افغان موج   

از تورنتو تا جبل الطارق

 بخش چهارم

  غني هما

يادواره هايي از سفر آلمان و هسپانيا

هسپانيا: امپراطوري برباد رفته

در يك صبح روشن و آفتابي، از ميدان هوايي شهر هامبورگ (آلمان)، رهسپار هسپانيا مي شويم. فاصله ي پرواز تا اولين جزيره - يعني جزيزه ي پالمادي مالاكار  (Palma de mallaorca)- يك ساعت است. اين جزيزه كه خلاصه اش «مالاركا» است و به زبان آلماني آنر «مايوركا» مي نامند، بزرگ ترين جزيره ي توريتسي هسپانيا بوده، در قسمت شرقي اين كشور در درياي مديترانه؛ قرار گرفته است.

بعد از يك پرواز يك ساعته، خلبان طياره ورود ما را به قلمرو فضايي هسپانيا، اعلام مي دارد. جزيره ي «مالاركا» از بالا با ابهت تمام، جلوه مي فروشد. طياره به نرمي و سنگيني تمام روي زمين مي نشيند و هواي گرم جنوب اروپا چهره ي مسافرين را نوازش مي دهد. ميدان هوايي «مالاركا»، برخلاف اكثر ميدان هاي اروپايي، كوچك و آرام است. هوايش گرم و تقريباً معادل هواي تابستان كابل. چقدر اين هوا و اين فضا به سرزمين من شباهت دارد. لحظاتي بوي وطن به مشام مي رسد، بوي سال هاي امن و آرام دهه هاي چهل و اوايل دهه پنجاه. يادش به خير، آن سالهاي شاد و شيرين.

از طياره، با همراهانم، مي برآييم و داخل ترمينال «مالاركا» به قدم زدن مي پردازيم. درگوشه و كنار، جهانگردان پوشيده در لباس هاي راحت تابستاني، منتظر پروازهاي شان هستند. در بيرون، جزيره ي «مالاركا»، راحت و آرام، دست و بالش را پهن كرده تا جهان گردانِ فارغ بال را در آغوشش پذيرا شود. 

سبك همچون پَر، سبك بار همچون نسيم

از همان لحظات ورود به اين جزيره، احساس سبكي عجيب به من دست مي دهد. مي پندارم از وزنم كاسته شده است. سبكم مثل پَر در هوا. من كه مثل اكثر مردمان اين زمانه، سرم هميشه پُر بوده است از انديشه هاي سمج و موذي و لحظه اي از دست استرس هاي فراوان زندگي راحت نبوده ام، چگونه به يك باره چنين شده ام؟  لحظه اي به موجوديتم شك مي كنم؛ به موجوديت جسمي ام؛ نه  به موجوديت ذهني خالي و خلوتم مشكوك مي شوم. من و اين خيال آسوده؟ من و اين خاطر آرام؟ اين، خودم هستم؟ باورم نمي شود.  چرا كه در اين سه دهه مصيبت و دربه دري، دغدغه و نگراني آن چنان با ذهن و ضمير«من» و «ما» در هم آميخته است كه آرامش و آسايش فكر، بيشتر به خواب و خيال مي ماند تا واقعيت.

يكي از همراهان، با صدا زدن، مرا از اين جنجال دروني رهايي مي بخشد. قرار ما اين است كه بعد از يك توقف يك ساعته، به سوي ولايت مالاگا (Malaga) كه مقصد اصلي و نهايي ماست، پرواز نماييم. بعد از طي تشريفات مختصر، بار دگر سوار طياره مي شويم و بعد از حدود يك ساعت پرواز، به ميدان هوايي مالاگا، فرود مي آييم. ميدان هوايي اين شهر، بر خلاف اولي، بيرو بار است و آدم هاي زيادي با سر و صدا در راه روهاي سالون ها، اين طرف و آن طرف، روان هستند. من و همراهان، بلا فاصله به آژانس موترهاي كرايي مي رويم تا دو موتر فورد (Ford)  را كه قبلاً رزو كرده بوديم، تحويل بگيريم. 

راهي سرزمين داغ جنوب

وسط ظهر است و بزرگ راه ها نسبتاً خلوت. به سوي هتل مان كه در پنجاه كيلومتري مالاگا و در شهرك نرخا (Nerja)  قرار دارد، رهسپار مي شويم. كوه هاي كوتاه خاكي مانند به استقبال مان مي آيند. نظاره ي كوه ها، بار دگر مرا به ياد وطن مي اندازد. با كمره ي كوچك عكاسي ام، حق و ناحق از اين كوه ها، عكس مي گيرم. چرا؟ شايد مي خواهم به نوعي اين مناظر را كه با گذشته ي من- گذشته پراكنده و بي سامان من- پيوند دارد، تثبيت نمايم. مي خواهم اين بيت مشهور فروغ  فرخزاد را كه «تنها صداست كه مي ماند» بازسازي نمايم و پندارم كه :«تنها عكس است كه مي ماند».

به هتل رسيده ايم. نام هتل ريو ماريناس  (Rio Marinas) است كه در چند قدمي بحيره ي مديترانه قرار دارد. اين هتل به سبك معماري عربي ساخته شده است. با ديوارهاي گل اندود شيرچايي رنگ كه ياد و خاطره ي خانه هاي گلي دهكده هاي افغانستان را در ذهن متبادر مي سازد. اين نوع هتل ها، براي جلب توجه جهان گردان ساخته مي شود كه البته سبك عربي آن به مذاق ما شرقي ها، خوشتر مي افتد.

در آ‌ن بعد از ظهر داغ تابستان، اطراف هتل و ساحل دريا، خالي و خلوت اند. جهان گردان، اغلب، در اتاق هاي شان در حال استراحت مي باشند.  چهره هاي همراهان، خسته و خواب  آلودند و آغوش باز هتل پذيراي تن هاي خسته از سفرماست. 

همسايه بادرياي مديترانه

داخل هتل شده ايم. همراهانم هر يك روي تخت خواب شان دراز كشيده اند. از پنجره ي اتاق به فضاي باز بيرون مي نگرم، بار ديگر آن آرامش شگفت ميدان هوايي جزيره ي مالاركا به سراغم مي آيد و حسي رخوت گونه  در من پديد مي آورد. نمي خواهم روي بسترم دراز بكشم. مي روم پايين كنار باغچه ي هتل كه درختي نخل مانند وسطش ايستاده است. مي نشينم به تماشاي آبي آسمان و درياي مديترانه. دريا، سينه اش را مشتاقانه در برابر آفتاب گشوده است و خورشيد هم سخاوتمندانه نورش را بر همه جاي مي پاشد. به اطرافم مي نگرم، ساحل است و آب و آفتاب و آرامش و من.

فكرآرام و بي خيالي هم چه نعمتي است. با خودم مي انديشم: چرا ما آدميان را اين قدر اسير و پاي بند اين همه قيد و بند دست و پاگير زندگي ساخته اند؟ چرا، مثل آفتاب رها نيستيم و مثل دريا پهن، نشسته در دامن طبيعت؟ مگر ما جزيي از نظام طبيعت نيستيم؟ چه شد كه نه تنها بر دست و پاي ما كه ذهن و ضمير ما آدميان را با تارهاي عنكبوتي تنش و تنفر، و زرق و برق زندگي بسته اند.

نتيجتاً ما مانده ايم و يك زندگي تكرار و خسته كن. ماشيني را مي مانيم «كوك» شده كه از سپيده ي صبح تا سياهي شام، بدو بدو! مي زنيم و شب خسته و افسرده، تن هاي خسته و بي رمق خود را به خانه مي سپاريم تا ساعاتي را «غش» نماييم و پنداريم كه خوابيم و فردا همين دور باطل را از سر گيريم. اين گونه زيستن به قولي :«تكرار تكرار است، تكراراست، تكرار است».

نشسته ام كنار باغچه و هواي خلسه آور بعد از ظهر تابستان جنوب هسپانيا را در ريه هايم انبار مي كنم. بوته ي گل سرخ باغچه، خميازه مي كشد و بوي خوشش را مي فرستد به سوي من و ساحل دريا. دلم نمي خواهد از آنجا بروم. به كودكي مي مانم كه بعد از سال ها مادرش را يافته است و نمي خواهد سر از دامنش بردارد. مادر من، -مادرما- طبيعت پاك و بي رياست كه ما آدميان، مدت هاست از آن جدا افتاده ايم و يا جداي مان ساخته اند.

نشسته ام در آن بعد ازظهر داغ تابستان و به اين چيزها مي انديشم. نمي خواهم به گذشته ام برگردم؟ مي خواهم در حال متوقف شوم. آرزو دارم براي مدتي هم كه شده- ولو كوتاه- خالي شوم از انديشه هاي مزاحم و تشويش زا و پُر شوم از لحظه هاي شاد و شور انگيز. پُرشوم از هوا و آفتاب ود ريا. پُر شوم از عشق؛ از عشق به همه ي عالم و همه ي ذرات زندگي.

از دور چهره ي دو جهان گرد ظاهر مي گردد و خلوت مرا با طبيعت به هم مي زند. آن دو مي روند تا تن خود را به آغوش سرد آب بسپارند. از جايم بر مي خيزم و به درون هتل مي روم. چه مدتي آنجا نشسته بودم؟ نمي دانم. همراهانم روي بسترهاي شان در خوابي خوش سير مي كنند. به بالكن اتاقم مي روم و از آن بالا به نخل هاي كنار ساحل، به آسمان و آرامش خفته در آنجا مي نگرم و وجود سبك شده ي همچون پَرِ كاهم را در فضاي آن طبيعت پاك و پاكيزه رها مي سازم. 

شناسنامه ي هسپانيا

كشور پادشاهي هسپانيا در جنوب اروپا موقعيت دارد و با نظام شاهي پارلماني اداره مي گردد. پادشاه، آقاي خوان كارلوس از سال 1975 بر اين كشور فرمان روايي دارد و صدر اعظم آن آقاي خوزه لوييس رودري گوس زاپاترو از سال  2006 اداره ي دولت را در دست دارد.  وي متعلق به حزب سوسياليست هسپانيا مي باشد.

از نظر موقعيت جغرافيايي، هسپانيا با كشورهاي زير هم مرز است: از شمال با فرانسه، از جنوب با قاره ي افريقا (كشور مراكش) از شرق با درياي مديترانه و از غرب با پرتگال. مساحت اين كشور 499401 كيلو متر مربع بوده و نفوس آن برطبق تخمين سال 2007 بالغ بر 40448191 (چهل ميليون و چهار صد و چهل و هشت هزار و صد و نود و يك) نفر مي باشد. پايتخت هسپانيا، شهر مادريد است و شهرهاي عمده ي آن عباتند از: بارسلونا، والن سيا و سيويل، مالاگا.

زبان رسمي كشور، هسپانيوي كاستلين  (Castilian Spanish) است كه 74% درصد مردم با آن تكلم مي كنند. زبان هاي مروج ديگر عبارتند از زبان كاته لن (Catalan)  17%، زبان گلي سيان (Galician) 7% و زيان باس 2%.  دين 94% مردم هسپانيا، رومن كاتوليك (مسيحي) مي باشد و 6 % بقيه به اديان ديگر باورد دارند. 98% مردم هسپانيان باسوادند.  

تاريخ و فرهنگ

هسپانيا يكي از كهن سال ترين كشورهاي جهان است كه بعد از كشف بقاياي انسان ها در مغاره ي نگرا (Cova Negra) در شهر جاتيوا (Jativa) و مغاره ي پينار (Pinar) در شهر گرانادا (Granada) قدمت تاريخي  اين سرزمين را بين سي هزار سال تا پنجاه هزار سال، تخمين زده اند. اين كشور در طول هزاران سال موجويت خود، پيروزي ها و شكست هاي فراواني را تجربه كرده است. 

عصر طلايي هسپانيا

باشكوه تريم سال هاي قدرت و جلال هسپانيا، اوايل قرن شانزدهم ميلادي است. آن زماني كه امپراطور هسپانيا، بخشي از اروپا، آسيا و امريكاي مركزي و جنوبي و جزاير باهاما را زير سيطره اش قرار داده بود و از ثروت  خدا داد اين سر زمين ها و هم چنين تجارت سودي  سرشار به دست مي آورد. به ويژه بعد از كشف قاره ي امريكا، توسط كريستف كلمبوس، در سال 1492 ميلادي، خروارها طلا و نقره از اين قاره ي جديد به هسپانيا آورده شد و اين كشور را به پُرقدرت ترين ملت دوره «عصر طلايي» بدل ساخت.

در اواخر قرن شانزدهم (سال 1588م) هسپانيا پس از يك حمله ي نابخردانه به انگلستان، قدرت و عظمت امپراطوري اش را از دست داد و پاي استعمار انگلستان را به قاره ي امريكا «دنياي جديد» باز نموده و هسپانيا از نظر قدرت استعماري به مقام دوم تنزل يافت. هرچند بساط استعمار هسپانيا در طول قرون هژدهم و نزدهم آرام آرام برچيده شد؛ اما زبان و فرهنگ هسپانيايي در سرزمين هاي مستعمره، هم چنان باقي ماند. چنا نكه تا هنوز تمام كشورهاي امريكاي مركزي و جنوبي (به استثناي مردم برزيل كه به زبان پرتگالي صحبت مي كنند) زبان رسمي شان، هسپانيايي است. از نظر موقعيت بين المللي، زبان هسپانيايي، بعد از انگليسي و فرانسوي، سومين زبان زنده و جهاني مي باشد. 

هسپانيا در قرن بيستم:

قرن بيستم براي هسپانيا، سده اي پر از فراز و نشيب هاي سياسي بوده است. بحران اقتصادي اوايل 1920م، اين كشور را تا لبه ي يك جنگ داخلي كشاند و به همين دليل جنرال پرايمر دي ري بيرا (Gen. Primo de Ribera) رژيم استبداد نظامي را برقرار ساخت كه تا سال 1930 ادامه داشت.

در انتخابات 1931 كه به پيروزي چپي ها انجاميد، الفونس هشتم، پادشاه هسپانيا، به ترك وطن ناگزير گرديد. جدال ميان حكومت تازه ي چپ جمهوري خواه و جبهه ي ملي گرايان به جنگ داخلي هسپانيا منجر گرديد كه براي مدت 3 سال از 1936 الي 1939 دوام كرد. جبهه ي ملي گرايان كه توسط جنرال فرانكور رهبري مي گرديد، از حمايت آلمان نازي و ايتالياي فاشيست، برخوردار بود، بالاخره بر جمهوري خواهان كه از طرف شوروي سابق حمايت مي گرديد، پيروز گرديد.

هرچند در جريان جنگ دوم، هسپانيا اعلام بي طرفي كرد، با آن هم موجوديت رژيم استبدادي نظامي جنرال فرانكو، از نظر سياسي و اقتصادي به انزواي جهاني دچار گشت. در سال 1969 جنرال فرانكو، رژيم پادشاهي را در آن كشور اعاده كرد و خوان كارلوس نواسه ي الفونس هشتم - پادشاه تبعيد شده- عنوان پادشاه را حاصل كرد.

جنرال فرانكو در سال 1975 ميلادي درگذشت. نظام شاهي مشروطه نافذ و خوان كارلوس به عنوان پادشاه هسپانيا، زمام امور را در دست گرفت كه تا به حال برآن كشور فرمان مي راند.

هسپانيا در سال 1982 به عضويت پيمان اتلانتيك شمالي (ناتو) در آمد و در سال 1986 عضو جامعه ي اروپا گرديد. در صحنه ي جهاني، شهر بارسلونا ميزبان بازي هاي المپيك سال 1992 گرديد و شهر سيويل محل برگزاري نمايشگاه اقتصادي جهان در سال 1992 و بالاخره شهر مالاگا به عنوان مركز (پايتخت) فرهنگي اروپا اعلام گرديد كه افتخاري است براي مردم هسپانيا.

و اما در رابطه با جنگ عراق،  دولت هسپانيا به رغم مخالفت نود درصد مردم، 1300 سرباز را تحت عنوان: نيروهاي پاسدار صلح به عراق فرستاد. روز يازدهم مارچ سال 2004 در بمب گذاري ايستگاه قطار آهن مادريد، 191 نفر كشته و 1400 تن مجروح گرديدند. به دنبال اين فاجعه، دولت وقت در انتخابات شكست خورد و دولت جديد سوسياليست تحت رهبري صدراعظم فعلي قدرت را به دست گرفت. برطبق وعده هاي انتخاباتي، دولت جديد به رغم اعتراض ايالات متحده ي امريكا، 1300 سرباز هسپانيايي را از عراق خارج ساخت و دولت و ملت را از حلقه ي ماجراجويي هاي نظامي امريكا رهانيد.  

هسپانيا: سرزمين رقص، آواز و گاوبازي

هسپانيا، درجهان به عنوان سر زمين موسيقي «فلامنكو»، رقص، گيتار و گاوبازي شهرت فراوان دارد. مزيد برآن اين كشور به داشتن سواحل زيبا و خيال انگيز و آفتاب داغ و برهنه ي تابستان، شهره ي عالم است. با آن هم موهبت هاي هنري و طبيعي اين سرزمين، به همين ها خلاصه نمي گردد؛ بل اين كشور ارمغان هاي ديگري را نيز براي هديه كردن به مشتاقان در آستين دارد.

نقل قولي از مردم هسپانياست كه مي گويند:«هسپانيا سرزميني متفاوت است». البته خود مردم هسپانيا هم درست اين تمايز را تشريح كرده نمي توانند. تفاوت با بقيه كشورهاي اروپايي؟ تفاوت با ديگر كشورهاي جهان؟ هرچه هست اين «تفاوت» در عرصه ي هنر؛ عنعنات و علايق و سلايق اين ملت حضوري زنده و پويا دارد.

نقاشي يكي از هنرهايي است كه در فرهنگ ملت اين كشور، جايگاهي ويژه را به خود اختصاص داده و يكي از ميراث هاي فرهنگي قديم و جديد اين كشور است. در دوران «عصر طلايي» سرشناس ترين نقاشان همچون ال گريكو  (EL Greco)، دياگو والسكويز (Diego Valasquez) و فرانسيسكو گويا (Francisco Goya) در صحنه ي هنر نقاشي هسپانيا، ظهور نموده اند.

هنر نقاشي در قرن بيستم، بي گمان زير نفوذ بزرگاني چون پيكاسو، خوان گريز، وسالوادور دالي، قرار داشته است. هنرمندان بسياري در سراسر جهان، از مكتب كوبيزم در نقاشي كه توسط نابغه ي هسپانيا، پابلو پيكاسو، به اوج رسيده است، اثر پذيرفته و راهي راه اين كتب هنري گشته اند.

گيتار يكي از نمودهاي هنري- فرهنگي مردم هسپانياست كه با نام اين ملت آميخته مي باشد. اصلاًً گيتار در سال 1790 ميلادي در ولايت اندلس در جنوب اين كشور اختراع گرديد؛ اما شكل و شمايل مدرن و جديدش را در سال 1870 ميلادي حاصل نمود.

موسيقي «فلامِنكو» كه ريشه در موسيقي عميق مردم هسپانيا و موسيقي «كولي ها» در ولايت جنوبي اندلس دارد، با حركات تند و ريتميك آن در سطح جهان از محبوبيت و جذابيتي خاص برخوردار است.

يكي ديگر ا ز نمودهاي عنعنوي مردم هسپانيا كه در عين زمان جنجالي ترين و درمواردي خطرناك ترين بازي مي باشد همان دست و پنجه نرم كردن گاوبازان ماهر و متهور است با گاو ميش هاي وحشي و مست. اين عنعنه يكي از محبوب ترين و پرطرف دار ترين سرگرمي ها مردم هسپانياست كه از قرن ها به اين طرف با زندگي اين ملت به هم آميخته است. به همين دليل در سراسر اين سرزمين استديوم هاي گاو بازي فراوان وجود دارد كه هزاران علاقمند و مشتاق به اين بازي را به سوي خوي مي كشاند. البته جلوه هاي هنري و فرهنگي ديگري نيز در اين كشوركهن سال وجود دارند كه از حوصله اين مقال خارج است و من عجالتاً به همين مقدار بسنده مي كنم.

(ادامه داد)