قبل از ارایه پاسخ به این پرسشها، نیاز است که رویکردهای مکاتب مختلف فمینیسم را به صورت خیلی مختصر و موجز در مورد «مسأله زن» مرور نماییم. تا اینکه روشن شود، اختلاف دیدگاهی که در نحوه برخورد با مردان در فرایند مبارزات عدالتخواهی برای زنان که به اقشار عادی جامعه کشانیده شده است، ریشه در اندیشههای فمینیستی دارد یا خیر؟ قرار نیست در این نوشته، فمینیسم و مکاتب مختلف آن تحلیل، نقد و بررسی گردد؛ بلکه هدف این است تا پی ببریم که مطالبات واقعی فمینیستی چیست و نحلههای فمینیستی مختلف با چه نگرش و رویکردی به «مسأله زن» پرداختهاند: جنگ با مردان یا مبارزه با تفکر و ساختارهای مردمحور و نابرابر جامعه؟
در این جای شکی نیست که جوامع مختلف در طول تاریخ بشریت گواه موجودیت نیروهای عقبران، سرکوبگر و ظلم در برابر زنان بوده و از دیر باز ستم را بر زنان روا میداشتهاند. این نیروهای محدود کننده و سرکوبگرِ زنان که از فرهنگ تا فرهنگ دیگر و از سنت تاریخی یک جامعه تا جامعه دیگر به شدت متفاوتاند، واکنشها و موقفگیریهای گوناگون را در قبال داشته است که سبب تشکل گونههایی از فمینیسم در جوامع مختلف شد. تعدادی از مکاتب فمینیستی در پرداختن به «مسأله زن» رویکرد نفی و تعداد دیگر آن روش ایجابی را اتخاذ نمودهاند. برخی آنها راه حل چالشهای زنان را در براندازی ساختارهای فرهنگی و تاریخی و مناسبات اجتماعی و ارایه «طرح نو» میبینند و برخی دیگر حل مسأله را در بازتعریف و ترویج مفهوم «زنانهگی» در جهان میدانند. به گونه مثال، لیبرال فمینیستها عامل ستم بر زنان را نقشهای جنسیتی در جامعه میدانند و باور دارند که نقشهای جنسیتی سبب شده است تا زنان در جامعه نقش دومی و پستتر داشته باشند. بنابراین، براندازی نقشهای جنسیتی را به عنوان بخشی از راه حل پیشنهاد میکنند. فمینیسم اگزستنسیال و بعد فمینیسم رمانتیک با انتقاد از فمینیسم لیبرال شکل گرفت. سیمون دوبوار به عنوان اندیشمند فمینیسم اگزستنسیالیست به این باور بود که در فرهنگ جوامع، اصل «مرد» است و «زن» دیگری یا دومی شمرده میشود. به همین دلیل حقیقت وجودی زن در اجتماع برساخت جامعه مردسالار است، نه حقیقت واقعی او. به همین دلیل میگفت: «زن، زن به دنیا نیامده، بلکه زن ساخته میشود.» (دوبوار، ۱۳:۱۳۸۰) در مقابل، فمینیسم رمانتیک به تفاوتهای زنان و مردان ارج میگذارد و در پی بازتعریف و ترویج «زنانهگی» در جهان است. در عین حال، فمینیسم اسلامی عامل ستم بر زنان را تطبیق احکام دینی با تفاسیر مردسالارانه و نابرابر میداند و حل مسأله را در بازتعریف و تفسیر زنانه احکام دینی جستوجو میکند. در حالی که مارکسیست و سوسیال فمینیسم، موجودیت طبقههای اجتماعی را علت ستم بر زنان میدانند و براندازی جامعه طبقاتی را پیشنهاد مینمایند. فمینیسم رادیکال اما عامل ستم و ظلم بر زنان را ساختارها و جامعه مردسالار میداند و بنگاههای اصلی سرکوب زنان را که ساختارهای مردسالار فرهنگی، تاریخی، حقوقی و خانواده و ازدواج است، مورد تعارض قرار میدهد. در حالی که پُست مدرن فمینیسم، به این باور است که ریشه ستم و تابعیت زنان در خانواده و ازدواج نه، بلکه در نحوه شکلگیری روابط میان زنان و مردان در جامعه است. بنابراین، تمامی مفاهیمی چون مرد، زن، ازدواج و مادری را باید از نو تعریف کرد. این مکتب همچنان تأکید بیشتر بر تساوی حقوقی میان مرد و زن دارد، اما در تلاش ارایه یک طرح ثابت و واحد و غیرقابل تغییر برای حل «مسأله زن» نیست و بر تنوع فرهنگها و تجربیات زنان در جوامع مختلف تأکید دارد.
