متن زیر، چندیست که در دست تهیه است، اما تغییرات روزانه در عالم سیاست و خاورمیانه، از انتشار این متن طولانی پیشگیری می کند. شاید بهتر است این پیشگفتار را منتشر کنم، تا بخش های بعدی که می خواهد به ریشه بپردازد، را در آینده ارائه کنم .
چندی پیش 120 نفر در پاریس به قتل رسیدند. تعداد بیشتری مجروح شدند. پیش از آن هواپیمای روسی بر فراز آسمان مصر منفجر شد و 220 نفر به قتل رسیدند، و چند روز بعد در تونس تعداد دیگری به قتل رسیدند. در این یادداست سعی می کنم به چند نکته که در عنوان این یادداشت آمده اشاره ای داشته باشم. متن طبق معمول طولانی، و برای عزیزانی که به دنبال موضعگیری سیاسی چند کلمه ای هستند، این نوشتار کاملا کسل آور و آکادمیک است، و به مواردی اشاره دارد که در نگاه نخست می تواند آزاردهنده، ارتجاعی و یا انحرافی به نظر بیاید، هدف نگارنده نه توهین به باورهای موجود است، و نه به دنبال آب طهارت ریختن بر اعمال افراد مسلح، و یا دین اسلام، و یا همسویی و همنوایی با رژیم خمینی زده است. هدف تنها یک امر است، باز کردن مقوله از دیدگاهی سوم، و بررسی ریشه ها .
پیش از شروع، لازم است موضع نگارنده روشن باشد. من هر نوع حمله مسلحانه، به هر شهروند بی سلاحی را محکوم می کنم. هر گونه بهانه و دلیلی – رادیکال و انقلابی، دینی و یا میهن پرستانه – در هر کشور، و توسط هر عنصری - سازمانی، دولتی و یا فردی – شدیدا محکوم و مردود است .
پیش درآمد
اتفاقی در پاریس رخ داده، و تمام فعالین سیاسی وطنی و خارجی از روی دست همدیگر کپی برداری کرده و بروز چنین واقعه ای را محکوم کرده اند. فعالین سیاسی وطنی، پس از محکوم کردن عملیات روز 13 نوامبر 2015، با اینهمانی کردن آنچه رخ داده، با آنچه رژیم ایران انجام می دهد، انگشت اتهام را به سوی رژیم نشانه گرفته و جنایت پیشگی رژیم را بار دیگر بازگو می کنند. برای این فعالین سیاسی، مقصر فقط رژیم اسلامی است چرا که بانکدار تروریسم است. در یادداشتها، تحلیل ها، و یا تفسیر های واقعه پاریس، کمتر کسی به نقش آفرینی دیگر بازیگران اشاره کرده، و دست داشتن آن بازیگران در این واقعه خونین را نادیده گرفته اند، شاید بخاطر اینکه سیاست (بازی) چنین حکم می کند که تمام آنچه که هست را نباید گفت، بلکه تنها به بخشی از صورت مساله پرداخت .
اگر موضوع فقط جنایت پیش رو باشد، قتل هر شهروند بی دفاعی در هر جایی از زمین محکوم است. و باید سخن را در همیجا خاتمه داد. اما اگر بخواهیم به ریشه یابی و چرایی این جنایت بپردازیم، و به این سوال بپردازیم که چرا بخشی از نسل جوان در قرن بیست و یکم به ارتجاعی ترین اندیشه حاضر پیوسته و می کشد و کشته می شود، پا را می بایست از موضع گیری انسانی و یا انتشار بیانیه سیاسی خلص فراتر نهاد و به آنچه رخ داده از منظری متفاوت پرداخت. بطور مثال، به این سوال پرداخته شود که «آیا دولت فرانسه و آمریکا و... مسئول این جنایت ضدبشری هستند یا نه؟ »
این سوال و نکته را رژیم بسیار حلوا حلوا کرده و می خواهد از کنار آن میوه سیاسی چیده، و از آب گل آلود ماهی بگیرد. در عین حال، نباید و نمی توان نقش آفرینی دیگر بازیگران را نادیده گرفت چرا که رژیم میوه چینی می کند. چنین نگاهی نه تنها انحراف از موضوع است، بلکه اذهان را هم منحرف می کند .
به نظر من، در کنار این فاکت که رژیم در جنایت و اشاعه افکار ارتجاعی ید طولایی دارد شکی نیست؛ اما نقش آفرینی غرب، قطر و عربستان سعودی در وقوع جنایات در پاریس و عراق و سوریهو افغانستان را نمی توان نادیده گرفت، تنها به این خاطر که رژیم اسلامی هم همین سخن را می گوید .
ریشه یابی واقعه 13 نوامبر، نه تنها مبحثی آکادمیک است و در نتیجه می تواند برای برخی از خوانندگان این سطور کسل آور باشد، بلکه می تواند موضعگیری برخی از فعالین مبارز برای دموکراسی را هم به چالش بکشاند. در این بخش از نوشتار، کوتاه سخنی ارائه دهم .
