[ حسین کاشفی امیری]
درتاريخ انديشه ، تئوري " انتخاب طبيعي داروين" خيلي ديربعنوان مزبور پذيرفته شد . آيا اين تأخير در پذيرش ، بدليل آشكارسازي حقيقتي متضاد بود ؟ يا چون تمامأ موضوعي جديد درتاريخ علم بود؟ يا اينكه چون موضوع تئوري او تنها در مورد ويژگي هاي موجودات زنده بود ، يا اينكه چون دلالت برنتيجۀ نهايي يك عمل خلاقانه مي كرد بديهي فرض مي شد ؟ به نظر من هيچكدام ازموارد مزبور دليل تأخير نبود . داروين تنها نقش انتخاب را كشف كرد ، نوع خاصي از پديدۀ علت ومعلولي كه با سازوكار، لولۀ آزمايشگاهي حاوي الكترون حاكم برعلم آن زمان متفاوت بود . اصل مهمی كه به شكلي جديد مي توانست تنوع موجودات زنده ، امكان احتمالي منشأ حيات و بقاء آنها را توضيح دهد . بطوريكه در علوم فيزيك وزيست شناسي براي موضوع تحليل انتخاب طبيعي ، از قبل چيزكمي وجود داشت يا اصلا چيزي وجود نداشت. ( ب. اف . اسكينر)
سرانجام اينكه هيچ پديدۀ كامل ومقدّسي وجود ندارد مگراينكه فرآيند كمال آن پديده توسط مغز شما طي شده باشد.( آر.وي.امرسون)
استعاره اي از زمين شناسي:
دراوايل قرن نوزده زمين شناسان در بارۀ يك سئوال اساسي انديشه مي كردند . اينكه گودال هاي عظيمي مانند گرند كانيون در آمريكا و ويكوز جرج در يونان ( كانيون عميق ترين در دنياست ) درجهان چگونه به آن شكل درآمده اند ؟
جريان آب ثابت ونامتغيري كه درآن گودال ها جاري بود درايجاد چنان ساختار با عظمتي دخيل عنوان شد ، اما در ميانۀ قرن نوزده اينكه چنان جريان آب ملايمي توانايي ايجاد چنان دره ها و صخره هاي با عظمتي را داشته باشد بي معني به نظر رسيد . زمين شناس بريتانيايي چارلز ليل (1875-1797 ) نظريه اي ارايه داد مبني براينكه : حركت تدريجي آب در مدت زمان طولاني علت اصلي شكل گيري آن ساختار بوده است و به آن صورتي درآمده اند كه گويا سنگتراشي در زماني به زيباني آنها را تراشيده باشد . اين فرضيه گرچه دراوايل تمسخر آميز به نظر رسيد ، ولي در طول دو دهه مقبوليتي عام پيدا نمود .شخصي كه به واكنش انجمن علمي در ارتباط با اين تز ريشه اي چارلزليل نگاه عميقي انداخت طبيعي دان انگليسي چارلز داروين بود ( 1882 – 1802 ) . شرايط دانش زيست شناسي درحدود سال 1850 را در نظر آوريد . عرصه اي با تعداد بيشماري ازگونه هاي جانوري وگياهي در نهايت پيچيدگي ، و هر كدام ريزه كاري هاي عظيم وپيچيده اي را به نمايش مي گذاشتند . هر اقدامي كه براي تدوين يك تئوري واحد جهت " تنوّع خيره كنندۀ موجودات زنده " انجام مي شد با مقاومت اكثردانشمندان زيست شناس روبرو مي شد . اين تنوّع و گونه گونگي موجودات زنده بدون اشاره به ظرفيت هوش و