محمد عالم افتخار
برخ ششم:
بشر اگر با «انسانیت» مجهز نشود؛ نابود می گردد!
به نظر میرسد که این سرنامه؛ حکمی زیاد قاطع و مدعایی بسیار مطلق است!
در حالیکه تاریخ (یا کان و کیف سرگذشت و تطور و تکامل) رسته موجودات حیه ایکه منجمله به نوع بشر منتج گردیده است؛ اگر یک درس و دریافت «مطلق» حساب شدنی داشته بوده باشد؛ آن این است
که در باور ها و مدعیات و حتی دانسته ها و علوم بشری به شمول ساینس؛ «مطلق» ممکن و میسر نیست؛ شاید به این علت العلل که اساساً خاستگاه و زیستگاه و جولانگاه موجود حیه به شمول بشر؛ جز به گونه "نسبیت" ها موجودیت و عملکرد ندارد.
معهذا این کمترین؛ علی الوصف این پنداشت و تصور؛ نخواستم سرنامه؛ مثلاً به گونه "بشر اگر با «انسانیت» مجهز نشود؛ نابود خواهد گشت!" تعدیل گردیده و بار «نسبیت» و «احتمال» در آن افزایش یابد!
درینجا به لحاظ منطقی گزاره های زیر را داریم:
(صغرا) بشر؛ اگر با «انسانیت»
(کبرا) مجهز نشود،
(نتیجه) نابود می گردد!
چنانکه می بینیم؛ "نتیجه" برگرفته شده قبلاً با گزاره "کبرا" و پیشتر از آن با گزاره "صغرا" منوط و مشروط بوده و مفهوم اصلی و اساسی در همه آنها؛ درون واِژه «انسانیت» نهفته میباشد.
شاید خوانندگان عزیز شنیده باشند که در سالیان اخیر؛ دانشمند بزرگ فیزیک نظری بریتانیا و جهان که همطراز نیوتن و اینشتاین و همپایه هاشان شمرده میشد؛ مصرانه هوشدار میداد که نوع بشر در کره زمین در آینده نه چندان دور (حدود یکهزار سال) شرایط مساعد زیستی را از دست داده و ناگزیر به سوی انقراض میرود؛ مگر اینکه بتواند مکان یا مکان های مناسبتر دیگری را در کیهان کشف و تسخیر نموده و از زمین نامساعد شونده؛ کوچ نماید.
این دانشمند بلند آوازه؛ دارای این اوپتمیزم و رؤیای امید آفرین نیز بود که پیشروان بشری مجهز به ساینس و تکنولوِژی های خروشان و درخشان معاصر و آیندهِ بالنسبه نزدیک؛ این امکانات و توانایی ها را داشته و خواهند داشت که راه ها و وسایل این کوچ و انتقال ماورا عظیم را بگشایند و فراهم نمایند!َ
تئوری استفان هاوکینگ به نظر اغلب ما و شما هول انگیز و درک ناپذیر و بالنتیجه دیوانه وار و کفر آمیز و چه و چه میرسد. این؛ تا جایی بدیهی است چرا که ما دارای مغز و دماغ ورزیده و جوشیده استفان هاوکینک نیستیم و حتی در صورت دادن یک تصور حد اقل از این منبع آتشفشانی درک و دانش؛ توانایی نداریم.
درست مانند پدران و مادران و سالخورده گان ما در چهار پنج دهه آنسوتر که از شنیدن اخبار پرواز انسان به فضا و به ویِژه پانهادن بشر بر کرهِ ماه؛ به انحای عجیبی شوکه میشدند!
به هرحال؛ میتوان گفت؛
تئوری هشدار استفان هاوکینگ؛ دو صغرای منطقی دارد:
+ دگر گون شدن اوضاع زیستی در کره زمین؛
+ امکانات بشر کنونی و آینده به تسخیر فضا
(کبرا) با «امکانات» جلو فاجعه بایستید؛
(نتیجه) تا منحیث نوع موجود حیه؛ «باقی» بمانید!
به نظر میرسد؛ این استنتاج به مراتب مطلق تر از آنچه به نظر می آید که در سرنامه بخش حاضر بحث ما احساس میگردد؛ ولی تمام اینها منوط و مشروط به مفاهیم «اوضاع زمین» و «امکانات فضا» میباشد و حینی که به درون این مفاهیم علمی رخنه کنیم؛ در آنجا فقط درجات احتمالات و نسبیت ها؛ و نه مطلق ها؛ را در می یابیم!
تازه اذعان دردناک باید کرد که ما چه بسا از مقولاتی نظیر «احتمالات و نسبیت ها» نیز سر در نمی آوریم تا دریابیم که چه به چه است!
آیا مقوله «انسانیت» نیز از همین دست نیست؟
به راستی «انسانیت» یعنی چی؟
رک و راست ترین و بدیهی ترین و «یقینی» ترین پاسخ؛ و شاید هم تعریف! این خواهد بود که:
انسانیت یعنی غیرِ حیوانیت!
یعنی حیوان نبودن!
مگر جز به طریق جهل و جنون میشود؛ بشر، آدمی یا همان انسان را موجودی غیر از «حیوان» ثابت کرد؟
بفرمائید: زیست شناسی؛ بیولوِژی مالیکولی؛ بیوشیمی، ِژنتیک؛ اناتومی، عصب شناسی، مغز شناسی، انسان شناسی؛ دیرین انسانشناسی؛ طب و پتالوژی و تشخیصیه ها و دارو و درمان؛ علوم تغذیه و گوارش و تخلیه...؛ فوسیل شناسی، باستان شناسی؛ غرایز و توالد و تناسل ... و خود حضرت رسش و رشد و جوانی و پیری و جناب میرایی!!!
در کدام این گستره ها و سایر تنگ و گشاد عالم؛ حضرت آدم و بشر و انسان؛ یک حیوان نیست؛ یکی از حیوانات نیست؛ یکی از جانوران پرسلولی، با اشتراکات سرسام آور ژنی و کروموزومی و تشابهات امعایی و احشایی و با همسانی ارگانها و ارگنل های فقاریه ها و پستانداران... نیست؟!
ها! در زمینه روح و روحانیت!
انسان؛ «روح» دارد و «روحانی» است و صاحب «روحانیت» است که او را به فرشته و خدا پیوند میدهد!