به عمد، می خواهم با مثالی چالش برانگیز و کمی بودار مبحث را باز کنم. پس آنروز (3 خرداد 1350) که ساواک به مخفیگاه رفیق فدایی، امیرپرویز پویان هجوم آورد، و او را در نبردی نابرابر به قتل رساند، بسیاری به خط و گرایش فکری او پیوستند. تاریخ را با سرعت ورق زده و به امروز می رسیم. و می پرسم وقتی در 18 نوامبر عبدالحمید اباعود، در نبردی نابرابر به قتل رسید، چه کسانی به او خواهند پیوست، و شعار رهت ادامه دارد را سرخواهند داد؟ در اینجا، نمی خواهم از اندیشه ارتجاعی ابوعود دفاع کنم، و یا اینکه تفکر انساندوستانه رفیق پویان را همطراز با راهکار اباعود بدانم. اینگونه قیاس نه تنها کودکانه است بلکه غیر علمی است چرا که یکی در برابر دشمن خلق ایستاد، و دیگری انسانهای بی سلاح و دفاع را مورد هدف قرار می دهد. اما، نتیجه در عالم واقع، و در میان هواداران و انسانهایی که آمادگی جذب دارند، یکی خواهد بود. باورمندان به اندیشه ارتجاعی، اباعود را فراموش نکرده و راه او را گرامی خواهند داشت. این اولین گام برای کادرگیری است. اما چرا؟
چرا بخشی از جامعه باورمند به اندیشه اسلام، که در فضا و محیط لیبرال دموکراسی بزرگ و پرورده شده، تا به این اندازه به اندیشه ای ارتجاعی و مادون قرون وسطایی گرایش پیدا می کند؟ برخلاف بسیاری که ریشه را در پیدایی جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم بین المللی، می جویند، بر این باورم رژیم و اسلام خمینی زده تنها یکی از بازیگران است .
قرن ها پیش از نظام جهل و جنایت، مشکل حاضر در خاورمیانه وجود داشت. بذر نهالی که امروز در حال رشد و نمو است، سالها پیش کاشته شده است .
نگاهی به گذشته
برای روشن شدن مقصود، بهتر است به 600-500 سال پیش و دوران انگیزاسیون (تفتیش عقاید) نگاهی گذرا بیندازیم .
ترکمادای کشیش، در دربار فردیناند اول پادشاه کاستیا (در آن دوران اسپانیا به شکل کنونی یکپارچه نبود. بخشی از آن ارگون و کاستیا که در اختیار مسیحیان کاتولیک و بخشی دیگر از آن در اختیار مسلمانان مور،.... بود) به آموزش شاهزاده ایزابلا پرداخت. پس از مدتی که ایزابلا و فردیناند (دوم) با هم ازدواج کردند، ترکمادا به خانواده سلطنتی نزدیک تر شد، و به مرور زمان با طرحی برای یکپارچه کردن تمامیت اسپانیا نظرات مذهبی (مسیحی) خود را با سیاست درآمیخت. پس از چندی، فردیناند و ایزابلا بر مورهای مسلمان تاختند و عاقبت آنها را از خطه اندلس اسپانیا بیرون راندند. این پیروزی بهانه ای برای گسترش هرچه بیشتر سلطه طلبی ایزابلا و فردیناد بر منطقه تحت نفوذ پاپ شد. در این راستا، مذهب بمثابه ابزاری برای سرکوب مخالفین، زرمداران، و طبقه زحمتکش بکار گرفته شد، و دادگاه های تفتیش عقاید آغاز بکار کردند .
بخشی از قربانیان این جنایات، باورمندان به دین یهود بودند، چرا که بسیاری از صرافان، رباخواران، زمین داران و کسبه با نفوذ را یهودیان تشکیل می دادند، و طبیعتا نابودی آنها به تصرف مال و ثروت این قربانیان می انجامید. بخش عظیمی از اندلس، و کاستیا را یهودیان (مستمند و بی بضاعت که قربانی مال اندوزی رباخواران و صرافان شده بودند) تشکیل می دادند، و چون نمی خواستند به مسحیت بگروند، دست به مهاجرت زدند، و به کشور همسایه پرتغال گریختند. در مسیر راه، بسیار سختی کشیدند و بسیاری از آنها هر چه به همراه داشتند، از جمله جان را از دست دادند. سرنوشت یهودیان (سرگردان) درپرتغال، چندان بهتر از اسپانیا نبود. بسیاری دیگر از مهاجران (همچون مهاجران سوری امروز) به قتل رسیدند، بسیاری از کودکان یهودی از خانواده جدا شدند، و بسیاری از زنان یهودی مورد ظلم قرار گرفتند، و زخمی عمیق بر بدن یهودیان وارد آمد که هرگز فراموش نشد .
بخشی از یهودیان توانستند از اسپانیا و پرتغال گریخته و از طریق دریا به شهر های اصلی عثمانی (ترکیه امروزی) وارد شده و به مرور زمان در خطه تحت سلطه عثمانیان، از جمله سرزمین خاورمیانه عرب نشین که امروزه به فلسطین مشهور است، ساکن شدند .