دانشوري دانشمندان در كشف اين رموز، شكوه وعظمت خلقت خداوند را يادآوري مي كرد . داروين با استفاده ازمنطق رسالۀ " چارلز ليل " مبني بر تغيير تدريجي پديده ها در فرآيندي طولاني ، تئوري عمومي " تكامل تدريجي بيشتر موجودات زنده يا تغيير تدريجي سيماي موجودات را " از آن استنباط نمود و ارايه داد . او با سفر كارآگاهانۀ ذهن خود اين بينش را با ساير تجربيات فكريش تركيب كرد و تئوري معروف خود را ارايه كرد . داروين معتقد بود كه در هرگروه از گونه ها، آنكه توانايي زنده ماندن وغلبه بر كاستي ها و ناسازگاري هاي محيط خود بشود گونۀ متكاملتري را خلق خواهد كرد . در 22 ماه نوامبر سال 1859 كتاب " منشأ گونه هاي موجودات زنده " به فروش گذاشته شد ، كه در آن با متن زير دين خود را به " چارلز ليل " ادا نموده بود :
من بخوبي آگاهم كه در اين دكترين انتخاب طبيعي ، آنچه كه در بالا با مثالهاي ذهني تفهيم شد درموضوعات مشابه موضوع اين رساله وبينش مدرن و نجيبانۀ چارلز ليل در توضيح روشنگرانۀ تغييرات زمين شناسي ، مخالفت هايي ظهور خواهند يافت ، اما آناني كه در برابر اينكه: امواج آب را در حفر و تراشيدن دره هاي عظيم و غول پيكر در خطوط طولاني صخره ها ناكافي مي دانند ، عملأ بندرت چيزي براي ارايه دارند . انتخاب طبيعي فقط با حفاظت و انباشتن اصلاحات بينهايت كوچك ، قابل انتقال و سودمند ، براي زنده ماندن كاربرد دارد ، و مانند زمين شناسي مدرن كه اغلب نظريۀ " تراشيده شدن دره هاي غول پيكرسنگي توسط طوفان امواج بطور ناگهاني " را رد مي كند ، اتنخاب طبيعي نيز در توضيح خلقت موجودات ارگانيك جديد ، اصلاحات ناگهاني در ساختار آنها را دور خواهد ريخت .
چارلز داروين نويسندۀ كتاب " منشأ گونه هاي موجودات " كه مسيرتكامل در علم زيست شناسي را روشن كرد .
هميشه دلايل متعددي وجود دارند مبني براينكه : چرا در برابر ايده هاي بزرگ و جديد مقاومت وجود دارد ، كه در داروينيسم تشخيص و اشاره به آنها خيلي سخت نيست ، و از ديدگاه تفسيربسياري از مكاتب فكري و ديني و فلسفي نوعي بدعت و توهين به مقدسات تلقي مي شود . اما اين ايده صاعقه وار پخش شد چون وابسته به زياده روي در موضوعاتي تلقي شد كه به مشاهدات نامرتبط بودند . در سال 1872 در چاپ ششم كتاب " منشأ گونه هاي موجودات " داروين موضوع زير را اضافه كرد :
