افغان موج   

افغانستان، سوگمندانه، درعصر نانوتکنولوژی، دیجیتال و ربات های هوشمند انسان نما، در عصر قابلیت های یادگیری و ادراک پیشرفته، عصر بمبهای رهبری شده و شیمایی و پهپاد و کلون و شبیه سازی انسان و حیوان،عصر فضاء، عصر فلسفه و تعقل و خردگرایی و آموزش های برتر آنقدر درمانده و حقیر و بی نوا و قابل ترحم است، و قسماً، آنقدر عقب نگه داشته شده، یا به عقب برده شده است، که اینک از روی ناچاری و ناداری و مجبوریت از نو و دگرباره به دوران شیطانک، وسیله ای که هزارها سال پیش مردم برای تنویر خانه های خویش از آن استفاده می کردند، یا هریکین و شمع و مشعل، رو آورده است!

 

 

چرا چنین است؟ آیا گاهی به این مسئله فکر کرده ایم، که چرا کشور ما به چنین وضعیتی برگشته است؟ چرا دیگران به پیش روانند و ما به عقب؟ چرا جهان پیوسته در حال عروج به بالاترین مدارج زندگی و آسایش و رفاه است و ما بلاانقطاع درحال نزول و فرو رفتن در نکبت و فلاکت بیشتر و بیشتر، و دستخوش درماندگی و ذلتی رو به تزاید؟

و اینکه آیا واقعا" نصیب و قسمتی در کار است و خواست خدائی که اگر بخواهد می دهد و اگر نخواهد نمی دهد؛ یا می گیرد و می آزماید و ذلت و عزت به دست اوست؟ و اگر چنین است، چرا ما را در میان این همه عالم و آدم انتخاب نموده است؟

یا این است که همه نگون بختی های ما حاصل کار هایی است که ما خود از روی نادانی و حماقت در حق خود کرده و می کنیم؟ اگر خود ما چنین کاری را در حق خویش کرده و می کنیم، این"خود"، چه کسی و یا چه کسانی خواهد بود؟

 

از خیلی ها این سؤال را پرسیده ام. جوابی تقریبا" اکثریت مردم یک چیز بوده است: "بعد از خارجی ها، به ویژه پاکستان و ایران، حاکمان ما، به علاوه، رهبران به اصطلاح جاهدی و جناح های مختلف طالب در ویرانی ملک و خواری ما گنهکارند!

آیا این تصور، در یک سنجش کلی و ژرف تر می تواند به کلی درست باشد؟ ظاهرا" و تا حدودی زیادی، به ویژه وقتی کارنامه های حاکمان کشور را در طول تاریخ مد نظر قرار می دهیم و کار های خلق و پرچم و به اصطلاح جهادی ها و طالب ها و کرزی ها و غنی ها را، جواب ما هم چیزی نیست، غیر از گفتن: آره؛ اما بنابر یک ارزیابی بازهم ژرف تر و دانشورانه تر، آیا این تصویر و تصوری که مردم ارائه می کنند، می توانند به آن اندازه گویای حقیقتی احوال ما با ابعاد بازهم گسترده تر و مقرون به باور عمیق تر باشد، که بتوانیم با قوت تمام بر نظری که این تعداد از وطنداران ما ارائه می کنند، به شکل صحه بگذاریم و اتکا و اعتماد کنیم و سه عامل یاد شده ـ خارجی ها، حاکمان و دستیاران مذهبی شان و جهادی ها را در مجموع ـ "عمده ترین عامل" همه بدبختی های خود به حساب بیاوریم؟