با ورق زدن سریع برگهای تاریخ، به سالهای 1851 می رسیم. در این دوران، صهیونیسم که در اروپا ساماندهی می شد، به خرید بخشهایی از زمینهای زراعی عرب نشین پرداخت. (من به عمد از نام منطقه که امروزه به اردن و سوریه و فلسطین و مصر و عربستان مشهور است خودداری می کنم، و فقط به خطه عرب نشین بدون اشاره به مذهب و دین ساکنین اشاره دارم). ناگفته روشن است که در آن دوران، فئودالیست ها و ملاک (عرب) صاحب اختیار مال و جان زارعین و ساکنین قصبه ها و شهرک ها بودند. صاحب و مالک بخش عظیمی از این خطه چند شیخ عرب بیشتر نبودند. در عرض چند سال صهیونیستها با خرید زمین ها (که سند مالکیت مشخصی هم نداشت)، نه تنها صاحب زمین شده بودند، بلکه این زمین ها را هم آباد و قابل اسکان کرده بودند. درآمد فروش محصولات باغی و یا پنبه (بخصوص پس از اینکه کشت پنبه در آمریکا بخاطر جنگهای داخلی متوقف شده بود) سر به میلیون می زد. عربهای ساکن در این خطه، هر روز فقیر تر و یهودیان مالک بر این زمینها هر روز متمول تر و پر قدرت تر می شدند. این قدرت بخصوص پس از اینکه سلطان عثمانی هرکس که زمینی را آباد می کرد را بعنوان مالک زمین به رسمیت شناخت، بسیار بیشتر شد .
دیپلماسی صهیونیسم در غرب، ورود مهاجرین از روسیه به سرزمین معبود (بخاطر ظلمی که در روسیه بر یهودیان می شد)، قدرت گیری آمریکا پس از جنگ جهانی اول، گسترش سازماندهی یهودیان در آمریکا، عملیات چریکی یهودیان ساکن در این خطه علیه قوای نظامی امپراتوری بریتانیا، و البته شعار معروف «سرزمین بی ملت برای ملت بی سرزمین» (منظور یهودیان، و خطه بی در و پیکر خاورمیانه پس از سقوط عثمانی و آلمان)، بالفور را هرچه بیشتر تشویق کرد که با طرح تأسیس کشور اسرائیل برای ساکنین یهودی در آن سرزمین موافقت کند .
یهودیانی که خود قربانی زورگویی مذهبیون مسیحی در اسپانیا، پرتغال، و روسیه بودند، حال خود دست به قتل و کشتار اعراب ساکن در فلسطین می زدند، و تخم نفرت هرچه بیشتر در دل اعراب و مسلمانان ستمدیده کاشته می شد. این بذر نفرت پس از جنگهای 1967 و 1973 که به اشغال بخش بزرگی از سرزمین عرب نشین انجامید، به نهالی کم شاخ و برگ تبدیل شد، و داستان ظلم و ستم و اشغال سرزمین، توسط یهودیان، نسل به نسل در منطقه خاورمیانه بازگو شد، تا به آن حد که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، فرهیختگان و نیروهای رادیکال در ایران هم به دفاع از ساکنین و نهادهای مدافع حقوق فلسطین، ساماندهی شدند .
بخش معمم مسلمان (معروف به روحانیون)، به دفاع از برادران فلسطینی، در نجف و قم و قاهره و شام، به تبلیغات ضد یهودی پرداخته و این نهال را هر چه بیشتر با خون جوانان فلسطینی آبیاری می کردند. نهال نفرت، پس از کشتار در صبرا و شتیلا (1982)، و حملات بیشمار یهودیان به مردم بی دفاع و محصور در غزه و کرانه غربی نه تنها در فلسطین (کنونی) بلکه در سطح خاورمیانه بازتولید می شد. دیگر تنها اعراب ساکن در اسرائیل کنونی و سرزمین اشغال شده نبودند که علیه اشغالگران بر می خاستند، بلکه نفرت همگانی شده بود، بخصوص که رسانه جمعی، رادیو و تلویزیون و روزنامه ها، جای اعلامیه های پلی کپی شده و دست نویس را می گرفتند، و اخبار از طریق میدیا و تلفن به سرعت پخش و اعلام می شد .
چنانکه ملاحظه می شود، تا این مقطع از زمان، جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم، وجود خارجی نداشت، و یا اینکه، از قدرت و نفوذ امروزی هنوز برخوردار نشده بود. البته پس از تصاحب قدرت در سال 1979، به ساماندهی نهادهای ضربت در غزه، و سوریه و لبنان پرداخت، اما پیش از 1979، مشوق آنچه امروزه به آن تروریسم (اسلامی) می نامیم، رژیم اسلامی نبود. مشوق هر عمل تروریستی توسط اعراب، موجودیت اسرائیل، و بی تفاوتی غرب به مشکلات مردم عرب و سرزمین اشغال شده بود. با طرح سوالی به مبحث ادامه می دهم. آیا عکس العملهایی همچون عملیات سپتامبر سیاه (1972) در مونیخ، و یا عملیات مشابه از سوی این گروه فلسطینی و یا آن سازمان فلسطینی قابل درک و پذیرش است؟
به نظر من، اشتباه است اگر انگشت اتهام را فقط و فقط به سوی باورمندان به خط داعش و یا جمهوری اسلامی و یا .... نشانه بگیریم، چرا که تنها به بخشی از عاملین جنایت نشانه گرفته ایم و به ریشه نپرداخته ایم .
فرض گرفته شود داعش، همانطور که القاعده، ساقط شد، نابود شود؛ آیا مشکل منطقه خاورمیانه حل می شود؟ و یا اینکه، فرض گرفته شود که منطقه خاورمیانه توسط مسلمانان مدره و یا لیبرال حکمرانی شود، آیا مشکل مردم منطقه حل شده است؟ به نظر من خیر. چرا که این فقط بخشی از مشکل است .