" به عنوان سوابق اوليه در حوزۀ بعضي از موضوعات ، گفته هاي پيشينيان راحفظ نموده ام ... جملاتي و گفته هايي ازعقايد زيست شناسان در مورد خلقت متفاوت گونه ها ، و بابت اظهار آن عقايد ، انتقادها و سرزنش هاي بسياري را نيز متحمّل شده ام . كه بدون شك در زمان اولين چاپ كتاب مزبور آن باورها ، باورهاي رايجي بوده اند .... بطوريكه درحال حاضر (منظور سال 1872) آن باورها از بنيان تغيير يافته اند ، و تقريبأ اكثر زيست شناسان قانون عظيم علمي تكامل را پذيرفته اند . كه در قرن بعدي ايدۀ بي همتاي داروين عمق بيشتري پيدا كرد . درسال 1869 ، يك دهه بعد از چاپ عمومي كتاب " منشأ گونه هاي موجودات " فردريك ميسچر فيزيكدان سوئيسي ( 1895- 1844) ذرات مادي موجود در هستۀ سلول سازندۀ " دي ان اي " را كشف كرد . در سال 1927 زيست شناس روسي نيكلاي كولتسف ( 1940 – 1872 ) آنچه را كه فيزيكدان سوئيسي كشف كرده بود " مولكول غول پيكر ارثي " ناميد ، گفتۀ او در اين زمينه اينست : مولكول مزبور تركيب شده از دورشته كه هريك از وسط با شكل و الگويي معكوس تكرار مي شوند . كشف او توسط بسياري محكوم شد ، كمونيسم كشف وي را تبليغات فاشيسم عنوان نمود ، و مرگ ناگهاني و غير قابل انتظار او به پليس مخفي شوروي نسبت داده شد . در سال 1953 نزديك به يك قرن بعد از چاپ اوليه كتاب داروين ، زيست شناس آمريكايي جيمز دي واتسون ( متولد سال 1928) و زيست شناس انگليسي فرانسيس كريك ( 2004-1916) مشخصات دقيق ساختمان دي ان اي را براي اولين بار معرفي كردند كه بصورت مارپيچي دوگانه از دو مولكول طولاني تاب خورده تشكيل شده بود . كشف با ارزش آن دو زيست شناس اشاره داشت به آنچه كه امروز تحت عنوان " تصوير 51 " شناخته مي شود ، كه توسط همكار آنها " فرانكلين روزاليند " با استفاده از اشعۀ ايكس گرفته شده است ، كه براي اولين بار سلول مارپيچي شكل و دوگانۀ دي ان اي را نمايش داد . بينشي كه در نتيجۀ تصوير فرانكلين حاصل شد ، باعث پيشنهادهايي شد كه اونيز بايد در جايزۀ نوبل واتسون و كريك شريك شود .
فرانكلين روزاليند با استفاده از اشعۀ ايكس تصويربسيار سنجيده اي از دي ان اي تهيه كرد كه بواسطۀ آن تصوير واتسون وكريك براي اولين بار ساختمان دي ان اي را توصيف نمودند . و آن تئوري بي نظيري بود كه مي توانست توصيف برنامۀ زيست شناسانۀ يك مولكول دي ان اي را نظم بخشيده وبصورت قانون دربياورد . كه براي سراسر حيات پايه اي ساده و زيبا بنيان نهاد . و برمبناي دو جزء با ارزش رشته هاي دي ان اي در هستۀ ارگانيزم هاي زندۀ رشد يابنده (كوچكترين حد تقسيم هستۀ سلول بدو قسمت بدون كم شدن كرموزم ها) ازيك برگ نازك سبزه چمن گرفته تا زندگي انسان را در برمي گرفت . اين ژرف نگري نه تنها عظمت تنوّع طبيعت راحذف نكرده بلكه ما را قادر ساخته تا ريشه هاي شگفت انگيز گونا گوني طبيعي و ساختارهاي مجموعه هاي عظيمي از موجودات را طبقه بندي نموده و از روي آن تمامي مولكول هاي مزبور را شناسايي نماييم .