حقیقت بی خدشه تر، در کنار این عوامل جانبی قوی و ضعیف، در واقع نه برخی از این تصور ها، بلکه این است، که عامل عمده، اصلی و اولیه همه بدبختی های ما نه خارجی ها هستند و بودند، و نه حاکمان و رهبران به اصطلاح مجاهد و طالب و کرزی ها و غنی ها؛ بلکه مقصر اصلی تمام رنج ها و بدبختی ها و عقب ماندگی های ما، باوجود تقصیر آن سه جناح، که به هیچ وجه قابل دفاع نیستند، خود ما، یعنی اکثریت خاموش و منفعلی هستیم که بجائی حضور در صحنه و میدان تصمیم گیری های کلان و مهم و حیاتی و سیاسی (همین تو، من، او، ما، آن ها و این ها) و توجه به زندگی پر از مصیبت و مشقت خود، و درک اعتبار و میزان قدرت و توانائی های خویش، هرگز نخواسته ایم دوست و دشمن خود ـ چه داخلی، و چه خارجی را ـ به درستی بشناسیم و هرگز تلاش نکرده ایم خود را از منجلاب خواری ها و ناداری ها و ناتوانی ها و ذلت ها و ننگ ها و فقر، به ویژه فقر فرهنگی، بیرون بکشیم و متوجه کوتاهی و عیب و نقص خود شده و خود را آنگونه که کانت می گفت از "صغارت"، که از هزاره ها سال گریبان ما را گرفته است، رهایی ببخشیم. ما هایی که همیشه با خود فریبی یا تصورات موهوم و طفلانه، انتظار گشایش و کمک از نیرو های ناپیدا و خیالی و افسانه ای را داشته ایم؛ و یا از آدم های شارلاتان و وجدان فروخته ای که صد ها سال و هزار ها بار ما را با تذویر و فسوس تشنه تا لب دریا برده و تشنه پس آورده اند، حمایت کنیم. ما هائی که نخواسته ایم شناختی درستی از خود و پیرامون و محیط خود و جهان و هستی پیدا نموده و درسی از تاریخ تلخ گفتار، ولی حقیقت نما بگیریم و راه و رسم رشد دادن به شخصیت و شعور خویش را و آزاد زیستن و از حقوق خود دفاع کردن را نیاموخته ایم. ما هائی که نیاموخته ایم که مدتی را صرف خودکاوی و مطالعه تاریخ خود و جهان کنیم و به شکوفائی استعداد های جوشان و نهفته در خود و استفاده از تجارب دیگران بپردازیم و شیوه های رهائی خویش از بند های ذهنی و قیود شارلاتان های سیاسی ـ مذهبی را جست و جو کنیم و از امکانات رشد انسانی خویش بهره لازم بگیریم و با ناسازگاری های طبیعت و بیداد انسان های سودجو و رژیم های سرکوبگر ـ معمولاً خارجی های طماع ـ به مبارزه برخیزیم.

عامل اساسی بدبختی و بیچارگی ما، در واقع همین نکاتی است که یاد شد و به همین دلیل در همه عمر بار بار ما از یک، یا دو ـ سه سوراخ (یکی، سیاستمداران بی مروت، خودمحور، سالوس و ریاکار؛ دیگری، روحانیت دروغگو، پر از مکر و فساد، کاسبکار و سوقی؛ و دیگری هم، خارجی ها طماع) گزیده شده ایم؛ ولی هیچ وقت درسی از خبط و خطا و غفلت و مسامحه کاری خود نگرفته و نمی گیریم؟

می دانم که هر کسی برداشتی دارد. هیچگاهی همه یکسان فکر نمی کنیم ـ امری جالب و خوبی هم است که چنین است؛ ولی به نظر من فقدان عقل و نبود خرد و و علاقه راستین به زندگی و میهن و جدیت در گفتار و عمل، به مثابه اهم ترین عامل در ما، یا انجماد فکری و آموزه های سنتی، سبب شده است که هر سبک مایه ای نااهل، هر تن فروش سیاسی، هر اجنبی پرست بی احساس، هر راهزن و دزد و طرار و هر مار خوش خط و خال داخلی و خارجی پا پیش بگذارد و خود را سر رشته دار کار و آقا و تاج سر ما بتراشد و ما هم همه صلاحیت و اختیار خود را خوش خوشان و به میل خود، به فکر این که اگر دوست است، همین است و بس، به دست های کثیف و گاهی هم خون آلود این ها سپرده ایم؛ به هر فاسد و پول پرستی که بخاطر سُروُر و سعادت و طرب و عشرت و استفاده و بهره خود و سود و سلم اهل بیت و تبار و طایفه و قبیله و قوم اش ما را، همه ما را، گوسفند قربانی پنداشته و به هر کشوری بی سر پا و هرزه و لات و مهملی فروخته و می فروشد و یا به هر مسلخی که خواست می برد. مائی را که همواره با بدبختی و ذلت و فقر و محرومیت و نیاز دست به گریبان بوده و هستیم. بلی، همین مائی که دلالان و تن فروشان سیاسی و مزدور و... را به اریکه قدرت و حاکمیت می نشانیم و چون آفتاب پرستان متعصب در برابر شان زانو می زنیم، پیشانی بر زمین می ساییم و به پرستش شان می پردازیم.

