چهار شنبه 26 مارس 2014, بوسيلهى عماد عابدی
دولت پاکستان، در زمان ریاست جمهوری پرویز مشرف و رئیس اطلاعات او، ژنرال اشفاق پرویز کیانی، طالبان را حفظ و حمایت میکرد تا توسط آنها هم گروه های متعدد شبه نظامی مقیم این کشور را کنترل کند، و هم از آنها به عنوان یک نیروی نیابتی برا ی به دست آوردن نفوذ و در نهایت تسلط بر افغانستان استفاده کند. این بازی چنان پیش برده میشد که درک آن از خارج مشکل مینمود، اما راهبردی که در پاکستان شکل گرفته است همکاری ظاهری با امریکا در مبارزه علیه تروریسم وهمکاری مخفی و حتا هماهنگی با طالبان و شبه نظامیان کشمیری و خارجی مرتبط به القاعده است.
نویسنده: کارلوتا گال (نیویارک تایمز)
برگردان به فارسی: عماد عابدی
مدت کوتاهی پس از حملات ۱۱سپتامبر، من به افغانستان رفتم تا از آنجا برای روزنامه نیویارک تایمز گزارش بفرستم. من بیشتر ۱۲سال آینده را در آنجا گذراندم که درین مدت شاهد احساس آزادی و رفاه ای که در پی سرنگونی طالبان وعده داده شده بود بودم، و پس از آن دیدم که چگونه این امید به تدریج ناپدید شد. قانون اساسی جدید و دو دور انتخابات زندگی مردم عادی افغانستان را بهبود نبخشید؛ طالبان دوباره بسیج شدند و برای حملات چریکی خود تعداد فزاینده ای طرفدار یافتند؛ در سال ۲۰۰۶، هنگامی که آنها حمله بلند پروازانه ای را برای بازپس گرفتن جنوب افغانستان به راه انداخته بودند و بیش از صد بمب گذار انتحاری فرستادند، روشن بود که نیروی این حریف کشنده و مصمم در حال رشد است، نه در حال نابودی. هرگاهی که من به دیدن محل های انفجار بمب و میدانهای جنگ طالبان بازخیز میرفتم، افغان ها همیشه یک موضوع را به من میگفتند: سازمان دهندگان شورش در پاکستان استند، به ویژه در منطقه غربی کویته. یافته های پلیس نشان میداد که بسیاری از بمب گذاران، نیز، از پاکستان میآمدند.
در دسامبر ۲۰۰۶، من به کویته پرواز و با چند تن از خبرنگاران پاکستانی و یک عکاس دیدار کردم. ما با هم، خانواده هایی را دیدیم که با اندوه انتحار فرزندان شان در افغانستان دست و پنجه نرم میکردند. برخی از آنها حتا مطمئن نبودند که آیا این خبر را، که در تماس های تلفونی ناشناس و یا از طریق افراد دست دوم، به آنها میرسید باور کنند یا نه. همه از ترس اعضای آی اس آی، سازمان اصلی اطلاعاتی پاکستان، نمیتوانستند بگویند که چگونه فرزندان شان کشته شدند و کی آنها را به خدمت گرفته بود.
پس از یک روز گزارش دهی از کویته، متوجه شدیم که یک عامل اطلاعاتی با موترسایکل ما را زیرنظر دارد، و همه کسانی را که مصاحبه کرده بودیم پس از ما ماموران آی اس آی نیز با آنها صحبت کرده اند. ما از یک محله ای به نام پشتون آباد دیدن کرده بودیم که بیشتر باشندگان اش را پناهندگان افغان تشکیل میدادند و کوچه های باریک آن در طول سال ها با ساخت خانه های یک طبقه از گل و کاه تا دامنه تپه گسترش یافته بود. مردم این محله بیشترکارگران، رانندگان اتوبوس و مغازه داران استند. شماری از اعضای طالبان نیز در اینجا زندگی می کنند، در خانه های بزرگتر و در پشت دیوارهای بلند و اغلب در کنار مساجد و مدارس خود.
ورودی کوچک و درهم و برهم یکی از این مدارس به نام جامعیه اسلامیه، اندازهی اصلی آن را از نظرها پنهان کرده است. در داخل، ساختمان سه طبقه خشت و کانکریتی حیاط را احاطه کرده است و صنفهای درس آن گنجایش ۲۸۰دانشآموز را دارد. دست کم سه نفر از بمبگذاران انتحاری را که ما ردیابی کرده بودیم در اینجا دانش آموزبوده اند، و از احتمال شمار دیگر نیز گزارش شده بود. چهره های ارشد احزاب مذهبی پاکستان و مقامات ایالتی از بازدیدکنندگان مکرر این مدرسه بودند، و اعضای طالبان اغلب تحت پوشش تاریکی در کاروان موترهای سف به اینجا میامدند.
