آماج جدید «طالبان»
باور به آینده پاکستان رنگ می بازد
نوشته «گرهاد شپوری» G. Spoeri
خبر نگار «شپیگل» در «لاهور»
۵ سپتمبر ۲۰۱۰ع.
گزارشگر صدیق رهپو طرزی
شهر بـُـردبار و پــُر مدارای »لاهور» که سال های زیادی پایگاه و پناهگاه روشنفگران نخبه «پاکستان» بود، اکنون به آماج و هدف مورد توجه «طالبان» قرا رگرفته است. این وضع، نگاه خوشبینانه «احمد رشید»، نویسنده به نام را که کتاب هایش تا دانشگاه های بزرگ جنگی جهان «غرب» برای بررسی و مطالعه راه باز نموده اند، را کم رنگ ساخته است. او دیگر به این امر که شکست «طالبان» در افق قرار دارد، باور ندارد.
تصویر کوچکی که دردیوار دفترش آویزان است، مردی را با نگاه جدی نشان می دهد. او ریش دراز و سیاه به مانند رنگ شبق دارد و سراپایش را لباس سپید در بر گرفته است. این مرد، یکی از میان آن جنگسالاران و فرماندهان متعدد «افغان» است که زنده گی را برای کسانی که در قرن های متمادی از شرق و غرب، خواب فتح این جارا می دیدند، به جهنم و دوزخی بدل نمود است. «احمد رشید» در این تصویر، در کنارش ایستاده است. او نیز به کمره عکاسی با همان احساس گنگ و منگ نگاه می نماید.
این مرد سپید جامه، «جلال الدین حقانی» رهبر خیل و طایفه یی از شرق «افغانستان» است. این عکس بیست و دو سال پیش گرفته شده است. در آن هنگام، «حقانی» با لحن پــُر از ریشخند به «طالبان» نگاه می کرد و آنان را دهاتیان بیسواد می دانست که در خیمه گاه های پناهنده گان در «پاکستان» چشم به دنیا گشوده اند، در مدرسه های اسلامی به جای آموزش تلقین شده اند و به وسیله گزافه گران پــُرشور دینی از «فلسطین»، «عربستان سعودی» و «مصر» هدایت شده اند. در آن هنگام «طالبان» به آموزش جنگی مصروف بودند و یاد می گرفتند که چگونه جنگ را پیش ببرند و اشتباه های زیادی را مرتکب می شدند. رهبران شان یکی پی دیگر چشمی، بازویی و یا دستی را در این راه می باختند.
جنگجویان «طالبان» بیسواد و نا آگاه بودند. آنان تاریخ قومشان که پشتونان اند، نمی دانستند، با تاریخ کشور خویش نا آشنا بودند، و هرگز و هیچگاهی در یک شهر واقعی زنده گی نکرده بودند. «حقانی» از سوی دیگر، سرکرده خیلش بود و دنیا دیده. او باری با «ریگن»، رییس جمهور امریکا، در «واشنگنن»، ملاقات نموده بود. حالا، «حقانی» شصت ساله بود و یک «افغان» درست به حساب می رفت. او خویشتن را چنین می پنداشت و «افغانستان» به او با چنین نگاهی می نگریست.
«رشید» به آرامی روی چوکی چرخکی اش نشسته، دست هایش را به عقب سر گرفته، و تنه اش را به پیش و پس حرکت می دهد. او رفتار دوستانه دارد، سنش شصت و دو سال را پشت سر گذارده است و صدای بمش به یک قصه گوی می ماند. این مرد بی ادعا که یک پاکستانی روشنفکر است، به واقعه نگار این بخش جهان بدل شده است.
