نویسنده :
سید موسی عثمان هستی
جمعه ۱۳٩۱/۱٠/۱
حرفهای قناری هنوزدرقفس نقداست
حرف من نیست سرحرف دیروز
واژۀ عفت قلم گشته مود روز
خودشان از پاچه کشیدند به قلم
بر من گویند که دهن خود بدوز
واژه گر بد بود و شرم در لغت
اسماعیل چرا کرده تخلص گوز ؟
شاعربی وزن وبی ترازو
این بارنه وکیل خانم ثریاجان بها، بلکه دوست مشترک ما تیلفون زده نقد آقای عزیزالله ایما وداکتر عنایت الله شهرانی را عالی ترین وبیطرفانه خواند وهم محترمانه از آقای روشن نام برد و از نقد استاد و دانشمند مسؤول سایت وزین آزادی یاد کرد و او را متهم به طرفداری از رهبران حزب دموکراتیک خلق وچشم پوشی ازواقعیت های کتاب رها درباد و جنایت و فحشاگری حزب دموکراتیک خلق نمود و گفت به جز از نکات منفی، درنقد استاد روشن نکات مثبت کتاب تحت برسی قرارنگرفته بود و هم گلایه از من کرد که پاپی گک ها بخاطر نقد تند شما، خانم ثریا بها را درسایت های خود توهین می کنند، این دوراز جوان مردی وعفت قلم است. یک زنی که در حزب خودشان خدمت کرد و با یکی از خانواده های حزب بدنام پرچم ازدواج نمود و قربانی خر و خرگری دار و دستۀ پرچم، خوداش و خانوادۀ خانم ثریا بها گردید، شکنجه و اذیت های رهبران حزب دموکراتیک خلق به یک زن مبارز که در یک خانوادۀ مبارز به دنیا آمده و با رنج بزرگ گردیده، به عوضیکه بگوید همان طوریکه متروخین وآقای سیماب چلوصاف روس و پرچم را بخاطر افشاگری روس و حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ بد نام پرچم به میدیای جهان داد و باید اعتراف کرد که افشاگری ثریا بها، خصوصاً در قسمت فحشای سازمان زنان، سازمان لوطی که در رأس اش نجیب الله وامتیاز حسن قرارداشت و بخاطر سرخم ساختن اعضای نوجوان حزب دموکراتیک خلق، سازمان لوطی را مثل سازمان زنان ساختند، نه تنها از رذالت سازمان زنان وسازمان لوطی (سازمان بچه بازی) حزب دموکراتیک خلق ثریا بها نه تنها که سازمان زنان وسازمان لوطی حزب دموکراتیک خلق را افشا کرد، بلکه از فاحشه گری های جنسی و سیاسی ببرک کارمل و جنایت خاد، ترورشخصیت های بزرگ، خانم ثریا بها پرده برداشته، عوض اینکه خانم ثریا بها قدرشود بی رحمانه توهین وتحقیر می شود. قضاوت یکطرفه درنقد، جنایت قلمی است. تو بارها گفتی با درنظرداشت وجدان کتاب رها درباد را من نقد می کنم. کدام وجدان؟
من خدمت دوست نهایت عزیزخود و دوست ثریاجان بها به عرض رسانیدم که من مسؤولیت نقد هیچ وطندار خود را ندارم وهرکس نظر به توان فهم خود و پالیسی که دارد نوشته یک نویسنده را تحت نقد و برسی می گیرد و نویسنده حق دارد که نقاد نوشته خود را با دلایل، شواهد و ارائۀ اسناد قناعت دهد، حتی رسوا سازد، چه من باشم چه احمد وچه محمود.
به زندان به دندان زنجیرجویدن
ویا با انبور درخاد ناخن کشیدن
زتسلیم بهتر سر از تن بریدن
بُود مرگ بهتر از اقرار کردن
شاعربی سنگ وبی ترازو
خانم ثریا بها این حق را دارد که یخن قلم مرا بگیرد ومن بدون نقل قول ازکتاب رها درباد از دل خود هیچ وقت کتاب خانم بها را به نقد نکشیده ام و مثال از این شاعر و آن شاعر و از این نابغه و از آن نابغه نیاورده ام که واقعیت ها را در بین سفسطه نویسی پنهان سازم. من تنها کاری که کرده ام، نقد را به اساس جنایات حزب دموکراتیک خلق کمی واضح ساخته ام و بارها گفته ام و نوشته ام که خانم ثریا بها اولین کسی است که پنجاه فیصد درنوشته های خود جنایت و فحشای حزب دموکراتیک خلق و جنایت خاد را روشن ساخته وقلم اش مشعل دار واقعیت های پنجاه فیصد نوشته کتاب رها درباد بوده و پنجاه فیصد کتاب شهکار های خانم را نشان می دهد که سبب بالا بردن حجم کتاب رها درباد شده که من درآن قسمت ها تماس نگرفته ام. برخوردهای خانوادگی و گلایه های او از خانوادۀ شوهراش، مربوط به زندگی او بوده است. ای کاش که این خانم توسط زن باره های حزب دموکراتیک خلق به خانم اناهیتا معرفی نمی شد تا در دست کرگس بزرگ، ببرک کارمل شیاد، شاشجاع ثانی روسی قرارنمی گرفت. امروز که ملت افغانستان به نام زنده یاد سعدالدین خان بها افتخارمیکنند، به نام خانم ثریا بها هم افتخار می کردند. ثریا بها هر قدرکوشش می کند که در جای پای سعدالدین خان بها پا گذارد، چون تربیه دست ببرک شیاد و خانم اناهیتا است، مانند گردانندگان سایت اصلی ببرک، شاشجاع ثانی، سایت پرچم با نوشته های بیمزه خود، خود را رسوا می سازد. خانم ثریا تنها یک هوشیاری دارد که مثل من پاپی گک های پرچم را تحویل نمی گیرد. این هم یک نوع مبارزۀ دندان شکن با پرچم و پرچم داران است. خانم ثریا بها به این عقیده است که من در کتاب کسی که مرا معرفی کرده بود از او نام بردم، ولی اینها از چال های ببرک کارمل کارگرفتند و نوشتند که مرا حیدرمسعود، یک جاسوس شناخته شده به اناهیتا معرفی نموده. مرده را از قبرکشیدند تا شاهد سازند و حرف زنده را قبول ندارند. نوشتن در بربر اینها سود ندارد و نوشتۀ صدیق را هم ثریا بها جعل انترنتی میخواند که من فکر نمی کنم جعل باشد تا سیاه رو شود هرکه در اوغش باشد.
اولادهای محمودی وغبار از رفتن با ببرک و ببرکیان خودداری کردند و امروز تاج سرملت افغانستان می باشند و از سروران تاریخ افغانستان بشمار می روند. داوی ، داوی ها، فرهنگ ،فرهنگ ها، آهنگ ، آهنگ ها ، نسیم جویا و جویا ها، نعیم شایان، شایان ها، همایون بها و ثریا بها ها که قرصک پنجشیری با ببرک ها و پنجشیری ها خواندند ودرحزب جنایت کاران همکاری کردند، من و تو نمی توانیم از بودن آنها در حزب دموکراتیک خلق انکار کنیم و ازدواج نافرجام ثریا بها را با یک خانوادۀ بدنام تاریخ زده حزب دموکراتیک خلق، هیچ انسان وطن پرست با وجودیکه ازدواج حق شخصی شخص است، انکارکرده نمی تواند. ثریا بها عروس خانوادۀ است که دست شان به خون هزاران بیگناه وطن ما آغشته بوده، لواطه و زنا را دروطن ما در زمان بی قدرتی ودر زمان قدرت دولتی و حزبی ناجوانمردانه و دور از انسانیت، خلاف فرهنگ وکلچرافغانی ترویج کردند، صدها زن ومرد را بخاطریکه ازحزب فرار کرده نتوانند، از نگاه فرهنگ وکلچرافغانی سرخم ساختند و به سرحدی اعضای جوان حزب را سرخم وشرمنده وسر افگنده نمودند که نتوانستند ازحزب فرار کنند و تا امروز با وجودیکه می دانند که رهبران حزب دموکراتیک خلق درجنایت و فرومایگی در جهان همتا نداشتند و ندارند، در آینده هم درجهان به مثل رهبران حزب دموکراتیک خلق درجنایت دیده نخواهد شد، بازهم یک تعدادی که حیثیت وشرف شان را با تجاوزهای جنسی ریخته اند، ازحزب و رهبری حزب دموکراتیک خلق بی شرمانه دفاع می کنند و می خواهند زیر نام این حزب بدنام، سرافگندگی های خود را پنهان سازند. آنچه که سرخودشان گذشته در دامن پاک ملت افغانستان پاک کنند، از رذالت وصال و وصال ها، نقشبند و نقشبندها، سبزه و سبزه ها، از فحشا و لواط، هنر وهنرمند وزارت داخله و خاد، از جنایت مسلم ومسلم ها و از جنایت دوستم و دوستم ها در این کتاب فروان از طرف نویسندۀ کتاب رها درباد و تیم کتاب رها درباد با اسناد روایات شده که درآیند به نقد کشیده می شود. دوست عزیز با زهم اگر دلایل من قناعت بخش نباشد و اجازه بدهد، در آینده به نام وآدرس خود شما بحث دفاعیۀ شما را از خانم ثریا بها، ادامه می دهم. من نمی توانم که ثریا بها را بیگانه از حزب دموکراتیک خلق و شورای نظار بدانم .
از نبودن ثریا بها با حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً سازمان زنان که آن سازمان را خود خانم ثریا بها یک فاحشه خانه خوانده ودر داستان دهقان پیر، رهبر سازمان زنان را یک انسان شرف باخته متقلب، مکار با (74) خصلت غیرانسانی که خصایل اصلی یک پرچمی می باشد، به رهبرسازمان زنان نسبت داده و ازهمسنگر بودن و دفاع اش از شورای نظار دیروز و امروز دفاع می کند. وقتیکه احمدشاه مسعود به پاریس دعوت شد، من در پاریس بودم، خانم ثریا بها با علی احمد پنجشیری قاچاقبرسنگ، برادر اختر کل پنجشیری، بیریش لونگ، پسرقومندان اختر و علی احمد، پسران آقا محمد پنجشیری که در سانفرانسیسکو زندگی می کنند و از اقوام پهلون احمد جان هستند و از دنباله روان احمدشاه مسعود، که نجم الدین کاویانی هم از اقارب نزدیک پهلوان احمد جان و از رهبران حزب دموکراتیک خلق است، از این بی وجدانان کرده شرافت دارد که اگر از خوبی زنده یاد پهلون احمدجان چیزی نمی گوید، از او به بدی هم یاد نمی کند، چون واقعیت کشته شدن احمدجان بطور ظالمانه توسط احمد شاه مسعود، همسنگر پرچم را می داند.
خانم ثریا بها و دار و دستۀ دنباله رو احمد شاه مسعود که در شورای نظار وحزب دموکراتیک خلق است، همیش در حق پهلون احمدجان از بی وجدانی کارگرفته اند. خانم ثریا بها با علی محمد قاچاقبر سنگ یکجا به پاریس به دیدن احمدشاه مسعود آمده بودند، خانم ثریا بها در یک هوتل با احمدشاه مسعود در پاریس زندگی می کرد و با همرکابان احمدشاه مسعود جملات شعاردرست می کرد و از جملۀ پالیسی میکرهای احمدشاه مسعود بود و شعارهای پرچمی گونه را به دهن دنباله روان می داد. اگر من درقسمت رفتن این خانم با علی احمد قاچاقبر دروغ می گویم، کسانیکه با احمدشاه مسعود از امریکا، اروپا ، پاکستان، ایران و افغانستان آمده بودند، بگویند که این خانم در وقت آمدن احمدشاه مسعود در پاریس با قاچاقبران سنگ نبود. نه خود ثریا بها از این حقیقت انکارمی کند و نه کسی آفتاب با دو انگشت پنهان. آیا او در پاریس و درهوتل احمدشاه مسعود نبود؟ حتی صدیق (شش ساله) شوهراش، بگفتۀ احمدشاه مسعود از این واقعیت انکار کرده نمی تواند.همان طوریکه پاپی گک های بیشرم دنباله روی پرچم را با هزاران جنایت اش می کنند، این خانم با وجودیکه دها توهین به مردم غیور پنجشیر درکتاب رها درباد روا داشته و حیثیت وشرافت این مردم را درباد رها کرده، پاس نمک و نمکدان ندانسته که این روش از جملۀ (74) خصلت پرچمی ها است که امروز این کار را پاپی گک های پرچم در حق من روا داشتند. درنمک دان می شاشند. در شان مردم باغیرت پنجشیر، ثریا بها این کلمات را درکتاب خود روا دانسته : ( کنیز، دایه ، شیردهندۀ مزدگیر، کچه وکچه گری ، شنگری وشنگری گری، جاسوس و جاسوس گری و...)، کلمات فروان از طرف خانم ثریا بها درحق مردم شمالی، خصوصاً مردم پنجشیر نوشته شده، چنانچه میگویند و از زبان این وآن شنیده می شود که آقای ظفری پنجشیری بخاطر کلمات توهین آمیزی که درکتاب رها درباد درقسمت پنجشیری و پنجشیریان آمده بود، مانع اشتراک این خانم در مجلس یاد و بود احمدشاه مسعود در سانفرانسیسکو-امریکا شد. زمانی که ثریا بها زبان گلایه را باز کرد، ظفری به کنایه به ثریا گفت احترامی که من به تو زیر چکمنی احمدشاه مسعود دارم، نخواستم که درقطار کچه ها و کچه گری دایه زاده ها مارک کنیزی برپیشانی تو هم زده شود. حرفهای انصاری اخوانی را در قسمت تو پذیرفتیم و ترا درآن مجلس زحمت ندادیم .
ترا دامن ز پشت و پیش ای بی حیا برداشتن
به کشتزار غیرت ات تخم بی شرمی کاشتن
هنوزهم مثل پاپی می زنی اینجا وآنجا جف
نمیدانی آبروی ترا در بین خلق نادیده انگاشتن
شاعربی وزن وبی ترازو
خانم ثریا بها هم دانش سیاسی وهم توانمندی مبارزه را از هرنگاه داشت و می توانست پای در جای پای روان شاد سعدالدین خان بها بگذارد که با رفتن در پرچم همه هستی افتخارات خود را با رفتن در شورای نظار و ازدواج با یک خانوادۀ بدنام ازدست داد.
آنچه که خانم ثریا بها فکرمی کند ویا دیگران تبلیغ می کنند که من با خانم ثریا بها و پرچم مخالفت شخصی دارم، واقعیت ندارد. هیچ وقتی بخاطر فرهنگ وکلچرافغانی در مرده و زنده ، روابط نزدیک خود با رهبران پرچم را پنهان نکرده ام.
اگرمخالفتی هم دربین باشد، مخالفت من با جنایتکاران حزب دموکراتیک خلق، مانند دیگر هموطنان با شهامت افغان می باشد. نه تنها که مخالفت ندارم، بلکه بخاطر بزرگواری سعد الدین خان بها، احترام فوق العاده به این خانواده دارم وهم در درون پرچم دوست هائی داشتم و دارم که دست شان در فحشا و به خون ملت آغشته نیست وآنها هم درک کرده اند که آنها مورد نظرمن نیستند.
بگذارکه ثریا بها چه فکرمی کند و دیگران همان طوریکه بارها گفته ام به خانم محبوبه کارمل، خانم اناهیتا، و دیگر اعضای سازمان زنان احترام دارم و در قاموس افغانیت وکلچر افغانیت توهین به زن حرکتی است نامردانه. اینکه نویسندۀ کتاب وتیم کتاب رها درباد به قلم ثبوت کرده که ببرک کارمل یک فاحشۀ جنسی وسیاسی بوده و سازمان زنان مورد سؤاستفاده جنسی حزب قرارگرفته، یک منتقد نمی تواند که چشم پوشی کند وکسان دیگری که نقد خام کرده اند، خانم ثریا بها را به آسمان قلم برده اند یا درنقد از قسمت فحشا وفحشا گری حزب ماهرانه گذشته اند، به من ارتباط ندارد، من واقعاً به گفتۀ استاد روشن گام به گام ،صحفه به صحفه، سطر به سطر، جمله به جملۀ کتاب رها درباد را نقد کرده ام ونقد می کنم وترس از شاگردان متروخین ها هم ندارم و74 خصلت غیرانسانی پرچمیان پشتیبانی واقعیت های نقد من ودیگران است.
واقعیت های کتاب رها درباد را پاپی گک ها نمی توانند که خاک پاشی قلمی کنند. هرباری که این بی مغزان دهن باز می کنند و زبان دراز، مانند پستۀ بی مغز خود را رسوا می کنند. نمی توانند آمدن یک روز پیش دستگیرپنجشیری را با خورجینک دسیسه وجاسوسی با لشکر روس وآمدن ببرک کارمل، شاه شجاع ثانی را با لشکر پُرخون سرخ، پا در یک موزه در قسمت کشتن ناجوانمردانۀ حفیظ الله امین توسط روس ها در قصر دارالامان وقصر تاج بیگ را ملت افغانستان فراموش کند.
اگرچه امین وامینی ها قاتل ملت افغانستان بودند ومحکوم تاریخ هستند، ولی غیرت، ناموس داری، فرهنگ و کلچرافغانی اجازه نمی دهد که خارجی ها بالای ملت افغانستان و سرناموس افغانستان که زن شریف وخانودۀ با شخصیت وشریف حفیظ الله امین را که در آن قصر با زنان شریف دیگر حزب دموکراتیک خلق دعوت بودند، اجنبی سر ناموس شان حمله کنند و از تنبان شان بیرق بسازند. آیا تاریخ، دستگیرها ، ببرک ها، وکیل ها ، محمودبریالی ها ، نجیب ها ، اناهیتا ها، نورها، غیاثی ها، اسدالله ها، گلاب زوی ها ، مزدوریار ها، وطنجارها( تورپیکی وزیرداخله) را، با این جنایت شان می بخشد؟ آیا فرهنگ وکلچر افغانی می بخشد؟ و اگرکسی می بخشد ومی گوید که این جنایت تاریخ قابل بخشش است، یا در قطارشاشجاع ها قراردارد، یا افغان نیست و یا بی ناموس و بی وجدان است واین اشخاص فوق هم هیچ وقت نگفته اند که این عمل یک حرکت انسانی بوده، تنها ببرک کارمل، این جنایت را دموکراسی و انقلاب تکاملی خوانده که از او گلایه نیست و او بارها از دوستی خود و حزب خود با روسها بی شرمانه یادکرده. این هذیانی بود که ببرک دروقت مرگ می گفت:
سگ بودم وسک شدم ودرخدمت سگ
شترمرغ بودم و گرکس شدم بازسگ
آری این شترمرغ با خلق وحدت کرد وبا خلق برید. شترمرغ هم بار می برد وهم نمی برد. کرگس مانند سرلاش زخمی حفیظ الله امین با تانک های غول پیکر روس آمد وتا آخر عمر درخدمت روس تا تفاله شدن اش توسط روس که در قسمت جاسوسان سرسپرده خصلت قدرت های بزرگ خصوصاً روس است، این تاریخ زدۀ تاریخ به صفت مزدور بی شرم، خوداش وحزبش قرارگرفتند و امروز مانند مزدکها که مردانه وار از جنایت، مزدوری، جاسوسی ونابکاری حزب دموکراتیک خلق اعتراف می کند و از طرف دامن به پشتان حزب توهین وتحقیر می شود که چرا مشت ما را باز کردی. این بی شرمان نمی دانند که از مزدک ها کرده بیشتر جهان وملت افغانستان از جنایت، مزدوری، جاسوسی ونابکاری حزب دموکراتیک خلق قبل از اعتراف مزدک ومزدک ها جهان و ملت افغانستان این قماش اوباش، جاسوس و وطن فروش را می شناخت.
