به مناسبت بیست وسومین سالگرد درگذشت احمد شاملو، شاعر آزادی
فرصت ســال مرگ احمد شاملو، شــاعر بــزرگ آزادی را مغتنــم می شــمارم و بــا توجه بــه نیاز جامعه خاصــه در اوضاع کنونی، می کوشم در این یادداشت برخی نگاه هــای ســنتی شــاملو را از پستوی شعر مدرنش بیرون آورم و در معــرض داوری قــرار دهم.
لازم اســت در آغاز تأکید کنم که ِ بحث من درباره هنر شاعری شاملو نیست. من نه شاعرم و نه شعرشناس و می دانم که ســخن گفتن درباره شعر شاملو را باید به شاعران و اهل شعر واگذاشت. شعر را البته دوست می دارم و در دشمنی دیرین میان شاعران و فیلســوفانی چون افلاطون، که شاعران را دروغ گو و لاف زن می دانست، در کنار شاعران قرار دارم. اما اگر چنان که گفته اند، یکی از عناصر آفرینندٔه شعر، اندیشه است، فکر می کنم آدم بی ذوقی چون من نیز که شــعر را عمدتا از منظر اندیشٔه نهفته در آن می نگرد، می تواند این اجازه را به خود دهد که اگر حرفی در این زمینه دارد، بزند.
از این منظر، می توانم بگویم که شاملو از جمله شاعرانی است که عنصر اندیشــه در شعرش نیرومند اســت و جایگاه ویژه و برجسته ای دارد. برای نمونه، مقاومت در برابر بیداد و ســتمگری در شعر «نازلی ســخن نگفت» و …؛ مبارزه و امید به رهایی انســان از چنگ ســتم در شــعرهای «ماهی»، «مه»، «باغ آینه»، «بر سنگفرش»، «من همدست تــوده ام»، «پیغام بــه مختومقلی»، «ابراهیم در آتــش»، «میلاد آنکه ُ عاشــقانه در آتش مــرد»، …؛ ســتایش زندگی و اینکه زندگی شــاعر -اگرچه جانکاه- یگانه بوده و هیچ کم نداشــته اســت در شــعر «در آســتانه»؛ عشق در شعرهای «آیدا در آینه»، «مرا تو بی سببی نیستی»؛ ســتایش، شادی، انســان و از همه مهم تر، آزادی در شعر «در آستانه»؛ رنجی که بر انســان روا داشته می شود و اینکه انسان گریزی نــدارد جز اینکه بــا این رنج پنجه در پنجه درافکند در شــعرهای «در جدال با خاموشی»، «جخ امروز از مادر نزاده ام»؛ و الی آخر.
از قضا همین جایگاه برجســتٔه اندیشــه در شــعر شاملو است که ِ باعث می شــود برخی آمیختگی های فکری شــعر او با اندیشٔه سنتی به رخ کشــیده شــود. برای مثال، نگاه او به جایگاه برتر انسان نسبت به حیوان و ســلطٔه انســان بر طبیعت به جای برقراری ارتباط متقابل انسانی و طبیعی بین این دو در شعر زیر:
قناری گفت: کره ی ما
ُکره قفس ها با میله های زرین و چینه دان چینی.
ماهی ِ سرخ سفره ی هفت سینش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور می شود.
کرکس گفت: – سیاره ی من
سیاره ی بی هم تایی که در آن
مرگ
مائده می آفریند.
کوسه گفت: – زمین
سفره برکت خیز اقیانوس ها.
انسان سخن نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تر بود.
احســاس اندوه یا شادی فقط خاص انسان نیست؛ تمام موجودات زنده، کم یا زیاد -به نســبت تکامل دستگاه عصبی شان- این احساس را دارند. من هیچ گاه ســگ خانگی نداشته ام، اما بارها اشک سگ های ولگرد را به چشــم دیده ام. تفاوت انسان با سایر موجودات زنده صرفا در آن است که انسان، برخلاف گیاهان و جانوران، تولید می کند، یعنی طبیعــت را آگاهانه -و نه غریزی- تغییــر می دهد و به این معنا آن را انســانی می کند. در سایر وجوه زندگی، انســان و حیوان تفاوتی با هم ندارند. روشــن است که جایگزینی پراکســیس با احساسات و عواطف و اندیشــه (وجه تمایز انسان با حیوان از نظر شعر بالا) تفاوت اساسی ِ دگرگونی آگاهانٔه طبیعت به دست انسان را با تغییر ناآگاهانه و غریزی آن از سوی حیوان مخدوش می کند.
