محقق نیک سیر
شناختی از حاجی اسماعیل سیاه
طنز در ادبیات فارسی دری امروز، آنگونه که در غرب ازان تعریف میشود، کم وبیش در سالهای اخیر بملاحظه میرسد، ولی رگه هایی از انواع وگونه های طنز به شکل هزل وهجو ومدح وسخره، از خیلی پیش در ادبیات فارسی ره گشوده ودر عین حال نوع جدی آن نیز به شکل کنایه در بعضی اشعار قدما دیده شده است.چنانکه در اشعار ونوشته های مولانا عبیدالله عبید زاکانی، شاعر واندیشه ورز معروف قرن هشتم، میتوان این وجوهات ادبی واجتماعی را به گونه بارز مشاهده کرد:
اگــــر شـــــربتی بایـــدت ســودمــــــند زداعی شنــــو نوشـــــداروی پــــــنـد
زپــــرویـزن مـــعــرفــت بیخـــــــــــته به شـــهــــــد ظرافــــت بر آمیخـــــته
***
ای خواجه مـکن تا بتوانی طلــــب علـم کاندر طلـــب راتب هرروزه بمــــانی
رو مسخره گی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر وکهتر بستانی(۱)
یک اثر مهم وی، مثنوی« موش وگربه » بهترین نمونه عالی طنز درادبیات دری فارسی شده میتواند، زیرا درآن ظالم ومظلوم و ستمکاروتحت ستم در مقابل هم قرار میگیرند وبه گفتهء اندیشمندی:
« اوبهتر از هرکس دیگر وضع نامطلوب اخلاقی اجتماعی عهد خویش را شناخته ومحیطی را که تحت تاثیر استیلای تاتار وهجوم حکام مغل وآشوب وفتنه وقتل وغارت وناپایداری اوضاع وجهل ونادانی غالب زمامداران وغلبه مشتی غارتگر فاسد ونادان بوجود آمده بود، مجسم ساخته است.(۲)
درین روال، مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی نیز دارای حکایات وداستانهای طنزگونه فراوان است، که مثال خوبی براین مدعا است واو بیشتر وعمیقتر از همه هزل را به مفهوم واقعی کلمه، که جدی بودن طنز درورای آن پیداست، در شعر وحکایات تمثیلی خویش هویدا ساخته است:
هزل تعلیم است آنرا جـــد شـــنو تو مشـو بر ظاهــــر هزلـــــش گــرو
هرجدی هزل است پیش هازلان هــــــزل گو جد است پیش عاقـــــلان
هزل ها گویند در افســــانه هـــا گـنج مــــیجو در همــه ویـــــــرانه ها(۳)
در شعر وادبیات معاصر کشور نیز گونه های از طنز به ملاحظه میرسد، که در کنار هزل وهجو وغیره، گاهی کمرنگ میگردند. ولی در نثر کم و بیش به نمودهای برجسته تر طنز برمیخوریم، که اگرچه زیادترین شان از درونمایه عمیق برخوردار نیستند، ولی حکایتگر استعدادهایی هستند که در هجرت بالیده اند ومیتوانند در آینده نمونه های بارز طنز نویسی بشوند.
آثار گذشتگان شعردری وادبیات منثورهم چون سنایی ،عطار، حافظ ،جامی وعده بسیار دیگر میتوانند درونمایه های طنز وپرورش اینگونه مثالهای جالب ادبی برای امروز باشند.چنانکه آثار و نوشته های مولانا عبدارحمان جامی، بویژه در بهارستان میشود دستمایه شایانی برای پرورش نوعی طنز باشند، زیرا همه فراورده های این اثر مشحون از مفاهیم واندیشه های طنز گونه اند.
با وجود اینکه در اثر رویدادهای ناگوار چنددهه اخیر،همانگونه که همه ابعاد فرهنگی وهنری کشور پایمال مشتی ددمنش شده است ، بسیاری استعدادهای ادبی هم در همه زمینه ها خشکیده اند.اما بااین همه نابخردیها میشود عده جوان وعلاقمند ادب وشعر نوین را ملاحظه کرد که در تکاپوی تثبیت شخصیت هنری خود اند، تااگر زمینه برای شان مساعد گردد، میتوانندامیدهای آینده باشند.
