بفرمود تا پارسی دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
یادآوری:
گرچند در برنامه داشتم به این مساله اندکی پسانتر بپردازم، با این هم ناگزیر شدم با جلو دویدن، نوشته دست داشته را خدمت پیشکش نمایم. زیرا در چند ماه گذشته شماری از دوستان از این کمترین بارها پرسیده اند که نام درست زبان ما چیست؟ پارسی، دری؟ یا پارسی دری؟
با پوزش از تاخیر در دادن پاسخ، با توجه به گرانباری کارهای پژوهشی، اینک به گونه فشرده پاسخ دوستان را می نویسم:
1- در داخل کشور، مردم عوام زبانی به نام دری را نمی شناسند. همه هماهنگ نام زبان ما را فارسی می خوانند. گذشته از این، تا سال 1964 در همه اسناد و مدارک فارسی آمده است. پس از 1964 بنا به دلایل سیاسی در کشور ما به نام دری یاد شد. شایان یادآوری است که زبان فارسی چند سال بعد، باز هم بنا به دلایل سیاسی در کشور تاجیکستان به نام زبان تاجیکی یاد شد.
2- در علم زبان شناسی، نام شناخته و پذیرفته شده این زبان از سوی همه مجامع علمی- اکادمیک وهمه زبانشناسان برجسته جهان «پارسی نو» است.
3- در گنجینه ادبیات هزار ساله ما، زبان ما به چند نام یاد شده است: پارسی (فارسی)، پارسی دری و دری
...و اما جامعترین نام آن پارسی دری است.
کسانی که سن شان بالای پنجاه سال است، خوب به یاد دارند که پیش از سال 1964 همه کتاب های درسی ما به نام «قرائت فارسی» بود. تنها پس از 1964 به «قرائت دری» تغییر نام داد. البته، تغییر نام کتاب های درسی سه، چهار سال را در بر گرفت. من در آن هنگام صنف شاگرد چهارم بودم. خوب یادم است که با دیدن نام «دری» ندانستم که سخن بر سر چه است. زیرا تا آن هنگام کمتر کسی نام دری را شنیده بود و در همه جا مردم زبان ما را فارسی می نامیدند. چنانچه عوام الناس در سرتاسر کشور تا همین دم هم آن را به همین نام یاد می کنند شمار بسیاری از از بیسوادان نمی دانند که دری چه است. و اگر از کهنسالانی که بیسواد یا کمسواد باشند، پرسیده شود که دری چیست؟ پاسخی ندارند که بدهند.
به هر رو، از شادروان دلگیر باختری (آموزگار زبان و ادبیات ما در مکتب سلطان غیاث الدین غوری شهر مزارشریف) پرسیدم و ایشان هم روشنی بایسته اندختند
.
پسان ها دانستیم که تغییر نام زبان از فارسی به دری بر اساس سیاست دولت وقت بنا به ملحوظات ویژه بوده است که زیر تاثیر اندیشه های تندروانه ناسیونالیستی صورت گرفته بود.
درست پس از گذشتن دو دهه، در مسکو آگاهی یافتم که این رشته سر دارزی دارد و پشت سر این کار شعبه تبلیغ و اژویتاسیون دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی پیشین ایستاده بود. روشن است در آن برهه، در ایران رژیم پهلوی هوادار غرب روی کار بود و شوروی ها هزینه های سنگینی را در افغانستان متقبل شدند تا میان افغانستان و ایران و همین گونه میان افغانستان و پاکستان که مانند ایران همپیمان عرب بود، درز بیندازند تا بتوانند مواضع خود را در افغانستان مستحکم نمایند. در همین راستا بود که مساله پشتونستان هم مطرح گردید.
باید به هر گونه یی که می شد، افغانستان از ایران شاهنشاهی هوادار امریکا به دور نگه داشته می شد و میان افغانستان و ایران در همه عرصه ها افتراق افکنده می شد. این بود که پروژه جداگانه بودن زبان مشترک دو کشور مطرح شد.
در شمار کسانی که وظیفه داشتند، در این راستا کار نمایند، بانویی بود به نام پروفیسور داکتر کسیلیوا که کارشناس زبان و ادبیات پارسی بود، و گفته می شود رهنمای علمی داکتر اسدالله حبیب هم بوده، از سوی حزب وظیفه داشت تا با نوشتن مقالات «علمی» ثابت سازد که گویا ساختار و دستور زبان دری از پارسی تفاوت دارد و بنا بر این، این دو زبان، زبان های جداگانه یی هستند.
تابستان سال 1986 هنگامی که در مسکو کار می کردم، روزی مصاحبه ایشان را در یکی از نشریه های پارسی زبان چاپ شوروی وقت خواندم که بر این موضوع پافشاری داشتند. ایشان سطری چند را از روزنامه حقیقت انقلاب ثور چاپ کابل برای اثبات مدعای خود آوند آورده بودند که آگنده از نادرستی های املایی و انشایی و دستوری بود. روشن است که آن نوشته های بی سر و پا و درهم و برهم نمی توانستند چونان مستندات علمی به کار روند.
هنگامی که موضوع را با شادروان استاد کوهدامنی در میان گذاشتم، فرمودند، اگر امکان داشته باشد، خوب است روزی این بانو را ببینیم. من می توانم ایشان را از سر خر جهل پایین بکشم. آن چه گفته اند، به هیچ رو پذیرنده نیست. و به آن می ماند که کسی از روی نوشته روسی من در باره ساختار و دستور زبان روسی داوری کند!
هر چه بود، شماره تیلفون آن بانو را از شادروان دانشور گرفتم و زنگ زدم. قرار شد در یکی از یکشنبه ها حوالی ساعت 11 ظهر خانه شان برویم. خوب رفتیم، پس از نیم ساعت گفت و شنید، حریف حاضر نبود کوتاه بیاید و حتا کار به مشاجره و تندگویی و درشتگویی کشید. به اندازه یی که از تعارف چای به ما سر باز زد. ایشان سرسختانه از مواضع نادرست خود دفاع می کردند. اما سر انجام، هنگامی که خانه وی را ترک می کردیم، با اندوه تلخ اعتراف کرد و گفت وجدان علمی ام اجازه نمی دهد به شما سخن ناصائب یگویم، من چه می توانم دستور کمیته مرکزی حزب است و من تنها مجری آن هستم. به من گفته اند که چنین بنویسم. شما می دانیدکه چاره یی جز این ندارم. این کاری است که سال ها خلاف میل باطنی خود کرده ام و بر من تحمیل شده است. اما خواهشمندم این گفت و شنودها میان خود ما باشد زیرا می توانند برای من زیانبار از کار برآیند.