سوار بر پرتوهاي نوراني:
در آغاز قرن بيستم دنياي فيزيك يك سري از آرمون های فكري ديگر ومتفاوتي را بنيان نهاد . در سال 1879 در آلمان پسري از پدري مهندس و مادري خانه دار متولد شد ، او تا سه سالگي شروع به صحبت نكرده بود و تا نه سالگي در مدرسه مشكلاتي داشته است . در شانزده سالگي در مورد گردش با سوار شدن بر پرتوهاي نوراني خيالپردازي مي كرد . اين پسر جوان ازتجربۀ رياضيدان انگليسي توماس يانگ ( 1829- 1773) كه در سال 1803 دركتابي آورده بود كه : پرتوهاي نور از امواج ساخته شده اند ، آگاه شده بود . استنتاج نهايي در آن زمان اين بود كه امواج نور بايد از طريق يك ميانجي ويا به عبارت ديگر از طريق محيط مادي سير كند .مانند امواج اقيانوس كه با استفاده ازمحيط مادي مولكول هاي آب و امواج صوت با بهره برداري از محيط مادي مولكول هاي هوا انتشار مي يابند . بنابر فرضيۀ دانشمندان محيط مادي اي كه نور در آن انتشار مي يابد را " اتر" ناميده اند . همچنين اين پسر جوان در سال 1887 از آزمايش هاي دو دانشمند آمريكايي به نام هاي آلبرت مايكلسن ( 1931- 1852) و ادوارد مورلي ( 1923- 1838) مبني بر تأييد وجود اتر آگاه بود . آن آزمايش بر پايۀ قياس گردش يك قايق پارويي در پايين و بالا رفتن در يك رودخانه بنيان نهاده شده بود . اگر با سرعت ثابتي پارو بزنيد واز ساحل رودخانه سرعت حركت قايق را اندازه بگيريد سرعت آن وقتي كه درجهت جريان رودخانه است سريعتراز وقتي خواهد بود كه برخلاف جريان پارو زده شود . مايكلسن و مورلي فرض را براين گذاشتند كه : نور با سرعت ثابتي در محيط اتر سير مي كند ( كه آن سرعت ، سرعت نور است ). آن ها نتيجه گرفتند كه : سرعت نور خورشيد وقتي كه زمين درمدار خود به سمت خورشيد در حركت باشد (مزيت نقطه اي در روي كرۀ زمين كه اين اندازه گيري در آن انجام مي شود )و وقتي كه در خلاف جهت آن از خورشيد دور شود قاعدتأ بايد متفاوت باشد ( با حركت دو برابري سرعت زمين ). اين همان چبزي است كه تأييد وجود اتر را اثبات مي كند . گر چه آنچه كه آن ها كشف كردند تفاوتي در سرعت نور نسبت به زمين گردنده ، صرف نظر از اينكه در مدار خود باشد يا نباشد ايجاد نمي كرد . كشف آن ها ايدۀ وجود اتر را رد كرد ، اما براستي چه چيزي درحال وقوع بود ؟ كه اين موضوع تقريبأ به مدت دو دهه بصورت يك رازي سر به مهر باقي ماند . تا اينكه خيالپردازي نوجوان آلماني مبني بر سفر در طول امواج نوراني با سرعتي مشابه ، قاعدتأ اين نتيجه را در بر دارد كه بايد : آن امواج مانند ، قطاري كه در راستاي جاده اي كه شما با سرعتي مشابه آن در حال حركت باشيد آن قطار بي حركت به نظر خواهد رسيد . ولي او تشخيص داد كه اين امر غير ممكن است . چون صرف نظر از اينكه شما در حال حركت باشيد يا نه ، سرعت نورثابت فرض شده است . بنابراين او چنين تصور كرد كه : با سرعتي كمتر از سرعت پرتوهاي نور ، سوار برآن پرتوها حركت كند . بنابراين اگر سرعت او 90 درصد نور فرض شود ؟ و اگر پرتوهاي نوراني همانند قطاری در حال حركت همراستاي او در نظر گرفته شود ، او نتيجه گرفت كه : پرتوهاي نوراني قاعدتأ بايد با سرعتي 10 درصد بيشتراز سرعت نور از او جلو بزنند . بعلاوه اين همان چيزي است كه هر مشاهده گري در روي زمين تمايل دارد تجربه نمايد . ولي مي دانيم كه براساس آزمايش مايكلسن – مورلي سرعت انتشار نور ثابت است . از اين قرار او لزومأ تمايل داشت كه حركت پرتوهاي نوراني جلو تر از خود را با حداكثرسرعت نور مشاهده نمايد . كه اين تصور اوبا فرضيۀ پيش گفته مغايرت پيدا مي كرد ، امكان پديدۀ مزبور چگونۀ ممكن است ؟ پاسخ سئوال ياد شده براي اين پسربچۀ آلماني كه تصادفأ نامش آلبرت اينشتين بود ( 1955 – 1879 ) بديهي مي نمود ، او با تبديل 24 ساعت شبانه روز به 26 ساعت پاسخ اين سئوال را داد . براي دانشمند جوان اينشتين ، سرعت زمان به روشني كند شده بود . كه دلايل خود براي كندي چرخش زمان را در مقاله اي كه درسال 1905 منتشركرد توضيح داد . اگرمشاهده گران در زمين به ساعت مرد جوان نگاه مي كردند ، چرخش عقربه هاي آن را ده واحد آهسته ترمي ديدند . حقيقتأ وقتي او به زمين برمي گشت ، بايد فقط ده درصد از زمان سپري شده را نشان مي داد ( براي لحظه اي ، افزايش و كاهش سرعت را فراموش كنيد ) . گر چه از نظراو ساعت او درست كار مي كرده و شعاع نوراني بعد او نيز با سرعت ثابت در حركت بوده است . كاهش سرعت ده واحدي زمان ( براساس ساعت زميني ) توضيح آشكاراين اختلاف نظر بود . در نهايت كاهش سرعت گذر زمان ، در حركت با سرعت نور به صفر ميل مي كرد ، بنابراين سفر در راستاي پرتو نور را ناممكن مي كرد . گر چه حركت با سرعت نور ناممكن بود ، اما برعكس از نظرتئوري حركت با سرعت بيش از سرعت نورو برگشت زمان در جهت عكس ناممكن نيست . اين نتيجه از نظر كارشناسان بي معني مي نمود . چگونه ممكن است با اصل قراردادن سرعت حركت برخي ، سرعت حركت زمان خود بخود كاهش يابد ؟ در واقع براي 18 سال ( از زمان آزمايش مايكلسن- مورلي) ، دانشمندان ديگر قادرنبوده اند براي اين نتيجه گيري اينشتين دانشمند كه از نظر او واضح مي نمود فرجامي بيابند . برخي ديگر از دانشمندان ، اين مسألۀ آخر قرن نوزدهم را به اسب افتادۀ كالسكه اي تشبيه كرده بودند كه بجاي كمك به حركت مجدد آن ، به پيش فرض هاي ذهني خود چسبيده بودند . ( كه احتمالأ شايد من مجاز باشم آن تشبيه را به " پرتو نوراني افتاده " تغيير بدهم .) اينشتين در دومين تجربۀ( آزمون ) فكري خود فرض كرده بود كه او و برادرش در فضا به پرواز درآيند . وآنها 186000 مايل از هم فاصله داشته باشند . اينشتين مي خواست با سرعت بيشتري حركت كند اما از طرفي تمايل داشت كه فاصله بين آندو يكسان بماند . ضمنأ او هر وقت كه بخواهد شتاب بگيرد به برادرش علامت نوراني بدهد . بنابراين او مي داند هر علامتي كه مي دهد يك ثانيه طول مي كشد تا به برادرش برسد ، براين مبنا پس از هر ارسال علامت نسبت به اولين شتاب گرفتن خود يك ثانيه منتظر مي ماند . هر زمان كه برادرش علامت را دريافت مي كند او فورأ شتاب بگيرد . بدين طريق دو برادر دقيقأ همزمان شتاب مي گيرند بنابراين فاصله آنها ثابت مي ماند . امّا اكنون در نظربگيريد اگر ما كه در روي