فراموش نکنیم که عاملین جنایت در پاریس؛ بزرگ شده و شهروند کشورهای غربی هستند. سوال اینست که چرا و چگونه دست پرورده غرب و لیبرال دموکراسی، به اندیشه ای قرون وسطایی باورمند می شود؟ آیا لیبرال دموکراسی نمی تواند این بخش از جامعه را جذب تفکر خود کند، و یا اینکه نمی خواهد؟ به نظر من، نمی توان فقط و فقط اسلام و قران و قرائت ارتجاعی از آن را عامل دانست. من با این نگاه که بنیادگرایی تنها عامل است، به معنی دقیق و لغوی آن، مخالفم. طبیعتا اسلام و اندیشه ارتجاعی بخشی از عوامل است، اما تنها عامل نیست؛ چرا که همین تفکر و همین جوان باورمند به اندیشه ارتجاعی و همین کشتار در فلسطین و .... در دهه های پیش از جمهوری اسلامی هم بوده اند، اما آن اندیشه نمی توانست تا به این حد تهییج کننده نسل جوان دوران خود شود. آری، بذر نفرت در دلهای جوانان کاشته می شد وقتی اخبار مربوط به صبرا و شتیلا را می خواندند، و یا در تلویزیون می دیدند، اما تا به این حد برانگیخته نمی شدند. پس چه عامل موثری توانسته چنین نفوذی بر اذهان و افکار این نسل بگذارد که به چنین عملیاتی دست می زنند؟
پاسخ در یک کلام ساده است. شکست تمام راهکارهای پیشین برای احقاق حقوق در میان اعراب و مردم ستمدیده کشورهای وابسته به اقتصاد کشورهای پیشرفته. شکست بهار عربی در بطن، و استفاده ابزاری غرب از به پا خاستن مردم در خاورمیانه و آفریقا و بخش بزرگی در آسیا، مسلمانان ستمدیده را متقاعد کرده که تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است، با این تفاوت که نگرش رهبران این مردم، از نگاهی قرون وسطایی برخوردارند. در اینجا، به خطا رفته ایم اگر به مسلمان مدره و مسلمان مرتجع بسنده کنیم، چرا که مسلمانان مدره، در منتها الیه، موضعی که غرب و اسرائیل را محکوم و عامل جنایت بشناسد، نخواهند گرفت، و این عدم موضعگیری اصولی از سوی مسلمانان مدره، فضا را در اختیار رژیم اسلامی برای مانور می گذارد .
جنایت و کشتار بوکوحرام و داعش و القاعده و طالبان در عراق و سوریه و افغانستان، و حال در پاریس و مالی طبیعتا محکوم است. بدون شک، عکس العمل کور این مرتجعین را نمی توان با به پاخاستن مبارزین فلسطینی الفتح در یک کفه ترازو سنجید، اما ریشه تمام مبارزات در یک زمین مشترک نهفته است؛ در زمین دادخواهی علیه ظلم و بیداد زرداران و زورمداران. نوجوانانی که طعمه دیو اندیشان شده و در عملیات انتحاری خود و جمعی بی دفاع را به خاک و خون می کشند؛ بر این باور هستند که صدای شکستن اندام کودکان بی دفاع در سرزمین اشغالی فلسطین، و یا له شدن اندام ریز نقش دخترکان تن فروش در تایلند، و یا میلیون ها عراقی و سوری و افغانی آواره از خانه و خانواده را فریاد می زنند. به مردم ساکن در غرب نگاه کنیم؛ سیاه چردگان و مسلمانان ستمدیده تر از دیگران کوله باری از سکوتی معنادار با خود حمل می کنند. سکوتی که روزی به انفجاری غیرقابل کنترل تبدیل خواهد شد، و عبدالحمید اباعودها از آستین مرتجع ترین رهبران سیاسی بیرون خواهند زد. آنچه سپتامبر سیاه کرد، نمونه ای از سرباز شدن آن انفجار غیرقابل کنترل است که با رشدی تصاعدی به آنچه در پاریس به وقوع پیوست، انجامیده است، و به جنگی فرسایشی مبدل خواهد شد .
فقر، خیابان خوابی، تن فروشی، اعتیاد، آسیب های اجتماعی، در جهان ستمدیده، احساسات هر جوانی را بر می انگیزاند، و از عبدالحمید اباعودها اسطوره می سازد. لعن و نفرین کردن اسلام، و یا ایزولاسیون مسلمانان از سوی غرب نشینان، نه تنها احساسات جوانان را جریحه دارتر می کند، بلکه آنها را بر باور خود که تنها هستند و یاری رسانی نیست، استوارتر می کند. جهان سرمایه و زر و زور، دهه هاست که بذر نفرت را در دلها کاشته است. منبع تبلیغات برای جوانان به تنگ آمده، بی بی سی و صدای آمریکا و فرانسه 24 نیست، بلکه سایت های درونی، و شبکه های اجتماعی است که سخن را آنگونه بیان می کند، که باید بیان شود. جهان زر و زور در حال ایجاد کانالها و ابزارهای نوین برای تفتیش عقاید است. قوانین متعدد تازه تصویب همگی در راستای کانالیزه کردن اطلاعات و تفتیش عقاید است. سوال دولتها از گوگول و فیسبوک در این خلاصه می شود که چه کسی، چه چیزی گفت و یا نوشت و یا فکر کرد، و چه باوری دارد .
اسلام ستیزی راهکار نیست. نفرت زدایی از ستمدیدگان، تنها راه است .
عوامل
برای ریشه یابی می بایست به چند عامل توجه داشت، که فعلا و برای کوتاهی سخن، به سرتیتر ها می پردازم:
عامل فرهنگی (از جمله گسترش افکار وهابیون، شیعه در منطقه )
عامل ابزاری (از جمله شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و تویتر و ...)
