افغان موج   

 بی دیدار روی وطن درد من درمان نه شود هرگز

بی دعای دستان بلند مادر، دیدار من میسر نه شود هرگز

بی زیارت آرامستان پدر، مرگ من آسان نه شود هرگز 

این همه گر باشند، بی‌ رضای خدای جانان کاری نه شود هرگز

 می‌پنداشتم که جوان کوه‌دامنان کم‌تر کوه‌دامنی‌ست و بیش‌تر غیر کوه‌دامنی. چه پندار بی‌اندیشه‌یی. می‌اندیشیدم که جوان کوه‌دامنی، بزرگ شده در فراسوی مرزهای دور از کشور،. در بی گفت‌ومانی ها برای زادو‌بوم شان پر ‌و بال می‌کَشند و بال گستری پرواز را به سوی آسمان میهن را قدغن می‌کنند. چه اندیشه‌ی بی بی‌اندیش‌مندیی. گذرم در گذرگاه سگالیدن جوان کوه‌دامنان با پاهای لرزان بدسگالی خودم، پرسه زدن‌هایم را کوچه باغ‌های هوش جوان کوه‌دامنان پادرجای‌پای گمان بی‌باوری می‌بردم. چه گذرِ بدگذارانی. ولی، جوان کوه‌‌دامنان آن نه بود که اهریمن بد اندیش به پای جوان نیک اندیش کوه‌دامنان می‌بست و لڼده‌غرش می‌خواند. جوان کوه‌دامنان خُفته‌ی خاموش در سنگر سنگ‌بارانی بر دشمن یا ایستاده در رزم‌گاه پویایی گفتاوردی و نوشتاری و نشان داد که پاره گوشت تنها به نام کوه‌دامنی نی‌ست. نوری گرامی ما، یک فراخوانه‌ی پرمونی را به نشانی پیام‌خانه‌ی من فرستادند. زود‌ه‌کی، در پیام خانه را گشوده و پیام را قاپیدم. خواندم آن‌چه را آرزو داشتم و نه خوانده بودم. در پی‌رنگِ رنگین نوشته بودند چنین: ( نخستین نشست مردم شمالی در آلمان. نه مصلحت، نه مأموریت، انسجام و محوریت. دست به دست هم می‌دهیم، نه به تعقیب مصلحت های قبلی، نه به پیروی از ماموریت های کوچک، بلکه به سوی انسجام و هم‌دلی و به ایجاد محوریتی که ما را به سوی اهداف بزرگ و فردای بهتر رهنمایی کند.) جاه به این دَور هم‌آیی را در فرانک‌فورت آلمان و گاه هم یک‌شنبه دی‌روز بود. با خوانش این نوشته‌ی بی‌رمز و راز نگاشت. چنان شُوری از خوشی به سرم زد که گویی کسی من را به بهشت زنده‌گی بُرد. اشتیاق من برای آگاهی از برنامه های درون دورانی روز برگزاری نشست و هم‌دمان سخن‌ران، پیامی برای نوری عزیز نوشتم. مهربانی کردند و برای آن‌که راه دور و من بی‌‌مارم، اشتراک من را به دل‌خواه خودم گذاشتند. با خودم گفتم، اولین باری‌ست که در بیست سال پسین جوانان گرامی ما برای یک اساس گذاری گفتاوری کوه‌دامنی، کاری به این بزرگی انجام داده اند که بزرگان شان سال ها برای بی‌گانه‌های از حدگذر افغان انجام داده بودند تا به خواست خود، آنان ( افغانان ) را برسرنوشت خود و مردم شان فرمان‌ر‌وا و فرمان‌دار سازند.‌ هم‌وندی در این همایش تاریخی را ارزش‌مند دانسته، راه رفتار تا رسیدن را برگزیدم. پیش از آن با چند جوان عزیز کوه‌دامنان که گرداننده‌های جوان و نوآور و نو اندیش برنامه بودند،‌تکاس گرفتم.سپاس از برخوردهای بسیار صمیمانه‌ی شان. جدا آن نگاه به کم‌بودی های کارآزمایی، کُنش‌ها، گفتار ها، برخوردهای صمیمانه، تاجیکانه، مهربانانه و فارسی‌وانه‌ی همه‌ی برگزار کننده گان جوان آن نشست و ره‌نمایی بزرگان پابند به پایه های شناسه‌یی، من را گراییده‌ی گمانه‌زنی های باور جوان کوه‌دامنان به توانایی خودش ساخت. من اولین و نادان‌ترین سخن‌ران آن دی‌دار تازه آشنا برای هم‌راهی با کاروان آشنا شدن های بیش‌ترِ خِرد و اندیشه‌ی شمالی والان بودم. ولی دانستم…گپ‌و‌گفت های جوانان کوه‌دامنان، پیام های نور پی‌افکنانه‌یی داشتند از هم‌دلی با همه‌ی مردم افغانستان بدون‌حس تعلق. آنان برای کودک برهنه پای جنوب و شرق و غرب هم‌دلی