هر دو مرد، در زمانی نگاه پـُر اشتباه داشته اند. جنگ سالار به این باور بود که همه جنگجویان «افغان» باید مانند خودش باشند. اشباه اش در این امر نهفته بود که او «طالبان» را جدی نمی گرفت. و «رشید» به نیروی پــُرتوانی که در باور ساده «طالبان» جای داشت، بهای کمی می داد. اعضای گروه «طالبان» با مرگ کدام مشکلی ندارند و آنان به ساده گی آن را به جنگ افزار و سلاح سیاسیی بدل می نمایند. آنان از آن گاهی که آموختند تا چگونه جنگ نمایند، دیگر نبرد و جنگیدن را به زنده گی خویش بدل کردند. آنان همچنان گدی گک هایی نیستند که سر نخ حرکت شان به دست «بن لادن» رهبر دهشت افگنان قرار داشته باشد، برعکس ایشان خود یک تهدید مرگبار به حساب می آیند.
تجربه تاریخی
«رشید» سفر های گونه گونه و بار بار در این سی سال به «افغانستان» داشته است. او اکنون آگاهی دانشنامه یی از این بخش جهان دارد، او در این راستا منفرد به فرد و آدم یگانه یی به حساب می آید، برای این که او نی تنها تاریخ را تشریح می نماید، بل خود آن را با گوشت و پوستش تجربه نموده است.
«رشید» آن گاهی که تانک های «شوروی» بر کشور درسال ۱۹۷۹ع. هجوم بردند، در «کابل» به سر می برد. او در سال ۱۹۹۴ع. هنگامیکه «طالبان» شهر «کندهار» را تصرف نمودند، در آن جا بود. او خود شاهد بود که چگونه آنان حمام خونی را به راه انداختند. او شاهد زنده و دست اول حادثه ها در این سرزمین شگفت انگیز، جای دور افتاده جهان می باشد و در همان زمان کتاب هایش را نوشت و توجه جهانیان را به سوی رخداد ها در «افغانستان، «پاکستان و «آسیای مرکزی» کشاند.
«غرب» به وسیله کتاب های «رشید» برای بار اول در مورد جهادیان، حامیان و یار دهنده گانشان آگاهی به دست آوردند. «رشید» کسی بود که درمورد مساله هایی نوشت که اکنون «غرب» در باره جنگسالاران «افغانستان» چون «حقانی» در شرق، «دوستم» در شمال و «اسماعیل» در غرب کشور می دانند. او در مورد پیوند های پـُر مناقشه شان با اداره های استخبارات «پاکستان»، «ترکیه» و «ایران» مدت ها پیش روشنی کافی انداخت. اثر معروفش به نام «طالبان» هنوز هم کتاب مهم درسی برای افسران انگلیسی و امریکایی دردانشگاه های نظامی شان شمرده می شود.
«رشید» در سال ۱۹۹۹ع، درست دوسال پیش از یورش یازده سپتمبر نوشت. او با روشنی توضیح داد که «طالبان» کی ها هستند، چگونه تفسیری از «اسلام» ارایه می کنند، کی ها بر آنان اثر وارد می نمایند، چی نقشی را «بن لادن» و عربانش بر آنان داشته اند. او بود که چهره واقعی اداره استخبارات نظامی «پاکستان» را به جهانیان نشان داد. او به صورت ناگهانی به تک مفسری در خط توضیح پدیده جدیدی در جهان سیاست، بدل گردید.
در «کاخ سپید»
از آن گاه، به بعد «رشید» به آدمی دراین بخش جهان که بوی حادثه ها، پیش از رخداد آنها به مشامش می رسند، بدل شد. پس از یورش دهشت افگنانه بر «مرکز تجارت جهانی» و «وزارت دفاع امریکا»، این «کاخ سپید» بود که خرید ۲۸ جلد این کتاب را فرمایش داد. بعد، «رمزفیلد» با او ملاقات نمود تا دیدگاه اش را دریافت نماید. از آن پس او زیر باران دعوت نامه ها از جای های گونه گونه به مانند «ولفوویز»، اندیشه پرداز «نو محافظه کاران امریکا»، «بلیر» نخست وزیر «انگلستان»، قرار گرفت. «اوباما» پیش از مراسم سوگند، او را به ضیافت شب دعوت نمود. «اوباما»، در آن زمان آگاهی ژرفی در مورد وضع «افغانستان» نداشت.
به مشکل، روشنفکر دیگری به این سطح بلند، دست یافته است. با این شهرت، به ساده گی می توان غرورش را بخشید.
در «جرمنی» در این سطح آدم موثر می توان از «هانس مگنیوس انسنزبرگر» H.M. Enzensberger نام برد، اما، او مانند «رشید» تمایل نداشت تا مشاور رهبران سیاسی باشد. در «فرانسه»، این «برنارد ـ هنرری لیوی» Bernard-Henrri Levy بود که نقش روشنفکر عامه یا مردم را به دوش گرفت. او در این راستا خدمت بزرگ و شایسته یی را انجام داد و نشان داد که انسان پــُرارزش است. در «انگلستان» بیش تر به دانشمندان جدی مانند «بروما» Bruma و «تیموتی گارتن آش» Timothy Garton Ash ، بها می دهند.
رواداری زیر باران یورش
اما «رشید» در «مونشن»، «پاریس» و یا «لندن» زنده گی نمی کند. بر عکس، او در «لاهور» شهری در «پاکستان» کشوری که روشنفکرش همیشه زیر باران تهدید گرفتاری و رو به رو شدن با خطر قرار دارد، کار و زنده گی می نماید. «طالبان» گروهی که او درمورد شان به صورت گسترده نوشته است، تلاش هایش را بر تر از مرزی که آنان آن را نبرد رهای بخش ملی می نامند، رسانده است. حالا نوبت «پاکستان» و آن هم در «لاهور»، جایی که «طالبان» به بسیاری پدیده هایی که در آن جا جریان دارد و آنان با نفرت به این ها می نگرند و بر آن اند تا همه را ویران نماید، رسیده است.
«لاهور» هنوز شهر زیبایی است، آن را می توان گوهر پـُرجل و بل خواند. در آن مسجد زیبای «پادشاهی»، بوستان ها و باغ های «شالیمار» و قلعه با عظمتش که دیوار های بلند و پـُر پهن را به سخریه می گیرد، می توان مشتی از خروار دانست. «بریتانیا» از خویشتن تعداد زیاد مکتب و دانشگاه ها در این شهر به جای مانده است. این جا، همچنان شهری است که موتر سیکل های سه عرابه یی که انباشته از سواری اند، بر سرک ها فرمان می رانند. اما، در آن می توان گادی ها و بگی های زیبایی که گذشته را به یاد می آورند، و نفس گرم اسپان از آن ها بیرون می زنند، را دید.
در ظاهر امر، «لاهور»، شهری ده میللیون نفری، هنوز هم در میان شهرهای آسیایی به صورت استثنایی تر و تازه تر، پاک تر و خوش آب و هوا تر از «دهلی»، «کراچی» و «بنکاک» است. از سوی دیگر، بسیار بسیار دارای ذهن باز و فراخ اندیش می باشد. مهم ترین نمایش تلویزونی شهر پراز زرق و برق است. در همین حال، «لاهور» جایی است که میدان بر تفکر باز تنگ تر می گردد و این ها زیر یورش های سنگین قرار می گیرند.
«لاهور» با ترس ولرز دگرگونی را می پذیرد
منظر و دید زیبای ساختمان های بانک ها در شهر، با تخته های بزرگ چوبی هم خوانی ندارد. در عقب این ها، بوجی های سنگین ریگ، برای جلوگیری از بم های آتش زا، صف بسته اند.
دختران دانشگاه که حتا یک تا تار موی شان هم زیر دستمال سر پنهان است، از دانشگاه طبی «ادوارد»، ساختمان پـُرشکوه که رنگ سپیدش از همه جا به چشم می خورد و یادگار دوران حضور «انگلیسان» می باشد، سیل آسا بیرون می شوند. اسلام گرایان که برخی جوانان آنان را همراهی می کردند، بر گروهی از دختران که چادر به سر نداشتند، به تازه گی یورش بردند. هرگاهی یک موسسه خارجی می خواهد محفلی را به راه بیندازد ـ مانند این که بنیاد «هانریش بول» بر آن بود تا برای رییس پیشینش محفل خدا حافظی بر پا دارد ـ باید اجازه یی دریافت می کرد. اجازه داد شد، اما، همراه با پیش شرط هایی مبنی بر این که: هیچ بیانه یی با مساله های سیاسی همراه نباشد، هیج انتقادی از حکومت نباید صورت بگبرد و زنان اجازه رقص را ندارند.
«لاهور» با ترش رویی و ترس ولرز راهش را دگرگون می سازد. حکومت شهر، سعی بر آن می نماید تا مساله هایی را که آماج یورش «طالبان» قرار می گیرند، کم تر و کم تر بسازد. شهر را یورش ها و بم گذاری های انتحاری اخیر، به شدت تکان داد. شرکت های اروپایی و آسیایی شهر را ترک می گویند. کاری که برای «پاکستان» مصیبت بار است. کشوری که با بحران اقتصادی، به یاری میللیارد ها دالر سرمایه گذاری جهانی و کمک های امریکا تلاش می نماید، دست و پنجه نرم نماید.
بیش از نود نفر در دو بمگذاری بر دو مسجد در پایان ماه می کشته شدند. همه چیز پس از این یورش دگرگون شدند. آن را می توان نقطه چرخش برای «لاهور» دانست. این امر، نمایشگر واقعیت تلخی است که «طالبان» پاکستان حضور روشن دارند. این امر، با یاری «طالبان افغان» و «القاعده» که اکنون به دو جبهه در «پاکستان» و «افغانستان» می جنگند، صورت گرفت. برای «طالبان» می تواند «پاکستان» آماج مطلوب تر باشد، زیرا دارای جنگ افزار اتمی می باشد.
بیرون از جریان زنده گی
«رشید» در محله یی که طبقه متوسط بالا در آن زنده گی می نمایند، جایی که همه پیش گیری های امنیتی روی دست گرفته شده اند، به سر می برد. راننده گان باید سرعت شان را در جاده فراخی که از این جا می گذرد، به دلیل مانع هایی که سر راه شان قرار دارد، کاهش بدهند. آنان و موتر هایشان، به صورت منظم به وسیله سربازان تفنگ به شانه، آرام و با دقت تلاشی می گردند. این محله «کانت» نامیده می شود. دراین جا نظامیان و امنیتیان به سر می برند. آنان در خانه های بزرگ، عقب دیوار های سر به فلک کشیده، درحالی که همه جاده ها توسط موتر های گزمه پولیس عادی و مخفی نگهبانی می گردد، به سر می برند.
«رشید» در این جا، دور از همه زنده گی می نماید. او در کتاب هایش توضیح می دهد که چگونه اردو در «پاکستان» با کمک اداره استخباراتی اش، «طالبان» و گروه های دیگر دهشت افگن را از همان آغاز، پرورش داد تا از آنان بهره برداری سیاسی نماید. اما، این برنامه رزم آریانه یا استراتژیک در دراز مدت نا کار آمد برآمد و گروه ها، دست به بازی خودشان زدند. شگفت انگیز است که «رشید» با خانواده اش در محله آرام و پــُرامنیت زنده گی می نماید. او اکنون کم تر سر و صدا به راه می اندازد و با آرامی به کارش ادامه می دهد.
