افغان موج   

روزی یک فلم کوتاه خندهء غنی را دیدم که در واقع سیمای اصلی و واقعی او را به نمایش می گذارد. این فلم واقعیت تلخی را به افکار می دهد که شبکه های استخباراتی در همکاری با سایر جاسوسان خود چگونه انسان های زبون و هرزه و ذلیلی مثل غنی را با تبلیغات رسانه ای بزرگ می سازند و او را تا مقام دومین متفکر جهان بالا می برند تا خاک برچشم مردم یک کشور بپاشند و سرنوشت آنان را به بازی بگیرند.

این فلم غنی را در حال خندیدن نشان می دهد و نه تنها خندیدن که اعجاز فناوری را نیز به نمایش می گذارد که چگونه در یک لحظه نه تنها تصویر واقعی؛ بلکه سیمای وجدانی او را نیز به تماشا می گذارد. این فلم در واقع پرده از تو بودن غنی بیرون می کند و هویت واقعی او را به تماشا می گذارد. هرچند دست نقش آفرین نقاش است که به لبخند ساده ای روح جهانی می بخشد و آن را ماندگار می سازد؛ درست این زمانی ممکن است که در عقب یک تصویر و یا فلم روح بزرگی مانند روح مونالیزا قرار داشته باشد تا دستان معجزه گر داوینچی را به پرواز آسمانی بکشاند و لبخند روکوند را برای زمینیان به ارمغان آورد. لبخندی که هر روز پویاتر و جاودانه تر می شود و تا آنسوی زمانه ها سیر صعودی می نماید تا پله به پله به آستان زیبایی مطلق تمکین نماید. لبخند ژوکوند یکی از پرآوازه‌ترین تابلوهای نقاشی لئوناردو داوینچی هنرمند مشهور ایتالیایی است که با رنگ روغن بر روی صفحه چوب سپیدار نقاشی شده‌است. این نقاشی از پُر بازدیدترین و مورد تقلید واقع‌شده‌ترین اثر جهان است؛ اما زمانیکه این همه زیبایی در لبخند ژوکوند و آن همه زشتی و پلشتی در فلم خندهء غنی دیده می شود. انسان به این نتیجه می رسد که یکی به ابدیت و دیگری به قهقرا می پیوندد؛ زیرا در برج و باروی تصویر نخستین عشق و محبت و انسانیت و صداقت و پایداری و پاسداری از انسانیت موج می زند و اما در برج و باروی خنده های غنی جز فریب و ریا و دروغ و توطئه و خیانت و فساد و زنباره گی و شیطنت چیز دیگری به ظهور نمی رسد. خنده های غنی برعکس لبخند ژوکوند جز باری از نفرت و انزجار و قوم پرستی و انحصار گرایی و ریا چیز دیگری را برنمی تابد. در لبخند ژوکوند هرآنچه از عزت و وقار و انسانیت و شرف و تحمل و همسویی و همدیگر پذیری است، پیهم موج می زند و انسانیت را به همدلی و مدارا و راستی فرا می خواند. این لبخند نه تنها انسانیت انسان و فلسفهء وجودی انسان؛ بلکه آن انسان ایده آل را به نمایش می گذارد که دیوجانس کلبی در روز روشن با چراغ برای جستجوی آن برآمده بود. ” دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر – کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست” در حضور معنوی چنین انسان است که می توان شکوه و جلال حلاوت و همدلی ها را با گوشت و پوست حس کرد و لذت انسانیت را چشید؛ اما خندهء غنی چنان تاب و توان شیخ را می برد که حتا جانمایه های زنده گی را از او گرفته و حتا ندای او را برای فراخوانی انسان در نطفه خفه می کند. فلم خندهء غنی سنان زهرآلودی را ماند که آخرین درخت آرزو ها و امید های انسانی را بیرحمانه هدف می گیرد و تار و مار می کند. این فلم به گونهء آشکار سیمای زشت و کریه غنی را هنرمندانه به نمایش می گذارد.