زمين بوده باشيم پديده مزبور را چگونه مشاهده مي نماييم . اگر با فرض اينكه دو برادر ( كه آلبرت اينشتين در جلو فرض شود) ازما دور مي شوند از نظر ما كه در زمين ايستاده ايم مدت زمان رسيدن علامت به برادر بايد كمتر از يك ثانيه طول بكشد چونكه او به سمت نور در حال حركت است . همچنين بايد سرعت ساعت برادر آلبرت كاهش يابد ( بموازات افزايش سرعت او از نظر ما در نهايت فاصله آندو كاهش خواهد يافت) . به همين دلايل دو برادربهم نزديك ونزديكتر شده ودر نهايت ناگهان تصادم نمايند . با اين حال از نظر دو برادر فاصله آن ها همچنان 186000 مايل ثابت مي ماند . چگونه چنين اتفاقي مي تواند رخ بدهد ؟ پاسخ واضح اينست كه : آن فاصله ها درحركت موازي منقبض مي شوند ( بدون استدلال براي آن ). بنابراين برادران اينشتين به موازات افزايش سرعت به هم نزديكتر مي شوند . اين نتيجه گيري عجيب ايننشتين مبني برتفاوت سرعت گذر زمان شكست خورد و بيشتر شبيه به شوخي تلقي شد. در همان سال براين مبنا، تجربه يا آزمون ديگر فكري خود مبني بر چگونگي رابطۀ بين ماده و انرژي را معرفي كرد . درسال 1850 فيزيكدان اسكاتلندي جيمز كلرك ماكسول نشان داده بود كه نور از ذراتي درست شده است و در محيط غير مادي هم انتشار مي يابند . در زمان كودكي اسباب بازي داشتم كه تشعشع سنج نام داشت ، كه تشكيل شده بود از يك حباب شيشه اي خالي ازهوا شامل : حجمي شيشه اي متمايل و چهار پرّه متحرك كه حول محوري سوزني دوران مي كرد . يك طرف پرّه ها سفيد و طرف ديگر پرّه ها سياه بودند . قسمت سفيد پرّه ها نور را منعكس ، و قسمت سياه آن ها نور را جذب مي كرد . ( به همان دليل است كه : پوشيدن پيراهن سفيد در يك روز گرم ازيك پيراهن سياه خنك تراست.) وقتي كه نور بر وسيلۀ مذكور تابانده مي شد ، پرّه هاي با رويۀ سياه مي چرخيدند واز نور دور مي شدند . بنابراين دليل واقعي حركت پرّه هاي راديومتر (تشعشع سنج) انتشار فوتون هاي نور در محيط غيرمادّي ( خلاء ) را بروشني نشان مي داد . در نتيجه اينشتين تلاش كرد نشان دهد كه مقدار حركت تابعي است از جرم مادّه : مقدار حركت جنبشي آني هر جسمي برابراست با جرم جسم در شتاب حركت . بنابراين مقدار حركت يك قطاري كه با سرعت 30 مايل در ساعت حركت مي كند بسيار بيشتراست از مقدار حركت حشره اي كه با همان سرعت حركت مي كند . پس چگونه ممكن است براي ذره اي با جرم صفر مقدار حركت مثبت شود ؟ تجربۀ فكري اينشتين براي اثبات اين پديده شامل جعبه اي محصور و شناور در فضا بود بدين نحو كه يك ذرۀ فتون در داخل جعبه از سمت چپ آن بسمت راست ساتع مي شده است . براين اساس فتون ساتع شده از راست به چپ وقتي به فتون ساتع شده از چپ برخورد مي كرد ، ضرورتأ مقدار حركت كل آن بايد در مجموع حفظ مي شد . بعد از مقدار معيني از زمان ، برخورد فتون هاي ساتع شده از سمت راست جعبۀ شناور مقدار حركت آن به وضعيت اوليه برمي گشت . دوباره مقدار حركت سيستم حفظ شده جعبه از حركت باز مي ايستاد .
تشعشع سنج : با پرّه هاي چهارگانه كه وقتي نور به آن تابانده مي شد حول محور سوزني شكل خود چرخش مي كردند .
