افغان موج   

 

به بهانهٔ  صدمین سالگشت نشر سراج اخبار

 

ما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم

بخش اول

صدیق رهپو طرزی

 

روشنگری، بنیاد نو گرایی و مدرنیزم

این یک مساله روشن است که اندیشهٔ های سیاسی  در دو خط جدا از هم قرار می گیرند.

 یکی همانا تصور دنیای  استبدادی ـ از هر گونه اش ـ است که در آن  فرد فرمانروا، به مانند چوپان، دیگران را گله داری  می نمایند. در این ساختار به ترین مردم کسانی اند که رعیت گونه سر اطاعت به زمین بگذارند.

دیگری به این باور اند که انسانان ابزار سیاست نیستند و فرمان راویان یا دولت بایست در خدمت مردم قرار داشته باشند. در هستهٔ این ساختار قانون، برآمده از دل رای نماینده گان مردم که به صورت آزاد و در یک فضای پر رقابت، بر گزیده شده باشند، نقش اساسی داشته می باشد.

آن گونه که می دانیم، دید روشنگرانه با جریان های دید نو به دنیا و آن سویش، در اروپای غرب، در سدهٔ شانزدهم عیسایی، به همراه است. دایرهٔ این دیدگاه تمام بخش های زنده گی انسان چون : هستی، خرد، خود و خدا را در بر می گیرد. این امر، دگرگونی ژرفی را در هنر، فلسفه و بالا تر از همه در سیاست، به میان آورد. به باور خردمندان این جنبش، از خرد انسان می توان در برابر جهالت و بی خردی، خرافه و استبداد، برای زیست به تر، استفاده کرد. آنان به این باور دست یافتند که با یاری خرد، فرد می تواند به آگاهی، آزادی و حتا شادی دست بیابد. آماج این امر را قدرت سیاسی میراثی مسلط بر جامعه که آن را مهر الهی زده بودند، و حکومت الهی خوانده می شد، از یک سو و  خود نهاد های دینی از سوی دیگر، می ساخت..

اما، این دیدگاه انسانگرایی دوران نوزایی در سدهٔ هفده بود که توانایی انسان را کشف نمود. این گالیله (۱۶۴۲-۱۵۶۴) بود که دیدگاه کلیسا را در مورد زمین و خورشید به چالش کشید.  با آن که او زیر فشار دستگاه تفتیش عقاید و کلیسا، از حرفش در ظاهر امر بر گشت، اما، سیر تکامل دیدگاه دانشی و خرد گرایانه هم چنان ادامه یافت. این کاشت شک، اولین خشت های رشد کاخ دانش را بر زمین گذاشت. بعد این ولتر، روسو، لاک، هیوم و مونتسکیو، نیوتن، کانت، دیدرو و دانشنامه نویسان فرانسه یی بودند که راه بعدی را انکشاف دادند. پیامد این امر را از دیدگاه انسانی در منشور حقوق بشر در امریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند را در فرانسته می توان دید.

اکنون این دید روشنگرانه است که به صورت آرام آرام، با وجود مخالفت های و سد های سر راه، راهش را در دل مردم باز می نماید. همین دید خردگرایانه به انسان و دورادورش امکان آن را داد تا به دگرگونی ژرف دست بزند. همین امر راه انقلاب صنعتی و همراه با آن فنی را باز نمود که اکنون در همه شاخه های زنده گی مان، اثرش را می بینیم.

در کنار این دید گاه، همان نظر قدیمی قرار دارد که انسان را در سرنوشتش مقید می داند و خرد را برای درک مساله ها نا توان. در این راستا، تمام محافظه کاران، رهبران دینی و شاخه های متعد و گونه گونه یا به گفتهٔ  ٫٫حافظ،، هفتاد و دو ملت، چون حقیقت را درک نمی کنند، راه افسانه و حتا خرافه را به پیش می گیرند. در کنار آنان  همه کسانی که قدرت سیاسی را به صورت استبدادی در اختیار دارند، قرار می ایستند. جالب است که این ها از همه دست آورد های دنیای مدرن بهره می گیرند، ولی  آن گاهی که پای قدرت به میان می آید، نوگرایی و مدرنیزم را رد می کنند. اینان تنها به بخش فنی نو گرایی علاقه دارند و بس.

ما و این مفهوم ها، دانسته ها و دریافت ها

افغانستان  با هویت سیاسی و جغرافیای کنونی، در پایان سدهٔ هفده ام و به ویژه در دهه دوم سدهٔ هژده ام، شکل گرفت. احمد ابدالی۱۸۷۲-۱۷۵۲، با شمشیر و تدبیر، شاهنشاهی گسترده یی را به میان آورد.(۱۷۴۷)

دوران فرمانروایی احمد ابدالی و تیمور پسرش، باوجود عصیان سران برخی قبیله ها، را می توان دوران ثبات نسبی خواند. این دوره، یک قرن را در برگرفت. امنیت در داخل همراه با حکومت مرکزی، سبب گردید تا زراعت، پیشه ها و صنعت های دستی رونق بگیرد و درب مدرسه ها ـ البته سنتی و قدیمی که در آن ها درس به شیوهٔ کهن جریان داشت که بخش زیادش را بحث های تکراری کلامی می ساخت. این ساحه به صورت کامل در چارچوب موضوع های اسلامی مانند : قرآن، سنت محمدی و فقه یا شرعیت در بند بوده، زبان مسلط در آن  نیز عربی بود ـ باز گردد. البته فراموش ننمود که در کنار این مدرسه ها، گونه دیگری درسگاه ها نیز حضور پـُـر رنگ داشتند که می توان بر آن ها درسگاه های ادبی نام گذارد. در این جای ها به جای زبان عربی توجه به زبان پارسی می شد. در نتیجه، بخش های شعر، ادب و به ویژه خوش نویسی رونق یافت. در کنارش به موضوع های دیگری چون: فلسفه، منطق، طب و حتا دانش تجربی، مانند کیمیا توجه صورت می گرفت.  

پس از مرگ احمد شاه  ابدالی، در اثر جنگ بر سر قدرت و نگه داری اش. دوران فترت فرهنگی آغاز شد. از آن پس تمام وجود جامعه در پوش دربستهٔ سنت گرایی به عقب خزید. رشد اجتماعی و فرهنگی حرکت سنگپشتوارش را ادامه می داد.

با مرگ تیمور، در اثر رواج سنت تعدد ازواج و بر پایی حرمسرای ها، پسران زیادی از وی به جای ماند. این امر جنگ ها میان شهرزاده گان با جانبداری از شاخه های متعدد قبیله ٔ ابدالی چون: سدوزی، درانی، بارکزی و محمدزی جامعه را دچار فتور شدید، ساخت. سنت مناسبت های اجتماعی به ویژه دینی و قبیله یی، حرف آخر را می زد و همه چیز را در چنگالش می فشرد. در خط نگرش دینی، کار به جایی رسید که امیر دوست محمد، خویشتن را ٫٫امیر مومنین،، اعلام نمود.

زمان، یکی از شهزاده گان که با یاری شاخه های  متعدد قبیلهٔ ابدالی به قدرت دست یافت، به هوای دست یابی به قدرت مطلق، دست به کشتار سردار پاینده، یکی از سران هم قبیله یی و یارانش زد. این کار، بحران داخلی و جنگ بر سر تاج و تخت را به همراه آورد. این امر، زمینه مداخلهٔ روسیه و انگلستان که هر دو آرام آرام از اروپا به مرز های شمالی، شرقی و جنوبی کشور خزیده بودند، فراهم کرد. اینان برای آن که حلقهٔ محاصره را تکمیل نمایند، پای پارس، همسایهٔ غربی را نیز در میان کشیدند.

این دوران بحران و هرج و مرج، تا سال ۱۸۸۰ عیسایی که امیر عبدالرحمان، با یاری بریتانیا و روسیه، به قدرت دست یافت، ادامه داشت. البته این را نباید فراموش نمود که اولین هسته های دگرگونی نو در نیمهٔ دوم سدهٔ نزدهم عیسایی برابر با دوران فرمانروایی امیر شیر علی، بر زمین آینده گذاشته شد. ثبات سیاسی نسبی که بیش از چار دهه در دوران قدرت امیر دوست محمد (م.۱۸۶۳)  به میان آمده بود، و حضور روسیه در شمال و بریتانیا در جنوب و شرق، زمینه را برای آشنایی با اندیشه های و ارزش های نو گرایی، تجدد و عصر جدید که پی آمد و حاصل دوران روشنگری در اروپاست، فراهم نمود. آن گونه که می دانیم در هستهٔ تفکر عصر روشنگری که در برابر دوران تاریک قرن های میانه عیسایی، قرار داشت، خرد گرایی و توجه به دانش تجربی قرار داشت.

وضع در منطقهٔ ما

نبرد میان سنت گرایی و عصری گرایی یا نو سازی، مهم ترین درونمایه انکشاف ها و رویداد های سیاسی را در شرق میانه، در وسط سدهٔ هژدهم، آن گاهی که دیدگاه های نو گرایانه راه به این سو می گشایند، می سازد. ما در این جا شاهد مقاومت رهبران دینی در برابر نو گرایی در تمام جامعه های این بخش بوده ایم.  تبلور این امر را در شریعت اسلامی که بر اساس حکم های قرآن و سنت، استوار است می توان دید.

ریشهٔ مساله

هنگام فروریزی خلافت اسلامی، سرزمین ما به مرز نظامی و جنگی جهان اسلام بدل شد. مسالهٔ نظامی گری و دادن زمین به صورت جاگیر یا تیول ـ عملی است که فرمانروایان برای هواداران و نوکران شان توته هایی از زمین را می بخشیدند تا از درآمد و عایدش استفاده کنند ـ زمینهٔ رشد اقتصادی را کند ساخت و راه را برای شکل گیری ساختار های ملک الطوایفی، فراهم ساخت.

در این جا، پس از سقوط سامانیان، و با به قدرت رسیدن غزنیان، فضای سخت گیری و تعصب دینی به شدت اوج گرفت. در زیر این  فشار، همه دگر اندیشان از معتزله تا، اسماعلیه و شعیهٔ (پیرو) علی و دیگر و دیگر... قرار گرفتند. کتاب های فلسفی به آتش کشیده شدند. بر فلسفه مهر رد زده شد. جالب است که حتا این خلدون مورخ ژرف بین که به دگرگونی های اجتماعی باور داشت، نگاه بررسی فلسفی را در ذهنش راه نمی داد. او حتا بیان داشت که فلسفه و فزیک اهمیت چندانی برای اسلام و زنده گی عملی ندارد. به باور او آن علمی مهم است که ایمان دینی را تقویت بسازد.  بهانه اش این بود که چنین کارکرد هایی که در مورد دنیا و خدا، پرسش هایی را می کارند، ریشه های باور، عقیده  و ایمان را سست می سازند. این فشار یک  فضای تسلیم طلبی را در میان متفکران و حتا دین اندیشان به میان اورد.  پابندی به ایمان، سنجهٔ رسمی در دولت و جامعه گردید. این امر زمینهٔ کشت هرنوع پرسش و چرا را از میان برد و  فضای بحث و جدل بسته گردید. این نگاه پر تعصب بر آن بود تا نظم موجود را نگه داشته و جلو هر گونه نقد و بررسی را د رمود نص دینی و حکم های مربوط را بگیرد. به این ترتیب، بر هرگونه فکر دیگر اندیش مهر تکفیر زده می شد. فرمانروایان به شدت از دین استفاده ابزاری برای تحکیم پایه های قدرت شان می نمودند. این کار، شگاف ژرف و عمیقی را میان عالمان دین و قاضیان از یک سو و مردم از سوی دیگر، به میان آورد. به این گون دانشمندان و روشنفکران یا راه سازش را در پیش گرفتند و یا به صورت کامل سر تسلیم فرود آوردند. درنتیجه، دستگاه ها و نهاد های دینی هر روز بیش تر از روز دیگر از تجربهٔ فرد برای دینداری فاصله گرفت. این امر سبب شد تا مدرسه ها به وسیله یی برای تثبیت شکل گرایی پـُــرتعصب دینی بدل گردند.  نباید فراموش کرد که یورش مغلان این امر را بیش تر تقویت کرد و باور به نفی دنیا و رواج خرافه را فراهم آورد. برخی به این باور دست یافتند که این یورش همان قیامت و خشم خداوند در برابر گناهان مسلمان می باشد.  این دور را می توان عصر هرج ومرج و آشفتگی دانست که در آن ریا کاران و زهد فروشان دست برتر داشتند. ما در این عصر به زمامدارانی بر می خوریم که خود قرآن می خواندند، و جلادان در کنار شان تا ختم قران، گردن بی گناهان را به تیغ می بستند و دریای از خون را در چار طرف این زمامداران مسلمان، به وجود می آوردند تا ثواب بیش تر بیابند.   

 دستگاه دین باوری را شریعت تشکل می داد که فقه، هسته اش را می سازد. در اصل این واژه به معنای درک کردن و فهمیدن است. اما، بعد ها در مورد حکم های دینی به کار رفت. از سدهٔ هفتم  تا نهم عیسایی، چار شاخه فقه یی مانند: حنفی، شافعی، حنفی، حنبلی و مالکی شکل گرفتند. در کنار این چار تا، باید از فقه جعفری که به شعیهٔ  (پیروان) علی، تعلق دارد نیز نام برد. این باور به میان آمد که حکم های دین اسلام ابدی و بدون تغییر اند و برای همه زمانه ها و جای ها، کار برد یکسان دارد.  بعد از آن، درب اجتهاد   به شدت بسته شد. این امر درب تفسیر نو را که می بایست با دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی پاسخ بگوید، بست. پی آمد این نگاه، شریعت را در یک نوع تنگنای تطبیقی قرار داد. این حال، تا میانه سدهٔ نزدهم نوع اختناق را در تفسیر به میان آورد. این درست زمانی بود که جهان اسلام با دگرگونی های نو گرایانه یی که در اروپا، آرام آرام زیر اثر عصر روشنگری در تمام عرصه های زنده گی، راه باز کرده بود، رو به به رو شد. به این گونه، بار دیگر مسالهٔ اجتهاد را به میان کشید. برخی بر آن شدند که باید مساله های پیش رو را با اجماع،  حل نمود. اما، این نیاز، با واکنش تند علمای دینی رو به رو شد. آنان هرگونه تغییر را در این راستا رد نمودند.

در حوزهٔ جغرافیایی ما، این ترکیه بود که در این راستا، پیشگام گردید و سپس پارس، پای در پایش گذارد. اما، هر دو حرکت، زیر فشار استبداد، با کشته شدن رهبرانش چون مدحت پاشاه در  ترکیه و میزرا تقی در ایران، درهم شکسته شدند.   

هسته های دگرگونی های نو

از پایان  قرن هژده به بعد، انکشاف و رشد شهر ها و همراه با آن شهر نشینی در این سرزمین، با از میان رفتن تجارت زمینی، به دلیل پیدایی راه های بحری، و جنگ های داخلی برای دست یافتن به  قدرت و یا نگه داری آن، به کندی وحشتناکی رو به رو شدند. در این میان تنها اقلیت های نا مسلمان که کمتر زیر فشار تعصب دینی قرار داشتند، مانند هندوان، یهودان و ارمنیان بودند که با دنیای بیرون تماس داشتند. این ها هم چون از موقعیت مساوی با افغانان مسلمان بر خوردار نبودند. از این رو، نتوانستند به طبقهٔ موثر اقتصادی برای آوردن اندیشه های نوگرا و مدرن، کاری از پیش ببرند. اینان به شدت از سوی فرمانروایان، علمای دین  و سران قبیله تحقیر می شدند.  این گروه ها، در همان دایرهٔ بسته یی که در وجود خرده اقتصاد تبلور یافته بود، می چرخیدند.

دید روشنگرانه که از توجه به دانش (به باور من به تر است تا واژهٔ علم را به علم دین به کار ببریم و واژهٔ دانش را برای فهم و دانش تجربی و کرداری مانند: دانش کیمیا، فزیک و هندسه و دیگر و دیگر )، بر می  خیزد، با دید گاه های کوپرنیک، گالیله، نیوتن در بخش دانش تجربی و بکن، دکارت کانت و دیگر و دیگر.. در بخش دانش اجتماعی  و انسانی که ساختار سیاسی را در نظر می گیرد، دگرگونی ژرفی را به همراه آورد.

اما، در کشور ما که در پوسته لک سنت گرایی به خواب رفته بود، حتا در بخش ادبیات که  دریچه یی برای بیان انسانی به حساب می رفت، در همان تنگنا شخصی در بند ماند. این ها در دایرهٔ تنگ عشق و هجران از یک سو و پندهای اخلاقی، به ویژه گریز از دنیا در خانقاهای عرفان و صوفیگری که هدفش تنها و تنها رسیدن به خدا و فنا فی الله بود، می چرخید. فشار استبداد دینی و سیاسی دانشمندان و نویسنده گان را در چنگال اش فرو می برد. اینان، یا به مدرسه ها وابسته بوند و یا در به ترین حالت، شاعر و منشی دربار می شدند و از چارچوب علم الهی گامی به بیرون گذاشته نمی توانستند.

