اعلیحضرت امیر امانالله خان آدم پیچیده و مرموز بود و دارای جذابیت و صمیمیتی که از ویژگیهای فرزندان پاینده خان - بنیانگذار خاندان حاکم محمدزایی - به شمار میرود. (در نامۀ تعارفی از سوی King George V پس از امضای معاهدۀ انگلیس-افغانستان، اولین بار "اعلیحضرت" خطاب شد و در جون 1926 لقب "پادشاه" را اختیار کرد.)
از نگاه خوی و خصال خانوادگی، میانهرو، خوشاخلاق و نیکورفتار مینمود. در تینس، اسبسواری و تیراندازی ورزیده بود. این میهنپرست که از عشق به کشورش الهام میگرفت، زیاد میکوشید تا منافع افغانستان را پیش ببرد و موقفش را در میان ملتهای آزاد جهان تثبیت کند. در نقش کسی که تا دسمبر 1927 به سفر خارجی نرفته بود، آگاهی نسبتاً خوبی - هرچند سرسری - دربارۀ مسایل جهانی داشت. پس در چه زمینه شکست خورد؟
کلید شخصیت او را شاید بتوان در لکنت زبان با بریده بریده سخن گفتنش یافت و نیز در نداشتن زنخ که نمایانگر شتابزدگی، ناسنجیدگی و ناتوانی است. نمیتوانست مشورتدهندگان خوبی برگزیند و میگذاشت که مشاوران شروری مانند خانوادۀ بدنام "چرخی" لوگری در امور دولت تأثیر بگذارند، ولی خانوادههای سرشناسی چون "مصاحبان" را یا تبعید میکرد یا نادیده میگرفت .
او نه بر بنیاد عقلانیت یا درک نیازهای سرزمینش، بلکه بر اساس تصامیم فوری و دانش ناقص پیش میرفت. از همینرو، کارش زیادتر به پروژههای کاملاً نامناسب یا بالاتر از توان مزدورانش میکشید. به این ضعفهای مهلک، باید افزود: خودشیفتگی بیپایه و بلندپروازی بیجای ویژۀ مردمان خام و ناآگاه که انقلاب 1929 درسهای عبرتآمیز و سودمندی به آنان داد .
گم شدن امانالله، به پشتیبانیهای سازمانیافته از آرمانش در صفحات شمال، مرکزی و غرب افغانستان پایان داد. اندکی پیش از آخرین شکست او، سفیرش در مسکو - غلامنبی از خانوادۀ بدنام چرخی - با نیروی اندکی که به گمان زیاد از سوی حکومت شوروی تجهیز و تقویت شده بود، از آمو دریا گذشت؛ اما [مردمان] صفحات شمال، کین دشمنانه در برابر امانالله داشتند و دولت شوروی هم آمادگی چندانی برای حمایت وسیع از وی نشان نداد. در نتیجه، غلامنبی نتوانست از مزارشریف پیشتر رود .
در همین زمان، عبدالرحیم - یکی از هواخواهان تاجیکتبار بچۀ سقا - روانۀ سمت شمال شد، سپس هرات را گرفت و در آنجا نوعی "حکومت جمهوری" برپا کرد. این دستگاه هیچگونه علایق وفاداری به حاکم رهزن کابل نداشت یا کمترین داشت. غلامنبی چند هفتۀ دیگر هم در صفحات شمال ماند و پس از شنیدن خبر شکست نهایی امانالله، امیدهایش را باخت و واپس به آنسوی رود بازگشت.
یگانه نیروی مقاومت در برابر رژیم تازه تنها از ولایت جنوبی [پکتیا] برمیخاست. در اینجا سردار نادر خان و برادرانش پیوسته به مبارزه ادامه میدادند .