به هر رو، بر گردیدم بر سر اصل مطلب:
تا جایی که من از زبان بزرگانی چون استاد باختری، استاد ناظمی، استاد رهنورد زریاب، استاد جاوید، استاد داکتر مجاور احمد زیار، استاد رهگذر، استاد بیرنگ کوهدامنی و شمار دیگر از بزرگان بارها شنیده ام، نام درست زبان ما پارسی دری (معرب آن فارسی دری) است.
این زبان در آفریده های سخنوران و نویسندگان ما در گنجینه ادبیات پر بار هزار سال گذشته ما در جایی فارسی (یا پارسی)، در جایی دری، در جایی هم فارسی دری خوانده شده است.
در این جا نمونه هایی را خدمت می آورم:
از شاعران پشتو زبان آغاز می کنیم:
حضرت خوشحال خان ختک (رح) می فرمایند:
په پارسی، ژبه می هم گویا ده
په پشتو ژبه می خلق بهره مند کر
په پارسی ژبه که نور تر ما بهتر دی
په پشتو، ژبه می مه غواره مثال
که تازی ژبه هر گوره شه ده
فارسی هم دیره په خوند خوژه ده
به گونه یی که دیده می شود، ایشان نام این زبان را هم پارسی و هم فارسی خوانده اند. این در حالی است که اشرف خان هجري فرزند خوشحال خان آن را به نام دری یاد کرده است:
آفرين اي ختک به نظم دري
پيش ارباب فضل منظوري
عباس خواجه زاده مروی که ظاهرا همان ابوالعباس مروزی است و عوفی او را در لباب الالباب نخستین شاعر پارسی گوی می داند، در قصیده یی که در ستایش مامون رشید سروده است، می گوید:
کس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت
مر زبان فارسی را هست با این نوع بین
هر چند در باره این شعر ملاحظاتی است که قدمت آن را زیر سوال می برد، که روشن است ما کاری به آن نداریم، با این هم دیده می شود که نام زبان ما در این بیت فارسی خوانده شده است.
فردوسی از هر دو واژه پارسی و دری کار گرفته است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
بفرمود تا پارسی دری
نبشتند و کوته شد داوری
یا
یکی تازه کن قصه زردهشت
به نظم دری و به خط درشت
نظامی گنجوی هم هر دو واژه را به کار برده است:
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
هنر در فارسی گفتن نمودند
کجا (که) در فارسی استاد بودند
همو باز می فرماید:
گزارندۀ داستان دری
چنین داد نظم گزارشگری
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
خاقانی هم نام زبان را پارسی و دری خوانده است:
دید مرا گرفته لب آتش پارسی
ز تب نطق من آب تا زیان برده به نکته دری
جامی هروی نیز دری و فارسی نوشته است:
ببخشید بر فارسی گوهران
به نظم دری در نظم آوران
فرخی سیستانی:
دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند
مدحت خواجة آزاده به الفاظ دری
خاصه آن بنده که مانندة من بنده بود
مدح گوینده و دانندة الفاظ دری
ناصر خسرو بلخی میگوید:
من آنم که در پای خُوکان نریزم
مراین قیمتی دُر لفظ دری را
سوزنی سمرقندی:
صفات روی او آسان بود مرا گفتن
گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری
سنایی غزنوی:
شکر لله که ترا یافتم ای بحر سخا
از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری
گداخت مایه صبرم ز بانگ شکر لفظت
گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی
عنصری بلخی ملک الشعرای محمود غزنوی:
آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر
ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را
اشعار به پارسیّ و تازی
برخوان و بدار یادگارم
سعدی:
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
و در جای دیگر می فرماید:
چو آب میرود این پارسی به قوّتِ طبع
نه مَرکبیست که از وی سَبَق بَرَد تازی
حافظ:
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
خوبان پارسي گوي بخشندگان عمرند
ساقي بشارت ده رندان پارسارا
جبلی غرجستانی:
به پارسی و به تازی است نظم و نثر مرا
به شرق و غرب مسیرو به بر و بحر مجال
قطران تبریزی در شمال غرب ری(درگذشته ٤۶۵هجری):
گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی
من درِ شعر دری بر شاعران نکشادمی
علامه اقبال لاهوری:
گرچه اردو در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرینتر است
حکیم مَیسَری در دیباچه کتاب دانشنامه پزشکی که در سال٣۷۰هجری در دانش پزشکی سروده است (به کوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ – ۸۰) چنین سروده است:
گویم تازی ار نه پارسی نغز ز هر در من بگویم مایه و مغز
وُ پس گفتم زمینِ ماست ایران که بیش از مردمانش پارسیدان
وُگر تازی کنم نیکو نباشد که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هرکس بداند وُ هرکس بر زبانش بر، براند
شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری فرموده است:
آنچه من گفتم زبور پارسی است
مولوی:
اخلائی اخلائی زبان پارسی گویم
که نبود شرط در حلقه شکر خوردن به تنهائی
فرزند مولوی (سلطان ولد) نوشته است:
گذر از گفت ترکی و رومی
چون از آن اصطلاح محرومی
لیک از پارسی گوی و از تازی
چون که در هر دو خوش همی تازی
در جای دیگر گفته است:
پارسی گو که جمله دریابند
گرچه زین غافلاند و در خوابند
که این خود گواه بر آ ن است که در آن برهه در قونیه زبان مردم پارسی بوده است.
پارسی و دری در گنجینه پربار نثر:
در این جا به عنوان مشت نمونه خروار چند مثال می آوریم:
در حدیثی از پیامبر اسلام در کتابی به نام «المصنف» از ابن ابی شیبه (درگذشته سال 235 هجری ماهتابی) آمده است:
«حدثنا معتمر بن سلیمان عن جعفر عن القاسم عن ابی امامه قال: ان الملائکه الذین یحملون العرش یتکلمون بالفارسیه الدریه.»
فرشتگانی که عرش را بر می دارند، به فارسی دری سخن می گویند».
به گونه یی که دیده می شود، درین حدیث دری همچون صفت زبان فارسی آمده است. حتا اگر حدیث جعلی هم بوده باشد، باز هم نشان می دهد که در هزار و دو صد سال پیش از امروز این زبان به نام فارسی دری شناخته می شده است.