چنانچه خود دستگیر پنجشیری روزی به یک نفر دوست خود در درون کمیته مرکزی که آن جا پشه پر زده نمی توانست به غیر دار و دستۀ جاسوسان روسی و کاجی بی، دستگیر از رفتن و باز گشت و نه خوردن سوپ روسی با افتخار حکایت واعتراف به دوست خود می کند که در کابل پرس با عکس و اسناد به نشرمی رسد و من آن نوشته را بدون کم وکاست در زیر این نوشته بخاطر یادآوری کتاب رها درباد، از روز آمدن دستگیر پنجشیر و نا خوردن سوپ دست پخت روس یاد آوری می کند، قابل نقد است ولی من با اتکا به حرفهای دوست خودِ دستگیر پنجشیری و کتاب رها درباد نقد می کنم.
گرچه خانوادۀ شوهرثریا بها را نمی توانیم دور از پالیسی حزب دموکراتیک خلق سازیم، نجیب الله یعنی حزب دموکراتیک خلق وحزب دموکراتیک خلق یعنی داکترنجیب الله وهم جنایات درون خانۀ داکتر نجیب الله، تجاوز با دو کنیز خانه، تا اندازۀ سند شکوه های خانم ثریا بها درقسمت جنایات وفحشای سازمان زنان وسازمان لواطه گران و رهبران حزب دموکراتیک خلق شده می تواند که قبلاً سریک خانه وزیر اکبرخان که نجیب الله آن خانه را به فاحشه خانه تبدیل کرده بود و توخی و رئیس خاد شش ناموس ملت افغانستان را به دام می انداختند و در آن خانه بخاطر فحشا گری داکتر نجیب الله می آوردند و کسی را که نتوانستند دختری بود که در سرمیاشت کارمی کرد با تخلص دورانی که دراروپا زندگی می کند ومی خواستند او را به حیث مهماندار در ارگ مقرر کنند، او نخواست و به توخی گفت که معاش دوهزار افغانی خود را شرافتمند از معاش ده هزار افغانی خاد می دانم، من از یک قوم باغیرت به دنیا آمده ام که سالار تمام اقوام پشتون بود، به احمد زئی من چطور تن می دهم. با این شهامت خانم پاک دامن، شجاع ، عفیفه و بی ترس کار خود را در سرمیاشت از دست داد و به خارج فرارکرد که آن زن قندهاری قهرمان وعفیفه فعلاً درغرب با شوهر باغیرت خود زندگی می کند و اینکه امروز از خانم ثریا سوال می شود که تو در کدام زندان بودی، چون او را هم درهمین فاحشه خانه نگهداری می کردند، شاید خانم ثریا بها از شرم اعتراف نکند.
اگر منتقد خواسته باشد می تواند بر روی جنایت خانوادگی داکترنجیب الله، جنایت حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً رهبران حزب دموکراتیک خلق را به برسی و به نقد بکشد، جنایت، جنایت است. اگر درخانه توسط یک حزبی رخ دهد و یا در درون حزب کسی که در درون خانۀ خود مرتکب جنایت ودکتاتوری می شود، این مریض در حزب هم سبب جنایت و دکتاتوری می شود.
پرچمیان این درد است، نی گل دانه، دانه
بخوانید این داستان ، برمن نگیرید بهانه
بگفتم راز دل، بازکردم طومارپیچ درپیچ را
که تاریخ پند و اندرز است،نی قصه وافسانه
شاعربی سنگ وبی ترازو
من قبلاً بارها نوشتم که من با وجدان سالم خود این کتاب را به نقد می کشم و اولین نویسنده است که دربین حزب دموکراتیک خلق نقش اساسی داشته و از کورۀ سیاست خانوادگی برآمده، با پختگی سیاست داخل حزب دموکراتیک خلق بعد از خواهران و برادران خانم ثریا بها بوده و بخاطر قدامت مبارزاتی پدر، در حزب دموکراتیک خلق همیش حرف اول را زده، حتی رهبران حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً خانم اناهیتا و ببرک را در سیاست تحویل نگرفته.
بلند پروازی های خانم ثریا بها در حزب سبب نا رضایتی های ثریا پلیکان، خواهر داکتر وکیل، پلوشه گردیزی، خانم کاویانی ، نفیسه شیردل، نسیمه غیاثی وغیره گردیده که آقای شیردل فعلاً در تورنتو با خواهران خود یکجا زندگی می کند ودوست من هم است که این زد و بندها خانم ثریا را دلسرد و به حاشیه کشیده و نتوانسته بدست گرفتن دل ببرک را طوریکه ببرک کارمل می خواست و اگر بدل هم گرفته باشد نزد شیاد زمان کافی نبوده و نمرۀ پوره از مکتب رذالت ببرک کارمل، ثریا بها مانند دیگران نگرفته و نتوانسته که حریف اصلی خود خانم اناهیتا را به زانو درآورد.
به گفتۀ خانم ثریا به مخالفت های داکترنجیب الله ورقابت های بلند پروازی فتانه، بی عقلی های صدیق شوهراش، شیطانی های نور، سلیمان لایق و بزدلی های خیبر در روز محکمۀ حزبی خانم ثریابها و پررویی ببرک کارمل درآن روز و چاپلوسی کشتمند به ببرک وسکوت اناهیتا و بارق شفیعی بخاطر افشا رذالت های ببرک کارمل درمجلس محکمۀ حزبی که سبب استعفأی خانم گردیده، زخم ناسور است که نمی توان خانم ثریا بها را ملامت کرد و شناختی که ملت افغانستان از حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی، شورای انقلابی و اعضای گمراه این حزب دارند وهمه می دانند که اینها هر رذالتی که دل شان خواسته درحق ملت افغانستان، حتی رفقای حزبی خود دریغ نکرده اند. جنایت تره کی ، امین، ببرک ونجیب الله درکتاب رها درباد آمده وخانم ثریا بها جنایت حزب دموکراتیک خلق را ثابت می کند.
هیچ عقل سالم نمی تواند که تمام نوشته ها و حرفهای خانم ثریا بها را نا درست واتهام بداند وبگوید وجنایت و بی غوری که درحق خانم ثریا بها حزب دموکراتیک خلق وخانوادۀ داکترنجیب الله روا داشته. شاید در نوشته ها مبالغه صورت گرفته باشد، ولی تا اندازۀ هم واقعیت بوده و است که شاهد حرفهای خانم ثریا بها، 74 خصلت پرچمی ها هم شده می تواند.
جای تعجب دراین است که روزگاری این خانم گل سر سبد حزب دموکراتیک خلق بوده و صدیق شوهر اش هم قدم به قدم او را همراهی کرده و دولت حزب دموکراتیک خلق او را بخاطر تابعیت اش درغرب سرزنش نکرده، ولی امروز که خانم زبان و دامن افشا دراز و باز کرده، پاپی گک های حزب نقد تند مرا بهانه گرفته اند و در سایت های خود از پاچۀ خانم ثریا بها نا جوانمردانه می گیرند تا صدای شکوه وگلایه او بعد از خانه به خانه، بگوش من برسد.
به دوست خود و دوست خانم ثریا بها اطمینان دادم که من از هیچ کسی وحتی شعر کسی را بخاطر ثبوت نقد خود نمی آورم. آنچه که درکتاب است اول نوشتۀ خانم ثریا بها را نقل مانند فروغ می کنم وبعد دلایل خود را درحدود فهم ناچیز خود می نویسم و از هیچ کسی کمک نمی خواهم وچیزهائیکه درقسمت جنایت وفحشای حزب دموکراتیک خلق اگر از نوشتۀ مخالفین و یا از نوشته خود شارلتان های قلم به دست حزب دموکراتیک خلق از انترنت به دسترسم قرارگیرد، در لابلای نقد خود می گنجانم.
درنقد کتاب رهادرباد بخاطر روشن شدن تاریخ ناپاک این حزب که قبلاً گفتم به بهانۀ نقد کتاب رهادرباد، تاریخ منحوس فحشا وجنایت حزب دموکراتیک خلق را می نویسم، نه بخاطرسرزنش خانم ثریا بها که عضو برجستۀ حزب وطن فروشان خلق وپرچم بوده است.
ندارند منطق پایی ها، مرا می دهند دشـــنام
سرافراز میکنید من را، بیخود،خود را بدنام
چه چاره ملتی را که روز او بُود چــــوشام
فرار درفکر مردم و پرچم در فکر کمند و دام
شاعربی سنگ وبی ترازو
هنوز هم تخریبات اتهام زنی علیه من و خانوادۀ من و هم مرا متهم می کنند که جملات رکیک در قسمت بدنام ترین افراد بشر، یعنی حزب دموکراتیک خلق می نویسم. با وجودیکه من نه بی پیر هستم ونه بد مذهب، ولی نمی توانیم ضرب المثل کابلیان قدیم را مدنظر نگیریم که گفته اند: جزای بی پیر را بد مذهب می دهد.
می گفت من به تو اعتماد بیشتر دارم
از ریگ بیابان بسیار و زیاد تر دارم
گفتم که می شناسم دلقکان از نزدیک
آنچه که شما مشق کردید، من ازیاد دارم
شاعربی وزن وبی ترازو
گرچه خودم ازایام جوانی تا این سن پیری که با رهبران سرشناس حزب بدنام دموکراتیک خلق ودیگراحزاب سروکارنزدیک بخاطر روابط اجتماعی مرده و زنده داشتیم، شطرنج بازان سیاست را از نزدیک می شاختم. در حقیقت با جرأت گفته می توانم که من تاریخ زندۀ احزاب نیک نام و بد نام افغانستان هستم و این را بارها گفته ام که در احزاب افغانستان خوب وبد وجود داشته، هم کار خوب انجام دادند وهم بد. برای نوشتن تاریخ جنایی حزب دموکراتیک خلق در پهلوی پژوهش وموشکافی رویداد های تاریخی، ضرورت اول برای شناخت این جنایت کاران احزاب افغانستان، کتاب های که در قسمت احزاب خودشان نوشته اند ویا مخالفین شان باید به نقد کشیده شود و بهترین سند تاریخی،اقرار و نوشتۀ خود خائنین ومخالفین خائنین است که به شکل بیطرفانه وعادلانه به نقد کشیده می شود و در طاق تاریخ از طرف من امانت گذاشته می شود تا نسل های بعد ورق زنند وجنایت حزب دموکراتیک خلق به نسلهای آینده پند شود که درآینده شاهد شاشجاع های انگلیسی، روسی و امریکایی، نسلهای بعدی نباشند و از شاه شجاع شدن مزدوری، جاسوسی نفرت داشته باشند و پند وعبرت گیرند.
اگرتاریخ نویسان ما آنچه که لازم بود در قسمت شاه شجاع ، امیردوست محمد خان ، امیرمحمد یعقوب خان ، امیر عبدالرحمن خان ، نادرخان ، تره کی خان ،حفیظ الله امین خان ونجیب الله خان می نوشتند، همان شاه شجاع انگلیسی پند برهمه می شد. ما شاهد شا ه شجاع روسی ببرک و شاه شجاع امریکایی حامدکرزی امروزنمی بودیم.
گرچه این کار عمرطولانی میخواهد غیر از این کار چاره نیست وبدون نقد کتاب های مخالفین وموافقین احزاب افغانستان ما نمی توانیم تصورروشن از تاریخ جنایات حزب دموکراتیک خلق و دیکر احزاب افغانستان به تاریخ بدهیم. نقد کردن کتاب نویسندگان موافق ومخالف حزب دموکراتیک خلق بهترین سند در قسمت کار های خوب و بد احزاب ،تنظیم های پاکستانی وایرانی، سازمان های سیاسی، گروه گک های دست نشا نده درافغانستان می باشد، من وملت افغانستان به این عقیده هستیم که اول باید تاریخ حزب دموکراتیک خلق نوشته شود که آغازگرتمام جنایت ها است.
این حزب دموکراتیک خلق بنیان گذار و آغازگر تمام بدبختی های با جاسوسی خود به گفته زنده یاد غبار،ببرک کارمل درجنبش پارلمانی غبار ومحمودی یک غدۀ سرطانی در زندان و بیرون زندان بود و در جنبش پارلمانی دهۀ دموکراسی نقش جاسوسی خود را تازه وتازه ترکرد که با یکجا شدن خیبر و جاسوس سرحدی ارگ کابل این غدۀ سرطانی نشونما نمود و سرانجام ریشه در حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ریشه به آب جاسوسی رساند.
برای مثال یکی ازسرشناسان که زمانی درحزب دموکراتیک بنام اسماعیل محشور نظر به اعترافات خوداش ورفقای حزبی آن که در زیراین عنوان رذالت های حزب دموکراتیک خلق با رذالت های رهبران در اتاق سخنگاه هم اندیشان وحدتخواه
توسط پرچمی خودشان تنبان کشی با زبان سیاسی می کند.
شنبه دسامبر 18, 2010 6:32
رموز این نوشته کس بداند
یقین دارم که افسانه نخواند
نباشد گر عقل و رای درسر
بفکرخود، کاه بی دانه خواند
شاعربی سنگ وبی ترازو
نوشته زیر، نوشته سایت مشعل است
آقای اسماعیل محشورجاسوس دوطرفه دیشب گلی دیگری به آب داد
به هر صورت منظورش از این ماه عسل مخفی شدنش از عضویت جناح پرچم و کار در وزارت داخله خانواده نادر- داود بود . گویا ببرک کارمل باعث این میشود که محشور دستوری به وزارت داخله شامل کار شود که بعد ها این برنامه ریزی در زندگی سیاسی محشور در یک رابطه تنگاتنک با حوادث بعدی که اتفاق می افتد ، رقم میخورد.
به هر صورت غیابت یا رفت و برگشت محشور از حزب دموکراتیک خلق به ذعم ایشان اینگونه مشروعیت پیدا میکند! آمدیم که چه گلی را به آب داد ؟
محشور آنچنان با شوق تمام از رابطه اش با سردار داود خان یاد میکند،که گویا سردار از حزب دموکراتیک خلق فقط و فقط یک تن را به رسمیت می شناخت و او آقای اسمعیل محشور بود.
(شاید اینطورهم باشد. منتقد) عامل همه کجروی ها ، بد بختی ها و مصیبت های وارده در جنبش شخص کارمل بود. محشور از مشت و یخن شدن سردار عبدالولی و سردار داود در درون خانواده سلطنتی اطلاع حاصل میکند و این مسآله را با رفیق کارمل در میان گذاشته و تآکید میکند که کودتای از جانب سردار داود خان در راه است و باید حزب تعین موضع کند ( .شاید اینطورهم باشد منتقد.
در عوض رفیق کارمل به محشور میگوید که اینهمه چال ونیرنگ است و هیچ اختلافی که باعث کودتا شود درخانواده سلطنتی وجود ندارد. محشوراین برداشت رفیق کارمل را نمونه بی خبری و نداشتن عرضه سیاسی او قلمداد میکند . (درحالیکه ببرک ازهرچیزدرونی سیاست های داوود توسط خوداش و حسن شرق ها باخبر بود. منتقد) کارمل با این همه روابط شخصی که با شخص داود داشت ، موجودیت حسن شرق ، جلالر ،ضیا مجید وووو........ اعتمادی که به محشوردارد او را سفیر حزب مقرر میکند تا پیام حمایت حزب را از نظام جمهوریت به سردار دیوانه برساند ؟
(هم امکان دارد هم امکان ندارد. درسیاست هرچیز پیش می آید،حتی خود فروشی.) منتقد) داوود، محشور را به دربار پزیرفته میگوید ، خوب شد آمدی. چه گپ هاست در بیرون ؟ موقعیکه پیام حسن نیت جناح پرچم به داود خان ابلاغ میگردد، .داود میگوید .حضرات ، جاسوس های غرب همه دشمن افغانستان اند . محشور می پرسد .پرچم چطور ؟ داود با لبخندی به دیوار تکیه می زند. (
داوود آدم سرتنبه، خودخواه، خود کار و خود راه و دکتاتور بود، اینکه درآن حالت چه نوع لبخند بی نمک می زند انسان درتغییر است شاید تغییر کرده باشد ویا لبخند شوخی آمیز زده باشد. منتقد) محشور بر میگردد نزد رفیق کارمل و به کارمل میگوید نه به این شوری شور نه به این بی نمکی . یعنی که من را پیش رهبر « سردار داود » شرماندی. و کارمل به خشم می آید و تا زنده بود عقده این تمرد از دلش نمیرود و در دوران حاکمیت حزب مانع رشد محشور به سمت های دولتی و حزبی میگردد. اینکه محشور هیچ کاره نه شد، ریشه در همین عقده دارد.
(به گفتۀ روان شاد عبدالهادی داوی که از او سوال کردند وپرسیدنن تو با این بزرگی ودانش وتجربۀ سیاسی چطور در دام ببرک افتادی، داوی گفت شناختی که از کینه جویی ببرک دارم، اگر غبار ومحمودی و جویا هم زنده می بودند مثل من، مثل صدیق فرهنک، مثل آصف آهنگ، مثل خانوادۀ جویا ، مثل خانوادۀ سعدالدین بها ازترس دردامن حزب دموکراتیک خلق می افتادند. گفتند آنها قبلاً دردامن حزب دموکراتیک خلق افتاده بودند، افتادن شما از روی سیاست بود یا از ترس کینه و واقعیت در دامن حزب دموکراتیک خلق افتادی. داوی گفت زمانی که ببرک را جهان و ملت افغانستان شناخت و تاریخ شناخت و قضاوت کرد، معلوم می شود از روی سیاست بوده یا از ترس کینه و یا صداقت. یادداشت منتقد ازلابلای خاطرات اش. روان داوی شاد) میگذریم : القصه اینکه محشور به همه اتهامات نسبت به خودش در رابطه با عدم صداقت با حزب و در خدمت قرار داشتن سردار داود به دستور ببرک کارمل به زبان خودش بلبل واری اعتراف کرد.