ما درخواست مصاحبه با گردانندگان مدرسه را کردیم اما گفتند که روزنامه نگار زن اجازه دخول به مدرسه را ندارد. بنابراین، پرسش های خود را به خبرنگار پاکستانی دادم و او با عکاس وارد مدرسه شدند. معاون مدرسه وجود هر گونه آموزش نظامی و یا استخدام اجباری برای جهاد را تکذیب کرد. او گفت، "ما به دانش آموزان قرآن درس میدهیم و در قرآن آمده که جهاد برهر مسلمان فرض است". او گفتگو را با این جمله پایان داد: "ما فقط آنچه را که در قرآن است به شاگردان میگوییم. پس از آن تصمیم رفتن به جهاد به خود شان برمیگردد". وقت مدرسه به پایان رسید، و من سر و صدای در حال افزایش دانش آموزان را شنیدم که از صنف های درس بیرون میشدند. پسران از دروازه به خیابان ریختند. در حالی که، با لباس آویخته و کلاه نماز، سوار بایسکیل و یا پیاده یکی پشت دیگر از آنجا دور میشدند بدنهای شان باریک و ضعیف مینمود.
خبرنگار و عکاس در بیرون به من پیوستند. آنها گفتند که شعارهایی در ستایش حامی سیاسی مدرسه، رهبر یک حزب مذهبی پاکستان، و ملا محمد عمر رهبر طالبان در سراسر دیوار داخلی حیاط نوشته شده است. این مدرسه مانند مدارس بسیار دیگر در پاکستان، منبع تجدید حیات طالبان بود که حامد کرزی رییس جمهور و دیگر رهبران افغانستان مدتها پیش در مورد آن هشدار داده بودند. طالبان با همکاری احزاب مذهبی پاکستان مشغول تشکیل یک ارتش شبه نظامی در این مدرسه معمولی در یک محله فقیرنشین کویته، و صدها مدرسه دیگر در سراسر منطقه مرزی، بودند.
یک قانونگذار محلی پشتون به من گفت، "مدارس فقط یک پوشش استند، یک استتار". در پشت پرده، در تاریکی، آی اس آی کمین کرده است.
دولت پاکستان، در زمان ریاست جمهوری پرویز مشرف و رئیس اطلاعات او، ژنرال اشفاق پرویز کیانی، طالبان را حفظ و حمایت میکرد تا توسط آنها هم گروه های متعدد شبه نظامی مقیم این کشور را کنترل کند، و هم از آنها به عنوان یک نیروی نیابتی برا ی به دست آوردن نفوذ و در نهایت تسلط بر افغانستان استفاده کند. این بازی چنان پیش برده میشد که درک آن از خارج مشکل مینمود، اما راهبردی که در پاکستان شکل گرفته است همکاری ظاهری با امریکا در مبارزه علیه تروریسم وهمکاری مخفی و حتا هماهنگی با طالبان و شبه نظامیان کشمیری و خارجی مرتبط به القاعده است. رکن اصلی این استراتژی دوگانه و گاهی به ظاهر مخالف، آی اس آی است. از طریق این سازمان است که رابطه واقعی پاکستان به افراطگرایی نظامی را میتوان تشخیص داد – واقعیتی که ایالات متحده امریکا به کندی درک کرد، و بعد از آن به خاطر ترس از ایجاد رویارویی بیشتر با این کشور قدرتمند مسلمان از مطرح کردن آن خودداری کرد.
در پنجمین و آخرین روز ما در کویته، چهار مامور لباس شخصی همکار عکاس مرا در هوتل اش بازداشت کردند. آنها کامپیوتر و تجهیزات عکاسی او را ضبط کردند و خودش را به پارکینگ هوتلی که من در آن اقامت داشتم آوردند. از آنجا مجبورش ساختند به من زنگ بزند و از من بخواهد که بروم پایین و با آنها صحبت کنم. او به من گفت، "من در اینجا به مشکل دچار شده ام". بیرون تاریک بود. نمی خواستم به پارکینگ بروم، اما به همکارم گفتم که از دیگران کمک خواهم گرفت. به سردبیرم در نیویارک مساله را اطلاع دادم و پس از آن سعی کردم از مقامات پاکستانی کمک بخواهم.
پیش از آنکه بتوانم به آنها تماس بگیرم، ماموران در اتاق هوتل را شکستند. سردر متلاشی شد، آنها با عجله داخل شدند، و لپ تاپ ام را از دستم گرفتند. یکی از آنها افسر انگلیسی زبانی بود که جاکت نو و خاکی رنگی به تن داشت. سه تن دیگر، که یکی از آنها عکاس را با خود داشت، سربازان اش بودند.
وسایل و لباسهایم را پالیدند، کتابچه ها و تلفون همراه ام را ضبط کردند. وقتی یکی از آنها خواست دستکول ام را بگیرد من اعتراض کردم. او با مشت دو بار، سخت، به صورت و شقیقه ام کوبید، به پشت روی میز قهوه افتادم، و برای جلوگیری از افتادن سخت، از جاکت افسر محکم گرفتم که در نتیجه چند پیاله در زیر بدنم خورد شدند. این صحنه برای لحظه ای خندهدار بود. مرا به فکر صحنه های مشابه در فیلم های هالییوود انداخت.