ابن سینا، در مقدمه کتاب دانشنامه علائی گفته:
«فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصلها و نکتههای پنج علم را از علمهای حکمت پیشینگان گرد آورم.»
بلعمی -گزارنده تاریخ طبری نوشته است:
«بسی رنج بردم و جهد و ستم بر خویش نهادم و پارسی گردانیدم، به نیروی ایزد عزوجل.»
نرشخی نویسنده کتاب تاریخ بخارا در سده چهارم هجری به عربی، در باره ترجمه آن به «پارسی» می گوید:
«دوستان از من درخواست کردند که این کتاب به پارسی ترجمه کنم، من درخواست ایشان اجابت کردم و این کتاب را بعد از 19 سال از تألیف آن به پارسی ترجمه کردم.»
مردمان در بخارا به «سغدی» سخن می گفتند، در همین آوان در مسجدی که در آن جا بنا شده بود، مردم قرائت قرآن را به زبان پارسی می آموختند. (٤۵)
ابن سینا در مقدمه دانشنامه علایی خود مینویسد:
«زندگانیش دراز باد و بخت پیروز، پادشاهیش برافزون. آمد به من بنده و خادم درگاه وی، که یافته امان در خدمت وی. همه کامهای خویش، از ایمنی و بزرگی و شکوه و کفایت و پرداختن به علم و نزدیک داشتن، که باید مر خادمانِ مجلس وی را کتابی تصنیف کنیم به پارسی دری.»
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:
«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و پارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همه این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
شمس تبریزی نیز در مقالات می گوید:
زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است.
ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود می نویسد: «... در تبریز، قطران نام، شاعری دیدم شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من پرسید، به او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»
(نگاه شود به: سفرنامه، به کوشش داکرت نادر وزین پور، 1362، تهران، ص. 69 )
قطران تبریزی چنین سراییده است:
مرا بر شعرگویان جهان فخر آمدی
من درِ شعر دری بر شاعران نگشادمی
استرابون، جغرافينويس مشهور يوناني، به نقل از آراتوستن، يكي از تاریخ نویسان پيش از خود كه در قرن سوم پيش از ميلاد مسيح ميزيسته، مينويسد:
«ساكنان پارس و ماد و باختر و سُغد يا جزئي تفاوت همزبان هستند، يعني، در واقع، يك زبان دارند.
جهانگرد چيني- چژان تسيانگ در سده دوم پ. م.، زبان هاي باشندگان فرغانه تا پارت را با اختلافات لهجه یی- تقریبا يكي ميداند.
همان گونه که گفتیم، در داخل کشور پیش از 1964 در همه جا سخن از فارسی (پارسی) در میان است و «دری» رواج نداشت.
برای نمونه:
دیوان اشعار سردار غلام محمد خان طرزی زیر نام «کلیات دیوان فارسی طرزی قندهاری» چاپ شده بود.
فرزند وی - شادروان محمود طرزی در چند جا در سراج الاخبار فارسی و پارسی گفته است.
در شماره 2، بیستم سنبله 1294 خ. در مقاله بلند «زبان و اهمیت آن» :«...زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان فارسی و...»
....و نیز: «...از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتی فارسی....»
همچنین: «...دفتر، و کارهای کتابت و میرزایی و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوفست، به زبات فارسی و به دست همان مردمان فارسی زبان ایرانی الاصلی بود که از یادگارهای حکومت سابقه ایران باقی مانده بود. از آغاز تاسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی مانده است... هیچ کس در پی... تبدیل دادن رسومات دولتی از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتاده اند».
...و همین گونه،
«...زبان فارسی نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. مثلا زبان افغانی [(پشتو)] منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون ملت افغان [(پشتون)] است. حال آن که زبان فارسی غیر از آن که زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایه ما ایران می باشد، کذالک در تمام ممالک ماورالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای مهمه زبان های اسلامیه اهل شرق شمرده می شود و یک جز مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماورالنهری و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل می دهد.»
وی در شماره 10، دهم دلو 1291 خ. می نگارد: «...زبان فارسی بعد از انقراض یافتن حکومت عرب در همه سلطنت های طوایف الملوکی که از اقوام مختلفه در هر طرف آسیا تشکیل یافت، زبان رسمی حاکم گردید... سامانیان، غزنویان، غوریان، این زبان را خیلی ترقی داده اند...»
در کتاب اول افغانی در دوره امیر حبیب اله خان، چاپ 1917 در ص. ص. 3 و 4 آمده است: «...که اولاد وطن عزیز ما سرگرم...آموختن السنه متفرقه فارسی، ترکی، اردو، انگلیسی بوده... پادشاه خیرخواه وطن...»
امان الله خان در سخنرانی یی خود در سفر قندهار در 1925 گفت: «...اکثر شما حضار فارسی می دانید...»، «... تا بتوانم خوبتر مطلب خود را ذهن [(نشین)] شما بنمایم، فارسی صحبت می کنم».
ظاهر شاه نیز در فرمان تاریخی 1937 خود نوشته بود: «...در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده...اراده فرمودیم که زبان فارسی در داخل مملکت ربان تدریس و کتابت است»
(نگاه شود به فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر ج.1، ص. ص. 488، 489 به نقل از سالنامه کابل، شماره 5، 1937، ص. ص. 206، 207)
شادروان استاد عبدالحی حبیبی در مقدمه یی که به سال 1346 ه. خ. بر کتاب تاریخ گردیزی نوشته اند، چنین آورده اند: «...در طرز نوشتن این نسخه برخی ممیزات قدیم رسم الخط فارسی محفوظ مانده...»
ایشان در همین صفحه نوشته اند: «...کاتب نسخه کیمبریج شاید به زبان فارسی نمی فهمید...»
...و در فرجام سزاوار یادآوری می دانیم که زبان ما در هزار سال گذشته گاهی به نام پهلوی هم خوانده شده است. «قدیمیترین مأخذی که در آن زبان پارسی میانه، پهلوی (فهلوی) نامیده شده است، روایت جاحظ (درگذشته 255؛ ج 3، ص 10) است . بنابر این، احتمالاً اطلاق پهلوی (فهلوی) به پارسی میانه، یعنی زبان متن های زردشتی که به زبان متداول دورة ساسانی نوشته شده است، از قرن سوم هجری است که اصطلاح پهلوی (پهلویگ) به جای پارسی (پارسیگ ) به کار رفته است.
