افغان موج   

بمناسبت هشتم مارچ 2009

تهیه و ترتیب: ملیحه تُرکانی

امسال هشتم مارچ روز همبستگی بین المللی زن را در حالی تجلیل میکنیم که جنبش های مترقی زنان در آسیا، افریقا و ممالک غربی برای آزادی زن پیشرفت های تازه نموده اند . جنبش زنان برای قلع و قم هر نوع اپارتاید جنسی، جنبش  های ضد جنگ، همیاری به مادران داغدیدۀ فلسطین، عراق، افغانستان، سومالیا و ممالک افریقایی  نمونه های بارز از جنبش های مترقی زنانرا بازگو میکند.

 در سال 2008  عدۀ از زنان مبارز ما جوایز سازمان های بین المللی  حقوق بشر و سازمان های آزاد دیگر را نصیب خود ساختند. زنان فرهیخته و مبارز افغانستان در تمام نقاط جهان با سرودن اشعار، مقالات و احتجاجیه علیه دولت دست نشاندۀ امریکا در افغانستان، مطبوعات برونمرزی و داخلی ما را غنامند ساختند. درین سال بر خلاف موازین حقوق انسانی و قوانین بین المللی باز هم تعدادی از زنان ستمدیدۀ ما مورد تجاوز تفنگ بدستان  نامسلمان قرار گرفتند. در تخار، سرپل، هرات، کابل، غزنی، قندهار و بدخشان عدۀ تفنگی دور از همه موازین اخلاقی و اسلامی بر شرف و عزت زنان ما تجاوز نمودند و غم انگیز تر از همه که عدۀ زیادی از مادران در اثر بمبارد های بیرویۀ امریکایی های جنایتکاردر هرات، خوست، کاپیسا، کُنر، ارزگان ، کندهار و فراه مادام العمر در سوگ جگر گوشه های خود نشستند. محافل عروسی زنان به ماتمسرای  جاویدان مبدل شد و صد ها زن، مرد، کودک و پیر در زیر آوارها دفن شده و ارمانهای زندگی را به گور بردند.

با تأسف باز هم یکبار دیگر میخواهم بگویم که در وطن ما افغانستان به خاطر حاکمیت عدۀ جنایاتکار، قاچاقبران مواد مخدره و مسلمان نما های جهادی حقوق زنان ما پایمال و پیوسته مورد اهانت و تجاوز باند های مافیایی   بوده اند. در سالیکه گذشت تجاوز به زنان و دختران 40% از سال 2007 زیادتر و هجوم فرهنگ های قرون وسطایی بر سر نوشت زنان خیلی ظالمانه تر از گذشته به اجرا گذاشته شده. در سال 2008 قرار احصایه های کمیسیون حقوق بشر تخطی از حقوق شهروندان و اتباع افغانستان دو مرتبه افزایش یافته. عدۀ   که وابستگی های تنظیمی و جهادی دارند؛ زنان رنجدیدۀ ما را به نام های ملیت، قبیله و نژاد مورد استهزاء قرار داده و مسایل ناموسی آنانرا با بهتان و جعل بافی مورد سوال قرار داده و با رد هر گونه اسطورۀ تاریخ به نام زن افغان خط بطلان میکشند و نمونۀ آنرا میتوان از قلم یکعده زنان جستجو کرد.

این ها بدبختانه خواب های پریشانی شده اند که در هنگامه های نامرادی زنان ستمدیده روح و روان شانرا افسردتر میسازند و آنان را دست کم میگیرند.

 عدۀ دیگر به نام نمایندگان، مدافعان حقوق زن، سازمان های آزاد و این وآن فعالیت های  خود را  به نام زن و مادر در گرو خواسته های امریکا و متحدین آن گذاشته اند. با خیمه شب بازی ها هم خود و هم دیگرانرا بازی میدهند.

در سالی که گذشت کمافی السابق به نام زن صدای نفاق، شقاق و تجزیه خاک پدران ما بلند شده است. از لندن، سویدن، امریکا و المان صدای بعضی زنان چون ناقوس های کلیسایی صلیبیون طنین نابهنگامی دارند و هرکدام ازین ها با دستور و یا فرمایشات ولینعمت های خود آبی به آسیاب امریکای جهانخوار میریزند.