پس از آن به خشم آمدم، آنها را به خاطر داخل شدن به اتاق خواب یک زن و استفاده از خشونت فیزیکی سرزنش کردم. افسر به من گفت که اجازه بازدید از محله پشتون آباد را نداشتم و مصاحبه با اعضای طالبان ممنوع است. هنگامی که از اتاق خارج میشدند، گفتم که عکاس با من میماند. افسر در جوابم گفت، "او پاکستانی است، ما می توانیم هرچه دل ما خواست با او انجام دهیم". می دانستم که آنها قادر به شکنجه و قتل بودند، به ویژه در کویته، جایی که سرویس های امنیتی خود قانون بودند. آنها نمیخواستند خبر حمایت مخفیانه دولت پاکستان از گروه های شبه نظامی که در افغانستان و فراتر از آن دهشت می آفریدند به بیرون درز کند.
شش ماه بعد، پاکستان منفجر شد. در بهار سال ۲۰۰۷در اسلام آباد، دانش آموزان دختر مدرسه متصل به مسجد سرخ در اعتراض به تخریب چندین مسجد غیر قانونی دست به تحصن زدند. مسجد سرخ مرکز حمایت پاکستان از جهاد در افغانستان و سراسر جهان اسلام بود. این مسجد توسط واعظ مشهور جهادی، مولانا محمد عبدالله، که در سال ۱۹۹۸مدت کوتاهی پس از سفر به افغانستان و دیدار با اسامه بن لادن ترور شد، بنیاد گذاشته شده بود. القاعده دولت پاکستان را متهم به قتل وی کرد.
پسران عبدالله مسجد را به میراث بردند و آموزه های افراطی خود را ادامه دادند. فرزند ارشد او مولانا عبدالعزیز، در خطبه های آتشین نماز جمعه، مشرف را به خاطر موقف رسمی اش در رابطه با مبارزه با تروریسم و ارتباط با دولت امریکا به شدت توبیخ میکرد. برادر کوچکتر او عبدالرشید غازی، با وجودی که پیش از این به عنوان یک مقام اداری غیر مذهبی شهرت داشت، پس از مرگ پدر و ملاقات با بن لادن از تغیر نظر صحبت می کرد، و در سال ۲۰۰۷از ترس بازداشت شدن مسجد سرخ را ترک نمیکرد. او هشدار داده بود که اگر دولت علیه معترضان اقدام کند گروهی از بمب گذاران انتحاری حاضر اند انتقام بگیرند.
دانشآموزان، با حمایت چنین رهبران، شروع به اعتراض و اعمال فشار در خیابان ها کردند. آنها افراطی و عقدهای بودند، و میگفتند تنها مرگ جلو اعتراضهای شان را خواهد گرفت و بس. عدم اقدام دولت آنها را تشویق کرد. چند ماه پس از آغاز اعتراضات، یک گروه از دانشآموزان نیمه شب به یک سالن ماساژ حمله کردند و چند زن چینی را ربودند.
نکوهش های چین، مهمترین متحد منطقه ای پاکستان، مشرف را مجبور ساخت دست به کار شود. روز سوم جولای سربازان ارتش پاکستان یک مدرسه را در آنسوی خیابان اشغال کردند، و افسران پلیس و سربازان مسجد را محاصره کردند. افراد مسلح در داخل مسجد پدیدار شدند و با حمل راکت و تفنگ در پناه کیسه های ریگ و پشت دیوار ها موقعیت گرفتند. بلندگو ها به دانشجویان میگفتند که زمان شجاعت فرارسیده است. یک دانشجوی دختر با صدای لرزان از پشت میکروفون فریاد زد: "خدایا کمک ات کجاست؟ دشمنانت را نابود کن. دلهای شان را پاره کن. توپ های آتشین را بر روی شان پرتاب کن."
اسلام آباد جای سبز و آرام برای کارمندان دولت و دیپلمات ها است، اما برای چند روز صدای تیراندازی و انفجار حال این شهر را به هم زد. شمار زیادی از پدران و مادران نگران از سراسر کشور برای کشیدن فرزندان شان از محل جنگ به اینجا آماده بودند. رهبران مسجد سرخ تلاش کردند تا دانش آموزان در مسجد باقی بمانند. یکی از پدران به من گفت، "آنها گفتند اگر زنان و دیگران کشته شوند مردم جانب آنها را خواهند گرفت" و من متوجه شدم که چگونه این همه از پیش برنامه ریزی شده بود، چگونه این دختران هیزم آتش انقلاب این رهبران بودند.
یک هفته پس از آغاز محاصره، نبرد شدیدی جریان داشت. کماندوهای ویژه پاکستانی از هلیکوپتر به مسجد فرود آمدند و با آتش ماشیندار استقبال شدند. شبه نظامیان که در مناره مسجد و۷۵اتاق آن سنگر گرفته بودند، ۱۰ساعت مقاومت کردند. آنها از پناهگاه ها و از زیرزمین نارنجک پرتاب میکردند و بمب گذاران انتحاری خود را در مقابل حمله کنندگان منفجر میکردند. کماندوها دانش آموزان دختر را که در پشت دیوار خشتی در زیر پله ها پنهان شده بودند بیرون آوردند و ۵۰تن از زنان و دختران را نجات دادند. غازی در سرداب عقبنشینی کرد و در آنجا با آخرین افرادش کشته شد.