دفترش در جوار خانه اش قرار دارد. اتاق بزرکی با رف های پـُر از کتاب. باری «حامد کرزی» در یکی از همین کوچ ها، پیش از آن که رییس جمهور افغانستان گردد، نشسته بود. او درمورد این که آیا به کشورش بر گردد، و اگر باز برود با چی چیزی رو به رو خواهد شد، مشوره می نمود. صدای تلویزون را که در گوشه یی قرار داشت، کمی بلند نمود. جنرال «پتریوس» که «واشنگتن» او را به «افغانستان» فرستاده است تا مساله ها را رو به راه نماید، راجع به این که در «عراق» دست به چی کار هایی زد، سخن می زد. «رشید» صدا را کمی بلند تر نمود، زیرا جنرال توضیح می داد که وظیفه دشواری در برابرش قرار دارد و هم اکنون هم وضع پیچیده و دشوار است، اما، او در آن جاست تا جنگ را ببرد. جنرال، این واژه گان را با صدای مطمین به زبان می آورد. «رشید» می گوید «امریکا» حالا سر عقل آمده است. اما، بسیار بسیار دیر است. «عراق» برای امریکا مهم تر بود.
نگاه دو بـُعدی
«رشید» به دنیا از دو بـُعد می نگرد، به حیث یک «پاکستانی» و هم چنان «بریتانیایی». او در «پاکستان» چشم به دنیا گشود، حالا این جا را خانه اش ساخته است. اما، سال های آغازین را در «انگلستان» از مکتب ابتدایی تا دانشگاه «کمبریج»، به سر برده بود. پدرش انجینری بود. او در دوران حضور «انگلستان» در این جا بزرگ شد و در میان آن کسانی بود که مقام های آن زمان برای شاگردان پـُر استعداد، زمینه های دانش آموزی را فراهم می نمودند. خانواده، پس از آن که «پاکستان» به وجود آمد راهی «لندن» شدند.
«رشید» با ارزش های جامعه مبتنی بر مردم سالاری می اندیشد، او به ژرفای این ارزش ها پی برده است. او خواب طراحان برنامه های رزم آریانه و استراتژیک این کشور ها را از سرشان می پراند، زیرا توجه شان را به مساله هایی جلب می نماید که در این بخش آسیا موثر می باشند. او برای شان دشواری خلق می نماید، زیرا حل و بر خورد با این مساله ها ساده نبوده و پر از دشواری اند.
او در اثرش به نام «هبوط در هرج و مرج» که تازه ترین کتابش می باشد، به صورت روشن از سرازیر شدن «پاکستان» و «افغانستان» به سوی سقوط، پس از یازده سپتمبر، گپ می زند. این اثر، حاصل تجربه خودش می باشد. لحن این کتاب بسیار بدبینانه تر از اثر های پیشینش است.
همیشه یک گام به پیش
وضع و حالت دراین گوشه جهان به صورت وحشتناک، دیوانه کننده و سرسام آوری پیچیده و بغرنج می باشند. هر کشور، تلاش می وزرد تا بر دیگری نفوذ وارد نماید. همه کشور های این جا هم مرز اند. هر کسی که در مورد «افغانستان» فکر می نماید باید در باره «پاکستان» نیز بیاندیشد، زیرا اردو و استخبارات این کشور، بر آن اند که آن گاهی که «امریکا» این جا را ترک بگوید، باید بر «کابل» نفوذ داشته باشند.
هرکسی که در مورد «پاکستان» می اندیشد، باید «هند» را در نظر بگیرد، زیرا هر دو در یک کابوس وحشتناک دشمن گونه به سر می برند. هر کسی که «ایران»، همسایه اش را در نظر می گیرد، نمی تواند مساله اختلاف آن کشور را با «امریکا» بر سر برنامه اتمی اش، فراموش نماید. «ایران» به نوبه خویش بر «امریکا» این گمان بد را دارد که آن کشور از «افغانستان» به حیث تخته خیز، برای یورش بر پایگاه های اتمی اش، بهره می گیرد. اگر امریکا بر آن شود تا مدت دراز و بیش از زمان پیش بینی شده، به «افغانستان» بماند، «چین» و «روسیه» نا آرام می گردند.