هرچند سیمای غنی خاین پس از آن عریان و مشت هایش گشوده گردید و در مقام فضول تر و مزودرتر از شاه شجاع های تاریخ سقوط نمود که در ۱۵ آگست در یک زمان غیرمترقبه ارگ را به شبکهء حقانی سپرد؛ اما پرده از سیمای غنی و خنده های دیوانه وار و غیر ارادی او زمانی بیشتر به زیر افتاد که رسانه ها تماس مخفی او را با شبکهء حقانی با پا درمیانی آی اس آی در زمان نامزدی اش به مقام ریاست جمهوری افشا کردند. این افشاگری ثابت ساخت که غنی سال ها پیش توق برده گی آی اس آی را به گردن آویخته و پیش پای شبکهء حقانی زانو زده بود. این در حالی بود که شماری ساده اندیشان در خنده های فریب آلود و دیوانه وار غنی تصویر بابا را جستجو می کردند و در صدد آن برآمده بودند تا از این دلقک آی اس آی و فراری خاین “بابای” افغانستان درست کنند. بی خبر از آنکه این خاین ارزش گفتن فراری بابا را هم نداشته و بیش از هر کسی خاین به افغانستان و مردم اش است. من در فلم خندهء غنی چهرهء واقعی غنی و ماهیت اصلی او را مشاهده کردم و به آن تصویر بردار هزاران آفرین گفتم که چگونه از میان صدها خندهء غنی پرده از ماهیت اصلی غنی بیرون کرده است.
آری نقاب از سیمای غنی خاین و فاسد زمانی فروافتاد که با همدستی یاران و همکاران خاین تر و فاسدتر از خودش مثل محب و فضلی و امرالله و دانش و دیگران ارگ را در تبانی با آی اس آی به شبکهء حقانی تحویل داد و مرتکب جنایت مرگبار تاریخی گردید. این حلقهء خبیثه افغانستان را به پناهگاهء خطرناک ترین تروریستان جهان و بدترین دشمنان تاریخی مردم افغانستان یعنی نظامیان پنجابی بدل کرد. غنی با این خیانت بزرگ افغانستان را به ماتم سرای گیتی تبدیل و مردم آن را سوگوار نمود. اوضاع سیاسی و نظامی و اجتماعی کشور چنان بهم خورد و از هم گسیختگی همه چیز را فراگرفت که گویی ترس و رعب و وحشت از در و دیوار این کشور، خطرناک تر و سوزنده تر از شعله های آتش زبانه می کشید. حادثه ایکه مردم افغانستان را یک باره تکان داد و آنان را به گونهء وحشتناکی حیرت زده نمود. مردم افغانستان خود را در برابر یک عمل انجام شده یافتند. غنی چنان حساب شده و دقیق پروسهء تحویلی قدرت به طالبان را سنجیده بود که تمامی مجال ها و فرصت ها و دریچه های مقابله با طالبان را هم بست. غنی زمانی ارگ را به شبکهء حقانی در نتیجه معاملهء چند ماه پیش با باجوه رئیس ارتش پاکستان تسلیم کرد که شهر های بزرگ بدست طالبان سقوط کرد و پایگاه ها و قطعه های نظامی ازهم پاشید. غنی با نیرنگ هایی که داشت، پیش از پیش افراد ناآگاه و مطیع و تن پرور و آری گوی را در مقام های دفاعی و امنیتی برگزید و زیر پای شان را خالی نمود که حتا اندک ترین فرصت را هم از آنان گرفت. غنی پیش از پیش مقام های دفاعی و امنیتی را برگزیده بود که در همچو شرایط حساس حتا اندک ترین قدرت ابتکار برای مقابله با توطیهء غنی را نداشتند. به گونه مثال در حالی که شهر های افغانستان پیهم بدست طالبان سقوط می کنند و قطعه های نظامی در حال تسلیمی و ازهم پاشی و اما وزیر دفاع غنی با خیال آرام در خانهء خود در خواب است و رئیس امنیت و وزیر داخله اش هم حالی بیشتر از وزیر دفاع او را نداشتند. مقام های دفاعی و امنیتی غنی در حالی تن به پذیرش ذلت بار مقام های وزارت های دفاع و داخله و ریاست امنیت دادند که آگاه بودند، افسار این اداره ها در دست محب است و مقام های یادشده نقش کارگزاران شیطان را دارند. غنی پروژهء تحویلی افغانستان به شبکهء حقانی را از پیش سنجیده و تمامی زمینه ها را از پیش برشمرده بود. گزینش معاونانی چون صالح از خود راضی و متملق و لافوک و دانش که کمتر از صالح نیست و بیشتر از او خود را مطیع و پابوس غنی می خواند. دانش و صالح خود مقام های شان را مرهون لطف غنی می خواندند که چگونه دو مهرهء ضعیف را از میان سیاستگران تاجک و هزاره برگزیده است. در حالیکه غنی این دو مهرهء از خود راضی را هدفمندانه برگزیده بود تا آنان را به کار هایی مصروف کند که سنگ افتخار ” پهلوان زنده خوش است” را به سینه کوبند‌.
از پیشینهءرابطه استخباراتی صالح با شبکه های خارجی و گزینش او از سوی غنی بحیث معاون اول در یک استقرای ذهنی فهمیده می شود که انتخاب دانش بحیث معاون دوم هم ریشه در پیوند های استخباراتی دارد. سکوت و بی تفاوتی آنان در مورد تخطی ها و خودسری ها لاقیدی های غنی نشانهء این ” دهن پرآبی” است که گویا غنی بی‌خبر از آنان ارگ را به حقانی سپرده است. کدام عقل سلیم حکم می کند که لحظه به لحظه شهر ها و پادگان های نظامی به طالبان تسلیم داده می شوند و دو آقای معاون چنان بی تفاوت نظاره گر اوضاع اند که آب از آب تکان نمی خورد و از هر نوع قبول مسوولیت طفره می روند. آن آقایان تا امروز لب به سخن نگشوده و دلایل کوتاهی های خود را به مردم افغانستان نگفته و حتا جرات پوزش خواهی از این مردم را ندارند. در حالیکه مردم افغانستان این ها را دست راست و چپ غنی دانسته و در تمامی رخدادها آنان را شریک او می دانند. پس اگر چنین نبوده چگونه در آن روزها بر خود اتمام حجت نکردند تا امروز مردم افغانستان در مورد آنان قضاوت دیگری می داشتند. آیا فرار امرالله به پنجشیر و فرار دانش به خارج از کشور در همچو شرایط حساس می تواند، یگانه پاسخ رفع مسوولیت آنان به مردم افغانستان باشد‌. مسؤولیت آنان مگر تملق از غنی بود که از شنیدن سخنان تملق آمیز امرالله به غنی وجدان انسان تکان می خورد و تو بودن امرالله زیر پرسش می رود. مردم افغانستان بدین باور اند که غنی و دو معاونش در واقع ماموریت سقوط نظام و تحویلی آن را به طالبان داشتند و وظیفهء خود را خوب انجام دادند.
امرالله و دانش و محب و فضلی و دیگران در واقع پارچه هایی اند که به گونهء نقاشی کوبیسم در سیمای خنده های زشت غنی خودنمایی می کنند. غنی در واقع کارگردان سناریوی خیانت به مردم افغانستان است که سایر بازی گران را در لبخند های تصوری خود خیلی زشت و بدنما به تماشا می گذارد. غنی در این فلم در هیکل کسی خودنمایی می کند که حتا سگ شاه شجاع بر او شرف دارد. شاه شجاع دست کم جرات کرد تا به مردم معترض افغانستان بگوید” قیام را قوام ببخشید”؛ اما برعکس وسوسهء انتقال ۱۶۹ میلیون دالر غنی را چنان از خود بیگانه کرده بود که لحظه ای هم برای مردم افغانستان و به سرنوشت خونین شان نیندیشید. وی فرار را برقرار ترجیح داد و لقب فراری بابا را کمایی کرد و در فهرست نخست پیشتر از شاه شجاع ها قرار گرفت. آی کاش غنی اکنون خنده های فریب آلود خود را ببیند و آنها را بازخوانی کند تا آگاه شود که غنی با آن خنده ها چگونه سرنوشت یک کشور را به بازی ‌گرفت و چگونه با آن ژست های کاذبانه مانع اجماع سیاسی برای رسیدن به صلح واقعی در کشور شد. وی با این رویکرد میلیون ها انسان مظلوم افغانستان را در زیر دشنه های زهرآلود و تروریستان رها کرد و آی کاش به گفتهء آقای رهین مادر تو را نمی زاد و هرگز آبستن نمی شد تا افغانستان اینچنین در پرتگاهء تروریزم سقوط نمی کرد و فرهنگ و تاریخ و هویت و شهامت آن دستخوش نظامیان پاکستان یعنی غلام غلامان نمی شد.
یاهو
سرطان ۳۱, ۱۴۰۱جاودان
نويسنده: مهرالدین مشید