برای اینکه عریضه خالی نماند و بهترین ورود ممکن به این عرصه نیز داشته باشیم؛ بیائید با تغییر حالت از نوشتار و خوانش؛ به گفتار و شنود؛ هم به تفریح و تمدد اعصاب بپردازیم و هم تماشا کنیم که درین گستره؛ در واقع چه ها هست و چه ها نیست!
لطفاً این ویدیو را بگشائید و یک دیالوگ فشرده چند دقیقه ای دکتور فرهنگ هلاکویی را (که قبل از این خدمت تان معرفی شده است)؛ با شنونده ای از «رادیو همراه»؛ بشنوید؛ رادیویی که این دانشمند استثنایی همزبان و همفرهنگ مان قسم مسلسل با مردم صحبت ها تا حد رواندرمانی و گره گشایی های حیاتی میدارد.
**********
https://www.youtube.com/watch?v=k1OTTV3PaO8
خوب؛ آیا در میان شما کسی هست که پرسش های این دانشمند را پاسخ دهد و روح و روحانی و روحانیت را تعریف و باز شناسی و باز نمایی کند؟؟!
البته منظور روح و روحانیتی است که تنها آدم و بشر و انسان دارد و سایر جانوران بزرگ و کوچک و اغلب سخت زیبا و لطیف و خلیق و نجیب جهان ندارند!
اگر چنین روح و روحانیتی پیدا شد و در شناخت آمد؛ طبعاً همان میشود:
انسانیت!
آنگاه آیا «انسانیت» بازهم چیزی خواهد بود که آیه و غایه این بحث ماست. به احتمال بسیار بالا که نه!
چرا که منظور از «انسانیت» درین بحث؛ هرچه که هست «روحانیت» ماورا زمینی و ماورا طبیعی نیست. چیزی است زمینی و طبیعی و با فرق اندکی؛ در تنگ ترین قافیه: حیوانی = زنده جانی!
چیزی است مانند همه واقعیت های مادی و معنوی زمینی دارای کمیت و کیفیت؛ دارای شکل و مضمون، در خط رسش و افولِ بالای صفر و پائین صفر؛ در اوج و در حضیض تا دو بی نهایت!
بشر؛ آدم یا انسان طی تطور و تکامل چندین میلیون ساله آنهم طی ده هزاره های پسین به تولید و کسب همانچه نایل گردیده است که اینجا «انسانیت» خوانده ایم و انسانیت میخوانیم که رشد یابنده است و نقصان پذیر؛ همراه با نشیب است و فراز و فرود!
بشر؛ آدم یا انسان در مقام یکی از جانداران یا حیوانات عالم در بدل انسانیت؛ هیچ بُعدی از ابعاد جانوری ی خویش را نفی و مصادره نکرده است؛ فقط اندک چیز هایی به برخی از آنها افزوده و از برخی کاهیده است؛ آنهم نه زیاد به اراده خویشتن بلکه در راستای جبر ها و الزامات تکاملی.
هرگاه تصور خام و کودکانه "انسان غیر حیوان و ماورای حیوان" را هم بدیهی بیانگاریم که اغلب از چیز هایی مانند بی مو شدن پوست و بی دُم شدن بشر؛ پنداشت میگردد؛ بازهم به حکم علوم فیزیک و شیمی و بیولوِژی و کیهانشناسی و زمین شناسی ... این «ماورا حیوان!» نیز از همان ذرات و زیر اتمی ها و اتوم ها و مالیکول های بسیط و مالیکول های زنجیره ای اعم از «آر.ان.ای» و «دی.ان.ای» و امینو اسید ها و پروتئین ها و سلول های عدیده مشترک با حیوانات فراهم آمده و می آید که نه تنها اشتراک و تشابه عنصری کامل با حیوانات را نشان میدهد بلکه در سیر نطفه بندی و رشد و رسش پر درازای خویش؛ مراحل تکاملی حیوانی را از حالت ماهی و خزنده تا حالات همه جانوران فقاریه و پستاندار طی می نماید.
لذا حتی با همین فرض تیله تنبه ای هم:
زیر پوست نازک انسان؛
رسوبات سه میلیارد سال «حیوانیت» تراکم دارد!
زمانیکه از علوم سخن در میان است؛ انسان؛ قبل از همه بنا بر جبر ها و قوانین طبیعی؛ شاخه ای از شاخسار میلیون ها پره ای ی حیات؛ در کره زمین بوده و جز تابعی بر قوانین بیولوژیکی نبوده است؛ نمی باشد و نخواهد بود.
یک برهان قاطع و در عین حال قابل فهم و اقناع کودکانه؛ این است که قریب تمامی آزمایشات ژنتیکی، دوایی، جراحی، پیوند اعضا و همانند ها که به هدف گشایش مسایل مربوطِ انسان انجام میشود؛ نخست بر موش ها تطبیق میگردد و اغلب آنچه در بدن و روان موش کارساز باشد؛ برای انسان نیز کارساز است.
این دیگر؛ شعر و خیال و گمان و مجاز و اسطوره و استعاره نیست؛ محضاً حقیقت در تمامی ابعاد می باشد!
لذا موش به لحاظ بیولوژیکی و ژنتیکی... حسب رده بندی های تحقیقی؛ شاید یکی از «نخستی» ها و فراتر از آن؛ یکی از «انسان سایان» ـ یعنی نه فقط یکی از انسان چهره ها!ـ میباشد؛ که قریب تمامی ژن ها (کود های وراثتی) و ساخت و ریخت بدنی و روانی آن؛ با انسان شباهت و قرابت دارد؛ تا جاییکه ـ به انداز شاعرانه ـ میتوان به آن نیز وصف هایی داد که به انسان داده میشود!
خیالات مربوط به دوران هایی که انسان ها آنقدر «عقل» پیدا کرده بودند که دنیا را ساخته شده از «4 عنصر: آب، باد، خاک و آتش» توهم کنند؛ موجب تصور پیدایش انسان از خاک؛ و روح و دیو و پری و فرشته گان و لابُد خدایان و شیاطین از آتش؛ شده بود و عجیب تر از همه؛ موجودات آتشی؛ غیر مادی؛ خیال می گردیدند و این عقل قاصر به آنجا نمی رسید که آتش؛ یک جزء دنیای مادی است؛ پس تولیدات و متفرعات از آن؛ چرا و چطور میتواند «غیرمادی» و معنوی و لاهوتی... باشد؟؟!!