خواهران و مادران غمدیدۀ وطن:

 باید با صراحت اظهار دارم که یک عده بیفرهنگ و بیوطن در غرب هر آن زنی را که بخواهد از حقوق زنان ما دفاع کند و یا انگشت انتقاد بر کرده های خائنین و وطنفروشان بلند کند درفورم های آزاد انترنت و صفحات بیمایه خود دشنام و حتک حُرمت مینمایند. به عقیدۀ من این ها بیشرمانه نام انسان و صاحب نظر را بر دوش خود میکشند. اینها بد تر از مکروب های ساری اند که بدنۀ اجتماع زنان مارا آلوده میسازند.

در همین حال خشکسالی پیهم، نبود امکانان رهایشی  چون سرپناه، غذا، آب، نان برای اکثر مردمان وطن و خاصتا برای مهاجرین عودت کننده به وطن وضیعت بدی را بر اطفال و زنان ما تحمیل میکند. قرار احصایه های موثق تعداد زیادی از خانواده ها به فروش فرزندان خود، فحشا، گدایی و یا خود سوزی دست میزنند. تقریبا نیمی از مادران در هنگام ولادت جان خود را ازدست میدهند. قرار اطلاع در سال 2008 به عدۀ زنان محبوس از طرف مامورین زندان ها تجاوزات جنسی صورت گرفته و اطفال بین سنین یک تا ده ساله با مادر خود به زندان ها زندگی میکنند.

لازم به یاد آوری است که یکبار دیگر خائنین   بیفرهنگ در شهر قندهار با پاشیدن تیزاب بر صورت دختران مکتب  خاصیت ارتجاعی و ضد زن شانرا به نمایش گذاشتند هرچند این اعمال خائنانه و غیر اسلامی شان را سه نیم دهه قبل هم در کابل به نمایش گذاشته بودند اما  جای هیچگونه تردیدی نیست که دست های ناپاک حکمتیار، ربانی، سیاف و شاکردان شان یعنی طالبان درین حرکات شیطانی دخیل است.

 

هشتم مارچ در فرهنگ اروپا

 

در شهر بزرگی از کشور اتریش که من زندگی میکنم گاهی در مورد روز هشتم مارچ محفل و یا هم یادبود و گرد همایی ندیده ام و فکر میکنم شاید در تمام ممالک اروپایی وضع از همین قرار باشد. یعنی اینکه روز هشتم مارچ هم مثل هفتم و نهم مارچ عادی و بدون سروصدای سپری میشود. پارسال بود که برای  امتحان تقریری  زبان المانی در همین تاریخ هشتم مارچ به یکی از انستیوت های زبان مراجعه نمودم.

در دهلیز و روبروی اتاق امتحانات بالای چوکی انتظار نشستم و بعد مدت شاید ده دقیقه زن جوانی بیرون شده اسم ام را خوانده و مرا به درون اتاق خواست. چهار زن دور یک میز نشسته بودند و باقلم و کاغذ های شان مشغول مینمودند. چهره های همه خندان و بشاش بود و ازین جهت خیال کردم برای هشتم مارچ  خندان و خوشحال اند و بنا بر آن گفتم:

ــ خانم های عزیز قبل از همه هشتم مارچ را برای شما تبریک میگویم. هر چهار نفر به صورتم خیره شده و یکی پرسید:

 ــ هشتم مارچ را چرا؟ جوابدادم:

 ــ بخاطری که امروز روز بین المللی زنان جهان است. خنده ای کرد و با تشکر گفت:

ــ بلی اما این روز دیگر در فرهنگ مردم کهنه مینماید و یکی دیگر با خنده ای گفت:

ــ بهتر است هر روز روز زن باشد و با این گفتار  همه خندیدند...

 البته آنروز تمام سوالات تقریری شان روی همین موضوع چرخید و از من دربارۀ تاریخ هشتم مارچ پرسیدند و از وضیعت زنان در افغانستان و درجه تحصیلات ام بحث های میان ما صورت گرفت ... اینها همه امتحان تقریری از من بود. میدانستم رغبتی برای درک و اهمیت روزی به نام زن را نداشتند.

از همین جهت زیادتر به وضیعت زنان اروپا فکر میکردم و در انترنت به دنبال این موضوع میگشتم. تا اینکه در خود کشور اتریش با نام خانم« الفرید یلینک» برنده جایزۀ نوبل در ادبیات آشنا شدم. البته این خانم ظاهرا یک فیمینست و از طرفداران آزادی زنان است و در هر جائیکه علیه زن خشونت صورت گیرد مدافع حقوقی آن زن است و اینکار اش را با مصرف شخصی اش انجام میدهد. در جستجوی گوگل به زبان المانی ازین خانم به نام هشتم مارچ چیزی نیافتم و همه فعالیت های او را در تمام دوران زندگی پربارش بخاطر اعاده حقوق زنان یافتم. آنچه او تکیه روی مسایل فیمینستی داشت تراوشی از مبارزات ایام جوانی اش در جنگ جهانی دوم  و ظهور فایشیزم و برتری نژادی است...