( اگرآقای محشور اعتراف می کرد یا نمی کرد، آفتاب حقیقت با دوانگشت دروغ و ریا پت و پنهان نمی ماند و اگر اسماعیل جان محشورخود اعتراف نمی کرد، فردا دیگران این راز جاسوسی را افشا می کردند. اعتراف هم شهامت می خواهد. هربزدل این کار را کرده نمی تواند. منتقد)
در وطن ما احزاب وتنظیم هستند مادر خطا
جاسوس و بی سواد، یا خرمغز نادان بی حیا
بهانه سازند آیدیا و دین و مذهب یا قرآن خدا
تا فریب دهند ملت را برنام این وآن یابه ریا
شاعربی سنگ وبی ترازو
کسانی که افتخار به جاسوسی خود و رذالت های رهبران حزب دموکراتیک خلق می کنند و در لابلای اعترافات لاف زنی خود، خودآگاه ونا خود آگاه اعتراف می کنند که چطوراشخاص کثیف و رذیل به شکل سؤسایت بم، اطلاع گیری وجاسوسی دربین دیگراحزاب ودربین سران دیگر احزاب جابجا و با مهارت مخصوص جاسوسی آنها را دربین احزاب قابل اعتماد می ساختند ومی سازند تا از درون احزاب وسران احزاب درلباس خود احزاب به شکل جاسوس اطلاعات جمع آوری کنند و پیغام جاسوسی را به شکل ماهرانه به پایگاه اصلی خود برسانند.
این حرکت ناجوانمردانه سالها در حزب دموکراتیک خلق برضد ملت افغانستان و دیگر احزاب وتنظیم ها بخاطر منافع حزب دموکراتیک خلق به شکل تخم گنده درکشتزارسیاست پاشیده شده وثمرناجوان مردانه و بزدلانه گرفته شد. بعد از کودتای ثوراشخاصی که دربین احزاب چپ و راست به دستورحزب دموکرتیک خلق جابجا شده بودند، دوباره برگشتند. تسلیمی های گروه کار گر، ساما، بنام حزب نماد پیروان دروغین زنده یاد طاهر بدخشی مانند که به دستور حزب در بین دیگر احزاب چپ و راست جابجا شده بودند، در زمان ببرک کارمل و داکترنجیب الله بازگشتند و امروز باز درلباس دیگر به دستور هیئت رهبری شیاطین حزب دموکراتیک خلق، بشکل گروگک ها، رقص نشه وار سیاسی دارند. بنام ائتلاف، اینجا و آنجا سر شور می دهند.
ببرک می دانست که مثل خوداش هر جاسوس به تحفۀ تبدیل می شود. اسماعیل محشور در این نوع مناسبات ید طولا داشت و به گفتۀ خود پرچمی ها با ضبط احوالات خصوصاً با رئیس ضبط احوالات بدستورحزب دموکراتیک خلق روابط تنگا تنگ داشت. تهداب این حزب از خشت خام جاسوسی بنا یافته بود. ببرک و دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق قربانی جاسوسی خود به اساس فورمولیکه هرجاسوس سرانجام به تفاله تبدیل می شود، شدند. تاریخ حزب دموکراتیک خلق نشان داده که جاسوس به تفاله تبدیل می شود.
پناهندگی سیاسی بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق، کمیته مرکزی، شورای انقلابی حزب دموکرایک خلق و چغله وپغله این حزب درغرب، امریکا و کانادا و اجازه ندادن اقامت به اعضای حزب دموکراتیک خلق در روس، کیوبا و چین، بود و باش این جاسوسان درغرب و امریکا بخاطر جاسوسی بوده که روسها اینها را به شکل تفالۀ سیاسی بیکاره به دور انداخته است. کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی.
دستگیرپنجشیری شرمندۀ تاریخ ، جاسوس عضو حزب دموکراتیک خلق ، دست نشاندۀ کی .جی.بی و نجاست خور امروز امریکا و شورای نظار، مشت نمونۀ خروار است در سیاتل امریکا.
سراپا سوختم جزمن ، پروانه می داند
کسی آواره شد،ازدلش بیخانه می داند
نصیحتم نکن در پنهانی راز ای ناصح
غمم از بس فزون کشته، بیگانه می داند
شاعربی سنگ وبی ترازو
دستگیر پنجشیری و صمد خان ازهر و دیگران شان ازهیچ نوع چال ونوشته بخاطر برائت خود، برائت روس، برائت حزب دموکراتیک خلق و برائت شورای نظار و انقلابی نشان دادن خود، درنوشته های خود دریغ نکرده اند.
درحالیکه در امریکا این تفاله های روسی، پرکاهی نیستند. با این نوع شارلتانی ها خود را به کوچۀ حسن چپ زده و با نوشته های پوک خود میخواهند از نظر تیزبین ملت درخون نشستۀ افغانستان پنهان بمانند، ولی اقوام شریف افغانستان می دانند که آغازگر تمام مصیبت ها در وطن ما از زمان حکومت سردارمحمد داوود تا امروز، جاسوسی، فرکسیون بازی، نوشتن شعر به کلشنکوف، به لینن، به انقلاب اکتوبر، به کودتای ثور بنام انقلاب، به خراسان وخراسان بازی، به همدستی شاه شجاع روسی دغلباز و جعل ساز، بد نام تاریخ ببرک کارمل جاسوس، این جنایتکار دیروز در خدمت روس بود و امروز با بی شرمی تمام در خدمت امپریالیسم امریکا، شورای نظار، همسنگر دیروز آی اس آی و روس و امروز همسنگر امریکا و غرب و دولت کرزی. اینها فرکسیون بازان بی حیا می باشند، ببینید که این کثافت زده های تاریخ بعد از مرتد شدن و در دامن امریکا افتادن، در چه سطحی سقوط کرده اند. دستگیرها، عظیمی ها، دلاورها، بابه جان ها، مزدکها و دار و دستۀ ببرک خبیث مزدور و مثل پاپی گک ها درخدمت این قماش بدنام قرارگرفته اند. ملت افغانستان از این نوع نوشته های زیر رنج می برند.
دستگیرشد روزی بی پرو بال
فتاد مثل ببرک دردام و در جال
نه خورد به درد او حزب شغال
خوراک او شد چپاتی و دال
شب و روز درپاکستان میدید فال
شود نوکر انگلیس چو موهن لال
شاعربی سنگ وبی ترازو
آری فال اش به قرعۀ دلخواهش افتاد، از افغانستان توسط احمد شاه مسعود و شهنواز تنی به پاکستان و از پاکستان به ترکمنستا ن و از ترکمنستان به امریکا به دامن سیا رسید. اسناد جاسوسی خود را به آنها داد و به گفتۀ منتقدین اش در پروتوکولی که با سیا کرده از آنها خواهش کرده که اسنادی را که درقسمت وطن فروشی خود، درقسمت رفقای خود، درقسمت حزب خود، دیگر احزاب و روس داده، تا روز مرگ اش افشا نکند. حزب دموکراتیک خلق که سالها به جاسوسی، وطن فروشی، مزدوری، با سر خمی زندگی کردند، هیچ نوع عکس العمل بخاطر جنایات جنایتکاران حزب دموکراتیک خلق از خود نشان نمی دهند و برضد تاریخ قرار گرفته اند.
هنوز هم رهبران جنایتکار حزب دموکراتیک خلق درخدمت شورای نظار و بادارن شورای نظار، روس و امریکا قرار دارند. پهلوان زنده خوش است. این میراث شوم به حزب دموکراتیک خلق از زمان ائتلاف شان با شورای نظار، مجاهد و طالب صورت گرفته که در زمان سقوط دولت داکتر نجیب الله اعضای سرشناس حزب دموکراتیک خلق در بین احزاب وتنظیم های دست راستی مانند اسماعیل محشورها جا بجا شدند.
فارسی زبان حزب دموکراتیک خلق به دستور روس با شورای نظار رفتند و پشتون ها با گلب الدین حکمتیار و شیعه ها با مزاری و دوستم ها با هر حزب و تنظیم و باز همراه طالب و امروز فارسی زبان ها، پشتون ،هزاره ، ترکمن و ازبک حزب دموکراتیک خلق به دستور روس درحکومت ائتلافی کرزی کار می کنند. اعضای پائینی و بلنُد پایه های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم، سابقۀ فحشای سیاسی و جنسی دارند، به اینها فرق نمی کند که درکجا زیر لنگ جنسی وسیاسی کی باشند و قرارگیرند. اینها پهلوانانی هستند که تنها و زنده خوش هستند.
اعضای شیطان حزب دموکراتیک خلق تا زمانی در درون احزاب ، تنظیم های پاکستانی ، تنظیم های ایرانی، طالبان و دولت کرزی ادامه می دهند و همان گونه که شورای نظار، مجاهد و طالب را رسوا و بد نام کردند، منتظرهستند تا دولت کرزی را به رسوائی بکشند و باز بگویند که ما و احزاب و تنظیم ها ملامت نیستیم، ملت افغانستان ملامت است که تن به هیچ دولتی نمی دهند.
آن وقت با غرورکاذب ادعا می کنند که ما روس ها را آوردیم، دیگران امریکایی ها را، ولی ملت نه در زمان ما و روس، نه در زما ن مجاهد و طالب و نه در زمان کرزی امریکائی، ملت تن به اسارت ندادند همه دولتها از دست این ملت بی عقل، خودخواه، بی فکر و سرتنبه ناکام ماندند، حالا بگذارند که ما دوباره پای روس را با امریکا یکجا بکشیم و با آنها یکجا کارکنیم، هم طالب هم مجاهد وهم ما وهم دار و دستۀ کرزی یکجا شویم.
ملت همان طوریکه در به در بود، دربه در بماند و این مشت ارازل زیر که میراث شوم حزب دموکراتیک خلق است، مانند دستگیرها، عظیمی ها، دلاورها، رفیع ها، شهنواز ها، فیهم ها، محمد عمرها، کرزی ها ،محقق های، محسنی ها، مجددی ها، گیلانی ها، باز در رهبری دولت قرارگیرند.
خانم ثریا بها کوشش کرده که درکتاب رها درباد نامی از دستگیر پنجشیری یا ریچارد در قسمت لست جاسوسی متروخین روسی نه برد وهم کوشش کرده بخاطر پنهان کردن حقایق و دل خوشی دستگیر پنجشیری، تمام چرند نویسی دستگیر غیر مستقیم به شکل سند در کتاب رها درباد بخاطرفریب دادن خوانندۀ با مهارت خاص بنویسد تا درآینده چرندیات دستگیرسند تاریخی شود و حزب دموکراتیک خلق از دام جنایات و بی شرمی جسته باشد. این کار یک پرچمی است. ثریا بها هر قدر که کوشش کند طرز خرام خود و نوشتۀ خود را تغییر دهد، آگاهان سیاسی، پژوهش گران و منتقدین، خرام اصلی اش را شناسایی می کنند و می گویند (من از طرز خرامت می شناسم).
نویسم حرفهای خود بی کین
دواندی اسپ خود را بی زین
تو خائینی ومن ضد هرخاین
بگویم راست، هستی بی دین
شاعربی وزن وبی ترازو
خوش بختانه که گفته اند خاین خائف است. در فصل سیزدۀ کتاب رها در باد خانم بها و یا تیم نویسندگان کتاب رها درباد با دست پاچگی قلمی از ناخوردن سوپ توسط دستگیر پنجشیری، بدون از اینکه به اساس نوشتۀ متروخین در پهلوی نام دیگر جاسوسان حزب دموکراتیک خلق، نامی از ریچارد درکتاب رها درباد برده نشده. به اساس مقولۀ مشهور، پنهان نمودن کار سگ دیوانه است، بنام دستگیر پنجشیری نام برده شده و از ذکر نام ریچارد که ضروری بوده، نویسنده و تیم کاری کتاب رها درباد که دستگیرهم از جملۀ تیم کتاب رها درباد است، خودداری شده که این نوع روش خام در کتاب رها در باد، بر باد داده شده و خوانندگان کتاب بار ها از دو رنگی افکار نادرست خانم ثریا بها وتیم کتاب رها درباد در ایمیل های خود انتقاد کردند که از نام ریچاردها خانم ثریا بها بی شرمانه خودداری کرده، که سبب برآشفتگی صمد خان ازهر شده و صمدخان ازهر از خانم ثریا انتقاد کرده که تنها نام از من و چند نفر دیگر در کتاب رها درباد برده. من خدمت صمد خان ازهر به عرض می رسانم که بی خود گلایه نکنید. جاسوسی تان باوجودیکه ثابت است، از جاسوسی تان که بگذریم، از کشتارها و زندانی های ملت بی گناه و بی دفاع افغانستان که خود ببرک کارمل، شاه شجاع روسی اقرار کرده و شما و شخص شما در قدرت ببرک و نجیب همه کاره بودید، از این جنایت ها هم انکار می کنید و اگر ثریا بها خود را به کوچۀ حسن چپ زده و نام دستگیرپنجشیری یا ریچارد را از قلم انداخته، کوتاهی قلمی کرده. به اساس اسناد کتاب و نوشتۀ متروخین و ترجمۀ آقای سیماب، من نام دستگیر پنجشیری یا ریچارد را می نویسم که غوره به دل شما نماند. این کارها را خانم ثریابها بخاطر گل روی دوستان پرچمی خود زیاد کرده که منتقدین کتاب زیادترسر دروغ و پنهان کاری خانم ثریا بها می نویسند. از جنایت پرچم که فراوان درکتاب رها درباد آمده وخود خانم ثریا بها شاهد و یکی از قربانی های حزب دموکراتیک خلق می باشد، در نقد حرف از جنایت های حزب دموکراتیک خلق حتی دوستان خود خانم ثریا بها که کتاب را نقد کردند، نامی از جنایت وجنایتکاران نبردن، تنها خال هندویی بر پیشانی میراکبرخیبر زدند. این هم کار بد نشده، میر اکبر خیبرکه سالها از زبان ها افتاده بود، باز سر زبان ها آمده وگاه گاه از شیطان های حزب دموکراتیک خلق که درسطح رهبری قرار داشته اند، بهانه نقد کتاب را می گیرند و از آن شارلتان ها هم نام برده می شود. در فصل سیزدۀ کتاب رها درباد عنوان درشتی به نظرمی خورد که درعنوان اشک تمساح دیده می شود.
به پاس رنج های بیکران مردم افغانستان
شب ششم جدی در زؤف های تاریکی، ببرک کارمل، نور احمد نور و اناهیتا با لشکر سرخ سوار بر تانکهای غول پیکر دشمن از مرز آمو گذشت.
نه تنها درهمان روز ببرک کارمل، نور احمد نور و اناهیتا که دستگیر پنجشیری مغز متفکرکودتا و قاتل اصلی حفیظ الله امین، دستگیر پنجشیری یا ریچارد هم در رکاب دشمنان وطن قرار داشت و آگاهانه سوپ روسی به دهن نزد.
در تیره روز ششم جدی 1358(دردسمبر1979) حفیظ الله امین بنا برسناریوی کرملین که نمی دانست درآن شب چه دامی برایش گسترده اند.
آن روز آشپزان روسی با برنامۀ کرملین در دیگ سوپ شوکران ریخته بودند. خدمتگزاران روسی سوپ را پیش از غذا برای همه مهمانان پیش کش کردند. یگانه کسی که لب به سوپ وهیچ غذایی نزد، دستگیر پنجشیری بود که تازه از مسکو برگشته و وارد آن صیافت شده بود.
خانم ثریا بها که درحرامزادگی قلمی هم جوره ندارد، درنوشتۀ بالا خاین بودن و جاسوس بودن دستگیر پنجشیری یا ریچارد را در این چند جمله خلاصه ساخته که ضرورت به نقد نیست.
(آن روز آشپزان روسی با برنامۀ کرملین در دیگ سوپ شوکران ریخته بودند. خدمتگزاران روسی سوپ را پیش از غذا برای همه مهمانان پیش کش کردند. یگانه کسی که لب به سوپ وهیچ غذایی نزد، دستگیر پنجشیری بود که تازه از مسکو برگشته و وارد آن صیافت شده بود.)
حتی خرهم می داند که دلدۀ آن روز شور بود و باعث شوربختی حفیظ الله امین، پلان های جاسوس ریچارد شد و شاه شجاع ثانی را به قدرت رساند.
در یادداشت های جلال رزمنده آمده است که دستگیر پنجشیری وطندار من و دوست نزدیک من که همیش در تاجک و تاجک بازی مرا علیه نجیب الله تحریک می کند و در زبا ن من این جمله را مانده که من در روز کودتای شهنوار تنی در مخابره به بابه جان گفته ام هر کی که دغه گفت به دهن آن بزن که هر طرف بمیرد خیر تاجک است.
وهم در یادداشت اضافه شده که روزی دستگیر پنجشیری گفت زور کاکا است که انگور در تا ک ها است، اگر من نبودم نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان. ببرک بخاطر درد کمر در لوش های چکسلواکی غسل می کرد که از خیرات سرمن امروز لاف دوستی با روس می زند. از بردن کلمۀ لوش که مقصد نویسنده یادداشت چه بوده، ندانستم و یادداشت های جلال رزمنده نوشتۀ محمد اسماعیل اکبر که بتاریخ دوشنبه 23 فوریه (2009)نوشته شده، صد درصد تائید می کند. را
هزان آفرین برتوثریا / هزاران دروغ گفتی بیجا / یک راست گفتی بجا / واقعیت را نمودی افشا فرق ندارد که پنهان کردی نام مستعارجاسوس شناخته شده را.
(کابل پرس من > دیدگاه > غلام دستگیر پنجشیری خود گفته ولی تا اکنون نه نوشته است
غلام دستگیر پنجشیری خود گفته ولی تا اکنون نه نوشته است
دو شنبه 23 فوریه 2009, نویسنده: محمد اسماعیل اکبر
این یادداشت ها را من به طو رمفصل در کتاب خاطرات خود نوشته ام، ولی حجم آن کتاب بسیار بزرگ است و نمی دانم چه وقت موفق به چاپ آن می شوم. امسال به مناسبت سالگرد 26 دلو خروج قوای اتحاد شوروی از افغانستان یکی دو تای آن را خلاصه نموده برای نشر به شما فرستادم، امیدوارم آن را برای استفاده مورخین تاریخ سیاسی افغانستان انعکاس دهید.
آخر سال 58 که از زندان آزاد شده ولی هنوز در کابل می گذراندم، یک روز به اثر دعوت یکی از اقارب آقـای دستگیر پنجشیری به دیدن او رفتم. اگر چه او مرا به این مـلاقات دعـوت کـرده بـود امـا خـودم نـیز بـه آن بی علاقه نبودم. پنجشیری در آن روز اوضاع کشور را از نظر خود ارزیابی نمود، ولی من فقط یک نکته را که او در کتاب خود به نام «ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان» نیاورده است، اینجا شرح می دهم. و آن ادعای پنجشیری در مورد نقشش در تحولات داخل حزبی ـ که منجر به سقوط نور محمد ترکی و حفیظ الله امین گردید و همچنین دعوت اتحاد شوروی به فرستادن قطعات نظامی در افغانستان ـ است. مفهوم سخنان او دقیقا چنین بود :
«من بعد از آنکه نظامیان ِ حزب را علیه بیگ شونیست ها (منظور او نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین بود) بسیج نموده و آنها را علیه یکدیگر بر انگیختم، بعد از سقوط تره کی درست روز اول حکومت حفیظ الله امین از کشور خارج شدم و بعد از قناعت دادن دوستان شوروی برای فرستادن قطعات محدود نظامی به افغانستان جهت دفاع مطمئن از انقلاب و جلوگیری از انحراف در حزب، دقیقاً روز آخر حکومت امین به کابل آمدم. به مجرد رسیدن به خانه، تلفن امین را دریافت نمودم که مرا برای صرف غذا در منزلش واقع تپه تاج بیگ دارالامان دعوت نمود. من ساعت یک بعد از ظهر زمانیکه سفره غذا آماده شده بود آنجا رسیدم، اما چون می دانستم که این غذا سرنوشت امین و همراهانش را تعیین می کند، به بهانۀ اینکه باید قبل از صرف غذا، دوا مصرف کنم به غذا دست نزدم، فقط یک برگ کاهو را گرفته خود را با آن مصروف ساختم. گزارش مختصری به امین دادم و درباره برنامه های آینده اش معلومات کوتاهی به من داد و بعد منزل او را ترک گفتم. شبانه تمام رفقایی را که نمرات تلفن شان را داشتم اطلاع دادم که امواج رادیویی کشورهای آسیایه ی میانه، تاشکند و دوشنبه را گوش کنند و منتظر خبر مهمی باشند.»
