بودن معشوقه آلمانی سفیر، بعد ناچارشدن سفیر بخاطر رفتن ثریا، خواهش سفیر بخاطرحرف زدن صدیق با برادراش نجیب الله در افغانستان در تیلفون، خودداری صدیق وبی اعتنایی صدیق در برابرنجیب الله رئیس خاد، مجبورشدن سفیر، پا فشاری ثریا بها و صدیق به هامبورک، توسط احمدشاه رفتن به خانه احمد یار پرچمی، رئیس بانک بلخ درهامبورک، از ریا کاری و چاپلوسی مرضیه زن احمدیار ، پیدا شدن زمان، یک پرچمی دیگر در خانۀ احمدیار رئیس بانک، توصیۀ احمدیار به صدیق، که چند روز در بانک نروند، درخانۀ زمان زندگی کنند، تا دیده شود برخورد شعله یی چه قسم است ،خانۀ زمان در دسترس ثریابها و رفتن زمان با معشوقی آلمانی اش ازخانه، آماده کردن ضروریات درخانۀ زمان بخاطر استفادۀ فامیل ثریا و توصیۀ احمدیار که از زیر زمینی این خانه بخاطر تهدید شعله یی ها بیرون نروند، حرف آخر احمدیار در زیرخانۀ زمان اگر تهدیدی وجود داشت شما را دوباره به کابل می فرستیم، بدون در نظرگرفتن توصیۀ رئیس بانک، برآمدن خانم ثریا صبح از زیر زمینی خانه، رفتن در مغازه های اطراف خانه، جرأت دادن به صدیق توسط ثریا و بیرون رفتن ثریا، صدیق واطفال بدون ترس ونبودن خطر از طرف شعله یی ها، از ترس پولیس آلمان ، گفتن یک مقوله توسط ثریا بها به صدیق ، ثریا بها می گوید که « شجاع یکبار می میرد و ترسو صد بار». آمدن توریالی، رفیق چاقوکشی نجیب الله به دیدن شان در زیرخانه ، بعد ازتجدید خاطرات ثریابها با یک مرد چاقو کشی که خود را پسر یعقوب خان توپچی معرفی می کند و هم خود را پسرعموی ثریابها قلمداد می نماید، به گفتۀ توریالی پدرثریا بها و پدر توریالی همزنجیر زندان، خشمکین شدن زمان پسریعقوب خان توپچی، رفیق چاقوکش نجیب الله و خواهرزادۀ زن زنده یادغبار، شناخت کرگسان پرچمی، عنایت سعادت سفیر، سونارام نمایندۀ آریانا، احمدیار رئیس بانک بلخ درهامبورک، زلمی و احمدشاه کارکنان آریانا، زمان پرچمی که ثریا و صدیق درخانۀ او چند روز بودند ، بگفته ثریابها و زمان از وقتیکه نجیب الله، نور ، وکیل، محمود بریالی، بعد از فرار از سفارت ها به غرب در چکوسلواکی و آلمان شرق آن وقت، از خوش خدمتی عنایت سعادت، احمدیار، احمدشاه، زلمی به کرگسان بزرگ پرچم بعد از گرفتن قدرت توسط ببرک تانک سوار، این بی سوادان تاریخ زده در دفاتر و نمایندگی های افغانستان جابجا شدند. بردن صدیق در بانک توسط توریالی چاقوکش و ترس احمدیار از شناخت ثریابها و توریالی چاقوکش، رفیق نجیب الله چاقوکش، زنا کار، لواطت کار، رفتن صدیق به خانۀ خودشان در « برکدورف »، رفت و آمد توریالی چاقوق کش و بصیرزمان، کارمند بانک، برادر ناجیه ، خانم اول احمدظاهر، دختر زمان خان، رفتن ثریا بها با توریالی چاقوکش بخاطر تداوی کردن ثریا بها نزد داکتر، پرسیدن داکتر از سبب ضربه خوردن گردن و اعتراف ثریا به داکتر که این ضربه توسط صدیق صورت گرفته و پرسیدن داکتر که شوهرت کجاست؟ و با این آسیبی که به گردنت زده ،چطور با او زندگی می کنی؟ شامل شدن خانم ثریا بها در دانشگاه «بوخم» بخاطر ماستری، رد شدن صدیق با احساس حقارت و قبول شدن ثریا در دورۀ ماستری، مخالفت صدیق به ادامه دادن درس ماستری ثریا بخاطراطفال شان ، پیدا کردن کودکستان رایگان توسط توریالی چاقوکش و شروع درس درهمان دانشگاه که توریالی چاقوکش استاد بوده،رفتن توریالی چاقوکش با ثریا بها به باشگاه مباحثات «منزا»، گوش کردن نظریه پردازان سوسیال دموکرات و مارکسیست های آلمان، آمدن ماؤیست ها در این مجالس و خبرشدن خادیست ها از رفتن ثریا بها با توریالی چاقوکش و گزارش خادیست ها از اشتراک ثریا بها با توریالی چاقوکش دربین ماؤیست ها، آمدن ثریا به خانه و عصبی شدن ثریا بها از دیدن خادیست ها و قهرشدن ثریا سر خادیستان کم سواد درخانه با صدیق، مانع رفتن ثریا درمجالس با توریالی چاقوکش و ترساندن ثریا بها ازعصبانیت نجیب الله و مقرری ودان به جای صدیق در بانک ، اخراج شدن صدیق از پرچم در زمان داوود و فعال شدن صدیق در پرچم دوباره در المان با خادیست ها، خواهش ثریا بها باعصبانیت از خادیستان پرچم و منع کردن آنها بخاطر جلسات حزبی درخانۀ شان در« برکدورف » هامبورک آلمان غرب.
حالاخانم ثریا بها داستان سازی ومقدمه چینی می کند که هم مخالفت خود را با دولت دست نشاندۀ ، منفور و جاسوس وطن فروش، ببرک کارمل نشان بدهد و هم به چشم ملت افغانستان خاک بزند که این خانم را به حیث یک زن شجاع بشناسند.
در این جای شک نیست که پرچمی ها دسیسه ساز، فریب کار، مکار و نمک حرام، نه تنها در برابر ملت افغانستان، بلکه حتی در برابر باداران روسی خود بودند، چون در سرشت شان همین بی وجدانی ها وجود دارد که در قسمت فشحا و فحشاگری حتی سر مادر و خواهرخود بند و باز نبودند. جنایت سازمان زنان و جوانان، مشت نمونۀ خروار جنایت این مشت اراذل بوده که نه تنها ثریا بها، بلکه دیگران شان هم بارها به این جنایت ها اعتراف کردند و کلچر و فرهنگ اصیل افغانی که نه تنها یک عمل بورژوازی می خواندند، بلکه فشحا و فحشاگری را مانند روسان عمل مترقی حساب می کردند،غیر خودشان دیگر ملت افغانستان را عقب مانده می پنداشتند و فعلاً در رقاصه خانه های امریکا و غرب با معاش زیاد مشغول رقص های برهنه در دسکوهای زنان و مردان، زن و مرد اجرای وظیفه می کنند. چون صدیق و ثریا بها از یک خانوادۀ جاسوس شناخته شده بودند و پرچمی ها که در دزدی و اختلاص ید طولا داشتند، از مقرری صدیق شاید در هراس شده باشند، دست به دسائس علیه خانم ثریا بها که سالها ماجرجویی کرده وعلیه صدیق دست به توطئه زده باشند، نه به این شکلی که خانم بها داستان سازی می کند. آنها هم این قدر بی عقل نبودند که یک نفر را به حیث معاون بانک مقرر می شود و از خانوادۀ جاسوس شاهی هم می باشد، عنایت سفیر و سونارام، آمرتکت فروشی آریانا، آن هم هندو، با دو همکاراش احمدشاه و زلمی شهباز، جرأت چنین گستاخی را می داشتند، هیچ منطق این را قبول کرده نمی تواند. توریالی پسریعقوب خان توپچی که یعقوب خان از جملۀ مبارزین تحصیل یافته عصر خود و برادر زن غبار بود و توریالی کسی بود که در خانۀ غبار بزرگ شد. این که او را خانم بها چاقوکش و رفیق نجیب الله معرفی می کند، شاید زمانی با داکتر نجیب الله روابط خود را داشته بوده باشد، ولی فکر نمی کنم کسیکه در خانۀ غبار رفت و آمده داشته، در کابل چاقو کش بوده باشد. چنانچه توریالی به گفتۀ خانم ثریا بها، استاد در یونورستی آلمان می باشد، به هیچ صورت فکر نمی شود که او زمانی چاقوکش بوده باشد و در این هیچ جای شک نبوده که نجیب با برادران شان در سماواری باقدیر، منیر، پسران غزنی از خنج پنجشیر، نشست و برخواست داشتند. بچه بازان ، قمار بازان ، زنا کاران و دیگر اراذل کابل در آن سماوار دورهم جمع می شدند و نجیب الله هم ازهمین قماش بود، چنانچه به اتهام تجاوز بر یک پسر پانزده سالۀ پنجشیری به نام قاسم زرد، مدت یک ماه در نظارت خانۀ کابل زندانی بود. چون تمام دوسیه ها را حکومت حزب دموکراتیک خلق سوختاندند، اگر سوختانده نشده باشد، آن دوسیه در ولایت کابل موجود است و اگر نباشد هم حزب از این جنایت خبر دارد و قضات و څارنوال ها ایکه زنده هستند و این جنایت و تجاوز نجیب بر یک پسر زیر سن قانونی ، دردناک تر نسبت به دیگر جنایات نجیب الله و حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم ونجیب الله است. او چنین رذالت ها را زمانی که عضو حزب هم نبود، در شهر کابل می کرد . زمانیکه او عضو حزب دموکراتیک خلق شد، در سازمان زنان و سازمان جوانان قربانیان فریب خوردۀ جنسی زیاد بود، دیگر نجیب الله ضرورت نداشت که با چاقو کشان شهرکابل دست به جنایت جنسی می زد و از پهلوی توریالی ها استفاده می کرد و اینکه می گوید سفیر با یک معشوق چشم سبز آلمانی خود در یک خانۀ زیبا و مجلل زندگی می کرد، تمام دپلومات های دنیا این کار را می کنند و سفیر اگر پرچمی بوده، او از مقرری های غیرقانونی درحزب و از کودنی و بی سوادی صدیق آگاهی داشته، ولی کس فکرنمی کند که او می دانست صدیق برادر داکتر نجیب الله است و توسط وکیل وزیرمالیه حمایت می شود. چنین گستاخی را می کرد وهیچ پرچمی هم بی خبرنبود. همه می دانستند که ثریا بها در پوهنتون کابل قبل از روابط اش با فروغ، دوست دخترنجیب الله بود و صدیق بخاطر حزب و برادر با گرفتن ثریا بها قربانی داده و نجیب الله هرقدرکه بی وجدان می بود، صدیق برادراش بود و او می دانست که صدیق بزرگترین قربانی را به خاطر برادر قبول کرده. شاید دیگران صدیق را یک آدم بی وجدان وبی غیرت بشناسند. او همه ضربات بی غیرتی را از دست حزب خورده و به دستور شورای نظار که داستانی است طولانی که علیه نجیب الله بخاطر پنهان ماندن روابط بی شرمانۀ مسعود با خاد که توسط حبیب الرحمن جدیر کتاب نوشته شد و سر صدیق فشار آوردند که کتاب را بقلم خود پاک نویس کند و بدون تایپ و ویراستاری، کتاب را بنشر برساند و به خاطر ایکه راز نوشتۀ کتاب افشأ نشود، حبیب الرحمن جدیر را شورای نظار سر به نیست کرد و کشتن و گم شدن آنرا به گردن خاد انداخت.