آمیختگی های اندیشــٔه سنتی با اندیشــٔه مدرن، در شعر حماسی زیر نیز خود را به رخ می کشــد، اما در زمینــه ای متفاوت. اینجا نگاه از بالا، نخبه گرایانه، و حتی ســلطه گرایانٔه شاعر به انسان کارگری به نام «گورکن» اســت که توجه ما را به خود جلب می کند. در واقع، در این ِ شعر شاعر نماد کار ِ فکری و گورکن نماد کار یدی است:
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد
روشن اســت که در اینجا شاعر، بی آنکه خود بخواهد، برای اشاره ِ بــه آدم کش حرفه ای، که در ازای کشــتن آزادی خواهان مزد می گیرد، اســتعاره ای بس نابجا را به کار گرفته اســت. زیرا این استعاره معنای به کلی دیگری را افاده می کند. گورکنی یک شــغل اســت، مثل همه ِ شــغل های دیگر جامعه که در آن کســی که مرده هــا را چال می کند در ازای فــروش نیروی کارش مزد می گیرد. بنابراین، مرتکب هیچ گونه ستیز با آزادی نشده است که مســتحق سرزنش باشد. آن که مستحق ســرزنش و از آن بیشــتر، محاکمه اســت و مزدش به مراتب از بهای آزادی افزون است، آدم کش مزدور و حرفه ای است، نه گورکن.
اما آمیختگی مهم اندیشــٔه ســنتی با شعر مدرن شــاملو، در نگاه نخبه گرایانــه و منجی طلبانه او به زن خود را نشــان می دهد. یکی از نامدارترین شعرهای شاملو «از زخم قلب آبائی»است که آن گونه که او خود در نامه ای به ســال ۱۳۴۶ به نویســنده ای ترکمن نوشته است، آن را بیش از شعرهای دیگرش دوســت می داشته و عملا قسمتی از زندگی او بوده اســت.۱ شــاملو در جایی دیگر دربــاره چگونگی الهام این شــعر می نویســد: «شــبی دیرگاه، در یکی از آلاچیق های ترکمنی احســاس کردم که هنوز زیر پلک های فروبســتٔه خود بیدارم. کوشیدم به خواب روم، نتوانستم. و سرانجام چشم هایم را گشودم. در انعکاس زرد و ســرخ نیم سوز اجاق و شاید فانوســی که به احترام مهمانان در حاشــیٔه وسیع اجاق روشــن نهاده بودند، روبه روی خود، در آن سوی تَشــچال، چهرٔه گرد دخترک صاحب خانه را دیدم که در اندیشه ای دور و دراز بیدار مانده چشــمش به زبانه های کوتاه آتش راه کشــیده بود. غمی که در آن چشــم های مورب دیدم هرگز از خاطرم نخواهد رفت. اول شــب ســخن از آبائی به میان آمده بود. از دخترک پرســیده بودم می شــناختیش؟ جوابی نداده بود. وقتی دیرگاه بیدار دیدمش با خود گفتــم: به آبائی فکر می کند!»۲ آبائی دبیــر ترکمنی بود که نیمه های دهٔه ۲۰ در گرگان به ضرب گلوله کشته شد.۳
شــاعر درباره این «غــم» در همان نامٔه ســال ۱۳۴۶ نکاتی را بیان ِ می کند که دال بر نگاه انتقادی و انســانی او به جامعٔه مردسالار ایران و همدلی اش با زنان تحت ســتم جنســیتی اســت: «[ دختران دشت ترکمن صحرا] به جوانه کوچکی می مانند که زیر زره آهنینی از تعصب ِ محبوس اند… آنان دختران ِ شب همه شب سرشکسته به کنج بی حقی خویش خزیدن اند … زندگی دختران ترکمن جز رفت و آمد در دشــتی مه زده نیست، زندگی آنان جز شرم «زن بودن»، جز طبیعت و گوسفندان و فرودستی جنسیت خویش هیچ نیست… »۴. بدین سان، طبیعی است که شاعر از «دختران دشت» طلب کند که به ستم تحمیل شده به آنان
تن در ندهند و برای رهایی از «زره آهنین تعصبات» بجنگند. اما راهی که او برای این نبرد پیش می نهد و نقشــی که برای زن در مبارزه برای رهایی خود قائل است تنها در حد «صیقل دادن سلاح آبائی» است:
دختران دشت!