از سرآغاز تحولات فکری وبه ویژه طلیعه مشروطیت درافغانســـــتان ، بین سالهای(۱۹۱۸-۱۹۰۱) میلادی که دگرگونیهای در تفکرروز دیده میشود وباالاثر آن افق بازتری به مقابل روشنفکران کشور گشوده میگردد، در نتیجهء آنست که تعدادی روزنامه ها ونشرات بیرون از کشور، چون صور اسرافیل(ایران) حبل المتین(هندوستان) روزنامه ملا نصرالدین(تفلیس) حب حب نامه از میرزا علی اکبر صابر(ایرانیان مقیم قفقاز) بین روشنفکران افغان دست بدست میگشت، که درین جراید و نشرات ، نوشته ها واشعاری طنز آمیز به نشر میرسیده است.(۴)
برعلاوه درایران ،درزمینه طنز، آثار فخرالدین علی صفی ، ادیب الممالک ایرج میرزا وعده دیگر نیز برجستگی خاص وتاثیر پابرجای خودرا داشته اند، که کم و بیش تاثیر آن نزد بعضی از قلم بدستان در افغانستان نیز به ملاحظه رسیده ودر کابل، از تعدادی نوشته های محمود طرزی ودیگر کسان در صدر مشروطیت، بدین وتیره میتوان نام برد.
در هرات حاجی اسماعیل سیاه متخلص به ( گوزک )، درین عرصه پیشتازی خاص داشته وآثاری درزمینه هزل ، هجو ، مدح وحتی طنز از خود بجا گذاشته وآنچه که از دستنوشته ها ومطالعه دوران زنده گی وی، میتوان استفاده کرد، آنست که او دردوره پراز تلاطم فکری کشور بسربرده وانتباه خودرا نه بشکل عمیق آن ، بل بگونه هزل و گاهی طنزگونه وگاهی هم بشکل هجو ومدح در اشعار خویش انعکاس داده است.
حاجی اسماعیل سیاه ، فرزند آخندزاده ملا عبدالاحد است ، که درسال ۱۲۷۸ قمری در قریه توتک محال کرخ ولایت هرات چشم به جهان گشوده وبعد از فرا گیری علوم متداول در مدارس خصوصی ، زیاد تر به علوم دینی آشنا میگردد وچون اشتیاقی در افشاگری وانتقاد اجتماعی داشته وزمانه را از نگاه سیاسی مختنق وسیاه مینگرد، به شعر وآنهم از نوع هزل وهجا ومدح پناه میبرد، تابه گفته عبید زاکانی داد خودرا از مهتر وکهتر بستاند.اوبدینگونه به شعرروی میآورد:
یارب عنایتی که ره عــــشق پویمــــا روی از جهان بتابم و سوی تو رویما
در صولت رضای تو طول لسان کنم وزروی شــوق حـــمدوثنای تو گویما
این شاعر وارسته وشوخ طبع، عمریرا با شعر نظم گونه بسر آورده ودر بسی قالبهای شعری طبع آزمایی نموده وبالاخره بعد از ۸۶ سال عمر زنده گی را پدرود گفته است،که متاسفانه در باره زنده گی وکارکردهایش غیراز دوسه اثری که ازانها در پایین نام برده میشود ، دیگر نشانه ای در دست نیست. آثار وی بدینگونه اند:
* دیوان شاعر آزاد
مجموعه ای از غزلیات ، قصاید وساقینامه شاعر، در ۱۹۳ صفحه، که درمطبعه دانش هرات، در صفرالمظفر ۱۳۴۸ طبع گردیده است.
* مثنوی سگ وشغال
که در سال ۱۳۴۸ قمری سروده شده ودرسال ۱۳۶۷ خورشیدی در تاجکستان به چاپ رسیده است.ونیز متن کامل آن در کتاب « سیاه سپید اندرون » آمده است.
