شرم حضور
رمضان روزه گرفتم که سبکتر گردم
بلکه در مردمک چشم تو دیگر گردم
بعد سی روز نخوردن غم دیگر گفتم
جز تو بر هرچه دگر مشرک و کافر گردم
بیخود و بیخبر از خویش میان دو هلال
به که بر چشم و دلی نشتر و خنجر گردم
بگذری بر تن پاییزی سردم سحری
شاید از بوی بهار تو معطر گردم
برگ خشکی که به مهمانی شبنم رفته
روی امواج خیال تو شناور گردم
حور عین، لؤلؤ مکنون یطوفم باشی
من به أکواب و أباریق؛ مخیر گردم
ماء مسکوب لبت را به لبانم بخشی
آنقدر کز کرمت ساقی کوثر گردم
خود ندانم که چه رمزی است در آن آب حیات
و از آن هرچه بنوشم عطشیتر گردم
از چپ و راست به لبخند سلامم گویی
و من از شرم حضورت ز عرق تر گردم
سینه ام را بشکافی و شوم حیرانت
بهر اثبات خداییت پیمبر گردم
یکشنبه آغاز عید رمضان
بیست و نهم مردادماه نود و یک
فضل الله زرکوب