حاکم رهزنی قدرت کابل را در دست داشت و دستیاران ستمگرش چیزی شبیه "سلطۀ وحشت" را پیش میبردند. حیطۀ صلاحیت امیر بر مردمان خودش در کوهدامن برقرار بود و تا زمانی که پول داشت، همیشه از قبایل پتان همجوارش نیز نیرو جذب میکرد. صفحات شمال و به ویژه هرات عملاً مستقل بودند. البته، قبایل پتان در جنوب و شرق - هرچند شاید آمادۀ مبارزه به جانبداری از وی میشدند - هرگز آمادۀ پذیرش حاکمیت فرزند یک خدمتگار/ معمولی تاجیک نبودند.
از سوی دیگر، اینان مزۀ آزادی را چشیده بودند و از دل و جان میخواستند تا سرحد امکان محافظتش کنند. افغانستان بیرهبر و بیارباب مانده بود. اگر به حال خود رها میشد، به گمان زیاد، در چند ماه پارچه پارچه فرو میپاشید. این وضعیت از منظر بینالمللی پر از خطرها تلقی میشد. اوضاع مبهم مینمود .
روابط روسیه با افغانستان در چند سال گذشته دستخوش دگرگونیها شده بود. پس از 1924 به نظر میرسید که دولت شوروی دلچسپی فراوانتری به امور افغانستان نشان میدهد. تمایل بیشتر برای اجرای مفاد پیمان شوروی-افغانستان، پیشنهاد تأسیس بانک دولتی و یک شعبه از Vneshtorg (شرکت تجارت دولتی) و پیشکش خدمات شهروندان روسی به تعداد کثیر، همه نمایانگر سیاست فعالتر نفوذ نسبت به گذشته بود. شاید برجستهترین بخش این کارکردها، گماشتن تقریباً سی شهروند شوروی در قوای هوایی افغانستان و فراهم آوردن امکانات برای آموزش خلبانان افغان در تاشکند بود .
این نوازشهای دوستانه از سوی "خرس روسی" تا اندازۀ زیادی به شخصیت Leonide Stark - سفیر روسیه - که خودش شباهت بیشتر به خرس داشت، نسبت داده میشود .
دوستیها موقتاً در جریان کشاکش بر مالکیت ینگیقلعه قطع شد. زمانی که مرزهای شمال در 1873 تعیین میشد، تصمیم گرفته نشده بود که مرز، خطالقعر آمو باشد یا یکی از دو کنارۀ آن. تنش میان دو کشور تا چند هفته داغ گردید، ولی روسها با زرنگی از این حادثه برای پیشبرد سیاستهای خود کار گرفتند. هنگامی که حقایق را کشف کردند، نیروهای خود را عقب کشیدند و پذیرفتند که کمیتۀ مشترک تحقیق و بررسی تشکیل شود تا ینگیقلعه را به افغانستان واگذارند. چنین عقبگرد شایسته از یک موقعیت کماهمیت توسط دولت شوروی، برای دپلماسی افغانستان موفقانه به نظر میرسید .
پیروزی یادشده در 1926 با امضای معاهدۀ بیطرفی و عدم تجاوز میان دو دولت دنبال شد. در 1927 توافقی برای خدمات فضایی بین کابل و تاشکند به امضا رسید. البته، مذاکرات برای قرارداد تجاری در جریان بود. در همین دوران، مناسبات دولتهای بریتانیا و افغانستان به دلیل تشدید مسایل قبیلوی جرقههای تنش را به نمایش میگذاشت .
در 1926 افغانها در لندن رسماً علیه forward policy [سیاست تهاجمی بریتانیا برای حفظ سلطه بر هند، نظارت مناطق مرزی و جلوگیری از تهدیدات روسیه] اعتراض کردند. نتیجۀ مجموعی این تحرکات، درخشش ستارۀ روسها در کابل را در آستانۀ سرنگونی امانالله جلوه میداد .
دولت شوروی نه تنها پنهان نمیکرد که هدف اصلی سیاست شرقیاش سرنگونی حاکمیت بریتانیا در شرق است، بلکه زمینهسازی داشت تا از افغانستان در نقش پایگاه برای پیشرَوی آینده به سوی هند کار گیرد .
