افغان موج   

 

رسول پویان


بخش دوم:

 

خراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان

        
پس از فروپاشی امپراتوری تيموری بمثابۀ آخرين نظام سياسی مشترک خراسانيان اين قلمرو پهناور به حوزه های سياسی و جغرافيايی مختلف تجزيه و تقسيم شد. دول نوظهور شيبانی ماوراءالنهر، صفوی ايران و بابری هند در اين ساحت فراخ به رقابت و زد و خورد آغازيدند؛ تجزيه و تقسيم خراسان را ثبات و عمق دادند. بعد از آن دولت مشترک خراسانی مقتدری که بتـواند حامل و انکشاف دهندۀ فرهنگ و مدنيت پربار خراسان بزرگ باشـد، بوجـود آمده نتوانست.     
در اين دوران اروپا برای حرکات و جنبشهای نوينش آمادگی می گرفت؛ انقلابات اجتماعی و اقتصادی را می آزمود؛ تحولات فکری، فلسفی و اجتماعی را دنبال می کرد؛ ليکن قلمرو متشنج و ساحت پاشان خراسان به ميدان جنگهای خونين و ويرانگر دول نو تشکيل و تاخت و تاز قبايل بدوی تبديل شده بود.       
رويداهای دردناک و جگرسوز بالا درست در موقعيت و شرايطی رخداد که مدنيت غنی خراسان به بازسازی و اصلاحات نوين برمبنای علم، صنعت و تخنيک جديد نياز داشت. خراسان آن زمان به سبب ذخاير عظيم فرهنگی و مدنيتی، زراعت، فلاحت و تجارت خوب،  (طوری که قبل از فروپاشی بسی پيشرفته تر از اروپا بود) می توانست به عنوان تمدن پيشتاز و ره گشای جهانی ابراز وجود کند و بمثابۀ ميراث دار تمدن باستان و مدنيت قرون ميانه وارد دنيای مدرن و عصر جديد شود.        
هرات تختگاه امپراتوری تيموری نخست در زير سم ستوران لشکر شيبان خان به خاک يکسان شد و مدتی به اشغال دولت نوظهور شيبانی ماوراءالنهر درآمد. بعد از آن برای دورۀ طولانی در تصرف دولت صفوی ايران باقی ماند و به ميدان جنگهای خونين و رقابتهای تباه کنندۀ دول صفوی و شيبانی تبديل شد.        
در اين دوران نه تنها فرهنگ و مدنيت تختگاه خراسان به انحطاط کشيده شد؛ بلکه هرات سپر دفاعی، قلعۀ جنگی و بلا گردان دولت صفوی ايران بود و مردم آن در بين دو سنگ آسيای تعصب و خشونت های کور مـذهبی دول نامبرده و زور آزمـايی های کور و عقـده منـدانۀ آنان مظلـومـانه آرد می شدند.        
ثبات و دوام دول نوظهور صفوی و شیبانی، حرکات بعدی قبايل پشتون (با خانه جنگیها، خشونتها و رقابتهای خونین) و سپس دسيسه های مخربانۀ استعمار انگليس و روسيه، برای ظهور مجدد دولت مشترک خراسانی و احيای مدنيت خراسان هیچ فرصتی باقی نگذاشت.