سخن به درازا نکشد من یکروز دیگردر مدرسۀ که کمک معلم بودم  تصویر این زن را با مصاحبه اش که از انترنت داشتم در مجلس چند معلمۀ اتریشی نشان داده و پرسیدم:

ــ شما این زن را میشناسید؟ همه گفتتند نه!

اینبار نام اش را بردم و تنهی یک زن گفت بلی او یک عمر ضد هایدر( رهبرحزب ناسیونالست های اتریش) بود . گفتم او برنده جایزۀ ادبی نوبل در سال 2004 است. از معلومات من خیلی خوش شان آمد. آنروز یکی هم نخواست بداند که من چرا به دنبال الفریدیلینک هستم و چرا مصاحبه اش را میخوانم.

ملیحه تُرکانی

به جای یک مقدمه

اخیریک اثر زیبایی شعر آزاد به نام  « سال تعویض صنوبر با سگ مجنون » با قطع و صحافت زیبای  توسط نهاد نشراتی شهمامه به چاپ رسیده است. این اثر ارزشمند تراوشی از قلم  توانای شاعر گرانمایۀ وطن ما جناب ( محمد شاه فرهود) است که صادقانه به زنان هم میهن و مادران داغدیده تقدیم شده. چون جای مقدمه به این اثر ارزشمند خالی بود بهتر دانستم برای تقدیر از ایشان چند سطری بنویسم.

این اثر شعری که در وزن آزاد گفته شده شاید طویلترین شعر آزاد  است که با طنز بینظیری پرده ازروی ستم های گوناگون بالای زنان ما بر میدارد. شاعر گرانمایۀ وطن ما نام کتاب خود را از کثافت کاری های باند های مسلح و تنظیمی های تخار به عاریت گرفته که صنوبر دختر یک زن بیوه را مورد تجاوز قرار داده و بعدا او را با یک سگ جنگی مبادله کردند و ازینکه این جنایت را قوماندان های جهادی مربوط تنظیم جمیعت انجام داده بود کسی داد خواهی انان را حتی مورد بحث قرار نداد.

چار برج حماقتم

ارتفاعی یست

که میشود عقابان مونث را بر آن چهار میخ ساخت.

................................

سال تعویض صنوبر با سگ مجنون

سال گیسو را به دندان شستم است

سال تقریظ تسلابر لب پرخون

سال غو غو را به خورشید بستم است

............................

روشنفکر از بوف میترسد

بوف از بامداد

آزادی از بیگانگی میترسد

ناتو از بغداد

............................

به همین ترتیب هر قدر که در متن کتاب پیشمیروی با طنز بینظیر حقایق عریان و گاهی وحشت انگیزو درد و دریغ به تصویر کشیده میشود.

مادرک

چشمت پر از هیرمند شد

خواهرک قلب ات چه بی لبخند شد

چادرت بر نوک تلوار ها چه بندابند شد

مادرک برشانه ات بغلان ریخت

خواهرک در خانه ات شیطان ریخت

این کتاب پر ارزش را نهاد شهمامه با کارتون زیبایی از محترم نعیم فرهود در جنوری سال 2009 به چاپ رسانیده است. از برادر عزیز محمد شاه فرهود بخاطر تقدیم این اثر گرانبها به زنان وطنش مراتب تشکرات عمیق خود را ابراز میداریم.

ملیحه تُرکانی

 

ايکاش ميدانستم که او مادرم بود! (داستان)

نوشتۀ:  ناهید بشردوست

کنار جاده تنگى که بدو طرف آن موتر ها توقف کرده بودند روان بودم، نميدانم در چه تفکرى غرق بودم ! شايد بدورنماى امتحانى که در پو هنتون در پيش داشتم فکر ميکردم ، که ناگهان پايم به چيزى  بند شده مانند توپ فوتبال از جايم پريده و بيکسو گذلک  شدم ، سايه ديگرى در فاصله مقابل من پرتاب گرديد ! بزودى از جايم بر خاستم ، متوجه شدم زن قامت خميدۀ در حاليکه لباس ژنده به تن و بوتهاى کهنه پينه خورده به پا دارد در حاليکه در سيمايش خشونت نقش داشت وزير لب چيز هاى را زمزمه ميکرد ، تلاش خودش را بالاى عصايش بلندنمود . خجالت زده از دست او گرفته بلندش کردم: 

ـ ببخشيد ، مادر جان فکرم نبود.  