زبان کتاب بلند مثنوی معنوی پهلوی خوانده شده است:
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن در زبان پهلوی
فرخی یزدی فرموده است:
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله به گفتار پهلوی
مسعود سعد سلمان فرموده است:
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
جامی در ستایش زبان ترکی و نقش امیر علی شیر نوایی در خردنامه سکندری گفته است:
به ترکی زبان نقشی آمد عجب که جادو دمان را بود مهر لب
ببخشید بر فارسی گوهران به نظم دَری دُر نظم آوران
که گر بودی آن هم به نظم دری نماندی مجال سخن گستری
به میزان آن نظم معجز نظام نظامی که بودی و خسرو کدام
امیر علی شیر نوایی این تنگاتنگی و این پیوستگی زبانهای فارسی و ترکی جغتایی یا ازبکی را به همین مهر و همین دلستانی بدیده داشته است و این احساس را در این بیت که به زبان فارسی فرموده است در میابیم:
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است
فارسی هم لعل و درهای ثمین گر بنگری
گوییا در راست بازار سخن بگشادهام
یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
در پیوست فشرده نوشته یی از آقای شاری را خدمت پیشکش می کینم:
پارس کجاست و پارسی چیست؟
(تاملی در پارسیستیزی و پارسیگریزی)
در پی حاکمیت دیرپای دودمان های غیر بومی پس از غوریان، زبان پارسی گاهی مورد بیمهری قرار گرفته است. این بیمهری و هویتگریزی تا اندازه یی ریشهدار شده که حتی نام پارس و پارسی بیگانه تلقی میشود. یک نوع پارسی ستیزی از سوی حاکمیت راه افتاده و یک نوع پارسی گریزی در میان پارسی زبانان افغانستان وجود دارد که توان «زیاندگی» زبان پارسی را محدود میکند. زبان پارسی یا دری، زبان ترکیبی- اشتقاقی است. توان اشتقاقی زبان پارسی ظرفیت خوبی برای این زبان ایجاد کرده است. همین گونه قدرت ترکیبی زبان پارسی بسیار وسیع است که ظرافت و ظرفیت بینظیری به زبان ما میبخشد. پسوندها و پیشوندهای زبان پارسی توان و ظرفیت نامنتهایی به زبان ما میبخشد. من، افزون بر پسوندهای زبان پارسی، بیست و یک پسوند ویژه از لهجه هزارگی استخراج کردهام که بیان کننده توان زبان پارسی است. ممنوع کردن استفاده از ابزارهای زبان مانند پسوندهای «ستان»، «گاه»، «کده» و... و ساخت واژههایی مانند دانشگاه، آریشگاه، دادستان، دبیرستان، دانشکده، و... کار غیر علمی و غیر ممکن است. نخستین بار واژه دبیرستان در نوشته جامی استفاده و واژه سازی صورت گرفته است.
...این بخش از نوشته به این دو پرسش پاسخ میدهد که پارس کجاست و پارسی چیست؟
زبان پارسی در افغانستان یکی از عناصر مهم هویت ملی است، به دلیل آن که زبان واسطه اقوام مختلف و زبان علمی است. مخالفت با زبان پارسی، مشکلسازی در راه وحدت ملی و ناکارامدسازی زبان علمی کشور است.
تعبیر پارسی یک تعبیر فرهنگیشده است و از خاستگاه جغرافیایی نخستین خود توسع یافته و به گستره زبانی که از پارس تاریخی جاری شده و به گستره وسیعی انتشار یافته اطلاق میشود. در آغاز انتشار پارسی، دیانت زرتشت نقش برجسته و انحصاری داشته است. همراه با دیانت زرتشت که در قالب داده زبانی رخ نموده بود، زبان اوستایی- که مادر زبان پارسی است- به سمت هند و عراق عجم و مازندران گسترش یافته است.
یکی از بحث¬های چالش برانگیز، گفت و گو در مورد ماهیت، یگانگی و بیگانگی زبان رایج در سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان است که با دو نامِ دری و پارسی شناخته می¬شود. این دوگانگیِ در نام، پندار دوگانگی در ماهیت آن¬را پدید آورده است. در افغانستان و ایران، حساسیت¬های عصبیت¬آلودی نسبت به دو تعبیر دری و پارسی وجود دارد که ناشی از بی¬خبری از ریشه-های تاریخی و برامده از مسایل سیاسی و جهانی است. یک بخش این حساسیت در افغانستان، به غیر پارسی زبانان برمی¬گردد که بدون تأمّل تاریخی، دو تعبیر از یک زبان را به دو زبان تعبیر می-کنند و لهجه¬ ایران را یک زبان جداگانه و بیگانه می¬پندارند و برای تضعیف زبان دری یا پارسی، لهجه¬ ایرانی را زبان بیگانه می¬شمارند. اگر تامّلی در خاستگاه تاریخی دو اصطلاح دری و پارسی انجام شود؛ یگانگی ماهیت آن روشن خواهد شد.
این قلم در صدد است ریشه تاریخی تعبیر پارسی و دری را بکاود و نشان دهد که هر دو تعبیر به یک حوزه¬ فرهنگی و سرزمینی پیوست دارد و به یک زبان اطلاق می¬شده است. و نیر به این پرسش پاسخ دهد که چرا در شرق کویر نمک [اَئیریَنِم وئیجه و خراسان] به دری مشهور است و در غرب کویر یعنی مدیا [عراق عجم و مازندران] به پارسی شهرت یافته است.؟
پارس و پارسی
نخست باید مشخص کرد که سرزمین پارس تاریخی کجا است و زبان پارسی منسوب به کجا و کدام حوزه¬ تاریخی و فرهنگی است؟
پارس تاریخی و سرزمینی
پارس، در اوستا، کهن¬ترین متن سرزمینی و فرهنگی اَئیریَنِم وئیجه یعنی حوزه¬ هندوکش و هیرمند، به نام «اوپائیری سئن» و به معنای فراتر از پرش شاهین، یاد شده است. در متنهای پهلوی به گونه «اپارسن» نام برده شده است. واژهها در گذر تاریخ، دیگردیسی و تراشخوردگی را تجربه می¬کند. این واژه نیز، در اوستایی اوپائیری سئن، در پهلوی به گونه¬ اپارسن و در پارسی دری نو، به گونه پارس در آمده است. نشانه¬هایی که از موقعیت سرزمینی آن در متن اوستا و متن¬های پهلوی داده شده است، شکی باقی نمیگذارد که منظور از آن رشته کوههای هندوکش و بابا است.