بصیر زمان، پسر زمان خان برادر زن سید امان الدین، برادرسیدشرف زمان، نواسۀ دخترکاکای سکه مادرمن می شود. مادراش از خوانین تتمدرۀ پروان، نوسۀ جلندر خان وعلیخان غازی از شهزادگان غور بود که بعد از شکست دولت غوری ها در پروان، مهاجرت کرده اند و بصیر برادر ناجیه جان، زن اول احمدظاهرمی باشد که در وریجنیا زندگی می کند. بصیر آدم عیاش و شوخ بود، سالها شده که من او را ندیده ام و روابط نزدیک ثریابا توریالی و زمان داشته دروغ نمی گوید، اما ثریا، سفیر، کارکنان آریانا و بانکها هم می دانسته که درغرب نه شعله ئی ها جرأت تهدید کسی را داشتند و نه پولیس غرب در خواب خرگوش بوده. هیچ عقل کار نمی کند که سفیر، کارکنان آریانا، کارکنان بانک ها که همه پرچمی بودند، صدیق و ثریابها را تهدید کرده باشند وصدیق بدون آگاهی نجیب الله مقرر شده باشد. پدر وکیل این جرأت را نداشته. نجیب الله نه تنها که درحزب از وکیل کرده با قدرت بوده، بلکه در خاد و چاقوکشی هم ید طولا داشته. پدر وکیل و ببرک کارمل با شناختی که از نجیب الله داشتند، چنین جرأتی می کردند که به مسائل خانوادگی نجیب الله دست درازی می کردند. به خاد و پولیس میدان کابل دستور داده شده بود اگر خود نجیب الله هم می خواهد از افغانستان خارج شود، کارکنان پولیس و خاد مجبور بودند بخاطرمطمئن شدن شان، تیلفونی با مسؤولین خاد درتماس شوند ورنه هزاران نفر امضای خاد را می ساختند و بدون ثبت خاد، پاسپورت می گرفتند و از میدان خارج می شدند. چون مردم می دانستند که کارکنان پولیس و خاد دوباره با مسؤولین خاد چک می کردند و ارتباط می گرفتند. هیچ کس غیرقانونی از افغانستان خارج شده نمی توانست. قانون ک.گ.ب هم همین طوربود، با وجودیکه اشخاص پاسورت در دست داشتند و بدون اجازۀ ک.گ.ب پاسپورت اجرا نمی شد. بازهم درمیدان های هوایی و بنادر، مؤظفین دولت مجبور ومکلف بودند که با ک.گ.ب دوباره تماس ازطرف خاد بگیرند. درتمام اقمار روس این نوع روش وجود داشت. حرفهای خانم ثریا بها به خاطر برأت دادن حزب دموکراتیک خلق است که دولت حزب دموکراتیک خلق را به ملت ما بی کفایت نشان بدهد و بگوید کارهای سخت گیرانۀ غیر انسانی وجود نداشته، در حالیکه هرنوع بی رحمی و ظلم وجود داشته. مقرری ودان که هرکس بوده هم یک داستان سازی مزحک بخاطر برگشتن دوبارۀ خود، ثریا داستان سازی کرده که ملت افغان فریب رفت و آمد هایش را به غرب و به پنجشیر،نگویند. این خانم چقدر بی شرم و بی حیای سیاسی وغیر سیاسی می باشد، در حالیکه همه ملت این خانم را با چهره و طرز خرام سیاسی وغیر سیاسی اش می شناسند و در این جای شک هم نبوده که کسانیکه در خارج مقرر می شدند، با سران جنایتکار حزب و دولت درتبانی بوده اند. ثریا بها بگوید یا نگوید، یک واقعیت است این حرفها سبب برأت ثریاها نمی گردد و این حرفها ملت ما را هرقدر که خوشبین وساده باشند، منحرف ساخته نمی تواند. ثریابها باید چیزهایی را در این کتاب افشا می کرد که ملت افغانستان از آن آگاهی نداشتند و ندارند و شاید در مجالس آزاد و دموکراتیک آلمان شعله ئی ها و دیگران اشتراک می کردند و تبدیلی صدیق و برگشت ثریا بها ارتباطی به این مجالس نداشته. ثریا بها بخاطر برگشت بی شرمانه خود چنین داستان سرایی می کند.
در بالا در قسمت سفیر افغانی در آلمان و معشوقۀ چشم سبز او نکاتی را به عرض رساندم که در این فضل شما می خوانید که فحشا و فحشا گری از محیط کار تا گوشۀ خلوت خانه و چشم سفیدی در برابر مهمانان توسط مهمانخانه چی. گرچه قبلاً اشرف زاده های ضد فرهنگ بورژوازی به گفتۀ خانم ثریا بها که مستقیم وغیر مستقیم تکرار درتکرار در کتاب رها در باد از همجنس و همجنس بازیهای حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ اشرافیت پرچم که تاجداران این روش، سازمان زنان و سازمان جوانان بوده، یاد کرده است. این حرف احمقانه است که بگوئیم این اشخاص چه کسانی بودند، باید بگویئم که از دارالانشأ کمیته مرکزی، بیروی سیاسی، کمیته مرکزی، شورای انقلابی، کارمندان کمیته مرکزی، منشی های کمیته ولایتی، منشی های کمیته شهر، خاد، څارنوالی انقلابی و غیرانقلابی، سترمحکمه و محکمۀ انقلابی، وزرا، روئسا،جبهۀ پدروطن، پارلمان قلابی، سفرا و نمایندگان سیاسی، کلتوری و فرهنگی، کدام از اینها به رشوه ستانی، زنا و لواطه، دسیسه و دسیسه سازی به اثر شهادت همسنگران خودشان، محکوم نیستند. من به این کاری ندارم که بدنامی های تجاوزجنسی زیبا خوانندۀ تاجکی به یک اتهام علیه یک عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق بود و یا واقعاً مورد تجاوز و برآشفتگی خانم زیبای تاجکی، سرگروپ بنام رقاصه های زیبا و یا لب چوشی (سعادت) سفیرافغانی در آلمان، آن هم با یک دخترغربی که مخالف سرسخت یک مملکت کمونستی بگویم یا چپ روسیاه بگویم، که این لب چوشی ها رسک سیاسی نداشت ؟
آیا از گندگی ها و کثافت کاری های حزب دموکراتیک خلق تنها خانم ثریا بها است که زبان قلم دراز می کند و یا آقای استاد اکبررون است که پرده از روی سرخ ، سبز، زرد، سیا، کا جی بی، دار و دستۀ چپ و راست منحیث یک شاهد عینی برمی دارد و یا خانم فتانه در طیاره و در هند در وقت سفر داکترنجیب الله بخاطرکشته شدن رجیف گاندی صدراعظم فقیدهند، زبان واقعیت ها درقسمت فحشا و فحشاگری درخانوادۀ داکتر وکیل وزیرخارجه که افشا می کند. خانوادۀ داکتر وکیل با زن وکیل و خواهر وکیل، ثریا پلیکا به دستور ببرک و اناهیتا، زمانی فحشا را در سازمان زنان رذالت سازی می کردند. اگر از آن برخورد طیاره داکتر وکیل که دیگر چپ دیروز نیست، در لباس بورژوازی در سویس رقص سیاسی و یا رقص سکوت می کند. خانم فتانه جان دختر جیلانی خان، برادر زادۀ جمال جان، خانم داکترنجیب الله ، هنوزهم زنده است. اینکه میگویند اسناد، چه نوع اسناد؟ ملت افغانستان درقسمت کشت و کشتار، زندانی و ترور، فحشا و فحشاگری، لواطه، رشوت ، وطن فروشی، جاسوسی وغیره رذالت های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم، ارئه کند، چشم سفیدی، بی وجدانی و پُر رویی هم حد و اندازه دارد. شماکه می دانید تره کی ، نجیب الله، حفیظ الله امین، ببرک بر تانک سوار شد و به افغانستان آمد و از شاشجاع انگلیسی پند نگرفت، نه تنها که پند نگرفت، بلکه این روش را در وطن ما ترویج کرد که حامد کرزی به پیروی از ببرک کارمل سواربر طیارات غولپیکر بی دوازده و سیزده، توسط امریکایی ها به همان میدان هوایی که ببرک و ببرکیان را در میدان هوایی بگرام آورده بودند، آوردند. چه نوع اسناد ملت افغانستان به شما خاینین ارئه نماید؟ ملت ما ضرب المثل زیبا دارد:
« کسی که به خواب رفته می توان او را بیدارکرد و کسی که خود را به خواب و چشم سفیدی زده، او را چطور می توان بیدارکرد. »
در پایان یک روز زیبا که پرتو آفتاب شیارهای سرخگونه بروی ابرها
خواهش خانم ثریا از صدیق بخاطر تفریح با بچه ها دراین روز زیبا، طعنه زدن صدیق از بیکاری خانم ثریا، رفتن صدیق دراتاق پس از دقایقی با بالاپوش بارانی کمربسته و اولین بار کلاه شپوی سیاه بیرون شدن صدیق ازخانه بشکل یک مرد غربی و دور انداختن لنگی و شملۀ غیرت افغانی، تعجب پرسیدن خانم ثریا در روز آفتابی با لباس بارانی و کلاه فرهنگی به جای شملۀ پشتونی ، سوال خانم ثریا از صدیق که کجا می روی؟ قهرکردن صدیق در برابر سوال خانم ثریابها که ازعادت های همیشکی صدیق است که با این روش کارهای پنهانی وغیراخلاقی خود را انجام می دهد،ناخود گفتن این جملۀ خانم ثریابها به صدیق: لباس هایت مرا به یاد جاسوسان« کشتاپو» می اندازد وعصبی شدن صدیق با این جمله با لرزیدن پا و پریدن رنگ، گیر آمدن صدیق در واژۀ تصادفی خانم ثریا بها، بلعیدن خشم صدیق توسط خود صدیق، اعتراف صدیق با وعدۀ ملاقات داشتن با یکنفر، اعتراف صدیق بعد از گیرشدن در واژه های ثریا، جریان دسائس نجیب را با وکیل وزیرمالیه در تیلفون، پیام فرستادن وکیل به صدیق با لباس بارانی و کلاه فرهنگی و با دست گرفتن یک روزنامه، نشستن در روی درازچوکی پارک بخاطر آمدن یک جاسوس روسی یا آلمانی در پارک و روبط قایم کردن صدیق با جاسوس و شناخت جاسوس به اساس همین لباس روز بارانی، در روز آفتابی، طعنه زدن ثریابها به صدیق بخاطر جاسوسی اش به روسها در موتر سرگی روسی کارمند کاجی بی بخاطرسقوط امین در زمان دولت داری امین بخاطر راندن اعضای پرچم درسفارت افغانی در خارج، طعنه زدن ثریا به صدیق و با خشم گفتن اش با این سر و وضع جاسوس مأبانه ، طعنه زدن به صدیق که روی وجدانت پا میگذاری ، روابط جاسوسی برقرار می کنی؟ جواب صدیق به ثریا: بخاطریکه از پیگیری نجیب الله وخاد در این مملکت در امان باشم این کار را می کنم.