زن با چهره پر چين و چروک در حاليکه با نگاه هاى نافذش چندين مراتبه صورتم را بدقت  نگاه کرد! دست سياه و لاغرش را در برابر صورتم آورد . پلکهايم از ترس بهم خوردند ! احساس نمودم با سيلى برويم مى کوبد، اما بر خلاف انتظار، اين دست بگونه  نوازشگرانه به صورتم کشيده شد و زن با نواى پر عطوفتى گفت:

ـ خير است بچيم ، فکرت جاىدگه بود.  

از خجالت عرق کرده بودم و حرارت و جودم بالارفته بود، خدا ميداند چهره ام چقدر سرخ شده بود ، با تملق به عذر خواهى پرداختم  اما زن در حاليکه چادرش را بروى پيشانيش کشيد ،و با نوک آن بينى اش را پاک کرد بر خلاف انتظار بار ديگر برويم لبخند زد. 

نميدانم  در لبخند او چه معمایی نهفته بود ، چشمش را از من دور نميکرد،از جيبم نوت صد افغانيگى رابدر کرده ميخواستم به او بدهم اما زن در حاليکه باز همان خنده مرموزش را تحويلم نمود با لطف کلام گفت:

ـ نى بچيم ، مه گدائى گر نيستم !         

باز عرق خجالت بر سرورويم ژاله آسا باريدن گرفت ، بدون تامل پرسيدم:   

ـ مادر جان شما کجا ميرويد، تا من شما را همراهی کنم.

زن با قامت خميده در حاليکه تمامى اتکايش را بروى عصايش افگنده بود پس از مکث کوتاهى  گفت:   

 ـ نميدانم !

حيرت زده شده ، پرسيدم:    

ـ از کجا آمده ايد ؟

در حاليکه آه سوزناکى از سينه اش بدر کرد گفت:   

ـ از جلال آباد آمده ام.

و بدون اينکه سلسله گفتگوى مانرا قطع کنم پرسيدم:  

در اينجا چه ميکنيد ؟

ـ پسرم را ميپالم

پسر تان در کجاست ؟

ـ نميدانم شايد در کابل ...

با حالت متردد پرسيدم:

او چوقت به کابل آمده؟

زن با حالت اندوه بارى  گفت: 

ـ بسيار وخت مى شه فرار کرد.....فرار

ـ چرا ؟!

از دست ظلم پدر و مادر اندر خود. دلم خون شد

پرسيدم :

 ــ به حق تان ظلم ميشد؟ زن گفت::

ـ آن ،هم به حق بچيم هم به حق من!

تن زن بالاى عصايش به لرزه افتيد؛ نخواستم احساس او را  در پيوند با گذشته جريحه دار بسازم اصلاَ نميدانم  چرا اينقدر براى او ناراحت شدم،شايد به خاطر سر گذشت تلخ خودم که هنوز ١٢بهار زندگى را سپرى نکرده بودم که دستخوش حوادث گرديدم.  

بدين معنى که  پدرم براى اينکه با زن ديگرىآشنا شد و بدون آگاهى مادرم با او ازدواج نمودو هر دو به آزار و اذيت هاى فزيکى من و مادرم ميپرداختند مجبور شده ، خانه را ترک کرده و راه کابل را در پيش گرفتم ، شنيده بودم که خانه ماما يم در سراجى است . اما موقعيکه در اثر پرس و پال زياد منطقه سراجى را در يافتم با انبار هاى از خاکروبه  هامواجه شدم ! جنگ حتى يک ديوارآنجارا  استوار نگذاشته بود بهت زده در آنجا روى سنگپاره بزرگى نشستم و غرق تفکر شدم ، در اين ملک مسافرى  به کدام راه  ميرفتم!  به کى اعتماد ميکردم ، کجا بود آن کسى که درد و اندوه مرا درک ميکرد.که

چرا از خانه فرار نموده ام  لحظات متمادى همچنان نشستم آفتاب از خط استوا بيکسو لغزيد و هوا آرام ـ آرام رو به سردى رفت ، در آن لحظه يکبار مادرم بيادم آمد که زير تنه آن زن چشم سبز گردن کلفت ،همانند شکار نيمه بسمل  افتيده و گلويش در حلقه دستهاى او فشارداده ميشود ،  چشمهاى مادر بيچاره ام حلقه زده رنگش کبودمى شود   و فريادش در ميان گلويش اثير ميگردد . از دستم چيزى بر نمىآمد چون کوچک بودم ، هميقدر ميکردم که دادو فرياد براه مى انداختم وهمسايه ها را به استمداد مى جستم ، همه به حال مادر م متاثر ميشدند چون از اينگونه حوادث همه روزه اتفاق مى افتيد.