عامل سیاسی (سلطه جویی رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و قطر، و اسرائیل در منطقه و بهره گیری غرب از آن )
عامل اقتصادی (گسترش فقر بی حد در پاکستان، آفریقا، و کشورهای عربی خاورمیانه )
عامل انسانی (انتقال حس نفرت و انزجار از نسل به نسل در محیط خانواده و مدارس )
راهکارهای حداقلی
تقلیل برخوردهای راسیست در سطح شهرهای غربی
ایجاد شغل و مسکن برای اقلیت های ملی و نژادی و مذهبی
توقف ایجاد تشنج در خاورمیانه از سوی غرب، و احترام به خواست ملل ساکن در منطقه
توقف یاری رسانی به اسرائیل و محکومیت سرکوب مردم سرزمین های اشغالی
توقف یاری رسانی به رژیم های عربستان و جمهوری اسلامی ایران و تحریم اقتصادی این دو رژیم تا پایان تشنج زدایی از سوی این دو
آنچه در پاریس رخ داد، تبلوری از جنگ جهانی استثمار شوندگان علیه اشتثمار کنندگان است که توسط مرتجعین به انحراف کشانده شده است. نیروهای رادیکال و مترقی می بایست آن را به مسیر واقعی خود بازگردانده، و مبارزه فرهنگی علیه تاریک اندیشی را توسعه دهند .
در ادامه به مباحثی که فکر می کنم به این مقوله مرتبط هستند، خواهم پرداخت، از جمله :
مدینه فاضله، داعش، رژیم اسلامی، اسرائیل، و استراتژی شُک و وحشت
علی ناظر
آبان 1394 30
ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – بخش دوم
در این سلسله نوشتار به سه عامل پرداخته می شود. ایدئولوژی، رهبران، و جهانخواری زراندوزان و زورمداران، و این سوال مطرح می شود که کدامین از این سه عامل توانسته جوان غرب نشین را تا به سرحد ارتکاب جنایتی جنون آمیز بکشاند .
در این بخش، به نقش آفرینی رهبران در زمینه سازی بستر تروریسم، تمرکز نشده است، بلکه به دلایل جذب جوانان باورمند، به گروه های رادیکال اسلامی پرداخته شده است. در بسیاری از مواقع تاریخ ثابت کرده است که رهبران با دروغ و تزویر و یا بزرگنمایی توانمندی های خود، و یا آموزه های اسلام، اذهان عمومی را مهندسی کرده اند. این یک واقعیت است که خمینی مزورانه می گوید در اسلام حجاب اجباری نیست. اما این خمینی نیست که اسید بر صورت زنان ایران می ریزد. بنابراین، می بایست به این نکته پرداخت که در ذهن و فرهنگ آن جوان اسیدپاش چه می گذرد که دست به چنین جنایتی می زند؛ و یا چگونه دخترکی جوان آنچنان متأثر می شود که با عملیاتی انتحاری خود و جمعی انسان بی دفاع را در بازار و خیابان نابود می کند. آیا سخنان دونالد ترامپ نامزد انتخابات مقدماتی حزب جمهوری خواه که خواستار توقف «کامل» ورود مسلمانان به آمریکا می شود، اینگونه عکس العمل ها را کلید می زند؛ بخصوص که جمعیتی از مردم آمریکا از او حمایت می کنند؟
طرح پرسش آسان است اما فورموله کردن پاسخ برای نگارنده، بسی دشوار. پیش از این نوشته ام و تکرار می کنم که با «جوّگیر» شدن موافق نیستم، و به این باور ندارم که جوانی بر اثر مراودات فیسبوکی و یا همزیستی و همنشینی با آمران جنایات، رادیکالیزه شده و «جوگیر» می شود. ریشه بسی عمیق تر از یک سئانس ساده تبلیغاتی و یا شستشوی مغزی جوانان توسط چند رهبر مرتجع و منحرف، و یا حتی رادیکال، است. به یک دکترین نگاهی گذرا داشته باشیم .
شُک و وحشت
در سال 1996، اوولمان و وید، دکترین شُک و وحشت (Shock and Awe) را به بحث گذاشتند. هدف از این دکترین نظامی را می توان چنین خلاصه کرد: دستیابی به سلطه ماکزیمم در حداقل زمان (Achieving Rapid Dominance). من در اینجا به چند و چون دکترین شُک و وحشت از جنبه نظامی نمی پردازم، بلکه با نگاهی گذرا به این دکترین، مبحث مشخص دیگری را نتیجه خواهم گرفت .
اوولمان و وید، بحث را چنین آغاز می کنند که آمریکا می تواند در هر جنگ کوچک و بزرگی موفق شود، و برای چند دهه آینده، کشوری وجود نخواهد داشت که بتواند توانمندی نظامی آمریکا را به چالش بکشاند؛ اما مشکلی که در پیش رو است، جنگ کلاسیک نیست، بلکه جنگهای ناموزون و نامتقارن، از جمله برخورد با تروریسم است. اوولمان و وید، آنرا عملیات غیر کلاسیک (Operations Other Than War (OOTW)) می نامند. هدف ساده است – کنترل .
عملیات باید آنچنان تأثیری بر دشمن بگذارد که دشمن به لحاظ فیزیکی و روانی کاملا عقیم شود. ناتوان شدن دشمن (از این به بعد به جای دشمن می نوسم مخاطب) نه تنها او را از عکس العمل فیزیکی و دفاعی باز می دارد، بلکه به لحاظ روانی مخاطب را از تصمیم گیری سریع و حساب شده هم خلع سلاح می کند.
