تابکی
مـرغ روح سـرکشم در کنـج زندان تابـکی
اینچنین با ذال غـم دست و گریبان تابکی
منزل آسایش ام را سیل و حشت برده است
در دل امواج غم در بحر و تـوفـان تابکی
راه مقـصود از غبــار تیـره گـردد نا پـدیـد
در پی گمگشته در دشت و بیــابان تـابکی
طایــر اقبــال بـاری بـر سـرایـم پــر نــزد
جغد نا میمون یأس آنجاست مهمان تـابکی
لطف آزادی به کامم شهدخوشبختی نریخت
ما واین زنجیرواشگ وقید و زندان تابـکی
شام یلدای وطن راصبح روشن نیست هیچ
سوختن در آتـش هــجر عــزیـزان تـابــکی
آفتــاب کشــور مـا مــرد هنــگام غـــروب
شب شد وشب ماندواین شام غریبان تابکی
ابـر هـای تیره گــون از آسمـان مـا نـرفت
ماهتاب و زهـره پشت ابــر پنهـان تابکی
نیست برویـرانــه ام جز نوحه ء زاغ و زغن
بلبلان در فـرقت بــاغ و گلــستان تــابـکی
اهل دانش هر کجا زانوی غم در بر گرفت
جـاهــلان در مسند اعــلای دیــوان تابکی
جمـله در اوج سعــادت بر سـکوی افتــخار
ملت سرگــشته ام مـحتــاج دو نــان تابکی
نـوجوانـانش ز فیض علـم و دانش بـی خبـر
قفـل ها بر درب کـاخ علم و عرفان تابکی
بـر لبــان کــودکش لبخند, هرگز گل نکرد
ایخدا این کـودکـان با چشم گــریان تابـکی
هست و بود میهن ام با خاک یکسان کرده اند
می کنـد ویرانه را زآن بیش ویران تابکی
بـعد هـر ظلمت الهی لطف رحمت کـرده یی
داستــان رنـج مــا را نیست پــایان تــابکی
عمر ما یکسر«شفیقــا» در شب یـلدا گـذشت
ما و این شبها ورعد وبرق و توفــان تابکی
از:انجنیرشفیق "رفیقی" کابل
.