افغان موج   

قهرمانان ملی ؟ یا ملتی بی قهرمان

نوشته در سایت کابل پرس از زبان شخصی به نام گوریزخان عطاخیل نشر شده که ظاهرا برای بزرگداشت قهرمان ملی؟! احمد شاه مسعود تحریر یافته و شکوه های دارد از کسانیکه این فرزند دلبند یک ملیون شهید افغانستان را قبول ندارند. و در مجموع نظرات این شخصیت مجهول اینست که هر کس مسعود را به حیث یک قهرمان ملی، یک مبارز پیشتاز، انقلابی تیپک و یک عاشق سینه چاک مردم افغانستان قبول ندارد؛ مرتد، قبیله پرست، گمراه ، نادان و ضد اسلام است.

در سال 1348 زمانیکه کابل، هرات، مزارشریف، ننگرهار، قندهار و بغلان صنعتی در تب انقلاب روشنفکری چپ و راست میسوخت از میان وطنپرستان هفت آتشه چپ و راست یکی هم احمد شاه مسعود بود که در  دانشکدۀ پولیتخنیک کابل چند تا پنجشیری و بلخی را بدور خود جمع نموده و سخنان موسی شفیق آقای و ولید حقوقی را به آنان یاد میداد.

بلی جو سیاسی آنروز ها حکم میکرد که هر لادرک، هرانقلابی شوقی و هر دست و پا شکسته خود را بزرگ جلوه دهد.  گلبدین حکمتیار، محمد عمر بدخشی، اسماعیل بدخشی، نیازی، داکتر کریم مشهور به کپک، سیف الدین پسر عموی حکمتیار و خلاصه  تعدادی از دانش اموزان مدارس دینی  و همچنان داکتر نجیب الله، خلیل زمر، داکتر زرغون، داکتر سور گل از جناح کمونیست های ترند روسی، عبدالا الله رستاخیز، سیدال سخندان، داکتر فیض، احمدشاه محمودی ، رازق روئین از جمله ترند چین و چند تای دیگر فضای دانشگاه کابل پراز از تب گرم انقلاب دیموکراتیک ملی، دیموکراسی نوین و حکومت عدل اسلامی ساخته بودند.

آنسال های پر از آشوب با آمدن نظام جمهوری به رهبری داود پسر عموی ظاهرشاه ختم شد. هر چند نظام جمهوری نوین برنامه های مترقی جهت رشد و انکشاف افغانستان روی دست گرفته ودر جلب و جذب نیرو های ملی  همت گماشت و در طی اولین پلان پنجالسه اش  رشد سرمایه ملی، آبادی و عمران، ساحتن بند های ابگردان، فابریکات تولیدی، رشد کشاورزی، معارف، صحت عامه و راه سازی را در الویت  قرار داد و با همسایگان طماع چون پاکستان، ایران، اتحاد شوروی و چین سیاست های شفاف بخاطر حفظ منافع ملی روی دست گرفت ولی از میان همه همسایگان شوروی و پاکستان زیادتر از همه دست به دسیسه وتوطئه زدند. از جمله تعدادی از گروه بدنام جوانان مسلمان به رهبری گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود را از طریق پنجشیر به شورش تشویق نموده و پاکستان را بحیث پناگاه امن آنان وعده داند. این شورش توسط حکومت وقت سرکوب و احمدشاه مسعود یکجا با گلبدین حکمتیار به حیث اجنت های آی اس آی تثبیت و راهی پاکستان شدند.

شوروی وقت که بعد از پیروزی جنگ ویتنام بر امریکا مشتاق دست یافتن به آب های گرم بحر هند از طریق افغانستان و ایران بود عدۀ دیگری را به نام حزب دیموکراتیک خلق یاری رسانده و کودتای هفتم ثور 1357 هجری شمسی را به پیروزی رساند. قراریکه از مدیای بین الملی بعد از این کودتا معلوم شده هدف شوروی با جدیت تمام مورد بهره برداری نظامی و سیاسی پنتاگون و قصر سفید در امریکا  و اعضای پیمان نظامی ناتو قرار گرفت. جهت در هم کوبیدن سیستم های  شوروی  تمام نیرو ناتو و در راس آن امریکا پلان های هم در ایران و هم در افغانستان روی دست گرفت.