بلی، ما هایی کم خرد و بی عقلی که هر فاسد و فاجر و نابکار کم صفت را شاه و وزیر و رئیس و وکیل و خان و بزرگ ده و شهر و قوم و قبیله و کشور خود ساخته و می سازیم و کمرش را هم با کمربند، اگر شاه باشد، مزین با جواهر گرانبها، می بندیم؛ و گاهی با هورا بدرقه می کنیم و گاهی هم با الله و اکبر و صلوات و...؛ به ویژه در این عصر و زمان!

بگویید؛ و معترض شوید، اگر چنین نیست! بگویید؛ و معترض شوید، اگر همیشه از یک غار ـ همان باورهای غلط و ناشیانه خود ـ گزیده نشده ایم...

ولی اگر آنچه گفته شد درست و حقیقت است، و همیشه بنابرغفلت خود ما، ما از یک غار و با عین متد و شیوه و با نیش زهرآلود عین کسان گزیده شده ایم، آیا عجیب، شرم کلان، خجلت آور، گناه و نشانی از حماقت ما نیست، که چنینیم؟ و نباید بپذیریم که تقصیر اصلی همه نابکاری ها، همه ویرانی ها، همه رنج ها، همه عقب ماندگی ها و همه به عقب رفتن های شرم آور به دوش ما می باشد؟!

(قصد من تبریه شاهان و سرداران و سران مذهبی و جناح های حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جهادی ها و طالب نیست؛ اشتباه نشود، بلکه در روشنی قرار دادن بخش پنهانی پاره ای ازعواملی بیچارگی و عقب مانگری و فقر و فلاکت ماست، که تا حال به ندرت بدان پرداخته شده است!)

و اگر است، که باید باشد، سؤال این است که تا چه وقت می باید ما چنین باشیم ـ در پندار و رفتار و کردار؟ و تا چه وقت ما نمی خواهیم خود را از قید و بند های ذهنی ـ روانی کهنه و مخرب رهائی ببخشیم و تا چه وقت نمی خواهیم به تاریخ پر فراز و نشیب خود با دید نو و منتقدانه بنگریم و تا چه زمانی نمی خواهیم از خود و از دیگران شناخت درستی پیدا کنیم و تا چه وقت نمی خواهیم اشتباهات خود را ببینیم و به رفع آن ها بپردازیم و از اعتماد بیجا به هر کس و ناکس دست بکشیم و به خود و زندگی خود اهمیتی قایل شویم؟ و بالاخره چه وقت مانند دیگران به پختگی و خبرگی لازم می رسیم و در می یابیم که تاریخ را مردم ـ سازمان های مردم نهاد ـ همهء مردم، همه قشرها، شهری و روستائی، پیر و جوان، زن و مرد، کارمند و کارگر و دهقان و کسبه کار، تحصیل کرده و بی تحصیل و باسواد و بی سواد می سازند، نه افراد!

و بالاخره، چه وقت به این امر مسلم پی می بریم، که ملتی که به جمود فکری دچار است، همیشه خوار است؛ و ما، اگر می خواهیم از خواری نجات پیدا کنیم، باید خود را از جمود فکری رهائی ببخشیم.

نويسنده: سید هاشم سدید