دولت صفوی و ظهور مجدد ايران: 
در اثر سقوط امپراتوری تيموری و پيش تازی قوای شيبان خان، قلمرو وسيع خراسان دچار بحران سياسی و تشنج روز افزون شد. اين خلای قدرت عشاير ترکمان شيعه مذهب حوزۀ ايران را (که تحت قلمرو امپراتوری بزرگ تيموری، هماره از حمايت تيموريان برخودار بودند) به تشويش انداخت.    
سران ترکيۀ عثمانی در اتحاد مذهبی و سياسی با ازبکان ماوراءالنهر (دولت شيبانی) فکر پر سازی خلای حاصله را در سر می پرورانيدند؛ اين اقتدار طلبی ترکان عثمانی عشاير مقتدر ترکمان ايرانی را سخت آزار می داد. بابريان هند که با دودمان تيموری قومی داشتند، از نگاه سياسی و جيوپولتيکی نقشۀ بلند پروازانۀ ترکيه را به نفع خود نمی دانستند. 
در اين گيرودار قبايل ترکمان ايرانی با اتحاد، اسماعيل نوجوان فرزند يکی از اهل طريقت را به پادشاهی برگزيدند. بزودی مردان زيادی بدور اين تازه جوان جمع شدند. او به رهنمايی سران عشاير و مشاوران سياسی و نظامی خود، مذهب شيعه را بعنوان مذهب رسمی ايران اعلان کرد، تا به اين صورت سد دفاعی مذهبی عليه سنی مذهبان ترکيه بسازد.        
وی نخست ايران جديد (ايران شهر و عراقين) را تا حدودی نظم و نسق بخشيد. برای خنثی کردن طرح قيچی سازی ايران جديد که در اثر اتحاد ترکان عثمانی و ترکان و ازبکان ماوراءالنهر عملی شده می توانست، عزم تسخير خراسان را کرد. پس از جنگهای خونين شيبانيان را مجبور ساخت تا از هرات عقب نشينی کنند. شيبان خان در ميدان نبرد کشته شد.         
هرات اگرچه به تصرف دولت صفوی درآمد؛ ليکن جنگ و درگيريهای انتقام جويانۀ خونين و تباه کننده در بين صفويان ايران و ازبکان و ترکان ماوراءالنهر ساليان درازی دوام کرد و اين، بلاد خراسان و پايتخت آن هرات را بخاک سيه نشانيد.         دولت صفوی به سبب تعصب شديد مذهبی، خشونت عشايری و روحيۀ تنگ نظرانۀ نشناليستی نتوانست در راه احيای مجدد فرهنگ و مدنيت خراسان بزرگ و جلب و جذب اقوام و گروه های متنوع خراسانی گام مثبتی بردارد.       
بعد از سقوط دولت صفوی و هوتکی ايران، نادر افشار در دورۀ سلطنتش کوشيد اين ضعف صفويان را برطرف کند و در بين خراسانيان و قبايل تازه اسکان و پيروان مذاهب شيعه و سنی اتحاد و همدلی بوجود آورد. در لشکر او قزلباشان شيعه مذهب ايرانی، قبايل پشتون، ازبکان و ديگر اقوام خراسانی جا داشتند؛ ليکن موقعيت و شرايط زمانی و مکانی، بافت قومی، سياسی و اجتماعی خراسان (ايران جديد، ماراءالنهر و کشور ما در آن روزگار) و تعصب شديد مذهبی قزلباشان ايرانی اين فرصت را ميسر نکرد. نادر بدست قزلباشان ترور شد و تجزيۀ واقعی خراسان، بعد از تشکيل دولت قاجـاريۀ ايران، دولـت ابدالی افغانستان و حکومتهای محـلی در ماوراءالنهر نهايی گرديد.                  
بعد از سقوط دولت نادر افشار دوباره سيه روزی خراسانیان  (خاصه هراتی ها) شروع شد و آنچه که از زير تيغ خون ريز صفويان و شيبانيان سالم مانده بود، در کورۀ داغ جنگ ها و آتش کينه و انتقام قاجاريان و ابداليان و سدوزائيان پاک سوزيد.
ايران جديد که به نحوی از انحا بر مبنای دو شاه ستون مذهب شيعه و ناسيوناليزم ريشه دار تاريخی شکل گرفته بود، فقط توانست در مقابل کتله های قوی قومی و  سياسی منطقوی و هجوم استعماری انگليس و روسيه از خود دفاع کند. اين حالت انزواگرايانه، ايران جدید را در خود پيچيد و به آن جاذبه، توان و فرصت آن را نداد که بعنوان محور مرکزی خراسان کبير در قلمرو سياسی، فرهنگی، مدنيتی و تاريخی آن نقش عملی و موثری ايفا کند.      
در عهد مشروطيت ايران در زير فشارهای رقابتی انگليس، فرانسه و امريکا مراحل جديدی از حيات سياسی و اقتصادی خود را سپری کرد؛ در سال 1329 قانون ملی شدن نفت به تصويب رسيد. در سال 1330 دولت ملی دکتور مصدق تشکيل شد و مصوبۀ ملی شدن نفت به اجرا درآمد. در 28 مرداد 1332 عليه دولت دکتور مصدق کودتا شد و در اثر رقابتهای اقتصادی بين قوت های استعماری و تبارز قطبين جهانی عوض ثبات و تداوم دولت مستقل ملی، رژيم شاهی در ايران استقرار يافت.      
رژيم سلطنتی به سبب وابستگی به استعمار و عدم نفوذ کافی در بين تودۀ مردم و تيپ های متنوع روشنفکران نتـوانست بمانند ترکيه، تحولات اساسی و بنيادی در جامعۀ ايران بوجـود آورد و پـوستۀ تنگ و محدود مذهبی را بشکند.  
همين بود که پس از پيش روی نیروهای قطب سوسياليزم نوع روسی به سوی مرکز سابق خراسان (افغانستان فعلی) از نگاه منطقوی و بين المللی زمينه برای انقلاب عمومی ايران و سقوط رژیم شاهی آماده شد. سران ايران عوض يک گام به پيش گام ها به پس برداشتند و دوباره به همان سياست استراتيژيک و سنتی عهد صفوی در شکل و سیمای ديگر بازگشتند؛ يعنی مذهب را از حوزه های علميه و از بين عوام فرا تر برده و وارد سياست و دولت کـردند و طرح  ولايت فقيه را در تناقض با نظام نوین جمهوری مطـرح و عملی ساختند.       
به اين صورت، فرصت و زمينۀ گشايش، رشد و شکوفايی فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی (مطابق به معيارهای جهانی و فرهنگ پرريشۀ تاريخی) را از مردم ايران گرفتند و مانع ورود ايران به جهان مدرن شده و از حضور و تجلی فرهنگ و مدنيت تاریخی آن در سطح وسيع منطقوی و جهانی جلوگیری کردند.      