این جملات را که اوولمان و وید می گویند، با هم مرور می کنیم :
برای دستیابی به سلطه ماکزیمم، می بایست شرایطی تحمیل شود که بتواند ایجاد شُک و وحشت کرده، و مخاطب را متقاعد کند که دیگر کاری از او بر نمی آید. این عملیات حتما موفق می شود. برای موفقیت چنین عملیاتی می بایست از دروغ، تزویر، صحنه سازی، خاک به چشم مخاطب ریختن، اطلاعات غلط دادن، و... تا حد غیرقابل تصوری بهره جست. (1 )
به زبانی ساده تر، شُک و و حشت، می بایست با سرعت کامل، کنترل محیط را آنچنان به دست بگیرد که مخاطب کاملا فلج (فیزیکی و ذهنی) شده و نتواند از اتفاقات پیرامونش جمع بندی دقیق ارائه دهد، و در تاکتیک و در استراتژی قدرت مقاومت را از دست داده، و خود را کاملا عاجز از تصمیم گیری دیده و به آنچه روی می دهد، و تصمیماتی که برای او گرفته می شود تن دهد. پیشنهاد دهندگان این دکترین، شُک و وحشت را همطراز و همسنگ انداختن بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما، تعبیر می کنند، و ادامه می دهند که پروسه شُک و وحشت باید مخاطبین را مانند قربانیان هیروشیما، گیج و بیچاره و مستاصل کند .
با مثالی خیلی ساده، منظور خودم را بیان می کنم. فرض بگیریم که من می خواهم به بانکی در روز روشن، و پیش روی همه،دستبرد بزنم. اگر در حین سرقت، مغازه همسایه آتش بگیرد، کلیه توجهات جلب آن آتش سوزی می شود؛ و اگر در این آتش سوزی چند کودک هم در آتش محصور شده، و پدر و مادرشان در خیابان شیوه و زاری کنند، توجه مسوولین حفاظتی بانک بیشتر منحرف خواهد شد .
در این مثال، مهم نیست که یک مغازه آتش می گیرد، یا آپارتمانی در طبقه دوم،و در کوچه ای تنگ که امکان ورود ماشین آتش نشانی کم است، به آتش کشانده شده است. مهم نیست که کودکان در آتش می سوزند یا نه، مهم این است که اذهان فلج شوند، قدرت تصمیم گیری کم شود. مهم نیست که چند نفر کشته می شوند، مهم اینست که خون جلوی چشم را گرفته و ذهن کور شود .
کودکانه است اگر تصور شود که عملیات مورد نظر بدون هیچ مطالعه و برنامه ریزی مشخصی انجام می شود. پیشنهاد دهندگان این دکترین، تأکید دارند که پیش از ورود به چنین پروسه ای، می بایست کلیه جوانب در نظر گرفته شود. تاریخ و اتفاقات تاریخی بررسی شود. کمبودهای فیزیکی و روانی مخاطب مورد بررسی قرار بگیرد. به چه چیزهایی حساسیت دارد، و چه مواردی در طول تاریخ توانسته مخاطب را برآشفته کند. اوولمان و وید، این گام شناخت از مخاطب و شرایط حاضر و گذشته محیط را گام اول شُک و وحشت می نامند؛ و برای عملی شدن شُک و وحشت، چهار گام پیشنهاد می کنند: دانش، سرعت عمل، ابتکار فوق العاده و کنترل (2 )
برای موفق شدن این پروسه، متدلوژی پیشنهادی بر بررسی راهکارهای متفاوت و آنالیز بازده های این راهکار تأکید دارد. بنا به اوولمان و وید، نباید فقط یک راهکار از ایجاد شُک و وحشت بررسی شود، بلکه پس از بررسی راهکارهای متعدد، می بایست هرکدام که بیشتر از بقیه ایجاد شُک و وحشت می کند را انتخاب شود .
شاید لازم باشد که در اینجا یک اشاره کوتاهی به تئوری توطئه بکنم. متدلوژی و عملیاتی کردن شُک و وحشت، اصولا ربطی به تئوری توطئه ندارد. شُک و وحشت، یک مبحث علمی است که در سال 1996 پیشنهاد شده، در عراق به کار گرفته شده، و ثمرات مثبت و منفی خود را داشته است. در اینجا، صحبت از یک تئوری خیالی و فرضی و ذهنی نیست که مثلا فلانی و بهمانی با هم نشسته اند و تبانی کرده اند که فلان اتفاق بیفتد. شُک و وحشت یک مبحث پیچیده نظامی است که بر کنترل دو عنصر تکیه دارد، نخست فیزیک و دوم روان مخاطب. اوولمان و وید با مثالهای مختلف (9 مثال فقط در یک فصل از گزارش) نقاط قوت و ضعف هر نمونه را بررسی می کنند. بطور مثال، بمب باران هیروشیمآ و یا هر بمب باران بی وقفه، از جمله تاکتیکی که آلمان نازی در بمب باران ها بکار برد (Blitzkreig) بررسی می شوند. (شایان توجه اینکه عملیات طوفان صحرا در جنگ کویت نمونه دیگری از همین Blitzkreig است). ساده اینکه، دکترین شُک و وحشت را نباید با تئوری توطئه یکی دانست و اجازه داد ذهن منحرف شود. دکترین شُک و وحشت، بسی پیچیده تر و چند بُعدی تر از آنچه در بالا بگونه ای بسیار مختصر آمد، است، بخصوص در ارتباط با عملیات نظامی، که هدف غایی آن «حداقل هزینه و حداکثر برداشت» خلاصه می شود .
