افغان موج   

محمدعثمان نجیب

من چند توبه‌ نامه را در پوششِ‌تحلیل از برخی استادان خواندم.

 این عرض را من هم می‌کنم:

           برخی استادان به نرخ‌ روز قلم می‌ زنند

      در تَب‌ وتابِ‌ روزگاران نمادِ تذبذب نه‌ باشیم.

 

پیام‌بر می‌گفتند انسان مرتکب اشتباه و خطا می‌شود. خلفای‌راشدین همه به این‌گمان بودند که انسان اند و اشتباه

می‌کنند و به‌همان‌دلیل می‌گفتندکاستی‌های‌شان را برشمرند تا به‌نام‌خلیفه دچارِسرگیچه نه‌شوند. ابن‌سینا دانش را تا آن‌جا رساند که خودش‌را بی‌بهره از آن‌خواند، عالمِ اسلام ده‌ها جلد تفسیر نوشت بر نیمی از قرآن اما مذبذب نه بود. و هزاران‌تن عالمان و دانش‌مندان همین‌گونه اما در افغانستان چنین نیست.

چند نوشته‌ی برخی استادان فرهیخته‌ی‌ مانرا در گزارش‌نامه‌ی وزین‌افغانستان خواندم که بالفافه‌ی‌گویا تحلیل، نوعی توبه‌نامه و عقب‌نشینی دراماتیک اند و آگاهان‌ِ‌ سیاست می‌دانند آن مطالب در بحبوحه‌ی آمدآمد طالب رنگ نوشتار عوض کرده اند. برخی‌سیاسیون را هم سراغ دارم که همت‌باخته اند. وقتی به نگاشته های پیشین شان نگاه‌کنی و امروز شان را بخوانی در حیرت می‌روی که برخی انسان‌ها چقدر زود چهره بدل می‌کنند و اشتباه می‌کنند. آیا همه‌کس را که استاد گفتی یا خودِشان به‌خود جلوه‌های‌روشن‌گری و استادی دادند نه‌باید نقد شوند و تنها به‌نام این‌که در اجتماع به نام استاد شهره‌ اند، هرچرندی را که حتا منجر به تضعیف روحیه‌ی یک نسل شود به خورد ملت بدهند و ما باید سکوت کنیم؟

امروز فرزند ارشدِ من به من گفتند: « پدر جان فکر تان باشه که برخی‌ها به‌نام توصیه و تربیه بیخ آدم را می‌کَنَند. حیران ماندم که من همان نادانِ گذشته‌ام یا فرزندانِ‌ما دانا اند. بیایید پیش فرزندانِ مان سرافکنده نه‌باشیم با چند رویی‌های‌مان خطای شخصیتی نه‌کنیم.

اگر روال توبه‌ نگاری‌ها در قالبِ گویا تحلیل ها ادامه یابند من مرزی بین استادی و شاگردی را می‌شکنم اما با احترام و ادب نامِ‌ نان‌خورانِ‌نرخ روز را با مستندات افشا می‌کنم.

 

بخوانید یک یادداشتی را که استاد نام‌داری نوشته‌‌ اند.

 

(هیچ پشتون، تاجک، هزاره و ازبک خالص وجود ندارد

 

 نفرت پراگنی قومی؛ بیماری مزمن پیشا مدرنیزم و نشان دهندهٔ عمق فقدان شعور و ناآگاهی خواص جامعه است.

مطلبی ارزشناک از استاد عبدالحی خراسانی

اینکه مدعیان کاذب روشنفکری از بام تا شام نفرت پراگنی قومی می کنند و علیه کلیت یک هویت اجتماعی و فرهنگی فتوا صادر می نمایند، در واقع جهل و تعصب ابلهانه ای خود را به نمایش می گذارند.

آن شاعری که مثلاً خود را صد درصد پشتون می داند، اگر همین حالا برود و آزمایش «DNA» بدهد، معلوم نیست چند درصد واقعاً پشتون است و احتمالاً ۸۰ درصد تاجیک از آب درمی آید.