در حمله به مسجد سرخ بیش از ۱۰۰نفر کشته شدند، از جمله ۱۰کماندو. آی اس آی - با وجود داشتن رابطه طولانی با مسجد و رهبران آن، و همچنین جا دادن دو خبرچین در داخل مسجد- نقش عجیب و بی اثری ایفا کرد. در نشست کابینه که پس از محاصره برگزار شد، وزرا از یک مقام ارشد آی اس آی در مورد شکست سرویس های اطلاعاتی در جلوگیری از اقدامات شبه نظامیان پرسیدند. یکی از وزیران از این مقام پرسید، "صبح روز بعد تو میدانی که من شب کی را دیدم و در مورد چه صحبت کردم؛ چگونه این را نمیدانی که در صد متری مقر آی اس آی چه اتفاق میافتد؟" مقام آی اس آی خاموش ماند و وزیران دیگر به علامت توافق دستان شان را به میز کوبیدند.
یک وزیر سابق که در این جلسه حضور داشت به من گفت، "صد در صد آنها می دانستند چه اتفاقی می افتد". او ادامه داد، "آی اس آی از روی همدردی به شبه نظامیان اجازه داد هر چه دل شان بخواهد انجام دهند؛ دولت طوری که مردم میپندارند آن قدر بی کفایت نیست".
ارتش پاکستان با واکنش فوری و خشونتبار مواجه شد. در ماههای بعد، کاروان های سربازان در شمال غرب آماج حملههایی صورت گرفت و مراکز دولتی، ارتش و غیر نظامی در سراسر کشور، از جمله ستاد مرکزی ارتش و مرکز اصلی آی اس آی در راولپندی هدف موجی از بمب گذاریهای انتحاری قرار گرفتند. پاکستان پیامدهای سال ها جهادی پروری برای پیشبرد جنگهای نیابتی خود را اکنون به چشم میدید. شش ماه پس از محاصره مسجد سرخ، یک مقام ارشد پیشین اطلاعاتی به من و همکارم گفت، "ما نمیتوانیم آنها را کنترل کنیم".
با این حال، حتا هنگامی که شبه نظامیان در برابر اربابان خود ایستادند، ژنرالهای پاکستانی هنوز هم به دنبال استفاده از آنها برای پیشبرد اهداف خود بودند. یکی از این اهداف، ترور وحشتناک بی نظیر بوتو، اولین نخست وزیر زن پاکستان بود، که پس از یک دهه زندگی در تبعید در پاییز سال ۲۰۰۷به کشورش برگشته بود. بوتو و مشرف روی طرحی به تفاهم رسیده بودند که بر مبنای آن مشرف باید از مقام فرماندهی ارتش استعفا میداد و برای یک دورهی دیگر به عنوان رئيس جمهور نامزد میشد، و راه برای نخست وزیر شدن بینظیر باز میشد. زمان انتخابات آغاز سال ۲۰۰۸تعیین شده بود.
بوتو بیش از هر سیاستمدار پاکستانی دیگر در مورد خطرات ناشی از افراطگرایی سخن گفته بود. او ستیزهجویان خارجی را برای الحاق بخشی از خاک پاکستان مقصر میشناخت و خواستار عملیات نظامی در وزیرستان شده بود. او بمب گذاری انتحاری را غیر اسلامی اعلام کرد و به نظر می رسید کسانی را که ممکن بود خودش را هدف قرار دهند به چالش میکشد. او در آستانه بازگشت گفته بود، "من باور نمیکنم که هیچ مسلمان واقعی به من حمله کند چون اسلام حمله به زنان را منع کرده است، و مسلمانان می دانند که اگر به یک زن حمله کنند، در دوزخ خواهند سوخت".
او همچنین قول همکاری های بیشتر با افغانستان و ایالات متحده در مبارزه با تروریسم را داده بود و حتا در مصاحبهای گفت که به مقامات غربی اجازه دسترسی به عبدالقدیر خان، مرد پشت پرده برنامه گسترش سلاح های هستهای پاکستان را خواهد داد.
رئيس جمهور کرزی، به بوتو هشدار داده بود که سازمان های اطلاعاتی افغانستان از تهدیدهایی علیه جان او اطلاع حاصل کرده اند. خبرچینها از نشست فرماندهان ارتش به افغانستان اطلاع داده بودند – نشستی که در آن مشرف و ۱۰ژنرال قدرتمند اش در مورد کشتن بوتو در یک حمله تروریستی گفتگو کرده بودند.
در ۱۸اکتوبر، ۲۰۰۷، بوتو به کراچی پرواز کرد. من نیز شامل گروه روزنامه نگاران همراه او در این سفر بودم. او تعویز با خود داشت و هنگام ورود به خاک پاکستان، نماز گذاشت. چند ساعت بعد، هنگامی که سوار یک بس سر باز از میان خیابانهای پر از طرفداران خود میگذشت، دو بمب بزرگ منفجر شد، که موتر های پلیس، محافظان و پیروان حزب را پارچه پارچه کرد. بوتو جان سالم برد، اما در حدود ۱۵۰نفر کشته و ۴۰۰نفر مجروح شدند.
بوتو ادعا کرد که مشرف خود به طور مستقیم وی را تهدید کرده است، و کرزی دوباره از او خواست بیشتر محتاط باشد. کرزی از سازمان اطلاعات خود خواست تا یک موتر زرهیای مجهز با وسیله سد سیگنال تیلفونهای همراه را در اختیار بوتوقرار بدهد. در این میان، بوتو به مبارزات انتخاباتی ادامه داد، و به دیدار با حامیان خود از پنجره آفتاب گیر موتر اصرار میکرد.