ولی در اواسط قرن بیستم؛ دانش ها و قدرت محاسبات بشری؛ به جایی رسید که دانشمندان؛ تمامی عناصر فیزیکی را که در ساخت بدن انسان سهم دارند؛ همه جانبه شناسایی و با اندازه هریک؛ به سنجش در آورده و مجموعاً با نرخ های جهانی مقایسه کردند.
در نتیجه اثبات گشت که عناصر تشکیل دهنده ارگانیسم یک فرد انسانِ معیاری و بالغ؛ همچون کاربُن، هایدروژن، اکسیژن، آهن وغیره مواد مشمول جدول دوره ای عناصر؛ مجموعاً چیزی بالغ بر کمیتی به قیمت 80 سینت یعنی 80 فیصد یک دالر امریکایی میگردد.
این یعنی آنکه برخ مادی و باصطلاح خشت و سفال بدن انسان؛ چنانکه توهمات بدوی مشعر بود؛ فی نفسه جایگاه و ارزش چندانی ندارد؛ جریانات، قوانین و سامانه های سخت افزاری و نرم افزاری ای که موجود حیه و از آن میان انسان را به هستی آورده اند؛ چیز های شگرف و شگفت انگیز دیگری اند که جز به مدد علوم و معارف تکاملی؛ محال است به شناخت در آیند و در معرض بازسازی و بهسازی و تداوم و دارو و درمان وغیره قرار گیرند.
اینچنین نیاکان فوق الذکر ما؛ درک و شناخت چندانی از مغز و دماغ آدمی نداشته برعکس قلب را نه تنها منبع احساسات وعواطف متضاد بلکه مرکز عقل و دانش و شناختِ خود و خدا می پنداشتند.
اینک دیریست که نه تنها قلب؛ صِرف به حیث یک ماشین پمپاژ خون در بدن شناخته شده بلکه در جهان هزاران پیوند و تعویض قلب صورت گرفته و چه بسا هزاران ماشین پمپاژ به جای قلب های کسان؛ در سینه های آنها قرار داده شده؛ ولی هیچ تغییری در احساسات و عواطف و اخلاقیات و باور ها و دانسته ها و ندانسته های صاحبان قلب های تعویض شده اتفاق نیافتاده است!
داستانهای اینکه دیروزیان؛ زمین را مسطح و مرکز عالم انگاشته؛ خورشید و ستاره گان را چون قندیل های زینتی خیال می نمودند و ادیان و اعتقادات سرسخت خود را برهمین مبنا ها قرار داده و از آنها با چنگ و دندان و حتی وحشت و خون و آتش دفاع میکردند؛ فراوان ثبت صفحات تاریخ مکتوب جهان میباشد؛ در حالیکه اینک نه تنها منظومه شمسی و دور دست های کیهان به شناخت در آمده و در پرتوی آن؛ زمین به مقیاس عالم؛ چیزی چون سرِ سنجاق؛ ناچیز میباشد؛ بلکه بشر به مدد تکنولوژی های نوین در کیهان؛ عملاً به کرات دیگر سیر و سفر انجام میدهد.
با تمام اینها و سایر مظاهر و جریانات جهل انگارانه و توهمی ی گذشتگان؛ باید اکیداً به خاطر داشت که همین سطوح عقلی ـ تخیلی؛ پیشرفت بسیار بسیار بزرگ نوع بشر به استقامت غنای «انسانیت» بود و جز با اساس قبول کردن همانها؛ پیشرفت های بعدی ی آگاهی ها و اخلاقیات در هزاره های پسین و خاصتاً در پنج قرن اخیر؛ اصلاً نمیتوانست میسر آید.
لهذا همه این انگاره ها و خیالات و شعر ها؛ آفریده ها و دستاورد های تکاملی انسان بودند و هستند نه چیز های فرا انسانی یا صرفاً «حیوانی»!
«حیوانیت» به مفهوم خاص کلمه؛ را باید تا نقطه مفروض «موتاسیون» یا جهش بیولوژیک در نظر گرفت که موجود حیه ای را به «انسان شدن» گذار داد. روند بسیار بسیار تدریجی «انسان شدن» به هیجوجه اهمیت تعیین کننده آن «گذار» را تغییر یا کاهش نمیدهد و میتوان حکم کرد که درست در همان نقطه؛ «گوهر اصیل آدمی» سفته شده است!
ولی «حیوانیت» به مفهوم عام؛ تا پایان دنیا و تا ختم «بشریت» هم ناگزیر ادامه دارد؛ انسان با علم و عقل و تکنولوژی و ابداعات و اخترات و تعلیم و تعلم و اخلاقیات...؛ بسی توفیقات محیرالعقول کسب نموده و بسی اکتساب خواهد نمود؛ ولی هرگز توفیق نخواهد یافت اساس «حیوانی» ذات و ساخت و ریخت و خمیره خود را تا سرحدِ امحای آن؛ دگرگون نماید!
به عبارت دیگر؛ زیر پوست نازک و ظریف انسان؛ رسوبات سه میلیارد سال «حیوانیت» همیشه وجود داشته است و وجود خواهد داشت؛ لهذا «انسانیت» به معنای رد و نفی و انکار این حقیقت عظیم که با تعبیر «مجموعه غرایز بهیمی»، «نفس اماره» و چیز های دیگر نیز افاده میگردد؛ نبوده بلکه برعکس به معنای اعتلای آگاهی ها و فضایل و خصایلی است که «حیوانیت» ذاتی را کنترول و تضعیف و تدبیر نماید.
شاید با احتساب همین واقعیت اجتناب ناپذیر است که شاعر بزرگ فلسفی اندیش عبدالقادر بیدل میگوید:
گاو و خر از آگهی؛ انسان نخواهد گشت؛ لیک:
آدمی؛ گـــر اندکی غفلت کــنـد؛ خـــــر میشود!
البته «حیوانیت» ذاتی و ابدی ی انسان؛ به خودی خود؛ موانع اساسی و علاج ناپذیر و قانونمند برای رشد و اعتلای «انسانیت» به وجود نیاورده است و نخواهد آورد. برهان قاطع این مدعا هم؛ سر برآوردن عُسوه هایی در عالم بشری دیروز و امروز میباشد که «انسان کامل» خوانده شده اند و «انسان کامل» خوانده میشوند.