وچون  اينهمه را پدرم صحنه سازى ميکرد ، پس از آنکه مادر بيچاره مرا شکم سيرشکنجۀ ميکرد با طمطراق براى دفاع از خويش در نزد همسايه هافرياد ميزدکه اسپ مرا شوهرم زين ميکند .صداى ناس آن زن هر لحظه در گوشم طنين مى انداخت، سرم گيچ ميرفت وجودم از حرارت اندوه داغ ميشد اما چيزى از دستم بر نمى آمد؛ تنها همينقدر ميتوانستم که برا ى نجات مادرم از آن همه پريشانى، فرمانبردار باشم و بس .من نيز روز يک مراتبه در برابر چشمان مادرم بدون آنکه  به گناهم پى ببرم در اثر دروغ پراگنى هاى مادر اندرمورد لت و کوب پدرم قرار ميگرفتم ، چندين مراتبه از مادرم خواستم تا با من به کابل برود اما نپذيرفت .

 

زيرا برآمدن از خانه را برايش که يک زن بود ننگ و عار  ميدانست و هميش ميگفت:  

خير است بچيم !پشت هر تاريکى روشنى آمدنيست ما به اين روز نمى مانيم دنيا به آبرو وحيثيت ما نرسد  دامن خدا را گرفته صبر ميکنيم که خدا چه ميکند و به اين بهانه مرا تسلى ميداد.

يکشب که هنوز تازه  دامن فولاديش را بروى دنيا هموار کرده بود  و همه آرام آرام به بستر خوابهاى آرام شان ميرفتند صحبت هاىپدرم را شنيدم که  خاموشانه با مادر اندرم ميگفت:

ـ از زن چيزى نمانده، بچه را زن ميدهيم تا خدمت من وتراکند ديگر چه ميخواهى ؟ وهر دو مى خنديدند. 

اين پيام پدرم احساس مرا جريحه دار ساخت! شب همه از تشويش نخفتم وسحر گاهان وقت نماز چند افغانى که از فروش آب بدست اورده بودم از نزد مادرم گرفته  به بهانه  فروش آب سطل و گيلاس را هم گرفته از خانه برآمدم ، تصميم داشتم موقعيکه خانه مامايم رسيدم ،از مادرم به او قصه ميکنم تا او مادرم را از اين حالت رقتبار نجات دهد.

آفتاب سوزنده ای بود و سراب آن ازروى  ويرانه هابا اشعه سفيد رنگى بلند ميشد. همه جا بوى خاک ميداد زندگی در آن منطقه رنگش را باخته بود اما هنوز هم از لابلاى سنگپاره ها سگها با چوچه هايشان ميبرآمدند و اينسو و آنسو پيام دوباره زندگى را الهام ميدادند، بياد روز هاى پر جمع و جوش اين منطقه افتيدم که پر از ازدحام آدمها بود مردم کابل بيشتر در آن منطقه بود وباش داشتند از خانه مامايم نشانى نبود؛ زيرا  در زير انبار از خاک و گل  مثل هزاران خانه ديگر ناپديد شده بود .قلبم فشرده شد نا اميد شده بعد از آنکه دم خود را راست کردم بيکى از هوتلها که درآن نزديکى ها قرار داشت رفتم ، پس از رفع گرسنگى به هوتلى گفتم :