دیگرنقل مطالبی که آن روز پنجشیری مطرح کرد در این جا جالب نیست. درست سال 68 در روزهایی که تدارک کودتای شهنواز تنی جریان داشت، مجدداً یکی از دوستان خلقی من از من تقاضا کرد تا ملاقاتی با غلام دستگیر پنجشیری داشته باشم. من در آن روزها به کمک دوستم فقیر محمد ودان به شکل خدمتی در بخش امور دینی شعبه تبلیغ و فرهنگ کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان کار می کردم، ولی عمدتاً مصروف تهیه کتابی شده بودم که جامعه شناسی و فرهنگ افغانستان را از نظر تاریخی با توجه به مشخصات آن، احتوا مینمود. ودان در اتاق عقبی دفترش برای من جای داده و کتاب های لازم را به من تهیه می کرد. خلاصه در همین وقت، یک روز در دهلیز با پنجشیری روبرو شدم و او دست مرا گرفته کشان کشان به اتاق خود برد. او در آن وقت مسئول کمیسون تفتیش و نظارت کمیته مرکزی حزب بود. پنجشیری در این صحبت کوشش کرد ثابت کند که خلقی ها با ابراز آمادگی به دفاع مسلحانه شرایط را برای خروج قوای شوروی آماده ساخته اند و حالا برای جلوگیری از سازش و انحراف که به نام مصالحه ملی جریان دارد و بخاطر بازگرداندن حزب در مسیر اصیل انقلابی و مارکسیستی، لینینیستی مبارزه می کنند و حتماً در کنگره اکثریت را به دست خواهند آورد. او از من دعوت کرد که از این مبارزۀ اصولی آنان، پشتیبانی کنم. من گفتم پنجشیری صاحب اوضاع فعلی تقاضا می کند تا ما از تمام عناصر مترقی در داخل و خارج کشور دعوت نماییم تا برای انجام یک تحول واقعی مترقی متحد شوند و جلو پیشرفت عناصر ارتجاعی وابسته را سد نمایند. پیشنهاد شما نه تنها مغایر با این امر است بلکه با موضع گیری در برابر مصالحه، اختلافات داخل حزب و دولت را تشدید می کند. بنابرین من نمی توانم به شما وعده همکاری بدهم.
چون هنوز جناب پنجشیری زنده هستند و می توانند در برابر این سخنان من از خود دفاع کنند من خواستم آنرا همین اکنون نشر کنم تا جانب اخلاقی نشر چنین مطالبی را رعایت کرده باشم.
آقای اسماعیل اکبر
سلام و تشکر از نوشته ی تان درمورد یکی از شیاد ترین سیاست بازان نیم قرن اخیر.
وقتی می خواهی در مورد پنجشیری بنویسی تصور میکنی که اعضای خلق و پرچم چی ګناه نا بخشودنی را مرتکب شده بودند که خداوند متعال چنین افراد ضعیف الا نفس و مجهول الهویه( از نظر سیاسی) چون پنجشیری را در رهبری آنها قرار داده بود۰ بهر صورت پنجشیری که خود یکی از نا استوار ترین فرد در سیاست محسوب میشود تا همین اکنون هم موضع ګیری های سیاسی – کمیدی اش برای همه سوال بر انګیز است۰
وقتی میخواهی با پنجشیری مواجه شوی همیشه با مشکل روبرو میشوی وتصمیم ګیری در برخورد با این چهره برایت دشوار میګردد در مورد کدام پنجشیری می خواهی صحبت کنی ؟ پنجشیری عضو ح۰د۰خ۰ا ؟ پنجشیری مربوط به جناح پرچم ؟ پنجشیری مربوط به جریان خلق کا رکر ؟ ــ پنجشیری عضو جناح خلق ؟ پنجشیری که یګجا با مامورین شوروی درپلان دادن سوپ آلوده به زهر به امین دست داشت ؟ پنجشیری عضو فعال کودتای تڼی ؟ شورای نظار؟) پنجشیری مدافع پلنګینه پوشان هندو کش بیدار.
پنجشیری مدافع نقش ببرک کارمل در نهضت چپ ؟
من نمیدانم که جناب پنجشیری این موقــف اخیر را از چه وقت اختیار کرده اند از نظر من این هم توبه. نامه ای است همانند توبه نامه ی جناب کشتمند . فکر میکنم آقای پنجشیری اوضاع را طور دیګری یافته و میخواهند با چهره ی جدید وارد عرصه شوند. پنجشیری درین اواخرمقالات زیادی به سایت های انترنیتی میفرستد وتقلا دارد اگر بتواند در چشم مردم خاک بپاشد وبه این صورت خود را در کودتای تنی بی دخل نشان دهد که به نظر من پنجشیری کور خوانده است و مردم اورا خوب شناخته اند . بهر صورت این پنجشیری که امروز در مورد جنبش چپ مقاله مینویسد شیاد ترین فرد در ګروپ رهبری کهنه کار حزب خلق ، پرچم ، خلق کارگر ، شورای نظار و اخیرا نهضت فراگیر میهنی شاید فردا کدام حزب وسازمان دیگر میبا شد.
د وستان و هموطنان گرامی سلام ! برای شناخت جناب دستگیر بنجشیری همین بس که او عضو کی جی بی بو د و به آن سازمان جهنمی کارمیکردبرای او همین بس که طرح کشتن امین جلاد و داستان معروف سوب(آش زهر دار) توسط وی عملی گردید این لنگ بی حیا وجدان ندارد و اکنون در ایالات متحده مر کز آمپریالیسم جهانی خمیازه می کشد وچرت وپرت مینویسد این بی شرم ها اگر حیا میداشتند حد اقل بجای رفتن به آمریکا حد اقل بکوبا میرفتند اگر واقعا مشکل برای زندگی داشتند ولی واقعیت این است که زندگی در جاهای دیگر بکیفیت آمریکا وانگلیس نیست و جالبتر اینکه بعضی اوقات خودش را وکیل مدافع افتخاری مسعود قلمدادمیکند تا اگر بتواند خباثت و رذائل خود را زیر سایه آن بیچاره درخاک خوابیده پنهان کند .... گفته اند بی حیا باش هرچه خواهی کن .... خدا آدم را بی حیا نکند).. مولوی حقگو
نوشتۀ کابل پرس روشن وآفتابی است و قابل تبصره ونقد نیست. چیزی که عیان است حاجت به بیان نیست. تنها این بیت زیر را می نویسم و ابراز نفرت می کنم.
مرا نفرت بود از ریش و پکول و چلتار
ملت راکردند بدبخت وطن را کردند زار
بنام دین ومذهب مردم راکردند تار و مار
کسی را زنده برگور و کسی را سر بردار
نباشد راه اینها راه اسلام و خدا ای برادر
جنایت را نمودند بار بار بدست خود تکرار
گرفتند از خاد وخادیستان درس و کشتار
نمودند ملت افغان به صد نیرنگ تار ومار
نه شاه پرست ماند نه داود نه گروی کار
پرچم وطن را کرد به نام سیاست غار،غار
شاعربی سنگ وبی ترازو
هرجنایت ایکه دروطن شده ومی شود، دستور جنایت را دیروز خاد می داد وهنوز هم مغزهای متفکرخاد که در درون احزاب، تنظیم ها ، طالب ها و دولت کابل لانه کرده اند، همه می دانند که دین پرستان ،مجاهد وطالب ، و حکومت کرزی تا امروز دستور از بخش تاجک و پشتون خاد می گیرند و مشاورخاص طالبی کرزی فعلاً سلیمان لایق است که به کمک حبیب الله رفیع و فاروق وردک در کابل نقش مشاور پنهانی کرزی را بازی می کند. به گفتۀ دستگیر پنجشیری زور کاکا است که انگوردرتاک ها است، ورنه با آن جنایتی که حزب دموکراتیک خلق کرده، چطور سلیمان لایق،علومی ، گلاب زوی ، تنی و...می توانند در کابل زندگی کنند و دستگیر پنجشیری بی هراس داخل کابل شود وچرندیات خود را سر مطبوعات به نشر برساند.
دستگیرپنجشیری که درعروسی پسراش به کابل رفته بود و کتاب تاریخ خانوادگی خود را هم در کابل بنشر رساند، از مارشال فهیم در ملاقاتی که داشت گلایه نموده بود که لایق به کمک فاشیستان پشتون در کابل جای دارد و من از ترس فاشیستان پشتون نمی توانم درکابل زندگی کنم از ترس با پول گزاف در هوتل سیرنا زندگی می کنم، بعد فهیم به حبیب اصغری هدایت می دهد که چند نفر بادی گارد و یک موترضد گلوله به پنجشیری بدهد.
تو ای مظلوم از مظلوم نکردی یاد
رها ساختند ترا آخر درطوفان و در باد
بگیر از دستگیر و از فهیم و وردک یاد
گرفتند ظالم دربغل وکردند ترا بر باد
شاعربی سنگ وبی ترازو
وهم خانم ثریا بها و یا تیم نویسندگان رها در باد در فصل سیزدهم چنین می نگارد که آمدن دستگیرپنجشیری را غیرمستقیم با آمدن ببرک کارمل یکجا در میدان هوایی بگرام با مهارت خاص بدون از این که نام ببرد افشا می کند.
الکسندرولکف جزو دستۀ «زینت» که تصویری را پس از23 سال در اختیار موزیم گذاشته است و روایت استثنایی از هجوم به قصر نگاشته است. گروپ الفا و ببرک کارمل در زمان هجوم به قصر، ببرک کارمل با نام مستعار«سر دوکف» در ریکمنت 345 پراشوت در بگرام قرارداشت و گروپ الفا توانست هویت رئیس جمهور آینده و چهار وزیر بعدی، احتمالاً پنج وزیر بعدی و چند تن از بلند پایه گان سیاسی را که مخفیانه در14 دسامبر ذریعۀ گروپ الفا وارد بگرام شده بودند13 روز تمام پنهان نگهدارد.
یک قطارسنگین از تانک ها به فرماندهی ولادیمیرشرکین ریگمنت 345 و یازده کماندو از گروپ الفا در روشنایی صبح رئیس جمهور را به دفتر امورسیاسی وزارت داخله انتقال دادند7جدی واما کارمل ترجیع داد به یک مرکزنظامی دیگر انتقال یابد که یک روز درآنجا سپری کرده و بعد تر به قصر چهلستون انتقال یافت.
سه وزیر آتیۀ پس از عملیات 34 دقیقه ای«تاج بیگ » پیوست وعبدالوکیل «بعدها وزیر خارجه » رئیس ستادکل ارتش یعقوبی را به جرم خیانت ملی از پا درآورد.
این نوع افشا گری در کتاب رها درباد فراوان با اسناد ارئه شده و بی حد زیاد است. امید است که صمدخان ازهر سکوت نکند و این واقعیت ها را هم رد و یا تائید کند که من یقین دارم که به این واقعیت ها هم دلایل خند آوری می تراشد. بجای اینکه کتاب رها درباد رانقد کند پاچه قلم مرا به دهن پاپی گک ها می دهد وهم خوب است که عبدالوکیل خان وزیر خارجه زنده است که معلوم شود مانند امام الدین از حرفهای دیروز خود انکارمی کند و یا هنوزهم سرآن حرفهای گذشته خود استاده است و قتل یعقوبی را بگردن مثل امام الدین از داود گرفت و بعد انکار کرد، وکیل قتل یعقوبی لوی درستیزحکومت امین را گرفته و بعد انکارمی کند و از نوشتۀ بالا معلوم می شود که نفر پنجم خود دستگیر پنجشیری است که خانم ثریا بها بخاطر ارتباطی که با پنجشیری دارد، دراین کتاب نام نمی برد ولی غیر مستقیم اشاره به آدرس دستگیر پنجشیری می کند که خود پنجشیری درنوشته های خود غیر مستقیم از آمدن ببرک شاه شجاع ثانی، نخوردن سوپ وکشتن امین اعتراف به جاسوسی غیر مستقیم خود کرده وهم خود دستگیر از زندانی شدن چند روز خود بعد از آمدن ببرک که بخاطر فریب ملت افغانستان که کارهای دوماه جاسوسی این جاسوس کارکشته افشا نشود او را بنام زندانی می کنند و بعد از زندان او را روسها می کشد و از او حاتم بیگ می سازند. من به ازهرها می گویم چرا از دور دمبک قلمی می زنند و شور می دهند و پاپی گک ها را علیه عناصر شریف و بی طرف رهنمایی به پاچه گیری غیر مستقیم می کند و از چال های خادیستی کارمی گیرند. هزاران اسناد جاسوسی در این کتاب از طرف خانم ثریا بها وتیم نویسندگان کتاب رهادر باد ارئه شده، امید است که شما هم با تیم خود یکجا به رد چنین اتهامات که با اسناد مزین شده به فکرخود وبخاطر فریب ملت افغانستان در سایت ها چرند نویسی کنید.
و این را هم بدانید اگر در قرآن هم خود را بپیچید ملت افغانستان شما را بنام جاسوس ، وطن فروش، خاین به حزب خودتان، خاین به دیگر احزاب، خاین به ملت افغانستان، بنام نوکرروس ، مزدورغرب، جاسوس امریکا ،سیا ،کاجی بی ،آی اس آی و تقویه گرجاسوسی دستگاه های بدنام جهان می شناسند، بهتراست که مانند دیگرهیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق از گذشته های خود بشرمید وسکوت کنید و بر زخم های ملت افغانستان بیشتر به بهانۀ نوشته من و این و آن، نمک پاشی نکنید.
با اسنادی که درکتاب رها درباد آمده می توان گفت این کتاب تاریخ افشا گری جنایات، فحشا ، جاسوسی روس و حزب دموکراتیک خلق است، لطفاً از دریچۀ بزدلی کله کشک نکنید. بجای اینکه از پاچۀ قلم این وآن بگیرد، نه درلابلای سفسطه گویی، بلکه مردانه وارمثل من قدم به قدم، صفحه به صفحه، سطربه سطر، کتاب رها درباد را که تنبان به شانۀ حزب دموکراتیک خلق انداخته، نقد کنید.
دم کفن کشان قدیم، سیماب ها و متروخین ها نگردید. ثریا بها که ادعای شیرزنی دارد شما اگر روباه نیستید پنجه قلم نرم کنید و من هم این قدر می دانم که ثریا بها در برابرنوشته های من درسایت خود چند جمله نوشت و فکرنمی کنم که شما را به گفتۀ ایرانی ها تحویل بگیرد. بارها او با من در تیلفون گفته جاسوسی که به تفاله روس ها تبدیل شده، تفاله های روسی نزد من ارزش ندارد.
خانم درفصل سیزدهم ازمهاجرت های اجباری ، تجاوزقشون سرخ ، رویای شرین قدرت طلبان درکمیته مرکزی وکرسی های دولتی، دست نشاندن بریژنف ، کلمات رنج های بیکران مردم افغانستان در لابلای اشک تمساح ببرک کارمل، از سازش غیر انسانی و فشار روس بخاطر جابجا ساختن اسدالله سروری در مرحلۀ نوین وتکاملی انقلابی به گفته شاه شجاع روسی، ببرک کارمل و یادی از اعدام شدگان امین و لست دیوار وزارت داخله ، از شیون و فریاد مردم در داغ عزیزان شان ، از ناآمدن نجیب الله ومحمود بریالی که زیر کاسۀ بزرگ کا جی بی، نیم کاسه وجود داشت که این دو نفر کاندید خاد بودند. یک هفته بعد از آمدن شاه شجاع ثانی به کابل آمدند، از تظاهرات جمعه سه حوت اسفند1385 و از جنایت حزب دموکراتیک خلق در این روز یاد می کند، از شعارهای مردم، مرگ برشوروی متجاوز ومرگ برشاه شجاع ثانی و یا روسی و زدن روسها با کلشنکوفی که شعراش را دستگیر پنجشیری خوانده وبا این کلشنکوفی سراش دستگیرها افتخار کرده بردهن مردمی که درمظاهرات اشتراک کرده بودند از طرف روسها وحزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم زده شده، از پرتاب محصل حقوق از بام دانشگاه توسط روسان و حزب دموکراتیک خلق در پیش پای پولیس رژیم جنایتکار که مسؤولیت این پولیس جنایت کار را ازهرها به دوش داشتندف فراوان از این جنایت ها درکتاب نوشته شده که هیچ خواننده را بی اشک رها نمی کند.
به غربال قلم بادقت نقد رها درباد را بیختم
زدم با انگشت صفحه و اشک قلم ریختم
گریستم با قلم و کاغذ در وقت نقد یکجا
به حکم وجدان سر جنایات پرچم تاختم
شاعربی وزن وبی ترازو
خانم ثریا بها که خوداش روزی از همسنگران این جنایکاران بود وشاهد تمام جنایت حزب دموکراتیک خلق بوده، پرده از روی جنایات روس وحزب دموکراتیک خلق با اسناد برداشته که ازهر ها ، ریچارد ها جز اعتراف چارۀ ندارند یا پرُ رویی کنند ویا وارونه نویسی نمایند ویا دربرابرجنایاتی که درکتاب رها درباد از آدرس حزب دموکراتیک خلق به بقچۀ کتاب آمده، جزسکوت راه دیگری نیست. با نقد وسفسطه سرایی هم نمی توان ذهنیت ملت افغانستان را تغییرداد.
باخبرای ملت روشن ضمیر نیک نام
سگ مردار گشت وما افتادیم دردام
روزشاگردان زدست مولانا بود چو شام
با شمشیرشد سیاهی وشام تاریک تمام
شاعربی وزن وبی ترازو
در یک سحرگاه بهاری
اسفندماه( 1358) (27فبروری1980 )بادهای سرد زمستانی واپسین زوزه های خود را می کشیدند سیاهی وظلمت با تیغه های یخ به جنگ بهاران، این فصل هستی و رویش می رفتند.