در بهار 1929 ناپدید گشتن امانالله سبب شد تا buffer state (دولت حایل) به خلای خطرناک سیاسی تبدیل شود و پرسش حساس و پیچیده به میان آید: دولت بریتانیا در برابر وضعیت موجود چه موضع گیرد؟
دولت بریتانیا که از آزمونهای تلخ سدۀ گذشته در مورد مداخله در امور داخلی افغانستان آژیری در گوش داشت، درخواستهای امانالله برای کمک را نپذیرفت و اشارات ضمنی بچۀ سقا - جهت به رسمیت شناختن حاکمیت او - را نادیده گرفت .
همه نگاهها به نادرخان و برادرانش که روز هشتم مارچ 1929 از هند به افغانستان آمدند، دوخته شده بود. یگانه کسی که میتوانست اوضاع را بهبود بخشد و کشور را از هرج و مرج و فروپاشی برهاند، بدون چون و چرا نادر خان بود. گرچه او در گذشته نشان داده بود که با سیاست مرزی بریتانیا قویاً مخالف است؛ چنان مینمود که بریتانیا ناگزیر همه تلاشهای خود را برای پشتیبانی از نادر خان در بازگیری تاج و تخت افغانستان برای خاندان درانی به کار خواهد گرفت، اما نگرفت .
در آستانۀ همین شورش، وزیر امور خارجۀ بریتانیا در پارلمان اعلام کرد: "اعلیحضرت [King George V] صمیمانه خواستار تأسیس دولت مرکزی قدرتمند در افغانستان است و هنگامی که ایجاد شود، برای نمایاندن مراتب دوستی با مردم افغانستان، آماده خواهد بود در بازسازی و توسعۀ کشور هر کمکی که از دستش بیاید، ارائه دهد ."
در راستای همین سیاست، دولت هند نادرخان را هنگام ورودش به بمبئی با حرمت پذیرفت و صریح و دوستانه به آگاهی وی رساند که مقامات با کمال میل به چنین مهمان برجسته تسهیلات زیاد فراهم میکرد، ولی با دریغ که در پرتو سیاست عدم مداخله در امور افغانستان، شرایط آن زمان، و قسماً منافع خود نادرخان، ممکن نیست .
دولت بریتانیا امیدوار بود که نادرخان انگیزهها را دریابد و با پرهیز از هرگونه فعالیت سیاسی در هند، هرچه زودتر به افغانستان برود. در واقع، بریتانیا نه آمادۀ عرضۀ کمک و نه ارائۀ مشورت به نادرخان بود. البته، بسیار زیاد میخواست خلای قدرت در افغانستان با سرعت پر شود و تقریباً مطمئن بود که هیچکس جز نادرخان نمیتواند این کار را انجام دهد. با این حال، بریتانیا تصمیم داشت تا زمانی که نادرخان پیروز نشود، کوچکترین مددی به وی نرساند. پس از پیروزی آمادۀ پشتیبانی او بود .
عجیب است! در همچو شرایط، آدمهای نیرومند به افراد قوی رو میآورند و آدمهای ناتوان به افراد ضعیف؛ زیرا کسی که توان پذیرش مشوره را ندارد و همیشه به گردآوری "پیروان گوش به فرمان" میپردازد، واماندۀ درمانده است و شکست میخورد. مگر سرنوشت امانالله چنین نبود؟ در حساسترین مقطع زندگی، مشاور میهنپرست، وفادار و استوار را کنار گذاشت و به اندرزهای اشخاص زبونی چون محمدولی و دغلبازانی مانند اعضای خانواده چرخی گوش داد. در نتیجه، مصیبت عظیمی را هم بر کشور و هم بر خود تحمیل کرد .
در نگاه نادرخان این دوران، دوران اندوه و اهانت عمیق بود، البته با پایان ثمربخش برای خودش. او دو سال در نقش وزیر مختار افغانستان در فرانسه، فرصت کافی برای مطالعۀ اروپای پس از جنگ و برقراری رابطه با شخصیتهای زیادی داشت. از آن میان، Lord Crewe سفیر بریتانیا در پاریس با مهربانیهایش تأثیر ماندگاری بر این تبعیدی غمگین گذاشت .