حالت بحران های سیاسی و اقتصادی در سدهٔ نزدهم، حتا آن دریچهٔ روشنی کمرنگ حمایت و یا به تر بگویم قیمومیت و پرستاری فرومانروایان را به روی دانشمندان بست. در حقیقت امر، در چت مدرسه ها، جز آوای تکراری و نفسگیر تفسیر های دینی و ضربا ضرب، چیز دیگری طنین نمی انداخت. در کنار دسته یی به شدت کوچک عالمان و شاعران، گروه عظیمی از دهقانان و حتا کسبه کاران به شدت بیسواد و  خرافه زده وجود داشتند.

نوگرایی فنی با قنداق تفنگ

 در حالت بحران شدید سیاسی ـ ناشی از جنگ های داخلی ـ اقتصادی و فرهنگی، خطر برای نابودی سلطنت و حتا ساختار دولت در کشور، روز به روز نمودار تر می شد.

این در حالی بود که سیکه گان، Sikh (سیکه، واژهٔ پنجابی است که ریشه در زبان سانسکریت دارد. معنای واژه گی اش پیرو و یا مرید می باشد. این باور در سدهٔ پانزدهم در شمال هند شکل گرفت که بر آزادی روانی و عدالت اجتماعی تاکید می کرد. این جنبش از همان آغاز رنگ جنگجویانه به خود گرفت. گوبیند سنگه Gobind Singh ـ { ۱۷۰۸ـ۱۶۶۶} ـ آخرین پیر، از خویشتن رهنمای نوشته شده یی به نام ادی گرانت Adi Granth به یادگار ماند.) پارسیان و خان نشین های بخارا، چشم به توته هایی از سرزمین ما داشتند. درست در همین زمان بود که همسایه گان دست به آوردن دگرگونی ها در اردو هایشان به سبک اروپایی که دروازه های شان را تک تک می کردند، زدند.

دریچه های نو آوری در بخش دگرگونی های فنی در ارتش برای بار اول در زمان  امیر دوست محمد (۱۸۶۳ـ۱۸۲۶)، صورت گرفت. او برای تحکیم پایه های قدرت و این که از تجزیهٔ بیش تر جلوگیری نماید، از همه وسیله های سیاسی، جنگی و حتا نهاد ازدواج بهره گرفت. اما، از آن جایی که به شگردهای این امر آشنا نبود، هر کسی را که ادعای توانایی سازماندهی  نظامی را داشت، به گرمی پذیرایی  می نمود. در همین خط، آدمان ماجراجو که گاهی خویشتن را طبیب و گاه خبره جنگی وانمود می کردند، همراه افسران گریزی از لشکر رنجیت سنگه، انگلیسان، هندیان، ایرانیان و حتا فرانسه ییان که برای به دست آوردن زر و سیم حاضر بودند به هر کاری دست بزنند، به دربارش حضور یافتند و زانو به زانویش نشستند. در این میان، داستان یک ماجراجوی فرانسه یی به نام آگرو Agroo، جالب است. این مرد از بس که همیشه مست بود، افغانان او را بوتلی می خواندند. برخی از این آدمان برای نفوذ بیش تر و حضور در حریم شاه، حتا مسلمان شدند.

این اصلاح ها در اردو، تنها سبب ایجاد یک قطعه و یا گروه پیاده نظام شد و بس. امیر، هم چنان تلاش نمود تا ملایان را مهار بزند. از همین رو خویشتن امیر المومنین خواند. (۱۸۳۴). این دگرگونی تنها در کابل محدود ماند.  این را نباید فراموش کرد که اردو پیوند تنگاتنش را با ساختار قومی و قبیله یی به شدت نگه داشته بود. در بخش های دیگر، جامعه غرق در عقب مانده گی  و خرافه زده گی به سر می برد. در این جا، از تغییر های فرهنگی بویی نمی توان برد. از دست آورد های فنی نو، در بخش های حرفه و صنعت و هم چنان زراعت، هیچ بهره یی گرفته نشد.

در همین زمان در کشور ما، جنگ های افغانستان و انگلستان، زمینهٔ نیرومندی را برای قدرت گیری جنگجویان قبیله یی و رهبران دینی که هر بار جهاد را اعلام  می نمودند، فراهم ساخت. این امر سبب نیرومند شدن سنت گرایان گردید. این دو، سد سکندری را در برابر دگرگونی های اجتماعی سیاسی، بر پا داشتند. اوج این مخالفت را می توان در واکنش های بعدی به برنامه های اصلاحی در درازای سدهٔ بیست که تا کنون ادامه دارد، دید.

به این گونه، نو گرایی و مدرنیزم تنها در بخش نظامی و استفاده از جنگ افزارهای نو، در بند ماند.

گام های جدید در خط نوگرایی

در کشور ما، این خط نوگرایی ـ البته بیش تر فنی نی اندیشه یی ـ مصادف با دورانی شد که امیر شیر علی (۱۸۷۹-۱۸۲۳) بر وضع کشور، مسلط گردید. به گفتهٔ برخی مورخان، نطفهٔ سرمایه سالاری که با مقایسهٔ مناسبت های اجتماعی قبلی اش، در سطح بالاتری قرار دارد و در برابر نظام سنتی می ایستد، در زمین دگرگونی های کشت شد. او دست به دگرگونی ها و اصلاح هایی زد که در اثرش سقف جامعه بستهٔ سنتی، درز برداشت و دیدگاه های نوی سر و سامان یافت.  او درب اولین آموزشگاه عمومی را باز نمود. او به سوی رشد اقتصادی، فرهنگی، پیشه وری به ویژه اسلحه سازی، راه سازی و پرورش چار پایان به شیوهٔ نو، توجه کرد.

 در خط این دگرگونی ها می توان تحول در اخذ مالیه را نام برد. پیش تر مالیه، پیش از بر داشت محصول غله ها به زور اخذ می شد. این امر لغو گردید. معاش افسران و سپاهیان را که پیش تراز سوی دهقان  پرداخت می شد، پس از این از خزانهٔ دولت حواله می گردید. هم چنان جای بود و باش اردو در خارج شهر در قشله های عسکری معین شد. او با بنیاد گذاری شهر شیر پور، در شمال کابل، در سال ۱۸۷۰ ع. که هزار ها نفر در آن به کار مشغول شدند، از شیوهٔ بیگاری یعنی کار رایگان مردم، استفاده ننمود. به روزکاران مزد روز به روز می پرداخت. حتا به سربازانی که در آن مشغول به کار می شدند، ماهانه پنج روپیه به معاش عادی شان اضافه کرد.

در بخش سیاسی می توان از شکل گیری شورای دولت و قوهٔ اجراییه که در سال ۱۸۷۴ع. به میان آمد و در آن مقام های صدراعظم، وزیران جنگ، داخله و مالیه  تعین و خزینهٔ دولت به میان آمد نام برد. برای بخشیدن نظم بیش تر، مقام سر منشی به میان آورده شد.

جرگهٔ بزرگ با ترکیب دو هزار نفر از بخش های و قومان گونه گونهٔ کشور دایر و در مورد اختلاف سردار محمد امین و سردار محمد شریف برداردانش، مشوره نمود. در نتیجه سردار محمد امین از سر راه بر داشته شد.

مهم ترین دگر گونی را که ایجادگر نوگرایی می باشد، در راستای معارف می توان دید. در نتیجه دو مکتب جدید ملکی و عسکری که از بن با مدرسه های پیشین تفاوت داشتند، در بالاحصار کابل بنیاد گذاشته شدند. در این جا درس نظامی و ملکی داده می شد و هندوستانیان زبان انگلیسی را می آموختند. گام بعدی، همانا ایجاد چاپخانه می باشد. در نتیجه شمس النهار، اولین نشریهٔ کشور، ۱۸۷۵ع. انتشار یافت. در این چاپخانه رساله هایی که نماد دید نو گرایی می باشد، چاپ می گردید. در این جا برای بار اول تکت داگخانه، نشر شد. ایجاد اردوی منظم که پیش تر بخش زیادش شکل ایله جاری را داشت یکی از دست آورد های مهم به حساب می آید. در کنار این دگر گونی، فابریکه های کوچک توپ ریزی پای در میان گذارند. سربازان و افسران دارای لباس همرنگ یا یونیفورم گردیدند.

حضور روسیه و بریتانیا، زمامداران کشور را مجبور ساخت تا به انزوا روی بیاورند. این امر همزمان یک نوع بدبینی  و نفرت را نسبت به آنان به میان آورد. میوهٔ تلخ این اثر را می توان نگاه پـُـرشک مردم به همه دست آورد های اروپایی و از آن میان اندیشهٔ نو گرایی، دانست. این امر همچنان سبب تقویت بیش تر نهاد های سنت گرای دینی و قبیله یی گردیده جلو پذیرش اصلاح های ژرف اجتماعی ـ اقتصادی را گرفت. 

افغانستان نو و مدرن

به باور من، واژهٔ افغانستان نو و مدرن را می توان پس از پایان جنگ دوم افغانستان ـ بریتانیا و زمامداری امیر عبدالرحمان۱۹۰۱ ـ ۱۸۸۰ع. به کار برد. زیرا در این زمان است که مرز های کنونی کشور شکل می گیرند و مهر رسمیت داخلی و بین المللی بر آن ها می خورد. امیر خود در زمینه می گوید، ٫٫ هدفم این است که صد ها سردار و فرمانروای کوچک، رهزنان، دزدان و آدم کشان را به زنجیر نظم بکشم... این امر برای درهم شکستن نظام قبیله یی و ارباب سالاری و ایجاد یک همبود بزرگ که بر آن قانون فرمان براند، از اهمیت بزرگ بر خوردار است.،،(ل. دوپری، افغانستان، ۱۹۷۳ع. ص. ۴۱۹).

امیر عبدالرحمان اولین فروانروایی بود که مشروعیت قدرت را از ساختار قبیله های افغان جدا نمود. او برای این که از نفوذ بیش تر سران قبیله و هم ملایان بکاهد، به قدرتش رنگ الهی بخشید. او به این گونه شمشیر قدرت را در یک دست و قرآن را در دست دیگرش گرفت. او حال و وضع کشور را که در نتیجهٔ جنگ های داخلی و جنگ با انگلیسان به لبهٔ پرتگاه هرج و مرج قرار داشت، چنین تصویر می نماید، ٫٫ هر ملا و مولوی و حضرت و سرکردهٔ قبیله و حتا ده و قریه خویشتن را پادشاه مستقل می شمارند. در مدت دوصد سال، قدرت بدون چون و چرای بخش زیاد ملایان و روحانیان توسط حکمراوایان کشور درهم نشکسته است. میران ترکستان، میران هزاره و سر کرده گان غلزایی، همیشه قوی تر از امیران عمل کرده اند.،، (گریگوریان ص. ۱۲۹)

یاددادشت:  گریگوریان  این گفته را از کتاب ٫٫ زنده گی عبدالرحمان،، نوشتهٔ سلطان، منشی امیر آورده است. این منشی می  گوید که بخشی را خود امیر نوشته است و بخشی را املا، نویسانه و یا دیکته نموده است. این کتاب هم اکنون در ٫٫ موزیم بریتانیا،، نگه داری می شود. برخی نویسنده گان افغان که هوای نیستی مرز دیورند را در سر دارند، اصالت آن را زیر پرسش برده اند، اما، محمد علی در اثرش به نام ٫٫ دوران محمد زاییان،، ص.۱۴۱ تا ۱۴۳، از آن گفته یی را آورده است. محمود طرزی در شمارهٔ ۱۳، ص.۴، سال دوم س.ا. نیز گفته یی را از آن بر گرفته است. چنین به نظر می آید که امیر از داکتر گریزباخ، یک مامور رسمی بریتانیا که درخدمتش بود، می خواسته تا رخداد های این اثر را که تا سال ۱۸۸۶، دربر می گرفت، ویراستاری نماید. اما، حکومت هند بریتانیایی این امر را نادرست می دانست که یکی از مامورانش در نوشتن این اثر تاریخی، نقشی داشته باشد.

او با ادعای داشتن کرامات و گرفتن الهام غیبی، باور به رابطهٔ میان مردم و فرمانروا، به اصل چوپان و گوسپند، توانست تا یگانگی اداری، سیاسی و اقتصادی را به میان آورد.

دوران فرمانروایی امیر عبدالرحمان، را می توان در کنار کشیدن مرزها، تلاش برای نو سازی کشور نیز خواند. او برای رشد امور فنی، به تعداد ۴۲۸ خبره و کارشناس خارجی را از انگلستان و هند بریتانیایی، استخدام کرد. کارگاه ها، کار خانه ها و فابریکه های کوچک اسلحه سازی، چرمگری، کشیدن جاده های مهم، ساختن پل ها و کاروان سرای ها، ادارهٔ نظارت بر تجارت خارجی  و داخلی، کارگاه های صابون سازی و شمع ریزی ، اولین شفاخانهٔ عمومی، و هم چنان ضرابخانه را به میان آورد. برخی رسم و رواج های خرافی را منع کرد.

به این گونه امیر عبدالرحمان، در بخش نو آوری های فنی، آن هم در محدودهٔ کابل، توجه کرد. او اجازه نداد تا خط آهن به کشور کشیده شود، معارف نو را مجال نداد، به شبکه های ارتباطی مدرن توجه ننمود و به ایجاد بانک ها که نقش مهمی در بهره برداری از کان های دست نخوردهٔ کشور داشتند، دست نزد.

در نتجهٔ این سیاست، یک کشور منزوی، بریده از دگرگونی های جهانی و حتا منطقه یی با پاره هایی از نو گرایی فنی به میان آمد. البته  از نقش روسیه و بریتانیا، این قدرت های بزرگ، در شکل دهی انزوای یاد شده نمی توان چشم پوشی نمود.

 امیر مستبد، اما، نو گرا

امیر حبیب الله و نصرالله پسران امیرعبدالرحمان، از یک مادر اند. مادر شان کنیزی از واخان، در شمال شرق کشور است که  گلریز نام داشت. با آن که عبدالرحمان پیش از مرگ، حبیب الله پسر ارشدش را به حیث ولیعهد بر گزید       (۱۸۹۵) و برخی کار های مهم را به او سپرد، این دو برادر در نبرد برای دست یافتن به تاج و تخت، توانستند تا محمد عمر جان را که پسر بی بی حلیمه و مربوط به قبیله ابدالی بود، از میدان رقابت بیرون بکشند. در رقابت میان حبیب الله و نصر الله، دومی نتوانست تا حمایهٔ سران قبیله ها را به دست آورد، اما، امیر حبیب الله، با اتکا به نیروی جنگی و اردو که ستون فقرات فرمانروایی امیر عبدالرحمان را می ساخت، بر قدرت سیاسی دست بیابد. این انتقال آرام قدرت، درتمام سدهٔ نزدهم در کشور، بی سابقه بوده است. در این وضع، او آرام آرام دربار پـُـر شکوه را نسبت به زیست در میان قبیله ها، بر تر دانست.

امیر حبیب الله ( ۱۹۱۹-۱۹۰۱ع.) پس از آن که لقب سراج الملت و الدین را اختیار نمود، در یک دربار عام که در سال ۱۹۰۲ع. بر پا داشت، چنین گفت، ٫٫ ترقی یک دولت و ملت بدون ترقی علم امکان ندارد. من مصمم هستم که در مملکت، مکتب ها بنیاد نهاده شود.،،(غبار،۱۳۷۴. ص.۷۰۰. )

امیر حبیب الله، با آرامشی که  پدرش در کشور ایجاد کرده بود، دست به برخی اصلاح ها زد. در خط سمتدهی بعدی وضع سیاسی می توان از عفو همه  تبعیدیانی که در دورهٔ پدرش از کشور رانده شده بودند، نام برد. این تعبیدیان که از هند و ترکیه، ایران و حتا آسیای میانه بر گشته بودند، در سر هوای نو گرایی و تجدد که در برابر کهنه پرستی و گرایی قرار دارد، داشتند. این رسم نو طلبی، خلاف شیوهٔ زنده گی کهن بوده است.

این امر در حالی صورت می گرفت که این کشور در انزوای کامل به سر می برد و زمینه برای رشد امور اقتصادی به ويژه روشنفکری در آن فراهم نبود. دین اسلام، تنها دریچه یی برای دست یابی به سواد، در پوش لک و ضخیم گذشته گرایی و محافظه کاری دربند بود و مجراها برای وزیدن نسیم دگر گونی بسته.

در این  جا میدان سوادآموزی و درس  در چنگال رهبران دینی و شاخه های کوچک مذهبی، قرار داشت. تنها گروه کوچک با سواد و خبره چون جزیرهٔ خردی در میان این بحر قرار داشت. رهبران دینی تنها به قرآن و سنت روی می آوردند و آن ها را هم با زبان کهنهٔ عربی که می دانستند، در حالی که زبان عربی دچار تحول شدید شده بود، گویا می خواندند. از این رو آنان در همان دایرهٔ تنگ بحث های قدیمی سر گردان بودند. آنان به دلیل این که زبان زنده عربی را نمی دانستند، از تغییر هایی که در این زبان رخ داده بود، آگاهی نداشتند. از این رو، هیچ نوع پیوند و رابطه یی با کتاب ها، نشریه ها و روزنامه هایی که به زبان نو عربی نشر می شدند، و نبض دگرگونی جهان در آن ها می تپیدند، نداشتند.