با این مرور اجمالی، نظریهپردازان فمینیسم نشان میدهند که هدف، مطالبات و خواست فمینیستها فقط و فقط تامین «حقوق برابر» برای انسانها (زنان) که به دلیل جنیستشان مورد تبعیض قرار گرفتهاند، نیازها و خواستهایشان ارضا ناشده باقی است و با بیعدالتی، تبعیض و خشونتهای جنسی/جنسیتی در جامعه مردسالار مواجهاند، است، نه ستیز با یک قشر مشخص جامعه (مردان)؛ آنچه که نیاز به تغییر بنیادین و اساسی و شالودهشکنی دارد. مبارزه فمینیستها، جنگ در برابر بیعدالتی، افکار مردمحور و ساختارهای سلسلهمراتبی که الگوهای رفتاری، ارزشها و اعتقادات و فرهنگی را تولید و بازتولید مینماید که یکی را در جامعه بادار و دیگری را برده میسازد، است. فرهنگی که یکی را برتر و فرادست و دیگری را پستتر، حقیرتر و فرودست میشمارد. در کل، فمینیسم در تلاش «انسانی» ساختن فرهنگ و جامعه است، جامعهای که همه افراد آن از حقوق انسانی و برابر برخوردار است، «برابری» و «انسانگرایی» به مولفههای اساسی و فرهنگ زیست باهمی مبدل میگردد. فمینیسم را در حقیقت میتوان یک بخشی از مکتب اومانیسم به شمار آورد، چون هر دو مکتب (فمینیسم و اومانیسم) باورمند به «حقوق برابر» برای انسانها ورای جنس و جنسیتشاناند.
اما از آن جایی که جهان، جهان مردانه است، قدرت، نظام، امکانات و فرصتها در جوامع در چنگ و کنترل مردان است – آنچه که زنان محروم از آناند. تعدادی از افراد جامعه، به ویژه مردان، هر نوع مبارزه و تقلای فمینیستها را مبارزه برابریطلبانه و عدالتخواهانه نه، بلکه کنش مردستیزانه و در برابر خود تلقی میکنند و به آنها افترا میبندند و انگ دشمنی با مردان را میزنند. موردی که آبشخور پایین بودن سطح آگاهی، دانش و اطلاعات مردم در مورد فمینیسم و نفس فعالیتهای آزادیخواهی زنان است. یک پیشفرض، ممکن این باشد که گویا فمینیستها خواهان برتری زنان نسبت به مرداناند و در تلاش براندازی مردان و نظام خانواده. (روابط مسلط کنونی سپهر خصوصی «خانوده» که به شدت نیازمند بازبینی و بازتعریف است و قابل نقد). باوری که از اساس درست نیست. در حالی که دلیل بنیادین شکلگیری جنبشهای فمینیستی این است که هیچ فردی نباید به خاطر جنس/جنسیت از حقوق انسانی و برابر محروم شود. اما چون زنان صرف به دلیل جنس/جنسیتشان در طول تاریخ بشریت محروم از حقوق و امکانات و فرصتها در جوامع استند، فمینیسم در دفاع از زنان و برای برابر کردن حقوق آنها به تلاش آغاز نمود. به این معنا که فمینیسم در قدم نخست و مستقیم با زنان و به گونه غیرمستقیم با همه افراد جامعه به شمول مردان کار میکند. چون فمینیستها به این باور اند که قربانی نابرابریها تنها زنان نه، بلکه مردان و سایر گروههای انسانی چون دگرباشان و کودکان هماند.