توصیۀ ثریا به صدیق که جاسوسی نکن، در تماس و دادن گزارش به پولیس آلمان ، طعنه زدن ثریا به صدیق، مشکل شما صدیق در اینجا است که عادت بستگی بردگی ذهنی شماست که هنوز هم درطلسم همان خدایان سرخ تان گیرمانده اید، اگر زنجیر بردگی پایتان بازشود، زنجیر بردگی ذهن شما باز شدنی نیست و بدترین بردگی همان بردگی ذهنی آدم هاست ،عصبانی شدن خانم ثریا وسوگند خوردن خانم ثریا وتهدید کردن ثریا و گفتن جریان جاسوسی صدیق به پولیس آلمان درصورت برآمدن صدیق ازخانه و رفتن نزد جاسوس، اعتراف کردن جبونانۀ صدیق که باید کارکنان افغانی در خارج با خاد و کاجی بی درتماس باشند. گفتم ضرور نیست، گفت عبدالوکیل وزیر بانک ها جاسوس کاجی بی یا ک.گ.ب است مرا به چنین کاری واداشته است اگر امروز نروم، کارم را از دست می دهم. تعهد می کنی که دوباره با من افغانستان برگردی؟ شناخت ثریا بها از صدیق زمانی که گناه داشته باشد عقب نشینی می کند، درغیر آن بخاطرتهدید جانب مقابل دست به جنگ و جدال و خودکشی ظاهری می زند.
نه تنها که این قسمت فصل کتاب رها درباد بسیاری از رازها، روش ها و تاکتیک های خاینانۀ ، روابط گرفتن، تعقیب کردن با چه لباس و چهره، در کجا و در کدام محل، با کی، توسط کی، بخاطر چی و چرا؟ جاسوس پنهان کاری می کند، معرفی کننده در این ماموریت چه است.
در این جای شک نیست که افراد برجستۀ حزب دموکراتیک خلق وظایف اداری و چه حزبی داشتند، به اساس سیستم ک.گ.ب و خاد مجبور و مکلف بودند که روابط استخباراتی خود را داشته باشند.
دراین اوخر که با آمدن شش جدی روز سیاه هم برملت افغانستان وهم بر حزب دموکراتیک خلق، جاسوسان سرسپردۀ روس هزاران مقاله بخاطر مزدوری ، جاسوسی ، وطن فروشی ، تن فروشی، فحشا و فحشاگری، لواطه و لواطه گری حزب دموکراتیک خلق نوشتند، یکی از پاپی گک ها، گردانندۀ یک سایت بد نام پرچم که تمام ملت افغانستان و رهبران خود را هم دیوانه وار، به شمول من دشنام داده بود و در ایمیل خود گفته بود که غیر از ببرک و اناهیتا من از هیچ رهبر خاین حزب دمو کراتیک خلق دفاع نمی کنم و به من هوشدار باش داده بود که اگر درنوشته های خود نام از ببرک ، اناهیتا ، و محمود بریالی نبری و خاین خطاب نکنید هرچه که درقسمت حزب و رهبران نوشته می کنید، آزاد هستید بنویسید. این قلدرک انترنتی فکرکرده که من هم مثل خوداش بی وجدان هستم و نمی دانست که انسان بی وجدان درکرۀ زمین، خصوصاً در این وقتیکه جهان انترنت نقش یک نقطۀ کوچک به خود گرفته، دیگر دهکدۀ انترنتی گفته نمی توانیم، در یک ثانیه شما می توانید که بی وجدان ترین انسان روی زمین را به جهان معرفی کنید. من که در برابر ملت افغانستان، در برابر انسان و انسانیت مسؤولیت وجدانی دارم، چطور می توانم از یک خائین شناخته شده چشم پوشی کنم. این خاین چنین بی شرمانه وانمود کرده بود که نه تنها ببرک و اناهیتا خاین بودند، بلکه تمام حزب دموکراتیک خلق خاین بود و شما چرا دم یک سگ(ببرک ) را محکم گرفته اید. هر سال در شش جدی زخم های پیروان ببرک را تازه می کنند. چون حرف سر جاسوس و جاسوسان بودن بود، نمی توان نام از ببرک برد و تعجب در این است که در وجود این طعمۀ ماهیان آمو، پیروان خاین اش چه دیده اند که با طرفداری از این خائین شرف باخته، بر زخم های ملت غیور افغانستان نمک پاشی می کنند، در حالیکه می دانند این ببرک روی تمام جاسوسان و شاشجاع های دنیا را با سوار شدن بر تانک روسی، سفید کرد.
این نوع تمثیلی که جاسوس وجاسوس پروران را کرده، ملت ما شناختی که از این جاسوسان،وکیل و وکیل ها، خاد و خادها، ک.گ.ب و ک.گ.ب ها دارند،صد در صد حرفهای خانم ثریا قابل تائید و قبول است. منتقد مگر وجدان نداشته باشد و یا جاسوس وطن فروش باشد که از این واقعیت ها انکار کند.
صدیق مامور دولت درخارج بود، ک.گ.ب و خاد تا تعهد از وطن فروشی بخاطر جاسوسی نمی گرفت، به هیچ صورت او را در پوست های اساس دولتی وحزبی درخارج مقرر نمی کرد.
کسانیکه درخارج در زمان حزب دموکراتیک ، مجاهد ، طالب وحکومت کرزی کارمی کنند، انکار نمی کنند. چنانچه چهل فیصد کسانیکه از طرف دولت کرزی در خارج مقرر شدند، دوباره برنگشتند و سبب برنگشتن خود را فشارهای دستگاه های جاسوسی به خاطر جاسوسی کردن وانمود کرده اند. چون این اشخاص سابقۀ جاسوسی مانند حزب دموکراتیک خلق، مجاهد و طالب، کارکشتگان جاسوسی نبودند، در بین حزب،مانند حزب دیموکراتیک خلق،زیر نام گزارش و گزارش گری، خصلت یک جاسوس به خود نگرفته بودند، بخاطر پول و واسطه مقرر شده بودند، دوباره به وطن برنگشتند.
امکان دارد یک تعداد از اینها که برنگشته اند، مهره های دولت های آینده باشند که به موافقۀ دستگاه های جاسوسی برنگشتند. با تغییر دادن چهرۀ کثیف دولت کرزی و یا مهرۀ دیگر به جای کرزی و دولت کرزی، دوباره برگردند و یا از قماش وطن فروشان حزب دموکراتیک خلق ، شاه پرست، داؤود پرست ، مجاهد وطالب پرست بودند، وظیفه ایکه از طرف دار و دستۀ شان به آنها سپرده شده بود،عملی کردند وماموریت شان خاتمه یافت و برنگشتند.
مثلیکه جاسوسان حکومت حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد وطالب در انتظار یک حکومت دل خواه خود هستند که با آمدن آن حکومت دوباره برگردند. در خارج وداخل علیه ملت افغانستان مبارزه می کنند و از دموکراسی بی بند و بار غرب علیه ملت غیور افغانستان استفاده می نمایند. در سایت های انترنتی و فیس بوک ها سنگر رذالت سیاسی علیه ملت افغانستان به خود ساخته اند.
این بار اول نیست که خانم ثریا بها طرز رفتار، طرز لباس پوشیدن ، طرز وعده گذاشتن، طرز ارتباط گرفتن، پنهان از چشم جاسوسان دولت میزبان وغیره حرکات جاسوسان را در وجود صدیق تمثیل می کند، همان طوریکه به صدیق، ثریا بها می گوید که نه گفته قواره جاسوسان ( ) راکشیدی.
بی وجدان ترین افراد بشریت کسانی هستند که جاسوسی می کنند، حتی به نفع وطن خود. جاسوس مانند سگ به خاطر نفع خود دیوانه است، نه خود می شناسد، نه بیگانه، بخاطر نفع جیب خود و نفع دستگاه های جاسوسی، می خواند:
الله گل دانه ، دانه / گرفتم من معاش خود ماهانه / زدند برپشت من صدها روسان فانه / شرافت باختیم خانه به خانه / شدم افشا نماند،دیگربهانه / نه می گردد انسان با من شانه به شانه / بخاطر رذالت های خائنانه/ شدم برماهیان آمو،دانه ( بخوان پاپی گکان درسایت پندار)/ الله گل دانه دانه ، که ببرک بود درجاسوسی ماه یگانه /دیگر توبه کرده خلق و پرچم / نکن ملت دیگر زیادتر فانه/ نه عقب ماند و نه پیش برسازمان زنانه / که پرچم کرده جنایت خانه به خانه / که دردناک بوده بر پاپی گک ها فانه.
دهم نوامبر 1980 ، ساعت یک روز دختر و پسرم با اسباب بازی های شان سرگرم بودند که پدرشان از بیرون آمد، خالد با دیدن پدر دوید و با تفنگچۀ پلاستیکی که در آن به جای مرمی، آب پرمی شد، ذوق زنان بر روی پدر آب پاشید.
پدر بخاطریکه طفل جسور نشود، مانند نجیب الله او را روزی زیر لت وکوب قرار ندهد، طفل را تنبیه می کند، مادر اجازه نمی دهد،سرطفل خود را بشکل سپرمی ماند، صدیق ثریا را بخاطریکه از سر طفل دور شود، و او طفل را تنبیه کند، با کمربند ثریا را شلاق کاری می کند، دخترک شان داد و فریاد بلند می زند، خترهمسایه که داکتراست به پولیس تیلفون می زند، سه پولیس و دخترهمسایه دروازۀ خانه را می شکنند، پولیس ها خانم ثریا را از چنگال صدیق رها می کنند، پولیس از صدیق می خواهد روی خانه دراز بکشد تا او را دست بند بزنند، با درنده خویی که صدیق دارد، با لگد محکم به شکم پولیس می زند و پولیس دومی را مانند سگ دندان می گیرد، پولیس هم از خشونت کار می گیرد.پولیس صدیق را روی خانه به زورچپ می سازد، درحالیکه ازدست پولیس خون جاری است، او را دست بند می زنند. زن همسایه که داکتر است و به پولیس زنگ زده می گوید زنی با این قشنگی، اخلاق حمیده، خلاصه باهمه خوبی ها چطور با این انسان وحشی زندگی می کند وهم می گوید زمانیکه مادر در خانه نباشد، اگرطفل ها شوخی طفلانه کنند، پدر به خاطر تنبیه کردن اطفال، طفل ها را از کلکین آویزان می کند. این مرد یک بیمار و یک شکنجه گر است و صدیق را پا برهنه باخود می برند. زن همسایه درحالیکه به حال ثریا گریه می کرد، امبولانس می آید که ثریا را به شفاخانه انتقال دهند. ثریا بخاطرتنهایی اطفال از رفتن شفاخانه خودداری می کند، زن پولیس حاضر می شود که طفل ها را نگهداری کند و ثریا را از ترس اینکه خون ریزی داخلی نداشته باشد به شفاخانه انتقال می دهند. بخاطر صدمۀ که بر پیکر ثریا وارد شده، داکتر توصیه می کند چند روزی در شفاخانه بمانی، درحالیکه تکلیف خانم ثریا زیاد است، حاضر به ماندن درشفاخانه نمی شود. به توریالی زنگ می زند، توریالی به شفاخانه می آید. به بصیر زمان زنگ می زند و به ثریا می گویند که خشونت در برابر زن فرهنگ مردم پکتیاست، شما چطور با این دو فرهنگ متفاوت فرهنگی با هم ازدواج کردید. نه تنها که یک شوهر خوب و یک پدرخوب نیست، حتی یک معاون خوب بانک هم نمی تواند بود. میگویند باید تو پناهندگی بگیری و این درنده خو در زندان پوسیده شود. توریالی از درنده خویی نجیب الله و کودنی صدیق و بی سوادی پدر صدیق و از رشوه و جاسوسی و پول گرفتن از قبایل به نام پشتونستان سخن می راند و با درد و وحشت می گوید، حیف یک دختر خانوادۀ وطن پرست و نیک نام که به دست یک حیوان درنده افتاده. زمان و توریالی گفتند امکان دارد یا صدیق را ببخشی و یا جدا شوی. به دوستان گفتم چطور این وحشی را ببخشم، گفتند نجیب الله دشمن شما است اگر صدیق را نبخشی، فردا او را به زندان می برند. مجبورهستی طلاق بگیری و پناهندگی در آلمان باید بدهی و یا به کابل برگردی و او را هم از آلمان بخاطر این جنایت اش می کشند، کاراش را از دست می دهد و احمدیار اگرخبرشود به نجیب الله و وکیل گذارش می دهد، به این بهانه شما را به کابل می فرستند. خاموشانه به این پارادوکس می اندیشیدم، اگر به کابل برگردم از گزند نجیب الله خلاص نمی شوم و اگر نروم تعهدی که با مادر کردم، پناهندگی بگیرم، راه برگشت به مهین سد خواهد شد. فردا به دفتر پولیس رفتم، کاغذ امضاءکردم و او را بخشیدم. درخانه آمدیم، خجالت زده بود، فردا انگشتر الماس خرید باخود. بصیر زمان به او توصیه کرد که این خانم به انگشترالماس وچند شاخه گل ضرورت ندارد، وی اهل قلم و جدال سیاسی است.