در جهان امروزی فیصدی ابنای بشری که به مرحله انسان کامل صعود میکنند؛ در اطراف 2 فیصد مجموع نفوس بشری تخمین میگردد. به باور خیلی ها؛ نیلسون ماندیلا رهبر فقید جنبش ضد اپارتاید در افریقای جنوبی و نخستین رئیس جمهور سیاهپوست این سرزمین؛ نمونه ای از چنین انسانهای معاصر شناخته شده است و مشتاقان مفاهیم در بحث «انسانیت» باید زنده گانی و آثار این بزرگمرد و امثال او را به دقت مطالعه بدارند.
بر علاوه؛ به وجود آمدن جوامعی نسبتاً سرشار از دانش و هنر و زیبایی و همزیستی و همپذیری و بهزیستی و قانونیت و نوعدوستی و عشق به طبیعت و هستی و کاینات ـ با اینکه در هیچ جا در حد کمال مطلق نیست؛ و معهذا بخش اعظم دنیای کنونی را پوشش داده است ـ ثبوت قانع کننده و الهامبخش مدعای سترگ ماست!
عصاره ای از داده های علمی و تحقیقی:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"پیشرفتهای عمده در دانش تعیین توالی یDNA در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی، به ویژه در زمینهٔ DNA میتوکندریایی (mtDNA) و DNA وای یا Y-DNA کمک بزرگی به فهم منشأ پیدایش بشر کرده است.
تعیین توالی mtDNA و Y-DNA که از گروههای گستردهای از جمعیتهای بومی گردآوری شد؛ اطلاعات نیاکان آنها را که به ژنهای موروثی مردانه و زنانه مرتبط است، روشن ساخت.
مرتب کردن این اطلاعات در درخت ژنتیکی به عنوان پشتوانهای بر نظریهٔ «خروج از افریقا» قلمداد شد.
تحلیلها نشان دهندهٔ گوناگونی بیشتر الگویDNA در آفریقا بوده اند که این مطلب با این نظریه که آفریقا موطن «حوای میتوکندریایی» و «آدم رنگین تن Y» بوده، سازگار است.
****
شواهد تکامل انسان در بسیاری از زمینه های علوم طبیعی یافت میشود. بیشتر این شواهد در سنگواره (فوسیل) های گردآوری شدهاست. هرچند که دانش ژنتیک نیز نقش تکمیلی و رو به رشدی در این زمینه دارد. مطالعات رشد شناسی، تاریخ نژادی و به ویژه زیست شناسی تکاملی در مورد مهره داران و بی مهره گان بینش قابل توجهی در مورد تکامل کُل حیات و به ویژه اینکه انسانها چگونه تکامل یافتهاند، فراهم میکند. مطالعات خاص در مورد مبدأ حیات انسانها، دیرین انسان شناسی نامیده میشود.
سنگوارههای گردآوری شده از انسان سایان نشان میدهد که در طول زمان به تدریج ستون فقرات آنان صاف شده، حجم مغز افزایش یافته، ترکیبات صورت ظریف تر شده، و عضلات مربوط به جویدن همزمان با تغییر وضعیت دندانها کمتر شده است.
در نخستیسانان عالی، دُم در لگن خاصره به صورت استخوان خاجی گنجانده شده است. تمام مهره داران حداقل در مدتی از زندگی خود دارای دُم هستند. در انسان های خردمند امروزی، دُم به مدت چهار هفته در طول مراحل کارنگی ۱۴ تا ۲۲ دوره جنینی وجود دارد.
انسانهای خردمند امروزی دارای پلک سوم می باشند که کارآیی ندارد. انسان ها همچنین دارای عضلات خارجی گوش هستند که حیوانات از آنها برای چرخاندن و کنترل گوشها به صورت مستقل از سر استفاده می کنند تا بتوانند بر صدا های خاصی متمرکز شوند.
انسان ها هنوز باقی مانده هایی از چنین عضلات را دارند ولی این عضلات در طول تکامل ضعیف شدهاند به گونهای که فقط قادرند گوشهای انسان را کمی تکان دهند.
عضله پلانتاریس در پای انسان نیز شاهدی است بر تکامل انسان های خردمند امروزی. این عضله در حیوانات برای گرفتن و کنترل اشیاء با پاهایشان استفاده میشود و به آنها این قابلیت را میدهد که از پا هایشان مانند دستهایشان برای گرفتن اشیا استفاده کنند.
در انسانها نیز این عضله وجود دارد ولی در طول تکامل چنان کارآیی خود را از دست داده است که امروزه پزشکان هنگام نیاز به بافت های ترمیمی برای سایر قسمت های بدن؛ آن را خارج و از آن استفاده میکنند.
این عضله چنان برای بدن انسان بیاهمیت شده که ٪۹ انسان های امروزی بدون آن متولد میشوند.
مدرک دیگری بر تکامل؛ اندام ژاکوبسون است که بخشی از کالبد حیوانات میباشد. ریشهٔ این اندام را در انسان میتوان در پیشینهٔ جنسی انسانها در ماقبل تاریخ جستجو کرد.
این اندام که در مجرای بینی واقع است، فرومون ها را که مواد شیمیایی تحریک کنندهٔ جنسی، هشدار دهنده یا یابندهٔ غذا هستند، ردیابی میکند. این اندام به حیوانات اجازه میدهد که همنوعانشان را برای جفتگیری یا اعلام خطر تعقیب کنند.
انسانها با اندام ژاکوبسون به دنیا میآیند، ولی قابلیت های این اندام در مراحل اولیهٔ پس از تولد رفته رفته کم میشود تا جایی که دیگر استفادهای ندارد. در مواردی برای اندامهایی که به عنوان اندام های زائد شناخته میشدند کاربرد هایی پیدا شدهاست.
دندان های عقل دلایل دیگری بر تکامل انسان هستند. نیاکان انسان به مقدار زیادی از گیاهان تغذیه میکردند و نیاز داشتند تا مقادیر زیادی از گیاهان را در طول یک روز با سرعتی کافی بخورند تا بتوانند مواد مورد نیاز بدنشان را تأمین کنند. این موضوع خصوصاً زمانی اهمیت داشت که بدن انسان قابلیت هضم سلولوز به میزان کافی را نداشت.
هنگامی که عادات غذایی بشر تغییر کرد، آرواره انسان کوچکتر شد و دیگر نیازی به دندان آسیای سوم یا دندان عقل نبود.
در ژنتیک تکاملی انسان بررسی میشود که تا چه میزان یک ژن انسان با بقیه و با گذشتهٔ تکاملی که سبب پیدایش آن شده تفاوت دارد. تفاوت بین ژنها مفاهیم و کاربرد های متنوعی در انسانشناسی، پزشکی و پزشکی قانونی دارد. داده های ژنتیک بینش عمدهای در زمینهٔ تکامل انسان فراهم میکند.