امیر، بار دیگر ـ خلاف سیاست پدرش که روحانیت را مهار زده بود ـ رهبران دینی را، با کوشش سردار نصرالله، موقف بر تر در دربار داد.

در کنار اینان، همان گروه بسیار بسیار کوچکی که سواد داشتند، تنها در کابل متمرکز بودند. آنان را بیش تر، ماموران ملکی و افسران می ساختند. ایشان نیز زیر تاثیر همان تحلیل های سنتی بودند. در میان شان تعداد انگشت شمار به یکی از زبان های خارجی آشنا بودند. برخی از آنان را دست حادثه های سیاسی به بیرون از کشور کشانیده بود و در آن جا با دگرگونی های نو آشنا شده بودند.

بازگشتگران و اثر شان بر دگرگونی های بعدی

آن گونه که می دانیم، امیر تبعیدیان دوران پدرش را مورد عفو قرار داد.  در نتیجه برخی زیاد این خانواده گان از هند برتانیایی، شاهنشاهی عثمانی و هم چنان آسیای مرکزی، بر گشتند.

فرزندانی که در خارج تولید یافته بودند، و یا آنانی که  در جوانانی کشور را ترک گفته بودند، در یک محیط باز تر و آزاد تر رشد نمودند. خارج، برای آنان دنیای نوی را با شیوه های آموزش و تحصیل جدیدی را به همراه آورد. مهم ترین اثر بر اینان، رشد شخصیت مستقل شان بود.

با بازگشت اینان و راه یافتن به دربار امیر نو جو، دگرگونی ژرف و کیفیی به میان آمد. برخی از آنان که  به زبان انگلیسی آشنا بودند و دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی هند را شاهد، به این روش دلبسته گی داشتند.

 محمود طرزی و خانواده اش و حتا برادران بزرگش که پیش تر وارد شده بودند، زیر تاثیر دگرگونی های فکری و اندیشه یی در چارچوب فرهنگ شرق میانه، به ویژه امپراتوری عثمانی، بودند. این جا، بخش بزرگ شرقمیانه را در بر می گرفت، و در همسایه گی اروپا قرار داشت. مرز امپراتوری ترکیه که پاره یی از این بخش بود، تا اروپای شرقی می رسید. امپراتوری عثمانی پیوند تنگاتنگ با کشور های اروپایی از شرق تا غرب داشت. در این حضور، فرهنگ های گونه گونه با خویشتن اندیشه ها و دید گاه های مختلف  را به همراه آورده و نسیم تحول روشنگرانه و مدرن از اروپای غربی به آن به زودی راه باز می کرد.

  در کنار این جریان، خانوادهٔ یحیا یا مصاحبان خاص قرار داشت که در سر هوای نو گرایی به شیوه یی که در هند بریتانیایی به راه افتاده بود، داشتند. این گروه، آرام آرام در دربار به ویژه در دستگاه نظامی، به مقام های بلند دست یافتند.  

در این راستا، خانواده های دیگر تبعیدی مانند: مجددیان هرات و  گیلانیان نیز به کشور بر گشتند. امیر هم چنان به خانوادهٔ حضرت شور بازار، نیز توجه نموده و مقام برتر برای شان داد. به این گونه رهبران دینی و روحانی که در زمان امیر عبدالرحمان، در حاشیه رانده شده بودند، بار دیگر وارد میدان سیاست شدند.

ما شاهد این امر هستیم که اثر دیدگاه های این گروه ها، بر شکل دهی حادثه های سیاسی کشور تا دههٔ هشتاد سدهٔ بیستم، و هم اکنون، مهر و نشانش را گذاشت. 

به باور لویی دوپری، موازی با حضور پر رنگ دیدگاه های مذهبی، ٫٫ تفکر نو گرایی و تجدد، که رهبری اش را محمود طرزی به دوش داشت، اثر نیرومندی بر دههٔ دوم سدهٔ بیستم افغانستان، وارد نمود.،، (دوپری، افغانستان. ۱۹۷۳ع. ص. ۴۳۰)   

دورهٔ سراجیه و سراج اخبار

این دوره که زمان فرمانروایی امیر حبیب الله (۱۹۱۹ـ۱۹۰۱) را در بر می گیرد، پُـــرثبات ترین دو دههٔ آغاز سدهٔ بیستم عیسایی در کشور به شمار می آید.  او زمانی بر سریر سلطنت دست یافت که سرزمین پُــرعصیان و توفانزده، مرکزیت  و صلح را برای بار اول پس از دهه های دراز زد و خورد، جنگ بر سر قدرت و نگهداری قدرت، تجربه نمود. 

سپیدهٔ سدهٔ بیستم در کشور ما، با آرامش روشن گردید. البته او دو بار در جریان فرمانروایش، در برابر دو عصیان یکی در ۱۹۰۹، و دیگری در ۱۹۱۸، در کابل، از سوی هواداران اصلاح های اجتماعی و برخی هرج و مرج طلبان، رو به رو شد. اما، در توطیهٔ سوم که می توان آن را یک نوع کودتای درباری خواند، همراه با اصلاح هایش سر به نیست شد.

آن چی را می توان بدون تردید یاد آور شد، این است که امیر، طبیعت و مزاج متشبث، نو جو و تحول خواه داشت. او عشق فراوان به دست آورد های فنی که آرام آرام راه شان را دردل این کشور دورافتاده و دشوار گذار باز می کردند، داشت.

امیر حبیب الله، آن گاهی که پدرش، دست به لشکر کشی هایی در ولایت ها می زد، به حیث والی کابل نقش بازی می کرد و در این کار به شدت موفق عمل می کرد. او هم چنان مقام های ناظر کار صنایع و فرماندهٔ عالی نیرو های جنگی یا سر افسر عمومی، را در زمان پدرش به دوش داشت.

او هنگام فرمانروایش دست به نو آوری هایی زد که بیش تر توجه به بخش فنی نو گرایی داشت تا دیدگاه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. این مورد به نمونه هایی اشاره می نمایم:

 مکتب حبیبه (۱۹۰۳). اولین مکتب با شیوهٔ نو درسی و با یاری معلمان هندی، پا به میان گذاشت. این مکتب تفاوت کیفی با مدرسه های دینی که در کنار مسجد ها و یا زیر چشم رهبران دینی فعال بودند، داشت. در این مکتب اصول درسی در آغاز به شیوه یی بود که انگلیسان در هند، رایج کرده بودند. در آن معلمان هندی که از لاهور آمده بوده  و یا فارغان مدرسهٔ علیگره بودند، کار درس را پیش می بردند. بعد از سال ۱۹۱۴، در شیوهٔ درس دگرگونیی رخ داد، و سبک ترکی که خود از فرانسه بر گرفته بودند،  رایج شد. این دگرگونی را می توان در خط همبستگی اسلامی و خاموش ساختن اعتراض سنت گرایان دانست. البته نباید این امر را از حرکتی که به قصد بر انداختن امیر حبیب الله در سال ۱۹۰۹، به صورت پنهانی روی دست گرفته شده بود، جدا دانست.

          در همان حال هم پلهٔ مدرسه های دینی در برابر این مکتب های نو، به شدت سنگینی می کرد. در شهر های گونه گونهٔ کشور، مدرسه هایی حفظ قرآن و جود داشتند. در این جای ها، هر مسجد خود یک نوع مدرسه دینی به حساب می رفت. امیر حبیب الله در سر هوای این را داشت که افغانان را برای درس به خارج بفرستد، اما، بخش محافظه کار در دربار و روحانیان سر مخالفت بلند کردند و بعد، جنگ جهانی اول مانع این کار شد. اما، این اندیشه ها بعد به ثمر رسید.

بنیاد گذاری ادارهٔ معارف و آموزش و پرورش.

گشایش  مکتب های جنگی  و یا حربی به رهبری ترکان.(۱۹۰۹)

برپایی چاپ خانه جدید.

گشایش مکتب تربیهٔ معلم.

ایجاد باغ ها و بوستان ها در پغمان.

  منع خرید  و فروش غلامان و کنیزانی که در زمان پدرش به حیث اسیر گرفتار شده بودند.

 بررسی دوسیه زندانیانی که بی سر نوشت بودند.

منع عمل کور کردن مجرم.

بستن درب سیاه چال ها و آزاد کردن محبوسان.

گشایش یتیمخانه.

 برای زاد روزش و زمان تاجپوشی اش، جشن هایی را بر پا داشت که در جامعهٔ دربسته یی مانند افغانستان، بی سابقه بوده و دگرگونی شگفت انگیزی را به میان می آورد.

خرچ های بزرگ عروسی و ماتمداری را محدود ساخت. او این کار راخود نخست در مورد عروسی خواهرش که به ساده گی صورت گرفت، اجرا نمود.

اولین خط تلفون میان کابل و جلال آباد.

گشایش نمایشگاه عکاسی در داخل قصر.

قهوه خانه یی در چمن حضوری.

بازی گلف.

ورود اولین موتر دملر.

گشایش کارخانهٔ چرمگری.

گشایش کارخانه پشم بافی.

گایش جاده هایی برای  استفاده موترها. در این راه ها کاروانسرای هایی برای توقف و استراحت به نام رباط سراجیه، ساخته شدند.

اولین هسته بانکی و مرکز فروش سهم ها.

اولین شفاخانهٔ ملکی و بعد عسکری.

کشیدن نهر سراج در کندهار. (۱۹۰۷)

بند آب قرغه. (۱۹۱۲)

اولین بند تولید برق. در جبل السراج.(۱۹۰۷)

چاپخانه ها. تا آن زمان تعداد تمام اثر های چاپ شده، به جز از قرآن و کتاب های دینی به ده تا نمی رسید. البته برخی اثر های رسمی در زمان امیر عبدالرحمان نیز چاپ شده بودند.

سفر هند ۱۹۰۷ع. در آن جا در جریان بازدید از مکتب اسلامی در لاهور به شاگردان توصیه کرد، ٫٫ بیاموزید! بیاموزید! و بیاموزید! ،،

سفر های داخلی.

حضور کسانی غیر از خانوادهٔ سلطنتی در شغل ها و امور مهم .

در راه این دگرگونی ها سد ها و مانع های فراوانی وجود داشتند. مهم ترین آن را می توان کمبود سرمایه نام برد. ساختار دربستهٔ جامعه که بر آن سران قبیله و روحانیان دست برتر داشتند، از سرمایه گذاری خارجی ترس داشتند و خواهان آن نبودند تا با خارج رابطه یی بر قرار شود. اینان حتا مانع ایجاد تلگراف سراسری و خط آهن می گردیدند. این را نباید فراموش کرد که قبیله هایی که در گذرگاه خبیر به سر می بردند، سد سکندر در برابر ایجاد خط آهن به حساب می رفتند. اینان از نفوذ قدرت مرکزی که بر اراده های شان لگام می زد، به شدت هراس داشتند.

به هر حال ذهن و فکر نوجوی امیر حبیب الله، زمینه را برای به راه افتادن اصلاح ها، با تمام محدود، فراهم ساخت و این کار آرام آرام قشر کوچکی که دارای سرمایه بودند، به میان آورد. این امر آگاهی سیاسی را که سراج اخبار، مهمیز قوی اش به حساب می رفت، اثر نیرومندی بر آیندهٔ افغانستان وارد نمود.

چراغی در تاریکی 

پیش از پیش باید یاد آور شد که  فکر نوجوی امیر حبیب الله، همراه با قدرت به شدت انعطاف پذیر محمود طرزی، زمینه را برای آن فراهم نمود تا نشریه یی به مدت نزدیک به یک دهه، برای بار اول در کشور نشر گردد.

برای آگاهی از اندیشه های او بایست نگاه کوتاهی به سیر زنده گی اش نمود.

 محمود طرزی از همان آوانی که به گفته خودش ٫٫ دست راست و چپیش،، را شناخت در محیطی قرار داشت که  شعر، ادب  و فرهنگ درونمایه اش را می ساختند. در این جا، شاعران و نویسنده گان گرد هم می آمدند و از دنیای شعر و ادب و هم چنان سیاست که پارهٔ بزرگی از زنده گی شان بود، گپ می زدند.  در خانهٔ غلام محمد طرزی، پدرش نی تنها کتابخانه بزرگی از نسخه های خطی وجود داشت، بل گروهی از خوش نویسان در آن جا به نسخه برداری نادر ترین کتاب ها دست می زدند. خوش نویسی نیز پاره یی از کارهای فرهنگی شان را می ساخت. 

 در این فضای ادبی ـ سیاسی بود که  سر نوشت او را رقم می زد. او در همان زمان کودکی شاهد زندانی شدن پدرش گردید. برایش  شگفت انگیز بود که پدرش و دیگر زندانیان دربند، در همان زندان شعر می سرودند و بحث های ادبی سیاسی می نمودند. به این گونه ادب و سیاست در رگ رگ وجودش تنیده شد.

او بعد، در زمان امیرعبدالرحمان، با پدر و بردارانش در زندان قرار گرفت و با آنان راهی تبعید به هند (۱۸۸۲) گردید. فضای آزاد و بی ترس از استبداد در آن جا، ذهنش را پـُـر از هوای تازه نمود. از آن جا به بغداد راهی شد و در این جا بود که زبان ترکی را که در امپرتوری عثمانی زبان رسمی بود، فرا گرفت. از آن جایی که به زودی به این زبان مسلط شد، به حیث ترجمان پدرش همیشه با او همراه می بود. در پایان کار آنان به شام (دمشق) که در زیر ادارهٔ امپراتوری عثمانی قرار داشت، اقامت گزیدند. این امر، زمینهٔ تماسش را با شخصیت های سیاسی، ادبی و فرهنگی مساعد ساخت.

در همین فضابود که  ذهن جوینده اش  با پرسش های فراوان که اولین درب برای آگاهی است، انباشت.

او در زمانی وارد سوریه شد که هنوز نام مدحت پاشا، با آن که چندی پیش در زندانی در طایف واقع در عربستان که در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت، به امر سلطان حمید دوم،  کشته شده بود (۱۸۸۴)، زبانزد همه مردم بود. این امر، ذهن جستجو گرش را به سوی دیدگاه های او کشاند. مدحت، در یک خانواده آگاه در سال (۱۸۲۲ع.) در استامبول به دنیا آمد. این درست زمانی بود که موج نوگرایی از اروپا راه اش را به بیرون می کشید. از آن جایی که ترکیه نزدیک ترین کشور آسایی به این جا بود، زودتر از همه از این دیدگاه ها اثر پذیرفت. مدحت، به  زودی در بخش دبیری دربار راه یافت. از آن جایی که ذهن تند داشت به سوی اندیشه های نو گرایی روی آورد. در بخش های گونه گونه شاهنشاهی عثمانی، والی شد. او در این جا دست به تحول های ژرف زد. در شهرها، ده ها  و قریه ها شورا های مردم را ایجاد کرد، درب مکتب هایی را که در آن ها درس های نو داده می شدند، بازکرد. به گسترش دانش  و هنر دست زد، بانک زراعتی ایجاد کرد. او همراه با ضیا پاشا و نیمک کمال  و دیگر روشنفکران ترکی، طرح قانون اساسیی را ریختند.

بعد، سلطان حمید، این طرح را به کلی دگرگون نمود و به صورت شکلی آن را اعلام نمود (۱۸۷۶). اما، با همان پنجه های آهنی، به شیوهٔ فرمان روایی پُــراستبداد ادامه داد. سلطان، با ترس از این که  اندیشه های نو گرای مدحت، قدرتش را به چالش بکشد، دستش را از کار بیرون کشید. مدحت، سفری به اروپا نمود و با باور بیش تر به اندیشه های نو گرایی، بر گشت. شاه او را والی شام (سوریه) مقرر نمود. در آن جا او نیز دست به اصلاح های ژرف زد. این گام ها، خشم مقام سلطنت را برانگیخت، او را به محمکه کشاندند و به مرگ محکوم. با پا درمیانی کشور های اروپایی، جزایش به حبس ابد، تبدیل شد. اما، در نیم شب هشتم ماه می، دستیاران سلطان، او را در زندان با تناب کشتند.(۱۸۸۴)

 اندیشه های نو گرایی همان زمان ذهن محمود طرزی را به سوی آگاهی بیش تر کشاند. در همان زمان با آن که از وطن دور مانده بود، دست به نوشتن زد. به باور من، نوشته هایی که او در آن زمان نوشت، که بخشی از آن ها، بعد ها در کابل به چاپ رسیدند، درونمایهٔ دیدگاه اش رابه تر نشان می دهند.  این ها عبارت اند:

مجموعهٔ اخلاق، شام، سوریه.(۱۸۸۰ع)، سیاحتنامهٔ در سعادة، شام، سوریه، (۱۸۸۸ع)، سیاحتنامهٔ سه قطعهٔ روی زمین در بیست ونه روز، شام، سوریه.(۱۸۹۰ع.)، از هر دهن سخنی و از هر چمن سمنی، شام، سوریه.(۱۸۹۱ع.)، روضهٔ حکم، شام، سوریه.(۱۸۹۱ع.)، تلخیص حقوق بین الدول، شام سوریه.(۱۸۹۷ع) و سفر بعد از وفات پدر، شام، سوریه.          (۱۹۰۱ع.)