* مطایبات
این اثر باالوسیله استاد محمد علم غواص، در سال ۱۳۵۴ خورشیدی جمعآوری گردیده وبه خط خوش استاد مشعل خطاطی شده، که متاسفانه تا حال اقبال چاپ نیافته است.غواص درزمینه مینویسد:
« مطایباتی که درین مجموعه تدوین وگردآوری شده، محصول زحمت کشی نویسنده ایست که در هر محفل وهرجا از معاصرین ومصاحبین حاجی شنیده ام ... به همه حال شخصیت بینظیر حاجی وصراحت لهجه وروح انتقادی وقوت محاضره ولطیفه گویی اش درین مجموعه پیداست.»(۵)
اگر بناباشد که پایگاه شعری حاجی اسماعیل سیاه گوزک را با دقت نظر بنگریم بگونه ایست که بیشتر اورا نظم سرا باید گفت تا شاعر، زیرا آن ملاحظات ودرونمایه ها ووجوه تصویری وخیال انگیزی شاعرانه که لازمه شعر است، در اثار شعری وی کمتر بملاحظه میرسد.ولی در عوش در شعرخود مفاهیم طنز وهزل وهجو وافشاگری را پرورانده وبه دریافت خویش آنهارا خصلت اجتماعی بخشیده است.با وجود آنهم میشود گاهی رگه های شعری دلپسند را به مفهوم واقعی کلمه در آثار وی ملاحظه کرد.در باره شعرش میسراید:
نگفـــــــتی آخر فکیف گوزک من المقاعد الی المحاســـن
سمعت نثرک تفصح سعــدی قراءت نظمک کنظم بیدل(۶)
این بدین معنی است که او کیفیت نثر خودرا به فصاحت سعدی ونظم خودرا موازی با بیدل میداند.ولی واقعیت امر اینست که اسماعیل سیاه پایهء پاینتری از بسیاری جهات نسبت به شعرای معاصر خود دارد، چه رسد به اینکه با سعدی وبیدل مقایسه گردد.اگرچه گاهی نمودهای از اشعار خوب با جزالت ومتانت شعری هم در آثار وی میتوان یافت.
ای جگر تاچـــــند ریـــــزد آسمان خون تـــرا تاکی افشاند به مژگان اشک گلگون ترا
چشم خونین گوش سنگین سرگران از بهر جاه درد این سودا پریشان کرد شمعون ترا(؟)
**
جهان به گلشن آفت رسیده میماند وطن به گلبن گلبرگ چیده میماند
**
مرا مضمون موزون بود دریک بار مهمل شد
چو موجز مختصر میخواستم شرح مطول شد
اگر چه مدعا حاصــل نشـــــد وفق مـــراد من
ولیکن چند روزی کـــار بیباکان معــــطل شد
**
فلک فغانی، زجورظلمت، که کردی آخر، خلاف قانون
فرا نشسته، سفیه نادان، به عــز عزت، بجای فاضل
زیار محروم، شرار محرم، حریف مفـــسد، رفیق خاین
انیس کاذب، حبـــیب غادر، شفیق جاهل، مرید غافل
**
خواب دیدم دوش وصف زلف کاکـــــل میکنم
چون صراحی خنده یا شیشه غلــــــغل میکنم
کرده ام تدبیر آن گر فـــتنه خــیزد موجــها
برسر عالم من از حکمــت تجاهل میکنم(۷)
بدینگونه شعر حاجی بسیاری اوقات ، با بیتهای متین وپرشورو حالت شروع میشود ولی زمانیکه غزل یا قصیده اش بوسط شعر میرسد ، دفعتا به موجهای از هزل وسخریه داخل میگردد ومحتویات ذهنی این شاعررا هویدا مینماید وفضای روشن شعروی فراموش میگردد.
نکته ای بارز که در شعر حاجی اسماعیل سیاه مشاهده میشود، مسالهء مضامینی هست که از نگاه عرف و آداب اجتماعی ومذهبی مستهجن بوده وکراهت آور میباشد.که البته این مفاهیم ، عبارت از همان رمزوراز جنسی زن ومرد است، که برهنه وعریان بازگو میشود وبا استفاده از کلمات رکیک اذهان را میآزارد:
نو جوان گردد و از عمر شود برخوردار
هرکه جــون من فشــــرد تنـگتر اندربر
وقت آن خوش که ستاند ز تو هردم بوسه
شب آن نیک که خوابد بتو دریک بـستر
قصـــه کــــوتاه چو تو نوچه پریزادی را
سزد اکنون که بود دیو ســـیاهی شـوهر
تا به خلوتگه خــــــطه اقلـــــیم جمــــــاع
زند از پیش چو... و کشد از پس چون ... (۸)
میتوان گفت که این مسایل از واقعیتهای زنده گی ولازمهء نیازهای وجودی هر انسان چه زن وچه مرد میباشد، که با آن بنوعی چون خوردوخوراک ، زنده گی بسر میبرد وگاهی هم به( وصف العیش نصف العیش ) دلخوش میکند ، که البته این بخش حیوانی زنده گی انسان همیشه در پس پرده بوده وغیر از حریم خلوت در فضای دیگری ازان گفتگ نمیتوان کرد وبه گفتهء حافظ لسان الغیب ،آن کار دیگر راهی بجز خلوت در بیرون ندارد.