در متن¬های کهن اوستا و پهلوی به روشنیِ تمام، از جاری شدن رودهای «هری¬رود»، «هیرمندرود»، «بلخ¬رود» و «مرو رود» از اوپائیری سئن، اپارسن و پارس سخن گفته¬اند که بدون تردید این رودها از کوه¬های بابا و هندوکش که در مرکز افغانستان جاگیر است؛ سرچشمه گرفته است. از کوههای بابا و هندوکش، شش رود برخاسته که افزون بر چهار رودخانه بالا، کابلرود نیز از این کوه¬ها جاری می¬شود. اگر به نقشه افغانستان که کوه¬ها و رودخانه¬ها را نشان می¬دهد، نگریسته شود؛ موقعیت مکانی این کوه¬ها و جاری شدن رودخانه¬های ششگانه به روشنی نمایان است.
شادروان پور داود، اوستا شناس برجسته نیز ضمن نقل مستندات متون پهلوی، اوپائیری سئن و اپارسن را کوه¬های بامیان در مرکز افغانستان دانسته است:
«این کوه در نوشته¬های پهلوی «اپارسن» (aparsen) یاد شده است، بندهش فصل 12، فقره 9: «اپارسن، گذشته از البرز، بزرگترین کوه است، در فصل 20 بندهش که از رودها سخن رفته در فقرات 16، 17، 21 و 22 گوید:
«هری¬رود از اپارسن روان است، هلمند رود که در سکستان [سیستان] است؛ سرچشمه¬اش در اپارسن می¬باشد. مرو رود از اپارسن می¬آید. بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان (بامیان) برخیزد» بنا براین اوپائیری سئن، در اوستا و اپارسن در بندهش، عبارت است از بخش غربی هندوکش که سلسله¬ کوه بابا باشد.»
(پور داود، فرهنگ ایران باستان، 2535: 304)
رود هیرمند، از دامنه¬های کوه بابا سرچشمه گرفته و به سیستان تاریخی می¬ریزد و بلخرود از پارس به بامیان می¬آید. پور داود در حاشیه یشت-ها نیز گفته است:
«بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان [بامیان] می¬آید.»
(حاشیه پورداود بر ج2 یشت¬ها: 326).
پور داود در کتاب گرانسنگ «فرهنگ ایران باستان»، می¬نویسد:
«در هشت فقره نخست زامیادیشت، نام پنجاه و سه کوه نام برده شده است. یکی از این کوه¬ها «اوپائیری سئن» (upairi- saena) است که به گفته اوستا این کوه «پوشیده است از برف، مقدار کمی از آن آب می¬شود» هم چنین در یسنا فقره ده و یازده، «اوپائیری سئن» با چند کوه که بر آن¬ها گیاه هوم می¬روید یاد شده است.» (پور داود، 2535: 304)
ویژگی برفگیر بودن کوه اوپائیری سئن، کاملا با ویژگی کوه¬های بابا و هندوکش همخوانی دارد که یخچال¬های طبیعی فراوانی دارد. واژه اوپائیری سئن، در زبان پارسی دری تراشخورده و به گونه پارس نوشته و خوانده می¬شود. زبان پارسی همراه با آموزه¬های دین حضرت زرتشت به هندوستان کهن و عراق و مازندران منتشر شده است. چون دین زرتشت در دامنه¬های کوه اوپائیری سئن نازل شده، دین زرتشت هم به «دین پارسی» شهرت یافت و زبان کتاب این دین [اوستا] نیز پارسی خوانده شده است. پارسی، بیشتر نام دینی است که از اوپائیری سئن، ریشه گرفته است. سردسیری و برف¬یر بودن حوزه هندوکش و بابا، همخوانی روشنی با سرزمین ائیرینم وئیجه (یرانویج) تاریخی دارد که گفته شده ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است. زمستانهای پر برف زمانهای گَینه، حدود ده ماه سرما بر مردمان این حوزه تحمیل می¬کرده است که در بسیاری از جاها به ویژه بامیکان برفها تا زمستان بعد مهمان کوه-ها بوده است.
ستیغ اوپائیری سئن، غرور تسخیر ناپذیری است که هیچگاه مسخّر دیوان قرار نگرفته که روزگاری هندوکش و روزگاری هنده¬کش بوده است. این کوه، بلندترین قله هندوکش است که به نام کوه شاهپولادی معروف است: «بلندی این کوه، مناسبتی با نام آن دارد، زیرا اوپائیری سئن، که از دو جزء ترکیب یافته، لفظا یعنی برتر از پرش شاهین. یعنی این کوه چندان بلند است که شاهین بلند پرواز هم بر فراز آن نتواند رسید.» (پور داود، 2535: 304)
فردوسی نیز به بلندای کوهی که سر به ابر می-ساید سخن گفته است:
یکی کوه بینی سر اندر سحاب/ که بر وی نپرید پرّان عقاب- فردوسی.
پارس فرهنگی و تمدنی
منظور از پارس در این تعبیر، هر جایی است که جوهره فرهنگ و تمدن پارسی در آن حضور داشته باشد. پس از آن که دین زرتشت به فرامرز «ائیرینم وئیجو» گسترش یافت، مجموعه سرزمینهایی که دین زرتشت را پذیرفته بودند، «پارس» خوانده شده است. شبیه آن که امروزه به مجموعه کشورهای اسلامی «جهان اسلام» یاد میشود، آن زمان، به گستره دیانت زرتشتی، پارس گفته میشده است. به تبع دیانت زرتشت پارسی، زبان اوستایی نیز در این اقلیم نفوذ یافته و ترجمه شده است که کمکم جایگزین زبان مادی و پهلوی گردید.