نادرخان هنگام برون آمدن از کابل در 1924 پیشبینی کرده بود که اصلاحات عجولانه و ناسنجیدۀ امانالله به نابودی افغانستان و سرنگونی خودش خواهد انجامید. هر گزارشی که از خویشاوندان و دوستانش از افغانستان میرسید، همان باور تلخ را تقویت میکرد، تا اینکه در پاییز 1926 دیگر تاب نیاورد. از یکسو، سلامت جسمانی وی بسیار آسیبپذیر شده بود و از سوی دیگر، بازگشت به افغانستان را ناممکن میدانست و نمای آینده را خیلی تیره میدید. لذا، از موقفش در پاریس استعفا داد و به شهر Grasse/ جنوب فرانسه رفت.
در آنجا سردار هاشم خان و سردار شاهولی خان به او پیوستند. هر سه برادر چشم به راه روزهای درخشان بودند .
پای رسیدن سه برادر به جنوب افغانستان، جوانترین شان، سردار شاهمحمود که در افغانستان بود، به آنها پیوست. چهار برادر در آخرین روزهای اکتبر 1929 خود را در وضعیت بحرانی تصرف مخاطرهآمیز در کابل یافتند و با وظیفۀ دشواری که تا آنگاه بر هیچ انسانی تحمیل نشده بود، مواجه شدند. همین چهارم سردار با کمترین امکانات - تنها لباس تن و مبلغی پول که در هند از دوستان به دست آورده بودند - راه پیمودند و به کابل رسیدند .
بچۀ سقا همه پولهای جامانده در خزانۀ دولت را برداشته و ماهرانه پنهان کرده بود. نه ارتشی برای برقراری نظم وجود داشت و نه پولیسی که چنان نظمی را تأمین کند .
هزاران نفر از مردان "قبیلۀ فاتح" که بیانضباط و تشنۀ تاراج بودند، [هنگام گرفتن کابل] یک خواست داشتند: "یا پاداش عادلانه در برابر خدمات ما داده شود یا بگذارید که خود در جستوجوی مکافات خویش شویم". به آنها اجازۀ غارت داده شد. نادرخان ناگزیر بود چور و چپاول همه دفاتر دولتی و حتا یغمای اشیای گرانبهای سفارت فرانسه را تماشا کند .
تاراج بسیار زیاد مؤثر بود. (The looting was most effective)/ [چپاول زیادترین کارآیی داشت؟] مردان قبایلی حتا قالینهای بزرگ روی پلههای زینۀ قصر دلکشا را بریدند و بردند. سالها پس از آن، مدالها، جواهرات و سایر غنایم متعلق به خانوادۀ سلطنتی سابق، در بازارهای پشاور نمایان میشدند. دفتر نمایندگی [سفارت] بریتانیا که در زمان سقوط امانالله آسیب فراوان دیده بود، این بار هیچ خساره ندید و دستناخورده ماند.
وظیفۀ فوری فاتحان تأسیس ادارۀ مرکزی بود. نادرخان از همان زمانی که به افغانستان پا گذاشت، به احتمال پذیرش تاجوتخت - در صورتی که مجبور شود - اشاره کرده بود؛ اما گمان نمیرود که در آغاز چنین نیتی در ذهن داشت. او از مدتها قبل دریافته بود که باید با گذشته قطع ارتباط کند؛ زیرا هرگونه تلاش برای بازگرداندن امانالله به تخت شاهی، به درگیری فوری شورشها میانجامید و کشورش را بار دیگر به آشوب و هرجومرج میکشاند .