در اواخر ماه دسامبر، گروهی از شبه نظامیان، از جمله دو پسر نوجوان آموزش دیده و آماده برای انجام بمب گذاریهای انتحاری، به مدرسه حقانیه در شهر شمالغربی اکوره ختک وارد شدند. این مدرسهی مخوف، ۳۰۰۰طالب را در بلاک های سفید و بزرگ جا داده است. سخنگوی مدرسه با افتخار به من گفت که نود و پنج درصد از طالبانی که در افغانستان میجنگند در اینجا درس خوانده اند. معروف ترین فارغالتحصیل آن جلال الدین حقانی، فرمانده کهنهکار مجاهدین افغان است که شبکه او به ابزار اصلی آی اس آی برای سازماندهی حمله هایی به کابل و شرق افغانستان تبدیل شده است.
دو بازدیدکننده جوان یک شب را در مدرسه گذاشتاندند و روز بعد به راولپندی منتقل شدند، جایی که قرار بود بوتو روز ۲۷دسمبردر گردهمآیی سخنرانی کند. کاروان موترهای بوتو حین ترک محل گردهمآیی آهسته شد تا او بتواند به طرفداران خود در خیابان سلام دهد. یکی از دو نوجوان با تفنگچه به او آتش گشود و سپس واسکت انتحاری خود رامنفجر کرد. بوتو تنش را از دریچه سقف موتر زرهی سف به بیرون کشیده بود. با شنیدن صدای تیراندازی خود را به داخل موتر خم کرد، اما موج انفجار، موتررا به پیش راند و سر او به لبهی دریچه به شدت کوبیده شد. بوتو در حالی که جراحت کشندهای برداشته بود به داخل موتر در آغوش ناهید خان، همراه و محرم اسرار خود افتاد.
همانطوری که بوتو همیشه هشدار داده بود، گروههای گوناگون خواستار مرگ او بودند و به نحوی با هم ارتباط داشتد. آنها همان نیروهایی بودند که در پشت ناآرمی های افغانستان قرار داشتند: طالبان و گروه های شبه نظامی پاکستان و القاعده، و همچنین دولت پاکستان، که شامل ژنرال های ارشد، مشرف و کیانی میشد. یک کمیسیون سازمان ملل متحد که در مورد مرگ بوتو تحقیق میکرد نشان داد که هر یک از این گروهها انگیزهی خود شان را داشتند و هر کدام باید مورد بررسی قرار گیرد.
دادستانهای پاکستان بعدها مشرف را به این اتهام که بخشی از یک توطئه گستردهتر برای حذف بوتو از صحنه سیاسی بوده است رسما متهم کردند. چودری ذوالفقار علی، رئیس گروه دادستانهای دولت در دادگاه قتل بوتو، به من گفت، "شواهد ضمنی غیر قابل انکار" وجود دارد که مشرف امنیت بوتو را به درستی تامین نکرد، چون میخواست او در یک سوء قصد اجتناب ناپذیر کشته شود. (مشرف اتهامات را رد کرد.) علی، مرد سختکوش و سختگیر، موفق شد مشرف را دستگیر کند و در پی سرعت بخشیدن محاکمه او بود که در ماه می در راه کار به ضرب گلوله کشته شد.
علی هیچ شک و تردید نداشت که طرح کشتن بوتو توسط القاعده ریخته شده بود. او به من گفته بود، "چون او طرفدار امریکا بود، یک رهبر قوی و ملیگرا بود". یک مقام امنیتی پاکستان که برخی از متهمان پرونده بوتو و دیگر شبه نظامیان بازداشت شده تحقیق کرده بود به همین نتیجه رسیده بود. این مقام گفت که تصمیم ترور بوتو در جلسه شورای عالی القاعده گرفته شده بود.
سه سال زمان برد تا عمق روابط پاکستان با القاعده افشا شود و جهان به محل اختفای بن لادن پی ببرد، فقط در چند صد متری اکادمی نظامی پاکستان. در ماه می ۲۰۱۱، من با یکی از همکاران پاکستانی در جادهای به سوی ابت آباد میراندم که توسط افراد ارتش پاکستان متوقف شدیم. ما موتر خود را رها کردیم و از طریق یک کوچه فرعی پیاده راه مان را دوام دادیم، از چندین خانه دیواردار گذشتیم و پس از آن در امتداد یک مسیر خاکی به پیش رفتیم، تا زمانی که خانه اسامه بن لادن پدیدار شد، یک ساختمان کانکریتی سه طبقه که بخش عمده آن در پشت دیوارهای کانکرتی تا ۶متر با سیم های خاردار پنهان شده بود. بن لادن در این خانه شش سال پنهان شده بود، تا اینکه ۳۰ساعت پیش، کماندوهای نیروی دریایی امریکا او را دراتاق خواب طبقه بالایی به گلوله بستند.