و هم‌دردی کردند، آن‌سان که به کودک وامانده حال شمالی محزون بودند. همه‌ی شان تن زخمی میهن را زخم های خویش می‌پنداشتند. شور و اشتياق کوه‌دامنی چنان در تن و روان شور می‌زد که گویی در شبان‌گاه مهتابی به آبیاری شدیار و کاشته‌های شان در دل زمین پرسه می‌زنند و نکتایی و کف و کالر شان را هوای کوه‌ساران زادگاه شان ربوده و جامه‌ های رنگین سیمین تنان کوه دامنان غروب بی‌داد را برای شان ارمغان می‌داد. جوان کوه‌دامنان هرگز نه می‌گوید گه شمالی لاله‌زار باشد به او چی. او می‌گوید شمالی بزرگ لاله‌زارن باشد که باشد. من زنده باشم چرا شمالی خارزاران باشد و پامال ستوران شب‌‌گرد وحشی؟ برای جوان شمالی بزرگ هر که در شمالی بومی دی‌روز است یا بومی شده‌ی از هر قبیله‌یی تن و جان است. تا آن که از او بدی نه بیند. جوان شمالی می‌گوید، شبان‌گاهان پاس‌دار در پاس‌گاه های کوی و برزن شمالی‌ست تا آزادی و روزها یادگیری علم آبادی شمالی پسا آزادی. جوان شمالی بزرگ دگر لشکر کسی برای فدرت رسیدن کسی نی‌ست. جوان شمالی بزرگ، توانایی ایستایی و گام برداری دارد. او می‌داند که اول شمالی. یعنی برای هرکسی اول زادگاهش. بعد کشورش. جوان شمالی می‌اندیشد که دزدان قبیله باید زودتر از سرزمین های شان رانده شوند. این کوتاهه گفتاری بود که من در نیروی بالنده‌ی جوان‌ شمالی ام‌روز دیدم. دوستانی که از شمالی آن‌جا به عنوان مهمانان جوانان شمالی دعوت شده بودند، همه‌ی شان فروتنی جوانان مبتکر آن دور هم آیی را ستودند. کسانی هم در زوم صحبت کردند که تنها صحبت های حاجی الماس زاهد از راه زوم، خیالات پرنیانی ما را در هم تنید و خوشی ما را از ما ربود. معامله‌گر دروغ‌گفتار، سودجوی با همه یار و بر همه فریب‌کار. یادم آمد که من‌ از عمل‌کرد‌های این آدم چقدر آگاهی دارم از دهه‌ی شصت تا کنون. چرا برخی ها شرمی نه دارند؟ هر چه گفت دروغ گفت. خوش‌بختانه پیش از وی، من که به لطف بزرگان حاضر و گرداننده‌گان عزیز آن همایش فرصت سخن گفتن یافتم، جوانان شمالی بزرگ را متوجه ساختم تا فریب‌ آن معامله‌گران شیاد را نه خورند. همه‌ی اینان از الماس تا زمرد تنها آهن کهنه‌ی دور انداخته شده توسط پشتون سیاسی بودند و استفراغ دهن های کثیف غنی، کرزی و ذلیل‌زاد. من صریح و سریع به جوان شمالی فهماندم که دگر مادر شمالی نباید عسکر بزاید و مادر جنوبی جنرال و سلطان بزاید. دگر شمالی ره‌گشای قدرت به دگران نه باشد. گفتمِ‌شان، همه چیز و همه کاره خود تان باشید. گفتم شان که سلاح را از دوش تان پایان نه کنید هم با قلم و هم با تفنگ به جنگ کسی بروید که بر شما برتری می‌جوید. سخنان همه‌ی سخن‌رانان داخل تالار گفت‌ومان بسیار عالی و ره‌بری کننده بود. من پنج سخن‌رانی را از طریق زوم شنیدم. که بانوی اولی عاشق گشودن مکاتب توسط طالبان بود. بدون آن‌که بداند، آزادی کشور اولویت است. آقای باقر هم سخنانی گفتند محافظه کارانه و به درد نه خور کليشه‌یی. صدیق الله توحیدی گیر افتاده در همان بگو مگو های خود سانسوری. گویی که بیست سال هيچ کاره بوده. سخنان بانوی دومی و آقای فهیم کوه‌دامنی فراخور شنیدن و عالی بودند. سوگ‌مندانه از دعوت شده های محترم و محترمه‌ی دیگر در زوم چیزی شنیده نه توانستم. نشست با خوانش پایان‌نامه‌ی مورد تاییدِ همه‌ی ما و پیام های بهینه‌نگری برای آینده‌ی شمالی بزرگ و مردم افغانستان و ‌آزادی افغانستان و پشتی‌بانی از هر نوع پای‌داری و ‌مقاومت جبهات آزادی‌بخش برای وطن درِ‌گشوده اش را بست.