زمينۀ تشکيل دولت ابدالی:  
پس از فروپاشی امپراتوری تيموريان هرات و بدنبال آن تداوم تقسيم و تجزيۀ خراسان، حرکت قبايل پشتون بسوی خراسان شدت گرفت. آنان نخست با دربار صفوی روابط حسنه داشتند و با حاکـم صفوی در قندهـار همکاری می کردند. اما بمرور زمان در اثر فساد درونی و ضعف مفرط حکومت صفوی فرصت بيشتری برای تبارز قبايل پشتـون در قندهـار فراهـم شـد؛ تا اينکه به تأسيس حکومت محلی هوتکی در قندهـار و سپس در اصفهان ايـران موفـق گرديدند.     
طوايف ابدالی ابتدا از حوزۀ هند (بخش پاکستان کنونی) به قندهار مهاجرت کردند و در اين ولايت سکنا گزيدند؛ اما به سبب درگيريهای شان با غلزايی ها مجبور به ترک قندهار شدند. در اين باب لارنس لکهارت می نويسد: «ابدالی ها تا مدت مديدی در ايالت قندهار سکنی داشتند، ليکن آنان در اوايل سلطنت شاه عباس اول بر اثر فشارهای غلزايی ها به اطراف هرات کوچ کردند»(
[1])     
  آنان سپس وارد پايتخت سابق خراسان شده و با استفاده از فرصت حکومت محلی خود را در هرات تشکيل دادند؛ اما ساليانی بعد هرات بدست نادر افشار افتاد. ابداليان به قيادت احمد خان (احمدشاه درانی) به سپاه نادر پيوستند و در دربار او به مقام های عالی رسيدند. بعد از ترور نادر به دست قزلباشان، احمد خان با سپاه خود که از مردان پشتون و ازبک تشکيل شده بود، به قندهار آمد و دولت ابدالی را در بخش وسيعی از خراسان پی ريزی کرد.     
نقاط مرکزی خراسان بويژه هرات بعد از مرگ احمد شاه و فرزندش تيمورشاه به ميدان رقابتهای خونين اولاد تيمور و سپس پسران سردار پاينده محمد خان و جنگ های خونين و ويرانگر دولت قاجاريۀ ايران با آنان تبديل شد. تحت حاکميت سياسی و نظامی خشن و عقب ماندۀ قبيله ای و قالب تنگ و تاريک قومی نه تنها فرصت و زمينۀ هيچ نوع رشد، بازسازی و شناخت مجدد فرهنگ و مدنيت خراسانی کشور فراهم نشد؛ بلکه آنچه از گزند روزگاران سخت جنگ، اغتشاشات، بحران های پياپی باقی مانده بود، در زیر خروارها خاک مدفون گرديد.

ادامه دارد....   

 



[1] - انقراض سلسلة صفويه...، ص 111