پس از یک دهه خبرنگاری در افغانستان و پاکستان و ردیابی بن لادن، دریافتن این که او کجا و چگونه مخفی شده بود برایم جذاب بود. او از گروه بزرگ همراهان خود در افغانستان جدا شد. برای مدتی نزدیک به هشت سال، تنها به دو پاکستانی مورد اعتماد متکی بود، که بازرسانان امریکایی آنها را به نام پیک، و برادرش میشناختند.
مردم می دانستند که این خانه غیر معمول است. حتا در محل شایع شده بود که طالبان مجروح را از وزیرستان به این خانه میاوردند. من این را از رئیس سابق استخبارات غیر نظامی مشرف شنیده بودم، که خود متهم به دست داشتن در مخفی کردن بن لادن در ابت آباد شده بود. وی هرگونه دخالت خود را رد میکرد، اما ماموران امنیتی محلی را که این خانه را وارسی کرده بودند بیتقصیر نمی دانست. در سراسر کشور، سازمان های اطلاعاتی مختلف پاکستان - آی اس آی، اداره اطلاعات و اطلاعات نظامی - خانه های امن برای پیشبرد عملیاتهای مخفی دارند. آنها از خانه های مسکونی، اغلب در محله های آرام و امن، برای بازجویی افراد و یا جدا نگهداشن آنها از دیگران، استفاده میکنند. بازجویان امریکایی در چنین مکان هایی بازداشت شدگان را مورد بازجویی قرار داده اند و گاهی اوقات برای ماهها نگهداشته اند. رهبران گروه های شبهنظامی ممنوع، اغلب در چنین مکان هایی جا داده میشوند. مقامات سابق پاکستان به من گفتند که دیگران، از جمله رهبران طالبان که پس از سقوط حکومت آنها در سال ۲۰۰۱به پاکستان پناهنده شدند، با شرایط سهلتر در چنین خانه هایی اقامت کردند، طوری که نگهبانان خود را داشتند اما اربابان پاکستانی شان در جریان فعالیت های آنها قرار داشتند. از آنجایی که پاکستان روابط مخفیانه دومدار با گروه های شبه نظامی دارد، افسران پلیس - که به آنها هشدار داده شده است و یا حتی بخاطر قرار گرفتن در برابر عملیات آی اس آی تنزل مقام یافته اند - آموخته اند که کاری با خانه های امن نداشته باشند.
اختلاف بر سر چگونگی رفتار با شبه نظامیان، فقط بین آی اس آی و پلیس محلی نیست. سرویس های اطلاعاتی خود روی این مساله دچار چند دستگی شده اند. در سال ۲۰۰۷، یک مقام اطلاعاتی ارشد سابق، که پس از ۱۱سپتامبر در بخش ردیابی اعضای القاعده کار می کرد، به من گفت در حالی که یک بخش آی اس آی مشغول ردیابی شبه نظامیان بود، بخش دیگر با آنها همکاری میکرد.
بلافاصله پس از حمله نیروی دریایی امریکا به خانه بن لادن، یک مقام پاکستانی به من گفت که ایالات متحده شواهدی در دست دارد که ژنرال احمد شجاع پاشا، رئیس آی اس آی، از حضور بن لادن در ابت آباد آگاه بود. این اطلاعات توسط یک مقام ارشد ایالات متحده افشا شده بود، و من حدس میزنم امریکایی ها پس از کشتن بن لادن، مکالمه های تیلفونی پاشا و یا افراد نزدیک به وی را شنود کرده بودند. این مقام پاکستانی به من گفت، " بله، او از محل استقراراسامه اطلاع داشت". این مقام پاکستانی با آگاهی از این موضوع متعجب شده بود و گفت که امریکایی ها حتا بیشتر از او متعجب شده بودند. پاشا مخالف پر انرژی طالبان بود و همتا و همکار خوب آمریکایی ها در آی اس آی محسوب میشد. این مقام رسمی گفت، "پاشا همیشه پسر چشم آبی آنها بود". اما در هفته ها و ماه های پس از حمله، پاشا و دفتر مطبوعاتی آی اس آی، آگاهی در مورد حضور بن لادن در ابت آباد را به شدت رد میکردند.
همکارانم در نویارک تایمز، شروع کردند به پرس و جو از مقامات در واشنگتن تا دریابند که آیا دیگر مقام عالی رتبه پاکستانی از محل بود و باش بن لادن آگاهی داشته اند یا خیر، اما به طور ناگهانی همه از اظهار نظر طفره میرفتند. چنان مینمود که تصمیم بر ان شده باشد تا از آسیب رساندن بیشتر به روابط دو کشور جلوگیری شود. مقامات دولت اوباما میگفتند، "شواهد کافی وجود ندارد".
اما دست نوشته ها، نامه ها، فایل های کامپیوتری و سایر اطلاعات جمع آوری شده از خانه بن لادن پس از حمله، نشان از حکایت های دیگر دارند. این اسناد نشان میدهد که میان بین لادن و شماری از رهبران نظامی، به شمول حافظ محمد سعید، بنیان گذار لشکر طیبه، یک گروه طرفدار کشمیر که در افغانستان نیز فعال بوده است، و ملا عمر رهبر طالبان، مکاتبات منظم وجود داشته است. این نشان میدهد که آنها باید از حضور او در پاکستان آگاهی بوده باشند. سعید و عمر دو تن از مهم ترین و وفادارترین رهبران برای آی اس آی استند. هر دو توسط این سازمان محافظت می شوند. هر دو پیروان خود را از حمله به دولت پاکستان منع میکنند. و هردو فعالیت های خود را با برنامه های استراتژیک پاکستان هماهنگ میکنند. هر گونه مکاتبات این دو نفر با بن لادن، احتمالا از نظر گرداننده های ایشان در آی اس آی پنهان نبوده است.