ــکاکا جان من پدر و مادر ندارم ، ميتوانم در اينجا با شما کار کنم ؟ اما هوتلى به شدت نظرم را رد نموده و مرا به نااميدى از نزدش راند . از آن روز به بعد به چندين هوتل ومسترى خانه رفتم ، شبها را در مسجد سپرى ميکردم وروزهارا در تلاش کار. تا آنکه يکروز مرد مهربانى مرا بدکان خياطى اش شاگرد ساخت شب وروز در دکان بودم صداقتم باعث شد تا  آنمرد مرا شامل مکتب بسازد و سپس آرام آرام به خانه آنها ميرفتم ، پس از گذشت چندين سال من با آنها عادت گرفتم و اندک اندک غمهايم را بدوستی با افراد آن خانه بدست  فراموشى دادم هرچند گاه گاه مادرم بيادم مى آمد . وقتی متوجه شدم که پول فراهم شدۀ من کفايت کرايه يک دکان را ميکند به اجازه خليفه خود  دوکانى را به کرايه گرفته ودر آنجا به کار مستقل پرداختم ، امتحانات پوهنتون در پيش بود شب و روز درهمين انديشه بودم که چگونه بتوانم در فاکولته دلخواه (حقوق) کامياب شوم! تا بتوانم از حق مستمندان بويژه زنهاى مظلوم چون مادرم  دفاع کنم  هنوز در همين انديشه ها غرق بودم که ناگهان صداى برک گرفتن موترى  بگوشم رسيد متوجه شدم آن زن در فاصله دور تر ازمن با موترى تصادم نمود . مردم دويدند ومن نيز دوان دوان خود را در محل حادثه رسانيدم، ميخواستم از حالت آن زن آگاه  شوم که ناگهان با چهره عبوس مردى که آن زن را قصدى با موترش زده بود مواجه شدم ، مرد درست شبه پدرم بود که در چنگال مردم به داد فرياد پرداخته ميگويد :

ـ زنى که از خانه شوهرش فرار کند گناهش اينست. دانستم اين جنايتکار همان پدرم است پوليس ها آمده بدستهاى او زولانه زدند من سراسيمه شده بودم ميخواستم آن مرد را تا توان داشتم  لت و کوب کرده استخوانهايش را نرم کنم ، و موتر را از بالاىسينه اش بگذرانم ، اما مردم مانع شدند واو را از مقابلم بردند از مردم التماس کنان پرسيدم:

ـ  آن زن را کجا بردند؟ !        

 کسى به حرفم اعتنا نمى کرد ، مردى که از درون انبوه مردم بدر شد با سيماى آزرده گفت : زن حالت کوما داشت به شفاخانه وزير اکبر خان انتقالش دادند.

سراسيمه دويدم چند تکسى را دست دادم اماچون روز بد بيادر ندارد کسى بدردم نمى خوردهر کدام از مقابلم وحشيانه وبا شتاب ميگذشتند،از فاصله دور تر موتر ديگرى را ديدم خود را در مقابل آن رسانيدم و موتر را به زور توقف داده سوار آن شدم و فرمان دادم تا مرا به شفاخانه وزير اکبر خان برساند، درايور از شيشه عقب چند بار بسويم نگاه کرد مردى خوبى بود ميخواست راز سراسيمگى ام را بداند اما از نزاکت چيزى نگفت . موتر به سرعت مقابل دروازه شفاخانه برک زد درايور رفت و پولهم فراموشم شد تا به او بدهم  داخل تعمير شفاخانه شدم پله ها را پيموده بدهليز اول رسيدم، دروازه عمليات خانه باز شد و تسکره که جسدى را بالاى آن حمل ميکردند از عملئات خانه برآمد. با عجله خود را در کنار تسکره رسانيدم و روجائى سفيد را از روى جسد برداشتم ديدم چشما ن مادرم براى آمدنم باز است  آين آخرين ديدار ما بود  با دستم چشمهاى زيبايش را بستم وفرياد زدم ايکاش ميانستم که او مادرم بود !

 

 

ویبلاک های زنان فرهیخته و هنرمند وطن ما

در ذیل میخواهم  بعضی از ویبلاک های زنان دانشمند وطن ام را با پارچه شعر شان معرفی کنم.

فرشته جان سید

خانم فرشته جان سید یکی از زنان جوان و هنرمند افغانستان است. در ویبلاک این خواهر دانشمند ما ادبیات، فرهنگ، هنر آشپزی  برای زنان هم میهن ما را میتوان به خوانش گرفت. در ویبلاگ  خانم فرشته بر علاوه مسایل ادبی؛ آموزش زبان، کتابخانه، اخبار روز، در بارۀ مسایل هنری و غیره را میتوان یافت. بدون مبالغه کوشش های خانم فرشته سید از نظر محتوی؛ با هیچ ویبلاک دیگری قابل مقایسه نیست. فرشته جان سید فرهیخته و شاعر است که زیادتر در قالب رباعی  شعر میسراید.  اینک یکی از رباعیات تازه ایشانرا بخوانش میگیریم.