در تیره روزی نافرجام صدیق برای آوردن نان گرم روانۀ نانوایی مکرویان شد. ساعتها گذشت از نان گرم و آمدن وی خبری نشد. آفتاب نشسته بود که زنگ در به صدا آمد.در را باز کردم. صدیق بود. تازه وارد رهروشد. هنوز از دیرآمدنش چیزی نپرسیده بودم که ناشیانه گفت:«مجید کلکانی دستگیرکردم»
به غیرخانم ثریا بها، هیچ پرچمی، خاد و دیگر افراد وطن فروش که قبلاً خانم ثریا به همین شکل جریان گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی را نوشته، بخاطریکه مزدوران پرچم به شمول شاه شجاع ثانی و داکتر نجیب الله، چون زنده یاد عبدالمجید کلکانی در اختیار روسها قرارگرفته بود، ازسرنوشت زنده یاد عبدالمجید کلکانی خبرندارند و مکان بود و باش نگهداری زنده یادعبدالمجید کلکانی افشا نشده که به کدام نقطه نا معلوم روسیه به دستورهیئت رهبری روس انتقال داده باشند و در آنجا از بین برده باشند و به مزدوران خود دستورداده باشند که اعلان اعدام زنده یاد عبدالمجید کلکانی را از طریق میدیا کنید. تمام این جریانات مرموز و پوشیده مانده که درپائین موشکافی از طرف این قلم صورت می گیرد.
من که از زبونی و بزرگ نمایی این کوچک مرد آگاه بودم ، با ناباوری پرسیدم «چگونه درکجا؟» گفت:« ننگیالی خواهر زاده ام (پسر نیک محمد)را در راه دیدم و پرسیدم "کجا می روی" گفت:" نانوایی می روم تا برای مجید کلکانی نان بخرم "، " مجید کلکانی کجاست؟" گفت : دربلاک 14خانه عمه ام فاتحه آمده است. با شنیدن این خبرشتابان به ناحیه حزبی مکرویان رفتم و از آنجا تلفونی وکیل (وزیر مالیه ) را درجریان گذاشتم .اما دیدم ماموران خاد قبلاً سر رسیده اند. من هم با آنها به بلاک 14خواهرنیک محمد رفتیم . مادر میراحمد دروازه را به رویم بازکرد و مامورین خاد وارد شدند. در لحظاتی که مجید می خواست خود را از بالکن پائین بیندازد، دستگیرشد. »
وی این گزارش را استاده در رهرو برایم بیان داشت . به وسعت مرگ یک قهرمان قلبم لرزید. بی درنگ گفتم « من پست فطرت استم یا آن دزد کوهدامنی قوم نیک محمد؟» گفتم او یک انسان مبارز بود. گفت: مردم شمالی انسان نیستند». گفتم:« ای کاش مادر شما جاسوس ها را نزاده بود. »
همه می دانند که اشک تمساخ ریختن خانم ثریا، انداختن اختلاف قومی می باشد، نه دلسوزی واقعی به زنده یادعبدالمجید کلکانی. زنده یاد عبدالمجید کلکانی به هرقومی که تعلق داشت وخانم ثریا بها عروس خانوادۀ خسر وکیل نیک محمد بود و وکیل نیک محمد پشتون و از ناقلین شمالی می باشد. زنده یاد عبدالمجید کلکانی در یک منطقه با وکیل نیک محمد زندگی می کردند، ارتباط مرده و زنده حتی رفاقت داشتند. قومی نداشتند و صدیق ها این را می دانستند. بخاطر تحریک مردم شمالی این خانم این داستان را ساخته در بالکنی عزیز که او را بنام الله محمد هم می شناختند، دستگیر شده که از این خانواده نیک محمد انکار نمی کند و دو خواهر زادۀ نیک محمد بعد از زنده یاد عبدالمجید کلکانی کشته شده، نه قبل از زنده یاد عبدالمجید کلکانی که قیوم خان رهبر خوداش به زبان خود گفته، دو خواهرزادۀ نیک محمد، نورچشمان ساما، بعد ازگرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی کشته می شوند.
خانم ثریا بعد از این گفت وشنید، ازلت وکوب خود، از فرارصدیق از خانه، از گریه و زاری اطفالش بعد از لت وکوب به خاطر شستن خون های سر و روی، دوش می گیرد. در وقت دوش گرفتن متوجه می شود که چهار ماهه طفلی که در بطن داشت آسیب می بیند، نزد برادر درخانه برادرمی رود، داکتر مولانا عبدالحمید رحیمی را که نه داکتر نسایی، بلکه داکتر جراحی بوده، برادرش با خود به خانه می آورد. برادر ثریا دنبال آدم بالغ گمشده می گردد، او را پیدا می کند و به او می گوید که اگر ثریا فوت می کرد چطورمی شد و به صدق می گوید که طفل هم تلف شده. صدیق می گوید قابل تشویش نیست وکیل وزیر مالیه مرا به حیث معاون بانک در هاهبورک مقرر می کند، در آلمان تداوی می شود. بعد از سه شب صدیق به خانه برمی گردد. ثریا هنوز هم دربستر مریضی است.
در فرجام از سر ناگزیری و اندوه از وی پرسیدم :« سرنوشت مجید کلکانی چه شد؟»گفت:«من چه می دانم در خاد زندانی است باز سرنوشتش را داکتر نجیب و نیک محمد تعیین می کنند» پرسیدم « نجیب ونیک محمد؟» گفت :« هان، تومی دانی با نجیب ونیک محمد گپ وسخن ندارم ، اما می دانم که آمدن مجید را به مکروریان آن دو تنظیم کرده بودند و من بی خبر برای تماشا رفتم. »
این به هیچ صورت واقعیت ندارد. الله محمد رفیق و همراز خواهر زادۀ نیک محمد بود، شاید چندین شب و روز الله محمد در آن خانه در وقت شب ها و روزهای خطر، بود وباش کرده باشد و درسیاست و جنگهای چریکی، چریک ها کوشش می کنند با کسانی روابط بگیرند و خود را مخفی کنند که دولت استبدادی آنها را از خود می داند و دولت اطمینان دارد که دشمن درآنجا مخفی نشده است. شاید الله محمد که در آن روز حیثیت موترران زنده یاد عبدالمجید کلکانی را داشت، با زنده یاد عبدالمجید کلکانی به خیرخانه و قلعۀ زمان خان رفته بوده و بعد از آمدن از قلعۀ زمان خان، به خانۀ خواهر زادۀ نیک محمد سری زده باشد و با او کاری داشته، در وقت برآمدن از موتر او را شناخته باشند و زنده یاد عبدالمجید کلکانی مرد دلاور بود، بارها خوداش درجنگهای چریکی قومانده را به دست می گرفت وتمام عمر او در حادثه سپری شده بود و این سوالهای است که خانم خواسته بخاطر شهکاری های خود و شوهرخود، داستان سازی کنند و به هیچ صورت آمدن مجید سازمان دهی نشده است. ما که در زمانی در جنگهای چریکی بودیم، جای خطرناک می رفتیم و رفتن ما قبلاً سازمان دهی شده بود، افراد ما یک کیلومتر در یک کیلومترمنطقه را تحت نظر می داشتند. هرگا جریان از قبل سازمان دهی می شد و زنده یاد عبدالمجید کلکانی در آن محل می آمد، در وقت دستگیری و خطر، منطقه به یک آتش تبدیل می شد وگرفتاری مجید هم کار ساده نبود و بدون تلفات جبران ناپذیر، زنده یاد عبدالمجید کلکانی به دست روباه های روسی نمی افتید. کسانیکه به جنگ های چریکی آشنایی ندارند، شاید فکرکنند که آمدن زنده یاد عبدالمجید کلکانی سازمان دهی شده باشد. طوریکه از جریان فهمیده می شودهیچ شواهد وقرائین نشان نمی دهد که آمدن زنده یادعبدالمجید کلکانی سازمان دهی شده و با آمدن حکومت مجاهدین وحکومت کرزی هیچ نوع اسنادی در قسمت گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی به دسترس خبرنگاران قرارنگرفت. رازق مامون کوشش کرد که حتی یک ورق تحقیق به خط وکتابت زنده یاد عبدالمجید کلکانی در خاد پیدا کند، نتوانست. از دیگر یاران زنده یاد عبدالمجید کلکانی که با نسیم سرآسیمه یا رهرو و دیگران دستگیرشده بودند، دوسیۀ شان درخاد بود و رازق مامون چیزهایی نوشت. بعد از گرفتاری زنده یادعبدالمجید کلکانی شاید یک ساعتی در دسترسی پولیس و خاد قرار داشت بوده باشد.
روسها هم این قدر احمق نبودند که یک دشمن سرسخت و قوی خود را به دست دستگاه جاسوسی بی تجربۀ دولت مزدور رها کند و ارتباط ها ودوستی و دشمنی و فرهنگ و کلچر افغانی را روس ها می دانستند و می ترسیدند که زنده یاد عبدالمجید کلکانی اگردر دسترس دولت مزدور قراربگیرد، امکان فراراش موجود است و ساما قوی ترین سازمان افغانی در طول تاریخ بوده. روسها می دانستند که افراد ساما در درون دولت مزدور روسی نقش مخفی خود را هم دارد و اگر نداشته باشد، یک سازمان بیکاره تنها به نام می باشد.
اگر زنده یاد عبدالمجید کلکانی در دسترس دولت مزدور قرارمی داشت، به هرشکلی که می شد حتی با تلفات جبران ناپذیر او را فرار می دادند و ازجای بود و باش زنده یاد عبدالمجید کلکانی تا امروز کس خبر ندارد. حتی سازمان خوداش نمی داند وکسانی که در درون دولت هم بودند نتوانستند که جای زنده یاد عبدالمجید کلکانی را بعد از گرفتاری تثبیت وشناسایی کنند و اگر افراد ساما می گویند، دروغ می گویند. نه زندانی او را دیده، نه غیر زندانی. خود قیوم خان گفت که بعد از گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی ما نتوانستم جای بود وباش او را پیدا کنیم که در کجا زندانی است. از ببرک تا نجیب هم نمی دانستند. حتی تا امروز خود دستگاه کاجی بی در قسمت زنده یاد عبدالمجید کلکانی ابراز نظر نکرده است. این شواهد وقرائن نشان می دهد که سر زنده یاد عبدالمجید کلکانی دستگاه با عتبار مخفی دولت روس که سر آن دستگاه اعتبارداشت، تحقیق و اعدام زنده یاد عبدالمجید کلکانی به آنها سپرده شده بود که تا امروز مخفی ماند.
من در آخر نوشته می کنم که دستگیر پنجشیری،عضو بیروی سیاسی، کمیته مرکزی، شورای انقلابی است، اگر وجدان دارد بگوید که قبر زنده یاد عبدالمجید کلکانی درکجاست. این سوال من یک طنز است که من خواسته ام ثابت کنم که اینها از ببرک تا کمیتۀ شهری، مزدور بی صلاحیت بودند، ورنه دستگیر پنجشیری ودیگر مزدوران از محل اعدام زنده یاد عبدالمجید کلکانی می دانستند. اگر خود شان جرأت نمی کردند، پاپی گک ها را می گفتند محل دفن مبارزین را نشان بدهند و دولت کرزی هم بخاطر محبوبیت ونیک نامی خود تلاش می کرد که جای دفن مبارزین محبوب افغانستان را پیدا کنند تا از ملت افغانستان و پیروان شان امتیاز بگیرند. هرکس که بگوید بعد از یک ساعت گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی من خبر دارم، دروغ گفته است. الله محمد مدت ها در زندان صدارت و پلچرخی ماند تا اعدام شد وهمه کس می داند و من حرف قیوم خان رهبر، برادر زنده یاد عبدالمجید کلکانی را تائید می کنم که بعد از یک ساعت گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی، از زنده و مردۀ او دولت مزدور و پیروان زنده یاد عبدالمجید کلکانی خبرنداشته اند. ثبت آواز و یک ورق تحقیق از آن باقی نمانده. همان طوریکه ورق های تحقیق میوندوال را پرچم در اول حکومت داوود که به زور اقراراز میوندوال به خط وکتابت اش گرفته بودند، به نشر رساندند، اگر در دسترس شان یک سطر به قلم زنده یاد عبدالمجید کلکانی می بود، به نشرمی رساندند. من فکرنمی کنم که روسها هم توانسته باشند چیزی درجریان تحقیق بدست آورده باشند. اگر چیزی بدست می داشتند تا امروز افشا می کردند. جاسوسان عادی روس هم از سرنوشت زنده یاد عبدالمجید کلکانی معلومات نداشتند. متروخین بزرگترین جاسوس روس که بیشتر از سی وپنجهزارنسخه های خطی دستگاه جاسوسی روس را در مورد افغانستان بیرون داد، هیچ امکان نداشت که نامی از زنده یاد عبدالمجید کلکانی نمی برد، حتی گرفتاری وتحقیق زنده یاد عبدالمجید کلکانی از سویۀ متروخین ها بالا بوده چنانچه تحقیق غوربندی دردفتر وفی الله خان وزیرعدلیه، لوی څارنوال، رئیس سترمحکمه، قید شد و با احتیاط نگهداری می شد که بعد از بقدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق به دسترس دولت مزدورکودتا چی رسید. آن اسناد را به حفیظ الله امین دادند و از شرم آن تحقیق تا امروزکه کتاب ثریا نبرآمده بود، نام خیبراز سر زبان ها قصداً انداخته شده بود، از میراکبر خیبر نام نبردند وهیج آثاری از آن تحقیق باقی نماند که من وعده داده ام جریان درونی تحقیق را افشا می کنم. مخالفت حزب دموکراتیک خلق با من بعد از نقد کتاب راها درباد شروع شد که من واقعیت ها را بیرون ندهم، آنها نمی دانستند که من چشم ترس ندارم. استاد شان شاگرد من بود.
گفت :« نیک محمد را تو نمی شناسی که چندین چهره دارد. وی با نقش های دوپهلویش هم با نجیب کله می جنباند وهم با مجیدکلکانی. اگر نیک محمد با مجید روابط نداشت، پس چگونه مجید کلکانی به خانه خواهراش آمده بود که از سو ی نجیب دستگیر شد؟ »
نه تنها که زنده یاد عبدالمجید کلکانی مرده و زنده با وکیل نیک محمد داشت، بلکه وکیل نیک محمد را از نزدیک می شناخت. ارتباطات نیک محمد را با خود و دیگران از سالها می فهمید و زنده یاد عبدالمجید کلکانی آن قدر خام هم نبود که پلانی با کیل نیک محمد می ساخت.
دروغگوحافظه ندارد. در بالا می گوید که توسط صدیق آمدن زنده یاد عبدالمجید کلکانی افشا شده و به خاد برده شد، مخالفتی که با نجیب الله دارد وموضوع قومی و زبانی را غیر مستقیم دامن می زند و دراینجا می گوید از سوی نجیب الله دستگیر شد.
گفتم :« زمریالی پسرخواهرت گفت: عمه ام چهار پسرسامایی داشت که رفیق های مجید بودند. یک پسراش به نام فاروق مدتها در زندان پلچرخی به سر برد. دوپسر دیگراش پتنگ در شمال و افضل در شکردره شهید شدند. مجید برای فاتحۀ دو رفیق شهید اش نزد میراحمد و مادراش آمده بود که نجیب به دامش افگند» اوادامه داد:« به هرمناسبتی که آمده بود و تو وی را قهرمان می دانی، یک رهبرآگاه چه گونه درمکرویان در لانه جاسوسی خاد و روس ها به خانه خویشاوند نجیب فاتحه می آید؟» اگرنیک محمد در این دسیسه دست ندارد، هم خودش می تواند وسیلۀ رهایی مجید شود، وهم صالحه خواهرم (همسر نیک محمد) که نجیب وی را بسیار دوست می دارد» گفتم:«با دریغ سرنوشت مجید به دست جنایتکاری چون نجیب رقم زده می شود.»
این حرفها وداستان سازی بیش نیست وهم اشک تمساح ریزی خانم به خاطر ضربه زدن نجیب الله وخانوادۀ نجیب الله بوده. اگر نجیب الله زنده نیست دیگر دارودستۀ خاد و بیروی سیاسی، کمیته مرکزی، شورای انقلابی دولت مزدور زنده است تا امروز از این نوع حرفها به زبان نیاوردند. می توانستند مثل این خانم داستان سازی کنند. چون گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی از صلاحیت شان بالا بوده، کسی حرفهای شان در قسمت زنده یاد عبدالمجید کلکانی را قبول نمی کرده، سکوت کردند و اگرچیزی گفتند کسی باور نکرد، مثلیکه حرفهای این خانم را خوانندگان کتاب طنز بی مزه فکرمی کنند وخانم می نویسد:
هنگامی که حاجی سخی از ریاست خاد بیرون می شد، ملا محمد وسلطان دو رفیق فدایی مجید شهید ، او و دوهمراهش را با شلیک مسلسل های خود سوراخ سوراخ کردند اما نجیب الله رئیس جنایت کاران خاد هنوز هم برسرنوشت یاران مجید فرمان می راند بدین گونه اعضای ساما تحت پیگیرخاد قرارگرفتند مردان آهنین آن چون نادرعلی پویا ،عضوکمیته مرکزی ساما و انجینر محمد علی تیر باران شدند. از این فدایان کسی تنها کسی که نیم جان رست نسیم رهرو بود.
اول ساما یک سازمان مخفی بود که افراد این سازمان تا گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی، کسی سامایی را نمی شناخت، تنها تفنگ بدستان ساما را مردم محل می شناختند که اکثر شان بی سواد بودند. این خانم ثریا بها از کجا فهمیده که اشخاص فوق از کمیته مرکزی ساما بوده، کسی که از این افراد زنده ماند نسیم رهرو است که خود را هوادار سازمان قلمداد کرده، حتی درجایی نگفته که من عضو ساما بوده ام، در حالیکه عضو ساما حتی شاید عضو بیروی سیاسی ساما بوده باشد ومن زمانیکه رهرو از هالند به کانادا آمد، به دیدن اش در میدان هوایی کانادا با هواداران ساما رفتم، در دید و باز دید ما آقای رهرو نگفت که ما به جرم ترور و یا راه اندازی ترورحاجی سخی زندانی شدیم ونگفت که من از جملۀ طراحان نقشه های ساما بودم و جلال رزمنده هم در 427 ورق یاداشت های خود یک حرف راجع به گرفتاری و اعدام و تحقیق زنده یاد عبدالمجید کلکانی بیرون نداده، تنها درقسمت زنده ماندن سراسیمه چیزهایی نوشته، شاید خود نسیم رهرو و یا عارف صخره جریان زنده ماندن رهرو را روزی بنویسند و زنده ماندن یک انقلابی هم جرم وگناه نیست. صدها انقلابی کشته شده، یک نفر، دونفر زنده مانده،کسی که سیاست کرده می داند که این نوع اتفاقات زیاد افتاده. آقای شکرالله کوهگهدای ، استاد روستار تره کی ، محترم توخی که در یک بند با نسیم رهرو بودند، کتاب در قسمت زندانی های پلچرخی نوشتند وهم فاروق حقبین که در زندان رفیق نزدیک رهرو بوده و بعد سازمان نماد با نسیم رهرو ساخته،هفت نفر از سران نماد با داکتر نجیب الله با عبدالله جبل السراجی مشهور به څارنوال پروانی، نسیم رهرو، فاروق حقبین و چهارنفر دیگر با نجیب الله دیده اند. سازمان نماد ساختند بعد از آن تاریخ کسانی که در سازمان نماد رفتند نزد سامایی ها سامایی نیستند. حتی دیدن شان با داکترنجیب الله را نه تنها اشتباه و گناه می دانند، بلکه هر چیزی که این هفت نفر که با نجیب الله دیده اند و راز آن مجلس را تا امروز افشا هم نکردند، بعد از دیدن هفت نفر هیئت رهبری نماد با داکترنجیب الله، هیچ نوشتۀ این اشخاص و کسانیکه با اینها از ساما درنماد و یا دیگر احزاب وسازمان ها رفته اند و یا تسلیم به دولت مزدورحزب دموکراتیک خلق و مجاهد شده اند، اینها مورد قبول مبارزین ساما که هنوز هم وفا دار در راه زنده یاد عبدالمجید کلکانی هستند، قابل اعتبار نمی باشند.