در سال ۲۰۰۵ بیش از صد نفر از دانشمندان در ده موسسهٔ پژوهشی بزرگ دنیا، با مطالعهٔ ۲۳۷ میلیون جفت از اجزای تشکیل دهندهٔ کروموزوم شماره ۲ انسان، نشان دادند که این کروموزوم از جوش خوردن دو کروموزوم شامپانزه ایجاد شده است و به همین دلیل است که انسانها یک جفت کروموزوم کمتر از شامپانزه ها دارند. نتایج این تحقیق نشان میدهد که انسان و شامپانزه نیاکان مشترک داشتهاند."
پیش زمینه های «انسانیت» در رده های تکامل عالم حیوانی
ـ حتی خر ها؛ میل به استیلای «خریت» بر جهان دارند!
اساسی ترین توهم این است که «انسانیت»(در معنای عام و کلی و مبهم آن)؛ بسی خوب و عالی و زیبا و شریف و لطیف و قدسی و ملکوتی و چه و چه است و «حیوانیت»؛ بد ترین، پست ترین، پلید ترین، تهوع آور ترین، نفرت انگیز ترین...!
و خلاصه؛ «انسانیت»؛ انسانیت است و «حیوانیت»؛ حیوانیت!
چیزی معادلِ نور و ظلمت!
و از آنهم بالاتر چیزی معادل پاکی و پلیدی!
و از آنهم فراتر چیزی معادل ناسوتی و لاهوتی!
و از این دست؛ بسیار و بسیار و بسیار!
البته شکی نمیتوان داشت که «حیوانیت» صرفاً به دلیل متعلق بودن به مراتب پایین تکاملی هم که شده نمیتواند؛ آنقدر ها خوب و عالی باشد! ولی دست کم از کثافت ها و شناعت ها و شقاوت ها و رذالت های که «تاریخ و فرهنگ» انسان (بخش بیچون و چرا و تعیین کننده انسانیت موجود و حقیقی!) از آنها مالامال است؛ عاری میباشد.
در «حیوانیت»؛ جنگ های تباهکن جهانی، مقاتله های هیستریک مذهبی و نژادی؛ دزدی و دروغ و چور و چپاول تا مرز جهانخواری و انباشت ثروت های قارونی به قیمت فقر و مرگ انبوه های همنوعان، برده سازی و ظلم و فسق و فجور و فحشا ... وجود ندارد و یا سخت ناچیز و غیر قابل ملاحظه میباشد.
مسلم است که حوصله پهن کردن «مثنوی هفتاد من کاغذ» در این گستره را نه من دارم و نه شما!
مگر با تأمل در سطور پس تر؛ اگر بخواهیم... و چه میدانم: بتوانیم؛ خواهیم یافت که این توهم چرا هست و چرا؛ بسی و بسی و بسی هم سِفت و سخت و شیق و ضیق است؟!
خاصتاً در جوامع بستهِ قومی ـ قبیلوی؛ میتوان راحت تر دید و دریافت که «انسانیت» همان صفات و خصوصیات و رسوم و عنعنات و باور ها و رفتارهای بازمانده از بزرگان و گذشته گانِ ـ عمدتاَ مرد ـ میباشد. در واقع ـ و دقیق تر!ـ به زعم قشر رئیسه و حاکمهِ اقوام و قبایل؛ تمامی داشته های مادی و معنوی آنها؛ خوب و زیبا و بی نظیر و مقدس... است تا جاییکه نه تنها عدول از رواج ها و معتقدات و سنت ها و خصلت های خود را تحمل نمیکنند بلکه باز اندیشی و ابراز نظر های انتقادی و مقایسوی را در مورد آنها هم حتی الامکان بر نمی تابند.
(البته اقوام و قبایلی هم وجود دارند که لااقل به درجه اول؛ خود را چیز های مانند «فرزند خدا» و به هرحال تافته جدابافته می پندارند و لهذا انسان بودن و کم از کم؛ هم سنخ و هم گوهر برخی از نژاد ها و گونه های انسانی بودن خود شان را قبول ندارند!)
قاعدتاً به هر پیمانه ای که روابط و آمد و رفت ها و داد و ستد های دسته جات انسانی همانند مردمان ساکن در حواشی و اعماق جنگل ها و دره ها و صحرا ها؛ با گروه ها و مردمان نزدیک و دور کمتر و محدود تر باشد؛ به همان پیمانه میزان "محافظ کاری"، خود ـ حق پنداری، خود ـ کامل پنداری و خود ـ برتر پنداری ایشان افزون تر بوده نهایتاً خویشتنِ خویش را «خلیفه خدا بر زمین»، «قوم برگزیده خدای خدایان» و مماثل ها می انگارند و پیشوایان مُرده و زنده خود را؛ رأساً همنشین یگانه و حبیب و محبوب آفریدگار و حتی خودِ خدا و پروردگار توهم مینمایند و پندار های خویش در مورد هستی و کائینات و زمین و زمان و زندگی و انسان...را همانا وحی های ازلی و ابدی می انگارند؛ و نه تنها می انگارند که با قهر و جباریت و خشونت و کشتار و انفجار و انتحار... مورد مدافعه قرار داده و فراتر بر سایران؛ تحمیل میدارند.
اکثریت دین ها و شرایع؛ چنین است که فراهم آمده و ماندگار شده اند!
ریشه های این واقعیت عام و مسری و فراگیر در کجاست؟
ـ در سبب های طبیعی و جبر های محیطی سراسر دوران حیات و تکامل!
خصایص "محافظه کاری" که همانند سامانه های "نرم افزاری"، روانی میباشد؛ در واقع دومین سیستم ایمنی یا نظام مدافعوی است که در موجودات زنده پدید آمده و خیلی خیلی به دشواری و تأنی؛ تغییر و تحول میکند.
به علل اینکه همه گونه های حیه از منگنه های پایان ناپذیر «تنازع بقا» در نبود مطلق ضمانت زندگی در همه زمان ها و مکان ها؛ گذشته اند؛ سیستم دفاعی کامل و سخت و صعبی در آنها استحکام پذیرفته است که خاصیت "سخت افزاری" مادی و ارگانیک دارد و به واژه بین المللی؛ "ایمیون سیستم" خوانده میشود.