اما با درد باید گفت که جامعه افغانستان گواه حضور بعضی زنان به اصطلاح فعال حقوق زن و فمینیست هم بوده است که با برداشت سادهانگارانه و سطحی از مفهوم فمینیسم و ارزشهای اساسی و مطالبات امواج مختلف فمینیسم، به جای مبارزه با ریشههای اساسی عوامل ستم و سرکوب زنان، راه ستیز با مردان را پیشه کردهاند. به مردان پشت نمودهاند، راه حل نابرابری سیستماتیک را که بیشترینه پدیده فرهنگی – اجتماعی است، در نفی و براندازی مردان میبینند، تا در براندازی و بازتعریف مفاهیم، نهادها و ساختارهای نابرابری که عامل بیعدالتی و سرکوب زنان در جامعه است. برعلاوه، جامعه ما تجربه فعالیتهای تعدادی از فمینیستنماهای نارسیست را هم داشته است/دارد که با در آوردن اداهای فمینیستی و کنشگری در حوزه زنان به دنبال اهداف فردی، مقطعی و مغرضانه خود بودهاند، با خوشخدمتی به رهبران و مردان جامعه از برای دیده شدن، تأیید شدن، پذیرفته شدن و طرد نشدن از سوی جامعه و برای حفظ موقف و مقام آینده خود، زیر هر نام و نقابی حتا به داعیه قلابی دفاع از دین و دینداران جامعه، ارزشهای آزادیخواهی و مبارزاتی را در جامعه ما به حراج گذاشتهاند. برای رسیدن به این هدف تمامی حرمتها را شکسته و حتا از براندازی و له کردن همجنس خود هم دریغ نمینمایند. با ایستادن در برابر زن دیگری و با روا داشتن خشونتها، تحقیرها، قضاوتها و قساوتها و حتا چونان توده بیسواد و ناآگاه افراد جامعه با «فمینیست افغانی» خواندن همدیگر، آنهم به هدف اهانت و دشنام، خود را وسیلهای برای به چرخش در آوردن ماشین نظام مردسالاری و تداوم حلقه خبیثه خشونت میسازند. تعدادی هم با مظلومنمایی و به دام انداختن مردان با موقفهای خوب شغلی و اقتصادی و اجتماعی در جامعه، خود را به جایگاه دلخواه خویش میرسانند. حتا که در بعضی حالات خود را به عدد تقلیل میدهند؛ زن دوم، سوم و چهارم میشوند و روی ویرانیهای خانه دیگری، خانه خود را آباد میسازند. این گروه زنان در عین حال با یک حرکت پارادوکسیکال، آنهم در همایشهای بزرگ، از حقوق زنان، برابری و ارزشهای حقوق بشری حرف میزنند. آن زمان است که باید پرسید این همه تناقض و نیرنگ را چگونه میتوان در پیکره یک تن و صورت جا داد؟
در این میان، تعدادی هم استند که به دلیل حساسیتها و مخالفتهای جامعه، توهم و باورهای کلیشهای که مرتبط به این کلمه در جامعه وجود دارد و با هراس از قضاوت مردم، آماده نیستند خودشان را فمینیست بنامند. در حالی که به مفهوم و هدف فمینیسم باور و اعتقاد دارند. در مقابل اما کسانی استند که با بیمسوولیتی تمام و بدون دانستن مفهوم فمینیسم، هدف و تاریخ مبارزات فمینیستی و ارزشهای اساسی آن فقط و فقط به هدف به شهرت رسیدن و مطرح شدن در جامعه، پسوند فمینیست و فعال حقوق زن را به نام خود پیوند میزنند. در حالی که اگر از آنان پرسیده شود که چند فمینیست و کتابهای آنها را که سبب ظهور فمینیسم و گونههای مختلف آن در جهان شرق و غرب شده است، نام ببرند، نه تنها که در این مورد پاسخی ندارند، حتا تعریف قابل قبول از اهداف فعالیتهای خود هم ارایه کرده نمیتوانند. اصل مسأله این نیست که چه کسی خود را فمینیست مینامد و چه کسی نمینامد. مسأله اساسی این است که استفاده/عدم استفاده پسوند فمینیست/فمینیسم و یا هر لقب دیگری چون کنشگر و فعال و… باید مبتنی بر دانش، آگاهی، مطالعه و به شکل آگاهانه و مسوولانه باشد، نه براساس تقلید و پیروی از کلیشههای رایج جامعه و اهداف شخصی و گذرا.
آنچه گفته شد چکیدهای از چالشها، توهمات و دلایل فقدان معرفت در تحلیل و برداشت رایج فمینیست و کنشگری در جامعه افغانستان است که قربانی آن باز هم زنان در کنار مرداناند. مواردی که عامل افزایش حساسیتها و ترویج بیشتر افکار منفی در مورد فمینیسم و فعالان حوزه زن در جامعه شده است و سبب ساقط شدن اعتبار و شکسته شدن پایههای مبارزات آزادیخواهی زنان در جامعه میشود. همچنان، راه مبارزه را برای دیگران و نسلهای آینده دشوار و طولانی میسازد. پس چه باید کرد؟ پاسخ این پرسش پویا است و در پاسخهای ثابت، مفشن و قالبی نمیگنجد. بنابراین، ارایه پاسخ برای این پرسش را باز میگذارم، چون فکر میکنم که فعالیتهایی را که نیاز است و باید انجام داد، آنهم در وضعیت کنونی و نقطه صفری که ما قرار داریم، نمیتوان در چوکات چند سطر معدود و محدود بیان نمود. چون کارهایی را که در این خصوص باید کرد، به حدی است که از توان قلم و حوصله این نوشته بیرون است. بنابراین، بهتر است بپرسیم که در نخستین گام چه نباید کرد؟ پاسخ کوتاه و خلاصه است: مردستیزی.