در مرحلۀ اول ارسال سلاح و پولهای هنگفت به رهبران جهاد اسلامی چون گلبدین، ربانی، سیاف، محمدی و گیلانی شروع گردیده و دیری نگذشت که مقاومت علیه نیرو های اشغالگر اتحادشوروی  پیروان شان شروع گردید.

مسعود که قرار گقتۀ خودش آی آس آی او را میخواست ترور کند از پاکستان به درۀ پنجشیر و اراضی  کوهستانی و صعب العبور برای نیرو های شوروی روانه گردید و در جنگ های مقاومت علیه اشغال شوروی به نام جهاد و اسلام بر سر زبان هاافتاد.

مسعود هر آنکه را که با او مخالف بود از سر راهش بر میداشت و از جمله تضاد آشتی ناپذیر اش با گلبدین حکمتیار، مولوی خالص، مجددی و گیلانی در طی سه دهه هزاران کشته را در جبهات جهاد بجای گذاشت. مسعود میگفت : اگر من پیروز شوم جنگ را تا سرحدات پاکستان خواهم رساند... هیچکس نمیداند که چرا شعار های مسعود معاملۀ عدم تعرض و آتش بس با شوروی و بعد داشتن پایگاه های امنیتی در کولاب تاجیکستان و دشمنی با پاکستان بود. درسال 1388 زمانی در پشاور و از زبان یکی از رهبران جمیعت اسلامی  نقل شد که مسعود بخاطر جذب  هفتاد در صد کمکهای مالی پنتاگون به پشتون ها در راس شان حکمتیار، محمد نبی محمدی، پیر گیلانی و سیاف  پاکستان را ضد تاجیک ها و ضد خودش میداند.  احمدشاه مسعود با جلب نظر رهبران کرملین بخاطر کمک های  مالی  با پاکستان مقاطعه نموده وشوروی ها را برای جلب نظرات اش برای آیندۀ سیاسی افغانستان تشویق نمود و نخستن معاهدۀ عدم تعرض را با آنان امضاء کرد. البته پلان های مسعود برای محو یاران جنوبی اش با تبانی ارتش سرخ هجوم گسترده به اعضای حزب اسلامی حکمتیار شروع گردید. قوماندان های مشهور حزب اسلامی در نجراب، تخار، بغلان، سمنگان و پروان توسط نیرو های مسعود ترور گردیدند. نتیجۀ این همه فعالیت های مسعود سازش وی در سال 1992 با جنرال دوستم رهبری به اصطلاح جنبش اسلامی شمال بود که با عدۀ از کمونیست های حزب پرچم بعد از شکست نجیب الله کابل را اشغال و اتش دشمنی را میان دو جناح شعله ور ساخت. احمد شاه مسعود بدون شک در مقاومت و پایداری  از همه رهبران مجاهدین در مقابل تحریک پاکستانی طالبان ایستادگی بخرچ داد ولی این ایستاگی اش نه به خاطر تشکیل یک  حکومت ملی بلکه برای به نتیجه رسیدن خواستهای عظمت طلبانه اش؛ یعنی اشغال قدرت توسط تاجیک های دره پنجشیر، بدخشان و هرات در ساختدار سیاسی افغانستان  بود. برای اینمظور او از هرکسی که خواست کمک طلبید. با رهبر ملیشای ازبک که دستش بخون هزاران انسان بیگناه پشتون  آلوده بود ائتلاف نمود. او در بدو پیروزی با رهبران ملیت هزاره جبهۀ مشترک ساخت و یگانه دشمن اش گلبدین حکمتیار بود که بنابر توافقات پشاور در حکومت انتقالی مجاهدین سمت نخست وزیری داشت  و او هم مایل به قدرت رسیدن پشتون ها بود و در موقع مساعد تاکتیک های مسعود را با ائتلاف حزب وحدت  و دوستم (شورای هماهنگی) تکرار کرد. با آن هم دیری نگذشت که علیه متحدین اش یعنی حزب وحدت و  جنرال دوستم  اعلان جهاد داد. نتیجه این همه سیاست های در هم وبرهم اش اضافه از سه سال جنگ تنظیمی، خرابی شهر کابل و مضمحل ساختن اردوی صد سالۀ افغانستان بود. احمد شاه مسعود و همدست اش عبدالرب سیاف به قتل عام افشار، چنداول و کشتار بیرویه ملیت مظلوم هزاره متهم هستند.