پارسی
پارسی، منسوب به اوپائیری سئن، اپارسن و پارس است. دین زرتشت و زبان این دین، به پارسی شهرت یافته است. چون کوه اوپائیری سئن،
خاستگاه دین زرتشت است، این دین به «دین پارس» و «پارسی» مشهور شد. انسان متدین به دین پارسی را «پارسا» میگفتند. بیشتر هم در ادبیات عرب¬ها به دین رزتشتی و سرزمین رزتشتیان، فارس و فرس گفته شده است. همراه با متن مقدس اوستا، زبان مکتوب آن نیز به سایر مناطق جهان، به ویژه غرب کویر نمک و جزیره نمای هند، گسترش یافته است. همان گونه که امروزه همراه ترجمه و تفسیر قرآن مجید، بخشی از واژه¬ها و تعبیرهای عربی به زبان پارسی دری راه یافته، همراه متن و تفسیرهای اوستا نیز زبان و واژگان اوستایی گسترش یافته است. البته باید یادآوری شود که واژه¬های اوستایی در این تحولات، دچار تغییراتی هم شده است، اما ریشه¬ اصلی آن در زبان و لهجه¬ی هزاره¬ها یافت می¬شود. این تغییر در واژه¬ها و همسان نمایی آن با زبان مردم عراق عجم، برخی را بر آن داشته است که گمان کنند این واژه¬ها اصالت پهلوی دارند. دین زردشتی به دلیل آن که از دامنه¬ کوه اپارسن برخاسته به نام دین پارسی مشهور شد، که قلمرو این دین را نیز پارسی و پارس نامیده¬اند.
دکتر محمد معین، از این تغییرات یاد می¬کند:
«چون در زمان ساسانیان زبان اوستا متروک شده بود، اگر آن¬را به خط پهلوی می¬نوشتند، تلفظ درست کلمات مقدس میّسر نبود، از این رو، چاره¬ یی اندیشیده، در الفبای معمول تصرفاتی کردند و مانند الفبای یونانی حروف مصِّوت را داخل حروف غیر مصِّوت نمودند و شاید هم در این عمل الفبای یونانی سرمشق شده باشد. الفبای اخیر، یعنی دین دبیری به اقرب احتمالات در قرن ششم میلادی یعنی چندی پیش از استیلای عرب تدوین گردید.»
(دهخدا، مقدمه، م. معین: 29)
زبان پارسی دری کنونی بازمانده زبان اوستایی است. دکتر محمد معین نیز زبان دری را زایده و بازمانده پهلوی نمی¬داند و از وجود زبان پارسی در کنار پهلوی، رایج می¬داند و دلایل فراوانی ذکر می¬کند که مهم¬ترین آن پختگی متون اولیه زبان دری است.
دهخدا، زبان اوستايي را مخصوص شرق می¬داند: «زبان اوستايي زبان نواحي شرق ايران است.» (دهخدا، ذیل واژه¬ی اوستايي)
دکتر محمد معین در باره زبان اوستا می¬نویسد:
«اوستا: این زبان، در زمان شاهنشاهان اشکانی و ساسانی، دیگر استعمال نداشت. باید دانست که این زبان، با زبان سانسکریت از یک ریشه است... از این که زرتشت در گات¬ها به گشتاسب مانند پادشاهی زنده خطاب می¬کند، لابد باید به زبانی سخن راند که شاه مشرق ایران بدان مانوس باشد. پس باید تصور کنیم که زبان اوستا در مشرق ایران هم مفهوم می¬شده است. برخی خاورشناسان این زبان را زبان باختری (بلخی) باستان [vieux bactrien] نامیده¬اند.»
(م. معین، مقدمه دهخدا: 27)
همان گونه که معین به درستی اشاره می¬کند، اشکانیان و ساسانیان زبان اوستایی را نمی-دانستند و بر اساس گزارش¬های تاریخی ساسانیان در محفل خصوصی¬ و خانوادگی¬شان به زبان ویژه جنوب و به تعبیر داکتر خانلری به زبان پهلوی سخن می¬گفتند. حضور شرح ترجمه¬های اوستا، بخشی از واژگان اوستایی را به غرب کویر منتقل کرد. به دلیل آن که زبان اوستایی زبان فرهنگ، دین و تمدن حوزه¬ ائیرینم وئیجه و تدوین شده بود، زبان دیوان و دفتر حکومت¬ها نیز بود. به دلیل گسترش تفسیر و ترجمه¬های اوستا، کم¬کم زمینه¬ پذیرش آن در چارچوب زبان پارسی دری فراهم شد.
همان گونه که مشاهده شد، اوپائیری سئن سرچشمه¬ بلخرود، هیرمند، مرو رود، هریرود و کابلرود است که از کوه¬های بابا و هندوکش جاری است. بنا بر این، پارس اصلی و نخستین، همان کوه¬های مرکز افغانستان امروز، یعنی «بابا» و «هندوکش» است و دین و زبان پارسی منسوب به این سرزمین است.
برخی، با واژه پارسی واکنش منفی نشان می¬دهند که از بیخبری از این ریشه¬ها ناشی می¬شود. زبان پارسی منسوب به خاستگاه اصلی این زبان، یعنی اوپائیری سئن و بامیان است. به دلیل گسترش دین پارسی به حوزه¬ غرب کویر، در زبان عرب¬ها، «فرس» و «فارس» خوانده شده است.»
شایان یادآوری است که نام کشور هند و رود سند هم از آپارشین و اپارسین گرفته شده است. چنین پذیرفته شده است که این ایرانیان بوده اند که سرزمین پهناور هندوستان و رود سند را نامگذاری کرده بودند. اما در کمتر جایی توضیح داده شده است که چگونه؟
ریچارد نلسن فرای دانشمند نامدار ایرانشناس در ریشه یابی پشتو و پشتون در ص. 76 می نویسد: «بسیاری از دانشمندان در قبال [فرضیه] نزدیک بودن «پکتی» های هیرودوت با پتان ها- دقیق تر پشتون ها/ پختون ها- افغان ها- گویندگان زبان پشتو اعتراض کرده اند. مورگنستر (Morgensterne) پیشنهاد کرد که پشتو (pasto) را برخاسته از کلمه پرسوانا یا پاَرسوانا (Parswana) یا پرسه- پارسه (parsa) [یا پرسا] دانست. گسترش وسیع نام پرسا، مشکل دیگری است که ما ناگزیر باید به آن بپردازیم». بیشتر محتمل به نظر می رسد که پارس نام تباری (اتنیکی) بوده باشد– نام قومی ایرانی زبان که به گستره استان فارس رفته و نام خود را بر آن گذاشته بود. در این حال، بخشی از این قوم تا مرزهای بین النهرین و شرق ایران رفته بودند.
اگر این فرضیه را بپذیریم، نه تنها سخن البیرونی در باره خویشاوندی تنگاتنگ خوارزمی ها و پارس ها، قابل درک می شود، بل که همگویشی زبان های پارسی قدیم و سغدی که در بالا از آن یاد کردیم نیز توجیه می گردد.