یکی از مقامات امنیتی پاکستان به من گفت، بن لادن، تنها به مکاتبه وابسته نبود. او هر از گاهی برای دیدار با مشاوران و شبه نظامیان دیگر سفر هم میکرد. او گفت، "اسامه به هر سو میرفت". و اضافه کرد که این موضوع را از منابع جهادی شنیده است. "شما نمی توانید یک جنبش را بدون ارتباط با افراد اداره کنید." سفر های بن لادن اشکارا صورت میگرفت، همیشه کاروان های او از هر گونه بازرسی امنیتی آگاهانه و بدون توقف رد میشدند.
بنا به گزارش ها، بن لادن، در سال ۲۰۰۹، به مناطق قبیله ای پاکستان سفر کرد تا با قاری سیف الله اختر، رهبر شبه نظامیان دیدار کند. اختر که به صورت غیررسمی به عنوان "پدر جهاد" شناخته میشود یکی از با ارزش ترین دارایی های آی اس آی است. به گفته یک منبع اطلاعاتی پاکستان، او متهم به تلاش برای کشتن بوتو در بازگشت او در سال ۲۰۰۷است، و کسی بود که در سال ۲۰۰۱ملا عمر را با موترسایکل از افغانستان بیرون کشید، و همچنان در سال ۱۹۹۸بن لادن را فقط چند دقیقه قبل از حملات موشکی امریکا به اردوگاه اش فرار داد. پس از حملات ۱۱سپتمبر، او چند بار در پاکستان بازداشت شد. اما هرگز مورد پیگرد قرار نگرفت و هر بار بی سر و صدا توسط آی اس آی آزاد شد.
گزارش شده است که اختر در دیدار با بن لادن در آگست ۲۰۰۹، از القاعده برای حمله به ستاد فرماندهی ارتش پاکستان، در راولپندی، درخواست کمک کرد. بعد ها در همان سال، مقامات اطلاعاتی پس از بازجویی مردانی که در آن حمله شرکت کرده بودند، در مورد این دیدار معلومات پیدا کردند. اطلاعات این جلسه در گزارشی به تمام سازمان های اطلاعاتی، مقامات امنیتی نظامی و مقامات غیر نظامی در وزارت داخله و مقامات ضد تروریستی امریکا ارسال شده بود.
در این نشست، بن لادن درخواست اختر برای کمک را رد کرد و از او و دیگر گروه های شبه نظامی خواست تا با پاکستان درگیر نشوند، بلکه برای رسیدن به هدف بزرگتر - جهاد علیه امریکا – مبارزه کنند. بن لادن به شبه نظامیان هشدار داد در داخل پاکستان جنگ نکنند، چون این کار پایگاه های آنها را مورد خطر قرار میداد. او گفت، "اگر شما سوراخی در کشتی ایجاد کنید، تمام کشتی غرق خواهد شد".
بن لادن از اختر و طالبان میخواست استخدام و آموزش جنگجویان را سرعت ببخشند، طوری که آنها بتوانند نیروهای ایالات متحده در افغانستان را در یک جنگ چریکی سازمان یافته به دام بیاندازند. بن لادن گفته بود در سال های آینده، افغانستان، پاکستان، سومالی و منطقه اقیانوس هند میدان اصلی جنگ القاعده خواهد بود و وی به جنگجویان بیشتر از این مناطق نیاز دارد. او حتا برای شبه نظامیان آموزش نیروهای دریایی را پیشنهاد کرد و گفت که ایالات متحده به زودی افغانستان را ترک میکند و جنگ بعدی بر روی ابحار واقع خواهد شد.
اختر، پنجاه و چند ساله، اکنون در پاکستان است. هنوز هم در محافل جهادی و اداره مدارس فعال است. او نمونه ای خوبی از یک فرمانده شبه نظامی است که از اداره آی اس آی خارج شده، اما ارزشش به حدی است که نمیخواهند زندانی اش کنند یا او را از بین ببرند.