بسيار خوب ، امّا مزيت نظريۀ اينشتين در اين است كه : ناظرجعبۀ شناور از بيرون به آن نظاره مي كند . كه نه از بيرون جعبه به داخل آن ذره اي يا ماده اي جريان مي يابد و نه از داخل آن ذره اي به بيرون جريان مي يابد . بنابر سناريويي كه در بالا اشاره شد ، اينشتين مشاهده كرد كه جعبه حركتي جزئي به سمت چپ دارد و سپس توقف مي كند . طبق تحليل ما ، دائمأ هر فتون بايد جعبه را به سمت چپ حركت مي داد . از آنجائيكه هيچ اثر بيروني يا دروني بر جعبۀ حاوي فتون اعمال نمي شده است ، بنابراين مركز ثقل جرم آن در جاي اوليۀ خود باقي مي ماند . حال آنكه حركت از چپ به راست فتون داخل آن قادربه جابجايي مركزثقل جرم آن نمي باشد ، چون فتون ها جرم ندارند . يا اينكه آيا جابجا مي كند ؟ نتيجه گيري اينشتين اين بود كه : فتون حاوي انرژي ، و اندازۀ حركت دارد ، قاعدتأ بايد داراي جرم ويا چيزي هم ارز جرم نيز داشته باشد . انرژي حركت فتون كاملا هم ارز حركت جرم است . ما مي توانيم با تشخيص مركز ثقل جرم سيستم كه بايد درحين حركت فتون بي حركت بماند، هم ارزي مذكور را محاسبه نماييم . براساس نتايج محاسبات رياضي اينشتين نشان داد كه : جرم معادل است با انرژي و با يك ضريب ثابتي با هم در رابطه اند . اگرچه ضريب ثابت بدست آمده ساده بنظر مي رسيد ، اما عدد عظيمي از آب درآمد ، آن عبارت بود از سرعت نور به توان دو ( يعني 17 10 * 1.7 متر در مجذور ثانيه بعبارتي ديگر عدد 17 با 16 صفر جلو آن ) . به اين ترتيب فرمول معروف اينشتين را بدست مي آوريم E = MC2. بنابراين يك اونس ( 28 گرم ) از جرم ماده هم ارز است با 600000 تن تي ان تي . نامۀ دوم آگوست 1939 اينشتين به روزولت رئيس جمهور، او را با اين فرمول به ظرفيت بمب اتم در دورۀ اتم آگاه كرد . ممكن است تصور كنيد كه : اين موضوع قبل از زمان اينشتين نيز آشكار شده بوده است ، مبني براينكه آزمايشگراني نوشته بوده اند كه مواد راديواكتيو به مرور زمان جرمشان كاهش پيدا مي كرده است . اگرچه فرض مي شده آن مواد راديواكتيو حامل سوخت داراي انرژي بالايي بوده كه براساس همين سوختن مرتب سازي مي شده اند . در مجموع آن فرض اشتباه نبوده است ، دقيقأ آن سوخت سوزانده شده واقعأ همان جرم بوده است. اينكه چرا من اين كتاب را با تجربۀ ذهن ومغز داروين و اينشتين شروع نموده ام چند دليل دارد . اول اينكه قبل از همه ، آنها بودند كه قدرت شگفت انگيز مغز انسان را به نمايش گذاشتند . بدون هيچگونه ابزاري حتي قلم وكاغذ ، در اين تجربيات سادۀ ذهني وفرو رفتن و مجسم نمودن تخيلات خود ونوشتن معادلاتي ساده وزيبا در نتيجۀ تجربيات فكري ، اينشتين توانست فهم دنياي دو قرن قبل در مورد فيزيك و جريان تاريخ ( جنگ جهاني دوم) را دگرگون نمايد ، بدين ترتيب او رهنموني شد براي دوره اي بنام دورۀ اتم .