…
بین شما کدام
– بگویید! –
صیقل می دهید
سلاح آبائی را
برای
روز
انتقام؟
نگاه ســنتی شاملو به «دختران دشــت» در کجاست که خود را ِ به رخ می کشــد؟ در یک کلام، در آویزان کردن آنان به یک مرد مبارز قهرمان به نام آبائی. شاعر همین که می بیند دختر ترکمن نخوابیده و در اندیشــه ای دور و دراز فرورفته به این نتیجه می رسد که او دارد بــه آبائی فکر می کنــد!». چرا؟ چرا او نباید دســت کم جای این را نیز بگذارد کــه دختر دارد به راه های تغییر وضعیت ســتم بار خود فکــر می کند، آن هم با ایســتادن روی پای خــود و به همت تلاش و تــوان و مبارزٔه خود و دیگر «دختران دشــت» و نه لزوما با اتکا به مبارز قهرمانی چون آبائی؟ بی شــک شــخصیت هایی چون آبائی و بــه طور کلی انســان هایی که جان خود را در راه اهداف انســانی از دســت داده اند و می دهند، از احترام خاص خــود برخوردارند و در گرامی داشــت آنان تردیدی نیســت. اما «دختران دشــت» چرا باید برای رهایی از ســتم جنسیتی سلاح آنان را صیقل دهند و نه سلاح خود را؟ بی درنگ خواهید گفت «دختران دشــت» سلاح شــان کجا بود که صیقلش دهند؟ از قضا اصل مســئله همین جاســت. سلاح این دختران در وجود مادی شــان نهفته اســت، وجودی که با ستم جنسیتی در ستیزی ناخودآگاهانه است. از شاعر آزادی خواه، مدرن، و اهــل فکری چــون احمد شــاملو و دیگرانی از این دســت انتظار می رفت و می رود که این ســتیز درون وجــود دختران را دریابند، آن
ِ را بــه خود آنان نشــان دهند تا به آن خودآگاهی پیــدا کنند و آن را بــی هیچ ابهامی به زبان آورند، یعنی با دادن جرئت به
«دختران دشــت» تلاش کنند تا نابالغــی فکری آنان به بلوغ فکری تبدیل شــود، نه اینکه نگاه آنان را به بیرون از خودشان، به «آبائی»، و در واقع به این یا آن منجی، معطوف کنند. ســخن بر ســر احیای یک جنبش است، جنبش روشن نگری (Enlightenment) در مقابل اندیشٔه سنتی. اشاره ای کوتاه، از باب یادآوری، به آغاز شکل گیری این جنبش را در اینجا لازم می دانم.