نادر شاه میهنپرست بود، وطنش را با شور و شوق سرشار دوست داشت و معتقد بود که خداوند او را برای رهبری مردم افغانستان در مسیر پیشرفت و صلح برگزیده است. لذا، روز شانزدهم اکتبر 1929، در سایۀ رای ارتش پیروزمند و آرای مردم شادمان و سپاسگزار کابل - به خاطر رهایی از نـُه ماه وحشت - پذیرفتن تاجوتخت را اعلام کرد.
دو هفته بعد، اولین اقدام عامۀ شاه امضای حکم اعدام بچۀ سقا بود (و در آن زمان به شدت زیر انتقاد قرار گرفت). البته، اطلاعات بعدی نشان داد که این راهزن پس از تنها ماندن از سوی پیروانش، آمد و بدون قید و شرط تسلیم شد، ولی اجرای حکم اعدامش توسط لشکر قبیلوی که در آن زمان کنترل کامل کابل را در دست داشتند، درخواست گردیده بود .
افزون بر این، فعالیتهای حامیان امانالله در کابل بیتوجه نمانده بود و با کارزار ضدتبلیغاتی در خارج و نظارت شدید در داخل کشور پاسخ داده میشد. البته، جایگاه شاه در میان مردم خودش - چنانی که بتواند خدمات هر افغان برجستۀ آماده ابراز توبه و بیعت را از چشم بیندازد - نیرومند نبود .
التفات شاهانه برای نادیده گرفتن لغزشهای گذشته به شرط وفاداری آینده، پشتیبانان اصلی امانالله یعنی خانوادۀ بدنام چرخی را واداشت تا برای سرنگونی دولت طرح مخاطرهآمیزی ارائه دهند .
ما [انگلیسها] به یاد داریم که در 1929 هم غلامنبی، عضو ارشد این خانواده، برای ورود مجدد به افغانستان به کمک روسیه تلاش داشت .
او که برای دستیابی به اهدافش از اجرای هیچ کاری روگردان نبود، این بار از طریق گماشتگانش آغاز کرد به تحریک بلوا در ولایت جنوبی که از گذشتهها به ناآرامی شهره بود. حاکمیت نادرشاه در آنجا پیشرفت چندانی نداشت، اما غلامنبی از دوران حکمرانی سابق خود در این منطقه صاحب رسوخ و نفوذ بود .
در جولای 1932 که وضعیت مناسب به نظر میرسید، غلامنبی با ادعای وفاداری، اجازۀ بازگشت به کابل خواست و چراغ سبز دید. گرچه پیش از آمدن او، یکی از هواخواهان برجستهاش در ولایت جنوبی دستگیر شده بود، خودش با نقشۀ نهانی پا پیش گذاشت و در میانۀ اکتبر به کابل رسید. پس از چند روز، در ضیافتی در قصر دلکشا به حضور شاه معرفی شد. مناسبت مهمی بود. هر پنج برادر سلطنتی برای بحث در پیرامون برنامههای آینده گرد هم آمده بودند. بزرگان کابل و اعضای هیئت دپلماتیک نیز شرکت داشتند .
اعلیحضرت به تالار تشریف آورد، مهمانان را خوشآمدید گفت و با سخنان مهربانانه از کنار شان گذشت. زمانی که به وسط سالون برگشت، غلامنبی برای معرفی به خدمت حضور آورده شد .
ما [انگلیسها] که تماشاچی بودیم، تنش لحظه را احساس کردیم. سطح بلند تهذیب پادشاه هنگام "خوشآمدید" گفتن به مهمانان را میدیدیم. پس از صحبت خیلی مختصر، هنگامی که نادرشاه رویش را برگرداند، نگاه پر از کین و نفرت پنهانناشدنی در چهرۀ شرور و مکار غلامنبی آشکار شد. آن صحنه را هرگز فراموش نخواهیم کرد .
یکی دو روز پس از آن که پادشاه به انگیزههای غلامنبی در پشت پردۀ "برگشت به کابل" قویاً بدگمان شده بود، به او فرمود که معاش ماهانۀ مادامالعمر دریافت میکند، به شرطی که از خاک افغانستان بیرون رود و دیگر به سیاست دست نزند. او وانمود کرد که پیشنهاد خدمت در کشور را مدنظر دارد، ولی خیلی زود سرگرم توراندن شورش در ولایت جنوبی و جلب حمایت از طریق پخش بیدریغ پول در کابل گردید .
