افغان موج   

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب 

من بر خلافِ مداحان و متملق‌ های روز‌گار که فریب غنی و کرزی مکار را خورده و سر از پا نه می شناسند سربازِ وطن ام را که در همان جا به شهادت رسید و کسی یادش نه کرد دوست می دارموجیهه رستگار مادر و خواهر ماندگارِ سربازِ‌ وطن.

بخش های اول و دوم:

تقدیم به سرباز و افسر و خُردضابط شهید و زخمی و هر منسوب رده های پایانی قوای مسلح، نه دزدان رهبری.

من در حالی به پایان این نوشته می رسم که شبیخون های برنامه ریزی شده‌ی غنی کرزی و‌ حمدالله و اتمر و ستانکزی از نام طالبان کشور ما را غرقابِ خون سرخ شهادت گروهی جوانان وطن در بخش های مختلف و تحت مدیریتِ کشتار آنان ساخته است

فراخوان جاودانه از سرودگران جاودان:

وقتی آدم ها به ارزش‌مندی تنها فکر می‌کنند،‌ گویی آوای نهفته در طینت شان آنان را بانگ می‌دهد که فریاد وطن ارزشی نیست در ردیف همه ارزش ها، بل ارزش‌مند‌تر است همه ارزش هایی که انسان آنان را در اوج و بلندای همه ارزش های انسانی پسا ارزش‌ناکی اِالهی و آسمانی قرار می‌دهد.

آن‌گاهی که پاس‌دارانِ ارزش وطن در عُنُفوان جوانی سنگر های حراست و حفاظت از ارزش های وطن را در برابر ستیز و ستیغ و ستمِ‌گران با صلابت و استوار پاس می‌داشتند و هر گاهی هم در دفاع از این سپرده‌ی پروردگار خون های شان را نثار می‌کردند و امتداد آن تا امروز است. در شام‌گاهانِ بی‌دادگر جنگ یا در صبح‌گاهانِ مرگ‌بارِ هجومِ‌جنگ‌‌آورانِ بی‌‌رحم، عزیز‌ترین داشته های زنده‌‌گی یعنی حیات شان را برای دفاع مقدس سنگر های شان از دستبردِ اهری‌ِمن به هدیه می گذاشتند و می‌‌گذارند. تفاوت آن زمان ها با این زمان در آن بود که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان همه رهبری کشور و حزب از رأس تا قاعده وطن دوست ‌و پاک و با وجدان و‌ ضمیر های آگاه بودند و‌ منافع ملی اولویت شان بود. هیچ گونه اختلافات درون حزبی و‌ درون دولتی سبب اتلاف ‌و چورِ رؤسای جمهور تا یک سرباز و‌ عسکر یا مأمور حزبی و غیرِ حزبی نه می‌شد. چون اداره و نظام پاک بود همه ناگزیر به تبعیت از آن بودند. البته موارد خیانت های کشور شمولی که تڼۍ ‌و گروه او کردند، اقدامات منحصر به فردی بود و در همه جوامع بشری سراغ آن را داریم با دیرینه‌گی ها و حالینه‌گی ها. روح سرباز و‌ عسکر و‌ منصب دار و ملکی و نظامی ‌و هوایی و‌ زمینی و وزیر و فرمان‌ده ‌‌و‌ فرمان‌دار یکی ولی جسم های شان جدا بودند. دید طراز بلند تعهد ملی و ملی اندیشی هم چو بستر حریر در گذر جریر.

در سپاس از حماسه هایی که یَل های فداکار و‌ سِتَبرِ قوای مسلح برای زادگاه حماسه آفرین شان پدید می‌آوردند،‌ طنین آوای وارسته‌گی ها از بی‌داد ها از کُوی و ‌بَرزَنِ کشور به کوه ها و‌ دشت ها و دریا ها و صحرا ها و در آسمان نیلگون سرزمین ما بلند می‌شدند و آوا سرایان‌ِ با رسالت و پیر و جوان کشور برای وطن ‌و میهن می سرودند و هَلهَله برپا می‌کردند. انگیزه دهی و انگیزه داشتن خود رزمنده‌گان رزم‌گاه های حُریَت و پهلوانان آوردگاه های ستیز بر‌ضد ستیزه‌گران از رسالتی بود که مرد و زن و طفل جوان و پیر و برنا داشتند.

حماسه سرایی ها در گونه های مختلفی پدیدار می‌شدند و کوچه های پُر آزَرمِ و رزمنده‌گی را در می‌نوردیدند، خلبانانِ قهرمان را در آسمان ها می ستودند و سوار کارن شجاع را در زمین قدر می‌کردند و هم‌دلان و هم‌گامانِ راه خدمت به ملت و مردم را با نوای ساز ها و اندیشه ها حُرمت می‌گذاشتند.

آهنگِ دل‌نشین‌ِ حنجره های هنرمندان رزم و راه و نوازنده‌گانِ بزم‌‌گاه ها، شاعران و سراینده‌گان غزل ها و تصنیف های روح‌افزاء آهنگ سازان و هم‌دستی کاروان ثبت و نشرِ و چاپ در چاپ‌خانه دست به دست هم داده تحایف و‌ هدایا را برای جان‌بازان وطن اهداء می‌کردند.

طنطنه‌ی آواز های رسا و آمیخته با شور احساس ‌و هیجانِ وجیهه رست‌گار و فرید رست‌گار در غزلِ غرور امیرجان صبور و شورِ ماندگار رفتار های حزب روح می‌دمیدند و قیامتی از حماسه خوانی ها برپا

می‌کردند. آهنگ ها و ترانه های پُر‌ وَجدِ آنان انیس و مونسِ جان گدازِ آن سپاهی و سربازی می‌شد که لوح بلند عظمت و عزت و پرچم فخر آفرینِ استقلال وطن را در قُلَلِ شامِخ پیروزی و یا در پا‌س‌گاه های سراسری کشور هم‌چنان باوقار و با اهتزاز نگه‌دارد.

وقتی فریاد بلندِ تنی میهن به‌ مَرحَم احتیاج است، با میهن باش این راه علاج است، در هر گوشه‌یی از یک پا‌س‌گاهِ وطن پخش می‌شد آن‌گاه جوان آگاه با قامتِ بلند روزگار اهدای خون‌اش را تحفه‌یی می‌دانست به التیامِ تنِ زخمی میهن. آن‌ جوانِ دور افتاده و‌ بی‌خبر از خانه ‌و خانه‌واده‌‌ هر گامِ میهن را به دفاع می‌ نشست و برتاختن توسنِ مراد به پیش می رفت. برای او همه‌ی وطن خانه و همه وطن‌داران‌اش خانه واده بودند، برای او سنگ وطن بالشِ سَر خاک و خارِ وطن بستر خواب و آسمان آبی وطن یا باران و برفِ وطن خیمه ‌و خِرگاه بود،‌ مانند جوان امروز وطن. مگر آن زمان به عسکر حرمت و شخصیت قایل بودند و در پی دزدی از مصرف او نه بودند، نه می‌کوبیدندش و نه برای او اجازه‌ی کوبیدن می دادند. آن گاه سرباز وطن تشخیص می‌داد برای حراست زادگاه‌اش هر جایی به‌ دفاع می‌پرداخت و یا بر حفاظتِ آن خون می‌داد و با خون خود هر جایی را رنگین می‌ساخت، مثل امروز، مگر آن زمان تنها نه بود همه کشور ‌و ملت با او بود و در حالت نیاز ده نفر به خاطر یک نفر سرباز و هم‌سنگرِ خود جان‌ می دادند و دولت دزدِ نان و‌ معاش و لباسِ سرباز نه بود. سرباز آن زمان وقتی می‌دید همه در کنارِ او اند، رسالت اش را بیش‌تر درک کرده و روحیه اش را با پناه بردن به خدا (ج) چنان و ‌چنان استوار نگهً‌می‌داشت که گویی وجیهه در آن زمان مانند مادری و خواهری در کنارِ اوست و او را از با میهن بودن آگاه می‌ ساخت و برای‌‌او هم روحیه می‌داد و هم الهام که او هم در نبرد برای وطن با برادر و فرزندش یک‌جاست. فریاد هنرمندان‌ِ با رسالتِ ما هر زمانی و هر گاهی قهرمانی های حماسه سازان وطن را ماندگار ساخته و همت شان را بلند و بلندتر نگه‌داشته است. ما به سربازِ جان بازِ امروزِ ما هنرمند با رسالت نه داریم، کما این که هنرمند مسلکی و آگاه هم نه داریم و هر کدام شان برای شهرت و تجارت گویا هنرمند استند، پارچه هایی هم که اجرا کرده اند مقطع‌یی و‌ گذرا و پول من در آوری اند و بی محتوا.

ادامه دارد...

 شاعر،‌ نویسنده، فیلم نامه نویس، ترانه ساز و سر انجام اجرا کننده های آهنگ ها و سروده های حماسی و نمایش های میهنی مرز ها را می نوردیدند و فارسی و پشتویی نه بود و‌ ازبیک و هزاره‌یی نه بود و پشه‌یی و نورستانی و ایماق و‌ گٰجری نه بود و برای آفریننده‌ی همه گونه آثار حماسی از یاسینِ خموش، عبدالله نایبی تا امیرجان صبوری و از استاد مسحور جمال تا استاد‌گل زمان و از استادان دیگرِ سرود و سخنِ دیگر و از نغمه و استاد منگل تا عبدالله مقری و فرید رستگار همه ‌و همه درست از آن هایی اند و‌ بودند که رسالت رسانیدن صدای بلندِ فریاد وطن را در گوشه گوشه‌یی وطن برای مدافعان وطن داشتند. آنان طلایه داران شکوهِ دفاع از وطن و حماسه سرایانِ حماسه سازِ‌ وطن بودند خواهند بود، مهربانو قمرگل و مرحوم استاد زاخیل برای رساندن پیام باوطن بود در اثر اصابت گلوله پسر جوان شان را از دست دادند و‌ در یک تصادف نادر که با چرخ بال به سوی ننگرهار در حرکت بودند گلوله‌یی سینه‌ی فرزند شان را آماج گرفت. آنان با نسلی همراه و همگام بودند که در کویر داغ دوستی ها برای وطن جان می سپردند و مربوط به نسلی

می شدند که نمادی از فداکاری بودند اما با رهبران فداکار و وطن دوست. دیروز و امروز و ‌حالا و فردا و پسا سال ها جاودانه‌ای ترانه ها سرایی برای آنان ‌‌ ترانه سرایان و حماسه سرایان جاودانه خواهد بود و‌ هیچ‌گاهی اثری از دیروز و‌ امروز و فردا در آن ها مجال ره‌بردن به سوی فراموشی نه خواهد بود.

اما همه آن چنان نه بودند برخی ها به نام هنر از خون و گوشت مردم و سرباز استفاده کردند و یادی هم از سربازِ وطن نه کردند و حالا هم دَم از انسانیت میزنند اما حتا پول های اطفال گرسنه‌ی وطن را دزدیدند و به اصطلاح عام عار‌ُقی هم نه زدند.

برای انسان مسئول و برای مسئولِ وطن دوست و برای فردِ خردورز و‌ خردگرا هیچ چیزی در هیچ گاهی ماندگار تر از افتخاراتِ او برای وطن و مردم نیست.

من در یک شام‌گاه پُرخاطره و آمیخته از فضای احساس عالی وطن دوستی و‌ پس از گذشتِ ایامِ پر آشوب و دشوار و شاید هم دور از انتظار، نمایی از جوانی دیروز را دیدم که جمعی هم‌سالان من و هم‌گامانِ من و فرزانه‌گان وطن باز هم درد وطن را فریاد و اشک حسرت رخساره های شان را

می آزرد و بیداد هجرت را یاد می‌کردند. من اما آنجا بارِ دیگر صدای پای لحظه های دیروز

را می شنیدم و می انگاشتم که آن گام ها از چند دهه به این سو برداشته شده و اینک امروز به جای‌گاه شان رسیده اند، مقدم تان مبارک‌باد، قدوم تان سبزتر و آهنگ تان پر طنین‌تر باد.‌ دوستان و رفقای دیروز من ساربانان کاروان های عزت و صلابت وطن برای وطن و فرزند وطن بودند و امروز هم فرزندان مان در همان ره روان اند، اما قصابان ظلمت مثل غنی و کرزی و عبدالله و امرالله و بی دانش و خلیلی و محقق و عطا و قانونی که همه چیز به نفع خود دارد غیر از قانون و شمار دیگری همه‌ی آن ها به کشتارگاه ها میفرستند و رها می کنند تا خود شان بقا داشته باشند.

من در آن شامگاه بی بدیل آهنگ وداع با جدایی را می شنیدم که پیغام همگامی و بهم‌رسیدن را ارمغان داشت و به خاطر آوردم که حافظِ شیرین سخن در گذشته های دور گفته بودند:

بنمای رُخ که خَلقی حیران گردد

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

ارچند در دیار غربت هم همه دردمندان وطن از جمله هنرمندانی که انسانیت را می‌دانند به خصوص وجیهه ‌‌و فرید ‌و امیرجان صبوری درد وطن را زمزمه می کنند، حضور مجدد و پسا سال های دورِ جمعی از جوانان دیروز که سالمندان امروز اند و با احساس و عاطفه‌ی بزرگ وطن دوستی و محبت پرورده شده بودند، نماد و نمایش دیگری است که باید به آن ارج گذاشت و آن چهره ها و نگاه ها و ادا ها و گفتار ها و آهنگ ها و ترانه ها همه و همه باز هم وطن بودند و از وطن و برای وطن. ایهات که بیداد گران چرا بیداد جنگ را برگزیده اند و چرا تیغ کین از نیام برکشیده اید و قامت ستبر سپیدار بلند هستی وطن را دوتا و ده‌تا و صدتا می کنید؟ این سپیدار ها دیروز هم‌چنان قامت می افراشتند و بی خبر از آن بودند که دُژخِیمانِ ذلت و پاسبانانِ ظلمت آن ها را تا سوزانیدن و سوختن در تنورِ جنگ و ویرانی همراهی می کنند.

وقتی فرید رستگار این تصنیف بلند از چکامه های بلند لطیف ناظمی استاد سخن را زمزمه کرد، دیگر توان نه ریختن اشک به هیچ کسی نه‌بود. وقتی وجیهه گفت که به خاطر وطن حاضر به فداکاری می باشد، او مانند سیما سمر، فوزیه کوفی، بانو یون،‌ شکریه بارکزی و بانو رولا و‌دیگر سود‌جویان با خونِ سرباز وطن ‌و حقوق زنان معامله نه کرد و نه مانند آریانا سعید آن بی کاره‌ی هرکاره خُرد شد که به خاطر پول حتا به انسان وطن اش توهین کرد و همجنسان خود را ناسزا گفت. نجیب رستگار تا تن ‌و توان داشت درد مردم را در هر نوعی فریاد کرد و استاد اولمیر ماندگارتر از همه شد ای زما وطنه دلعلونو خزانی زما.‌

این جا بودن و آن‌جا بودن و دیروز بودن و امروز بودن در‌کشور جولان جدایی دارند از هم. آنجا که دیروز من بودم بار‌ِ وحشت ‌‌و‌ ظلمت جنگ را به دوش می‌کشید ویرانه‌یی بیش نه بود و خمپاره ها مدام تن‌اش را می آزردند، زخمی می‌کردند ‌و می‌سوزانید‌ و می ترکانیدند. آن روز که من آنجا بودم گذرگاه بزرگی از رهایش هموطنان ما بود که زیبایی و آراسته‌گی و آبادی همه زخم هایش را التیام کرده بودند و اثری از زخم جنگ در وجودش دیده نمی شد. شاید هم دیگر رگبارِ مسلسل ها یا اصابت خمپاره ها تنش را نیازارند.

من فکر می‌کنم پسا دو دهه و اندی، وجیهه در آن جا و آن مکان را اثری به بزرگی و اثرمندی پیغام هنری اش یافت که دیروز در ویرانه اش هم نجوای غم اندود درد وطن را داشت. وجیهه می داند که ندای هنری او اثری به صدای یک خواهر و یک‌ مادر برای هموطنانش و‌ سربازان وطنش داشته و هم برای زخم های شان مرحمی است. تشکر از تو وجیهه بانوی بزرگ وطن و ممنون از تو فرید جوان دردمند وطن و همچو شما ها بانوان و مردان و جوانان دردمندِ دردِ وطن.

از جنگ افروزان بخواهیم که دگر قصر امانی را آماج قرار نه دهند و برای شان بگوییم که بازسازی آن قصر شهکارِ نبوغ فکری خواهرانِ مهندس و انجنیر کشور است و‌افتخار بهت آور.

وقتی بزرگی و‌ عظمت سروده های حماسی استاد اولمیر بزرگ « نظام ها با او بسیار نامردی کردند، به شمول نظام تحت رهبری حزب ما »، لرزه براندازی دارد و گاهی که صلابت صدای استاد گُلزمان، مسحور جمال برای وطن، انسانِ وطن را به حفاظت از کوه پایه های وطن

می کشاند و یا هم ترانه های دیروز نغمه و استاد ‌‌منگل برای وطن و ‌مدافع وطن و هواباز وطن طنین انداز می شود و هواباز وطن را لالیه هوابازه میخواند او هم مانند خواهری در حفاظت از هوا و فضای وطن کنار هوابازان قهرمان ما قرار دارد.

فیلم های مستندی از کارنامه های قهرمانان قوای مسلح، فیلم هایی مانند صبور سرباز و یا هم آفریده هایی هنرمندانی از نسل دیروز و امروز وطن در همه انواع آفریده های هنری شان مدیون کارگردانان و گزارشگران و همکاران تخنیکی و اداری و ملکی و نظامی رادیوتلویزیون ملی افغانستان اند.

من در حالی به پایان این نوشته می رسم که شبیخون های برنامه ریزی شده‌ی غنی کرزی و‌ حمدالله و اتمر و ستانکزی از نام طالبان کشور ما را غرقابِ خون سرخ شهادت گروهی جوانان وطن در بخش های مختلف و تحت مدیریتِ کشتار آنان ساخته است و ۹۹درصد رهبر نماهای جبون و‌ خبیث جوانان وطن را به کشتارگاه قومی غنی کرزی و اتمر و محب میفرستند تا در مقامی قرار گیرند. روح همه‌‌ی شما فرزندان وطن شاد و شرم ابدی برای همه آنانی که از خون شما تجارتِ سیاست و قدرت و مکنت می کنند، مانند سیاف، قانونی، محقق، خلیلی، عطانور، امرالله، عبدالله، اسماعیل ووو…

من برای ملت عزیزم و وطن بزرگم از بارگاه الٰهی بازگشت آن همه عزت ‌و مکنت و‌ عظمت را تمنا و‌ مسئلت دارم که دیروز داشتند، یعنی نه مهاجری به تمنای وطن دور از وطن جان بسپارد و نه استواری قامت انسان وطن در بی وطنی شکسته گردد ‌و نه اشک های مدامِ نومیدی به نام مهاجر ‌‌ و‌ بی وطن رخسار همو‌طنان ما را نمناک سازد ‌و نه اهریمن بیدادگر ویرانی در نوع آن مجال باروری برای ویرانی وطن ما را بیابد و انسان وطن ما را به سوی کشتارگاه های غنی کرزی آمریکا، انگلیس، روس، پاکستان، ایران و هندوستان نه بَرَد. همه‌ی این ها ما را می‌کُشند با تفاوت نام ( دوست و دشمن ).

         ختم و بدرود….

 

 

Sent from my iPad