بدین گونه ماجرا اندکی فروکش کرد.
شناختی که ملت افغانستان از بی فرهنگی، جاسوسی و ماجراجویی افراد حزب دموکراتیک خلق دارند و می دانند مانند خرس لجوج روسی سر در زیر برف رذالت می کنند، نمی توان گفت که چنین رذالتی رخ نداده باشد.
چون جای شک نیست که نه تنها صدیق، بلکه اکثریت روشنفکران افغانستان با وجودیکه خود را مترقی و آراسته به ظاهر در لباس دموکراسی نشان می دهند، ولی بازهم خصلت خانوادگی سرشان تأثیر کرده، نمی توانند با محیط دور از وطن خود با فرهنگ دولت میزبان بسازند.
نه تنها صدیق، که ثریا هم در یک فرهنگ غیر دموکراسی که زخم هائی از دکتاتوری خانواده داشته، کینه وعقده درخوان ثریا بها موجود بوده که نمی توان صدیق را لجوج تر و پاین تر از فرهنگ ثریا بها دانست. هردو گل یک باغ اند و پندک یخ زده برسریک شاخ . کاسه ازآش کرده داغ تراست.
وهم مداخله ها که از بی فرهنگی یک تعداد مردم در بین خانواده ها رخ می دهد و ما در داخل وخارج شاهد چنین رویداد های ناگوار بودیم. توریالی و بصیر زمان را هم نمی توان افراد دلسوز گفت. نظر به حرفهای خانم ثریا بها مداخلات این دونفر هم سبب بیشتر لجوج شدن صدیق و ثریا شده باشند، حتی امکان می رود این دو نفر از زیبایی خانم و حماقت صدیق، همچون گرگی دندن بر رذالت و پاشاندن دو خانواده تیزکرده باشند که این عقده ها سرانجام باعث طلاق بین صدیق و ثریا می شود.
اگر ثریا بها واقعاً بدون مداخلۀ این دونفر، مشکل درون خانه می داشتند، با این داستانی که ثریا بها در کتاب رها درباد آورده، به هیچ صورت ثریا بها دوباره با صدیق یکجا نمی شد و بعد از شش ماه با وجودیکه به گفتۀ خوداش خاطرۀ خوش از دولت خلق و پرچم نداشت وهم نفرت از خانوادۀ صدیق و نجیب الله داشت، حاضر به رفتن نمی شد.
یک چیز سبب یکجا شدن دوبارۀ ثریا بها با صدیق و تن به رفتن دوباره به کابل می شد،و آن ترس است که مانند موریانه تن انسانهای دودله و بزدل را از درون می خورد.
چون خانم ثریا بها از نیرنگ های جاسوسان ضد انسانیت زمان پدر آگاهی داشت وهم در یک حزب جاسوس و جاسوس ساز ک.گ.ب گردن دردناک را به پنجه ها مالش داده بوده و سال ها عضو آن حزب بود وهم در یک خانوادۀ قاتل، لمپن و جاسوس آگاهانه و یا به دستور حزب ازدواج کرده بود وهیچ امکان ندارد کسی که با چنین شرایطی زندگی کرده باشد وهمیش در آغوش جاسوسان و زیر نظر جاسوسان قرار داشته باشد. او اگر اعتراف کند و یا نکند، خرهم می داند که دلده شوراست. ثریا بها اگر در کتاب رها درباد اعتراف به جاسوس بودن خود کرده و یا نکرده، قرائن، شواهد، دلایل و اسناد معتبر در کتاب موجود است که ثریا بها هم با ویروس جاسوسی آغشته بوده است.
در این جای شک وجود ندارد که احزاب جاسوس و دستگاه های جاسوسی از زنان در طول تاریخ استفاده کرده اند، حتی زنان و مردان به خاطرجاسوسی از شرف و حیثیت خود به خاطر نفع دستگاه های جاسوسی گذشته اند. با وجود این قربانی ها مانند ببرک و ببرکیان به تفاله تبدیل شده اند.
ثریابها را نمی توان ملامت کرد که چرا دوباره با وجود این قدر اختلافات، تن به رفتن دوباره به کابل داد. امکان داشت که ک.گ.ب بادار خاد که درغرب دست دراز داشت، او را به اساس قانون جاسوسی که هیچ جاسوس نمی تواند از وظیفه خود فرارکند، مانند جاسوس ک.گ.ب که در لندن مسموم شد، شاید ثریا را بشکلی از بین می بردند.
و یا اختلافات شکل جنگهای زرگری را داشت که یکی از تاکتیک های جاسوسان اختلاف و ضدیت نشان دادن است، نه به شکل واقعی یک اختلاف وجود دارد.رفتن ثریابها به کابل از حالت های بالا دور از امکان نبوده است. حالا که صدیق راهی شوهر اکس ثریا بها زبان قلم دراز کرده، مستقیم وغیر مستقیم چیزی بنویسد گرچه اوهم یک پرچمی جاسوس شناخته شده است، واقعیت ها را به اساس خصلت پرچمی بودن خود بیرون نمی دهد، که به درد ملت افغانستان بخورد.
رفت و آمدش با پرچمی ها قطع شد، تنها با بصیر و توریالی که هردو انسان های والایی بودند، تماس داشتم. ناگه وکیل وزیر مالیه تیلفون کرد و از صدیق خواست تا قراردادی را در کابل امضا کند. صدیق به کابل رفت و برگشت و گفت وکیل وزیرمالیه مرا به عنوان معاون بانک ملی مقرر کرده است، باید بعد از دوهفته دوباره به کابل برگردیم، توریالی گفت ترا برای چهارسال درهامبورک به حیث معاون بانک مقرر کردند، باز چه شد که به حیث معاون بانک ملی مقرر نمودند. گفت نجیب الله تحمل بودن من را در آلمان ندارد، ترس از این دارد که ثریا آلمانی بیاموزد و دانشگاه برود. توریالی گفت وقتی که آنها با شما چنین می کنند، من اینجا برایتان پناهندگی سیاسی می گیرم. صدیق نپذیرفت. چیزهای دیگر خریدیم و دوباره به کابل برگشتیم. نسبت خرابی هوا در تاشکند، طیاره پاین شد، چند روز نسبت خرابی هوا در تاشکند ماندیم، هوتل به مسافران دولت کمونستی کابل ندادند، من سرمیز بالا شدم، نمایندۀ آریانا مجبورشد با رئیس آریانا درتماس شد، او دستورداد که طیاره به هند پرواز کند و درهند به مسافران هوتل داده شود. به هند رفتیم ،همایون برادرم با مادرم درهند جهت تداوی آمده بودند،با دیدن مادر در دهلی رفتم . مادرم به دیدن ما اشک خوشی ریخت و بعد از دو روزهواپیما بطرف کابل پرواز کرد.من و مادرم با برادرم، اولادها و صدیق به کابل برگشتیم .
در نوشتۀ بالا دلایلی که من به خاطر برگشت، جاسوس بودن، ترس ثریا بها از ک.گ.ب و اختلافات ظاهری و جنگ های زرگری وهمکاری با دولت جاسوس، روس پرست، حزب دموکراتیک نشان می دهد که هیچ نوع اختلاف و ترسی در میان نبوده. از اختلافاتی که ثریا بها به شکل داستان با روس و روس پرستان نشان می دهد، واقعیت نداشته و اگر اختلافی در بین می بود به هیچ صورت خانم ثریا بها دست به یک ماجراجویی دیگرنمی زد. این نوع حرفهای ضد ونقیض، حرفهای ثریا بها وتیم کاری کتاب رها درباد را زیرسوال می برد و دار و دستۀ جاسوسان حزب دموکراتیک خلق که مانند خانم ثریا بها به تفالۀ روس وغرب تبدیل شده اند، چاقوی رذالت شان را دسته می دهد. حالا همه می دانند نه حزب دموکراتیک خلق وجود دارد و نه جاسوسان حزب دموکراتیک. بودن خود را به همان قدرت قبلی خود زیر قماندۀ ک.گ.ب قرار ندادن. مانند گاوان خسی سردارمحمدهاشم خان سر یک دیگر بالا می شوند تا خسی بودن، خنثا بودن خود را از چشم تیزبین ملت افغانستان و جهان پنهان کنند که با این کارهای شان ملت افغانستان را بازی داده نمی توانند.سر خود ریشخند می زنند وملت از طرز خرام شان آنانرا می شناسند.
روزی پسر و دخترخود را نزد مادر مانده بودم. پسرم و دخترم شوخی کرده بودند، مادرم گفته بود شوخی نکنید که پدرتان قهرمی شود، مثلیکه پای مرا شکسته، کدام جای شما را می شکند. نزد اولادها به من گفتند. نزد مادر رفتم گفتم من به توگفتم که چیزی را از من درقسمت شکستن پای خود پنهان می کنی. گفت حالا خوب شدیم دنبال اش نگرد، توسط صدیق پایم در شفاخانه شکست. از صدیق که پرسان کردم گفت پایش را وقتیکه در شفاخانه بلند کردم از زانوکسر پیداکرد.
من همیش در نقدهای کتاب رها درباد نوشتم ، حرفهای تکراری و اعترافات مستقیم وغیر مستقیم در کتاب رها درباد به خاطر فریب خواننده های کتاب و ترس از منتقدین چیره دست، داستان ها تکرار در تکرار آمده. در قسمت شکستن پای مادر ثریا قبلاً نوشتیم و به نقد کشیدیم ، دیگرجای تکرار ندارد.
با آمدن به کابل تازه دسائس شروع شد. پس از چندی کپتان بابا رئیس آریانا گفت دختران مهماندارهواپیما که با خاد همکاری دارند، برای نجیب الله گزارش داده بودند که ثریا در تاشکند مسافران را برانگیخت و کپتان بابا را واداشت که طیاره از تاشکند به دهلی پرواز نماید.
نجیب الله از کپتان بابا میخواهد تا وی تائید کند که جریان نشست هواپیما به فرودگاه دهلی، یک هواپیما ربایی به وسیلۀ ثریا بها بوده، اما کپتان بابا دسیسۀ نجیب الله را درک و خنثی می کند. بدینسان خدنگ نجیب به هدف نمی خورد.
این هم داستان سازی زیر نام کپتان بابا به گفته ایرانی ها یک (...)شعراست، نه شهامت یک شیر زن و تصمیم گرفتن به آمدن خانم ثریابها به کابل. این داستانها نمی تواند خواننده و منتقد را فریب بدهد. تلاش خانم ثریابها حیثیت یک شوخی بی نمک را دارد، نه دفاع از انسان و انسانیت.