او در تلاش این بود تا این دیدگاه هایش را با هموطنانش در میان بگذارد، و راه نو گرایی را در برابر شان قرار بدهد. او پس از آن که امیر حبیب الله، عفو عمومی اعلام نمود و از سوی دیگر پدرش را از دست داده بود (۱۹۰۱)، به توصیه و فراهم آوری زمینه به وسیله بردارانش که پیش تر از او به کشور بازگشته بودند، و در بخش نشر و چاپ فعال بودند، به بهانهٔ فاتحه به کابل آمد.(۱۹۰۲ع.) وسعت آگاهیش بر امیر اثر گذارد و از او خواست به کشور بر گردد.

در آغاز برگشت در دارالترجمهٔ شاهی، کار ترجمه را در پیش گرفت. او امیر را از تازه ترین رویداد ها در جهان اسلام و اروپا آگاه می ساخت  و به عطش امیر نو جو پاسخ می داد. در این کار، او تماس نزدیک با امیر نو جو داشت. او توجه شاه را به عقبمانده گی کشور در ساحه های معارف و آموزش و پرورش، ابزار نو ارتباطی میان انسانان مانند: جاده، تلفون و تلگراف جلب نمود. او نشان داد که این امر نتیجه های ناسودمندی را در عرصه های سیاسی، فرهنگی ، آگاهی و روشنفکری از خویش به جای گذارده اند.

در همین زمان (۱۹۰۵)، گروهی از آگاهان که دگرگونی های جدید را در شرق میانه و آسیای غربی دنبال می کردند، از امیر خواهش کردند تا اجازهٔ نشر دو هفته نامه یی را به نام سراج الاخبار افغانستان، بدهد. اما، این نشریه پس از نشر اولین شماره در ماه  جنوری (۱۹۰۶ع. ) دیگر به دست چاپ سپرده نشد.

مشروطه خواهی ؟؟

این حرف روشن است که نبرد برای ایجاد حکومت قانونی را می توان جنبش قانون خواهی خواند که در گوهرش قانون اساسی قرار دارد. بعد این نیاز ها در متنی درج گردد که آن را قانون اساسی یا مادر می خوانند. این جریان برای بار اول در سال ۱۷۸۹ع. در ا. م. امریکا، عملی شد.

سنجه هایی که با آن ها می توان جنبش و یا حرکت قانون اساسی خواهی را از دیگرها جدا کرد، این امر می باشد که در گوهر چنین ساختاری باید نظام نماینده گی مردم که در جریان  انتخاب های آزاد و پــُر رقیب، شکل می گیرد و در آن گسستی رخ ندهد، شکل بگیرد. جالب است که واژهٔ کنستی توشن Constitution  که ریشه در زبان لاتین دارد، به معنای شکل دهی و سامانه سازی، به کار می رود.

در منطقهٔ ما، به ویژه ایران، برای اولین بار واژهٔ کنستی تو سیون (تلفظ فرانسه یی)، به معنای قانون خواهی به کار رفت. بعد ها  زیر تاثیر همین حرکت قانون خواهی، چون هدف اساسی محدود ساختن قدرت شاه  بود، واژهٔ قانون اساسی خواهی برابر نهادی به نام  مشروطه را در واکنش به  واژه مشروعه که از سوی نیرو های دین خواه و محافظه کار، به کار گرفته می شد، را رایج ساختند. این خواست  مدت ها پیش در کشور هایی مانند هند، ایران و حتا آسیای مرکزی زیر تاثیر نو گرایی و مدرنیزم اروپایی، رایج شده بود. بعد ها این واژه، بدون توجه به محتوایش وارد ادبیات سیاسی ما، گردید.

ان گونه که می دانیم برخی از مورخان و نویسنده گان ما، از جنبش مشروطه، حتا دموکراسی در آغاز سدهٔ بیستم، گپ زده اند.

گروه های گونه گونه از دربار تا لیسهٔ حبیبه و بیرون که د رمیان شان اخوان افغان، جان نثاران اسلام و غلام بچه گان قرارداشتند، به گفته غبار زیر چتر جمعیت سری ملی گرد آمدند. غبار، بر این گروه ها نام حزب را گذاشته است که نا درست می نماید. به باور برخی کاوشگران، این ها را می توان حلقه یی از علمای دینی و آزادی خواهان اصلاح طلب همراه با عنصر های هرج و مرج خواه، خواند. این دور را می توان آغازگر جریان های فکری و سیاسی به حساب آورد. اینان به گفتهٔ غبار ٫٫ بغرض تحقق بخشیدن مرام خود ترور و کودتا طلب می کردند.،،

پرسش اولی این است که خود غبار و دیگران هیچ سندی در این زمینه ارایه نکرده اند که در آن دیدگاه های این حرکت بررسی شود. دوم این که از سری بودن و هم چنان مسلح بودن این تشکل، بوی تند روی و گزافه گرایی شنیده می شود.

بانو سنزل نوید، نویسندهٔ کشور در  نوشته یی زیر عنوان،٫٫ طرزی و پدیداری شکلگیری ملیگرایی افغان و ایدیولوژی ملی،، در مورد چنین می نویسد، ٫٫ در سال ۱۹۰۹، توطیهٔ مخفیی که از سوی این گروه برای تعویض امیر حبیب اله روی دست گرفته شده بود، کشف گردید.،، (س. نوید. ص.۴.)

عبدالوهاب طرزی، پسر بزرگ محمود طرزی در اثری به نام ٫٫ زنده گی نامهٔ محمود طرزی. (از ۱۸۸۲ تا ۱۹۰۹)،، که آن را وحید طرزی، دامادش به زبان انگلیسی بر گردانده و من نسخه یی از آن را دارم، در بخشی چنین می نویسد،٫٫ در ماه مارچ  ۱۹۰۹، یک توطیهٔ دهشتناکی که قرار بود در آن امیر و دو پسرش کشته شوند، کشف گردید.،، سپس او در فصل چاردهم، ص.۳۵، همان اثر، زیر عنوان ٫٫ کشف توطیه یی برای سو قصد به جان امیر،، چنین می نویسد، ٫٫ آن گونه که گفته ام، از میان  سلسله حادثه هایی که در دوران وکالت سردار عنایت الله ـ در آن هنگام امیر حبیب الله به جلال آباد رفته بود ـ رخ داد یکی هم توطیه یی برای کشتن امیر و عنایت الله و امان الله، دو پسرش بود. مبتکران و سازمانده گان این توطیه داکتر. ا. غنی (از پنجاب)، مدیر مکتب عالی حبیبه و جاسوس هوشیار بریتانیا بود. هدفش آن بود تاچنان هرج و مرجی  به راه بیافتد که زمینه یی برای تصرف کامل کشور به وسیله بریتانیا، هموار گردد. برخی از نویسنده گان به صورت نادرست بر آن نام جنبش قانون اساسی خواهی (مشروطه) داده و به آن خصوصیت اسطوره یی بخشیدند. این توهم را می توان ساخته و پرداختهٔ ذهن آنان دانست. بعد ها، این حقیقت با انتشار سند های مخفی بریتانیا، به صورت روشن آشکار شد.،، (همان اثر. ص.۳۴ )

 یادداشت: بر گردان دوباره ام از انگلیسی به پارسی، به صورت روشن نثر وهاب طرزی را به همراه ندارد. این مساله را باید یادآور شد که بنابر نوشتهٔ وحید طرزی، بیماری و پیری فرصت آن را نداد تا عبدالوهاب طرزی، این زنده گی نامه را به پایان برساند. من از آقای وحیدالله طرزی خواهش نمودم تا بخش پارسی این اثر را به دست چاپ بسپارد. او به این دلیل بی پایه که هنوز وقت چنین کاری نرسیده است، از آن سر باز زد.

 در مورد کار برد واژهٔ مشروطه، غبار در اثرش فردی را آورده است که به اصطلاح در وصیتنامهٔ ملا محمد سرور خان، معلم لیسهٔ حبیبه درج شده است. این فرد چنین می باشد:

تر ک مال و ترک جان و ترک سر/ در رهٔ مشروطه، اول منزل است

خود غبار می نویسد که این کاغذ نزد داوی بوده ولی خودش و یا نسخه اش را به دست آورده نتوانسته است. آیا  تنها با به کاربردن واژهٔ مشروطه، می توان حکم به وجود جنبش مشروطه نمود؟

 در بین شان گروه هایی از اصلاح طلبان گرفته تا گزافه گرانی که تفکر انارشیستی و نهیلستی داشتند، دیده می شدند. برخی به این باور بودند که می توان برای رسیدن به مرام حتا از ترور و کودتا کار گرفت. امیر، حرکت پنهانی برخی گروه های گزافه گر را زیر نظر داشت و در زمستان (۱۹۰۹ع.) امر به گرفتاری آنان داد.  به این گونه گزافه گرایی، سیر آرام آرام اصلاح ها را  کند ساخت.

نتیجه های این حرکت تند روانه، همانا سرکوب و بعد جلوگیری از اصلاح هایی بود که امیر حبیب الله به راه انداخته بود. نشانهٔ بعدی این گزافه گرایی را می توان در سو قصد سال ۱۹۱۸، به جان امیر دید.

سپس اوج این حرکت تند روانه را در ترور سال ۱۹۱۹، امیر حبیب الله می بینیم.

این نوع حرکت های تند روانه، هیچ نوع رابطه یی با جنبش مشروطه خواهی یا درست تر  قانون خواهی و  به ویژه قانون اساسی خواهی ندارد.

جالب این است که برخی از مورخان و نویسنده گان ما، این حرکت ها را شماره گذاری نموده و مشروطهٔ اول، دوم و دیگر و دیگر خوانده اند. نکته جالب و قابل توجه در این مورد چنین است که بسیاری نویسنده گان ما،سر و صدای زیادی در مورد وجود جریان و حتا جنبش مشرطه خواهی ـ قانون اساسی خواهی ـ به راه انداخته اند، اما، در هیچ یک از این نوشته ها ما به سند اصیل و انکار ناپذیر ـ به جز گفته ها و نقل قول هایی که بیش تر فرضی و خیالی اند ـ که بیانگر دیدگاه های به اصطلاح مشروطه خواهان باشد، بر نمی خوریم. 

به باورم تا آن گاهی که سندی در زمینه ارایه نگردد، نمی توان در مورد حکم نهایی را بیرون داد.

تا جایی که از نوشته های برخی نویسنده گان ما بر می آید، محمود طرزی را فردی می دانند که در راس جنبش مشروطه خواهی قرار داشته است. اما، نگاهی به باور و نوشته خودش مساله دیگری را نشان می دهد.

او در نوشته یی زیر عنوان ٫٫ موعظهٔ عید،، که درسال دوم س.ا.  شمارهٔ ۲۴ به دست نشر رسیده است، پس از شکرگذاری از خدا برای این که مسلمان خلق شده ایم، می افزاید، ٫٫ ... ما همهٔ یک قوم یک دین و یک مذهبیم. ثا نیاَ آزادیم نی اسیر،، او در بخش دیگری این نوشته در جریان دعوت به اتفاق و اتحاد، می نویسد، ٫٫ پادشاه محکوم و مشروط در اسلام دیده نشده  و علی الخصوص به مزاج و طبایع شریعه هیچ توافق نمیکند. حکومتهای اسلامی، که به این کار اقدام کردند ـ هیچ بهبود ندیدند. آنها را درس عبرت دانسته وطن، ملت وجود واحد و حاکم مطلق بشناسیم.،،

او پس از کشف توطیه علیه امیر حبیب الله، چنین می پرسد،٫٫ آخر چه نتیجه بخشید؟ آن واقعهٔ مدهشه خانه بر اندازی از آن ظهور نمود که معارف و مکتب نام چیز ها را مانند زهر ماردار سیه کرداری بنظر جلوه گر و همکاران را چون مار دیدگان از آن خایف و بر حذر، حتی وطن را در تهلک و خطر انداخت.،،

هم چنان او زیر عنوان ٫٫اجمال سیاسی،، در سال دوم، شمارهٔ بیست و یک س.ا. درجریان توضیح قتل محمود شوکت، کسی که سلطان حمید امپراتور عثمانی را از قدرت خلع نمود، چنین می نویسد،٫٫ از هنگامی که حکومت مشروطه در دولت علیه ٔ عثمانیه قایم عنوان خلافت عظمای اسلامیه، بعنوان در حکومت مشروطهٔ عثمانیه تبدیل شد، نیرنگهای عجیب و تغییرات غریبی در آنسرزمین پاک، بصورت بسیار المناکی جلوه پذیر ظهورات شد.،،

او سپس شرح مفصلی از پیامد های ویرانگر این حادثه نوشته بر بخش مرگ و قتل نخبه گان افسوس نموده می نگارد، ٫٫ در میان این ها ادیبها، محررها، سیاسیها، افسرها، وزیر ها، ناظر ها، سرکرده ها، صدراعظمها، ناظر حربیه ها نیز موجود بودند. اینها همگی فداشده گان نفس پرستی پارتی ها و فرقه ها، شده است.،، 

او در نوشته دیگری زیر عنوان ٫٫مسایل ایران، روابط افغانستان و ایران،، که درسال اول شمارهٔ هژدهم س.ا.، درج شده است، از زبان خبرنگارش می نویسد، ٫٫ از هنگام نادانست مشروطه شدن ایران ... آن ملک همسایه و دوست قدیمی، بچنان معایب جان خراش گرفتار آمده است، که نه از حکومت و قانون، و نه ازنظام و انتظام، و  نه از نظم و نسق، هیچ یک نام و نشانی در آن نمانده است.،،

به باور من نویسنده گان ما که صدای چنین جنبش ها را در کشور های دیگر، به ویژه ایران، شنیده بودند، برای این که ما نیز از چنین قافله یی به عقب نمانیم، هر حرکت و حرفی را که بیش تر بوی ماجراجویی و حتا هرج و مرج طلبی و سو قصد به جان رهبران از ان بیرون می شد، لباس و خرقهٔ مشروطه خواهی می پوشاندند.

به باور من،  تنها در زمان بسیار کوتاه دههٔ چهل است که با نشر نشریه های آزدا که بیان روشن گروه های سیاسی بودند، می توان از قانون اساسی خواهی که اکنون واژهٔ دموکراسی جایش را پر نموده بود، از این امر سخن زد. با اندوه که این دور به شدت کوتاه ـ تنها دوسال ـ بود و با تروری که علیه شاه محمود، به راه انداخته شد، بهانه یی به دست نیروهای مستبد دربار داد تا همه این دهان ها را ببندند.

اما، به باور من با سنجه های درست، تنها قانون اساسی ۱۹۶۴، را می توان یک اقدام متناسب به مشروطه به حساب آورد. در این قانون حاکمیت به ملت تعلق گرفت. نی تنها نظام شاهی مشروطه اعلام شد، بل اعضای خانواندهٔ سلطنتی از شرکت در ساختار اساسی سیاسی به دور نگه داشته شدند. سنجهٔ اساسی دیگری، همانا  برپایی اولین انتخابات آزاد و با رای سری بود. این را به درستی می توان اولین مشروطه خواند. در قانون های اساسی ۱۹۲۴ و ۱۹۳۱ بر نظام شاهی مطلقه مهر تایید گذاشته شده بودند.

سراج اخبار، آینهٔ اندیشه های محمود طرزی 

به هر روی، محمود طرزی، می دانست که راه دیگری برای روشنگری و پخش اندیشه هایش، مگر با نشر جریده یی، امکان ندارد. او همیشه در سر هوای به راه انداختن نشریه یی را می پروراند. او با اعتمادی که از سوی شاه در جریان  گفت و گو ها و بحث گونه گونه سیاسی و ترجمهٔ اثر های جهانی از زبان ترکی، به دست آورده بود، و با یاری عنایت الله، پسر ارشد امیر که مسوؤلیت امور معارف  و چاپخانه را به دوش داشت،  شاه را راضی ساخت تا به نشر سراج الاخبار اجازه بدهد. (۱۹۱۱ع.). او امر نشر را زیر دید خودش و ایشک آقاسی دربار می دهد.

این نشریه را که می توان دور دوم ٫٫سراج الاخبار،، و سومین نشریهٔ کشور خواند، در ماه اکتوبر ۱۹۱۱ع. به نشر آغاز و تا دسامبر ۱۹۱۸ع. دوام نمود.

دور اول سـراج الاخبار زیر عنوان ٫٫سـراج الاخبار افغانسـتان،، در سال ۱۹۰۶ع.، از سـوی  انجمن سـراج الاخبار  به مدیـریّت مولوی عـبدالرؤف خاکی قـندهاری، سـرمدرس مدرسـهء شـاهی، در سـی وشـش صفحه، باخط نسـتعلیـق خوش، به شـیوهء چاپ سـنگی، انتشـار یافـت. این نشریه، پس از چاپ هـمین یک شـماره، بنابر انگیزه های نامعـلومی، تعطیل شـد.

برای این که دور دوم این نشریه با نام  اولش که سراج الاخبار افغانستان بود، تفاوت داشته باشد آن را سراج الاخبار نام گذاردند. اما، پس تر
 كلمهٔ افغانيه به آن اضافه گردید و تا پایان سراج الاخبار افغانیه، باقی ماند.

محمود طرزی در اثر اقامت بیش از بیست سال در دمشق و کار در ساختار اداری آن سامان، در محیطی  رشد نمود که گام های بلندی را به سوی نو گرایی بر می داشت. از این رو به شدت به نبرد برای نو گرایی در خط اسلام میانه رو، باور داشت. او به زودی با بررسی های ژرفی که از وضع کشور و جهان می نمود، هواداران زیادی را به دورش گرد آورد. اینان گروه جوانان را تشکیل دادند. آنان در حالی که فکر تازه و نو داشتند، به شدت ضد بریتانیا بوده و از ترکیه هواداری می کردند.