عکس العمل به مهندسی اذهان عمومی
عملیات نظامی، اما، بدون حمایت سیاسی، امکان پذیر نیست. حمایت سیاسی هم، بدون حمایت افکار عمومی غیر ممکن است. بنابراین، برای پیاده کردن، این متدلوژی، در چنان ابعادی که فقط به گوشه ای از آن اشاره شد، باید در گام نخست، افکار عمومی را مهندسی کرد. ذهن باید آمادگی کامل برای پرداخت هزینه ای سنگین (جانباختن فرزندی در خاک بیگانه، به قتل رساندن کودکان بی سلاح زیر بمب باران، و...) را داشته باشد .
چنانکه گفته شد، در این دکترین، مرز عملیات نظامی موفق، ایجاد شُک و وحشت در حد ماکزیمم است؛ مانند هیروشیما. فرود بمب اتمی بر هیروشیما، نه تنها تأثیر وحشت آور نظامی داشت، بلکه به لحاظ روانی توانست مخاطب (امپراتور ژاپن) را هم از قدرت تفکر و تصمیم گیری ساقط کند، و چنان وحشت و شُکی بر جامعه وارد کند که بررسی دیگر جوانب غیرممکن شود .
آنچه در 11 سپتامبر رخ داد، شُکی از همان جنس بود، که وحشت غیر قابل تصوری ایجاد کرد (در اینجا نمی خواهم ادعا کنم که انفجار برج دقلوهای نیویورک کار خودشان است، بلکه می خواهم به معنا و مفهوم شُک و وحشت در چنان سطح اشاره کنم. مثال دیگر ایجاد وحشت مردم بریتانیا بود که در سخنان تونی بلر خودنمایی می کند. او ادعا می کند صدام حسین می تواند در عرض 45 دقیقه انگلستان را مورد هدف بمب شیمیایی قرار دهد. و بالاخره، آنچه در 13 نوامبر در پاریس رخ می دهد و یا آنچه دو هفته بعد در کالیفرنیا رخ داده و به قتل 14 نفر منجر می شود .
این تک نمودها، بخصوص هنگامیکه یکی پس از دیگری، و با تلفات بالا انجام می شود، اذهان عمومی را به خود مشغول داشته، و می تواند به مهندسی افکار عمومی در سمت و سوی مورد دلخواه، یاری برساند. پس از انفجار تروریستی نیویورک، آمریکا بهانه حمله به افغانستان و پیشبرد استراتژی دو دهه ای را پیدا می کند. پس از قتل بیرحمانه مردم بی دفاع در پاریس، فرانسه با شدت بیشتری به عملیات در سوریه و عراق پرداخته و ناو هواپیمابر را به خلیج فارس گسیل می دارد. و بهانه ای برای بازداشتن مهاجرین از ورود به اروپا پیدا می شود .
در اینجا یک نکته حائز اهمیت و تأکید است. حتی اگر این فرض درست باشد که دول غربی بر مبنای یک سری برنامه های از پیش طراحی شده چنین جوّ وحشت آفرینی را ایجاد کرده باشند، بازهم با این سوال روبرو می شویم که چرا و چگونه عامل تمام این جنایات تروریستی، مسلمانان غرب نشین هستند، و چرا و چگونه حاضر می شوند به چنین جنایتی دست بزنند؟
چنانکه در بخش نخست نوشتم، بذر نفرت، سالهاست که در دلها کاشته شده است. وعده و باوری دروغین می تواند این نفرت را از یک احساس ساده انسانی به یک کارکرد و راهبرد نفرت انگیز غیر انسانی مبدل کند؛ بخصوص وقتی که آبشخور آن عالیترین مرجع است – قران .
به ورطه خطرناک تئوری توطئه نلغزیم، و به این باور بیش از اندازه بال و پر ندهیم که همه چیز همچون داستان دائی جان ناپلئون «تقصیر انگلیسیا» است. در عین حال، ذهنیت ستمدیدگان و استثمار شوندگان را هم در نظر بگیریم که تنها منبع قابل اعتماد آنها قران است. در ذهن آنها، قران دروغ نمی گوید و با مثال و تمثیل راه را نشان می دهد .
درسهایی از قران
هنگامیکه غرب جنازه قربانیان برج های دوقلوی نیویورک را نشان می دهد و یا بدن قربانیان بی دفاع در پاریس را که به خون آغشته شده اند، را به نمایش می گذارد تا شناعت و ترور را نشان دهند، مسلمانان کوچه و بازار که سالها و قرنهاست تن و اندام و سرزمین شان آغشته به خون است، این آیه سوره یوسف را به یاد می آورند: «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ( یوسف ۱۸) آنجایی که یعغوب می گوید این «خون دروغین» است (داستان بر این قرار است که برادران یوسف او را در چاهی انداخته و پیراهن او را با خون بّره ای آغشته کرده و به یعقوب می گویند که یوسف را گرگ خورده و این پیراهن خونین اوست. قران از زبان یعغوب آن خون را خون دروغین می نامد. خونی که خون است اما از آن فرزند او نیست. یعغوب پیام آوران مرگ یوسف را به گرگان درنده تشبیه می کند .)