برگشت بی فرجام
ثریا و صدیق به وطن برمی گردند. صدیق با یک امتیاز بهتر بحیث معاون بانک ملی مقررمی شود و پولها را به سرقت می برد و از موقع استفاده می کند و دوباره پا بفرار می گذارد. نمی دانم که دعای کی گریبان گیرملت شده که گاهی پولهای این ملت را صدیق، برادر داکتر نجیب الله فرارمی دهد و گاه برادران فهیم و گاهی برادران کرزی. دار و دستۀ هر دوره سلطنت در افغانستان دست به دزدی زدند.
این نوع رویداد ها در طول تاریخ افغانستان بعد از سقوط سلطنت شاه زمان زیاد رُخ داده که خائنین و اقارب خائنین از کرسی های قدرت استفاده کنند و دارایی های ملت را به یغما ببرند و هیچ جای شک نیست که صدیق و ثریا بها این کار را نکرده باشند و جنگ های زرگری ثریا بها و صدیق هم سر هضم کردن همین پول های بانک بوده باشد، ورنه طوریکه آقای ترکانی در این قسمت تحقیق کرده، این هردو هنوز هم ارتباطات خود را در کلفورنیا دارند.
خانم ثریابها در زیرعنوان برگشت بی فرم از مقرری خود در وزارت معارف بحیث مشاورعلمی یاد می کند و از جبون ترین انسان های روی زمین، از واصف باختری، از رازق روئین وعالم دانشور که چند وقتی با خانم ثریا بها در روسیه یکجا بوده و به خانم ثریا کمک کرده و دانشور از او زمانی خواهش ازدواج نموده، ازین دوست قدیم خود که از گنده خشتکان دستگاه جاسوسی روس بوده و بعد از به چنگال انداختن زنده یاد شاهپورکه از دفتر پنجشیری او را می برند، خانم ثریاهم غیرمستقیم اعتراف می کند که قبل از اینکه شاهپور را ببرند، من خبر داشتم. ولی موفق در نجات شاهپورنشدم. به آلمان فرار کردم. وقتیکه درقسمت گرفتاری شاهپور در این کتاب ، دستگیر پنجشیر ، ثریابها، واصف باختری، رازق روئین، عالم دانشور منشی سازمان اولیۀ حزب دموکراتیک خلق وچند نفر جاسوس دیگر در قتل زنده یاد شاهپور متهم می باشند، درقسمت گرفتاری شاهپور که رسیدیم، جریان گرفتاری آن زنده یاد را زیر آسیاب برسی همه جانبه می گیریم که شاهپور هم جزء قربانیان سرشناس خوب و یا بد مبارزین افغانستان بوده است.
خانم ثریا به گفتۀ خوداش، مشاور روسی تاجکی بنام لطف الله یوف می خواست در کارهای ادبی آنها دخالت فضولانه کند.
لطف الله یوف پیش از آمدن به افغانستان وزیرمعارف بود. ثریا می گوید من در برابر او از ارزش های ادبی دفاع می کردم.
از مهمانی خانۀ خود ثریا حرف می زند که در آن مهمانی، واصف باختری ، رهنورد زریاب ، سپوژمی زریاب حضور داشتند و از گلایه و بزدلی رازق روئین از زبان روئین می گوید که گفته است، خانم ثریا وقتیکه از سیاست روسها حرف می زنی موی در تن من استاده می شود. ما توان زندان را نداریم.
خام ثریا بها می گوید، مرا در پلان وزارت معارف مقررکردند، شخصی بنام نجات حسینی که آدم بی سواد و ژیگولو مانند بود، کارهای پلان در گردن من افتاده بود. صدیق هم بدون دانش بانکی معاون بانک مقرر شده بود، یک موتر مرسدس بنزسفید، با یک راننده در اختیاراش گذاشته بودند.
از این هیچ کس انکار کرده نمی تواند که مشاورین روسی نقش باداری در دولت حزب دموکراتیک خلق داشتند و از این هیچ کس انکار کرده نمی تواند که ببرک، جاسوس شناخته شدۀ روس، شرف ملت افغانستان را در پای روسان ریخته بود. لطف الله یوف جاسوس ک.گ.ب از جملۀ جاسوسان با قدرت بود که در لباس مشاور ظاهرشده بود و با دستگیر پنجشیری سر از یک سناج بوی گین کشیده بود. هیچ قابل قبول بوده نمی تواند که کسی در دستگاه دولت جاسوسان کار کند و در برابر مشاورین قرارگرفته باشد. بزدلی های رازق روئین، به گفتۀ خانم ثریا بها ثبوت این ادعا است. مانند صدیق، برادر نجیب الله و نجات حسینی، جاسوسان فراوان در دولت حزب دموکراتیک خلق بود و هم مردمان شریف و وطن پرست با دولت حزب دموکرتیک خلق از ناچاری همکاری می کردند.
ثریا از زشتی صدیق با دریور و قدردانی دریور از اخلاق حمیدۀ ثریا بها و از روابط نامشروع صدیق با راضیه نام، تایپست چیچکی و از رفتن اش به دفترصدیق با حنیفه دوست اش به بهانۀ سینما رفتن و شناختن تایپست و فرار تایپست، وقتیکه ثریا را صدیق به راضیه تایپست معرفی می کند. حنیف می گوید این خانم راضیه یکزن بازاری سازمانی است که با صدیق و خادیستان سازمان اولیه بانک روابط نامشروع دارد.
ثریا از آمدن چند خانم که به صدیق دست نداده اند و صدیق آنها را بنام روسپی خارج کرده، بخاطر التماس به پیش خانم ثریا می آیند. یکی از این زنها که اشک می ریخت گفت شما چطور با این دیوانه زندگی می کنید.
ثریا می گوید به رئیس بانک که به نام اکرم خلیل یاد مشد زنگ زدم و در قسمت بر طرفی این خانم ها پرسیدم. رئیس گفت که اینها عقب خانم راضیه و صدیق معاون ما گپ می زنند، از بانک برطرف شدند. رئیس گفت من کوشش می کنم که این زنها بیکار نمانند.
دراین جای شک نبود که همه اراذل قدرت در برابر زیردستان خود به خشونت برخورد می کردند و از کسانی که در حزب شان نبودند، با شعار بی طرف بی شرف، از خود خشونت نشان می دادند که مثال آن رذالت های صدیق هم شده می تواند.
خانم ثریا بها می گوید من بار اول بعد از کودتای هفت ثور شامل کار می شدم، در جائی جاسوس خانۀ بنام سازمان اولیه بود، وظیفۀ سازمان اولیه شب و روز تفتیش عقاید، تعیین و برکناری کارکنان اداره و خبرچینی برای خاد بود.
خانم ثریا از همکاران خود یاد می کند و نام از دخترکی به نام لیلا تایپست می برد که هفده سال داشته و پدراش درجبهۀ جنگ کشته شده. معاش لیلا کمکی به فامیل بوده، ولی رئیس ژیگلوی ریاست پلان چشم رذالت به دختر دوخته . ثریا بها می گوید از رئیس ژیگلو خواستم دور دخترک تایپست نچرخد و مزاحم خانم لیلا نشود . ثریا می گوید روز دیگری یک ژیگلوی دیگر وارد دفتر من شد، همه به احترام آن ژیگلو از جا برخواستند، وی کنار میزم آمده گفت، رفیق ثریا من طلاطم منشی سازمان اولیه هستم. نخست دستم را فشرد. گفتم آقای طلاطم من نخست رفیق شما نیستم و دوم اینکه شما را از زمان دانشگاه می شناسم. گفتم با خبر باشی که از ما به خاد جاسوسی نکنید. گفت چشم و گفت به جای لیلا، عادله را سازمان اولیه در این دفتر مقرر کرده. گفتم که سرنوشت لیلا چه می شود. گفت از این وزارت برطرف شده، می تواند جای دیگر بخود کار پیدا کند. ثریا ژیگلوی سازمان اولیه را تهدید می کند و می گوید رئیس پلان بی سواد ژیگلو است کار او را من انجام می دهم ، شما حق برطرفی تایپست مرا ندارید. او گفت با رئیس گپ بزن.
رنگ لیلا که نان آور یک خانه بود، مانند گچ سفید پرید و چشمان اش پر اشک شد. گفتم تا من زنده باشم این دختر را کس منفک کرده نمی تواند و فردا که من به دفتر آمدم، عادله یک زن فربه و مست و خمار در صندلی لیلا بجای لیلا نشسته و رئیس هم به دفتر رسید وعادله را به کارکنان دفتر معرفی کرد. عادله عشوه کنان گفت این میز به من خوردی می کند، رئیس پیش شد، پای عادله را با دست خود سر پای دیگراش گذاشت. ثریا عادله را از دفتر می کشد، لیلا را بجایش می نشاند. منشی سازمان اولیه می آید و با ثریا برخورد می کند و ثریا با سنگ سرمیزی به سرمنشی اولیه می زند. سرمنشی خون می شود، فریاد می کشد، وای مُردَم، وای مُردَم. ثریابها می گوید ، فریادت شیپور انقلاب ثوراست، فاطمه همکار ثریابها طنزگونه می گوید، فریاداش مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور است. کسی به نام ولی، همکار ثریا بود، گفت خوب اش کردی. گفت من به صدیق زنگ زدم، گفتم حق منشی سازمان اولیه را دادم. شاهپور از بچه های شعله ئی آمد، گفت صدیق در اتاق منشی اولیه است، با او پرخاش دارد.در لفت رفتم که صدیق پیش رویم آمد،پرسیدم تو اینجا چه می کنی، گفت توغرور طلاطم را شکستی، من آمدم که پوز طلاطم را بشکنم. با این قهرمانی لیلا سرجای خود می ماند.
از همه رذالت ها که در بالا توسط خانم ثریا بها نوشته شده اگر این داستان واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد، ولی مانند این داستان، داستان های واقعی از رذالت های حزب دموکراتیک خلق فراوان وجود دارد وهم برخورد و زد و بند هم در بین اعضای حزب دموکراتیک خلق وجود داشت.
یاسین ایوبی، برادر خانم کریمه کشتمند که زن سلطان علی کشتمند میشود، همصنفی ثریا بها است، با دیدن ثریا، به خانۀ ثریا می رود و به خانم ثریا هوشدارمی دهد که پرچمی ها توطئه گر بی رحم و نامرد هستند، درخانۀ خواهرم بودم، کشتمند گفت نجیب الله در این شب و روز شاهپور را به نام شعله ئی دستگیر و زندانی می کند، بخاطریکه با واصف، شاهپور و روئین در یک دفتر کارمی کنی، راپور ترا سازمان اولیه داده است. گفتم ما فعالیت سیاسی نداریم، از یک دختر نجار دفاع کردیم. من آمدم که شما را خبرکنم دفتر نروید.