آن روشنفکر مأبی که در چهار سوق شهر پرچم تاجیک برافراشته است، اگر آزمایش بدهد، شاید ۷۰ درصدش پشتون از آب در بیاید.

کسی که از صبحگاهان تا شامگاهان شعار « ترک تبار» بودن سر می دهد، معلوم نیست بیش از ۳۰ درصد تعلق به هویت فرهنگی ترک داشته باشد.

اصلاً لازم نیست زحمت به آزمایشگاه رفتن را بدهید، کافیست همان کتاب نخست تاریخ و جغرافیای افغانستان را که در زمان امان الله خان رسماً چاپ شده است را ورق بزنید تا بدانید که هویت های فرهنگی ترک زبانان و فارسی زبانان و پشتو زبانان در سرتاسر : کنر ، مشرقی بزرگ، قندهار ، هلمند، تمام حوزه جنوب و غرب و شرق، چنان پراگنده اند که شاید همین جناب یون در اصل یک ترک تبار باشد...

فرق بین یک تاجیک و پشتون کجاست؟ مگر غیر از این است که تنها زبان است؟

سخن آخر افغانستان دارای هویت های متنوع و متکثر قومی و فرهنگی می باشد، راه حل ثبات و استحکام این سرزمین؛ اصل شهروند محوری، توزیع عادلانه ثروت و قدرت، قبول دموکراسی به عنوان راهکار و تفکر، توزیع افقی قدرت در سرتاسر افغانستان و مراجعه به ریفرندوم در مسایل اساسی کشور می باشد.

مبارزه با فاشیسم قومی تنها به معنی مبارزه با یک قوم نیست، بلکه مبارزه با تفکر فاشیسم می باشد.

تفکرفاشیسم در ضمیر نا خودآگاه تمام اقوام وجود دارد و در صورت فرصت ظهور، خود را نشان می دهد.

شعارهای احساساتی فدرالیزم و تجزیه، بدون مطالعه‌ی جامعه شناختی، جغرافیای هویتی، ژئوپولتیک افغانستان و فقدان قانون اساسی دموکراتیک و مدنی، نه تنها مشکلات اساسی ما را حل نمی کند، بلکه متغیر های جدیدی به معادله پیچیده کشور اصافه می نماید.

باشخصیت محوری، انحصار سیاست و قدرت در خانواده، میراثی شدن احزاب کلاسیک و بدوی و غیر مدنی، شکاف عمیق طبقاتی و.. اگر نسخه و حیانی هم بیاید؛ این کشور کشور نخواهد شد.)

من نه‌دانستم ارزش‌ناکی این نوشته‌ی‌سرتاپا ندامت در کجای آن است. مگر آقای‌خراسانی همه نوشته‌های شان را در موردِ تبعیض فراموش کرده‌اند؟ از تعریف و دفاعِ‌خراسان‌گرفته تا حفظ خطِ‌جدال برای هویتِ‌تباری. مگر هویت‌شناسی و تبار‌شناسی‌ یک‌بخشی از مهم‌های حیاتِ‌اجتماعی سیاسی نیستند؟ اگر نیستند این کشمکش‌های جهانی و این شکوه‌های سه‌صدسال استمرار استبداد تباری در کشورِ ما چیست؟ مگر جهان یک‌شبه با فدرالیسم یا تجزیه‌ی ناچاری کنار آمده؟ مگر هویت‌زدایی در افغانستان یک‌خطـ درشت از سیاسیونِ  پشتون‌تبارِ اقتدارگرا نه‌بوده و‌ نیست؟

زیاد نه‌می‌‌‌پیچم ولی هوش‌داری دارم که هویت و تبارشناسی را قربانی ملاحظاتِ کوتاه‌مدت یا راه‌بردی‌های‌شخصی‌ تان نه‌کنید.

 

Sent from my iPad