سراج الاخبار، از دید روزنامه نگاری با نشریهٔ ٫٫شمس النهار،، که بیش تر، فرمان ها و خبر های سلطنتی در آن، بدون توجه به شگرد های روزنامه نگاری به نشر می رسید، در سطح به شدت بر تر قرار دارد. آن را می توان اولین نشریه با معیار های نو روزنامه نگاری در کشور خواند که به مدت نزدیک به یک دهه پیهم نشر گردید.

این نشریه  دو هفته نامه یی را از دید روزنامه نگاری عصر جدید و دور نوگرایی، می توان نشریه یی برابر با سنجه ها و شاخص های روزنامه نگاری جدید خواند. در آن همه شکل ها و نوع های بیان روزنامه نگاری مانند: خبری، سیاسی، خانواده، زن، علمی، اقتصادی، دینی، اخلاقی، نظامی، ادبی و حتا کاریکاتور  دیگر و دیگر ... را می توان دید.

طرزی، گشایش نشریه را در خط تاکید بر اهمیت این وسیلهٔ آگاهی، در شماره اول، سال اول، چنین نوید می دهد:

٫٫ این ظاهر و آشکار است که اخبارها درین عصر حاضر به مثابه زبان ملکها و ملتها قایم گردیده است. در وقت حاضر بجز اقوام وحشیه و بدویه، هیچ یک دولت و قومی از هیآتهای اجتماعیه موجود نیست که مالک اخبار نباشند،،   

مبارز منفرد

از آن جایی که تا سال های زیاد، تا آن هنگامی که چهره های جدید، به ویژه از میان جوانان افغان از این درسگاه، دانش روزنامه نگاری را آموختند، محمود طرزی یک تنه کار این نشریه را پیش می برد.

طرزی از همان شمارهٔ اول، تمام تجربه ها و آرزو هایی را که در مدت بیست سال در بیرون از کشور، به ویژه سال های اقامت در دمشق، پایتخت سوریه که پیوند نزدیک با محفل های روشنفکری، کتاب و روزنامه نگاری امپراتوری عثمانی داشت، اندوخته و در ذهن پروریده بود، روی صفحه های این نشریه طرح کرد.

این دو هفته نامه، در کنار درج رویداد های داخلی و حادثه های خارجی، بیش تر اندیشه ها و دید گاه های طرزی را باز تاب می داد. از آن جایی که تجربه یی در این زمینه در کشور وجود نداشت، از همان آغاز او یک تنه تمام کار نشریه را در خط دید گاه نو گرایانه به پیش می برد. به این دلیل او را می توان مبارز منفرد خواند که با اندو و غم، تا پایان هم چنان باقی ماند.

سراج الاخبار، هدف ها و دشواری ها

این نشریه در روزگاری در کشور به دست نشر سپرده شد که در انزوای شدیدی به سر می برد. این نشریه به دبیری محمود طرزی، باید با مهارت تمام، توازن میان کاهش ترس امیر از این که نو آوری ها بنیاد فرمانروایی و سلطنتش را تهدید می نماید ـ تجربهٔ تلخ سال ۱۹۰۹ع. همیشه در برابر چشم هایش قرار داشت ـ و گسترش اندیشه های نو گرایی، نگه می داشت.

این تنها دستگاه سلطنت نبود که در برابر دگرگونی با دیدهٔ شک می نگریست، بل رهبران دینی و روحانیان نیز در این مورد گوش به زنگ بودند. اینان نو گرایی را خلاف باور های دینی و عقیده یی خویش می دانستند و با قدرتی که در دربار باز یافته بودند، اهرم نیرومند فشار را در دست داشتند.

هم چنان این امر را نباید فراموش نمود که سران قبیله های متعدد مربوط به قومان گوناگون، نیز از این نو آوری ها که سیطرهٔ شان را به چالش می کشید، به شدت در هراس و از آن ناخوش بودند.

به این گونه در برابر محمود طرزی و سراج اخبار، بلند گویش، سد ها و مانع های متعدد و گونه گونه یی قرار داشتند. او  می بایست با مهارت یک کشتیران، در آب های توفانزده، از میان این سنگلاخ ها می گذشت. 

او با تمام این همه سد ها و مانع ها، سراج اخبار را به مشعلی برای روشن ساختن ذهن مردم از یک سو و گسترش اندیشه های نو گرا، عصر جدید و مدرن بدل نمود. او از همه عرصه های این اندیشه با زبان روشن سخن گفت و بحث در مورد مفاهیم تازه را به میان کشید. من در این جا به  مساله های اساسی و حیاتی که محمود طرزی در سراج اخبار مطرح کرد و آن ها را مورد گفت و گو قرار داد و دید گاه های نو آورانه اش را در زمینه بیان داشت، می ایستم.

علت عقب مانده گی افغانستان و جهان اسلام

محمود طرزی، به این باور بود که تا آن گاهی که ریشهٔ عقب مانده گی در کشور و دنیای اسلام، جستجو نگردد، راه به جایی نمی توان برد.او این امر را با پرسش هایی مانند: چی بودیم؟ چی شدیم و چی باید کرد؟ که اولین نشانه های دید پرسشگرانه می باشد، به میان می کشد.

او در ریشه یابی این مساله نگاه گذرایی به یکی دو صد سال اول گسترش اسلام به وسیله عربان  می اندازد. او به این باور است که هدف این امر٫٫ بجز نشر عدالت و تعمیم علم و معرفت،، چیز دیگری نبوده  است. بعد به این امر که ٫٫ همه کتب حکمیه و فلسفیه و ریاضیه را از زبان یونانی بعربی ترجمه نمودند،، اشاره یی  به دارالحکمهٔ بغداد دارد.

در این مورد باید یاد آور شد که با گسترش اسلام و آشنایی عربان با فرهنگ های گونه گونه دیگر، زمینه گزارشگری و ترجمه از زبان های مختلف در زمینه دانش های گونه گونه از آن میان دانش تجربی یا کار بردی به ویژه طب و ستاره شناسی، به میان آمد.

در دورهٔ عباسیان، دیگر روزگار جنگ و جدل و فتوحات  ! پایان یافته و حالت  آرامشی به میان آمده بود. هارون رشید، ( ۸۳۳ع.) در جریان توجه به کتاب هایی که به بغداد می رسیدند، دارالحکمهٔ بغداد را تاسیس تا از آن ها با دقت نگه داری نماید. این نهاد آرام آرام به اولین دانشگاه با ابعاد گسترده یی در این بخش، بدل شد.

 بعد مامون رشید، که در فضای باز اندیشهٔ برمکیان بلخ، زیسته بود، با اشتیاق فراوانی که به دانش، به ویژه فلسفه داشت، تلاش نمود تا کتاب های گونه گونه را در این جا گرد هم بیاورد و کار ترجمهٔ آن ها را به وسیله دانشمندان مربوط به فرهنگ های مختلف، بسپارد. پایه های کار بیت الحکمه یا دارالحکمه را برگردان کتاب ها و متون گونه گون می ساخت.

 مترجمان برجسته و ماهری که مأمون استخدام کرده بود، آثار جمع آوری شده را از زبان های یونانی، رومی، قبطی، سریانی، هندی و پهلوی ترجمه می کردند. در میان اثرهایی که گردآوری شده بودند، کتاب های یونانی که به زبان های سریانی و عبری بود و از اسکندریه آورده شده بودند، جایگاه ویژه یی را داشتند. در این جا، نی تنها متون ترجمه می گردیدند، بل بحث های پــُرشوری که در آن ها هارون و مامون خود شرکت می کردند، به راه می افتاد. در این جا بود که اولین بار بحث های ژرف فلسفی در میان گروه های گونه گونه به راه افتاد. در همین زمان، در چارچوب دین اسلام، دیدگاه های مذهبی، فرقه یی و گروهی گونه گون شکل گرفت. در این نهاد، برای بررسی و مطالعه، جرو بحث و به راه افتادن گفتمان ها، همه امکان ها فراهم ساخته شده بودند.

در پی توجه به فلسفهٔ یونان بود که بحث میان دو جریان اندیشه یی و فکری به میان آمد. در یک سوی این امر اشعریان قرار گرفتند که به خرد انسانی باور نداشتند. ایشان به اصل معروف قدیم باور داشته و حدوث را رد می کردند.

در برابر اینان، گروه معتزله قرار گرفتند. اساس دیدگاه شان را عقل و خرد، اختیار و آزاد اندیشی انسان می ساخت. اینان به این باور بودند که نگاه ما به تمام عرصه ها از وحی، گرفته تا اخلاق و سیاست، بر عقل و خرد باید تکیه داشته باشد.

این جریان معتزله، تحول بزرگی را در اندیشه های اسلامی به میان آورد. مامون که علاقه شدیدی به این جریان داشت، جلسه های گفت و گو و بحث را به راه می انداخت و خود در آن ها شرکت می کرد. در این بحث ها توجه به فلسفه  ارسطو مقام بر جسته یی داشت.

مامون با توجه یی که به دانش ستاره شناسیی داشت در کنار این دانشگاه، رصد خانه یی را نیز پی ریخت که منجمان بتوانند ستاره ها را رد یابی نموده و زیچ هایی را بر اساس این بررسی های تدوین نمایند. این جا در کنار کتاب ها، سند های تاریخی از آن میان شعر ها و خط هایی کهنی که بر پوست آهو نوشته شده بودند، نگه داری می شده اند.

 این امر را می توان اوج تفکر باز در اسلام دانست.

پس از مرگ مامون، این کار جریان، یافت ولی با به قدرت رسیدن متوکل، (م.۸۶۱ع.)، به دلیل این که او به خرد، ارادهٔ آزاد انسان و مسولیت پذیری اش باور نداشت، بیت الحِکمه یا دارالحکمه، این اولین دانشگاه، یا پُرآوزه ترین نهاد دانشی و فرهنگی آن زمان، راه افول را در پیش گرفت. به این گونه چراغ دانش در این سامان، به خاموشی گرایید.

البته این امر را باید روشن ساخت که در همین سده ها بود که جریان های فکری و مذهبی گوناگون که به گفته ٫٫حافظ،، به هفتاد و دو ملت می رسید، پا در میان گذارند.

بعد تا نیمهٔ سده هژدهم، درب تفکر باز، فرو بسته شد. از آن پس، تلاش هایی صورت گرفت تا دگرگونیی در این عرصه رخ بدهد و به نیروی عقل و خرد تکیه گردد. این امر تا همین اکنون به شکل های گونه گونه جریان دارد.

محمود طرزی، در نوشته هایش، علت فروپاشی را اختلاف ها و جنگ و جدال های مذهبی و ایجاد شاخه های گونه گونه اش می داند. او یاد آور می گردد که در همین زمانی که ما درگیر چند پارچگی های مذهبی بودیم، اروپا به سوی دانش به ویژه دانش عملی و یا تجربی روی آوردند. آنان از همان آغاز میان درس های دینی و دانش  تجربی خط جدایی کشیدند و هر کدام را جداگانه به بررسی می گرفتند.

او دلیل های این پس افتاده گی و عقب مانده گی  را دور شدن از فراگیری دانش و کار گرفتن از علم تجربی یا ساینس چون: ریاضی و هندسه و دیگر و دیگر می داند.

هم چنان او دلیل دیگر را بی اتفاقی می داند. او تاکید می ورزد که این امر سبب شده است تا باشنده گان یک شهر در برابر شهر دیگر، یک قریه در برابر قریهٔ دیگر و یک کوچه در برابر کوچهٔ دیگر، سرکی در برابر سرک دیگر و حتا اعضای یک خانواده در برابر خانوادهٔ  دیگر به نبرد و پیکار دست بزنند.

واژه گان کهن با مایه های نو

محود طرزی برای انتقال اندیشه های نو گرایانه، با آن که در حال و وضع  محدودی آن زمان دربند بود، کوشید تا در همان قالب های قدیمی واژه گان، روح و دید جدیدی بدمد. این امر دگرگونی ژرفی در این راستا به میان آورد و چنان سنگ پایه های محکمی را ساخت که تا کنون کاخ اندیشه و نگرش ما بر آن ها استوار است. به نمونه هایی بسنده می نمایم.

  ملت Nation

در زبان پارسی، از روی سند های کهن تاریخی بر می آید که واژهٔ ملت، به معنای آیین، دین و کیش به کار می رفته است مانند:  ملت مجوس، ملت یهود، نصاری و مسلمان. این را می توان در نثر و شعر کهن یافت. در کتاب کلیله و دمنه که یکی از کتاب های قدیمی و کهن است و به زبان سانسکریت نوشته شده بود و بعد آن را به پهلوی بر گرداندند. این اثر در سدهٔ هفتم عیسایی به وسیله روزبه یا ابن مقفع، به زبان عربی و یا تازی و بعد به پارسی بر گردانده شد. 

در این اثر می خوانیم٫٫  ملت و دین یکی است در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان می گشتند.،، کار برد این معنا تا دوران قانون خواهی یا مشروطه در ایران ۱۹۰۶ع. ادامه داشت.

٫٫حافظ،، این واژه را به معنای دین و شاخه های گونه گونه اش چنین به کار برده است:

اختلاف هفتاد و دو ملت همه عذر بنه / چون ندیدند حقیقت رهٔ افسانه زدند

 در کشور ما تا زمان امیرعبدالرحمان، به این معنا به کار می رفت. چنان چی در کتاب ٫٫اساس قضات،، نوشته ٔ احمد جان الکوزیی، به اهتمام گل محمد طرزی، که روز سه شنبه ۱۲ جمادل الاول ۱۳۱۱هـ. ق. برابر به ۲۱ نوامبر ۱۸۹۳ع. در چاپ دارالسلطنهٔ کابل/ ملت مصطفوی،  نشر گردید، چنین آمده است ، ٫٫ملت خیر الانام، ملت های بیگانه، ملت اسلام،، صص..۶،۵ و۷. هم چنان کار برد واژهٔ ملت اسلام، ملت مسحیت، علمای ملت در اثر کاتب هزاره و دیگر و دیگر .

در سده های چارده و پانزده در اروپا، این واژه به سازمان های بنیادیی به کار می رفته است که در دانشگاه ها شکل می گرفتند. در این دانشگاه ها، گروه های دانشپژوه که از بخش های ویژه یی برای دانش اندوزی آمده بودند، برای نگه دار و پاسداری از خویش، گروه های همبسته گی را می ساختند.

در این گروه ها رهبری از میان اعضا با رای آزاد شان برگزیده می شدند. نمونه قدیمش در دانشگاه  بلوگونای ایتالیا دیده می شود. به این گونه، اولین هسته های روش بحث، جدل و انتخاب شکل می گیرد. بسیاری از این دانشمندان بعد ها در کمیته ها و شورای های سلطنتی شاهان و شهزاده گان مصروف به کار شدند. اینان با خویش نظریه و اندیشهٔ حکومت مبتنی بر قانون اساسی را که ما آن را به نا درستی مشروطه می خوانیم، پدید آوردند.

دانشگاه بلوگونا درسدهٔ یازدهم عیسایی، هسته گذار این امر گردید. در این دانشگاه سه گروه از قومان گونه گونه ایتالیا مانند: لومباردیان، توسکانیان و رومیان همراه با گروهایی از جرمنی، فرانسه  و انگلستان با زبان های متعدد خود شان حضور داشتند.

آن گونه که می دانیم این واژه گان همراه با دگرگونی ها در انقلاب فرانسه و بعد در امریکا، محتوی نشن را گرفت. در افغانستان برای اولین بار محمود طرزی در سراج اخبار، آن را به مفهم جدید یعنی گروه هایی که دیگر تعلق به مناسبت های عشیره یی، قومی و قبیله گی خویش را ترک و در یک گروه بزرگ تر، ملت را ساخته اند، به کار برد. کم کم این واژه بار معنایی اجماع رعایایی که دارای حقوق سیاسی و اجتماعی اند و پس تر مردم را باز تاب داد. تاکنون به همین معنا به کار می رود. البته این را باید یادآور شد که تا آن زمان، محتوای کامل این واژه را در بر نداشت، زیرا ما هنوز هم در جریان ملت شدن هستیم. اکنون باید تلاش صورت بگیرد تا رعایا به شهروندان کشور، در جریان شکل گیری یک قرار دارد اجتماعی بدل گردند. با اندوه که ما با آن که در زبان ملت افغان را به کار می بریم، اما، گوشته چشم تندی به قوم و قبیله گرایی داریم.

به این گونه طرزی با بکار برد ملت، بار اول واژهٔ نوگرا و مدرن را وارد فضای بسته و خفه یی می نماید که سده های دراز راه تنفس آزاد مردم را بسته بود. او در همین جا به تفاوت امت و ملت دست زده و اولی را پیروان دین می داند. البته این واژه که جمع امة می باشد، در گذشته کار برد اندازه گیری و سنجش داشت، اما، آرام آرام بار معنایی  پیروان و پسروان را گرفت. آن را می توان به همه پیروان یک راه، طریقه و یا اندیشه و باور به کار برد.