پیام من از این راه به همه‌ی‌ مردم ‌و جوانان بزرگ شمالی بزرگ از کابل تا پهن‌دشت های سرسبز شمالی و تاک‌ستان های بی‌مانند و اشغال شده‌‌ی شمالی بزرگ و دامنه‌های خاواک پنج‌شیران و بلندی های هندوکشان و سبزه‌زاران و کوه‌ستانات اندراب‌ها و همه‌ی شمال این است که من به عنوان یکی از فرزندان و برادران شما از همه‌ی تان بخشش می‌‌خواهم. ما اگر در رده های بالا یا پایان کرسی ها قرار داشتیم، شما ها را فراموش کردیم. اعتماد شما را بر باد هوا دادیم و انرژی و توان و حیات تان و خون های پاک تان را در خدمت حکومت و قدرت سازی قبیله‌ی افغان‌هایی قراردادیم که ارزش نَم‌خونی از یک انگشت تان را نه داشتند. ما در هر مکان ‌و مقامی که بودیم، سوار اسپ های مست خود‌گم‌ کرده‌گی های شخصیتی خود بودیم و ما فراموش کرده بودیم که قرآن ما را به معرفت قبایل خود ما امر می‌کرد. ما فراموش کرده بودیم که مولانای بلخ ناله‌ی نای را به ما یادداد کز اصل خویش دور نمانیم و نَبُریم، ولی دور ماندیم و بُرِیدیم. ما اگر افسر بودیم،‌ اگر ره‌بر بودیم فراموش کرده که قوم محور اصلی عزت و ذلت انسان است. شاید در میان ما از منی هیچ‌کاره کاری نه کردم. ولی ما فرماندهان بزرگ انگشت شمار ره‌‌برانی داشتیم که برای وطن کار می‌کردند. برای جوان وطن کار می‌کردند.‌ ولی نه همه‌ی ما. ما می‌دانیم که شمالی بزرگ نقطه‌ی تقاطع قدرت هاست برای پایایی و اُفتایی. افغان های حاکم ساخته شده بر ما از کرزی تا غنی،‌ همه‌ی شان قدرت رسیده های به هم‌کاری خود ما بودند و خاینانی که به عمد حاکمیت تاجیک‌تباران و غیر افغانان را دو دسته به اجانب سپردند و‌ خود شان هم ذلیل شدند. کرزی ملعون بارها وعده داد که از همه شهرستان های شمال کابل،‌ ساختار یک استان جدید را منظور می‌کند. ولی برخی از همین خودی های دور و نزدیک ما نه‌گذاشتند که چنین شود.‌ ولی شما هوشیارتر از بسیاری های مایید.‌ روزی می‌رسد که ما باشیم یا نه باشیم،‌ این نوشته و یادداشت های آن نشست‌ ابتکاری شما گواه خواهند بود که شما حقوق تان را مساوی ‌و موازی با دیگران می‌گیرید. و‌ آن‌گونه که من سال های پیش گفتم،‌ شما ها دیگر بادی‌گارد نه می‌باشید. شما ها دگر برای بقای قدرت افغان ها بالای خود تان نه می‌جنگید. شما برای قدرت خود تان، برای هویت خودتان و برای استقلال تصمیم‌گیری خود تان می‌جنگید ‌و این جنگ را آغاز کرده اید. برای جوان ام‌روز شمالی هر کسی که در شمالی است برادرش است. جوان‌های بومی و یا بومی شده، بدون حس تعلق تباری و زبانی.‌ چون مشترکات بی‌شماری میان نسل های مان و جود دارند و قوم ‌و خویش یک دگر شده ایم. حتا برای فرزند طالب شمالی بایسته است تا صف خود را از صفِ طالب ها و بی‌گانه‌های هجوم آورده‌های خیبر پشتون‌خواه و پشاور یا جنوب جدا کنند و نه گذارند، سرزمین های شان در هر گونه که از آنان بوده یا شده یا خریداری کرده اند، پامال لشکر سیاه طالبانی منظور پشتون شود و شما باز هم استقلالی از خود نه داشته باشید. خون و رگ و راه و مدرسه ‌و مسجد و مکتب و قبرستان های ما یکی اند. بس است. اشتباهاتی را که هم ما ها و هم دگران بر من و شما تحمیل کردند، تکرار نه کنیم. من باور دارم که فرماندهان و بزرگان دی روز شمالی بزرگ، از باور های زیاد شان به کرزی و غنی پشیمان اند و در اندیشه‌های شان هم این نه بود که روزی چنین خیانتی به آنان صورت گیرد. شمالی بزرگ افتخارات بزرگی دارد. خادم دین رسول‌الله، مجیدآغا، استاد عبدالصبور شهید، قهرمان ملی، سیدخیلی شهید و برخی فرماندهان در حال حیات که از باور شان سوء استفاده صورت گرفت. ما در بیست سال، یک وزیر از شمالی بزرگ در کابینه ها نه داشتیم. ولی به یاد داشته باشید که حق گرفته می‌شود و داده نه می‌شود. سکوت فرماندهان بزرگ شمالی نمایان‌گر هراس شان از کرزی و غنی نه‌بود. برخی آنان خود شان را مکلف به رعایت گذشت و اخلاق و موجودیت گویا کلان‌تر ها در کابینه‌ها و ریاست‌های جمهوری می‌کردند. پس از مرگ مارشال دیدیم که بازار وطن‌‌فروشی برخی ها چقدر گرم شد. خوش‌بختانه آن‌زمان، فرماندهان عمومی شمالی مانند میرامان الله گذر ضرب و شست قوت خود را به کرزی ‌و وزیر داخله اش نشان داد. که سرافکنده از گذر راندشان. ضرار فکر نه کرد که چه گونه می‌تواند، به امر یک افغان برود و به قرارگاه میرامان‌الله گذر، فرمانده و کلان شمالی بزرگ هجوم ببرد؟ آن هم فرمانده و رییس مقتدر شورای شمالی بزرگ. فرمان کرزی برای مقابله با وطن‌دارت ارزش پشیزی نه داشت آقای ضرار. ‌دیدی که نیروهای شمالی بزرگ چه‌‌گونه پوزت را به خاک مالیدند؟ همین گونه آغای کلکانی که با غرور دست ذلیل‌زاد را می‌فشرد و عکس هایش را هم هر جا پخش کرد تا خودش را مزدور ذلیل‌زاد به مردم نشان دهد. ولی زمان دفن بقایای استخوان های امیرحبیب‌الله مثل یک مرغ از ترس مارشال دوستم پنهان شد. مگر شبان‌گاه همان جوانان شمالی بزرگ و پنجشیر به ایستاده‌گی گل‌حیدر خان جنازه را دفن کردند. اگر ره‌بری دی‌روز شمال افغانستان از الف تا ی می‌خواهند مردم را دوباره بسیج کنند،‌ حالا هم زمان آن است که همه‌ی اینان در یک بیانیه‌ی مشترک یا تنها تنها،