دولت جاسوسان سر سپردۀ روس آن قدر کودن هم نبودند و شناختی که من از نزدیک با شاهپور داشتم، او با جاسوسان و خصوصاً با نجیب الله و خانوادۀ نجیب الله روابط نداشت، روابط نمی گرفتند و روابط حتی حرف زدن با پرچمی ها را گناه می پنداشت و این را نجیب الله هم با شناختی که از شاهپور داشت، میدانست. با وجودیکه نجیب الله انسان خورد وکوچک بود، به چنین توطئه احمقانه دست نمی زد وحرفهای ثریا در این قسمت از زبان یک جاسوس دیگر بی پایه بوده، نه تنها انسان که خرهم قبول نمی کند. می گویند جاسوسی و در دام انداختن شاهپور توسط یک گروپ، تحت نظر دستگیر پنجشیری، توسط شعله ئی های مرتد، با ختری ها، روئین ها وهم توسط پرچمی های به ظاهرمخالف پرچم، مانند ثریا ها صورت گرفته است. جریان گرفتاری شاهپور از پهلوی باختری و روئین،اگر این دو وجدان داشته باشند، می توانند دز زمینه روشنی اندازند وصد در صد، بدون تردید، این دو نفر در آن جریان قرار داشتند، امید است اگر پای شان دخیل نباشد و انگشتان شان با رنگ خون شاهپور و شاهپورها رنگین نشده باشد، پرده از روی واقعیت های گرفتاری شاهپور بردارند وهراس از دهن گشادۀ ثریا بها، به خاطر دوستی نکنند. از عمر شان هم چیزی باقی نمانده، هنوز هم وقت است که وجدان خود را، اگر داشته باشند، صیقل کنند و در پهلوی خائنین دیگر احزاب قرار نگیرند که فاشیست و مرتد بودن اسحاق نگارگرهزارها بارسرنوکری از اینها در برابر روس و روس پرستان شرافت دارد و اگر این ها سکوت می کنند، امید است که حسن سیغانی، امیری امروزی که یک پژوهشگر واقعی جنایتکاران احزاب چپ و راست است، از وجدان کاربگیرد و باختری و روئین را به اساس شناختی که با باختری و روئین دارد، همراه با ثریا بها به میز برنامۀ خود بکشاند. اگر این سه نفر حاضر نمی شوند رسماً به خاطر رفع مسؤولیت، به ملت افغانستان واقعیت ها را بگوید وهر پرچمی که ادعای شرافت و وطن پرستی دارد، امید است که به میدیا حاضر شود و از خود دفاع کند، درغیر آن احزاب چپ و راست و یا کسانی که متهم به جنایت در وطن ما بوده و هستند، به میدیا حاضر شوند و از خود دفاع کنند. کسانی که از احزاب کمونستی پرچم و از احزاب دست راستی، حزبی و تنظیمی افغانستان اگر شیعه هستند یا سنی، دفاع می کند، خاین است و خیانت این چپ و راست نه تنها به ملت افغانستان،بلکه به جهان معلوم شده است. دفاع از چپ، حزب دموکراتیک خلق و تنظیم ها و احزاب دست نشاندۀ خا رجی نه تنها بی شرفی،بلکه گناه بزرگ است. گرچه می گویند که آقای حسن امیری هنوز هم روابط خود را با باختری حفظ کرده، ما با آن کاری نداریم، نزد ملت ما باختری و روئین، یعنی دستگیر پنجشیری وثریا بها است. اگر باختری و روئین به خاطر شعله ئی بودن چند روز خود نزد ملت افغانستان مسؤول نیستند، پس آقای امیری همان قدر که پرچمی خائین را زیر فشار قرار داده، پرده از روی جنایتکاران شعله که با چپ و راست، وطن فروش بی وجدان وشرف باخته ارتباط داشته اند، برده برداری کند، ورنه تبر زدن در یک درز از روی کینه گناه است.
شب صدیق نیامد تا من جریان را به صدیق می گفتم. فردا صدیق زنگ زد که کجا هستی هرچه زوتر خانه بیا وعکسها درکجا است. خانه آمدم که صدیق اولادها را از کودکستان با خود آورده، نزد مادرم مانده. گفتم چه خبر است، گفت گلاب زوی زنگ زده بود که نجیب بی غیرت، این پشتون بی غیرت، تو که یک زن با شهامت داری میخواهد او را زندانی کند و ترا از بانک برطرف، زود عکسهای خود را بیاور، پاسپورت بگیرید و از مملکت فرارکنید.من عکسها را بردم، گلاب زوی به مدیر پاسپورت هدایت داد، پاسپورت ها آماده است. یاسین ایوبی راست گفته بود جای تردید باقی نماند.
شب خانۀ سپوژمی زریاب رفتم، او دوستم بود، وظیفۀ ترجمانی داشت و سکرتر دفترسفارت فرانسه بود، به من وعده داد که به شما ویزه می گیرم.
صبح پاسپورت ها را به سفارت فرانسه داده، بعد از چاشت پاسپورت ها را با ویزه گرفتم و خوشحال شدم. دوست صدیق به ما تکت دوطرفۀ کابل و پاریس گرفت و گفت تا روز پرواز درخانه باشم و به دفتر نروم.
اگر چه شاهپور دوست نزدیک من نبود، سرنوشت مشترک ما را پیوند می زد.
ثریا خوداش هم نمی داند که چه سبب شده تا احساس دلسوزی به شاهپور که یک مائویست شناخته شده است، پیدا کرده، بلاک و آدرس خانۀ شاهپور را نمی داند، تنها می داند که شاهپور شام ها به مارکیت مکرویان می آید، یا ویدیوکست کرایه می کند، یا مرغ بلغاریایی از غرفۀ چوبی می خرد. ثریا به شاهپور دیگر سرنمی خورد که او را از رذالت خاد باخبر سازد و فردا به گفتۀ ثریا بها، در ورودی وزارت معارف، ثریا منتظر شاهپور می ماند، ولی شاهپور نمی آید. ثریا به خانه برمی گردد که آمادگی فرار از افغانستان بگیرد و فردا از چنک خاد فرارکند. به گفتۀ ثریا بها، توصیۀ قبلی را هم به خاطر دلسوزی به شاهپورنگرفته، با برآمدن از خانه، خانوده را نگران ساخته، خدا فضل کرده دوباره به خانه برگشته. همایون برادر ثریا بها که دوست نزدیک سلطان نورستانی پرچمی، آمر میدان هوایی کابل است، در تماس می شود که برسی پاسپورت های صدیق وثریا را خود سلطان پرچمی، آمر امنیت فرودگاه بر دوش بگیرد.
بازهم دل ثریا را آرام نمی گیرد، به لیلا نام که خواهر خواندۀ ثریا است در وزارت معارف تیلفون می کند، لیلا می گوید شاهپور را دستگیر کردند و به خاد بردند.
ثریا گوشی را می گذارد، به یاد شاهپور فریاد می زند، باز به فکر خود و دو کودک خود می شود که فردا باید فرار کنند تا در چنگ خاد نیفتند، چون یکی از رایج ترین رذالت های خاد تجاوزجنسی بر مردان و زنان بوده، از چنگال خاد رهائی یابد.
این هم داستان سازی است که گره این داستان را تنها ناخن های دستگیر پنجشیری،با ختری و روئین، کس دیگری سر این کلاوه را باز کرده نمی تواند. باز هم از برنامه سازان چپ و راست خواهش من این است که اشخاص فوق، مرموزترین افراد بشریت هستند، پیش از اینکه از جهان به بدنامی بروند، آنها را به میز مذاکره بکشند. فعلاً نزد ملت افغانستان این چهار نفر، بشمول منشی سازمان اولیه و دانشور،قاتل شاهپورمی باشند وملت افغانستان حق دارد که اینها را متهمین قتل شاهپور قلم دادکنند که ۹۹ فیصد دلایل، شواهد و قرائن اسناد موجود است. به خاطر دفاع از خود،توسط متهم که یکی از روش های اصولی و قانونی محاکمات است، حق دفاع به متهمین هرجنایت داده می شود و اینها هم از این حق برخوردار هستند. این جمله را که ثریا بها در کتاب رها درباد آورده،رذالت های خاد، تجاوزجنسی بر مردان و زنان بوده، از چنگال خاد رهائی یابد.
در این جای شک نبوده و نیست، شناختی که ملت ما از حزب دموکراتیک خلق داشت و دارد، نه تنها این حرفها را ثریا بها می گوید، بلکه تجاوز جنسی که بر دستگیر پنجشیری بعد از کودتای شهنواز تنی صورت گرفت، مستقیم وغیر مستقیم گلایه آمیز از این نوع رذالت های دردناک پرده برداشته وهم یادداشت های جلال رزمنده، حرفهای دستگیر پنجشیری را در قسمت سکینه و تجاوز جنسی به دستورنجیب الله در اتاق میر صاحب کاروال، کشتمند و کریمه کشتمند هم این اعترافات را داشتند و پرده از تجاوز جنسی بر مرد و زن و تجاوزجنسی که برخودشان توسط همسنگران خود شان صورت گرفته بود، اعتراف کردند که این زن و شوهر بزرگ ترین شاهد در قسمت جنایت و تجاوز جنسی بر انسان های بیگناه و بی دفاع در تاریخ جنایی حزب دموکراتیک خلق می باشند.
ساعت یازدۀ روز ۲۵ نومبر ۱۹۸۱خانم ثریا می گوید دیر به فرودگاه رسیدیم. مامورین گذرنامه از ثریا معذرت میخواهند که دیر آمدید، ما بکس های شما را گرفته نمی توانیم. ثریا قبول می کند، اما در این وقت خوشبختانه سلطان پرچمی، آمر امنیت فرود گاه با همایون برادر ثریابها که مامور پولیس است می آید. با الفاظ خشک بکسها و پاسپورت ها را می گیرد، او را با صدیق و دوطفل اش به داخل هواپیما، بدون چک و برسی می برد و در سیت طیاره می نشاند.
طیاره چند چرخ می زند، در این وقت ثریا نا امید بخاطر دور شدن از وطن می اندیشد وهم نگران از این است که نجیب الله به هواپیما دستور برگشت ندهد.
خانم ثریا یا بیچاره عقل خود را از دست داده، یا ملت خود و خوانندگان را دیوانه وکودن فکر کرده. در این جای شک نیست که از زمانیکه فرودگاه کابل ساخته شده، قدرتمندان بدون چک بکس و اسناد داخل طیاره برده می شدند تا اموال قاچاق شان به دست کدام مامور پائین رتبه نیفتد و بوی کثافت شان نبرآید.
خانم هم از جملۀ خاندان شاهی خاد بود. دلم برمؤظفین میدان می سوزد که به طرف خانم ثریا بها و صدیق می دیدند و اگربکسها را چک می کردند،۷۵میلیون دالر را از بکس ها بیرون میکردند. به گفتۀ دیپلومات هندی که در زمان توقف شان در فرودگاه هند این پولها افشأ شده بود و خاد مسؤولیت خارج کردن پولها را از افغانستان به دوش گرفته بود. پولها سلامت به غرب می رسد و توسط سونارام هندوکه یک پرچمی وطن فروش است، به دسترس صرافان هندوی افغانستان که درغرب بودند، می رسد.
تمام کارکنان میدان ازجملۀ وطن فروشان بودند.هرگاه مخالفتی بین دو برادر وجود می داشت و دست مستقیم نجیب الله در این دسیسه نمی بود، پر کسی می سوخت که از میدان کابل با پول ها و طلا های دزدیده شده فرارمی کرد. میدان کابل حمام کاه فروشی کابل نبود که شیردل بیا، پردل برو و آمر میدان یک بی وطن وطن فروش بود، نه تنها در زمان پرچم،بلکه تا امروز مؤظفین میدان کابل وطن فروشان شرف باخته بودند و هستند. زمانی صمد ازهر مسؤول میدان بود، یک عرب از سعودی قاچاق طلا را می کرد،چون چندین مرتبه آمده بود، این بار که می آمد، صمد ازهر به خاطر عیاشی به تایلند رفته بود،یک نفر تازه درمیدان مقرر شده بود، بالای عرب قاچاقبراشتباه کرده بود، او را دستگیر نموده بودند، در نظارت خانۀ کابل زمانیکه طاهرمحسنی مدیرمسوول پیام روز، پیرمحمد خاوری که فعلاً در روزنامۀ اصلاح کارمی کند، نویسندۀ پیام روز بود و به خاطر کلمۀ امارت پیام روز مصادره شد و محسنی و خاوری در زندان افتادند.