سر این اشخاص خط بطلان کشیدند. قوشق های که می خوانند ویا می نویسند، به گفتۀ پیروان اصیل راه زنده یاد عبدالمجید کلکانی به خود شا ن ارتباط دارد. پیروان صدیق راه زنده یاد عبدالمجید کلکانی می گویند بگذارکه خودشان ببرند و بدوزند، نه نوشته های این اشخاص که واقعیت نوشته کنند یا غیر واقعیت آنها به گفته ایرانی ها اشخاصی که یک بار با سازمان ساما برید، حزب دیگری به همکاری دولت های خود فروخته ساخته مورد اعتماد پیروان واقعی راه زنده یاد عبدالمجید کلکانی نیستند که این حرفهای من نیست، حرفهای پیروان واقعی زنده یاد عبدالمجید کلکانی است. باز هم مسائل درونی شان به من ارتباط ندارد.
چون خانم ثریا بها ازگرفتاری و اعدام زنده یادان رفقای زنده یاد عبدالمجید کلکانی و نیم جان ماندن رهرو نوشته، من مجبور بودم که نوشته را نقد کنم. ساختن سازمان نماد و دیدن هفت نفر رهبری نماد که اکثر شان سامایی بودند با داکترنجیب الله، دیدن نه دروغ است نه اتهام نه خودشان از ساختن سازمان نماد ودیدن با داکترنجیب الله و بعداً ارتباطی که با شورای نظار می گیرند و از شورای نظار سلا ح می گیرند، انکارنمی کنند وشاید سازمان ساما با وجودیکه وجود دارد، درحدی نباشد که اینها را به محکمۀ انقلابی بکشد ویا وادار کند که اعتراف کنند و ندامت نمایند ومعذرت خواهی نمایند و اینها شاید به ماران زخمی یک سازمان تبدیل شده باشند که کسی جرأت نکند که بگوید خال بالای ابروی تواست وشاید درظاهر انقلابی تر از پیروان صدیق زنده یاد عبدالمجید کلکانی همین اشخاص نماد وتسلیمی های سازمان ساما بوده باشد.
همین گونه که حزب دموکراتیک خلق می گویند که کسی حق ندارد از ما چیزی بپرسد، اینها هم بگویند شما چه کاره هستید که از ما درقسمت گذشتۀ ما سوال کنید وکسی هم بیکار نباشد که درد سربه خود خلق کند.
پس از چندی سازمان (سازمان آزاد بخش مردم افغانستان) در شهر کابل شبنامه هایی پخش کرد که مجید به دیدن میر احمد خواهر زادۀ نیک محمد به مکرویان رفته بود، اما یکی از جاسوسان خاد به نام حاجی سخی که از بابه قشقارسرای خواجه بود، مجید را شناسی کرده، شتابان به نجیب رئیس خاد دستگاه جاسوسی (خاد) اطلاع رسانده بود.همان شب خبرگرفتاری مجید را از رادیو پخش کردند. پس از چندی وی را بی درنگ به دادگاه انقلابی دولت دست نشانده کشانده ، به دستور نجیب محکوم به اعدام شد.
من این شب نامه را نخوانده ام. کوشش کردم که پیدا کنم ودوستان زیاد در ساما دارم موفق نشدم. لهذا در این قسمت چیزی ابراز نظر کرده نمی توانم چون اسناد موجود نیست. شاید این شب نامه نزد خانم ثریا بها یا تیم نویسندگان کتاب رها درباد و یا نزد دستگیر خان پنجشیر که بیشتر نظریات او دراین کتاب آمده، نزد او موجود باشد. این شب نامه را نه تائید می کنم ونه رد.
خانم ثریا بها از انواع شکنجه های ظالمانۀ سازمان زنان که درڅارنوالی انقلابی خاد بودند، ازخادیستان ودولت مزدور روس توسط مشاورین، کارکنان خاد و دستورهای شکنجه توسط رهبران حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً داکترنجیب الله، سروری وغیره یاد کرده که خواندن ونوشتن این جنایات زور حضرت فیل می خواهد و زخم های ملت نجیب، مظلوم و بی دفاع افغانستان را تازه می کند. واقعاً قسمی بقلم خانم ثریا این جنایات در فصل سیزده نوشته شده که هرکس بخواند، اگر بی رحم وسنگ دل ترین انسان هم باشد، اشک خود را گرفته نمی تواند وتمام نوشته های خانم ثریا بها حقیقت دارد. از زبان مردم من قبلاً شنیده بودم و این قسم با اسناد نه خوانده بودم و ثریا بها به شیری که خورده رحمت می گویم.شاید ازهر ها از این جنایت ها انکار کنند. این جنایت ها وکشتار ها را با وجود یکه شاه شجاع ثانی خوداش اعتراف کرده، چشم سفیدان وبی وجدانان نپذیرند.
بهشت سرخ کارگری
عنوانی است که در عقب خود جنایت برشانه می کشد. یادی ازگرفتاری شیرتاکستان های شمالی دردام روباه هامی کند و می نویسند. کتاب رها درباد و یا تیم کتاب رها درباد با زرنگی خاص و ریختن اشک تمساح،گرفتاری مجید کلکانی را داستان سازی راست را درلابلای دروغ می کند. خود و شوهر را دو قهرمان در داستان گرفتاری عبدالمجید کلکانی درخیال و رویا واقعیت ها در چهارهی جنایت حزب دموکراتیک خلق مجسمه سازی می نماید. آشکارا می خواهد جنگ قومی را درنوشته های خود بنام تاجک وپشتون تازه کند وانتقام غیر مستقیم با حفظ آبروی پرچم از خانوادۀ پشتون شوهر خود و از دار و دستۀ پشتونهای حزب دموکراتیک خلق بگیرد، در حالیکه زنده یاد عبدالمجید کلکانی یک کمونیست بود، من ثابت می کنم که یک کمونیست بود. او مخالف با هرنوع تبعیض زبانی، نژادی، منطقوی وقومی بود وهرسامایی که امروز مانند دستگیر پنجشیری می گوید زنده یاد عبدالمجید کلکانی کمونیست نبود، من از این آقایان سوال می کنم در بین شعلۀ جاوید چه می کرد با یک کمونیست دوآتشه، میرویس فراهی چه کارداشت با زنده یا داکترفیض که سالها همسنگربودند و داکترفیض و مینا یک کمونیست با ایمان بود و در راه خود با خواهرشیرزن تمام ملت افغانستان، مینای بزرگ شهید در راه نجات وطن، انسان وانسانیت بخاطر آرمان های خود ومردم خود جان داد.
اگر پیروان زنده یاد عبدالمجید کلکانی این بهانه را می گیرند که از زنده یاد عبدالمجید کلکانی کتاب آثار مارکسیستی نمانده که او را مارکسیست بگوئیم، در شبنامه های دست نویس او درسرشب نامه ها واعلامیه بسم الله الرحمن الرحیم آمده، در سر هرنوشته بسم الله و یا عدد یازده نوشته کردن یک عادت بوده که از گذشته ها به میراث مانده و اگرقصداً هم به احترام ملت مسلمان افغانستان نوشته شده باشد، نمایندگی نه از مسلمانی و نه از کمونستی زنده یادعبدالمجید کلکانی می کند.
کس انکارکرده نمی تواند که زنده یادعبدالمجید کلکانی یک کمونیست نبود وساما یک سازمان کمونستی نبوده. اگر زنده یاد عبدالمجید کلکانی وسازمان، یک سازمان کمونستی نبود پس زنده یاد عبدالمجید کلکانی نظربه شناختی که من سالها از او داشته ام ، یک مرتد بوده. طاهر، مولاناباعث،حفیظ دره ، داکترفیض ،اینها مارکسیست بودند. یک کمونیست با ایمان مخالف با کمونستان بی ایمان وامپریالیست بودند.
مخالفت شان با دولت روس مرتد و روس پرستان که خود را کمونست قلم داد می کردند، خصوصاً با حزب دموکراتیک خلق بخاطربی ایمانی کمونستی ومارکیستی شان بوده.
این زنده یادن فرزندان اصیل تاریخ، بخاطر اصیل بودن شان درمارکسیسم، آنها را کشتند. هرکس که می گوید تبعیض نژادی، منطقوی، زبانی، قومی اینها داشتند، از بی وجدانی و بخاطرتخریب شان کارمی گیرند.
آنها مخالف تمام جنایتکاران اقوام ازبک، ترک، هزاره، پشتون، تاجک وغیره بودند و با طبقۀ مظلوم و پایانی تمام اقوام شریف افغانستان روابط نیک وحسنه داشتند و رفتن وتسلیم شدن پیروان مرتد شخصیت های سرشناس مارکسیست افغانستان با دولت حزب دموکراتیک خلق یا به چپ و راست بی ایمان که امروزمی خواهند هویت روشن این مارکسیست ها را بخاطرمرتد بودن خود پنهان و لکه دارسازند.
انکارکردن از مارکسیست بودن شخصیت های شاخته شدۀ افغانستان نه تنها گناه و جنایت بزرگ است، بلکه در حقیقت توسط بزدلان، افتخارات این مردان بزرگ را زیر پا کردن است. وقتیکه اخوان و حزب دموکراتیک خلق با جنایت فراوان شان انکار از هویت خود نمی کنند، انقلابی های وطن پرست که دست شان به خون ملت افغانستان آغشته نیست چرا از هویت اصیل خود انکار کنند.
اینکه پدر و پدرکلان زنده یاد عبدالمجید کلکانی با پشتون های تازه وارد شمالی برخورد داشتند، از بی سوادی و بی تجربگی شان نمایندگی می کرد که نه تونستند راه حل سیاسی به مشکل خود پیدا کنند ومجید کلکانی تا آخر عمر با پشتونهای شمال مرده و زنده داشت.
وکیل نیک محمد با وجودیکه مرد دو روی و ابن الوقت بود، در خانۀ او کسی فارسی حرف نمی زد و زنده یاد عبدالمجید کلکانی با آنها به زبان پشتوی لهجۀ قندهاری حرف می زد وصالحه زن نیک محمد به زنده یاد عبدالمجید کلکانی و رفقای زنده یاد عبدالمجید کلکانی حیثت یک خواهر داشت،چنانچه بعد از مرگ مجید فریاد کنان به کلکان جهت خواندن فاتحه با خواهر وکیل نیک محمد رفت و گفت مرا بخاطر خون برادرم زنده یاد عبدالمجید کلکانی بکشید که من نتوانستم به برادرخود کمک کنم. مگرصالحه پشتون وخواهر داکترنجیب الله نبود.
گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی بالاتر از صلاحیت داکتر نجیب الله، ببرک و وکیل نیک محمد بود. خواهر زاده ها و قوم های نزدیک وکیل نیک محمد همه سامایی بودند و در راه زنده یاد عبدالمجید کلکانی جان دادند.
اگر پیروان مجید کلکانی می دانستند که در گرفتاری زنده یاد عبدالمجید کلکانی وکیل نیک محمد دست دارد، صد جوال نفس هم که می داشت،جان به سلامت نمی برد. در این جای شک نیست که نیک محمد هم با سردارولی و رسولی وزیر دفاع داوود داشت و هم با زنده یاد عبدالمجید کلکانی و زنده یاد عبدالمجید کلکانی شناختی که از وکیل نیک محمد داشت و هم داکترنجیب الله خسربرۀ وکیل نیک محمد بود.
زنده یاد عبدالمجید کلکانی هیچ وقتی با نیک محمد در سیاست همراز نبود. نیک محمد وکیل رفیق شخصی ما بود در وقتی که خود را کاندید در برابر زنده یاد عبدالمجید کلکانی به تحریک جنرال نیک محمد منگل و سردار ولی خود را در کوهدامن کاندید کرد، سران کوهدامن نزد زنده یاد عبدالمجید کلکانی رفتند و گفتند وکیل نیک محمد را ما از کاندید شدن اش منصرف می کنیم.
زنده یاد عبدالمجید کلکانی گفت شناختی که من از وکیل نیک محمد دارم، آدم سر تنبه است اگر خواهر صالحه زن اش نباشد، نیک محمد جو دوخر را جدا کرده نمی تواند، من می دانم که دسیسه از کجا شروع شده.
شخص خودم وکیل نیک محمد را نامرد گفته نمی توانم، هرقدر نامرد که می بود باز هم به زنده یاد عبدالمجید کلکانی تا سرحد مرگ مخالفت نمی کرد وهم هشتاد درصد عمر داکترنجیب الله در تاکستان های پروان سپری شده بود و نجیب الله بارها با وکیل نیک محمد درخانه وکیل نیک محمد وخانۀ زنده یاد عبدالمجید کلکانی نان خورده بودند ونجیب الله خورد پیش زنده یاد عبدالمجید کلکانی بزرگ شده بود وما نمی توانیم که با این حرفها داکتر نجیب الله را دور از جنایت حزب دموکراتیک خلق حساب کنیم. قبلاًمن هم به همین عقیده بودم که زنده یادعبدالمجید کلکانی قربانی دست داکترنجیب الله بوده است.
در این اواخر من که به افغانستان رفتم دوستان مشترک خود و زنده یاد عبدالمجید کلکانی و وکیل نیک محمد را ازنزدیک دیدم. کسانی بودند که تا روزاعدام زنده یاد عبدالمجید کلکانی وبا وکیل نیک محمد روابط نزدیک داشتند وگفتند دونفر با زنده یاد عبدالمجید کلکانی نبود، یک نفر مشهور به الله محمد بود که آن روز نقش موترران زنده یاد عبدالمجید کلکانی را داشت، در بالکنی آن دیده شده زنده یاد عبدالمجید کلکانی داخل موتربوده از جمله عسکرهای که ارتباط با خاد داشته و دربلاک 14 مؤظف در نگهداری خانۀ کدام یک ازنفرهای دولتی وحزبی بوده، وقتیکه الله محمد ازموتر پایان می شده او را عسکر شناخته، بعد از اینکه شکی شده الله محمد را تعقیب کرده که الله محمد به کجا می رود، بعد به ماموریت احوال داده وقتیکه دولتی ها می رسند اطراف موتر را می گیرند هنوزهم زنده یاد عبدالمجید کلکانی را نمی شناسند،
زمانی که در آپارتمان الله محمد آگاهی از گرفتاری خود حاصل می کند، میراحمد خواهر زادۀ وکیل نیک محمد می خواهد او را نجات بدهد و به بالکنی رهنمایی می کند، آن وقت دیراست، الله محمد یا عزیز به بالکنی می رود که فرارکنند و دستگیر می شود.هردو را می برند. کسی به حاجی سخی تیلفون می کند، حاجی سخی می آید، او نفر دوم را شناسایی می کند ومی گوید عبدالمجید کلکانی رفیق وکیل نیک محمد است. از موتر زنده یاد عبدالمجید کلکانی را با خود می برد وبه مشاورین روسی خاد معرفی می کند. گاو روسها می زاید، وکیل نیک محمد هنوز زنده است در آلمان زندگی می کند.
مشکل دراینجاست که پیروان عبدالمجید کلکانی هم درقسمت گرفتاری مجید چیزی ننوشتند و اگر نوشتند من خبرندارم ونه خوانده ام، هرچیز که می نویسم، شنیده ام و یا نظرشخصی خود من از شناخت قبلی با زنده یاد عبدالمجید کلکانی و وکیل نیک محمد است. در وقت گرفتاری زنده یادعبدالمجید کلکانی من درافغانستان نبودم وقبل هم چیزی که نوشتم شنیدگی های من درقسمت دستگیری زنده یاد عبدالمجید کلکانی بوده واگر فردا هم به واقعیت واقعی دستگیری زنده یاد عبدالمجید کلکانی معلومات موثق بدست بیاورم هموطنان خود را درجریان می گذارم ومن در وقت گرفتاری این عزیزان خود، زنده یادان داکتر فیض، مینای شیرزن ، طاهر، مولانا باعث، حفیط دره و مجید کلکانی در زندان و یا درخارج بوده ام وهیچ وقتی هم من درسازمان وحزب شان نبودم. دوستان شخصی من بودند، همصنف ویا چند صنفی بالا وپاین بودیم یا چند روز بخاطر روشنفکری وبیماری سیاست وسیاست بازی سر شور دادیم، به دوستی شان افتخار می کنم و در افتخارات شان خود را شریک نمی دانم. فرزندان صدیق وطن ما بودند و درمبارزات شان اشتباهات هم داشتند. به ملت و وطن خود خاین نبودند و تا آخرعمر بخاطر بی عدالتی مبارزه کردند و جان های شیرین خود را از دست دادند. روح شان شاد.
ترورحاجی سخی کلکانی را که باراول بعد ازگرفتاری عبدالمجید کلکانی، توسط اوشناسایی شده، سازمان ساما این تروررا درگردن می گیرد وسلطان را در ترورحاجی سخی با چند نفر دیگر دخیل می دانند واز محمد نام چیزی نمی گویند ومحمد نام هر کی که است او را دخیل درترورنمی دانند. بودن او را رد هم می کنند. از شناخت با محمد وسامایی بودن او اظهار بی خبری می کنند.
وهم یک تعداد اشخاص اهل نظر بخاطربه چنگ انداختن افراد ساما، قتل حاجی سخی راعمدی وتاکتیکی ازطرف خاد می دانند وهردو از امکان دورنیست. دستگاه های جاسوسی و احزاب چپ و راست در افغانستان این کار را فراوان کرده اند وهم ملت ما شناختی که از پیروان با ایمان زنده یادعبدالمجید کلکانی دارند، هشتاد درصد می گویند ترور حاجی سخی توسط شیر مردان سامایی با ایمان صورت گرفته وشکی درآن وجود ندارد و دور از امکان نیست و بیشتردلایل قانع کنند همین است که امکان بیشتر می رود که حاجی سخی توسط سلطان ودیگران دریک سازمان دهی حزبی حاجی سخی ترور شده باشد.
گروپ وعلاقه مندان و وطن پرستان واقعی ساما که پیروان اصیل زنده یاد عبدالمجید کلکانی هستند، ترورحاجی سخی را توسط سامایی هائی که بعد ها به نام (نماد) در درون دولت داکتر نجیب الله حزب نماد ساختند وهفت نفر ازهیئت رهبرحزب نماد که اکثریت شان سامایی بودند با دشمن تاریخی عبدالمجید کلکانی در قصرخون وآتش با داکتر نجیب الله دیدند وخط تسلیمی و توبه نامه دادند. ادعای اینها را درقسمت ترورحاجی سخی توسط سامایی های بی ایمان رد می کنند وهم می گویند هرنوع نوشته سامایی های که عضو هیئت رهبری نماد بودند در قسمت ساما وسامایی ها قابل باور واعتماد نیست.
نمادی ها وارث مبارزات وافتخارات سازمان، مثل تسلیمی سامایی ها به دولت نیستند. از شرم وحیا کاربگیرند دنبال ساما را رها کنند. مانند تسلیمی های پیروان طاهر ومولانا باعث پوست پشک بروی خود نکشند. اعتراف کنند که رفتن با حزب دموکراتیک خلق وداکترنجیب الله خیانت به وطن وملت افغانستان بوده است.
سامایی های واقعی و اصیل که هنوز در سنگرهای فکری خود طبل راه زنده یادعبدالمجید کلکانی را در حال نواختن هستند، تسلیم طلبی سامایی های بزدل را رد می کنند، وهم بخاطر کشتار بی رحمانۀ احمدشاه مسعود که بیشتر ازسی نفرسامایی را ناجوان مردانه آش برید و در دریای پنجشیر انداخت، هرنوع ارتباط فردی ودسته جمعی سامایی ها را با شورای نظار،نه تنها رد میکنند، بلکه خائنانه می دانند.
همان طوریکه نفرت خود را پیروان واقعی عبدالمجید کلکانی نثارحزب دموکراتیک خلق می کنند، دوچند پیروان واقعی زنده یاد عبدالمجید کلکانی نفرت خود را نثار دار و دستۀ شورای نظار می نمایند واحمد شاه مسعود را از جملۀ قاتلان یاران خود می دانند.
سراسیمکی وسلاح گیری از شورای نظار توسط سامایی های بگیل بعد ازسقوط دولت نجیب الله را فاروق حقبین نه تنها اشتباه، بلکه گناه نابخشودنی ونفرت بارمی خواند. این دار ودسته که از نام نماد وساما بخاطر گرفتن سلاح ازشورای نظار ازنگاه ایمان داری به حزب وحزب داشتن، جرم وقابل محکمۀ حزبی می دانند.
ناگفته نماند که استاد فاروق حقبین زمانی ازجمله گویندگان وسخن گویان و دلاورمردان سازمان جوانان شعله بوده وبا رهبران شعله زمانی دریک بند و زندان در زمان شاه زندانی بود وهم باردوم در زمان حزب دموکراتیک خلق توسط خاد به زندان برده می شود وهفت سال در زندان می ماند و بعد از سپری کردن حبس خود در زندان در زمان دولت نجیب الله، از زندان می برآید. حزب نماد را با سامایی ها بنیاد می گزارد و بحیث رهبرنماد مدتی کارمی کند و بعد پاکستان می رود و با زنده یاد جنرال حکیم کتوازی پسر سربلند خان کتوازی همسنگرمی شود ودست مولوی تره خیل قاضی قتل وکشتار حزب اسلامی را از گروپ جنرال کتوازی قطع می کند و برطرفی شیاد بزرگ تاریخ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار را از گروپ جنرال حکیم خان کتوازی، برادرسید حسن کتوازی دریک مصاحبه با رادیوی بی بی سی گلیم شیطنت مولوی تره خیل راجمع می کند.
فاروق حقبین در یک کنفرانس به دعوت سید خلیل هاشمیان در امریکا می آید واز امریکا به کانادا پناهندگی سیاسی می دهد و باز به گروپ شاه مانند زنده یاد فضل احمد، مشهوربه داکتر عبدالرحمن، مغز متفکرشورای نظار با گروپ شاه می پیوندد. مدتی مشاور در وزارت هوانوردی دولت کرزی ایفای وظیفه می نماید و فعلاً درشهر کچنرآنتریوکانادا در هفتادکیلومتری شهرما درکانادا با حالت مریضی زندگی می نماید. گرچه دیراست از او خبرندارم و از دوستان نزدیک من می باشد.
دراین جای شک نیست که حاجی سخی غیرشناسایی عبدالمجید کلکانی دروقت دستگیری زنده یاد عبدالمجید کلکا نی را درماموریت پولیس به خاد او معرفی وشناسایی می کند. در وقت قدرت خود که درخاد با داکترکریم بها، رئیس خادپنج، که بعد از کشته شدن جلال رزمنده ،با زن دوم جلال رزمنده کریم بها ازدواج می کند.
این کریم بها نه ازخانوادۀ پوهاند بها استاد طب کابل و نه از خاندان ثریا بها دخترسعدالدین خان بها، می باشد ومن پدر کریم بها را که یک دریور بود می شناختم. مرد نجیب بود و کریم بها از همصنافان داکترنجیب الله ، داکتر شاکر، داکتر قاسم ، داکتر رازمحمد تابش و استاد عبدالاحد پنجشیری، استاد پلتخنیک که فعلا در کاناد است، خواهرزن زنده یاد نذیرجان فدایی، پسرفدامحمدخان فدایی پنجشیری که دختر محمد عمرعمک پنجشیری برادر زنده یاد باشی یوسف پنجشیری، لیلما جان را استاد احد گرفته است.
لیلما جان از خانودۀ محمدعمر عمک و خالۀ مزدک می شود. قبلاً پرچمی بود و حالا شورای نظاری است و با استاد احد شوهرخود در کانادا زندگی می کند. استاد احد قبلاً شعلۀ بود، وقتی که لیلما را گرفت بی خاصیت شد، فعلاً سیاست را با گوشکانی انجام می دهد. ازچهل وپنج سال قبل دوست من بوده و بار اول که در تورنتو آمد با زن خود در خانۀ من یکهفته زندگی کرد وحالا هم گاهگاه می بینیم. در پی سی بی که محصلین سائنس دوا سازی وطب یکجا می خواندند، در پوهنتون کابل با کریم بها یکجا بود.ازشناخت خود با کریم بها داستان ها و طنزهای زیاد دارد.
استاد احد پنجشیری از صنف اول به روسیه رفت وماستری خود را با دپلوم سرخ از روس گرفت و استاد ریاضی با سیدکاظم در دیپارتمنت ریاضی پلتخنیک مقرر شد. در وقتی که احد شروع به کارکرد، ضیایی رئیس پلتخنیک بود وصدیق محیبی معاون علمی پل تخنیک کابل و زنده یاد نقشبند دشتی معاون اداری پولتخنیک بود. نقش بند دشتی در زمان دولت داوود معین وزارت داخله بود، در روز اول کودتا می گویند توسط سید کاظم که بعد ها رئیس ریاست شش خا د شد و از همسنگران داکترنجیب الله و توخی بود، غلام نقش بند خان دشتی در دفتر کاراش کشته شد. آدم صوفی مشرب و اهل معارف بود و به معارف افغانستان خدمت زیاد کرده بود. روحش شاد.
استاد عبدالاحد از رفقای داکترصاحب ناظری که فعلاً درفرانسه است از جملۀ مبارزین اتحادیه استادان پوهنتون کابل می باشد وهم استاد عبدالاحد، استاد رفیق حبیب الرحمن معاون علمی پولتخنیک و از رقیبان سرسخت استاد حمید برنا، برادر باختری وزیر زراعت و سفیر هنگری، پسر خالۀ ببرک کارمل. استاد حمید برنا که حالا بنام کاکا طیغون خدا بیامرز یاد می شود ،سایت طنزی کاکا طیغون را دارد و ما را تحویل در طنز وطنز نویسی نمی گیرد واگر بداش بیاید می گوید که پائیز حنفی وجلال نورانی هم در جمله شاگردن من در طنزحساب نمی شود و برنا صاحب هنوزهم غرور کاذب پرچمی خود را دارد دمش گرم.
داکترکریم بها مانند داکترناشناس، حیدر مسعود، کبیر رنجبر و بصیر رنجبر، نزد روسان محبوبیت داشت وحاجی سخی را بخاطر رفیق حزبی و وطنداری، کریم بها در خاد همه کارۀ خودساخته بود وحاجی سخی یکی از سر سپردگان داکتر کریم بها بود.
حاجی سخی جنایات زیادی درشمالی مرتکب شده. طورمثال کشتن تمام خانوادۀ انجنیرخان ذکریا که یکی از قومندانان مشهورساما بود که ستیزن کانادا است و بعد از ترور حاجی سخی و پیش از زخمی شدن، تسلیم دولت می شود و در راه شمالی ترور و زخمی می شود و به هند جهت تداوی می رود. وقتیکه از هند به کانادا پناهندگی می دهد، ارتباط اش با ساما و دولت قطع می شود. سال گذشته از طرف مردم کابل در انتخابات پارلمانی اشتراک می کند و در جملۀ نفرهای اول برنده اعلان می شود و بعد کمیتۀ انتخابات رای او را تقلبی می خواند. فعلاً با یک گروپ سه صد نفری به گفته دوستان در کابل یکجا زندگی می کند و در مصاحبه های تلویزیونی در سیاست حرف اول را می زند واز جمله دوستان من در کانادا می باشد.
ضروت نیست که ازشناخت خود با زنده یاد مجید وخانوادۀ روان شاد مجید کلکانی و از شکنجه های بهاوالدین قومندان ولسوالی پغمان ، شناخت وهمصنفی بودن و زندانی شدن خود باقیوم خان رهبر، برادر کوچک عبدالمجید کلکانی و بعد از فرار زنده یادعبدالمجید کلکانی و نوشتۀ نامۀ من و قیوم خان از زندان، به زنده یادعبدالمجید کلکانی و برگشتن زنده یادعبدالمجید کلکانی بخاطرنامۀ ما که سبب آمدن و تسلیم شدن زنده یادعبدالمجیدکلکانی گردید به دولت خانوادۀ نادری خود را تسلیم کرد. سبب رهایی من و زنده یاد قیوم خان رهبراز زندان شد و دولت نتوانست که قتل مرموزمولانا را ثبوت کند که ماسه نفرمرتکب به قتل یک انسان بی وجدان شدیم.
ضرورت نیست دراین جا چیزی بنویسم. دیگران قبلاً درقسمت قتل مولانا آمرمدرسۀ پغمان نوشته اند. فکرمی کنم کفایت کند چند جملۀ بالا را که تذکر دادم، بخاطریکه گرفتاری و اتهام به قتل مولانا، وکشتن پدر و پدرکلان زنده یاد عبدالمجید کلکانی را درطول زندگی ناراحت ساخته بود.
زنده یاد عبدالمجید کلکانی ازدولت خانواده نادرغدار، بخاطر نا برابری، بی عدالتی، متهم درقتل مولانا ،اعدام پدرو پدرکلان از خانوادۀ غدار نادر، نه بخاطر پشتون و قبایلی بودن این خانواده، بلکه بخاطر ظلم و بیداد عبدالوکیل خان نایب سالار و محمد گل خان مهمند وقتل و کشتارو فرارهای دسته جمعی مردم شمال توسط خانوادۀ نادر رنج می برد.
بخاطر رفع مسؤولیت وجدانی باید دراین قسمت هم روشنی اندازم . پدر و پدرکلان زنده یا د عبدالمجید کلکانی راکه درجملۀ بیست و هفت نفر بدون محکمه، دولت نادر اعدام کرد، گوشۀ از آن زوایا را با دلایل روشن می سازم تا پژوهش گران ومحققین دنباله روان، وارونه نویسان تاریخ نما در جریان قرارگیرند.
با وجودیکه داکترصاحب حشمت وخانوادۀ زن داکترصاحب حشمت دوست خودم ودوست خانوادگی من می باشند و قبلاً در شهر ما و فعلاً در تورنتو زندگی می کنند. نمی دانم که جریان اعدام پدر و پدرکلان زنده یادعبدالمجید کلکانی را از کدام مؤخذ گرفته که درکتابی که نوشته درقسمت قتل و اعدام پدر و پدرکلان زنده یاد مجید کلکانی مؤخذ نداده بی خریطه فیرکرده. از زبان کدام کودن خودخواه چیزها ی خنده آور در قسمت کتاب مشروطه خواهی پدر و پدرکلان زنده یا د عبدالمجید کلکانی نوشته وآنها را از جملۀ مشروطه خواهان حساب کردند.
مانند کسانیکه در قسمت مولانا فیضانی که زمانی در زندان نزد من تفسیر می خواند ویک معلم عادی وصوفی مشرب و مرد خوب بود. روان اش شاد. مبالغه کردند در قسمت خود. زنده یاد مجید و پدر وپدر کلان زنده یا د عبدالمجید کلکانی علاقه مندان و پیروان اش، داستان سازی کردند. نه تنها در قسمت پدر وپدر کلان وخود زنده یاد عبدالمجید کلکانی از طرف دوستان ودشمنان اش مبالغه صورت گرفته. در قسمت زنده یادان داکتر فیض ، زنده یاد مینا ، مولانا باعث، حفیظ دره و طاهربدخشی، داستان سازی ومبالغه زیاد شده که این نوع حرکت ملت ما را از جادۀ واقعیت ها منحرف می سازد. اینها وطن پرستان واقعی بودند، ملت و وطن خود را دوست داشتند، در راه خود جان دادند ولی کدام اثری که به درد ملت و روشن فکر بخورد، از اینها باقی نمانده. همانطوریکه در قسمت مولانا فیضانی و سید جمال الدین افغانی اضافه گویی شده و از سید جمال الدین افغانی هم اثری باقی نمانده است.
گرچه داکتر حشمت نویسندۀ کتابی بنام مشروطه خواهان، شوهر خواهر زنده یاد داکتر سید کاظم دادگر،برادر سیدهاشم صاعد، سبب قتل پدر و پدرکلان زنده یادعبدالمجید کلکانی را بخاطرمشروطه خواهی درکتاب مشروطه خواهان که از این جا وآن جا نقل کرده، حقیقت ندارد.
پدرمجید کلکانی و پدرکلان مجید کلکانی بی سواد بودند. آنها در برابر بی عدالتی دولت آن زمان که بعد از اعدام امیرکلکانی زمین و جایداد مردم ولایت شمالی را به زور به پشتون هائیکه با نادر هم دست در برانداختن دولت امیرکلکانی شده بودند، اذیت می کردند.
مردمان شمالی را که فرار و زندانی کرده بودند، جایدادشان ظالمانه به پشتون ها داده می شد، مثلیکه پدرعزیزجرأت بعد ازسقوط دولت امیرکلکانی، زندانی وبعد فرار در فراه به جرم دوستی با امیرکلکانی شد، جایداد ، خانه وباغ های آنها را به پشتون های موشوانی دادند که از جملۀ آن کسان، حاجی محمد ایوب خان، پدر سید یعقوب خان معلم وسید حبیب الله، که حاجی محمد ایوب خان موشوانی مامای سید عبدالله درواز که دربگرام دواسازی داشت، ازجمله رفقای زنده یاد عبدالمجید کلکانی بود. جایداد مردم فراری شمالی داده شده بود.
پدر و پدر کلان زنده یاد مجید کلکانی در برابردولت مقاومت کردند، پدر و اقوام نیک محمد، شوهرخواهر داکترنجیب الله که فعلاً درآلمان زندگی میکند، ازجملۀ پشتونهای ناقلی پدرنیک محمد هم بود، بیشتر جایداد ضبط شده را دولت به خانوادۀ وکیل نیک محمد دادند.
باغ های ضبط شدۀ قلعۀ مراد بیگ کابل به پدر رخشانه، خوانندۀ معروف کرشمه گر که از همرکابان خاص نادر بود، به او جنرالی افتخاری بعد از سقوط دولت امیر کلکانی داده شد و بعد او را مؤظف ساختند و فرمان دادند که مردم شمالی را کشته می تواند، دارایی مردم را ضبط کرده می تواند. او در پهلوی این کارها از فرمان غیر انسانی نادر کار گرفت و سرناموس مردم شمالی هم دریغ نکرد. زنان شمالی را مانند زمان طالبان به زور برچه به جنوبی، پکتیا، قندهار،کویته و پشاور بردند.
توای بی ناموس چون نداشتی ناموس
توکاری کردی که نکرده بود دیوس
سپس در جای پای تونهاد پای طالب
به بی وجدانی سفید کردند روی روس
شاعربی وزن وبی ترازو
پدر و اقوام دیگرپشتون ها که درشمالی جابجا شده بودند و از طرف مردم شمالی با آنها مخالفت صورت می گرفت، پشتون های ناقل سردولت خانوادۀ نادر فشار آوردند و به دولت نادر گفتند که بدون کشتن این اشخاص ما نمی توانیم از زمین و باغی که به ما داده شده استفاده کنیم.
دولت بیست و هفت نفر را در یک روز بدون محکمه بنام یاغی و باغی اعدام کرد که پدر و پدرکلان زنده یاد مجیدکلکانی هم درجملۀ همین بیست وهفت نفر ، بی گناه اعدام شدند و مال و اموال شان ضبط شد، خانواده های شان در ولسوالی مرغاب و در قندهار در زمستان سرد فرار که اکثر شان در ششگاو غزنی از سرما جان دادند. خود شان اعدام شدند.
مجید که تمام عمراو درشاخ حادثه آویزان بود، در پهلوی سیاست کاککی ومردم داری که گریبان گیر خصلت های شجاعانه او بود، این بار که کس نمی داند چطور،مرگ او را زنجیر پیچ می کند.
نیک محمد زمانی از نفرهای خاص سردارولی و بعد از سردارحیدر رسولی است و زنده یاد عبدالمجید کلکانی می دانست که صوفی غلام حضرت، محی الدین برادر صوفی غلام حضرت، در دام دوستی رسولی توسط وکیل نیک محمد انداخته شده تا از پهلوی زنده یاد عبدالمجید کلکانی، صوفی غلام حضرت دورشود و موازنه بین نیک محمد و زنده یاد عبدالمجید کلکانی درمنطقۀ کوهدامن مساوی شود.
دولت داوود وقتی که اطمینان کامل یافت که مناسبات صوفی غلام حضرت و زنده یاد عبدالمجید کلکانی به هم خورده، بعد غلام حضرت را دستگاه جاسوسی دولت تفاله کرد و محی الدین برادراش را در مزار دستگیر و هردو را اعدام کرد. تنها گلاب پنجشیری وغلام حضرت پسر کاکای عبدالحمید محتاط که رفیق نزدیک مجید وغلام حضرت بود،جان به سلامت بردند.
گلاب پنجشیری را بعد دولت حزب دموکراتیک خلق اعدام کرد. ازغلام حضرت پسرکاکای محتاط خبرندارم ، گرچه پسر کاکای زنده یا د عبدالمجید کلکانی، اسدالله پیکار که حالا حکمی تخلص می کند و از همرکابان زنده یاد قیوم رهبر، برادر زنده یاد عبدالمجید کلکانی بود و درشهری که من زندگی می کنم اوهم درهمین شهر زندگی می کند، گاهگاه به دیدن من خوداش وخانواده اش می آید. فراموش کردم که ازغلام حضرت پسرکاکای محتاط پرسان می کردم. در آینده اگر زنده بودم و پیری و مریضی مجال داد از زنده ومردۀ غلام حضرت پسرکاکای محتاط آگاهی حاصل نمودم، درقسمت آن چیزهایی می نویسم وهم از جریان سرقت خانۀ عبدالله خان قرغزی، مدیرمعارف ولایت پروان و سرقت خانۀ وکیل پنجشیرکه اینها هم درآن دو سرقت با غلام حضرت و پهلوان آغا شیرین که بنام علی یاد می شود، دراین سرقت ها متهم بودند. پهلون آغاشیرین اول رفیق غلام حضرت بود و بعد درگروپ جنگی ساما پیوست و توسط عزیزعضو کمیته ولایتی پروان که از بی وجدان ترین تروریست های مشهور پرچم ،عزیزعضوکمیته ولایتی پروان در زمان آصف جان نبرد منشی کمیته ولایتی بود، این شرف باخته عضو فعال کمیته ولایتی و منشی سازمان جوانان بود.