همواره گفتهاند که مردان خود بخشی از مشکلاند، به همین دلیل تعدادی به فکر براندازی و نفی آنها استند. اما وقتی مردان بخشی از مشکلاند، بخشی از راه حل هم شده میتوانند و استند، به شرطی که ما زنان از بالای اسب تنفر و مردستیزی پایین شویم و نسبت به این مسأله واقعبینانه و کارشناسانه نگاه کنیم. امروز تعداد زیادی از مردان با وجود چالشهای جامعه سنتی افغانستان و نگاههای توهینآمیز مبنی بر اینکه گویا با کار کردن در کنار زنان «مردانهگی»شان ساقط میشود، عملاً برای برابری حقوق زنان مبارزه میکنند. باید باورمند به این فعالیتها بود. امروز همین مردها به این باور رسیدهاند که تامین آزدای و برابری در جامعه، در گروه آزادی هر دو جنس، زن و مرد است. چرا که از آزادی و برابری نمیتوان حرف زد، اگر قشری، طبقهای و یا گروهی در جامعه محروم، محکوم و فرودست باشد. چون آزادی را که قشر فرادست دارد و با استفاده از آن قشر فرودست را استثمار میکند، مورد خشونت قرار میدهد و ملک خود میپندارد، آزادی حقیقی نیست. توهم آزادی است. بنابراین، برای تامین آزادی واقعی که «انسانیت»، «عدالت» و «برابری» معنا میدهد، باید مشترکاً تلاش کرد. چون با یک بال نمیتوان به سوی این جامعه ایدهآلِ همه پرواز کرد.
مردان در کنار زنان قربانی جامعه نابرابر و مردسالار اند. سالار نهفته در مردسالاری، بار بزرگی را روی شانههای مردان گذاشته است. امروز مردان در افغانستان باید به تنهایی پول در آورند و نان و نفقه خانوادههای بیستنفری و یا بیشتر از آن را به هر شکل ممکن تامین کنند. به تنهایی برای حفظ و دفاع کشور بجنگند. به تنهایی کار کنند. به تنهایی عهدهدار اداره نظام باشند. در عین زمان، از «ناموس» [به تعبیر متداول جامعه] خود که زنان خانواده و قبیلهشان است، محفاظت کنند. حفاظت از «ناموس» و تملک یک انسان کار راحتی نیست. فکر اینکه نشود «ناموس» و «غیرت» مرد روزی لکهدار و خدشهدار گردد، مرد را شدیداً دچار فشار و توهمات ذهنی میسازد که آسیبهای شدید را در قبال دارد. این همه مسولیتهای فرسایشی روی شانههای مردان که در ظاهر زیبا و بهتر مینماید، از مردان «ماشینی» ساخته است که نباید تاریخ استهلاک داشته باشد. در ختم روز، وقتی مردی با این همه ناراحتی ذهنی وارد خانه میشود، این زن است که باید بار این فشار را تحمل کند. پس این مناسبات را فقط و فقط با کار «باهم» و «مشترک با مردان» میتوان به شکست مواجه ساخت، نه با جنگ و نفی مردان.
سخن آخر اینکه، برای تغییر مناسبات مردسالارانه در افغاستان که قربانی آن نه تنها زنان، بلکه مردان و سایر گروههای انسانی چون دگرباشان و کودکاناند، ضرورت به مبارزه مشترک است. به این امید که بتوان مشترکاً و «باهم» این مناسبات را درهم شکست و کشتی شکسته وسط بحر را که همه سوار بر آن هستیم و دیر یا زود غرق خواهد شد، به سوی ساحل برابری و همراه با عدالت کشاند. در نهایت، «باهم» موفق باید شد تا این فرایند تاریخی را از میدان گفتمان برابری و عدالتطلبی جمعیت محدود نخبهگان جامعه فراتر ببریم و در عرصههای مختلف هنری، اجتماعی و پهنههای مختلف زندهگی توده مردم بسط دهیم و موفق به تشکل جنبشهای آزدایخواهی منسجم و بومی و محلی زنان افغانستان/فمینیسم افغانستانی (فمینیسم بومی که براساس وضعیت و مناسبات اجتماعی حاکم جامعه و واقعیتهای عینی، نیازها، امکانات و برخواسته از بطن جامعه افغانستان باشد) شویم. فقط آن زمان زیبنده است که موفقیتهای مبارک این چنینی را در این روز (روز جهانی زن) به تجلیل گرفت و به همسنگران مان میمون و خجسته باد گفت. به امید آزادی و برابری.
رونامه هشت یبح