اشتباهات گذشته را محکوم کنند و از مردم معذرت بخواهند. آن‌گاه منتظر کسی یا شخصی و کشوری نه باشند. همه به داخل وطن بروند و جبهات را ایجاد کنند، از منی بی‌مار گرفته تا همه‌ی ما در کنار شان می‌رویم و می رزمیم. جنگ جبهه‌یی را که امکانات نه داشتیم، جنگ‌های چریکی و پارتی‌زانی را سازمان دهی‌ کنیم و نشرات و تبلیغات عملی و گسترده از جنایات آمریکا و غرب و پاکستان و طالب به مردم و جهان گزارش کنیم. اثرات این جنگ ها با حضور فرماندهان صدبرابر از جنگ جبهه است،  آمریکا برنامه نه دارد، انگلیس تمایل نه دارد و اروپا صلاحیت تصمیم‌گیری مستقل نه دارد و دنباله رو است. همه جهان با روسیه در جنگ اند.‌اوکرایین و حالا آفریقا و داستان پردازی مردن و زنده شدن پری‌کوژین، چیزی برای فکر کردن جهان نسبت به ما نمانده. و چه بسا این که همین جهان ما و کشور ما را تسلیم تروریسم کرد. چشم‌داشتِ کمک از اینان، بدون یک دست‌‌آورد ملموس حضور جبهات ناممکن و بی‌هوده است. حتا اگر فرماندهان خودشان هم نه جنگند، هیبتِ حضور شان در ساحه بسیار مفید است. ‌ببینید تنگای چشم افغان ها نسبت به من و شما چقدر است:

به روال پذیرفته شده، چند نگاره‌یی با یادداشت کوتاهی را از روند گذرای نشست در رخ‌نامه‌ی خویش همه‌گاهانی ساختیم. واکنش های گونه‌گونی داشتند. جالب‌تر آن واکنش آقای شفق‌یار بود که زمانی در رادیوتلویزیون ملی،‌ دور و نزدیک هم‌کاران رسانه‌ی هم بودیم. ایشان نوشتند:

«چی کردید برای نفاق افګنی وتعمیق تعصبات قومي وساتي؟ چی نهادهای مضره کاشتید؟» و من در پاسخ شان نوشتم:

نجیب شفقیار صاحب!

الحمدالله نسل نو سرزمین کوه‌ دامنان بدون حس تعلق تباری، به هوشیاری بیش از ما دست یافته اند. ما برای شان فهماندیم که استوار بمانند.‌ دیدیم بسیار هوشیارتر از پدران شان بودند. ما توصیه‌ی تفنگ بر شانه‌, به دشمن نشانه، با قلم آزادی نوشتن، سرود سَرورانه سر دادن و با قدم لگد های جانانه برای احقاق حقوق شان داشته باشند. حرف موازی و مساوی بزنند، قدرت موازی و مساوی داشته باشند، ثروت مساوی و موازی داشته باشند. دگر عسکری به دیگران نه کنند. تاجیکانه زیست کنند. حقا که بیش‌‌تر از ما‌هوشیارتر بودند.‌خدا هم‌راه شان. پایان.

 

محمدعثمان نجیب

 

Sent from my iPad