سند های مخفی در باره ماموریت در «افغانستان» که از سوی «ویکی لیک»، فشرده اش در هفته پیش از سوی «اشپیگل»، «گاردین» و «نیویارک تایمز» به دست نشر سپرده شد، مهر تایید بر آن چی «رشید» مدت ها پیش نوشته بود، می گذارد. او بیان داشته بود که دستگاه استخباراتی «پاکستان» از طالبان حمایه می نماید. «رشید» که همیشه یک گام به پیش قرار دارد، درست چند ماه پیش در مورد «کرزی» حرف زده بود. حالا چنین به نظر می رسد که «کرزی» از این افشا گری ها بسیار شاد است. اما او هم چنان اضافه نموده بود: از آن جایی که «کرزی» حس کرده بود که «امریکاییان» نمی توانند «طالبان» را شکست بدهند و از سوی دیگر مذاکره با «طالبان» ناموفق است، بر آن شد تا رابطه هایش را با «پاکستان» و «ایران» بهبود ببخشد. «رشید» هم چنان می گوید که «کرزی» امیدوار است تا بدون «امریکاییان» با مخالفانش دست به آتش بس بزند و آنان را در قدرت شریک بسازد،.
نا امیدی از «غرب»
از «رشید»، به همین تازه گی دعوت برای صرف نان چاشت با بانو «اسما جهانگیر»، زن پـُر نفوذ و شناخته شده یی در «پاکستان»، صورت گرفت. این زن یک حقوق دان و مدعی العموم در «دادگاه عالی پاکستان» است. او و تعداد دیگری که در ساختارهای جامعه مدنی به کار مشغول اند، از ضعف سیاستمداران در بخش ملکی، نگران اند. گروه های روشنفکر آزاد اندیش مانند خاری در چشمان متعصبان و گزافه گران دینی اند و به همین دلیل، همیشه جامه ترس به بر دارند.
مهمانان در اتاقی گرد هم آمدند که دیوار هایش بقایای یک باشگاه و کلوب ادبی انگلیسی را به یاد می آورد. بخش زیاد زنان ساری پوش اند، همه متکی و مطمین به خود و شهری. آنان روی مساله های زیاد بحث کردند و باور و عقیده شان را به صورت روشن در باره «اوباما»، بانو «کلنتون»، جنرال «پتریوس» بیان می داشتند. چنین به نظر می آمد که آنان مهمانان یک بحث و گفت وگوی صبحانه در یکی از تلویزیون های «امریکا» اند که دور هم نشسته اند. همه، سال های زیادی را در «لندن»، «نیویارک» وشاه شهر های دیگر «اروپا» به سر برده اند. آنان امید خویش را به «غرب» بسته اند و هم زمان به شدت از «غرب» نگران و درمانده اند.
اینان بخشی از هم نسلان «رشید» که پیش و پس از ایجاد «پاکستان» چشم به دنیا گشوده اند، می باشند. آنان دارای امتیاز ها اند، آنان در «غرب» زنده گی نموده اند، و می توانند هر زمانی که وضع، حالت خطرناکی را به خود بگیرد، این جا را ترک نمایند. اما، اینان محروم از یک چیز بسیار مهمی که روشنفکران در جامعه های مردم سالار به آن دسترسی دارند، می باشند و آن فرصتی که در قدرت به آنان سهمی داده شود.
نظارت اردو
پاکستان در حقیقت امر، یک اردوست که بر همه کار های کشور نظارت می نماید. این کشور، خود درسال ۱۹۴۷ع، با گذر از جوی های خون و دهشت به میان آمد. در آن سال، گروهی از مسلمانان که در «هند» زنده گی می کردند، به سوی «پاکستان» آینده روی آوردند و «هندوان» به سوی «هند» رهسپار شدند. هردو سوی دست به کشتار علیه یکدیگر زدند. «پاکستان» در بیش از شش دهه، به وسیله رژیم ها بی ثبات ملکی و نظامی اداره شد.
هر دو شکل حکومت ها، چی ملکی و چی نظامی به خیال خویش و در چارچوب اندیشه های خویش تعریفی، از منفعت های ملی نمودند. رهبران نظامی «پاکستان» همیشه در برابر اصلاح ها و رفورم ها چون سد سکندر ایستاده اند. آنان تنها به افزایش گدام جنگ افرار های اتمی خویش توجه نمودند تا در برابر بدترین امکان که آن را یورش اتمی «هند» می خوانند به مقابله برخیزند.
