افغان موج   

سه سال است زنان افغانستان درحبس خانگی بسر می برند، صرف برای اینکه حق گفتیم وخواهان حقوق انسانی ما شدیم ، مارا کشتند،زندانی کردند، شکنجه کردند، تجاوزکردند، شلاق زدند،سنگسار کردندو... تاوان زجر و شکنجه های که به جرم ناکرده زنان درافغانستان پرداخته است، اینها را چه کسی میپردازد؟؟؟

چهار قربانی !قربانیان که ترس ودرد را درچشمان و حرکات شان آشکارا می توان دید. چشمانیکه ترس آنها را وا داشته تا همیشه پاین باشد.اینها حق شأن این نبود، ترس وادارا شان کرده است که لبخندهای شأن بصورت شان نمایان نشود، اینها هنوز مزه زندگی را نه چشیده تلخ کامی زندان هولناک طالبان را بدوش میکشند. همانطورخوش بودن در ضمیر شان خشکیده

۱- پری من !!!

همان پریسا آزاده،دختریکه عین نامش ، تکتاز استعداد است. اورا اولین بار وقتی دیدم بودم که از موتر پاین شدم واو هم ازموتر دیگر پاین شد و تازه از ره رسیده بود. اورا محکم در آغوش گرفتم و دوباره در آغوشم گرفتم با آنکه دلم لبریز از درد ورنج که ازچشمان پریسا هویدا بود پرشده بود، گفتم قهرمانم !

عزیز من ! شرمنده روز هاییکه تو تنها درد وشکنجه هارا تحمل کردی، شرمنده تک تک دقایقی که در سلول سرد استخوان هایت برای آزادی من، وصد ها زن و دختر سرزمین و مردمت درهم شکست شکنجه را تحمل کردی. درچشمان پریسا هم ترس را میشد دید وهم انتقام را، پری دوباره کمر راست خواهد کرد. این روزها دارو وتابلیت های که استفاده میکند برای خوب شدن روزهای بدی که شکنجه اش کردند . پری دختر قشنگم تو‌خوب می شوی، برای خوب شدنت هرکاری ممکن را انجام خواهم داد. بعد از خوب شدنت دوباره خواهم نوشت. از قهرمانی هایت از تلاش هایت، از برنامه هایت دورنماهای که برای همنسلان ونسلهای بعد ازخودت. خلق ابتکار کرده ای. حالا فقط میخواهم خوب وصحتمند شوی،همین کافی است .مثل یک فرد صحتمند نان‌ وآب بیگیری. ودوبار لبخند بزنی.

(پری دریای قشنگم

۲-آزاده ، این‌اسامی ،چقدر بهم‌ پیوسته ومفوم آزادی راذمیدهند، درست مثل خودشان

(آزاده رضایی) درد کشیده ای دیگر از زندان طالبان؛ دختر آرام با متانت ولی مغز مملو از بینیش، مرا یک حالت اینها هر روز از درون درد میدهد، اینکه وقتی طرف شان میبینم چشم‌درچشمم نمی‌بینند .تو‌ گوی اینها را چقدر ترسانده اند که اینگونه پژمرده اند.کم‌ حرف شده اند. حتی از صدای پای که تند برداشته می شود می‌ترسند. وقتی از اطاق بیرون‌می شوند به شکلی همدیگر را محکم‌ می گیرند وچسپیده بهم ایستاد می شوند که واضیح میتوان دید چقدر حس ناامنی و ترس در روان شان رخنه کرده، ضربه روحی و روانی وارد شده بر اینها بسیار شدید است الیتامش که بزودی ممکن نیست و بهبود حال شأن هم همینطور.

۳-نادیه قربانی سوم، آرام ولی پرشور از ایستادگی و آزادگی. نادیه رضایی متفاوت تر از بقیه است .او رخ به دیوار مینشیند.کم‌حرف میزند .ولی چیزی می‌دوزد، تکه ای که رنگ سرخ اناری دارد. به شدت روی آن مصروف دست دوزی است. دقیقه ای که میگذرد چشم بر میدار وچپ و راست همه را مبهوت و با ترس مینگرد. ازش میپرسم نادیه چرا اینهمه مصرف دوخت این تکه هستی .پاسخم میدهد: من اگر چشمم را از روی این بردارم فکر میکنم همه طرفم با نگاه های بد می بینند. چون وقتی که کورس زبان میرفتم دختران می‌گفتند ازینکه طالبان آدم را ببرد، زندانی و شکنجه کند از او کرده خوده بُکشیم بهتر است

ولی میبینی من هنوز زنده ام .نمی توانم طرف کسی نگاه کنم بخاطر قضاوتهای شان،هنوز برایم قابل هضم نیست تهمت ها و حرفاهای رکیکی که نثار دختران معترض زندانی میکنند، او همچنان درین باره صحبت میکند، ولی کمی راضی اش کردم تا مثل بقیه بینشیند وقصه کند.

۴-قربانی چهارم :الهه ؛الهه رضایی او هنوز خیلی خورد است برای این همه درد، زندان و شکنجه طالبان ، او هنوز چهارده سال سن دارد ، آرام و ساکت است برخلاف بقیه اطفال که درین پر از شوق و شیطانی کودکانه اند، میگویند قبلا چنین نبوده، زندان طالبان زندگی کودکانه اش را تاریک و نابود کرده، چشمانش یک دنیا سوالهای عجیب و غریب را وقتی طرفش میبینی حواله ات میکند. الهه؛ چه اسمی با مسمایست برای دختر کوچولوی که با بیداری برای تغیر سرنوشت اش دربرابر گروه جنایت کار قد علم کرد حالانکه همسن و سالان اش غرق دنیای کودکی شان بودند، بمیرم برای چشمان قشنگت هنوز کودکی هایت در چشمانت ذو ذو میکند .ولی یک دنیا درد وترس را آشکارا درآن چشمان معصوم میتوان دید . الهه فقط پهلوی زانوی راست مادرش می‌نشیند. حتمن یا دستش یا زانویش را به پهلوی مادرش میچسپاند، به گونه ای حس میکنی قرار است کسی بزور از مادر دورش کند و او از ترس خودش را مچاله میکند کنار نقطه امن زندگی اش

 

تمام مدتی که اینها اینجا هستند و از روزیکه دیدم شان گاهی سرم درد میگیرد،آن هم به شدت .الهه را میبینم که با دیدن کسی پاهایش را آهسته آهسته بزمین میماند وبرای پنهان شدن پشت خواهر یا مادرش پناه میبرد. این حالتش مرا تا مغز استخوانم درد میدهد و نمیدانم تا کی و به چه تعداد اینگونه الهه ها، آزاده ها و پری ها قربانی میشوند،زیرا با وجود یک گروه جنایتکار و حامیان بی وجدان شان هر روز این فاجعه عمیقتر و فراگیر تر میشود، شرم و لعنت بر لابی ها و حامیان طالبان.

 

نویسنده: سحر احساس

فرستنده: محمدعثمان نجیب