درین سیستم که سلول های ملیون میلیونی مانند کرویات سفید خون و تشکلاتی مانند غدد لنفاوی وغیره را در بر می گیرد؛ آمادگی و توانایی شناخت و سرکوب و رفع و دفع عوامل بیگانه و دشمن نسبت به ارگانیزم موجود حیه فراهم آمده است و در صورت سلامتی و توانایی کافی و کامل؛ به مانند ارتش مکمل دفاعی برای حفاظت موجود حیه؛ عمل مینماید.
البته در همین سیستم نیز "اگاهی و هوشیاری" جایگاه نخست دارد که مسلماً توسط مغز و نظام عصبی متحقق میشود و همه نیز محصول تجارب حیاتی نسل اندر نسل است. برای کارایی این سیستم هم پیام های عصبی که منجمله به گونه ترشحات غدد دماغی متحقق میشود؛ الزامی است. معهذا این سیستم اساساً «بدنی» میباشد.
ولی سیستم دومی؛ چنانکه گفتیم؛ «روانی» است، قسماً زمینه های ژنتیکی دارد ولی بیشتر در دوران جنینی و کودکی (تا 18 ساله گی) از تالاب «خرده فرهنگی» جذب و کسب شده؛ بخش «ماتحت الضمیر» یا «ناخودآگاه» را میسازد که طبق محاسبات دانشمندان ذیصلاح مشمول حدوداً 95 فیصد روان بوده و به همین پیمانه خصلت های رفتاری آدمی را شکل و سمت و سو میدهد.
بنابر آن جای هیچگونه تعجبی نیست که عینِ مَنَیت و خود پرستی و خود برتر بینی اقوام و قبابل منزوی و در جا زده؛ در کتله های مترقی و متمدن و دارای بیشترین ارتباطات و مبادلات هم وجود داشته باشد؛ منتها اشکال و تظاهرات آنها به ناگزیر فرق میکند و این فرق ها؛ شناخت واقعیت مربوط را کم و بیش دشوار میگرداند.
اساساً این مورد؛ کدام انحصاری به گروه های انسانی اعم از عقب مانده و در جازده یا پیشرفته و مدنی شده و ساینس دیده ندارد؛ بلکه همه گونه های حیه که توانسته اند تا کنون در گستره «تنازع بقا» دوام بیاورند؛ حایز سیستم های دفاع ارگانیگ و روانی شده اند.
و همین سیستم هاست که هر کدام از گونه ها را در همان حدود و ثغور ارگانیک و روانی گونه ای شان حفاظت میکند و مداومت می بخشد. یعنی نه تنها نمی گذارد که مثلاً زاغ و طاووس مختلط گردد و یکی به دیگری تبدیل شود بلکه ایضاً نمیگذارد که زاغ؛ به زیبایی و رنگینی طاووس توجه یا اعتراف نماید و خودش را برتر و زیباتر و عالی تر و عالی ترین نپندارد؛ و قس علیهذا!
شاید رساتر به نظر آید که حسب غِلغِلک فرهنگی؛ اینجا تصریح نماییم که حتی گونه ای چون "خر" از چنین سیستم های دفاعی برخورد دار است و لهذا اعتماد بر نفس و خود برتر بینی کافی دارد و اگر؛ قرار باشد که او مانند جهانگشایان و استعمارگران و دزدان و چپاولگران دریایی و خشکی و یا مانند داعشی ها و القاعده ای ها و طالبانی ها... به تحمیل آمال و منویاتش؛ اقتدار یابد و مجهز و مسلح و ورزیده شود؛ شکی نیست که خواهد کوشید تا همه عالمیان را به زیر سلطه " نوع خر" در آورد؛ و اصلاً اراده کند تا همه گونه های دیگر حیه را؛ به خر؛ مبدل نماید!
یعنی بالقوه؛ حتی خر ها هم میل به استیلای «خریت» به مثابه حکومت و فرهنگ و دیانت و شریعت بر کل جهان و بر تمام موجودات حیه دیگر دارند؛ با اینکه آنان از انگیزه های شور انگیز و سرافشانی مانند «غنایم جنگی»!، تاراج ثروت ها و منابع زیر زمینی و روی زمینی، برده سازی و برده فروشی و بر پا داشتن بازار های قصابی...برخوردار نیستند!
لذا در عالم نامنهاد انسانی؛ به ناگزیر هم گروه ها و دسته جات قومی ـ قبیلوی پرت افتاده و منزوی و هم گروه ها و دسته جاتیکه ظاهراً «ملت» های بزرگ و اتحادیه های عظیم فراملیتی را میسازند و در سطوح مدنی و علمی و تکنولوژیک غیر قابل مقایسه با نخستینی ها قرار دارند؛ از مفهومی چون «انسانیت» تلقی انحصاری داشته نه تنها سایر حیوانات را در "یک صفت از اوصاف" انسانیت منحصر به خود؛ شریک نمی دانند بلکه تمامی ملت ها و اقوام و قبایل و نژاد های متفاوت انسانی را (علی الرغم دعوی ها و شعار ها) متمایز از خویش دانسته کم از کم؛ دون پایه تر و کم ارزشتر از خود به سنجش میگیرند.
بنابر این مراد از «انسانیت» مورد نظر در این بحث؛ نمیتواند محضاً همین توهمات و هذیانات ناشی از «خود گم کردگی» ها باشد؛ اینجا حالت آرمانی مطرح است و «انسانیت» حقیقتا مورد نظر در طول و عرض تاریخ؛ پیوسته آرمانی بوده، آرمانی هست و آرمانی خواهد بود!
ولی چنین نیست که واقعیت این آرمان کبیر؛ هنوز در هیچ کجایی نیش نزده و بالا نیامده باشد. رگه های چه بسا درشت انسانیت؛ نه تنها در رده های تاریخ تکاملی نوع بشر حتی در دوران های موسوم به «عصر توحش» و «عصر بربریت» شکل گرفته و سفت شده است بلکه به همان گونه که انسان خود؛ محصول تکامل عالم حیوانی است؛ رگه های انسانیت در رده های تکامل عالم حیوانی و در اعماق تمام طبیعت امتداد دارد. گرچه «انسانیت» چه به گونه رگه های یاد شده و چه به گونه تمام قدِ آرمانی؛ تنها در مفهوم اخلاق خلاصه نمیشود؛ معهذا اخلاق برخ اساسی و انصراف ناپذیر آن میباشد. بنابراین برای روشنتر شدن مدعا؛ لطفاً به تألیف آتی دقت بفرمائید:
"اخلاق را می توان به صورت سیستمی از اندیشه ها در بارۀ رفتار خوب و بد تعریف نمود. در زندگی روزمره، اخلاق عموماً در رابطه با رفتار انسان تعریف می شود و غالباً توجه چندانی به رفتار های اجتماعی سایر موجودات نمیگردد.
