گل صلح
سالی سپـــــری شد، بعـد از هــــر چه نبودش
داغیـســت به دلهــــا، همــه از آتش و دود اش
وحشـــت همــــه جا گستره ای خاطـره ها بود
اشباح ســیاه پهــــره به هر حد و حــدود اش
در دشت و دمـــن، قــــریه و در شهر یتیمان
شیطان حکمــران بود، و شــر بود وجود اش
بر درگه و دیــوان ستمگــــر همـــــه دیـدنـد
هـــم قاضی هـــم مفتی و هم شیخ سجود اش
هر کس به طریقی پس ازین کشتن و خوردن
افزود به صــــد حیله به سرمایه و ســـود اش
......
امـا چـه پر از درد و پر از رنج، که هـرگز!
در میــهــن ما نیست گل صــلح نمـــود اش
نعمت الله ترکانی
23 اپریل 2012