حقيقت اين است كه : اينشتين به تعدادي ازكشفيات تجربي قرن نوزدهم اعتماد كرد ، حال آنكه آزمون های مزبور به تجهيزات پيچيده و غير طبيعي نياز نداشت . همچنين درست است كه اعتبار آزمون های بعدي تئوري هاي اينشتين از فناوري هاي پيشرفته بهره برده است ، و اگرفناوري هاي مزبور توسعه پيدا نكرده بودند امروزه شكوه واعتبار فرآيند ايده هاي اينشتين قابل اثبات نمي بود . اگر چه همان عوامل هم از ارزش حقيقي اين آزمون های مشهور فكري نكاسته بلكه قدرت انديشه انسان را بخوبي نمايان نموده است . در قرن 20 اينشتين به عنوان دانشمندي پيشتاز و برجسته مورد احترام قرار گرفت ( همچنانكه داروين به عنوان دانشمندي تلاشگر در قرن 19 مورد احترام بود )، حال آنكه رياضيات متناسب با تئوري هاي او هنوز كامل نشده بود . چون آن آزمون هاي فكري به خودي خود درست بودند . ممكن است شگفت زده شويم كه اينشتين نسبت به داشتن چه نوع ويژگي هايي با هوش تلقّي شده است . ما دقيقأ در فصول بعدي اين كتاب بحث خواهيم كرد كه آن خصوصيات چه بودند و او وقتي كه تئوري هاي خود را آشكاركرد با مغز خود چكار مي كرد ، و آن صفات و ويژگي ها در چه قسمتي از مغز مستقر هستند . همچنين تاريخ محدوديت هاي انديشه و تفكر انساني را بازگو خواهيم كرد . اينشتين توانست سوار بر پرتوهاي نوراني فرضي خود بدون سقوط در فضا سير كند ( گرچه او نتيجه گرفته بود كه در جهان واقعي سوار شدن بر يك شعاع نوارني غيرممكن است )، اما چند هزار نفر از مشاهده گران و متفكران قادر نبوده اند در بارۀ اين تمرين هاي نامتعارف عالي فكر كنند . شكست عمومي ، دشواري اين موضوع است كه بيشتر مردم كدام ايده را دور بريزند وكدام ايده را برتر بيابند بستگي به اين دارد كه كداميك با نگرش آ نها جور دربيايد و جفت شود . برخي نارسايي هاي ديگري نيز در اين زمينه وجود دارند ، كه در آ ينده بعد از آزمايش اينكه نئوكورتكس چگونه كار مي كند با جزئيات بيشتري بحث خواهيم كرد.
مدلي براي عناصر توليدكنندۀ انديشه در مغز( نئوكورتكس و تئوري تشخيص پديده ها توسط ذهن):
شايد مهمترين دليل اينكه چرا من معروفترين آزمون های فكري تاريخي را در فصل مقدماتي اين كتاب آورده ام ، اين باشد كه : ضمن ارج نهادن به قدرت مغز ، دستاورد مشابهي به بار آورد . همچنانكه خواهيد ديد ، نقش برجسته اي ازكار هوش انساني از لابلاي بعضي آزمون های سادۀ مغز نتيجه گرفته مي شود . فرض كنيد حادثه اي پيش بيايد ، آزمون های فكري يا راه حل هاي مغز ، مشي هاي خاصي اختصاص مي دهد . اگر انديشه هاي يك جوان بي پروا و تنبل بدون استفاده از هيچ ابزاري حتي قلم و كاغذ كافي بود تا انقلابي در درك ما از فيزيك راه بیاندازد ، پس به همان دليل اينكه بايد قادر باشيم پديده هاي مرتبط ومشابه را توسعه دهيم ، خيلي عملي ومأنوس به نظر مي رسد . نهايتأ ، آزمون انديشيدن و رويا پردازي هاي ما در هر لحظه از زندگي جاري و با ارزش اند . ما از لابلاي اين فرآيند چگونگي توليد فكرو ايده در مغز انسان و يادگيري خودكار مغز براساس آخرين مشاهدات واقعي و هنر خلق دوبارۀ فرآيندهاي مذكور مي توانيم مدلي براي ماشين هاي هوشمند بسازيم .
مأخذ:
How to create a mind
Chapter 1: thought experimentson the world
By kurzweil
منبع: آینده نگر