برای اثبات این که آی اس آی از محل بن لادن آگاه بود و از او محافظت میکرد، من بیش از دو سال تلاش کردم تا چیزهای بیشتر از شواهد و مفروضات ضمنی، به دست آورم. فقط یک مرد، ضیاء الدین بت، رئیس سابق آی اس آی و ژنرال بازنشسته، به من گفت که به گمان او مشرف ترتیب مخفی کردن بن لادن در ابت آباد را داده بود. اما او هیچ مدرکی ارائه نکرد و زیر فشار، در رسانه های پاکستان ادعا کرد که از حرف های او برداشت غلط شده است. در نهایت، در یک شب زمستان در سال ۲۰۱۲، من تائیدی را که به دنبال اش میگشتم به دست آوردم. به گفته یک منبع قابل اعتماد، آی اس آی در واقع بخش ویژه ای را مسئول رسیدگی به بن لادن ساخته بود. این بخش به طور مستقل اداره می شد. رهبری آنرا افسری به دوش داشت که خودش تصمیم میگرفت و به افراد مافوق خود گزارش نمیداد. او فقط مسوولیت گردانندگی یک نفررا به عهده داشت: بن لادن. من هنگامی که از این موضوع اطلاع یافتم در یک قهوه خانه سر باز نشسته بودم، و به یاد میاورم که از شدت هیجان نفس نفس میزدم، هر چند بی سر و صدا، تا توجه دیگران را جلب نکرده باشم. (دو تن از مقامات ارشد امنیتی سابق امریکا بعدها به من گفتند که معلومات من با نتیجه گیری آنها یکسان بود.) این چیزی بود که افغانها می دانستند، و جنگجویان طالبان به من گفته بودند، اما در نهایت کسی که از داخل آی اس آی به آن اعتراف کرد. به من گفته شد که وجود این بخش به طور کامل قابل انکار بود - این روش در میان واحد های اطلاعاتی فوق العاده مخفی معمول است - اما مسئولان ارشد نظامی در مورد آن میدانستند.
ناتوانی امریکا در شناخت درست از ابعاد حمایت و صدور تروریسم توسط پاکستان و عدم مقابله فعال با آن یکی از دلایل اصلی سرخوردگی رئیس جمهور کرزی از امریکا است. در حالیکه نیروهای امریکایی و ناتو برای خروج از افغانستان تا پایان سال جاری آماده میشوند، ارتش پاکستان و نیروهای نیابتی آنها، طالبان، در انتظار نشسته اند. این تهدید به همان اندازه واقعی است که در سال ۲۰۰۱بود.
در جنوری ۲۰۱۳، من از مدرسه حقانی بازدید کردم تا از روحانیون ارشد آن در مورد اعزام فارغ التحصیلان این مدرسه به افغانستان بپرسم. آنها توافق کردند با من صحبت کنند و همان گفته های قراردادی را تکرار کردند، که هر فرد خودش تصمیم میگیرد به جهاد برود یا نه. اما حمایت تعصب آمیز از طالبان همچنان وجود داشت. سخنگوی مدرسه به من گفت، "مخالفان طالبان لیبرالهایی استند که تنها ۵درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند". او و ملاهای همکار او به پیروزی نظامی طالبان در افغانستان اطمینان داشتند. علاوه بر این، او گفت، "این یک واقعیت سیاسی است که روزی طالبان قدرت را به دست میگیرند و پرچم سفید آنها دوباره در کابل برافراشته میشود، ان شاء الله".
مقامات امنیتی پاکستان، تحلیلگران سیاسی، روزنامه نگاران و قانونگذاران همین هشدار را میدهند. ارتش پاکستان هنوز هم میخواهد بر افغانستان تسلط داشته باشد و حالا که امریکا در حال خروج از افغانستان است، ارتش پاکستان هنوز مصمم است از طالبان به عنوان وسیلهای اعمال نفوذ استفاده کند.
کتی گانن، از اسوشیتد پرس، در ماه سپتمبر گزارش داد که شبه نظامیان از پنجاب، پرجمعیت ترین ایالت پاکستان، در مناطق قبیلهای جمع شده بودند تا به طالبان بپیوندند و برای سهیم شدن در حمله پیش بینی شده در سال جاری در افغانستان، آموزش ببینند. احزاب مذهبی و گروه های شبه نظامی ممنوع در پنجاب، آشکارا صدها دانش آموز را برای جهاد استخدام می کنند، و گروهی از مردان جوان در حال اعزام به جهاد در سوریه استند. یک قانونگذار سابق پاکستان به من گفت، "آنها گروه های جهادی اند که ۱۰۰درصد زیر کنترل نیستند، اما هنوز هم ارتش آنها را محافظت می کند". این قانونگذار اظهار تاسف میکرد که ایالات متحده نه در برابر پاکستان میایستد و نه سیاست خود را در قبال دولتی که تروریسم صادر میکند تغییر میدهد. او اضافه کرد، "چند نفر باید کشته شود تا امریکا بفهمد؟ آنها در کنار ارتشی ایستاده اند که مردم را تشویق، کمک و محافظت میکند تا منافع امریکا و غرب را در افغانستان، در سوریه، و در دیگر جاها آماج قرار دهند."
زمانی که من دولت تحت محاصره افغانستان در سال ۲۰۰۱را به یاد میاورم، تغییراتی که مداخله امریکا بر جا گذاشت، بازسازی، مدرنیته، فارغ التحصیلان با هوش در هر اداره، مرا متعجب میکند. با این حال، پس از ۱۳سال، بیش از یک تریلیون دالر هزینه، حضور ۱۲۰۰۰۰نیروهای خارجی در اوج جنگ و کشته شدن دهها هزار نفر، وضع افغانستان تغییر نکرده است: یک دولت ضعیف، طعمه جاه طلبی های همسایگان و اسلامگرایان افراطی. این شاید یک نظریه غیر مطلوب باشد، اما ترک افغانستان در حالت فعلی، بدون شک، نیمه رها کردن ماموریت ما در این کشوراست.
در همین حال، دشمن واقعی هنوز آزاد است.