در مقایسه مسعود با حکمتیار همیقدر کفایت میکند که هردوی شانرا گماشتگان سرویس های جاسوسی خارجی قلمداد کرد.  با کمی تفاوت که حکمتیار تمام دساتیر اش را از آی اس آی و مسعود پلی ارتباطی میان آی اس آی، کی جی بی و سازمان امنیت ایران بود.

برای همه واضح است که اگر مسعود با کی جی بی ارتباط تنگاتنگ   و برای اتحادیۀ اروپا به خاطر منافع مشترک شان در آسیای میانه چراغ سبز نشان نمیداد و با ایران معاملات پنهانی نمیداشت. امریکا برای قتل او دسیسه سازی نمیکرد.

اینکه آقای  عطاخیل با زدن برچسپ رذالت، پستی و دنایت به منتقدین احمد مسعود مبادرت میورزد حکایت از درد های درونی اش دارد که نمیتواند به هیچ نحوی آنرا مرفوع سازد. زیرا خودش میداند که با چنین دشنام ها نمیشود راهی بسوی روشنایی باز کرد. اگر این آقا احمد شاه مسعود را یگانه مسلمان واقعی میداند و راه او را مسیر نجاتبخش توده های مسلمان افغانستان فکر میکند بهتر است بعد از ارزیابی سه دهه مبارزات تنظیمی که منجر به یک قرن عقب ماندگی افغانستان شده نظر اجمالی انداخته و تف اش را قرت کند. زیرااز میان شاگردان و بازماندگان این قهرمان فعلن بزرگترین قاچاقبران، مفسدین، جواسیس و خود فروخته گانی چون، قانونی، مارشال فهیم، عبدالله عبدالله و برادران مسعود سر بلند کرده اند. سرمایه های باد آورده در بانگ های امارات، سویس، قصر های دوبی، لندن و شیرپور کابل شاهد مدعا است. جالب اینجاست که این قهرمان وطن ما حتی یکی ازین نابغه های جهادی  را هم نتوانست با احساسات اش شریک ساخته و شبه قهرمانی بوجود آورد.

آقای عطاخیل از تیلویزیون مسکین یار  گله دارد که هرزه گویی و دشنام های ناموسی تیلفونی شورای نظار را قطع مینماید. خوب اگر قطع نکند شاید بهتر است که مردم عفت کلام این پیروان احمدشاه مسعود را بهتر بدانند ولی مشکل اصلی اینحاست که این رسانه همگانی بوده و در همه نقاط دنیا بد نامی آن متوجۀ همین مردم یعنی افغانهاست نه از احمد شاه مسعود. این آقای عطاخیل از حکومت امیر عبدالرحمن خان یاد میکند و نمیداند که در زمان این پادشاه افغانستان حد اقل کسی نمیتوانست  به نام پنجشیری و یا قندهاری و یا هراتی و یا مزاری میان مردم تفرقه ایجاد نموده و خود را قهرمان و دیگران را پست  دنی و بیشعور بنامد.

اگر آقای شبیر کاکر باشد و یا اگر آقای عطاخیل و دروغ بگوید مستوجب عقوبت و سزاست. واقعیت اینست که عصر قهرمانی و قهرمانسازی در افغانستان ختم شده. قهرمان کسی بود و یا قهرمانان کسانی بودند که با شکم گرسنه و پای برهنه در مقابل قوای اشغاالگر روس جان های شیرین خود به مردم هدیه کردند و اکنون کسانی اند که در مقابل اشغال ارتش های متجاوز جان های شیرین خود را فدا میکنند. مسلمنا آنان از پشتون ها، تاجیک ها، هزاره ها، ازبک های نمایندگی میکنند. تاریخ افغانستان نامهای عزیزشانرا در اوراق زرین خود ثبت خواهد کرد. تمام آنانیکه بعد از پیروزی با جنگ های تنظیمی وطن را ویران نمودند و خون آن قهرمانانرا پایمال کردند و بعد آنرا به امریکا فروختند نه قهرمان و نه مجاهد بلکه برادران شیطان اند که با خون پاک آن بزرگان تجارت سیاسی میکنند. به دنبال ریاست جمهوری و معاونت ریاست جمهوری  و کرسی های ریاست و وزارت دمک میزنند.