پس از یازده سپتمبر، همنسل «رشید»، بیش از همه زمان، امیدوار بودند که رهبران «پاکستان» سر عقل خواهند آمد و یا «امریکاییان» آنان را به زور بر سر عقل خواهد آورد. در حقیقت امر، «امریکا» بسیار فعال است، و هزاران میللیارد دالر به خزانه شان می ریزد. اما، آن گاهی که پای فشار برای اصلاح در میان می آید، رییسان جمهور «امریکا»، بیش تر به سوی تقویت نظامیان در این خط باور که آنان پایگاه نیرومند خرد گرایی اند، روی می آورند.
گذشته پـُرعصیان
شام فرا می رسد. «اسپانیا» در صدد آن است تا «جرمنی» را در بخش نیمه نهایی بازی فوتبال جام جهانی شکست بدهد. «رشید» با بانویی از «اسپانیا» ازدواج کرده است، و مهمان یکی پی دیگری خانه را پـُر می کنند. «رشید» پس از پایان گفت و گو با یک روزنامه، شاد است. او هنوز قصه ناگفتنیی در زیر زبان دارد. این بار در مورد خودش است، در باره سال های آغاز زنده کی اش به حیث یک واقعه نگار این بخش جهان. در این بخش زندگی «رشید»، برهه یی رقم خورده است که او را به یک روشنفکر مردمی، یک دوران انقلابیی که بازی ساده یی نبوده است، بدل کرد.
سال ۱۹۶۳ع، بود و رشید محصل دانشگاه «کمبریج». عصیان محصلان سال های ۶۰، تازه رنگ می گرفت ، و رشید نماد «پاکستانی» نسلش به حساب می رفت. آنان اثر های «ماوو»، «تروتسکی» و «لنین» را می خواندند و «چی گوارا» بت و قهرمان شان به حساب می رفت. آنان غرق جریان پـُر احساس زمان شان بودند. این نیروی پـُر توان و عصیانگر، از شعله های جنگ «ویتنام» بر می خاست.
«رشید» در میان چار «پاکستانیی» قرا داشت که خویشتن را «گروه لندن» می خواندند، نامی که برای شان نماد بزرگ شمرده می شد. آنان می خواستند تا پا را از مطالعه اثر ها و شرکت در تظاهر ها، فراخ تر به بیرون بگذارند. آنان می خواستند که کشور شان را دگر گون بسازند، دگرگونییی در خط انقلابی. آنان به «بیروت» رفتند تا در خیمه گاه آموزش چریکی شرکت کنند. آنان در آن جا کورس های آموزش پایه یی جنگ ایله جاری را و این که چگونه از جنگ افزار کار بگیرند، دنبال کردند.
به سوی کوه ها
آن گاهی که به «پاکستان» بر گشتند، کشور در چنگال یکی از بدترین بحران هستی سوز، که بار ها با آن ها رو به رو شده بود، قرار داشت. «پاکستان شرقی» پس از جنگ ۱۹۷۱ع، برای استقلال از آن جدا شد و کشور جداگانه یی را زیر نام «بنگله دش»، تشکیل داد. تمام کشور که ساختار ساختگی داشت، در لب پرتگاه تجزیه قرار داشت. اداره در پایین ترین وضع قدرتش به سر می برد. آن گونه که «رشید» و همرزمانش مشاهده می کردند، در برابر شان دروازه های فراخ برای آوردن دگرگونی در کشور، گشوده شده بودند.
اما، این انقلاب شان باید از کجا آغاز می یافت؟ «چی گوارا»، بت شان از راه کوهستان، به شهر ها دست یافته بود. «پاکستان» به «کوبای» شان بدل شده بود. کوهستان در «بلوچستان» قرار داشت. ایالت ناداری که قبیله های کوهی، آن گونه که «افغانان» تجربه کرده بودند، سال ها بود که برای استقلال و یا کم ازکم خود مختاری، دست به نبرد زده بودند.
همان چار تن رابطه هایی را با رهبران قبیله های در کوهستان، بر قرار نمودند. آنان به جای پای گذاردند که مانند سطح ماه، برای شان نا آشنا و بیگانه بود. آنان بر خویش نام فرمانده گذاشتند، به دهقانان یاری می رساندند تا کشت شان به تر شود و به تداوی شان دست می یازیدند. روزنامه نشر می کردند و کودکان را آموزش می داند. «رشید» شعر می سرود و داستان کوتاه می نوشت و خویشتن را نویسنده یی در یک انقلاب می دانست.
فرصت همراه با مواد بی بها
به این گونه، او بار اول به «افغانستان» آمد. او می خواست تا با سران محلی و جنگ سالاران به گفت و گو بنشیند تا پناه گاه هایی را برای خانواده گان بلوچ فراهم نمایند. او با پای پیاده به «کابل» رفت. به یاد می آورد که در زمستان ۱۹۷۹/۱۹۸۰، آن گاهی که «روسان» وارد شهر شدند، به آن جا رسید. او به فرصتی دست یافت که برای کم تر مورخی فراهم می گردد.
وضع نو در «افغانستان» مورد توجه نظامیان «پاکستان» قرار گرفت. آنان برای این که یخنشان را از دست جنگ بی پایان و بی نتیجه رهایی بخشند، پای قرار داد آتش بسی را با رهبران قبیله های «بلوچ» امضا نمودند. این کار به چار انقلابی فرصت داد تا به شهر باز گردند و مورد عفو قرار بگیرند.
«رشید» به «لندن» سفر کرد تا با پدر و مادرش دیدار نماید و به تدوایش بپردازد. او دندان سازی را دید، و برای علاج درد کمرش تلاش نمود. به این گونه پس از سال ها رنج جسمی به آرامش دست یافته بود. بعد، به با عکاسی که تصویر هایی از تانک های روسی را در «کابل» گرفته بود، پیوست. هر دو درب روزنامه های بریتانیایی را تک تک زدند. «رشید» علاقه داشت تا در مورد نبرد آزادی بخش در «بلوچستان» بنویسد. آن گاهی که دبیران نشریه ها دریافتند که این دو، مواد پـُر ارزشی در باره تجاوز «شوروی» به همراه دارند، گوش های شان از شدت شگفتی و خوشی اوچ بلند شدند. به این گونه، «رشید» اولین مقاله پـُراهمیتش را در باره «افغانستان» و ابر قدرتی که بر کشور یورش برده بود، تا وضع را دگرگون بسازد، نوشت.
خوشبینی یی که رنگ می بازد
آیا ارزش آن را داشت که ده سال تمام به حیث یک انقلابی در کوهستان به سر بردی؟ «رشید» می خندد و شانه هایش را بالا می اندازد. او می گوید، اما، چیز نوی از آن حاصل شده است.
او ممکن در «بلوچستان» می مرد و نمونه یی دیگری از «چی گوارا» در «پاکستان» می شد. اما، او دست به سفر های گونه گونه زد و تلاش نمود تا بداند که در این دنیای پیچیده که ما زنده گی می نماییم، چی رخ می دهد. او آرام آرام به مورخی بدل شد و به این آگاهی دست یافت که روزی این سر و صدای کر کننده ناشی از برخوردی که در «افغانستان» طنین انداخته است، به بیرون راه باز می نماید و پرده گوش «پاکستانیان» را می درد.
این روز فرا رسید. برای «طالبان»، شهر «لاهور» به مانند «نیویارک» اهمیت دارد. «احمد رشید» همیشه آدم خوش بین بوده است، اما، آرام آرام این خوشنینی اش کم رنگ می گردد.
·
شهر گت تینگن، جرمنی.
۱۵ اسد ۱۳۷۹هـ. خ.
۶ سپتمبر ۲۰۱۰ع.