این فرضیه می تواند برای توضیح چنین نام های تباری چون پاکتیا (پکتیا)ی هیرودوت و پسینPasin های کوچرو که در قرن دوم میلادی از شمال به باکتریا (باختر) یورش آوردند؛ یاری رساند. نام پسین ها (که در منابع عهد عتیق آمده است) با نام پرس ها (پارس ها) یکی گردیده بود. این پارس ها همراه با خوارزمی ها در بافتار کنفدراسیون ماساگیت شامل بودند. آن ها همین گونه کوچرو یا کوچی ماندند و به سوی جنوب نشتافتند. کاری که برادران شان –پارس ها چندین سده پیش به آن دست یازیده بودند».
به هر رو، به گونه یی که دیده می شود، پشتون ها (پشتون های ابدالی) در واقع شاخه یی از پارسیان ایرانی تبار بوده اند که از بلخ و هرات به سوی رود سند شتافته بودند و چنین بر می آید که نام خود- اپارسین را بر رود سند و سرزمین آن گذاشتند. ترانسفارماسیون اپارسین به هند می تواند چنین صورت گرفته باشد- اپارسین- اباسین-اباسیند- سیند- ایند و در فرجام هند. می دانیم که به زبان پشتو تا همین اکنون رود سند را به نام اباسین می خوانند.
در پایان سزاوار یادآوری می دانم که به زبان روسی از گذشته های دور زبان پارسی یک زبان شناخته شده بوده است. در حالی که «دری» تنها در نیمه سده بیستم به عنوان همتاواژه پارسی نو به چشم می خورد. برای مثال؛ در کتاب «افغانستان: گزیده مقالات»، مسکو، 1924 در ص. 11 آمده است: «افغان ها به زبان پشتو یا پختو سخن می گویند که شاخه یی از زبان ایرانی است. مگر در دربار امیر، سرشناسان و در عرصه نوشتاری و بازرگانی امروزه زبان پارس معاصر چیرگی دارد.»
در ص. ص. 92 – 93 می خوانیم: «...زبان هایی را که باشندگان افغانستان به آن سخن می گویند، می توان به سه بخش تقسیم کرد:
أ- زبان های مربوط به گروه ایرانی
ب- زبان های هند و آریایی
ت- زبان های ترکی
زبان های مربوط به گروه ایرانی عبارت اند از زبان افغانی (پشتو-پختو) و گلچه(ghalca) پارسی.
یکی دیگر از پژوهشگران هم میهن در مقالتی زیر نام «ذكر نام زبان پارسى در پته خزانه» می نگارند: «در پته خزانه ۱۶۳ (سد و شصت و سه) بار نام زبان پارسی ذكر گرديده كه پنج بار به نام فارسى و ۱۵۸يك سد و پنجاه و هشت بار به نام پارسى درج است.
ناگفته نماند مجموع صفحات پته خزانه چاپ دوم- ۳۱۲(سه سد و دوازده صفحه، چهارده- صفحه بدون شماره و ۲۹۸- دو سد و نود و هشت صفحه با شماره بوده، كه مي شود گفت در هر دو صفحۀ پته خزانه يك بار نام پارسى ذكر گرديده است و در هيچ جايى از اين كتاب چيزى به نام درى ذكر نشده است، چون در هنگام نوشتن پته خزانه توسط عبدالحى حبيبى و شركاء، زبانى به نام درى در افغانستان رسميت نداشت، و آنچه مردم مى گفتند و مى گويند، زبان پارسى بود و است، و بس!
زبان پارسى در هند- زبان شاه ولى الله دهلوى، شاه عبدالعزيز دهلوى، عبدالقادر بيدل دهلوى، امير خسرو دهلوى، اقبال لاهورى؛ در تاجیکستان- زبان رودكى، كمال خجندى، لايق شيرعلى...، در ايران- زبان فردوسى، حافظ شيرازى، سعدى شيرازى، عمرخيام، رهى، لاهوتى، بهبهانى، زبان فرخزاد...و در افغانستان- زبان مولوى، سنايى، جامى، رابعه، خليلى، مخفى،... هيچ تفاوت و فرقى با هم ندارند.
نگاه شود به: حبيبى، عبدالحى، پته خزانه، پشتو تولنه، ۱۳۳۷خورشيدى، كابل.
- صفحه الف (مقدمۀ طبع دوم)، سطر ۱۰- فارسى.
- صفحه ب، مقدمۀ مدون و مصحح (مؤلف اصلى)، سطر ۲۳- پارسى.
- صفحه ج، مقدمۀ مدون و مصحح [مؤلف اصلى]، سطر ۵- پارسى.
- صفحه د، شرح رموز كتاب، سطر ۱۳- پارسى.
- صفحه ۳، سر صفحه و عنوان- پارسى.
- صفحه ۵تا صفحه 21 ، سر صفحه – پارسى.
- صفحه ۲۱، پاورقى از آخر سطر سوم- پارسى.
- صفحه ۲۳، صفحه 39 (سر صفحه) – پارسى.
- صفحه ۴۰، (پاورقى، سطر۷)- پارسى.
- صفحه ۴۱، سرصفحه و پاورقى سطر ۲۰- پارسى.
– صفحه ۴۳(سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۴۵، سر صفحه و پاورقى، سطراول- پارسى.
- صفحه ۴۷- [سرصفحه] – پارسى.
- صفحه ۴۸- پاورقى سطر ۴- پارسى.
- صفحه ۴۹- (سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۵۰پاورقى سطر ۸- پارسى.
- صفحه ۵۱- سر صفحه – پارسى.
- صفحه ۵۳- 58 (سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۵۹ – پاورقى سطر ۳- پارسى.
- صفحه ۶۰- سطر اول- فارسى.
- صفحه ۶۱- سر صفحه و سطر اول- پارسى.
- صفجه ۶۳- سر صفحه – پارسى.
- صفحه ۶۵، سر صفحه و پاورقى- سطر اول- پارسى.
صفحه ۶۷- 73، سر صفحه- پارسى.
- صفحه ۷۴- (سطر ۱۳)- فارسى.
- صفحه ۷۵- (سر صفحه) و سطر ۱۳- پارسى.
- صفحه ۷۷- (سر صفحه) پارسى.
- صفحه 78- (سرصفحه) پارسى.
- صفحه ۷۹- پاورقى سطر دوم- پارسى
- صفحه ۸۱- 103(سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۱۰۴- پاورقى سطر اول- پارسى.