 اقای عطاخیل میگوید:.. هرقدر امیرعبدالرحمن ونادر محمدگل خان مهمند تعریف شود درحقیقت هویت فرهنگ ملی افغانی تقویه شده است اما گرکوچکترین حرفی دربارهء شخصیت های مطرح غیرپشتون رفت وای به حال آن نویسنده… اینست تفرقه افکنی به نام پشتون و تاجبک. درست همان سیاست قهرمان ملی؟!  که از یکطرف جنگ را لزوما به سرحدات جنوبی افغانستان میکشاند و از طرف دیگر شمال را به نام بلخ بامی منشع همه تمدن های شرق میدانست و جنوب را به نام عبدالرحمن خان و محمد گل مهمند مستحق مجازات فکر میکرد. و درین حال صفات برگزیده ایدیولوگ های غربی چون فایشیسم و شوونیسم را برای توضیح و تشریح مخالفین اش بکار میگیرد. خوب فایشیزم مکتب  هیتلر در اوایل قرن بیستم و شوونیسم راه و روش ملیت گرایان است که حد مرزی میان دین ، مذهب، آئین و حتی سرزمین جغرافیایی نمیدانند. فایشیزم فلسفه نیست بلکه راه و روش است و آن در سرزمین هایکه از دین و مذهب های علیهده و یا متعدد برخوردار اند بروز میکند ولی در افغانستان بدون مبالغه نود ونه در صد آن مسلمان اند و گویا به خدا و پیغمبر بر حقش عقیده دارند و بنابر آن و بر مقتضات تعاریف فابشیزم پشتون و یا تاجیک من درآمد و غیر قابل  قبول است.

از جنگ اول افغان انگلیس تا آزادی افغانستان درسال 1919 و بعداز آن در مقاومت علیه متجاوزین روس تاجیک، هزاره و ازبک در یک سنگر قرار داشتند و برادروار برای آزادی موطن خود  عمل کردند. ولی همینکه دوستان جهادی از مسعود گرفته تا حکمتیار به پاکستان رفتند دیگر غیرت سال های 1919 بر باد رفت. در شمال و جنوب به نام حزب اسلامی و جمیعت اسلامی دشمنی ها قوام یافت و اینرا کودنترین آدمی میداند که چنین توطئه های نه سرچشمۀ از داخل بلکه از پاکستان، روسیه وامریکا دارد در غیر آن گلبدین سنی مذهب و مسعود سنی مذهب  کدام اختلافات عقیدوی میتوانند داشته باشند که به کاسۀ سر همدیگر آب بخورند.

گپ هایکه این آقا برای تبرعه مسعود میاورد خنده آور است. میگوید در زمان مسعود مکاتب دختران باز بود! چرا باز بود؟ و چرا نباید باز میبود؟! عبدالحمید محتاط توانست از موطنش پنجشیر بازدید کند. دستگیر پنجشیری با مسعود توانست ملاقات کند و یا آقای احمدزی برادر داکتر نجیب الله و با خانم و اولاد هایش به پنجشیر کوچیدند و از انجا و از طریق چاینل های شمال به المان سفر کردند. و یا اینکه تنها گروه های سیاسی پشتون ها از کمونست گرفته تا تکنوکرات و  مائویست های دو آتشه علیه مسعود قرار میگیرند. و یا اینکه چرا پشتون ها نامی از قتل عام  مزار، پروان و بامیان  توسط طالبان سخن نمیگویند و هر چه مینویسند ضد مسعود قهرمان است.

