ببرک کارمل نام و نمای درخشان و نشانهی معطوف به عدالت طبقاتی و قومی بود. اگر از زحمتکشان گفت، مثل آنها زیست، اگر از همبستگی با طبقهی کارگر سخن زد، به آن سخن صادق بود و به آن عمل کرد، اگر از ستمگری ملی و قومی پرده برداشت به آن معتقد بود و در زمان حاکمیت او محرومترین اقوام در جایگاه عادلانهای خود قرار گرفتند. و از میان همان اقوام مظلوم رهبران برجسته به میان آمدند و خود به نمونه های عدالتطلبی تبدیل شدند.
آخرین روزهای زندگی زندهیاد ببرککارمل در شمال کشور به یاد ما است؛ ساده زندگی کرد فقیرانه، فقر و مشکلات اقتصادی را تحمل کرد و مثل بسیاری از زحمتکشان و کارگران بیبضاعت وطنش زندگی را بدرود گفت- بی هیچ هیاهویی.
اگر خواسته بود میتوانست ثروت و سرمایهای بسیاری گرد آورد و به میراث بگذارد، که چنین کاری نکرد و چنین میراث حرام ای به جای نگذاشت، حتا آن چه از پدرش به میراث مانده بود را نیز وقف مردم و مبارزهاش کرد. این بود شکوه سرمایهی او.
به بیان جناب مزدک گرامی : "کاوه قبیلهوار پا جای پدر نگذاشت". آری: کاوه میتوانست با کمال افتخار این اسم و تخلص(ببرک کارمل) را بر پیشانی خود حمل کند و با زبان ایما و اشاره بگوید: من آنم که رستم بود پهلوان...! یعنی من فرزند و میراث دار کارمل ام. هر چند کاوه خود جوان دانا و اندیشمند بود... تا آخرین روزهای زندگی، از این باب و میراث نگفت و ما هم نشنیدیم.
اقوام افغانستان/خراسان، زبان و فرهنگ های این میهن، لااقل در تاریخی بعد از جعل کشوری به نام افغانستان، هرگز در چنین جایگاهی از برابری و فرصت برای شگوفایی قرار نگرفته بودند،که در زمان او.
در زمان حاکمیت زندهیاد کارمل زبان فارسی به ویژه در مناسبترین و شایسته ترین جایگاه خود نشسته بود- زبان واقعا میانجی میان احاد مختلف مردم و اقوام؛ هر چند اعلام نشده اما در عمل زبان اول دولت و کشور بود، به خاطر شایستگی این زبان و مبتنی بر همان دیدگاه شایسته سالاری نه تبعیض.
به هر حال. کاوه سعی کرد خودش باشد، و به عنوان کاوه در حد توان و قدرت و آگاهی خود در راه عدالت برای مردم و میهناش باشد،- در مسیر رهایی و آزادی و بدون آن که اسم مشهور "پدر" را بر رخ مردم بکشد.
به خانوادهی محترم کارمل، همرزمان، دوستان و دوستداران او، از تهی دل تسلیت میگویم!
لطیفپدرام
یاد کاوهکارمل گرامی باد!
ببرککارمل نام و نمای درخشان و نشانهی معطوف به عدالت طبقاتی و قومی بود. اگر از زحمتکشان گفت، مثل آنها زیست، اگر از همبستگی با طبقهی کارگر سخن زد، به آن سخن صادق بود و به آن عمل کرد، اگر از ستمگری ملی و قومی پرده برداشت به آن معتقد بود و در زمان حاکمیت او محرومترین اقوام در جایگاه عادلانهای خود قرار گرفتند. و از میان همان اقوام مظلوم رهبران برجسته به میان آمدند و خود به نمونه های عدالتطلبی تبدیل شدند.
آخرین روزهای زندگی زندهیاد ببرککارمل در شمال کشور به یاد ما است؛ ساده زندگی کرد فقیرانه، فقر و مشکلات اقتصادی را تحمل کرد و مثل بسیاری از زحمتکشان و کارگران بیبضاعت وطنش زندگی را بدرود گفت- بی هیچ هیاهویی.
اگر خواسته بود میتوانست ثروت و سرمایهای بسیاری گرد آورد و به میراث بگذارد، که چنین کاری نکرد و چنین میراث حرام ای به جای نگذاشت، حتا آن چه از پدرش به میراث مانده بود را نیز وقف مردم و مبارزهاش کرد. این بود شکوه سرمایهی او.
به بیان جناب مزدک گرامی : "کاوه قبیلهوار پا جای پدر نگذاشت". آری: کاوه میتوانست با کمال افتخار این اسم و تخلص(ببرککارمل) را بر پیشانی خود حمل کند و با زبان ایما و اشاره بگوید: من آنم که رستم بود پهلوان...! یعنی من فرزند و میراث دار کارمل ام. هر چند کاوه خود جوان دانا و اندیشمند بود... تا آخرین روزهای زندگی، از این باب و میراث نگفت و ما هم نشنیدیم.
اقوام افغانستان/خراسان، زبان و فرهنگ های این میهن، لااقل در تاریخی بعد از جعل کشوری به نام افغانستان، هرگز در چنین جایگاهی از برابری و فرصت برای شگوفایی قرار نگرفته بودند،که در زمان او.
در زمان حاکمیت زندهیاد کارمل زبان فارسی به ویژه در مناسبترین و شایسته ترین جایگاه خود نشسته بود- زبان واقعا میانجی میان احاد مختلف مردم و اقوام؛ هر چند اعلام نشده اما در عمل زبان اول دولت و کشور بود، به خاطر شایستگی این زبان و مبتنی بر همان دیدگاه شایسته سالاری نه تبعیض.
به هر حال. کاوه سعی کرد خودش باشد، و به عنوان کاوه در حد توان و قدرت و آگاهی خود در راه عدالت برای مردم و میهناش باشد،- در مسیر رهایی و آزادی و بدون آن که اسم مشهور "پدر" را بر رخ مردم بکشد.
به خانوادهی محترم کارمل، همرزمان، دوستان و دوستداران او، از تهی دل تسلیت میگویم!
لطیف پدرام
ارسالی: سلیمان کبیر نوری