پهلون آغا شرین که توسط عزیز ترور و زخمی شد آن وقت از جملۀ اشخاص فعال ساما بود، بعد از زخمی شدن، ازطرف ساما درحالیکه زخمی بود ازطریق پاکستان به هند فرستاده شد و از هند به کانادا آمد و فعلاً درتورنتو زندگی می کند.
پهلوان غفور که درجنگ های ساما کشته شد، سید آقا ،میرآقا دو برادر توسط غفور و عنایت بایان پایانی دزد کشته شد، علی احمد سبدارکه توسط غفورکشته شد، سید محفوظ پسرکاکای عنایت دزد که به تحریک عنایت دزد توسط پهلون غفورکه آن وقت سامایی نبود کشته شد، داکی وخواهرزادۀ داکی با سید حسین درقلعۀ بازید بگرام کشته شدند، قادر زرد مرچه مسگر که زمانی شاگرد کاکا عبدالاحمد، پدر داکتر اخلاص از دزدان مشهور پروان بود و بعد به حزب اسلامی پیوست، رسول کره خر، برادرزادۀ ملک علی خان تتمدره ئی که ملک تتمدرۀ سفلا بود، رسول کره خر هم از دزدان مشهور پروان بود و تمام شان از جملۀ رفیق های صوفی غلام حضرت بودند. از این گروپ تنها پهلون آغاشیرین زنده مانده که در تورنتو زندگی می کند و صادق گاو، برادر محمد یونس و برادر رفیق خپچی، مامای عارف صخره که ریکستانی درتسلیمی ولایت پروان توسط فاروق جان پاسدار، منشی کمیتۀ ولایتی، ریکستانی از تسلیم شدن و اعلان همکاری به شورای نظار از رفیق خپچی ریگستانی طنز گونه یادکرده.
اینها هم از جملۀ دار و دستۀ غلام حضرت ، محی الدین و حبیب برادران صوفی غلام حضرت بودند. صادق گاو از طرف پرچم در جملۀ چرسی ها، قمار باز ها و بچه بازان، روابط محکم با حیدر رسولی وزیر دفاع و رسول ر ئیس ضبط احوالات دوران صدارت داوود و جنرال رئیس مصونیت ملی دولت داود و بعدها از همرکابان داکتر کریم بها رئیس خاد بود.
عزیز تروریست پرچم ، حاجی ربانی قومندان حزب اسلامی و قادر زرد مرچه قومندان حزب اسلامی، حاجی رحمت خان نجار قومندان جمعیت درقریۀ بایان، رفیق نزدیک احمدشاه مسعود، عارف عالمیار، صادق گاو، مامای عارف صخره، این ها کسانی بودند که در زمان شاه ، حکومت داوود هم دزدی وجنایت بدستوردستگاه جاسوسی دولت و به زور رسولی وزیر دفاع می کردند وهم ترورها توسط همین اشخاص صورت می گرفت.
وصال پنجشیری کیسه بر که یک انسان بد اخلاق، رفیق داکتر نجیب الله و امتیاز حسن بود، وصال می گفت هشتا درصد پرچمی های کابل بی ریش من بوده وتوسط داکترنجیب با آنها آشنا شده ام. وصال پنجشیر در ضبط احوالات ، مصؤنیت ملی و خاد همکاری داشت و از رفیق های نزدیک حید ر رسولی بود.
نقشبند شاروال پروان که یک دکاندار بود وبعد سرپرست شاروالی پروان شد و درلواطه کاری شهرت داشت، با رسولی وغلام حضرت روابط تنگاتنگ داشت. اوهم می گفت که هشتاد فیصد پرچمی های پروان بی ریش من بوده وعزیز تروریست پرچم عضو کمیته ولایتی راهم در جملۀ بی ریشان خود قلمداد می کرد، تا اینکه عزیزاو را ترورکرد. تمام این جنایات آغاز گراش حزب دموکراتیک خلق است که با دولت داوود همکاری داشتند وصوفی غلام حضرت هم یکی از مهره های خطرناک پرچم بعد از اینکه از مجید جدا می شود، تبدیل به یک جاسوس می گردد و در خدمت پرچم برضد مجیدکلکانی قرارمی گیرد.
صادق گاو، مامای عارف صخره بعدها مانند دوستم به زور خاد وخادیستان گروپ ترور وجنایت در پروان ساخت و در زمان ببرک کارمل در اوج جنایت وقدرت غیرانسانی خود در راه کابل توسط حزب اسلامی کشته ومردارشد.
ترورمردم بی گناه از قلعۀ مرادبیگ تا سالنگ ، پروان، کاپیسا، پنجشیر، همیش توسط دار و دسته دستگاه های جاسوسی به واسطۀ اشخاص بد اخلاق ، لمپن، اوباش و رذیل دراین مناطق بخاطر ترور مردم باغیرت و با شخصیت، افراد رذیل استخدام می شد و پایگاه این اوباشان درکلکان و اندراب بود.
هفتاد و پنج درصد دوسیه های این مناطق بدون فیصله حفظ می شد. چون مستنطقین نمی توانستند که تروریستان ایکه به دستگاه های جاسوسی دولت ارتباط داشتند، آنها را دستگیرکنند وجرأت گرفتاری آنها را مانند جاسوسان زمان حکومت حزب دموکراتیک خلق نداشتند.
څارنوالی و پولیس مجبورمی شدند که ازمقامات با صلاحیت خواهش حفظ دوسیه ها را نمایند. این معلومات را بخاطری دادم که یک تعداد مردم بی خبرهنوزهم صوفی غلام حضرت را از جملۀ رفیق های زنده یاد عبدالمجید کلکانی می دانند.
در این جای شک نیست که تا زمانی صوفی غلام حضرت رفیق رسولی ودار و دسته پرچم وعارف عالم یار نبود، از همرکابان و بادی گاردهای فعال زنده یاد عبدالمجید کلکانی بود و در این جای شک هم نیست که صوفی غلام حضرت توسط زنده یاد عبدالمجید کلکانی به شهرت رسید.
زمانیکه زنده یاد عبدالمجید کلکانی از روابط صوفی غلام حضرت و سردار ولی خبرشد که توسط وکیل نیک محمد به سردار ولی غلام حضرت معرفی شده حرکات پنهانی صوفی غلام حضرت را زنده یادعبدالمجید کلکانی زیر نظر داشت و با آمدن کودتای داوود همه رازهای صوفی غلام حضرت افشاشد که با پرچم روابط تنگا تنگ دارد.
هنوز زنده یادعبدالمجید کلکانی ساما را درخانۀ زلمی که بنام استاد نصیر جان مهرین امروز یاد می شود و نام مستعار آن زمان نصیرجان مهرین، زلمی بود، ساخت و پیش از ساختن ساما توسط زنده یاد عبدالمجید کلکانی، زنده یاد عبدالمجید کلکانی با زنده یاد داکترفیض، همسنگر مبارزه بود، تنها با حفیظ دره کمی روابط داشت، با طاهر ومولانا باعث تماس نداشت و بعد با آنها در بدخشان، فرخار وسالنگ زنده یاد عبدالمجید کلکانی قبل از ساختن ساما دید و به نتیجه نرسید و ساما را بنیان گذاشت.
نزدیک ترین رفیق اش داوود سرمد و میرویس فراهی بود و درهرات با رستاخیز مکاتبه داشت و اولین پایگاه مبارزاتی خود را درکلکان و فراه ساخت. بعد ازساختن ساما به اکثر ولایات سفرکرد تا شعلۀ جاوید را از حالت پراگندگی بکشد.
باوجویکه شعله پارچه پارچه شده بود وهر قوم افغانستان دیگر فکر آن شعلۀ متحد را جدا از تبعیض زبانی، منطقوی نداشت، ولی زنده یاد عبدالمجید کلکانی توانست اکثر این اقوام پاشان شدۀ شعله را دوباره تحت نام ساما وسامایی حلقه های زنجیرپولادین مستحکم مبارزاتی علیه ارتجاع بسازد.
اولین کسیکه از رهبران شعله با اوهمسنگر درساما شد، داکترعبدالهادی محمودی بود که فعلاً درشهرما زندگی می کند، ولی دیر درساما نماند و سازمان دیگری را از بقایای شعلۀ جاوید خوشه چینی کرد.
بعد ازدستگیر، ساما با وجود مخالفت زنده یاد پردل که گفته بود ما رهبری را که در داخل مملکت نباشد، درخارج زندگی کند، آن رهبری را نمی خواهیم ، که سربه نیست شدن پردل هم داستان مرموزی است مانند مرگ خیبرکه تا حال سرکلاوۀ مفقود شدن زنده یاد پردل را کس پیدا کرده نتوانستند ومانند میراکبر خیبربه مرور زمان ازسر زبانها افتاد.
زنده یاد داکتر قیوم خان رهبر، برادر زنده یاد عبدالمجید کلکانی که از نابغه ها و بزرگترین دانشمند افغانستان وجهان بود و به زبان های فارسی ، پشتو، انگلیسی ،جرمنی ، اردو وکمی به هسپانوی آشنایی داشت، شاعر، نویسندۀ چیره دست ، بهترین هنرمند در نطاقی پشتو و فارسی بود. او دانشمند عالم اسلام و ید طولا در دانش مارکسیستی داشت. آثا گرانبها ازاو در یونورستی جامعۀ ازهر و دانشگاه ها عالم باقی مانده است.
قیوم خان رهبر مرد وطن دوست، غریب پرور، حلیم ، بردبار، مجلس آرا ، خوش برخورد، خوش صحبت ، بی کینه و مرد کمین بود. در دوستی و رفاقت خود محکم بود، با وجود اینکه از جملۀ بزرگترین دانشمندان شرق وغرب بود، به زنده یادعبدالمجید کلکانی احترام زیاد داشت، حتی حیثیت پدر به زنده یادعبدالمجید کلکانی قایل بود.
بعد از زندانی شدن و اعدام شدن زنده یاد عبدالمجید کلکانی، ازطرف رهبری ساما به حیث رهبر ساما به اکثریت آرا تعین شد. با شجاعت و صداقت کوشید خط مش مبارزاتی و آرزوهای مبارزاتی زنده یادعبدالمجید کلکانی را بعد از دستگیری و اعدام آن زنده یاد تحقق بخشد ولی عمر و دسیسه های امپریالیسم ، سوسیال امپریالیسم روس و دسائس حکومت دست نشاندۀ روس درافغانستان وهمسایه های خاین افغانستان به او مجال مبارزه نداد و در پاکستان به دستوردستگاه های جاسوسی توسط سیاه دلان تاریخ ناجوان مردانه ترورشد.
قیوم خان رهبر از زمان مدرسه دوست نزدیک من بود باوجودی که من یک روز درساما نبودم، خود را از شاگردان آن بزرگ مرد حساب می کنم. با وجودیکه دوستی من با زنده یاد عبدالمجید کلکانی نزدیکتر وسابقۀ بشتردردوستی داشتیم، من نسبت به زنده یادعبدالمجید کلکانی، به زنده یاد قیوم رهبراحترام بیشر داشتم، با وجودیکه بعد از زندان روابط کمتر داشتیم. در حضور و درغیاب او به آن بزرگ مرد نه تنها من که حتی دشمنان اش احترام داشتند و او را به حیث بزرگترین دانشمند جهان اسلام ومارکسیسم می شناختند و احترام می کردند. یکی از آرزوهای آن مرد بزرگ خدمت به وطن و اقوام افغانستان بود. روان اش شاد.
دستگیری زنده یاد عبدالمجید کلکانی رهبرساما که درچنگ روباه ها افتاد، همان طوریکه بزرگان گفتند اگر افتادی به دست چند کس اگرشیرجهان هم باشی بهت زده شوی. من شناختی که از زنده یاد عبدالمجید کلکانی دارم، فکرنمی کنم در زمانی که دستگیر شده، بهت زده شده باشد. زنده یاد عبدالمجید کلکانی مردی بود چون سنگ زیرین آسیاب. از پیش آمد حادثه هراسان وبهت زده نمی شد، ولی من بهت زدۀ آتش حیرانم که زنده یاد عبدالمجید کلکانی با آن مخفی کاری سیاسی که خود استاد مکتب مخفی شدن ومخفی نگهداشتن بود، چه بلا ای او را پیش انداخت که ناخودآگاه درچنگال روباه ها افتید وقهرمان داستان سازی گرفتاری اش یک خانم پرچمی شد و مانند چگوارا دست و پایش را بریدند و ملتی که خود را شهید پرورمی خواند، آن قدر دربی پاسی پیش رفت که کوچک ترین تلاش بخاطر پیدا کردن قبر فرزندان صدیق افغانستان نکردند که قبر شیرمردان تاریخ درکجاست و ملت آنقدر بزدل و بی جرأت شد که امپریالیسم ازچشم سفیدی کارگرفت، به خاطر خوشی شاه شجاع خود دستورداد تا قبر اقارب شاه شجاع انگلیس و امریکایی قبر داود که از دیکتاتوران بدنام تاریخ بود، بی شرمانه پیدا کنند، درتابوت افتخار بی شرمانه گذارند و دوباره بخاک اش بسپارند و داستان قتل اش توسط پیرو چگوارا به چند زبان نوشته و ترجمه شود و از گل های سرسبد تاریخ حفیظ ها ، طاهرها، مجیدها، باعث ها، رستا خیزها ، طغیان ها، ازمری ها، میرویس ها ، فیض ها ، مینا ها وهزاران قهرمان درخون وخاک کشیده هنوزهم درقبرهای دسته جمعی گمنام سرود دوستی، وطن پرستی ، انسان وانسانت در زیرخاک زمزمه کنند و صدای شان بگوش ملت شان نرسد. از این کرده درد و دردناک درتاریخ جهان وجود دارد؟
قهرمانان ملتی که به سپاهی گمنام تبدیل می شود و پیروان شان سرود جنایتکاران را می خوانند،پس این ملت را چطور ملت زنده و با پاس گفته می توانید و آیا آن زنده یادان حق ندارند که درقبرهای دسته جمعی گمنام این جمله را زمزمه کنند. شرم باد به شما پیروان ما وملت ما که به جای داستان گمنامی وقتل ما درپی پیدا کردن قبرخاینین ودکتاتوران شدید وازکاه کوه ساختید.
به قبرسپاهی گمنام میروید گل خار
نداند کس قتل ما بود بامداد یا شب تار
هزارنفرین به پیروان ما هزار بار
که ترسیدند از کشتن و زنجیر و از دار
کشیدند قبردکتاتوراز درون دل غار
که نالیدند سر قبراش با گریه ی زار
من هستم با شما همنوا مردان عیار
که پیروان شما بودند بزدل و مکار
جنایت سرجنایت ها کردند تکرار
شدند نوکر چپ و راست، دزد وغدار
نوشتند داستان و سرودند بسیار اشعار
که تا شاد گردد روح هر داره مار
نزن هستی به جای ما حرف بسیار
که ما کشته شدیم یکجا همسنگر و یار
آری همسنگران، مردان عیار نوکرشدند به مزدور روس غدار، تسیلمی پیروان زنده یاد طاهربدخشی، زنده یاد مولانا باعث ، زنده یاد حفیظ دره، زنده یاد مجید کلکانی، ننگ است بر پیشانی تسلیمیان بزدل وبی غیرت، که تسلیم چپ و راست، وطن فروش شدند، اینها شرمندگان روح پاک رهبران خودهستند، با تاریکی مانند خفاشان خوکردند، شیرمردان گفتند که مرگ با یاران جشن است ، خوشا به حال عیاران که کشته شدند با همسنگرو یار،سرتسلم پاین نکردند برغدار، هرکارشان درعمل بود نه در شعار، آزادی ورد زبان شان بود تکرار در تکرار، مبارزه کردند برضد ببرک داره مارغدار، کشته شدند و نکردند عذر کم و بسیار، حتی تا سر دار، نفرین و لعنت فرسادند بردشمن درغراب و زنجیر بار بار، در قتلگاه برده شدند درشب تار، در برابردشمن استاد شدند مانند شیر، نه موش غار، به مرگ خود کشیدند از ببرک و ببرکیان شلوار و ایزار، و درلحظۀ مرگ گفتند شما دزد و غدار، نمی شرمید که می کنید اکت عیار، هزار لعنت به اوباشان حزب دموکراتیک بی بند و بار، که جنایت را کردند بی شمار، تکرار در تکرار.شادباد روح مردان وزنان تاریخ ، تحت لوای آزادگان رستاخیزها ، بهمن ها ، دادگرها ، یاری ها ، ازمری ها، فیض ها و مینا ها، و سپاهی های گمنام ضد ظلم و استبداد ببرک و ببرکیان در قبرستان سبز و خرم بهار، با گل های رنگا رنگ بی خار. روح تان شاد. هستی همیشه بر راه شما همنوا و یارمی باشد. درود می فرستد بر روح پاک شما عیاران باربار، تکرار در تکرار.
من تاجایی که شنیده بودم ومی دانستم در قسمت ساما و زنده یاد عبدالمجید کلکانی، رهبرساما و دیگر شیرمردان تاریخ در توان فهم ، شناخت و حافظۀ خود، معلومات ارئه کردم. شاید نوشتۀ من اشتباهات خود را داشته باشد، دانشمندان و مبارزین وطن ما در قسمت این شیر مردان تاریخ معلومات بیشتر بدهند وهم از دستگیر پنجشیری که در وقت دستگیری و اعدام هریکی از این مبارزین، عضو بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی و شورای انقلابی بود و طوریکه در قسمت این شیرمردان نوشته کرده و درنوشته های خود بخاطر فریب پیروان این شیر مردان اشک تمساح در نوشته های خود ریخته، در آخر عمر از شرافت کار بگیرد وبگوید این شیر مردان درکدام قبرستان دسته جمعی اعدام وظالمان بخاک سپرده شده اند تا کشیدن مرده های شان توسط خانواده های شان و پیروان شان سبب آرامش خاطر پیروان وخانواده های شان گردد وهم تاریخ به آدرس روشن انگشت معرفت به خاطر آگاهی نسل های آینده گذشته باشد. طوریکه شنید و دیده می شود یکتعداد پیروان شیر مردان هنوزهم آشکار و پنهان با این جنایت کارتاریخ، دستگیر پنجشیری، مانند بغلانی ها ارتباط بی شرمانه دارد. از این بی شرم تاریخ زده خواهش کنند ومجبوراش سازند که قبر این شیرمردان گم شدۀ تاریخ را نشان بدهد و انکار تاریخ زده، انکارکرده نمی تواند
همه جنایت ها ی که صورت می گرفت روزانه به بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی و خصوصاً شورای انقلابی گذارش داده می شد و این روباه مکار ، بی خبر از هیچ جنایت زمان شان نیست.
ملت افغان بجای آب، دنبال سراب
همچوخس بر روی دریا چون حباب
خوش باور و دنباله رو دشمنان
رهبران اش دزد و غدار وهم قصاب
شاعربی سنگ وبی ترازو
ادامه دارد