انجنیرعثمان خان که بعد ها از جملۀ رهبران شعله بود و فیضانی معلم که او را امروز بنام مولانا فیضانی می شناسند از طرف دولت شاه بنام جاسوس آی اس آی دستگیر شده بود، در زندان نزد من تفسیر قرآن می خواند. این مثال را به خاطری آوردم که میدان هوایی کابل در طول تاریخ خود در دست وطن فروشان، قاچاقبران وخود فروشان تاریخ زده قرارداشت و کارکنان میدان هوایی کابل از خورد و بزرگ، خصوصاً مامورین گمرک ، ما مورین پولیس، مامورین ضبط احوالات ومامورین هوایی ملکی بدون واسطه و سر قلفی مقرر نمی شدند. تا امروز به یک شکل بدون کدام تغییر، مقرری های موظفین میدان بی واسطه و پول نمی شود. از زمان شاه کسی که واسطه نمی داشت، رشوت نمی داد و مامورعالی رتبه نمی بود، اگر دست به قاچاق می زد، بدون چون وچرا دستگیر می شد.
به سوی پاریس
خانم با پاین شدن طیاره در فرانکفورت و پرواز دوباره به پاریس و با داشتن شش هزار دالر و رفتن درهوتل های گران قیمت پاریس، شب درهوتل سپری می کند، صبح از پاین هوتل مربا ومسکه می خرد، در شهری که بیگانه است و مصرف شان چهار هزار دالر امریکایی بوده،پول گران هوتل صدیق وثریا را نگران می کند. با هم مشوره می کنند، ثریا می گوید من نمرۀ آرزم رفیق برادرم را دارم، در پاریس زندگی می کند، بیاید ما را کمک کند و هم نمرۀ توریالی را داریم درهمبورک، زنگ بزنیم. پاین می شوند با یک برخورد کمی زشت بین زن وشوهر، ثریا ازهوتل خارج می شود و به توریالی زنگ می زند. زاشا پسرهشت سالۀ توریالی می گوید که پدراش دوش می گیرد،توریالی از حمام می برآید، همراه ثریا درتماس می شود و ثریا جریان آمدن شان را به توریالی می گوید. توریالی می گوید خوب شد که برگشتید، اگرخون من کار تان باشد من دریغ نمی کنم. ثریا صبح به داکتر کریم زنگ می زند، کریم می آید آنها را به کلیسا می برد و شب به خانه من مهمان هستید و فردا شما را به پناهندگی می برم. ثریا بها از شیفته بودن به کلیسا وکتاب های غربی و شوخی های داکترکریم که در اتاق اعتراف به گناه کلیسا به شوخی او را برده، ثریا هم از مریم مقدس توقع می کند که مرا از شر صدیق خلاص کن که من با تبار وحشت زندگی می کنم.
شب با توریالی حرف می زند. ثریا را توریالی هوشدارمی دهد که داکترکریم با پرچمی ها روابط دارد، به همبورک بیائید. زمانیکه در همبورک پیاده شدیم فلش لایت چشمان ما خیره کردید.دیدم که توریالی مرد ماجراجو با چند ژورنالیست زیرهواپیما استاده و کلای ببری خود را بسوی ما تکان می دهد. وی ما را درآغوش گرفت و بوسید و گفت تمام شد، چه زود به این سادگی. گفت من و رفیقم حمید چند روز بخاطر پناهندگی شما دست به کارشدیم، چند ژورنالیست از حزب سوسیال دموکرات و نمایندۀ نخست وزیر آلمان شیمت از ما دعوت کرد که بردند بخاطر مصاحبه، ولی توریالی نخواست، گفت به خانۀ من بیائید و مصاحبه کنید تا سخنان اینها را برای شما برگردان کنم. آنها قبول کردند. در یک بس ما را به خانۀ توریالی بردند. مصاحبه کردند، فردا نمایندۀ صدراعظم آلمان آمد و به ما گفت یک خانۀ قشنگ در مونشن به شما آماده کردیم، بروید. صدیق نپذیرفت. گفت ما میخواهم در آلمان بمانیم. ما را به مغازه ها بردند، لباس آلمانی به ما خریدند ومصاحبه های ما را هر لحظه و دقیقه در میدیا پخش می کردند.
نجیب الله رئیس خاد از شنیدن پناهندگی ما سرگیچ شده بود ومی گفت برادرم احمق است، فردا حزب کمونست آلمان دی.کی پی از زبان یک دیپلومات هندی نوشت که برادر نجیب الله، معاون بانک، هفتاد میلون دالر با خود به آلمان برده. ثریا از مریضی دو طفل و از نیامدن صدیق مرتب به شفاخانه ومصرف بودن صدیق با فاحشه های همبورک به کمک توریالی، دفتر صدراعظم به خانم ثریا خبر می دهد که پناهندگی تو قبول شده و از صدیق بخاطریکه دوسیه نزد پولیس آلمان داشته، قبول نشده. ثریا می گوید چند ماه در خانۀ توریالی بودیم، با دوستان افغانی وآلمانی توریالی شبها و روزها را سپری کردم، خیلی خوش گذشت، بالاخره از دولت تقاضای جداگانه کردیم. برای ما در یک پانسیون زیبا دواتاق دادند.
صدیق پشت توشک های آبی خانه دق شده بود، گفت بیا که دوباره به افغانستان برگردیم، گفتم دیوانه استی ما برضد دولت دست نشانده مصاحبه کردیم و در آلمان قبول شدیم.
همۀ این داستان ها به خاطر فریب ملت خوش باور افغانستان است. پرچمی ها آن قدر چشم سفید هستند که از هیچ چیز خود نمی شرمند. برهنه شدن و فحشا را هم افتخار می دانند، چنانچه در هرشش جدی وهفت ثور شما می بینید که با چه چشم سفیدی از رهبران وطن فروش، ناموس فروش و شرف باختۀ خود دفاع می کنند. این خانم تربیه یافتۀ همان قماش جنایت کار، وطن فروش، خاین به ملت افغانستان، خاین به انسان و انسانیت، با خصلت ۷۴ رذالت که در خون شان موجود است و ملت افغانستان با همین ۷۴خصلت غیر انسانی اینها را می شناسند، ورنه نقش توریالی، داکترکریم، مصاحبه بهانه های این وآن بخاطرآمدن شان، با دزدی کردن پول های ملت، برگشت دوبارۀ شان با بی شرمی و در خدمت خاد و ک.گ.ب قرار گرفتن است، ولی هیچ کس این را انکار نمی کند که قدرت مندان از زمان شاه تا امروز پولهای ملت را، آثار تاریخی ملت را، حجارکریمه و قیمتی، طلاهای ملت را، نقره های ملت را از داخل وطن قاچاق کردند و به خارج بردند و با چشم سفیدی دوباره برگشتند و پرچمی ها به خاطر رسوائی خود در مورد این کتاب که فرد فرد شان خواندند، یک کلمه در قسمت این اختلاس ها و سرقت ها و فحشا گری های درون حزب زبان باز نکردند.
روز دیگر باز خواهش کرد که اندره پوف برای نجیب الله وعده داده بود که نجیب الله را جانشین ببرک می کند، با پناهندگی ما شانس ریاست جمهوری را از دست می دهد. گفت من با نجیب الله روابط ندارم، اگر نجیب الله تعهد کند که ترا زندانی نکند، بازهم من گفتم من سر یک جلاد اعتماد ندارم. گفت مناسبات گلاب زوی و نجیب الله سرما خراب شده و مدیر پاسپورت را نجیب الله به خاد برده و زندانی ساخته. گفتم این معلومات را از کجا به دست می آوری. جواب نداشت.
جیمزباند
زمان شتاب می گرفت، در بامداد یک روز بارانی صدیق بخاطر آوردن نان خشک رفت، زود برنگشت، به توریالی و بصیر زنگ زدم، نزد آنها هم نرفته بود، فردا توریالی با پسراش آمد، گفت این آدم از خوردی انظباط پذیر نبوده، هرجا که دل اش خواست می رود. فردا بصیر و توریالی آمدند و گفتند این آدم بی پرنسیپ، بی خبر از زن و اولاد هایش کجا می رود. بصیر و توریالی به پولیس زنگ زدند، پولیس هم نتوانست صدیق را پیدا کند. روز بعد درحالیکه نگران بودم به اتاق داکتربخاطر تکلیف معده رفتم، نرس صدا زده گفت داخل اتاق داکتر بروید، من متوجه اطفال شما هستم. به اولادها گفتم دراتاق انتظار مصروف بازی باشید، من از داکتر خلاص شدم برمی گردم. بعد از بیست دقیقه برگشتم، دیدم اولادها نیستند،از نرس پرسیدم بچه ها چه شد، نرس گفت همین جا بودند، فریاد زدم خالد و رویا گفتم، نرس به داکترگفت، داکتر آمد و پاین شد که اطفال را پیدا کند، من به دنبالش خالد و رویا گفته فریاد می کشیدم، به داکتر گفتم پدرشان هم ده روز قبل ناپدید شده، ما دشمنان سیاسی زیاد داریم، ممکن اختطاف شده باشند. داکتر پولیس را خبرکرد ومن به توریالی زنگ زدم. پولیس منطقه را احاطه کرد و توریالی آمد، گفت تو به سوی پانسیون برو و من به سوی خانه ام،من بطرف پانسیون رفتم، دیدم هردو پشت در پانسیون گریه کنان روی پله ها نشسته اند. توریالی آمد و گفت لعنت ونفرین به پدر بی مسئوولیت. به پولیس زنگ زدم که اطفال پیداشدند، دو پولیس آمد، گفت که از پیدا شدن اطفال خوشحال شدیم و از پیدا شدن پدرشان مأیوس شدیم، شما با خانواده های تان درکابل درتماس شوید.
چند روزگذشت، سوسیال به ما یک خانۀ زیبا را تدارک دید، ما آنجا کوچ کشیدیم، به مادرم نامه نوشتم، مادرم گفت صدیق کابل نیست و پدر و مادراش هم خبر ندارند وهم علاقه ندارند که بدانند صدیق کجاست. برادرم زنگ می زد، من بخاطر ناپدید شدن صدیق در تیلفون اشک می ریختم، توریالی به پولیس گفت که صدیق درکابل هم نیست و پولیس آلمان گفت که شاید کمونستان به کمک ک.گ.ب او را کشته باشند، اگر از او چیزی شنیدیم شما را در جریان می گذاریم. با این گمان زنی پولیس دلم به صدیق و بی پدری دختر و پسرم سوخت. دوستان به من تسلیت می گفتند، سه روز در بیمارستان ماندم ، توریالی از اطفال مواظبت می کرد، بعد از سه روز آمد و گفت زود عجله کن که اولادها در موتر تنها هستند، عجله کردم ، از بیمارستان خارج شدم.
سه ماه گذشت، خانۀ توریالی بودیم که تلیفون آمد، توریالی گوشی را برداشت، توریالی وارخطا گفت تو، صدیق توستی، تو کجا استی، تو زنده استی، من و بصیر از جاه پریدیم. توریالی گفت تو ناجوان چطور افغانستان رفتی، چرا به من و ثریا نگفتی. صحبت را خشمگین ادامه داد. توریالی گوشی را به من داد، آسیب درونی ام را مهار نتوانستم، پرسیدم نامرد کجا هستی و در این چند ماه کجا بودی. گفتم تو سه ماه قبل مرده و درسوگ تو کریستم، مردم به من تسلیت دادند. گفت مرا ببخش، مرا از آلمان اختطاف کردند، من بدون تو زندگی کرده نمی توانم اگر به کابل برنگردی، من بی تو زندگی کرده نمی توانم. گفتم تو سه ماه پیش مردی و من بخاطر مرده برنمی گردم. بصیر گفت این مرد هزار بار گناه می کند و تو هزار بار این مرد را می بخشی. گفت اولاد و زن خود را رها کرده به افغانستان رفته ، مگرمرگ می خواست.