بیامد عید و ما هم  روزه  داریم

چو گلها زندگی چند روزه داریم

عجب صبری خدا داده به مایان

دل  نازک  مثال  کوزه   داریم

فرشته سید

http://farishtaseyid.blogfa.com/

امیل تحقیر

فرشته های سحر دست و پا به زنجیر است

هجوم تلخ سیاهی چه سرد و دلگیر است

ز حجم حادثه آواز مرگ، مرگ آید

وطن به غمکده ی انفجار در گیر است

کبوتری که طلسم غرور آزادی ست

نشانه ی سر راه هزار و یک تیر است

کنون به هندوکشم بوی کفش بیگانه ست

خجالت از غم این طعنه، چشم پامیر است

و گردنی که در این سوی مرز ها مانده

همیشه حامل صد ها امیل تحقیر است

کریمه جان ملزم 

http://kmulzem.persianblog.ir/

شیوه ی عاشق کشی

وای برملکی که هر که تاج بر سر می کند

هرکسی کمبود خود را زیر زیور می کند

زاغ ها گل بر سر و  گل درگریبان بسته اند

کرکسی پیراهن طاوس در بر می کند

هرکسی تقلید بلبل می کند با شیوه ای

خاطر گل را به آسانی مکدر می کند

کاسه را بر کوزه بی جا می زند هر نازنین

شیوه ی بیگانگی را زود از بر می کند

خود کش و بیگانه پرور بودن یارم ببین

برگ و بارم را به دستِ باد پرپر می کند

درد من بالاتر از دردی به لب آوردن است

دوست من را با کس و ناکس برابر می کند

شیوه ی عاشق کشی قانون عالم بود و هست

هرکه خود را در مقام عشق داور می کند

راحله جان یار

http://www.rahelayar.blogfa.com/

رفتم...

رفتم که در نهایت ِامشب صدا شوم

چون غنچه ِ گلو ِ سحرگاه وا شوم

خط ِ نصیب درنَوَرَم ، خط ِ سرنوشت

بیرون ز چرخ ِ دایره ِ غم رها شوم

قفل صدای ِ بشکنم از انفجار ِ درد

شرح ِ دل ِ و حرف و پیام شما شوم

گفتی شب ِ سکوت دم ِ مرگ میزند

گفتم  چراغراه ِ حقیقت ترا شوم

روی لبان پرِ  ترک و نا امید تان 

اشکوفه ِ تر ِ همه  امید ها شوم

من از اهالیی شِق ِ جغرافیای ِ عشق

آموختم  همین که به درد ِ دوا شوم

دایم نگاه ِ آیینه ها  دور  از غبار

آمین  گو که صبح ِ پر از روشنا شوم

انجیلا جان پگاهی

http://www.injila.persianblog.ir

حسود

دلم ز رشک چقدر خسته شد، غباری شد

تمام کوچه و پس کوچه ها شکاری شد 

زبس که ریختی ازهرطرف دانه و دام

فضای پنجره ها سهره شد، قناری شد 

نگاه دخترهمسایه گرم گرم به تو گفت

که سرد خانه ء عمرش چسان بهاری شد

زطرح چشم سیاهت کشیده بود تصویر

به یاد بوسه تو سرخ شد ، اناری شد 

گلی به مصرع گیسوی اوسلسله ریخت

به مرگ و میر دلم عکس یادگاری شد

..........

ترانه های ترا خوانده خوانده میرقصید

نوارضبط صدایش به کوچه جاری شد

زینت نور

http://zinatnoor.persianblog.ir/

 

میهن ام مادر من... از مجموعۀ « در مجمر آوارگی» اشعار استاد  کریمه ولی نادری

به کی گویم خبرت؟

غم دیرینۀ و پارینۀ تو

قصۀ ماتم ما قصۀ یک قرن شده

کاش ای

ظلمت شب پاره شود!

دختران، اخترکان باره دگر خنده کنند!

همه چشمک به زنند

باز بر قلۀ زرین زمان

مه و خورشید نشینند

قصۀ ماتم تو محو شود

عظمت و شان ترا باز بیابیم همه

جملگی بار دیگر جانب میهن برویم

یهر تیمار دلت

همه مرهم بزنیم

داستان غم تو عبرت فردا گردد

شده دیرم

گفتم که دل ز دست تو گیرم ولی نشد

بر گویمت ز عشق تو سیرم ولی نشد

گفتم برای خلق بگویم که کیستی !!!