در اوایل نومبر، پرده از روی نقشههای نهانی غلامنبی برداشته شد. حاکمیت به شواهد انکارناپذیری از خیانت و سوءاستفاده از مصونیت اعطاشده به وی دست یافت. روز هشتم نومبر به کاخ سلطنتی احضار گردید. شاه او را به خیانت بزرگ متهم کرد، مدارک مستندی را پیش کشید و خواهان پاسخ شد. غلامنبی با طفره و توهین واکنش نشان داد. همین باعث گردید که پادشاه حکم به اعدام فوری وی بدهد .
همچو اقدام عجولانه اشتباه اساسی بود و شاید هم یگانه اشتباهی که هنگام داوری قضیۀ مهمی، از نادر شاه سر زد و بهایش را پس از یک سال با خون خود پرداخت. در آن زمان، شاه کوشید تا لغزشش را جبران کند: مدارک مستند گناه غلامنبی را به سه نهاد جداگانه سپرد. آنان تأیید کردند که اعدام برحق [به شیوۀ عادلانه] بود. البته، اقدام خودکامۀ شاه مایۀ برانگیختن احساسات فراوانی علیه خودش در سراسر کشور شد .
بر مبارزۀ سیاسی میان جناح هواداران امانالله و خاندان حاکم، جنبۀ شخصی - ماجرای خون و خونبهای پتانی - بین خانوادههای چرخی و مصاحبان افزوده شد و احساسات تلخ میان دو طرف را قویاً تشدید کرد. تبلیغات ضد دولتی در افغانستان فزونی گرفت .
ضربۀ بعدی در اروپا زده شد. سردار محمدعزیز - برادر شاه و وزیر مختار افغانستان در برلین - هنگام برون آمدن از خانه (جون 1933) به قتل رسید. دانشجوی قاتل گفت که اقدامش اعتراض به تسلط بیش از حد نفوذ بریتانیا در افغانستان است. این انگیزه به اعضای خانوادۀ چرخی دستآویز آماده داد تا سلسلۀ دشمنی را دنباله دهند. تنشها در کشور بالا گرفت. تبلیغات ضد دولتی با عملیات انجامشده در منطقۀ مهمند در جولای توسط دولت هند، به عنوان بخشی از سیاست آنها، قوت گرفت. (این عملیات فرصتی را فراهم کرد تا در روزنامۀ تُرکی "جمهوریت"، کارتون امانالله در حال بررسی نقشۀ منطقۀ مهمند چاپ شود. در زیرش نوشته بود: شاه پیشین هرگز اجازۀ وقوع چنین بیاحترامی را نمیداد.)
مخالفین خاندان سلطنتی بار دیگر از بدگمانیهای همیشگی در برابر نفوذ بریتانیا در افغانستان سوءاستفاده کردند. گزارشهایی که گویا "بریتانیا به طور مخفیانه وطن ما را تصاحب کرده" بهانۀ اقدامات خشونتآمیز زیادتر گردید. این بار، سه عضو هیئت دپلماتیک بریتانیایی قربانی شدند .
تدابیر سختگیرانۀ دولتی علیه رهبران جناح انقلابی در کابل رویدست گرفته شد: عضو دیگری از خانوادۀ چرخی اعدام گردید و بازداشتهای گستردۀ صورت گرفت. احساسات در سراسر افغانستان بسیار متشنج بود. گرچه تدابیر خاص محافظت از زندگی پادشاه در کابل گرفته شده بود، ترکیبی از تقدیرگرایی اسلامی [ایمان به قضا و قدر] و بیکفایتیهای محلی جلو اثربخش بودنش را گرفت .