حمید گفت من که باراول ترا با صدیق دیدم، حیران شدم که شما چطور با این مرد بی فرهنگ زندگی می کنید. زن حمید گفت که خوب شد که این مرد رفت، با مرد خوبی ازدواج کرده می توانی. به اتاق دیگرگریه کنان رفتم، زن بصیر به اتاق آمد با من یکجا گریست. اطفال یکی گفت بابایم می آید، دیگر گفت نیاید که مرا می زند. اطفال شب مرا گفتند بابایم این جاه میایه، گفتم آمده نمی تواند، گفتند پیش بابای ما برویم. توریالی گفت که صدیق به من زنگ زده بود که تو برگردی و از رفتن نامردانه اش داستان های جیمزباند مانند می گفت، گویا او را زلمی و شهباز پرچمی اختطاف کرده و به آلمان شرق برده و از آنجا به خاد. توریالی رفتن مرا اشتباه می خواند و مرا از کینه توزی های نجیب الله برحذرمی سازد و رفتن مرا، دادن قرض گرگ می داند. مادرم در تیلفون گفت که او را اختطاف کردند و در خاد بود، به واسطۀ پدراش و اجمل ختک از زندان خاد رها می شود و در وزیراکبرخان در یک خانه زیر نظارت گرفته می شود. پدرنجیب الله و اجمل ختک، نجیب الله را مجبورکردند که ثریا را ببخشد و به کابل برگردد. مادر ثریا هم اختطاف صدیق از آلمان غرب به آلمان شرق و به مسکو و از مسکو به افغانستان را تائید می کند. مادرم نوشت که ما در دو فرهنگ زندگی می کنیم، اینها اول از زور کار می گیرند و اگر زورشان نکشید، از راه تعهد و سوگند و گریه پیش می آیند. دیگر هر وقت که صدیق زنگ می زد، جواب می دادم و رفتن خود به افغانستان را رد می کردم. برادرم زنگ زد که نجیب الله تعهد کرده، تو برگرد و دو اولاد خود را بی پدر نساز. دو ماه درعقب دیوار تردید بسربردم.
برگشت
خود را در آلمان تنها و بیگانه یافتم. مرا به یاد سپوژمی زریاب و ناجیه می انداخت. با توریالی به دفتر سوسیال رفتم و تقاضای بازگشت کردم. دوباره به کابل برگشتم. نجیب به دیدن ما آمد و به خالد و رویا عیدی داد. با نجیب الله سرسیاست حرف زدیم، نجیب الله به فتانه گفت که ثریا چقدر اوضاع سیاسی جهان را تحلیل می کند، تو از ثریا باید بیآموزی. فتانه عصبی شد و به اتاق دیگر رفت. صدیق به نجیب الله گفته بود که توریالی پای ما را به پناهندگی به آلمان کشیده بود و از زلمی شهباز خواهش کرده بود که اگر نجیب الله ما را ببخشد، چون هوا خواه های ببرک کارمل پناهندگی شما را برای بدنامی من پاشنۀ آشیل ساخته بودند. زلمی شهباز او را به آلمان شرق، بعد به مسکو و چند روز پیش منگل درسفارت افغانی درمسکو و از مسکو به کابل آمد. ثریا مادر و برادر را گرچه با کلمه فریفته و برائت می دهد، ولی مقصر هم می داند. مادر او را در اتاق می برد و از زبان داکترحجازی به ثریا توصیه می کند که صدیق با کدام زن روسی درمسکو تماس جنسی گرفت و بیمار تناسلی شده، دختر شما مواظب بهداشت خود باشید. ثریا بعد از حرفهای حجازی که پسر خالۀ سپوژمی زریاب است، تصمیم می گیرد که تا آخرعمر رفیق کتاب باشد و هم بستر صدیق نباشد.
ثریا شکایت از صدیق رهپو می کند که خانه را به او امانت داده بودیم او خانه ما را از خود فکر می کرد وما چند ماه درخانۀ برادرم ماندیم.
ثریا می گوید عروسی کوکی شد، ما رفتیم، نجیب الله آمد پهلوی من نشست، دست مرا گرفت برد که تخت عروس درست کنیم. فتانه خشمگین شد.نجیب الله به فتانه گفت چرا از یکجا شدن وسخن راندن من و ثریا خشکین و حسود می شوی. نجیب الله پوست مهمی به ثریا درنظر دارد، از ثریا خواهش مصاحبه علیه آلمان غرب می کند وهم تقاضای ملاقات تنهایی و صدیق از این ملاقات تنهایی و صدیق از ثریا روی بی باوری که سر ثریا دارد، از ثریا می پرسد چرا نجیب الله میخواهد ترا تنها ببیند، ثریا به صدیق می گوید من نمی دانم از خود نجیب الله بپرس. من گفتم من نزد گرگ نمی روم که ازمن قرض پدراش را بگیرد، به وزارت معارف رفتم دیدم که شاهپور را کشته اند و من کار خود را هم از دست داده ام. دوباره مأیوس به خانه برگشتم .
درسازمان فرهنگی ملل متحد در یک دستگاه پژوهشی به عنوان آمرعلوم اجتماعی شروع به کارکردم، همه کارکنان از پانزده نفر تجاوز نمی کردند، همه تحصیل کردگان امریکا وانگلستان بودند. سکرترجنرال این اداره فقیر محمد یعقوبی وزیر تعلیم وتربیه بود. ثریا قسمی وانمود می کند که به رفتن من دو نفر پرچمی خادیست را بنام های هوشنگ و نثار احمدبهمن در ادارۀ که ثریا بها کار می کرد، مقرر کردند.
یکروز توخی دستیار داکترنجیب الله آمد و گفت زود باشید بچه ها را بگیرید بیاید که میخواهند شما را ترورکنند. ثریا می گوید من همراه شما خادیستان نمیروم، خانۀ خواهرم می روم، توخی می گوید شما جائی رفته نمی توانید تا ما تروریستان را دستگیر کنیم.
توخی می گوید اگر شما نروید ما شما را دست بسته می بریم. من دانستم که دسیسۀ تازه در راه است، ما را به یکی از خانه های خاد بردند وتحت نظارت قرارگرفتیم واز خانه برآمده نمی توانستیم. ثریا می گوید یعقوبی که معاون خاد بود برادرم همایون همصنفی اوبود،رفت تا از او بپرسد و جویای حقیقت شود، یعقوبی گفته که به ما گزارش از یونسکو رسیده که ثریا از آمدن خود از آلمان غرب پشیمان است.
روز دیگر توخی آمد گفت قبایلی ها اینجاه دعوت شده اند شما از اتاق تان بیرون نشوید. ما از پنجره ها دیدیم که قبایلی ها بعد از نان درچمن نشسته اند و خاد سر میز پول ها را انداخته به آنها می دهد. لایق با شملۀ پشتونی در پشت میز خطابه قراردارد، بعد از سخن رانی و چند شعار توسط سلیمان لایق، روی کف دست قبایلی ها بعد ازخواندن نام شان پول گذاشتند.
توخی بعد از دوهفته بدون ناراحتی وجدانی آمد و گفت تاکنون چیزی کشف نکردیم شما را رها می کنیم به فکر فرارنیفتید. بعد به خانه رفتیم، دونفر خادیست در عقب خانۀ ما موظف بودند و به خاد از رفتن و آمدن دوستان و فامیل ما گذارش می دادند. ثریا از اذیت کردن اولاد ها توسط پدر و از برخورد بخاطر اذیت اطفال با صدیق و از کشیدن تفنگچه توسط صدیق و فیر بطرف خود توسط صدیق یاد می کند.سخی یک نفر از دوستان ما وارخطا با شنیدن فیر تفنگچه داخل خانۀ ما شد، گفت بوی باروت است، سخی به هاشم پکتایی موضوع شلیک را قصه کرده و او به خانۀ برادر ثریا رفته از شلیک صدیق بطرف ثریا یاد کرده. صدیق رفت، هاشم پکتایی پسرعمه خود را لت وکوب کرد. نجیب الله تلفون زد جریان را پرسید و بعد به وزارت داخله تیلفون کرد. صدیق را زندانی به خاطر لت وکوب پسرعمه اش کردند، نه به خاطر شلیک علیه من.
هیچ امکان ندارد که مغزمتفکر این نوع جنایات و داستان سازی ها، خود ثریا بها بوده. این جا تنها می خواهد که صدیق را قربانی بدهد. از روزی که این ها از داخل افغانستان برآمده اند و برگشته اند، روابط خود را نه تنها با خاد، ک.گ.ب و خانواده های جاسوس خود داشتند. نه تنها بعد از مرگ سعدالدین خان بها، بلکه در زمان حیات سعدالدین خان بها همایون پسراش همکاری مستقیم به دستور پرچم توسط خیبر و ببرک همکاری با دستگاه های استخباراتی داشت که این رنج ها سبب مرگ سعدالدین خان بها شد و سعدالدین خان بها تا آخرعمرخود از دست خانودۀ وطن فروش وجاسوس رنج برد و دستگاهای جاسوسی که یک روش بی وجدانی شان این است که عناصر پاک و خانواده های پاک را در دام خود و در دام احزاب بی وجدان چپ و راست می اندازند و ازدواج همایون بها با یک خانوادۀ جنرال شناخته شدۀ استخباراتی به دستورمستقیم ببرک کارمل و خیبرصورت گرفت. این رفت و آمد جاسوسانه، نه تنها در بین حزب دموکراتیک خلق از زمان شاه تا کرزی در زمان قدرت چپ و راست موجود بوده است. این داستان سازی ها سبب برائت ثریا بها وحزب دموکراتیک خلق نمی شود. نه زیاد چشم سفیدی کنند و نه ملت را بی عقل فکرکنند. وجدان ندارند که ملت افغانستان بگوید از وجدان کاربگیرید.
ازانسانی که درحزب بوده یا نبوده، با آن از طرف ثریابها و تیم کاری کتاب رها درباد، مخالفت نشان داده شده ویا از آن به قدردانی یاد شده و در این کتاب از او نام برده شده، چون در جنایت ها ، جاسوسی ها، وطن فروشی ها و داستان سازی های ثریا بها وصدیق ارتباط داشتند و نزد خانم ثریا بها خجالت زده هستند. به خاطرخجالت زده بودن شان اطمینانی که خانم ثریا بها از شرمندگی و تاریخ زدگی این اشخاص دارد، چه در ایام بیکاری اش چه در ایام قدرت اش، چه در ایام دور از حزب و دولت و چه در ایام همکاری به دولت، در هر پوستی که صدیق و ثریا بوده و با هرکسی که روابط داشتند ازنوشته های کتاب معلوم می شود که این اشخاص در تمام توطئه ها و داستان سازی ها نقش داشتند. امروز نوشته های کتاب رها درباد را نه تنها که نقد نمی کنند و پاسخ راست و دروغ به نوشته های کتاب نمی دهند و ماهرانه اگرچیزهایی هم نوشته ونقد می کنند، میخواهند درچشم ملت ما خاک بزنند.
از کسانی که نام بردند مانند کشتمند و کشتمندها، دستگیر و دستگیرها، سلیمان وسلیمان لایق ها، راتب زاد و راتب زاد ها، نور و نورها، بارق و بارق ها وغیره زنده هستند، بشمول بصیر زمان ، توریالی چاقوکش ، سونارام ، شهباز حسین، نجات منشی سازمان اولیه وزارت معارف. سایت های پرچمی ها وغیره زنده درحال قدرت و روابط با این خانم می باشند، چرا سکوت کرده اند.همه ملت افغانستان می داند که زیر کاسۀ رذالت نیم کاسه های رذالت پنهان شده است.
پرچمیان چون هوشیار بودند مانند زاغ
ملت ما ا ز دست شان گردیدند داغ ،داغ
فحشا و فحشاگری و دزدی افتخار
کارشان جای گل کاشتن، خار باغ