با پیدایش زمینه های مختلف دانش زیست شناسی تکاملی و به ویژه زیست شناسی تکاملی اجتماعی این بحث مطرح شده است که با وجود اینکه رفتار اجتماعی انسان پیچیده است، پیش زمینه های اخلاق انسان را می توان در رفتار بسیاری دیگر از حیوانات احتماعی جستجو نمود.
اجتماع گرایی حیوانات:
هر چند که به نظر می رسد حیوانات ممکن است رفتار اخلاقی نداشته باشند، تمام حیوانات اجتماعی در طول تکامل مجبور بوده اند که رفتارهای خود را اصلاح و یا مقید نمایند تا از منافع زندگی اجتماعی بهره مند شوند. نمونه هایی مشخص از اصلاحات رفتاری را می توان در مورچه ها، زنبور ها و موریانه ها مشاهده کرد. اجتماعات مورچه ها ممکن است میلیون ها عضو داشته باشند. دانشمندی عنوان می کند که تنها عامل بسیار مهمی که باعث موفقیت گروه های مورچه ها شده وجود طبقۀ اجتماعی کارگران عقیم است. این طبقۀ اجتماعی از مورچه های ماده تابع و جوابگوی نیازهای مادر خود، ملکه، هستند و برای انجام این وظیفه در طول تکامل عقیم شده اند تا بتوانند مسوولیت بزرگ کردن برادران و خواهران خود را بر عهده بگیرند. وجود این طبقۀ اجتماعی در این حشرات، رقابت برای جفت گیری را به طور عمده ای محدود می کند و باعث تحکیم همکاری درون جمعیت آنها می گردد.
همکاری بین مورچه ها برای آنها بسیار حیاتی است، به دلیل اینکه یک مورچۀ تنها شانس بسیار کمی برای زندگی طولانی و ادامۀ نسل خود دارد ولی در چهارچوب زندگی اجتماعی جمعیت های مورچه ها می توانند برای چندین دهه زندگی کنند. در نتیجه، مورچه ها یکی از موفق ترین گونه های روی این سیاره استند، که از نظر جرم زیستی با انسان رقابت می کنند.
دلیل اصلی که حیوانات اجتماعی به صورت گروهی زندگی می کنند این است که فرصت زنده ماندن و تولید مثل در قالب زندگی گروهی برای آنان بسیار بیشتر از زندگی فردی است.
رفتار اجتماعی پستانداران بیشتر شبیه به انسان هاست. مطالعات امروزی نشان داده اند که پستاندارانی که گروهی زندگی می کنند مانند نخستی سانان و فیل ها رفتارهایی را مانند همدلی و نوع دوستی از خود نشان می دهند که پیش از این تصور می شد صرفاً مربوط به انسان باشد.
اجتماع گرایی نخستی سانان:
نزدیکترین خویشاوندان زندۀ انسان ها، شامپانزه ها و بونوبوها می باشند. این موجودات دارای اجداد مشترکی با انسان بین پنج تا شش میلیون سال پیش استند. از این رو شامپانزه ها و بونوبوها را می توان نزدیکترین نمونه های موجود شبیه به اجداد انسان ها دانست. در حالی که ممکن است نخستی سانان خصوصیات اخلاقی با درک انسانی نداشته باشند ولی آنها دارای خصوصیات و رفتارهایی استند که برای تکامل اخلاق انسانی در طول تکامل انسان لازم بوده اند.
این خصوصیات شامل هوش بالا، قابلیت ارتباط با استفاده از علائم، درک عرف های اجتماعی و واقف بودن به وجود "خویشتن" است. دانشمندانی عقیده دارند اخلاق انسانی از رشد اجتماع گرایی نخستی سانان شکل گرفته است. بسیاری از حیوانات اجتماعی مانند نخستی سانان، دلفین ها و نهنگ ها رفتارهایی را نشان می دهند که دانشمندان آنها را احساسات پیش-اخلاقی می نامند. این خصوصیات که شامل موارد زیر می شوند بین انسان ها و سایر حیوانات اجتماعی به ویژه کپی های بزرگ مشترک استند:
دلبستگی و پیوند، همکاری و کمک مشترک، احساس همدردی و یکدلی، عکس العمل مستقیم و غیر مستقیم، نوع دوستی و نوع دوستی متقابل، حل و فصل مناقشات و صلح جویی، فریبکاری و شناسایی فریب، دغدغه های اجتماعی و اهمیت دادن به نظر دیگران در بارۀ خود، و آگاهی و پاسخ دادن به قوانین اجتماعی گروه.
این احساسات پیش-اخلاقی در جوامع نخستی سانان به عنوان روشی برای محدود کردن خودخواهی و ساختن گروه هایی با همکاری بیشتر، تکامل یافته اند. برای هر گونۀ اجتماعی، مزایای عضویت در یک گروه نوع دوست؛ بیشتر از تنها زیستن است. برای مثال، عدم وابستگی به گروه؛ یک موجود را در برابر حملۀ خارجی آسیب پذیرتر می سازد. عضو یک گروه بودن همچنین شانس یافتن غذا را بیشتر می کند. ثابت شده است که در بین حیوانات، شکار دسته جمعی؛ شانس موفقیت را در از پای درآوردن طعمه های بزرگ یا خطرناک بیشتر می سازد.
تمام حیوانات اجتماعی دارای جوامع سلسله مراتبی استند که هر عضو جایگاه خود را در آن می داند.
رده های اجتماعی با قوانین خاصی حفظ می شوند و اعضای غالب گروه؛ دیگران را با تنبیه مجبور به رعایت ردۀ اجتماعی شان می کنند. نخستی سانان عالی تر، همچنین دارای حس مقابله به مثل هستند. شامپانزه ها به خاطر می سپارند چه کسی به آنها لطف و چه کسی در حقشان بدی کرده است. برای مثال در شامپانزه ها، دیده می شود که با کسی که تر و خشکشان می کند غذایشان را تقسیم می کنند.