به نظر من و چنانکه تاریخ بازگو میکند چه در نبرد های استقلال اوایل قرن بیستم با انگلیس، چه در زمان اشغال شوروی و چه در اشغال افغانستان بدست نیرو های  ناتو از همه زیادتر ملیت پشتون در سمت جنوب متحمل خسارات  شدند. در زمان کمونیست ها و با هجوم نیرو های ازبک تبار دوستم بعد کشتار مردم پکتیا، لوگر، پکتیکا و ننگرهار، حتی دستک بام، دروازه و اجناس خانه های شان در بازرا های کهنه فروشی  لیلام میکرد. این مردم نسبت به مردمان شمال از سواد و توسعۀ اجتماعی بهره کمتری برده اند. حتی آقای عطاخیل خودش اقرار میکند که عبدالرحیم شاه غاسی یکی از یتیم بچه ای یک غازی جنگ استقلال بود که درجنگ افغان انگلیس، جام شهادت را نوشیده بود. و قبل ازآن پدرکلان شاه غاسی ازافسران برجستهء قوای امیرعبدالرحمن بود که درسرکوب بغاوت شینوار نقش اساسی داشت  صرف نظر از اینکه در معرکه شینواری های پشتون کدام نقشی مثبت و یا منفی را برای عبدالرحمن خان اداء کرد و بعد کارنامه های این مرد بزرگ در بقدرت رسیدن نادرخان و از بین رفتن حبیب الله کلکانی را بازگو میکند که حالا بعد از صدسال واندی کارنامه این بحث داغ مسایل فایشستی و جبهه سازی برای بدنام کردن یکی از ملیت های وطن ما میشود. چند روزی در انترنت یک عده از گل شتر میساختند. آنان از حبیب الله کلکانی که مدت نه ماه با دسیسه انگلیس خودش را پادشاه میگفت داستانهای نقل و قول میکردند که استفراق آور بود. کسی که با تحریک انگلیس بر مسند سلطنت غازی امان الله خان تکیه زده بود، کسیکه به حیث یک پادشاه و زعیم ملی جو دو خر را تقسیم کرده نمیتوانست و کسیکه در نه ماه دوران سلطنت اش تنگه ای در خزانه بیت المال باقی نماند، وتنها  افتخارش بود که مسلمان ساده دل و عیاری از خراسان بود… حالا هم قضیه از همین قرار است. هر انکسی که به نام حکمتیار، مسعود، سیاف، دوستم، محقق و ربانی افتخار میفرشد. یا کله ندارد ویا اگر دارد درون آن مغزی نیست.

این اقای عطاخیل مینویسد...   مگرحقیقت غیرازین است که جامعهء پشتونی نتوانست چنین شخصیتی را از درون حوادث غمبارکشورتقدیم تاریخ کند؟ مگرغیرازین دیگرچه چیزی میتواند خشم وقهرقبایل را با مسعود توجیه نماید؟...

امروز جهان به نام رستم،  سپارتاکوس ، ژاندارک ، چگوارا، شیخ یاسین، و امثال ایشان افتخار میکنند. این اسطوره های تاریخ را در همه سرزمین نه به نام شان بلکه در عمال شان از هندو . گبر و نصارا گرفته تا سرخ ، سیاه و سپید و زرد تعریف میکنند. خوب، رستم چه میکرد؟ سپارتاکوس چه داشت که از دوران بردگی اروپا تا حالا نامش در حماسه های شرق و غرب یاد میشود؟ چگوارا چه کرد که امروز تصویر اش نشان انقلاب و دلیری است. واضح است  کسانیکه به اسطوره تبدیل میشوند دست شان به خون مردم شان آلوده نیست بلکه تن و روان شان نشان آزادی آرامی ونجات مردم شان از فقر جهل، تنگدستی و بغاوت است. احمد شاه مسعود به خاطرتقسم قدرت  جبهات متعددی را علیه خودش باز کرد. با مزاری جنگید، با نیرو های دوستم  جهاد اعلان کرد، با نیرو های ملی مقاطعه کرد و صرف ریاست جمهوری را برای کودنترین انسانی چون برهان الدین ربانی میخواست. او و اسماعیل خان امیر حوزۀ غرب حتی از پوشیدن دستار نشانه فرهنگ اسلامی  اباء ورزیده و با پوشیدن پکل و دستمال اکتفا نموده و هر دوی شان شعار اسلام ناب محمدی را کاذبانه  تبلیغ میکردند.

آقای عطاخیل برای تبرعۀ مسعود تاریخ را به هزار و چهارصد سال عقب برده و از زد و بند های اصحاب پیغمبرو خلفای اسلام مثال میاورد. این کار او گویا خاک زدن به چشم مردم  است. زیرا خودش میداند که وقایع تاریخ هزار چهار صد ساله با امروز به هیچوجه تشابهی ندارند. زد و بند های خلفای اسلام بعد از وفات حضرت محمد دیگر در لابلای تعاریف و تمثال های یکجانبه جزء افسانه ها و تخیلات موهوم گشته. امروز مدیای جهانی ازهر گونه حرکات و سکنات گروه های در گیر و جنگ ها آنان تصویر برداری میکند. نشانه این همه راکت باران شهر کابل  و چهار آسیاب توسط مسعود و گلبدین حکمتیار است و قصه های جنگ توسط ستمدیدگان کابل که از طریق تیلویزیون آریانا با تصویر و مدارک انکار ناپذیر پخش میشود و یکبار دیگر اشغال سرزمین افغانستان توسط نیرو های ناتو رابازگو میکند.

آقای عطاخیل ناشیانه طالب و گروه های انتحاری القاعده را به نام پشتون ها برچسپ میزند و این مفکوره اش را نمیدانم از کدام مراجع تقلید اهل سیاست عاریت گرفته است. اگر چنین است که یک پشتون خود را بخاطر ازادی از چنگال اهریمن منفجر میکند صد بار فدای جان شیرینش و اگر یک پشتون برای  رهایی از چنگال بیگانه تفنگ میگیرد هزار بار فدای دست ها و قدم هایش... ولی افسوس اینجاست که این طالب و این انتحاری نه به خاطر ازادی وطن بلکه برای تداوم جنگ و اسارت خودش را منفجر میکند. فرقی نمیکند که پشتون است، تاجیک، عرب ، چیچینی، یمنی، ازبکستانی؛ مهم آنست که در مغز او سازمان موساد، آی اس آی و سی آی ا چه کشت کرده اند.  درست مثل دارو هایکه در هزار سال قبل پیروان حسن صباح در مغز فدائیان خود کشت میکردند تا بتواند خواجه نظام الملک را از دربارسلجوقیان محو و نابود کنند. جای شک نیست که اکثریت مطلق طالبان از ملیت پشتون اند اما اگر بگویم که بنا برآن  ملیت پشتون مجرم اند نه تنها حماقت مارا ثابت میکند بلکه سیلی است که بر صورت خود حواله میکنیم.

طی هشت سال واندی بعد از اشغال افغانستان توسط نیرو های ناتو زیادتر از همه مناطق افغانستان، قندهار، هلمند، ارزگان، ننگرهار، خوست، زابل و فراه ویران شده اند و تعداد زیادی از خورد و بزرگ شان طعمه حملات بدون هدف امریکایی ها و نیرو های طالب پاکستانی، عربی و چیچینی شده اند. خوب این دیگر کدام منطق است که شخص انتحاری خود و فامیل خود را هدف قرار دهد. ..کسانیکه با چنین طرح های خائینانه به چشم مردم خاک میپاشند با اینکه از عقل و خرد بیگانه اند و یا خود را برای مرام عده ای فروخته اند.

در آخر کلام تا وقتی جنایتکاران سه دهه اخیر اعم از چپ و راست به پای میز محاکمه کشانده نشوند و به سزای کردار شوم خود نرسند. نه ازوحدت ملی خبری است و نه از آزادی زیرا همین چپی ها و همین راستی ها هستند که از فروش وطن و ناموس وطن برای بیگانگان صرفه نمیکنند. کار این مردم صرف بدست آوردن قدرت دولتی و تجارت بالای خون های پاک مظلومان است.

 

نعمت الله ترکانی

22 مارچ 2010