این نام خوب از تو بگیرم ولی نشد

گفتم که با ل و پر زده از پیش تو روم

دیگر نگو یم اینکه اسیرم ولی نشد

گفتم که تا قبول نگردیده حا جـــتـــم

دست از دعا ی خیر نگیرم ولی نشد

گفتم نگویم اینکه چرا دوست دارمت

زین حرف خویش توبه پذیرم ولی نشد

گفتم شبی که خواب نباشی ، بیایم و

هر گز نگویمت ، شده دیرم ولی نشد

میگفتمت عزیز پیشمان نمی شو ی ؟

خوارم  مکن که  مرغ اسیرم ولی نشد

صد بار گریه کرده دو یدم که گو یمت

در دست تو چو طفل یسیرم ولی نشد

مژگان ساغر

http://www.saghar786.persianblog.ir/

گریستم

ديشب ، بيادغُصه فرداگريستم

تا صبحدم به سوز و تمنا گريستم

شام غريب خيمه نشينان مرا ربود

آنجا براى طفلک آنها گريستم

رفتم به بزم سوگواران ـ  انتحار

بر تنه هاى بى سر و بى پا گريستم 

بر کوچه باغهاى که ويرانه شد زجنگ

بر قارـ  قار زاغ  در آنجا گريستم

آتش گرفت جفت کبوتر به لانه اش

بر عشق آن دو با خود ورويا گريستم

لغزيد بخون کودک معصوم و بى گناه

وامانده زاو کتاب و قلمها گريستم

من داغديده ام  ،ز دل لاله باخبر

برگورهاى تازه به صحرا گريستم

هرکس در امتدادغمش غمگسار داشت

تنهابودم در اين ره و تنها گريستم

در آتشى که خانه دل سوخت اندران

از سوزخود به وسعت دريا گريستم

دستى به همدستى هيچکس نيافتم

زين نفرت هميشۀ دلها گريستم

رفتم بباغ  ـ  فصل شگفتن، نيافتم

برقامت شکسته گلها گريستم 

سگهاى لاشخوار بهم قوله ميکشند

زين وحشت و تباهى دنيا گريستم

ناهید بشردوست

http://naqshebaran.blogfa.com/

 

 وطن تنگ اســت دلم دنــیا گــرد بی سرای تو

  مرا سوزد غـــم هجـــران یاد و هـــم هوای تو

  زگـــریه دیـــده رنگینــــم به دیدارت گـــدای تو

  کزین غربت نشین یارب رسم روزی برای تو؟

 هنــــوز میسوزم از دردت غـــم دیرین فزای تو          

              *       *       *

دلــــی دارم پریـــشان وز درد سـوز ســودایی

مه و ســـال ام شب و روزم همـــه ایام تنهایی

 نفس می پرورد نامت وطن از تو به هر جایی

ز هـر بــندم صـــدای ساز تو آهنــگ و آوایـی

به جـــــز تو مأمن دیــگر ندارم میـهـــنم جایی

          *        *         *

فضـای زندگی تنگ شد من از کاشانه ببریدم

زهر ظالم خراب اندیــش دل از آشیانه ببریدم

زهــم ویران شــد و دیوار سقــف خانه ببریدم

به هم زد زندگی پاشید امــید از لانه بـــبریدم

در و دیوار ملت شد ســتم ویــرانه بـبـریــدم

            *          *        *

وطـن مشتی زخاک تو اگر داشتم چه زیبا بود

به گـلدان همه گیتی چومی کاشتم چه زیبا بود

 سرت تاج ز آزادی که میگذاشتم چه زیبا بـود

 زنامت سبز میگشتم تو را داشتم چه زیبا بـود

     *         *        *

به میــهن گــر نبــودم تا رسیــدن کـوی جانانم

نصیـبم گر نـبودفاریاب و بلـخ و شاه مردانــم

گـر از جیحـون و آمو جرعۀ بـر کام نــتوانــم

به خاک بوس وطن نبودرسیدن گـر مرا جانــم

بـــبر مشتــی ز خاک آوارۀ از غربتســـتانـــم

            *        *         *

نبودم راحت از جنگی که کام از مام بر گــیرم

نگشتم فارغ از غربت کزین افسرده گی سـیرم

منم ناراض دل بس جسته یاران از کمان تـیرم

چو شامم میگذرد روزم دریغ ،از شام دلگـیرم

نخــندید بر شب ( یلدا ) گــل ارمان انجـــیرم

فوزیه یلدا

http://websayet123.persianblog.ir/