در ســال ،۱۷۸۳ کشیشــی آلمانــی مقالــه ای در مخالفت با ازدواج عرفــی» و دفاع از «ازدواج شــرعی» منتشــر کرد و در آن
ضمن حمله به جنبش روشــن نگری -که از جملــه در مخالفت با خرافه پرســتی کلیســایی و به طور کلی تاریک اندیشــی دینی پا
گرفته بود- این پرســش را مطرح کرد که «به راســتی روشن نگری ِ چیست؟». در پاســخ به این پرسش، تنی چند از متفکران آن زمان ِ آلمان از جمله مندلسون، لســینگ، هردر، شیلر، هامان، ویلاند و…مقالاتی نوشــتند و نظر خود را دربارٔه روشــن نگری بیان کردند. اما پاسخ کانت به این پرسش در سال ۱۷۸۴ بود که از همه تأثیرگذارتر و نامدارتر شــد. جوهر این پاســخ آن بود که روشــن نگری عبارت اســت از خروج انسان از نابالغی فکری و بی نیازی اش از قیم برای اندیشــیدن و به کلام کانت، «دلیری در به کارگرفتن اندیشــٔه خود بــدون هدایت دیگری». ۵ ِ کانت این نظر خود را در گزین گونه لاتینی ِ هوراس، شــاعر بزرگ رومی پیش از میــلاد، خالصه کرد: Sapere aude!،» جرئت اندیشــیدن به خود بده!» کانت البته در مقالٔه خود ِ نابالغی فکری «بخــش بزرگی از آدمیان» و آویزان شــدن آنان به قیم های فکری را صرفا به «کمبود اراده» و «تن آســایی» و «ترس» ِ از نواندیشــی نســبت می داد. اما چنان که متفکــران پس از کانت و در رأس همــٔه آنان مارکس نشــان دادند، تنبلــی فکری و ترس از نواندیشــی خود معلول عوامل دیگری است که کانت به لحاظ تاریخی قادر به نشــان دادن آنها نبود. انســانی که هیچ گاه امکان اندیشــه ورزی و به کارگرفتن فکر خود را نیافتــه، زیرا از وقتی پا به ُ این دنیا گذاشــته مهر انجام یک کار خاص یدی برای امرار معاش بر پیشــانی اش خورده است، چگونه می تواند دچار تنبلی فکری و ترس از اندیشیدن نشود؟ پس، علت واقعی و مادی فقدان دلیری ِ در اندیشیدن و آویزان شدن فکری اکثریت انسان ها به شمار اندکی از آدمیــان تقســیم کار فکری و مادی (یدی) و بیگانگی انســان با نیروهای خویش از جمله نیروی اندیشــیدن است که ویژگی همٔه جوامع طبقاتی از جمله جامعٔه ســرمایه داری است. باری، چنین بود آغاز شــکل گیری جنبش روشن نگری، جنبشــی که جامعٔه ما ســخت نیازمند احیای آن است تا بیش از این در تندبادهای تاریخ چون کشتی بی لنگر کژ و مژ نشود.
شعرهای این یادداشــت را با نقل یکی از زیباترین شعرهای شاملو بــه پایان می برم که دریغ و صد دریغ، با همٔه زیبایی اش به همین بلای آمیختگی به اندیشٔه سنتی دچار است:
بر زمینٔه سربی صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یال بلند اسبش در باد
پریشان می شود.
خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار می شود.
***
کنار پرچین سوخته
دختر
و دامن نازکش در باد
تکان می خورد.
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر می شوند.
انســان در طول تاریخ هرچه جلوتر رفته خــود را موجودی یافته که بیش از آنکه محصول برتری مغز بر دســت باشــد فراوردٔه وحدت آنهاست. اندیشٔه شاعرانه شاملو نیز از این دریافت پیشرو منتزع نیست، ِ اما اینجا و آنجا هنوز از تعریف ارســطویی انسان پیروی می کند. همین است که او را گاه ِ مستعد نخبه گرایی و منجی طلبی قهرمانانه می کند.
پی نوشت ها:
۱. پاشــائی. ع، « از زخم قلب ،… گزیدٔه شــعرها و خوانش شعر احمد
شاملو»، نشر چشمه، چاپ اول، زمستان ،۱۳۷۳ ص .۵۵
۲. همان، ص .۵۸
۳. همان.
۴. همان، صص ۵۶ و .۵۷
۵. کانت، لســینگ، هردر، هامن، ریم ارهارد، مندلســزون، شیلر، ویلاند، روشن نگری چیست؟ نظریه ها و تعریف ها»، ترجمٔه سیروس آرین پور، انتشارات آگاه، چاپ اول، پاییز ،۱۳۷۶ ص .۱۷
نويسنده: محسن حکیمی
نقل از شرق- ٢ اسد ١