مراسم بررسی وضعیت نظامی/ ارتش که برای شانزدهم اکتبر برنامهریزی شده بود، لغو گردید. هشتم نوامبر - سالروز اعدام غلامنبی - نادر شاه با وجود هشدارهای امنیتی، بر اشتراک ورزیدنش در جشن اهدای جوایز فارغان مکتب در صحن قصر دلکشا پافشاری نمود. هنگام عبور از صفوف دانشآموزان، پسر نامشروع غلامنبی که تازه از زندان آزاد شده بود، گامی به سوی شاه برداشت و او را با شلیک گلوله جادرجا از پا درآورد .
لحظۀ بحرانی در تاریخ هندوکش فرا رسید: بزرگترین برادر شاه، سردار هاشم خان و دو تن از اعضای برجستۀ کابینه به صفحات شمال رفته و سردار شاهمحمود - وزیر حربیه و جوانترین برادر پادشاه - یگانه عضو مقتدر دولت در کابل بود. اگر روال تاریخی دنبال میشد، او باید برادرزاده را به زندان میانداخت، دهان فوج را با پرداخت پول میبست و تاج و تخت را با خزانه و زرادخانه به دست خود میگرفت؛ اما با وجود قاطعیت و سرعت عمل، هیچکدام از این کارها دست نزد.
وفاداری و اخلاصی که نادرشاه در طول حیات در قلب خدمتگزارانش جا گذاشته بود، به حفظ و انسجام سلسلۀ خانوادگی کمک کرد. پس از مرگ او، برادرانش از اجرای خواستههای وی و ادارۀ حکومت کشور به شکلی که به نحو احسن باعث حذف تمام عوامل نزاع داخلی و ترویج پیشرفت پایدار آن شود، رخ برنتافتند و اندیشۀ دیگری نداشتند .
سردار شاه محمود فوراً اقداماتی انجام داد تا سلطنت شاهزاده ظاهر، فرزند قانونی پادشاه، تضمین شود. ساعت شش شام همان روز، آوای شلیک توپ از درون کاخ، خبر از تاج پوشیدن پادشاه نو میداد. تا چند روز دیگر، همه ولایات و قبایل مرزی بیعتنامههای شان را عنوانی [محمدظاهر] سلطان جوان امضا کردند .
برخلاف تمام انتظارات و آزمونهای گذشته، دوران جدید افغانستان بدون هیچگونه اغتشاش آغاز شد. همین واقعیت نشان میدهد که کشته شدن نادر شاه از سوی رهبران جناح هواخواه امانالله برنامهریزی نشده بود، زیرا آنان برای بهرهبرداری از شرایطی که مدتها انتظارش را میکشیدند، آماده نبودند.
یادداشت سیاسنگ: پنجاه سال پیش استاد مضمون انگلیسی ما در لیسۀ سنایی غزنی آقای لوکچند بود. من در فراگیری و کاربرد دو واژۀ mistake و error دشواری داشتم و هر بار یکی را به جای دیگر کار میگرفتم. (کمسوادی را نظر کن، شرمساری را ببین! نیمسده گذشت و هنوز نمیدانم که یکی را جای دیگری گرفتن error است یا mistake.) استاد لوکچند با مهربانی گفت: "مثلاً اگر یک کلمه را با املای نادرست بنویسی، mistake است. اگر جمله را با گرامر نادرست بگویی، .error میشود"
کاش جاودانیاد زنده میبود تا در پیشگاهش زانو میزدم و میگفتم: Fraser Tytler اعدام حبیبالله کلکانی و غلامنبی چرخی به دستور اعلیحضرت محمد نادرشاه را یک بار mistake و دو بار error گفته است. آیا در دستور زبان تاریخنگاران شاه پسند، "اعدام" هم معادل غلط املایی یک واژه است و هم به خبط دستوری در یک سطر میماند؟ تا کنون گمان میبردم که "اعدام" در هر زبان جهان "جنایت" و بسا فراتر از سهو و لغزش است .
برگردان: صبورالله سیاهسنگ