افغان موج   

معشوق رحیم

از مرد علم واندیشه وفلسفه این توقع را داشتم که با استدلال های محکم وعلمی به سوالاتم جواب بدهند، تا هم اینجانب وهم خواننده گان را ازبحر دانش و تجربه خود بهره مند بسازند. به جای اینکه سرو صدا و غریو راه بیاندازند و حتی سخریه کردن و به لجن کشیدن نیاکان امجد خودرا برمن تهمت بندند. اینکه جناب ایشان این پرسش های مرا ناشی از درد و غبطه وغیض میدانند ویا هم از اضطراب و نارامی مربوط میشود به طرز دید وبرداشت خود ایشان. اما آنچه مربوط به من میشود باید عرض کنم که یگانه علت این پرسش ها کشانیدن پای جناب عالم افتخار به یک بحث علمی و فلسفی بود تا اینکه دیگر خواننده گان هم در این بحث  سهم بگیرند واز داشته ها وانباشته های علمی شان فیض ببرند. چون فکر میکردم،و خود ایشان هم وانمود میکردند،که ایشان این توانایی را خواهند داشت، اما متاسفانه معلوم شد که اشتباه فکر کرده بودم. جناب عالم افتخار که ایمیل آدرس مرا هم به لیست مخاطبین خود اضافه کرده بودند هرازگاهینوشته های خود را میفرستادند وخواستار نظر از همه مخاطبین خود میشدند. نظر خود را صادقانه، بی پرده وصریح اما با قدردانی از کار وزحمت کشی شان همرا با چند پرسش برایشان فرستادم. باز هم تشکر میکنم از اینکه ایشان جوابم را نوشتند تا به قول خود شان تشویقم کرده باشند!؟ تشویق با این کلمات:

آنانیکه با گریه و زاری و گلایه و حکایه واقتباس وسرقت.... و منحیث المجموع روز مره گی، میخواهند خود ودیگران را تسکین دهند...

...یا اینکه پردازشگر جناب معشوق رحیم در پردازش آنها پرابلم دارد. .... یا در موقع خواندن حال شان مساعد نبوده است.

 به هر حال با آنکه در نوشته دوم خود این کلمات و جملات را غلیظتر کرده اند و در ضمن مرچ و مساله عربی هم رویش پاشیده اند بازهم از ایشان گلایه ندارم، چون اکنون کاملاً مطمین شده ام که سوال هایی را که مطرح کرده بودم برایشان بسیار گران تمام شده است و از پرداختن به آنهاعاجز مانده اند و درعوض همه آنچه که درلایه های درونی افکار واندیشه های شان ته نشین شده بودند وباپرده نازکی از کلمات وجملات زیبا وعالمانه پوشیده شده بودند به سطح آمدند و نمایان شدند. یکی از خصلت ها ویا به قول خود ایشان گوهر های آدمی شاید این باشد که زمانیکه در تنگناه قرار میگیرد به تهمت زدن پناه میبرد. جناب عالم افتخار مرا متهم به سخریه کردن وبه لجن کشیدن به قول خودشان نیاکان امجد خود کرده اند، بدون آنکه یک کلمه ویا جمله ی مسخره آمیز و یا لجن آلود را در نوشته من نشان داده باشند ویا هم با استدلال این ادعای خود را ثابت ساخته باشند. تمام آنهایی که نوشته مرا خوانده اند میدانند که به جز مقایسه نمودن جناب عالم افتخار آنهم با شیخی که در شعر مولانا آمده است، نه با خود مولانا،  چیزدیگری در آنجا نوشته نشده است. اگر جناب ایشان این نسبت دادان خود را با این شعر سبب به سخریه گرفتن و یا به لجن کشیدند میدانند کار خود شان میباشد واز خود باید گله کنند.

اما این تهمت بستن برای چی؟ همه دیده و شاید هم تجربه کرده ایم که زمانیکه قدرتمندان وتفنگداران مورد انتقاد یا پرسش قرارر میگیرند غریو و سر وصدا را برپا مکینند که گویا به اسلام، جهاد ومقدسات مسلمانان بی حرمتی واهانت صورت گرفته است. وبه این گونه میخواهند افکار مسلمانان را به طرفداری از خود جلب و بر علیه مخالفین خود استفاده نمایند. جناب عالم افتخار هم نیک میدانند که فضای فرهنگی ما فضای استبدادی است و هر انتقاد وسخن مخالف را دشمنی با فرهنگ و عنعنات و نیاکان خود میدانند، به ویژه اینکه تیکه داران فرهنگی هم کم نیستند. بناً سعی کرده اند به این ترتیب ترحم فرهنگیان وفرهنگ پرستان را به طرف خود جلب نمایند. اگر این کار جناب عالم افتخار گرفتاری شان به استبداد زده گی را نشان نمیدهد، و اگر منظور شان استفاده از این جو استبدادی بر علیه من نبوده است، پس برای خواننده گان حتماً توضیح خواهند داد که علت چی بوده است، ویا اینکه کلمات و جملات مسخره آمیز و لجن آلود مرا برای خواننده گان نشان خواهند داد. استبداد تنها زدن وبردن و بستن و کشتن نیست. تهمت زدن و غریو به راه انداختن به جای استدلال کردن وبه این ترتیب دهن دیگران را بستن، مادر همه استبداد ها میباشد.