             این امر روشن است که قاعده و یا روشی که که براساس آن ملت ها شکل می گیرند، وجود ندارد. این شکل گیری از راه های گوناگون می گذرد. باور بر خی که همگونی قومی می تواند پایه  اساسی ملت سازی رامی سازد، خواب و خیالی بیش نیست.

            این حرف روشن است که ملت پدیدهٔ  نو و با به میان آمدن جامعه مدرن، شکل گرفته است.  بسیاری دانشمندان به این باور اند که ملت و  بیان اندیشه یی اش یا ناسیونالیزم، در جریان گذر از مناسبت های اجتماعی قبیله یی ـ دهقانی ـ زراعتی و پیش تر از آن به سوی جامعهٔ سرمایه داری که در وجود جامعهٔ صنعتی تبلور می یابد، تشکل می یابد. انسانان در ساختار پیش از این با واژهٔ رعیت، متمایز می گردند.

این مفهوم و پدیده در آغاز سدهٔ بیستم، با توجه به نو گرایی و مدرنیزم که گشایش درب مکتب ها و کارخانه ها ـ حتا اگر کوچک هم بوده ـ وارد کشور می گردد. این را در تمام دو دههٔ اول این سده که برخی آن را ٫٫عصر سراجیه،، می خوانند، هم در بخش دگرگونی های حرفه یی و هم در بخش اندیشه ها می توان به خوبی دید.

دولت

       این واژه در گذشته ها و همین اکنون هم در میان مردم، به معنای  ثروت، مال، مکنت و نعمت به کار رفته است. مردم به ساده گی می گویند که از سر دولت تو به آرامی دست یافتم. و یا این که دولت زیاد.

            رودکی در مورد می سراید:

پیر و فرتوت گشته بودم سخت / دولت تو مرا بکرد جوان

اما، این محمود طرزی بود که دگرگونی نوین در این واژه به کار برد و آن را به مفهوم ساختار سیاسیی به کار برد که هدفش نظم و امنیت است.

آن گونه که می دانیم این واژه ریشه در فرهنگ یونانی دارد. ارسطو از پولیس یا شهر ـ دولت سخن زده است. ساختاری که در آن به همه نیاز های دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی یک همبود و یا جامعه پاسخ داده می شود. این امر در جریان سده ها دچار دگرگونی شد.

روسو آن را ناشی از ارادهٔ ملت می داند و به این باور است که حاکمیت به مردم تعلق دارد. این امر با شکل گیری قوای سه گانهٔ مقننه، قضاییه و اجراییه  پس از انقلاب فرانسه، گسترش  جهانی یافت.

          وطن

         این واژه عربی بوده و به معنای جای بود و باش، زاد گاه،  و جای معینی برای زنده گی معنا می دهد. تا همین آخر ها به معنای محدوده جایی که در آن یگ گروه ویژه یی از مردمان زنده گی می کردند، می داد. همین اکنون کسانی که از یک ده و یا روستا هستند، همدیگر را وطندار می خوانند. بسیاری از روستاییان هنگامی که از ده خویش گپ می زنند، آن را وطن می گویند. حتا کسانی که در یک شهر هم زنده گی می نمایند کم تر واژه همشهری را به کار می برند، بل همان واژه وطندار مورد کار برد شان است.

         محمود طرزی در س.ا. برای اولین بار این را به معنای گسترده به کار برد و آن را جایی نامید که در میان مرز های روشنی قرار دارد. او در نوشته یی زیر عنوان ٫٫ وطن ،، (س.ا. سال ششم، شمارهٔ ۲۴ / سرطان۱۲۹۶ خ./۱۲ جولای ۱۹۱۷ع.) در جریان این که بر عصر ترقی و تجدد و نو روشنی می اندازد، آن را به گونهٔ مختلف تقسیم نموده بر ٫٫وطن حقیقی،، که به گفتهٔ خودش، ٫٫ نام آن بمیراث، به انسان رسیده باشد،، تاکید می ورزد. بخش بیش تر بعدی این نوشته به وطن دوستی پرداخته شده است.

          به این گونه او واژهٔ کهن را که کاربرد محدود برای ده و دهکده داشت، گسترش می دهد. این امر، تمام ساحهٔ کشور افغانستان رادر بر می گیرد. او با استفاده از این رساله اش، تمام تلاشش را به خرچ می دهد تا احساس وطن دوستی را به مردم انتقال بدهد.

قانون

   آن گونه که می دانیم این واژه معرب یا عربی شده کلمهٔ یونانی ارگانون Organon  می باشد. در آغاز به شکل کانون به کار می رفت. بعد عربی گرایان تند مزاج آن را قانون ساختند. در اصل این آله موسیقی است. از آن جایی که اهنگ منظمی دارد، آن را در بخش جامعه به  مفهموم هم آهنگی و نظم به کار برده اند. این واژه معنای رسم، دستور، یاسا و قاعده می دهد. 

قانون، دستور و نظم ریشه در دوران کهن دارد. این امر با تمدن مصریان در سه هزار سال پیش از عیسا، می رسد. در آن جا یک نو ایین نامه یی به میان آورده شد که به دوازده بخش تقسیم گردید. این امر بر خط توانایی سخنرانی، تساوی اجتماعی و بیطرفی نهاده شده بود.

این سومریان بودند که با آیینامه یی به نام آور ـ نامو، قانونگذاری را پایه ریختند. بعد همورابی، قانون بابلی را رشد داد.

اما، این دولت شهری آتن در سدهٔ هشتم پیش از عیسا بود که مفهوم شهروندی را تنها برای مردان، نی زنان و برده گان پی ریزی کرد.  همین چارچوب بود که یافته و مفهوم مردم سالاری امروزی را پایه گذارد.

در هند و چین شیوه ها و مکتب های جداگانه یی در مورد قانون داشتند. در قانون معروف مانو Manu در هند، رواداری، بردباری و چند گانگی اندیشه در مرکز توجه قرار داشت.

پیروان دین های ابرهیمی از یهود تا اسلام بر اساس دستور کتاب های خویش عمل می کردند. تا سدهٔ هژدهم در جهان اسلام، شریعت جاری بود. در سدهٔ نزدهم، امپراتوری عثمانی در خط اصلاح ها، آیینامه یی به نام ٫٫ مساله ،، را سر و سامان داد. از سال های ۱۹۴۰، به این سو، کشور های اسلامی تلاش نمودند تا شریعت را در چارچوب آیین مدنی بگنجانند. این کشور های هنوز در برزخ میان آیین مدنی و شرعی قرار دارند.

محمود طرزی در شمارهٔ اول سال سوم، س. ا.، ۲۰ سنبله ۱۲۹۲/ ۱۱ سپتمبر۱۹۱۳ع. به گفته خودش روی ٫٫قوانین و نظامات،، بحث می نماید. او واژه گان قانون، شرع، حدود، دستورالعمل، آیین، سررشته، توزک، یاسا را یکی دانسته و هدف آن ها را این می داند، ٫٫ کار ها و امورات در زیر قاعده و اصول درست ترتیب و انتظام گیرند.،،

او سپس در مورد دید مردم در بارهٔ قانون  چنین بیان می دارد، ٫٫ در مملکت عزیز ما کلمهٔ قانون از بسیار وقتها، یک کلمهٔ نفرت آوری تلقی شده و هر کس از آن رم و اجتناب ورزیده است و سبب یگانهٔ آن اعتقادیست که گویا قانون ضد شرع دانسته و مخصوصاَ نصارا پنداشته شده اند. اگر گدام قانون وضع  و یا قانونامه یی نوشته شده هم باشد، آن را قانون نی بلکه دستورالعمل یا نظامنامه گفته اند. چنانچه از زمان اعلیحضرت خاقان  جنت مکان سابق، قانونامهٔ که برای حکام ساخته شده است، آن را دستورالعمل حکام گفته اند. حالا، چون به حقیقت نظر کرده شود، موضوع همهٔ این کلمه ها، بیک نقطه سر بر میزند که آنهم عبارت از انتظام و انضباط و ترتیب و درستی کار ها و امور جمهور است.،،

سپس بیان می دارد که هدفش آن است تا این پردهٔ نفرت را بدرد . کاری صورت بگیرد که حقوق مردم نگه داری و حفظ گردد. او آن کشور هایی را که فاقد قانون اند،٫ ٫گم کرده راه ،، می داند که هر گز نمی تواند به منزل مقصود برسند.

او در مورد نبودن قانون نمونه جالبی را ارایه می دارد و می نویسد که در صورت نبودن قانون، متخلف را ٫٫ با زیر جامهٔ گیبی سفید چیندار، و وازکت (درستش واسکت است که  واژه انکلیسی Waistcoat می باشد ) مخملی بی آستین و چرمه کار، زولانه بپا، با یک عسکر برچه دار، در کوچه و بازار مانند قاطران زنگدار می گردانند و او با کمال غرور و افتخار (در آن) گشت و گذار هم میکند!،،

سپس یادآور می شود که اگر قانون باشد، ما با چنین منظره های رقت بار و غیر انسانی رو به رو نمی شویم. او بعد بر ضرورت قانون تاکید می کند و به روشنی یاد آور می شود که با رشد کشور و نوشدنش، نیاز به قانون دیده می شود. او اشاره می نماید که تنها وجود ٫٫ یک محکمه شرعیه،، نمی تواند پاسخگوی این نیاز ها باشد. او در مورد این که همه ساختار های اجتماعی باید در چارچوب قانون قرار بگیرد، تاکید می نماید و استدلال می نماید که شریعت غرای اسلامی ما را از آن منع ننموده است.

به این گونه او تلاش می نماید تا درب آگاهی  در مورد قانون را به روی مردم بگشاید. این یکی دیگر از ابتکار هایی است که محمود طرزی از آن در س.ا. حرف می زند. او حتا می گوید،٫٫ درب قیاس و اجماع به روی ما باز است،،  باید بنابر نیاز زمان و وقت و احتیاج عصر به ٫٫خاطر  نگه داری حقوق انسانها، ترقیها و آبادیها،، از آن باید بهره گرفت.

         مدنیت

آن گونه که می دانیم، مدنیت مرحله یی از تکامل انسانی است که از حالت کوچیگری به سوی سکونت در جایی روی می آورد. این امر از تمدن بابل آغاز و تاکنون ادامه می یابد. جامعهٔ مدنی مدرن را می توان به ساختاری گفت که از سدهٔ شانزدهم در اروپا آغاز گردید. این را تمدن نو، متجدد و یا مدرن می نامند.  از آن جا با شیوه ها و خصوصیت هایش که تبلور آن در روشنگری و نگاه پـُـر خرد به پدیده ها و اسطوره زادیی از آن ها می باشد، به دیگر جای ها گسترش یافته است. به همین دلیل ساختار های اجتماعی ـ سیاسی امروز را در جهان  را می توان به پیش مدرن، بسته و سنتی و مدرن، نو باز و مردم سالار تقسیم کرد.

این امر در سدهٔ نزدهم راه به سوی شرق میانه گشود. ترکیه اولین کشوری ـ به ویژه اسلامی ـ بود که با اصل های  جامعهٔ مدرن آشنا می گردد. از این پس کشور های دیگر نیز در این راه گام بر می دارند. بخش زیاد هنوز هم در برزخ جامعهٔ سنتی و نو قرار دارند. در این جا ها، نیروهایی با هواداری ساختار سنتی و نو در جدل جدی اند.

از آن جایی که  محمود طرزی در جریان اقامتش در شاهنشاهی یا امپراتوری ترکیهٔ عثمانی با این جدل آشنا گردید، در س.ا. تلاش می نماید تا بر این امر روشنی بیندازد.

او در رساله یی زیر عنوان ٫٫ جه باید کرد؟،، که همراه با شمارهٔ بیست و چار سال اول س.ا. که به روز ۱۱ سنبله ۱۲۶ خورشیدی برابر با دوم سنبله ۱۹۱۷ عیسایی، به دست نشر رسید، با پرسشی که  کلید کاوش و کنکاش است،  به این امر می پردازد.

او در آغاز از شکوه مدنیتی که از حجاز ظهور نمود، داد سخن می زند و بیان می دارد که در آن زمان، ٫٫ اوروپاییان بسیار پسمانده بودند،، و سپس با اندوه می افزاید ، ٫٫ ...ولی هزار افسوس که تفرقه ها، تشعبها و اختلاف های مذهبی و مسلکی و طریقی روزمره افزون گشت..،،

او بعد به گفتهٔ ٫٫حافظ،، از پیدا شدن اختلاف هفتاد و دو ملت، آیین و مذهب گپ می زند. او خود می گوید که این اختلاف ها،٫٫ اسلامیت رامانند موی زنگی بهم پیچانید. علوم و فنون نیز متروک شده و هر چه که نوشته شد برهمین دعوا نوشته شد!،،

او سپس یادآور می شود که در حالی که ما دچار تفرقه و جنگ اختلاف  مذهبی بودیم، ٫٫ انوار شمس تابان تمدن، از آنطرف پدیدار گردید.،،

او به روشنی بیان می دارد که روی آوردن اورپا به دانش عملی و تجربی، شکفتی های بزرگی را به میان آورد. به گفتهٔ خودش سبب،٫٫ اختراعات عجیبه و غریبه،، گردید. او به این باور است، ٫٫در اسلام علم در حدود بحث های کلامی دربند ماند. در این بخش، دانش تجربی و عملی را ترک کردند. این چراغ در اوروپا روشن گردید و به این  گونه شرق، غرب، جنوب و شمال دنیا را مدنیت اوروپا استیلا نمود.،، مطلب جالب این است که او هیچ اشاره یی به دوران فرمان روایی هارون و مامون که فضای بازی برای جر و بحث جریان داشت، و علت این که تعصب دینی جای آزاد اندیشی، جر و بحث و گفتمان را گرفت اشاره یی نمی نماید.

او  این پرسش را که آیا دیده به راه ظهور مهدی باشیم؟  به میان می کشد و با طنز تلخ می گوید، ٫٫ اگر او هم ظهور نماید به جز عساکر خوار و ذلیل بی قوت و قدرت نخواهد یافت.،، او از این ها نفرت خواهد کرد.

او بر عکس با توجه به کشور های عثمانی، ایران و افغانستان راه بیرون رفت را به صورت شگفت آوری روی آوردن به قرآن، اتحاد، علم و صنایع و بالا تر از همه عسکری می نماید. در این جا نا سازگاری و تناقض آشکار در دیدگاه اش دیده می شود. بخش زیاد اصلاح طلبان آن زمان در این کشور ها، دچار همین ناسازگاری اندیشه اند. این امر حتا به دیدگاه های سید جمال الدین افغانی می رسد. در جاییش به این دو خواهم پرداخت.

با آن هم نکته بسیار برجسته یی که در دیگاه او به چشم می خورد ستایش از تمدن نو و ترقی است. او در این راستا دست به سنت شکنی می زند و تلاش دارد تا فلسفه یا به زبان خودش حکمت را که با دید گاه امام غزالی از عرصه بحث های اسلامی، به پسخانه تفکر رانده شده بود، به حیث دانش مستقل معرفی بدارد. به همین سبب او به پرسش های چیستی و چرایی می پردازد. او این امر را در مقاله یی زیر عنوان،٫٫چیست؟ و چرا؟،، در شماره چارده سال دوم س.ا. به روز دوشنبه ۱۹ حمل ۱۲۹۱ برابر به ۸ اپریل ۱۹۱۲، به میان می کشد. او به زبان ساده می گوید که مردم باریدن باران، روییدن سبزه و غله را می بینند، فن کارش این است که علت باریدن را کاوش نماید و بر پیشینه اش روشنی می اندازد، اما این فلسفه است که اساس و هدف را مورد بررسی قرار می دهد. سپس او با نگرانی یاد آور می شود که اگر گاه گاهی چنین بحث هایی در سراج اخبار به میان بیاید؟! چی عیبی خواهد داشت؟ او سپس بیان می دارد که این پرسش برای بار اول در ذهن اروپاییان برق زد و سپس با یاری دانش تجربی و عملی به دست آورد های بزرگی دست یافتند. او سپس نمونه های ساده یی از پیشرفت دانش تجربی یا به گفتهٔ خودش، ٫٫ حکمت طبیعه،، به میان می کشد. از هواشناسی، ستاره شناسی، دستگاه هاضمه، گردش خون، تمدن های گونه گونه، جغرافیه و کشف های نو گپ می زند.

او سپس بر تاثیر دست آورد های اروپا بر امریکا، اشاره می نماید و توجه اش بیش از همه به سوی جاپان کشانیده می شود. او جاپانیان را به زنبور عسلی مانند می نماید که بر گل های گونه گونه می نشیند و از شیرهٔ آن ها عسل گرد می آورد. به باور او جاپان از کشور های مختلف دانش و فن را گرد می آورد. آن کشور با تلاش خویش به این درجهٔ پیشرفت دست یافته است.

تاریخ

آن گونه که می دانیم بر خورد به یک پدیده از دو نگاه صورت می گیرد، یکی ازلی و ابدی و دیگری تاریخی. درنگاه اول پدیده یی دچار دگرگونی نمی گردد و در نگاه دوم یک پدیده گذشته، حال و آینده دارد.