- صفحه ۱۰۵- 111 (سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۱۱۳- سطر ۱۶- پارسى.
- صفحه ۱۱۵- 125صفحه(سر صفحه)- پارسى.
- صفحه۱۲۶- پاورقى سطر اخير- پارسى.
- صفحه۱۲۷- صفحه 185(سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۱۸۶- سطر ۱۱- فارسى.
- صفحه ۱۸۷- (سر صفحه) و سطر ۱۱- پارسى.
- صفحه ۱۸۹- 203 (سر صفحه)- پارسى.
- صفحه ۲۱۰- (تعليقات) سطر ۲۶- پارسى.
- صفحه ۲۱۸- (تعليقات) سطر ۴- پارسى.
- صفحه ۲۲۲- (تعليقات) سطر ۱۶- پارسى.
- صفحه ۲۳۱- (تعليقات) سطر ۲-13 -پارسى.
- صفحه ۲۳۳- (تعليقات)پاورقى سطر اول- پارسى.
- صفحه ۲۳۵- (تعليقات) سطر ۱۸- پارسى.
- صفحه ۲۳۹- (تعليقات) سطر ۶- پارسى.
- صفحه ۲۴۰- (تعليقات) سطر ۱۳- پارسى.
- صفحه۲۴۶- (تعليقات) سطر ۱۴و سطر ۲۳- پارسى.
- صفحه ۲۴۷- (تعليقات) سطر ۵- پارسى.
- صفحه ۲۴۸- (تعليقات) سطر ۱۰، سطر ۱۹- سطر ۲۰- پارسى.
- صفحه ۲۵۰- (تعليقات) سطرهای ۵ – 7-16-17-پارسى.
- صفحه ۲۵۸- (تعليقات) سطر ۹- پارسى.
- صفحه ۲۶۷- (نگاهى به نثر كتاب) سطرهای 1- 4 -5-8-پارسى.
- صفحه ۲۷۰، نگاهى به نثر كتاب، سطر ۷- پارسى.
- صفحه ۲۷۱، نگاهى به نثر كتاب، سطر ۱۹- پارسى.
- صفحه ۲۷۴، سطر ۲۹، نگاهى به اشعار كتاب- پارسى.
- صفحه ۲۷۵، نگاهى به اشعار كتاب، سطرهای ۸-۱۳- ۱۵- ۲۰- 21 - پارسى.
- صفحه ۲۷۶، نگاهى به اشعار كتاب، سطر ۲۱- پارسى.
- صفحه ۲۸۳، مراجع و مأخذ، سطر ۲۳پارسى.
- صفحه ۲۸۴، مراجع و مأخذ، سطر ۳۱- پارسى.
- صفحه۲۸۵، مراجع و مأخذ، سطر ۱۷- پارسى.
باید به چند نکته توجه داشت: 1. در بُعد تاریخی: پارسی دری یا پارسی نو نامی است که می توان آن را به زبان ما در پانزده قرن اخیر داد. اما قدمت پارسی به 25 قرن می رسد. یعنی پیش از اسلام، نام دری رواج نداشته است و نمی توانسته هم رواج داشته باشد. می شود سده اخیر فرمانروایی ساسانیان را مستثنی قرار داد. زیرا زبان دربار ساسانی را دری می خوانده اند. این در حالی است که حتا یک سند هم در دست نیست که پیش از اسلام در جایی از زبانی به نام دری نام برده شده باشد. دلیل آن هم روشن است. چنین زبانی در آن هنگام با این نام و نشان وجود نداشته است. زبان دری یا زبان درباری تنها پس از آن رایج شدن آن در دربار ساسانی می توانسته است پیدا شده باشد. روشن است در گستره یک امپراتوری اقوام و قبایل گوناگون با لهجه ها و گویش های گوناگون زندگی می کنند. برای افهام و تفهیم در یک گستره پهناور نیاز به نوعی زبان روان اسپیرانتو است. با توجه به این که زبان پارسی نو (که پسان ها در دربار ساسانی دری نام گرفت) نخست در درازای نزدیک به چهار سده از آمیزش زبان های پارسی خاوری و غربی در گستره ایران شرقی یعنی در در دو سوی رود آمو پرورش یافته بود (بدون این که کسی به آن نامی داده باشد)، بیشتر برای همه باشندگان ایران بزرگ قابل فهم بود تا زبان پهلوی ساسانی. از همین رو هم به عنوان زبان میان تباری پذیرفته شده بود. زبانی که برای همه باشندگان شاهنشاهی قابل درک باشد. اما در کل زبان های میانه و باستانی را نمی شود از موضع امروزعطف به گذشته کرد و آن را دری خواند. برای زبان های میانه و باستانی تنها باید از نام پارسی کار گرفت- پارسی. یعنی نمی شود زبان پارسی هخامنشی یا زبان پهلوی اشکانی را پارسی دری خواند. 2. باید توجه داشت که یکی نامی است که خود گویشوران زبان به آن می دهند (نام داخلی) و دیگری نامی که باشندگان سایر کشورها به آن می دهند (نام خارجی). در بیرون از ایران، همیشه تنها و تنها زبان ما یک نام داشته است: پارسی. اگر ادبیات چینی را ببینیم (پوسو) یا عربی (فارسی) یا هندی و ترکی و آسیای میانه و بالاتراز آن اروپایی در همه جا نام زبان ما را پارسی خوانده اند. (تنها در زبان عربی چند بار دری هم یاد شده است) در درون پشته ایران عوام زبان ما را تنها به یک نام می شناسند- پارسی. 3. دری یکی از نام های ادبی زبان ما بوده است که گاه همراه با پارسی و گاه هم به عنوان متمایز ساختن و بزرگداری از آن به عنوان زبان پارسی درباری یا زبان شاهواریاد شده است و در بیشتر موارد با ستایشگری از شکوهندگی آن یاد شده است. یعنی زبان برتر. در بسیاری از موارد می بینیم که هر گاهی که از زبان پارسی به عنوان پارسی دری یاد شده است، با نوعی تکریم و بزرگداری و ستایش و توصیف همراه بوده است. از همین رو هم بوده که دری را صفتی برای پارسی شمرده اند. و در پایان باید گفت که زبانی به نام تاجیکی وجود ندارد و زبان تاجیکی بار سیاسی دارد و پیش از دوره شوروی در هیچ جایی دیده نمی شود.
توشته : عزیز آرینفر