گذشته از این جناب عالم افتخاربدانند که نیاکان امجد شان (شاید فکر میکنند که من از کدام دیار دیگری آمده ام وحق سخن گفتن درمورد نیاکانش را ندارم)هم خالی از اشتباه نبوده اند. و هر آنچه گفته اند مانند آیات قرآن، مقدس و غیر قابل انتقاد نمیباشند. مگر آنکه از آنها خدای دیگری برای خود ومردم بتراشند. شیخ چراغ بدستی که دنبال انسان میگشت بهتر بود یکبار سری به یکی از مزرعه های دور و بر خود میزد تا یکی نه، بلکه هزاران هزار انسان را پیدا میکرد ومیدید که  چگونه از صبح تا شام عرق میریختندواز کار و زحمت خود برای او وهزاران شیخ دیگری غذا تهیه میکردند. شیخ هایی که در طول تاریخ از حاصل کار همین انسان ها به شیخی وجاه ومقام رسیده اند، اما همین شیخ ها آنها را انسان به حساب نمی آورند. معلوم است که این شیخ چراغ بدست دنبال چی بوده است.  دنبال انسان های آسمانی ویا به قول علی شریعتی انسان های خدا گونه، اما در زمین. یکیدو نمونه دیگر از گفتار نیاکان جناب عالم افتخار را برایشان در این جا میاورم تا بدانند، اگر که نمیدانند، که به گفته ایشان تابناکترین ارزش های معنوی و دستاورد سترگ شعور وخرد هم از اشتباه عاری نمیباشد و گهگاهی خرد ستیزی هم میکنند:

پای استدلالیان چوبین بود     پای چوبین سخت بی تمکین بود

ظاهرالفاظ شان توحید و شرع       باطن آن هم چو در نان تخم صرع

تخم صرع ماده سمی است. و منظور مولانا این است که ظاهر الفاظ فیلسوفان، توحید و شرع است وباطن آن زهرآهگین وآدمی را به هلاکت میرساند.و یا:

هرکه را در دل شک وبی جانی است        در جهان او فلسفی پنهانی است

مینماید اعتقاد و گاه گاه                        آن رگ فلسف کند رویش سیاه

یعنی اینکه فیلسوفان(جناب عالم افتخار هم خود را فیلسوف میدانند) به عقل خود متکی هستند و این متکی بودن به عقل مادر همه رذایل و آفت ها میباشند.

این ها کلمات کسی است که جناب عالم افتخار ایشان را دستاورد سترگ خرد میدانند. در ضدیت با خرد نه از من. البته بحث در اینجا بر سر نبوغ و توانایی مولانا نیست. بحث برسر این است که حتی همچون نابغه ها هم  از خطا عاری نمیباشند و پای شان از لغزیدن در امان نمیباشد. بحث بر سر این است که اگر این کلمات از دهن یک آدم معمولی بیرون میشد جناب عالم افتخار مریضش میخواند و به به لجن کشیدن متهم اش میکرد، و چون از نیاکان امجدشان میباشد همه را میپذیرند و جرات انتقاد از آنها را هم ندارند و دیگران را به تقلید میمون وار متهم میکنند.

از تمام آنچه در باره من نوشته اند فقط دریک مورد با ایشان موافق میباشم و آن اینکه راستی هم از درد صعب العلاجی رنج میبرم، اما علت این درد نه آنطور که جناب عالم افتخار نوشته اند "کار و کار نامه و جسارت یک همردیف و همو طنم" میباشد، بلکه این دردباز هم تکرار میکنم متاسفانه وبدبتخانه  ناشی میشوداز بزرگمنایی های بعضی ازاین هموطنان وهمردیفانم. هموطن و همردیفی که خود اهمیت کتاب خود را معادل حادثه برخورد سنگ آسمانی با کره زمین میداند که شصت وپنج ملیون سال قبل اتفاق افتاد، رویدای که نود فیصد موجودات حیه را نابود کرد(گوهر اصیل آدمی صفحه 14). هموطن و همردیفی که علم وفلسفه ورد زبان شان شده است، اما هنوز نمیدانند که افلاطون در چی زمانی میزیسته است. و مینویسند: " حتی اندیشمندی مانند افلاطون درچهارهزار سال پیش...(همان کتاب صفحه 36). مسلماً که از این گونه نکته ها در این کتاب ونوشته های دیگر ایشان بسیار زیاد است که سبب درد ونا راحتی من شده است اما برای اینکه خواننده گان جناب عالم افتخار را نا امید نکرده باشم همین یک نکته را طور نمونه در اینجا آوردم. اگر آرزو داشتند بقیه را به ایمیل شان خواهم فرستاد. و به عنوان سخن پایانی به ایشان مشوره میدهم تا کمی پایین تر و نزدیک به سطح زمین پرواز نمایند تا در صورت افتادن صدمه کمتر برا یشان برسد. وهمچنان این اولین درس دانشمند شدن وفیلسوف شدن سقراط آن معلم راستین را همیشه بیاد داشته باشند که میگفت آنچه بیشتر از دیگران میدانم این است که میدانم که نمیدانم.

بازهم موفقیت هرچه بیشتر برایشان آرزو میکنم و امید وارم که کارهای بیشتر وبهتری از ایشان را شاهد باشیم.