نگاه طرزی به تاریخ، تا جایی که امکان داشت تاریخی بود. او آن را شاخه یی از دانش می دانست. او به این باور بود که باید به آن با نگاه فلسفی (حکمت) دید. این دید باید روشنفکرانه و آگاهانه باشد. او تاریخ را تنهادر بررسی جنگ ها، واقعه گان و اسطوره هادر بند نمی داند. به باور او قضاوت بر حادثهٔ تاریخی باید با نگاه فلسفی، خرد و عقل همراه باشد.         

  معارف

آن گونه که می دانیم مساله درس و سبق تا آغاز سدهٔ بیستم در چارچوب تنگ مدرسه ها دربند بود. در این مدرسه های مدرس های دینی که تمام توجه شان به قران، حدیث و تفسیر های متعددش بود، نقش تعیین کننده یی را داشتند. آنان اجازهٔ نواندیشی را به کسی نمی دادند. اگر فردی در این زمینه سر بلند می کرد با چوب تکفیر، بر سرش کوبیده می شد. تاریخ به یاد دارد که  چگونه حلاج ها، پورسینا ها و دیگر و دیگر ... با این مساله با درد سر بزرگی رو به رو شدند.

رباعیی را از پورسینا به یاد بیاوریم که در برابر تکفیر گرانش چنین سروده است:

کفری چو منی گزاف و آسان نبود،

محکم تر از ایمان من، ایمان نبود،

در دهر چون من یکی  و آن هم کافر،

پس در همه دهر یک مسلمان نبود.

با گشوده شدن درب مکتب  حبیبه، گام بلندی برای پایان دادن به این انحصار و تک نگری برداشته شد.

آن گاهی که محمود طرزی نشریه س.ا. را به دست نشر سپرد، بخش زیاد توجه اش را برای بهبود همین مکتب و گشایش درب دیگر مکتب ها نمود. آن گونه که می دانیم در آغاز، استادان این مکتب هندیان و یا کسانی بودند که در هند درس خوانده بودند. نصاب درسی نسخه بدل آن سامان بود. بعد با بحران و نا آرامیی که ریشه در این جا داشت، محمود طرزی با یاری سردار عنایت الله،  که سر پرستی معارف را به دست گرفت، از استادان ترکی با نصاب جدید درسی، بهره گرفته شد.

محمود طرزی، در شمارهٔ ۱۶، هفتم حمل ۱۲۹۷، زیر عنوان ،٫٫ افغانستان و قابلیت دینی ـ علمی ـ اجتماعی آن،، در جریا بررسی وضع کشور به این مساله افسوس می نماید و چنین می نویسد، ٫٫ ما مردمان افغان، سبب جنگ آوری و سلحشوری که در خلقت به آن متخلق هستیم هر چیز را به قوت شمشیر منحصر پنداشته، جهت قوت علمی را هیچ در هیچ میدانیم.،، او سپس نمونه یی می آورد که اگر به گفتهٔ خودش در ٫٫ نیم عصر ،، یعنی پنجاه سال در پایتخت دو مکتب و در بخش های دیگر یک یک مکتب می داشیم، در این مدت یک میللیون نفر اگاه می داشیتم که در میان شان، به گفته اش،٫٫ افسران جنگی قابل، قوانین شناسان فاضل، کیمیاگران، کان شناسانماهر، انجیران و مهندسان وافر به وجود می آمد.،،

سپس او از گام هایی که در دههٔ اول سدهٔ بیستم برای گسترش معارف برداشته شده سخن می زند.

بعد او دو سد و مانع را بر می شمارد: یکی داخلی و دیگری خارجی.

او در مورد سد راه معارف در داخل می گوید، ٫٫ نخستین چیزیکه در موانع معارف در افغانان می بینم، مسله اخلاق و عادات و رواجات که از قدیم الایام مردم افغان با آن خو گرفته بودند.،، سپس این امر را ناشی از علاقه به شمشیر و جنگ می داند. به باور او افغانان به واژه گان ٫٫ میرزایی،، و ٫٫ ملایی ٫٫ به دیدهٔ تحقیر می نگرند. او در این زمینه می نویسد، ٫٫ از طبقهٔ عصر سابق هیچ یک خان زاده و سردار زاده در تمام افغانستان نیابید که آنها از علم حساب، هندسه، یا سیاق و رقوم ـ کار میرزایی ـ و علوم فقیه و حقوقیه، فیصله دعاوی و صرف، نحو، منطق ـ کار ملایی ـ هیچ بهره یی داشته باشند و اگر باشند بسیار کم یاب.،، او هم چنان انگشت انتقاد بر کمبود معلم و استاد نیز می  گذارد.  

  زن 

محمود طرزی، با برداشت نو از محیط و دورادورش در قلمرو عثمانی، به ویژه  شام یا دمشق در سوریه، که در آن به اثر وزش نسیم اندیشه های نو،  دگرگونی هایی جریان داشت، هنگام باز گشت به کابل، تلاش نمود تا در این باب درب گفت  و گو را باز نماید.

از آن جایی که محیط بسته دینی از یک سو و جامعه یی به شدت مرد سالار از سوی دیگر و حضور نیرو های سنت گرا و محافظه کار اجتماعی که مثلث زن ستیزی را شکل می داند، او را وا دار نمود تا در این راستا گام های آرام آرام و با دقت را بر دارد.

او در شمارهٔ هفتم، سال اول س.ا. که روز شنبه ۱۵ جدی ۱۲۹۰ خورشیدی / ۶ جنوری ۱۹۱۲ع. نشر شد. زیر عنوان ٫٫ ضرورت پیشرفت زنان،، به گفتهٔ خودش٫٫ یک قدری از احوال زنان مشهوری که درین سپنج سرای فانی زندگی بسر آورده اند و نامهای خودشان را در ورقهای تاریخ بیادگار مانده اند، برای فایده برداشتن بی بی های مستورات و بیگمهای مخدرات وطن عزیز خود، درج صفحه های اوراق اخبار نماید.،، او برای این کار، دست به نشر زنده گی نامه ٫٫ ناموران زنان جهان،، که همانا زنان نام آور جهان می باشد، می زند.

او در همان جا نشان می دهد که برخی در این امر بر او ایراد و حتا اعتراض خواهند نمود. آنان ممکن استدلال کنند که در میان مردان، ما یک درصد خوانندهٔ اخبار نداریم چی رسد به زنان !!

   او بار دیگر به دوران عباسیان اشاره می نماید که در آن دوران به گفته خودش، ٫٫ در طایفهٔ زنان اسلامیه بعضی شاعره ها، ادیبه ها، ادیب ها، صنعت گرها موجود بودند.،،

او در تساوی مرد و زن از مساله خلق آدم و حوا استدلال می نماید و هر دو را برای ادامهٔ حیات لازم می داند. او این کار را تا سال سوم س.ا. ادامه می دهد و بعد به دلیل جنگ جهانی اول و تراکم خبر ها آن را قطع می نماید.

این اقدام با آن که با خویشتن داری و دقت انجام می گیرد، اما، واکنش هایی را نیز به همراه داشته است. در شمارهٔ ششم سال سوم، کسی به نام ملا رفیق ابن مرحوم ملا ابوبکر آخندزاده که مفتی محکمهٔ بهسود است، نامه یی نوشته و در آن این پرسش را به میان می آورد، ٫٫ آیا مردان هم در جهان ناموران گذشته اند؟ این چه دلیل است که مدیر صاحب، یکطرفه مردان را از خاطر محو کرده از ناموران زنان جهان بحث می کند؟،، سپس او ادامه می دهد،٫٫ چون افغان یک طایفهٔ جلیله با همیت و ذی غیرت و شجیع همت اند هر گاه عوض زن در تعریف توپ و تفنگ و اسلحه و آلات جنگ افزوده می شد، بهتر بود، و یا اینکه اولاَ از ناموران مردان جهان و بعد از زنان یاد می شد.،،

محمود طرزی ضمن سخن ظنز گونه یی می نویسد،٫٫ درملت جلیلهٔ افغان، حیثت نسوان آنقدر بی اهمیت و بی اعتبار شمرده می شود که تذکار نام آنها موجب عیب های کلی می گردد، پس اگر درباب اهمیت و حیثیت زنان چیزی بگوییم و در مدافعهٔ این نوع شریفه یی که اساس خلقت بنی النوع  و نصف وجود بشریت را تشکیل داد سخنراننیم حال ما چه خواهد شد؟،،

بعد ذکر می نماید که بیش از صد زن در کابل مشتری س.ا. می باشند. او سپس تلاش می نماید تا با استفاده از آیه ها و حدیث ها این امر را ثابت نماید. سپس از فعالیت زنان در ترکیه، کشور های عربی و هند نمونه ها می آورد.

او در نشر قصه هایی از زنان این هدف را داشت تا آنان به خود آگاهی دست بیابند و مساله های زنده گی را از دریچهٔ خرد گرایی و عقل بسنجند. او با ذکر نمونه هایی از وضع زنان، کوشش می نماید تا این امر را شرح بدهد که چگونه زنان زیر بار ستمی قرار گرفته اند که مردان بر آنان  حتا پوشش فلسفی، روا می دارند.

البته با آن که طرزی به نیروی خرد انسان در همه عرصه ها باور داشت، اما، نمی توانست خویشتن را از زیر بار سنت های اجتماعی بیرون بکشد. او به آزادی زن در چارچوب تنگ سنتی می نگریست. در حالی که اندیشه های روشنگرانه و پُــرخرد، که به  برابری میان زن و مرد  باور دارد، در دایرهٔ ارزش های معمولی و رایج یک جامعهٔ سنتی نمی گنجد.

به گفته سنزل نوید، کاوشگر مساله زنان، ٫٫زن آرمانی نزد محمود طرزی زن آگاه و با خرد بود، اما او می بایست در قالب تنگ ارزش های اخلاقی همبود افغان مسلمان  بگنجید. او در مناسبت ها و رابطه ها میان مرد و زن به  همان اصل برتری مرد باور داشت. زن در این چارچوب بایست فرمانبردار مرد باشد. در این دیدگاه، زن باید در حریم خصوصی باقی می ماند و مرد حاکم دنیای عمومی می بود. او از زن می خواست تا صبر و بردباری را در برابر فشار و ناملایمت هایی که جامعهٔ مردانه بر او تحمیل می کرد، پیشه نماید.،، (نوید، س. ص.۳۶۴)

به باور طرزی عفت و پاکدامنی سنجهٔ بزرگ برای ارزیابی خوبی و بدی زن بود. اما، او از مرد تقاضای پاکدامنی را نمی نمود.

با آن هم او یخ سنگین سنت را با طرح این مساله که زن تحصیل نماید، در هم شکست. او این کار را از خانوادهٔ خویش آغلز نمود.

به باور من این مساله نیازمند به بحث دراز دامن و کاوش همه جانبه می باشد.  

          استقلال

این واژه با معنا های گونه گونه اش ریشه ژرف در زبان پارسی دارد. از این رو به معنای بلند شدن و به جای بلندی فراز آمدن، از زمین روییدن، کاهش یافتن و خرد شدن و... به کار می رفته است.

اما، به مفهوم سیاسی اش در نیمه دوم سدهٔ هژدهم می رسد. این درست در جریان نبرد سرزمین های شمال امریکا برای به دست آوردن آزادی آن کشور، پا به میدان گذارد و با اعلامیهٔ استقلال آمریکا، در جولای ۱۷۷۶ع. وارد فرهنگ سیاسی گردید.

داغ ترین زمان را برای رهایی و استقلال می توان پس از جنگ جهانی اول و به ویژه دوم، نشانی نمود. این واژه با بار سیاسی اش همانا خصوصیتی است که یک کشور، بدون مداخله دیگری در امور داخلی و خارجی اش آزدانه عمل نماید. این واژه با حاکمیت ملی و تمامیت ارضی پیوند تنگاتنگ دارد. اما، در وضع کنونی که جهانگرایی، جای بلندی در مناسبت ها میان کشور ها، می گیرد، دانشمندان علم سیاست مشغول بررسی جانب های گونه گونه این مساله اند. این امر به ویژه زمانی در صدر بحث های قرار می گیرد، که مردم یک کشور در برابر رژیم استبدادی دست به نبرد می زنند، و نظام ها خود کامه با اتش و خون به آنان بر خورد می نماید، قرار بگیرند.

به هر روی، این واژه همراه با تشکل دولت های جدید و به ویژه ملی، وارد عرصهٔ سیاست گردید، و نقش مهمی را در بیش از دو  صد سال اخیر، در کنش و واکنش های سیاسی به دوش کشیده است.

به این گونه استقلال، به معنای آزدای کامل یک کشور معین در بخش های داخلی و خارجی، به کار می رود.

محمود طرزی که در جریان جنگ جهانی دوم قرار داشت، به این امر جایگاه ویژه یی داد.

او در شمارهٔ دوازدهم س.ا. که به  روز سه شنبه ۹ دلو ۱۲۹۶خ./ ۲۹ جنوری ۱۹۱۸ع. نشر گردید، زیر عنوان ٫٫ استقلال افغانستان،، در واکنشی در برابر نشریهٔ ٫٫ چمن،، مبنی بر این که امیدواریم روزی افغانستان به استقلالش دست بیابد، چنین می نگارد، ٫٫ افغانستان دولتیست که مستقل بود، و مستقل هست و مستقل خواهد بود.،،

او سپس بر این دید نشریه ٫٫چمن،، که افغانستان، ٫٫ در سیاسات خود آزاد خواهد گردید.،، چنین می نویسد،٫٫ در قاموس الغات حکومات خاص بخلص اسلامی (واژهٔ استقلال) پیدا نمی شود،، بعد او بیان می دارد که این تعبیراتی مانند استقلال، ٫٫ اختراع کردهٔ متمدنیست که هنوز بسیار شرقیون به آن نه علم آوری دارند و نه پایبندی،، او برای استقلال چنین پنداری را ارایه می دارد،٫٫  شرعاَ و عرفاَ یک جمع غفیری، از مسلمین، بقوت بازوی اجتهاد خود، یک حکومت آزادی تشکیل داده،، سپس به روشنی بیان می دارد، ٫٫ در معنی استقلال یک حکومت اسلامیه شرعیه، جنبهٔ داخلی و خارجی قطیعاَ گنجایش دخول ندارد.،، او می افزاید،٫٫ افغانستان از دو عصر (قرن) به این طرف خود را دولت مستقل ساخته و  خود را مستقل شناخته.،،

جالب است که در شمارهٔ بعدی از علم حقوق و به ویژه حقوق بین الدول  در مورد استقلال حرف می زند و می نویسد،٫٫ مقصد از این حریت یا استقلال و غیره اینست که به اجراآت یکدولت دیگر دولتهای غیر غرضدار نباشد.،،

سپس بحث دراز دامن در این مورد نموده و بر این نکته تاکید می ورزد که افغانستان مستقل است.

به باور من این یک دید نا سازگار و پــُرتناقض است. این نکته  به زودی خود را در شمارهٔ ۲۹، سال هفتم س.ا. که روز پنج شنبه ۱۹ سرطان ۱۲۹۷ خ./ ۱۱ جولای ۱۹۱۸ع. نشر گردید، نمایان می سازد. در این جا می نویسد،٫٫ در فصل هفتم این مواد عهد نامه  که در سوم مارچ ۱۹۱۸ع.  در مابین دول غالب و دولت روسیه در شهر بریست لیتوفسک عقد و امضا گردیده است(چنین آمده است):

٫٫ دولت های ایران و افغانستان هردو دولت مستقل اند، ضمیمهٔ هیچ دولت دیگری نمی شوند .دول امضا کنندگان صلح، موظف اند که استقلال سیاسی و اقتصادی ایران و افغانستان رامحترم بشمارند.،،

او در مقاله معروف ٫٫حی علی الفلاح،، که دوسال پیش نشر نموده بود، در این مورد نکته های جالبی دارد. او در مورد تابعیت و حمایت چنین می نویسد، ٫٫ که یک دولتی، بدیگر دولتی بگوید که : بغیر از من، دیگری را نشناس ! بغیر از من  با دیگر دولتی حرف مزن ! بغیر از من  با دیگر دولتی عقد معاهدات یا رابطهٔ مناسبات ومعاملات مکن ! بغیر از من، بدیگر دولت نه سفیر بفرست، و نه سفیر قبول کن!،،

بعد هم داد سخن از این که کشور افغانستان مستقل است، می زند و از مردم می خواهد که شکر این نعمت را به جای آرند. شگفتی در این است که اگر افغانستان در همه امور مستقل می بود، پس نبرد برای استقلال ـ که در ستایشش سر و صدای زیاد به راه انداخته ایم ـ چی معنایی را به همراه داشت !؟

بایست در این مورد به گسترده گی سخن زد و با دید ژرف به کاوش پرداخت.

  ملی گرایی یا ناسیونالیسم

آن گونه که می دانیم، پس از فروپاشی امپراتوری عیسایی در رم، در پایان سدهٔ شانزدهم، کشورهای مستقلی در خط ساختار دولت ملی، پا به عرصهٔ وجود گذاشتند. همزمان با این امر، نوع ملی گرایی که توجه به درون همبود خود بود، از دید اندیشه یی شکل می گیرد. 

آن گونه که در بخش بررسی ملت مشاهده کردیم، تبلور اندیشه یی آن را می توان در ملی گرایی دید.