خفاشان خون آشام نیز دارای حس مقابله به مثل و هم نوع دوستی هستند. آنها خون را با هم به صورت مقابله به مثل و نه تصادفی تقسیم می کنند. آنها این کار را با دیگر خفاشانی که قبلاً این کار را برایشان انجام داده اند و همچنین خفاش هایی که محتاج به خوردن خون هستند، انجام می دهند چون این نوع خفاش اگر در سه روز متوالی خون نیاشامد در معرض خطر مرگ بر اثر گرسنگی قرار می گیرد.
حیوانات دیگر مانند میمون های کاپوچین و سگ ها نیز مواردی را مانند فهمیدن عدالت و خودداری از همکاری در یک کار؛ وقتی که جوایز شرکت کنندگان یکسان نباشد، نشان می دهند.
شامپانزه ها در گروه های انشقاقی ـ ائتلافی با متوسط ٥٠ عضو زندگی می کنند. محتمل است که نیاکان اولیه بشر نیز در گروه هایی با همین اندازه می زیسته اند. انسان سانان اخیرتر در دورۀ پارینه سنگی در دسته هایی با چند صد نفر می زیسته اند. با بزرگتر شدن دسته ها همراه با تکامل انسان، نیرو های بیشتری برای نگهداری همبستگی گروه ها لازم بود. اخلاق احتمالاً در این گروه های ١٠٠ تا ٢٠٠ نفری به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی، حل و فصل مناقشات و اتحاد گروه شکل گرفته است.
به گفتۀ دانشمندی موسوم به دکتر دی وال، اخلاق انسانی دارای دو سطح بالاتر است که در نخستی سانان دیده نمیشود. انسان ها اصول اخلاقی جوامع خود را با دادن جوایز، جریمه و شهرت بخشیدن بسیار؛ بیشتر تقویت می کنند. انسان ها همچنین از درجه ای از قضاوت و منطق استفاده می کنند که در حیات وحش دیده نمیشود.
تکامل دین:
مت روزانو روانشناس و استاد دانشگاه لوئیزیانای جنوبی، عنوان می دارد که دین بعد از اخلاق ظهور کرده است و بر پایۀ اخلاق با موشکافی اجتماعی رفتار انسان ها برای وارد کردن موجودات ماورایی به این موضوع ساخته شده است. با وارد کردن مفاهیمی چون ارواح ناظر گذشتگان و خدایان در قلمرو واقعیات، انسان ها استراتژی مؤثری را برای محدود کردن خودخواهی و ساختن گروه های دارای همکاری بیشتر کشف کردند.
این ارزش انطباقی دین باعث افزایش امکان زنده ماندن گروه های انسانی شده است.
تمایلات جنسی و اخلاق:
تمایلات جنسی انسان به صورت پیچیده ای با مفاهیم فضیلت و عفت گره خورده است. به طور مشخص، تمایل به زیر ذره بین قرار دادن زنان در مقایسه با مردان در مورد انجام رفتار های خارج از عرف بیشتر است. روانشناسی تکاملی بیان می دارد که این تبعیض در کاربُرد اخلاق جنسی می تواند ریشه در پدیدۀ «سرمایه گذاری والدین» داشته باشد.
به دلیل اینکه زنان سرمایۀ بیشتری، مانند نه ماه دورۀ بارداری، در پرورش کودکان هزینه می کنند، این بحث وجود دارد که آنها باید جفتی را برگزینند که تمایل به مشارکت در پرورش کودکان داشته باشد. در نتیجه، در زنان اولویت های گزینشی بیشتری برای جفت یابی نسبت به مردان، تکامل یافته است. زنان ترجیح بیشتری برای گزیدن جفت های طولانی مدت دارند، در حالی که مردان به هر دو گزینۀ انتخاب جفت های کوتاه مدت و بلندمدت تمایل دارند. این نظریه عنوان می کند که مردان نسبت به پایین آوردن سطح خواسته هایشان برای ایجاد روابط کوتاه مدت نرمش بیشتری نشان می دهند به خاطر اینکه در این مورد "سرمایه گذاری والدین" انجام نمیدهند.
در این رابطه، هر رفتار خارج از عرفی برای زنان از سوی جامعه ناهنجار تلقی می شود به خاطر اینکه آنان مجبورند کودکان را بدون حمایت یا با حمایت کم پرورش دهند. از این رو در بیشتر جوامع آمیزش جنسی زنان تخلف بزرگتری از آمیزش جنسی مردان تلقی می شود.
انزجار:
انزجار، که یکی از عواطف اصلی است، می تواند نقش مهمی در برخی شکل های اخلاق داشته باشد. عنوان می شود که انزجار یکی از پاسخ های طبیعی ویژه به برخی چیز ها یا رفتار هاست که از دیدگاه تکاملی خطرناک یا نامطلوب استند. نمونه هایی از این دست چیزهایی میباشند که باعث افزایش ریسک بیماری های عفونی می شوند مانند غذاهای فاسد، اجساد مردگان و سایر اشکال تجزیه شدۀ میکروبیولوژیکی، هر ظاهر فیزیکی که مشکوک به بیماری یا فقر بهداشت باشد، و مایعات مختلف بدن.
مثالی دیگر؛ انزجار نسبت به جفت گیری غیر مفید از دید تکاملی مانند آمیزش جنسی با خویشاوندان است. نمونه ای دیگر رفتارهایی استند که می توانند همبستگی و همکاری گروهی را از بین ببرند. مطالعات MRI نشان می دهد قرار گرفتن در شرایط مثال زده شده بخش هایی از مغز را که مربوط به احساس انزجار استند تحریک می کنند."
http://www.vatandar.at/eftkhar214.htm
برخ ششم (ب)
بشر اگر با «انسانیت» مجهز نشود؛ نابود می گردد!
هومانیزم، «حقوق بشر»، «بربریت» یا ضدِ انسانیت آفریده متولیان «تمدن انسانی!!»....
(شب به پایان آمد و این داستان باقی هنوز)
**********************
به عزیزانی که مشتاق ترقی سریع آگاهی و دانش خویش استند؛ خوانش کتاب وزین و مرجع «فرگشت انسان» اثر محقق زبر دست همزبان مان استاد دکتور شروین وکیلی را احتراماً توصیه میدارم؛ که اگر از بازار کتاب یافته نتوانند به سافت pdf آن مراجعه فرمایند:
http://darwinday.parsaspace.com/Sherwin-Vakili-Fargasht-Ensan-v2.pdf
http://bayanbox.ir/download/3126780482019734831/Sherwin-Vakili-Fargasht-Ensan-v2.pdf