مسلمان جوان که با قران به گونه ای گزینه ای آشنا شده، و آنچه را برای او تفسیر کرده اند پذیرفته است، صحنه های خونین نیویورک و پاریس را با داستان یوسف اینهمانی کرده و این خون ها را خون دروغین ارزیابی می کند؛ و چون با نتایج عملی دکترین شُک و وحشت در عراق و افغانستان و یمن و فلسطین روبرو می شود، این آیه قران را قرائت می کند که « فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ». (محمد 4). يعني: «پس چون با كافران برخورديد، گردنها [ى شان] را بزنيد. تا هنگامى كه [بسيارى از] آنان را كشتيد، بند [اسارت] را استوار داريد، .... تا [اهل] جنگ سلاحش را [بر زمين] بنهد. [حكم] اين است. و اگر خداوند مىخواست از آنان انتقام مىگرفت ولى [مىخواهد] برخى از شما را با برخى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند اعمال آنان را نابود نمىكند .»
رسانه های بین الملل بر تروریستها خرده می گیرند که گردن زدن وحشیگری است و جنایت و جماعت گرویده به این قرائت از قران را ملامت و سرزنش می کنند.... جوان مسلمان با این آیه از قران به خود آرامش می دهد که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (مائده 54) يعني: کسانى که ايمان آوردهاند! ..... از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شايسته ببيند) مىدهد؛ و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست .
و چون گفته می شود که این سطح از جنایت غیرقابل قبول است. جوان مسلمان با به یاد آوردن جنایاتی که آمریکا و شرکاء در عراق و افغانستان مرتکب شده، به آیه دیگری از قران مراجعه می کند که «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (سوره : المائدة آیه : 45) یعنی: بر آنان مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مىباشد و زخمها [نيز به همان ترتيب] قصاصى دارند .
تکرار می کنم، نکته در اینجا، این نیست که این آیات و ترجمان گزینه ای هستند؛ و یا اینکه جوانان مسلمانی که به این آیات باورمند شده اند، منحرف شده اند و فریب رهبرانی را خورده اند که بیشتر به مافیا شباهت دارند تا مسلمان رادیکال که برای قسط و عدالت مبارزه می کند. هرچه هست و هرگونه که هست، این آیات و این تعاریف جوانان مسلمان ساکن در غرب را به خود جذب کرده است .
برای جوان مسلمان ستمدیده پاسخ ساده فورموله شده است. اگر دکترین شُک و وحشت راهکار درستی است، و می توان تمامیت کشور عراق و ملت عراق را بخاطر جنایات صدام به خاک و خون کشید، و هولوکاستی غیرقابل تصور ایجاد کرد؛ به همان نسبت و دقیقا به همان روش هم می توان در ملاء عام، گردن زد، خلبان اردنی را زنده زنده به آتش کشاند و سوزاند، فعال حقوق بشری غربی را کشت، و چنان وحشتی ایجاد کرد که باعث شُک افکار جهانی شود. شَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (۱۹۴بقره) این ماه حرام در برابر آن ماه حرام است و [هتک] حرمتها قصاص دارد پس هر کس بر شما تعدى کرد همان گونه که بر شما تعدى کرده بر او تعدى کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است .
همانطور که در بالا آمد، این تنها یک قرائت از قران است. قرائتی یکطرفه و برای رسیدن به هدفی مشخص، و یا به زبانی روشنتر، استفاده ابزاری از قران برای رسیدن به هدف. هدف، وسیله (استفاده گزینه ای از قران) را توجیه می کند .
حال با این سوال روبرو می شویم که آیا این واقعیات و قرائت، دلیلی است بر پادزهر بودن اسلام مدره؟ آیا اسلامیست های مدره، می توانند پیام صلح و انساندوستی را پیاده کرده و جهان را به سوی آرامش هدایت کنند؟
به نظر من، خیر. این یک تصور کودکانه است. چرا که مسلمان مدره دو چاره بیشتر ندارد. یا در مقابل استثمارگر به نفع استثمار شونده بایستد که راه به همین نقطه ختم خواهد شد و یا اینکه از اسلام سیاسی دست کشیده و اسلام را به اندیشه ای ابتر و بی یال و کوپال تبدیل کند که به استمرار استثمار و ظلم و ستم یاری رسانده است .
به نظر من، مرز بین با خدا و بی خدا نیست. مرز بین استثمارکننده و استثمار شونده است. و اگر این خط قرمز است، نبرد نهایی هم بین با خدا و بی خدا نخواهد بود، بلکه بین استثمارکننده و استثمار شونده خواهد بود. اما در راستای چه دستاوردی؟ آیا برای رسیدن به مدینه فاضله، آرمانشهر، جامعه بی طبقه توحیدی و دیگر واژه های همسان است که جوانان مسلمان را اینچنین و تا به سرحد جنون مرگ آفرینی سوق می دهد و یا اینکه رهبران هستند که از خیالی باطل، رویایی آسمانی می آفرینند؟
به این مبحث در بخشهای بعدی ادامه می دهیم .
علی ناظر
16 آذر 1349
1-The principal mechanism for achieving this dominance is through imposing sufficient conditions
of “Shock and Awe” on the adversary to convince or compel it to accept our strategic aims and military objective. Clearly, deception, confusion, misinformation, and disinformation, perhaps in massive amounts, must be employed.
2-knowledge, rapidity, brilliance, and control.