 ملی گرایی بیان اندیشه یی دولت ملی به حساب می آید. آن را می توان به مانند نماد ها و باورهایی دانست که احساس وابسته گی به گروه  سیاسی معینی را باز تاب می دهد. این امر روشن است که انسانان از زمانه های دور خویشتن را با گروه ها اجتماعی- سیاسی مانند خانواده، تبار یا باور دینی هم هویت می یافتند. اما ناسیونالیسم بیانی است که  نخست از همه با دولت مدرن پیوند می یابد.

البته این باور اندیشه یی دردههٔ اول سدهٔ بیستم، در میان گروه کوچک آگاهان ما که به مشکل می توان واژهٔ روشنفکر را در مورد شان به کار برد، دیده می شود.

می دانیم که ملی گرایی، خود تبلوراندیشه یی برپایی دولت ملی می باشد. این بیان دارای دو نوع است: یکی که بر پایه شهروندی و بر اساس قرارداد اجتماعی در خط برابری و پذیرش تنوع قومی ـ فرهنگی استوار است و دیگری که در ماهیت و هسته اش دید تباری ـ  نژدای، یا بدترش، خون و زبان قرار دارد. دومی به ساده گی می تواند درب برتری نژدای  ـ قومی را بگشاید. این نگاه  برای کشوری به ویژه با قومان گونه گون، مانند افغانستان مصیب می آفریند.

محمود طرزی با آن که بر واژهٔ امت که بار تند دینی دارد، باور داشت، اما، تلاش و سعی می نمود که مفهموم وطن را در داخل این دایره بگنجاند.  این امر به باور من ، تلاش ناسازگار و پـُــر تناقض می باشد. به هر حال این دید آرام آرام نظریه و اندیشهٔ ملی گرایی را رنگ می زند. او حتا در موردی تاکید می کرد که وطن تحفهٔ خداوندی و اسلام است.  او از این امر برداشت سازنده و پیشرونده یی داشت. تبلور این امر را در بخش خارجی در وجود تلاش برای به دست آوردن استقلال می توان دید. در بخش داخلی ترویج قانون و تجدد بود. او به شدت تلاش می نمود که به واژهٔ افغان،  بار عمومی بدهد و آن را از چارچوب قومی بیرون بکشد. او با به کار برد این امر، تلاش می کرد تا از مرز های جدایی قومی، زبان و مذهبی در داخل کشور بگذرد.

او به این امر باور داشت که اسلام، ملت، وطن و حکومت چار ستون محکم ساختار یک کشور اند. سپس با سرعت مفهموم و بیان نوگرایی، تجدید و  مدرنیزم را به این چار ستون می افزود  و آن را ها را عنصرهای جدا نا پذیز می دانست. او به این باور بود که سلطنت افغانستان تنها از را ه نو گرایی، تجدید و مدرنیزم می تواند در برابر بیگانه گان بیاستد. او به روشنی می گوید آنانی که در برابر پیشرفت و ترقی قرار می گیرند و به تفرقه دامن می زنند، جنگ افزار دست دشمنان اند.

این امر روشن است که ملی گرایی در کشور های پیش مدرن، همانا هدفی را در برابرش قرار می دهد که اروپای سدهٔ شانزدهم در خط تشکل دولت های ملی انجام می داد. تلاش برای این تشکل از راه نشر رسانه های همگانی به ویژه روزنامه می گذرد. ملی گرایی در کشور های پیش مدرن به ویژه شرق میانه، چشم به نمونه ها و مدل های اروپایی ساختار سیاسی داشتند.

محمود طرزی، در این راستا از نوشته های مدحت پاشا، اصلاحگر معروف ترکیه که او را٫٫خواجهٔ اول،، یا معلم اول می خواند، به شدت اثر پذیرفت. او به این صورت با اشتیاق عجیب اثر های نویسنده گان نوگرای ترکی و کتاب هایی که از زبان های اروپای در این مورد به زبان ترکی بر گردانیده شده بودند، می خواند.

بعد ها باز تاب این امر را می توان در س.ا. دید. تمام دانش و تجربه اش را برای گسترش آگاهی در مورد مساله های مهم جهان در خدمت بلند بردن آگاهی در خط شکل دهی وجدان ملی مردم، آشنایی شان با مقوله یی به نام  عشق به وطن، تشویق وحدت ملی و اطاعت از فرمانروایی و حاکمیت، رشد آموزش ومعارف نو، آگاهی به اصل های اخلاقی که ضامن پیشرفت و ترقی، شگوفایی زنده گی و آگاه ساختن مردم از دشمن وطن، نبرد برای استقلال و حاکمیت ملی به کار برد.

به این گونه در گوهر اندیشه ملی گرایی طرزی، پیشرفت قرار دارد. او که می دید نی تنها کشورش، بل جهان اسلام رو به انحطاط است، تلاش می نمود وسیله یی برای پایان دادن به این بحران بیابد. او راه حل را درآموزش  و معارف، پرورش نگاه خرد گرایانه و تفکر بر پایهٔ دانش می دید. او بر این باور بود که وفاداری به عشیره، طایفه، قبیله و قوم، منطقه و حتا دهکده را باید فدای همبستگی ملی نمود. او به این باور بود که هویت اسلامی افغانان، از دیوار چین جدایی قبیله یی، قومی، منطقه یی، محلی و فرقه گرایی باید بگذرد.

  او تا پایان کارش به این باور باقی ماند.

  محمود طرزی، در سال هفتم سراج اخبار، در شمارهٔ اول، روز شنبه ۱۳ اسد ۱۲۹۶ش/۴ اگست ۱۹۱۷ع. که روز های پایانی و دشواری را از سر می گذراند، چنین نوشت، ٫٫سراج الاخبار افغانیه، یک مکتب سیار و یک معلم رهسپاریست، که قسمی از وظیفهٔ تعلیم و با خبری اهل وطن را، عصر معرفت نشر سراجیه بعهدهٔ عاجزانهٔ او محول فرموده است. بسیار شکر می کند که در ظرف این چند سال قلم جنبانی خود، بسیار سخنان نو، کلمات نو، تعلیمات نو، علم های نو، فن های نو، انشای نو، املای نو عرض انظار قارئین کرام خود نموده توانسته است ...،،

 اما، بعد ها زیر بار سنگین حادثه های گوناگون، این تلاش با گسست هایی رو به رو شد. از آن روست که روند  ملت سازی تا هنوز هم در وضع کژ و مژی قرار دارد.

 یگانه گی و وحدت اسلام

این امر روشن است که کشور های اسلامی، پس از آن که درب دانشجویی، فضای باز بر خورد اندیشه ها، پذیرش دیگر اندیشه ها و کاوش برای دست یابی به حقیقت، در سدهٔ هشتم عیسایی زیر بار رشد سختگیری و تعصب دینی و پدیدار شدن مذهب های و فرقه های گونه گونه، کتاب سوزی دگر اندیشان بسته شد، سیر نزولی را در پیش گرفت. در همین زمان بود که چراغ دانش در این ساحه خاموش شد.

در این میان این اروپا بود که با پایان دادن به سیطرهٔ کلیسا، راه جستجو و کاوش های دانش تجربی و عملی را باز نمود. دیگر همان گونه که زمین محوری پایان یافت، و خورشد جای آن را گرفت، چراغ پاپ نیز دیگر مرکزیت خویش را از دست داد.

به این گونه به گفته محمود طرزی، ٫٫آفتاب تمدن از غرب،، سر بر آورد. کشور های اسلامی و شرق میانه که در همان پوست لـُــک و کلفت گذشته می زیستند، به شدت استحاله نموده و در عقب مانده گی وحشتناکی به سر می بردند. آن گاه که چشم شان را نور خیره کنندهٔ ترقی و پیشرفت و تمدن مدرن خیره ساخت، برخی از تحول خواهان این سامان به جستجوی راه حل گردیدند. اینان به جای این که به ریشه مساله های بپردازند، با خواب پنبه دانه یی به گذشته نگریسته و چون دن کیشوت، پهلوانی که عمرش به سر رسیده بود، با آسیاب های بادی خیالی، به جنگ نو پرداختند.

این گروه تحول خواه، از جمال الدین افغانی و محمد عبدو گرفته تا محمود طرزی، چون نمی خواستند و یا فضای سنگین استبداد شرقی برای شان اجازه نمی داد، راه بیرون رفت را در بازگشت به آن دوران به خیال شان با شکوه اسلام که  جلوه شوکت، جلال و ابهتش را برق شمشیر تامین کرده بود، می دیدند.

برای طرزی که فردی از همین گروه دگرگون خواهان بود، ایستاده گی در برابر اروپا از خط وحدت اسلامی می گذشت. در این راستا او همراه با دیگر اصلاح طلبان به این مساله به شدت پای می فشرد. در این بخش هم می توان نوع ناسازگاری اندیشه یی را در میان این گروه دید. آنان به آن بخش نوگرایی و تمدن مدرن که در وجود دست آورد های فنی تبلور می یافت، تاکید می کردند، اما، آن گاهی که پای باور های اندیشه یی مانند: تساوی حق میان تمام بشر، آزادی عقیده، از میان بردن تفاوت میان باور های دینی گوناگون، توجه به حقوق اقلیت ها، زیر پرسش بردن  عقیده های دینی و دیگر و دیگر ... می آمد، از آن روی بر می تافتند.

طرزی، در حالی که یگانگی مسلمانان را در وجود امت مسلمان، تشویق می کرد، برای لحظه یی هم  ملیگرایی و خود گرایی را در کشور افغانستان را فراموش نمی نمود. او در این مورد در برزخ میان دید های کهنه و نو در بند بود.

او در این بخش با دشواری دیگری هم رو به رو بود. او چون مدت زیادی در ترکیهٔ عثمانی به سر برده بود و حتا مدتی مامور این ساختار در دمشق، سوریه که در آن هنگام یکی از ولایت های این شاهنشاهی یا امپراتوری بود، تلاش می کرد تا در خط نا همنوایی با اروپا، می خواست تا افسران، خبره گان فنی و آگاهان طبی ترکی به کشور دعوت گردند. او در این مورد استدلال می کرد که استفاده از اینان پیوند جهان اسلامی را محکم تر می سازد. او به این باور بود که حضور ترکان دردسری را در میان مردم که دیگران را بیگانه می پندارند، به میان نمی آورد. او به این باور و آرزو بود که شاهنشاهی عثمانی، ایران و افغانستان، این سه کشور مستقل ! اسلامی می توانند، در این راه نقش مهم تاریخی بازی نمایند.

اما، خود به زودی دچار ناسازگاری اندیشه یی می شد و می گفت که در این زمینه اختلاف میان شعیه و سنی مانع بزرگ می باشد. آن گونه که می دانیم، نادر افشار در سال ۱۷۴۳ع. تلاش نمود که این شگاف را پر نماید. سید جمال الدین  افغان، نیز در این مورد تلاش نمود. اما، با گذشت هر روز این نگرش های متفاوت چون درهٔ عمیقی دهن باز می کردند.  این امر این دو اصلاح طلب را به شدت پندار گرا ساخت و تیر هیچکدام به هدف ننشست. این امر تا همین اکنون که این را می نویسم به شدت هرچی تمام تر جریان دارد. باید برای یگانگی میان کشور ها، سنجه های دوام دار دیگری راباید جستجو کرد.

به باور من تمام تلاش این نوآوران این بود که به بخش فنی دنیای نو دست بیابند، تا از آن برای بازگشت به شکوه گذشته بهره بگیرند. اما، این امر را باید درک می کردند که راز موفقیت اروپا تنها و تنها به دست آورد های فنی، پیوند ندارد. این امر به فضای باز اندیشه یی و آزاد گذاشتن دید گاه هاست که بتوانند، اندیشه های  و سپس برنامه های نوی را ارایه دارند.    

           یگانگی آسیا

از آن جایی که در قارهٔ آسیا کشور های مانند جاپان، با باز کردن دروازه اندیشه یی شان به روی دگرگونی های اروپایی، به دست آورد هایی ـ به ویژه پس از شکست روسیه در سال ۱۹۰۵ع. ـ دست یافته بودند، تحول طلبان در این بخش و از آن میانه محمود طرزی، توجه به آن سو نمود. او هم چنان به روشنی می دید که  حنای وحدت اسلامی رنگ نمی گیرد، پس برای مقابله با اروپا، به این امر توجه نمود. او یاد آور می شد که اروپاییان ـ روسیه و بریتانیا ـ بر همه آسیا مسلط شده اند.

او به این باور رسید که مسلمانان دست یگانگی را به سوی مردمان غیر مسلمان که در شرق بیدار شده اند، دراز نمایند تا تمام آسیا آزاد گردد. او بار ها و بار ها یاد آور می شد که از شکست روسیه به دست جاپان باید آموخت. او با خوش خیالی یاد اور می شد که عثمانی، پارس، افغانستان و عرب با هم زیر شعار ٫٫ آسیا برای آسیاییان،، متحد شوند.

طرزی به این گونه درخط ترقی اجتماعی، فرهنگی و نو آوری اقتصادی مردم کشور را تشویق می کرد. در این راستا برخی اصلاح طالبان چشم یاری به جاپان دوخته بودند، اما، طرزی به استقلال پای می فشرد.

سراج اطفال

محمد طرزی در خط بردن آگاهی در میان کودکان و نوجوانان، دست به نشر ٫٫ سراج اطفال،، زد. این نشریه با آن که به شکل همراهی با  ٫٫سراج اخبار،، نشر می شد، اما، آماج دیگری داشت. پیامگیرانش را جوانان، شاگردان مکتب و کودکانی که تازه نوشت و خوان را یا  گرفته بودند، می ساخت. او در سرسخن چنین می نگارد،٫٫ شما را از علوم و فنون نو و در تربیه آداب عاقل شنو به نکته های درس آموز و حکایات فایده اندوز دماغهای شما را ورشن می کند.،،

این نشریه، به تعداد شش شماره همراه با س.ا. نشر شد. (آهنگ، کاظم، ص.۱۰۴)

 

کتابشناسی زبان به پارسی

۱ - آجودانی، داکتر ماشاالله. ٫٫ مشروطهٔ ایرانی،، نشر اختران، تهران، چاپ هشتم،۱۳۸۶خ.

۲- آهنگ، کاظم. ٫٫ سیر ژورنالیزم در افغانستان،، بنگاه انتشارات میوند، کابل، چاپ سوم، جوزای ۱۳۸۴ خ.

 ۳- بدوی، عبدالرحمان، ٫٫چهرۀ دیگری از سید جمال الدین افغانی،،  دانشنامۀ خاورشناسان،، بر گردان به پارسی، مهران موحد. نشر شده در سایت ٫٫ کوفی،،۱۵ قوس ۱۳۹۰ خ.

 ۴- فرهادی، روان.  گرد آورنده٫٫ مقالات محمود طرزی در سراج الاخبار افغانیه.(۹۷-۱۲۹۰خ) موسسه چاپ کتاب بیهقی، کابل، ۱۳۵۵خ.

۵- غبار،۱۳۷۴ غلام محمد.٫٫ افغانستان در مسیر تاریخ،، دو جلد. اولی: انتشارات جمهوری، تهران، ایران. چاپ ششم. ۱۳۷۴خ. دومی: چاپ اول. امریکن سپیدی، هرندن، ویرجینیا، ا. م. ا. جون۱۹۹۹ع. )

۶- مجروح، سید بهالدین.٫٫روشنفکران افغان در تبعيد :رخ ها و زاويه های فــلسفی و روانی،، گزارشگر از انگلیسی به پارسی: صدیق رهپو طرزی.

۷ - طرزی، امین. ٫٫ محمود طرزی در غربت،، فصلنامهٔ روشنی، شمارهٔ دهم، بهار  ۱۳۷۹/ ۲۰۰۰ع.

 

 

‌Bibliography

Armstrong, Karen. “The Battle for God: Fundamentalism in Judaism, Christianity and Islam” Harper Perennial,UK. Second Edition, 2004.

Dupree, Louis. “Afghanistan” Princeton University Press,New Jersey.1973.

Encyclopedia Britannica, CDR, Deluxe Edition, 2009.

Fayz Mohammad, Kateb e Hazara. “Kitab e tazakkurc e Enqelab” (Kabul Under Siege: Fayz Mohammmad's Account of The 1929 Uprising) Translated, abridged and annotated by R.D. McChesney, Markus Wiener Publishers, Princeton, USA, 1999.

Gregorian, Vartan. “ The Emergence of Modern Afghanistan: Political of Reforms and Modernism, Stanford University Press, California, 1969.

Kedourie, E. “Afghani and Abduh” Frank Cass & co. LTD London. Second Print 1997.

Nawid, Senzel. K. “ Tarzi and emergence of Afghan Nationalism: Formation of a Nationalist Ideology” PDF format.

----. “Religious Response to Social Changes in Afghanistan: King Aman-Allah and Afghan Uluma, 1919-29” Mazda Publishers, 1999.

Schinasi, May. “Afghanistan at the Beginning of the Twentieth Century” Nationalism and Journalism: A study of Seraj ul-Akhbar (1911-1918), Istituto Universitario Orientale, Naples, 1979.

Tarzi, Abdul Wahab. “ Biography of Mahmud Tarzi ( from 1882 to 1909). Translated and Edited form Persian to English by Wahid Tarzi. A Pamphlet, without the name Printing House and Date.

www.loghatnama.org

 

شهر گت تینگن، جرمنی

اول جدی ۱۳۹۰خ. / ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱ع.