افغان موج   

این چاکر شما همیشه درهجرت خواهد بود

فارغ ز تفنگ و جنگ و جنایت خواهد بود

هرگز نروم به وطن دوباره از ترس تفنگ

آنجا که عدل سبب جرم و برائت خواهد بود

شاعربی وزن وبی ترازو

نمیدانم که درکجا و در کدام کتابی که نوشته شده بود و یا ترجمه شده بود، آغاز طنزنویسی را در افغانستان بعد از 1350 نوشته بودند وهم طنز افغانستان زیر سایۀ طنز بلغاریه به خاطریکه چند کتاب طنز داستانی محترم جلال نورانی به زبان بلغاری ترجمه شده بود، درحقیت آن چند کتابک  را شاهد آغاز تاریخ طنز نویسی در افغانستان وانمود کرده بودند. صد در صد ایمان دارم نویسنده یا بی خبر و کم مطالعه بوده، یا بخاطریکه آقای جلال نورانی مشاور یک دلقک دیگر در وزارت مطبوعات افغانسته است، نویسنده خواسته با این دروغ های شاخ دار هویت واقعی طنز افغانستان را زیر سوال ببرد و این را هم نمی دانست یا خود را به کوچۀ حسن چپ زده که بلغاریه یک مملکت کمونستی بوده جای شک و تردید نیست در جامعه دکتاتوری طنز نوشته می شود، ولی آن قدر که طنز در جامعۀ دموکراسی رشد و چاق می شود، در جامعۀ دکتاتوری کمونستی از سینۀ تنگ نفس ترس میکشد.

 قبل از دهۀ دموکراسی  در ولایات افغانستان جراید، مجلات و روزنامه ها به نشر می رسید، مثال زنده روز نامۀ اتحاد بغلان که همه روزه در مطبعۀ بغلان به نشر می رسید در زمانی که بغلان یک نایب الحکومگی بود این روزنامه حکومت اعلی بدخشان ، حکمرانی پلخمری، حکمرانی تالقان و حکمرانی قندز در زیر اتاق ادبی خود نویسندگان دیار بالا را قرار داده بود و صفحۀ به نام طنز داشت، محمدعلی چوپان مژده پنچشیری پدرهمین مژده که امروز مفسر سیاسی است به جاسوسی چند ماه قبل متهم شد و دستگیرخان پنجشیری شاعرکلشنکوف که بیشتر از یک میلیون افغان توسط  همین سلاح کشته شد و پنجشیری به مخترع آن سلاح و خود سلاح افتخار کرده در تمجید کلشنکوف شعری نوشته در قسمت زنده یاد مژده پنجشیر مقالۀ داشته، جمشید شعله در اشعار خود طنز فراوان به رمز و کنایه آورده که در اتحاد بغلان به نشر رسیده، اشعارعارف چایابی که چهاریکاری الاصل است در چاه آب بزرگ شده دیوان آن پُر از طنز است در اتحاد بغلان به نشر رسیده، خود زنده یاد علم غواص مدیر مطبوعات قطغن بود، صد ها پارچه طنز داشت. من اشخاص بالا را از نزدیک می شناختم، شب و روز در تماس نزدیک بودیم که این ادعا به سالهای ۱۳۴۰  و بیشتر از آن می رسد، ما چغله و پغله ها درهمان زمان مشق طنز کردیم، ولی در جملۀ سنگچل سخی حساب نمی شدیم.

در روزنامۀ پروان غلام شاه سرشارشمالی که زمانی مدیر مطبوعات روزنامۀ پروان بود، بامیان ،کاپیسا پنجشیر از نگاه مطبوعات تحت پوشش خبری و قلمی این روزنامه قرارداشت و صدها شعر در دیوان کوچک سرشارشمالی، پدر خانم لیلا صراحت دیده می شود از هرات ، مزار، قندهار،جنوبی که از ولایات بزرگ افغانستان بود هزان نویسنده و شاعر در گهوارۀ ادبی آن ولایات شور خورده بود به خاطریکه شخصی که ادعا دارد طنزنویسی ازسال ۱۳۵۰ در افغانستان آغاز یافته ، پخته بگوش و چشم چسپیده ادبی خجالت نکشد، نام نمی برم.

این هم آغاز طنز درافغانستان نیست اگر این را آغاز طنز بدانیم، اسماعیل سیاه(گوزوک) طنزنویس، شاعر نویسنده بزرگ وطن به فراموشی می سپاریم و هم سر قلم محمود طرزی خط بطلان می کشیم، نه تنها گناه، بلکه خیانت به تاریخ ادبیات و نویسندگی در افغانستان است و انکار از یک شعبۀ مستقل ادبی است.

اینکه امکانات چاپ محدود بوده و شمشیر سانسور برنده و ما معلومات کافی در قسمت نوشته و آثار نویسندگان و شعرای افغانستان نداریم، این مربوط بیخبری ما می شود، اگر روزی تاریخ زندگی نویسندگان و شعرای وطن ما جمع آوری شود، آن وقت بیخبران که آقای جلال نورانی را مثال می آورند، آن وقت میدانند که خندق گنده را به اشتباه حمام گرفته اند، در این جای شک نیست که جلال نورانی یک طنزنویس متوسط است، یعنی کور یک چشمه پادشاه شهرکوران و بیخبران طنز شده.

ما نمیگوئیم که جلال نورانی  غنیمت نیست و از این هم انکار کرده نمی توانیم که حتی قطرۀ در بحر بیکران طنز نیست. هشتاد درصد نوشته های جلال نورانی تقلیدی است. اگر جلال نورانی را با پائیزحنیفی مقایسه کنیم، سنگچلی را با زمرد پنجشیر مقایسه می کنیم، اصلاً قابل مقایسه نیست و این نوع مقایسه را گناه می دانم.

در این جای شک نیست که آقای جلال نورانی میتواند بخاطرشهرت و شهرت طلبی خود را از دفعه سون با مهارت جادویی بگذراند و اطرافیان خود را وادار سازد تا او را گل آقای طنز خوانند و زیادتر جلال نورانی را ارتباطات اش با دولت ها و سرزمینهای کمونستی که از قرچه باز ساختند، هیچ هم وطن با وجدان ما انکار کرده نمی تواند.

ما با جلال نورانی کاری نداریم چون در آن کتاب بشکل مبالغه آمیز از او یاد شده بود و شناختی که من از طنزهای جلال نورانی دارم او حتی قوانین طنزی امروزی را آنچه که لازم است مطالعه نکرده، هنوزهم به سبک کلاسیک طنزنویسی می کند که هجو خود آگاه و ناخودآگاه در طنزاش دیده می شود.

نباید طنزی را که بیش از سه هزار سال قدامت اسنادی در افغانستان و جهان دارد ، در وجود جلال و جلالی ها خلاصه کرد و آغاز طنز را در وطن ما از سالهای ۱۳۵۰ قلمداد کرد و هم ناگفته نماند که من گفته ام به تاریخ نویسی ضرورت فهمیدن مکمل یک زبان که بالاتر از زبان مادری می باشد که بتوان تاریخ نویس و مترجم  کمک کند و اگر شما طنز را ترجمه می کنید، هرقدر که وارد در زبان خود و زبان دیگر باشید، بازهم به طور شاید و باید پای قلم می لرزد و مترجم را مجبور میکند که چیزی کم و زیاد کند که موضوع ترجمه شده مفهوم خود را از دست میدهد و تنها مفهوم ابتدایی از آن گرفته می شود و جای اصلی طنز را نمی گیرد. زبان ترجمه همیشه تتله بوده نه روان و دربر گیرندۀ تمام محتویات اصلی طنز نیست.

من بعضی وقت ها ترجمه های خانم سلام موج و خانم فریبا آتش  را میخوانم، باوجودیکه  فهمیده می شود، دست دوم هم در آن ترجمه ها دیده می شود. اگر دقت به ترجمه شود، حتی از یکجا شدن اسپ و خرهم، قاطر متولد نشده و از این انکار نمی کنیم که یک دلخوشی به مترجم و یا کسی که با مترجم کمک کرده می باشد و آن کسی که دست کاری کرده، دزد چراغ دار شهرت طلبی می باشد که به ادبیات وطن ما و میزبان خیانت قلمی می کند و سایت هائیکه این نوع ترجمه ها را به نشر می رساند، من نمی گویم که پای وامانده و وامانده طلب در بین بوده، شاید بگویند تو زبان المانی را نمیدانی و در زبان  دری هم الچه زبان هستی ، چه طور قضاوت در قسمت این دو مترجم میکنید.

طوریکه من می دانم این دو نفر تحصیلات عالی از المان ندارند و هم من زمانی که به اروپا سفر داشتم ، دوستی که با زبان فارسی و المانی آشنایی کامل داشت ترجمۀ این دو نفر را  با نوشته های المانی و فارسی مقایسه کرد و بعد از ترجمه گفت این نکات شاید توسط کدام شاعر و نویسندۀ دیگر دست خوش قلم بازی شده باشد که او هم فارسی میدانسته، نه المانی و اشعار ترجمه شده را به دم شعر فارسی گره زده شده. من به شکل شوخی به دوستم گفتم این ترجمه ها را طنزگفته نمی توانیم. گفت می شود سر این ترجمه ها که شخصی که از دم قلم قیضه کرده اگر آزرده نشود سر اشعار ترجمه  شده طنز نوشت. واقعاً بعضی ترجمه ها بهترین سوژۀ طنز شده می تواند. این مثال به خاطری بود که طنز بدون سوژۀ طنز بیمزه است و ترجمۀ این دو خانم بهترین سوژه به طنز نویسی است.

*****************************************************

نوت: شعر طنزی بالا ترس بیمارگونۀ من را از رفتن به افغانستان را نشان می دهد، چون سالها در نوشته های مهاجرتی خود گلیم هزاران نویسنده و شاعر بیخبر از ادب و ادبیات را از آب بیخبری شان بیرون کرده ام، امکان دارد بجای سلاح قلم از سلاح گرم استفاده کنند وهم میدانم با رفتن من در افغانستان قبر احمدشاه مسعود یک بارد یگر به لرزه می افتد و طرفداران قهرمان و قهرمان سازی بار تحمل دیدن مرا ندارند.

بند آخر بیت بالا را هم میخواهم روشن کنم: ( آنجا که عدل سبب جرم و برائت خواهد بود )، قبل از من در محکمۀ ولایت غزنی قاضی  ای وظیفه داشت که یک گروپ از دزدان با او روابط داشتند، عمل قاضی سبب جرم و برائت می شد، یعنی قبل از جرم و فیصله با دزدان محلی دهن جوال  را میگرفت. این حالات فعلاً در افغانستان حکمفرماست و طنز گونه حالت فعلی را در بیت بالا اشاره کرده ام.