باید افزود که بوده اند شاعران زیادی در ادبیات فارسی دری که ازین رموز عشق مجازی به گونه های بسیار پوشیده ، در پرده عفاف وپیچیده و در حریر نازک شعر وتصویرهای لطیف عاشقانه سخن گفته اند ، که نظامی گنجه یی را از معروفترین آنها میتوان بحساب آورد.
ولی عبید زاکانی از متقدمین وایرج میرزا و حاجی اسماعیل سیاه وعده دیگر این راز مگورا پرده حجاب دریده اند وبا شوخ چشمی وخیره سری وچشم سفیدی نگفتنی هارا گفته اند.
باید از خود پرسید چرا شاعران چنین میکنند؟ بجواب باید گفت که، چون در مراحلی از تاریخ ادبی واجتماعی انسان، که تاریکی برروشنایی غلبه دارد واختناق برروان مردم چیره میشود وراه گریزی هم برای شاعر دردمند وجود ندارد، او مجبورا به هزل وهجا ومدح وطنز میگراید واگر بااستفاده ازین وسایل هم نشد تا داد خودرا از مهتر وکهتر بستاند، انگشت اشاره را بر نقطهء ضعف خصلت انسان میگذارد وداستان خلوت وی را عنوان میکند ، تا بلکه بدینوسیله گفتنیهای ناگفته خودرا بگوید وبااینکه به هزل وهتاکی وجسارت وهجو میپردازد ، هیچ پروایی ندارد وبا سلاح خشنتر ازان ، به جنگ زورگویان روزگار میرود، که همانند وی شاعران زیادی دست به این کارزده اند.اومیگوید:
زبسکه شایق... اهل عزت ونازند پریده رنگ ز... مردی از... رفته
باید گفت که چنین شاعرانی همیشه مورد طعن ولعن جو فروشان گندم نمای روزگار که زهدرا در بساط پررونق تزویر میفروشند قرار گرفته اند ، زیرا اینگونه مردم با ولع تمام چنین آثاری را در خلوت میخوانند وبعد در انبوه جمعیت آنرا وسیله دوکانداری ، دربازار مکاره خود میسازند.
بهرحال این منتهای مجبوریت شاعر است که بدینگونه اندیشه های سخیف پناه میبرد ومیخواهد شعرخودرا حال وهوای عوام پسند دهد ، تا بلکه بتواند کام دل خودرا از دست روزگار جفا پیشه بستاند.بازهم میگوید:
نه هزل ومسخره بوده است آنچه واگفتم اگر قــبول نمایی بیان من پند است
حاجی اسماعیل سیاه در شعرخود مسایل اجتماعی را نیز میآورد وفساد اداری در حکومت وقت را، اگرکه بگونه سطحی هم باشد در شعرش منعکس مینماید.او از رواج رشوه ، ظلم امرا وحاکمان وقت ، تعدی وبیعدالتی قضات وعلاقه داران از تلبیس وتزویر بعضی واعظان وروحانی نمایان ،از بلندرفتن نرخ ونوا وبی امنیتی وکیفیاتی دیگر ازین قبیل سخن میگوید. بنگرید در یکی از شعرهایش ، که چنین نیاتی را بازگو مینماید:
میخواستم که ملــت ما مــحترم شود درروی روزگار به صـنعت علم شود
هرفردی از ملل برسد بر خقوق خود یعنی که رشوه برطرف وظلم کم شود
ارکان دولت از ســـر شفقت به اتفاق کوشش چنان کنند که قلــــع ســتم شود
عدلیه بروظـــیفه تفـــخر کـــــند مدام امنیه حـــــسن خدمت خودرا رقم شود
او بااستفاده از مصرع شعر حافظ ، پیوند ونزدیکی خودرا بگونه طنز با دیوان سالاری چنین بیان میکند:
عمرها بنده گی صاحب دیوان کردم تا مسمی شدم القصه به میرزا گوزک
نکته ها گفتم وهرگونه فضولی کردم تا شدم هــــمنفس حــــاکم اعلا گوزک
به ظن خودش زمانیکه بدربارراه مییابد، با پیشکش نمودن شعرش وبا پوشیدن لباس هجو و هزل برآن ، آنچه بدل دارد میگوید وارتباط مردمی اش را آشکار میسازد:
بیــــان راست نتوانم که گــــویم دهــــانم را کنند تا گـــــوش چیرم
**
صریر عزت وعیش مدام ای گوزک ترا سزد که بمیدان هزل دو کردی(*)
**
بعد پای زاهد را بمیان میکشد:
قدت چون ظلم قوماندان رسا بودست دانستم
دلت یک عالمی جوروجفا بودست دانستم
نه تنها ما وزاهــد در گدایی مـــشربی داریم
حکومت هم گدای نان ربا بودست دانستم
از ستمگری میگوید:
به کربلای معلا نـــــکرد ابـــن زیاد ازانچه کرده به مایان علاقه دار امروز
**
میخ را بردیگران کردند ومن گوزک شدم
تا کجا بنگر که برما عاجزان زور آمده
**
ظلم تا جاریست رشوت خوار چوگان میزند
تا رباید مــرمــرا چون گوی غلطانم هنوز
به شورا هم میتازد:
آه از دســـت مســـــتبدان آه خواه گر رعیت اندو خواه سپاه
از اسارت همیشه آزاد است هرکه را بستگیست با شـــــورا
____________________________________________________
* دوکردی(دویدی)
از دزدی وبی امنیتی مینالد:
هرجای هرکه را که به بینی زضرب دزد
از پای لنگ باشد و از دست خود چلاق
فریـــاد مـــا به سمــــع وزارت نمیرســــد
داریم همچو طفل به حلــقوم خود خناق
باز بجان زاهد وزهد فروش میافتد:
همچو گوزک زاهد از وضع مسلمانی ملاف
پاره خــــواهد کرد بــاد بی محــــل ... ترا
باد از کوزک نماند و لاف بر ارباب زهد
این دو علــت کی به ارباب خرد میــــبایدا
حاجی اسماعیل سیاه چون توان آنرا ندارد که با ارباب ستم درافتد، ترجیح میدهد که بزبان هزل و هجو وطنز پرده دری کند وبااستفاده از اندیشهء والای مولانای بلخ از خواننده شعرش بخواهد تا هزل را نادیده گیرد وجدرا ملحوظ نظر قرار دهد.
اما گاهی شاعر بااین هزالی خویش عمدا دست به هتاکی میزند واز کسانی که دل خوش ندارد پپانهارا رسوای خاص وعام میسازد.که این مساله تا حد زیاد پایه اجتماعی شعرش را پایین میآورد وحتی بر شخصیت اجتماعی خودوی نیز بی تاثیر نیست.
اگر بشود که به این ارتباط مثالی بزنیم از استاد علامه صلاح الدین سلجوقی باید تذکرداد که مورد بی مهری اسماعیل سیاه قرار گرفته واین شخصیت را که در آنزمان از پیشگامان معارف وروشنگران مشروطه خواه در کشور بوده ونقشی عمده در نهضتهای فکری کشور داشته است مورد لعن وطعن قرار میدهد ودر مثنوی« سگ وشغال » اززبان پدراستاد مفتی سراج الدین که اعاظم فکری وقت است پسرش را بدینگونه به استهزا میکشد:
قرة العین من صــــلاح الدین از برای تو مـــــــنزلی تعیین
میکند میدهد صـــــباح ومسا از برایت حــشــیش ومهرگیا
کو سوانح نگار سلطان است پیش او کارکردن آسان است
بــــهر تخریب دین پیغـــــمبر او شفیراست ومملکت موتر(*)
گویند که رفع حجاب درزمان شاه امان الله به فتوای استاد صلاح ا لدین سلجوقی که در آنزمان نقش عمده در امور اصلاحی وقضایی داشته صورت گرفته است:
گوزک چه غم خوری که به دختر حجاب نیست
شــــرم وحـــــیا به دیدهء فرزند نر نمــــــاند
* شفیر(راننده)
بعد ازینکه حاجی اسماعیل سیاه ، این شخصیت علمی ومعروف وقت را بدینگونه مورد نکوهش قرار میدهد، در ابیاتی دیگر از مثنوی سگ وشغال، پا فراتر میگذارد ووی را حتک حرمت میکند وحتی در جایی ، حکم کفر ویرا صادر مینماید:
باهمه کفرخود صـــــــلاح الدین حرف او پارهء شده است از دین
کرده مــــشرب وطن پرستی را داده فــــتوا شراب ومســــتی را
البته این شخصیت عالم با تاثر واندوه تمام ، ازین گزافه گوییهای حاجی اسماعیل سیاه چنین یاد کرد مینماید:« در آنوقت در هرات شاعری بود هزال وبرای کسب شهرت ومحبوبیت خود برخلاف معارف ومکاتب ومعلمان آن تبلیغات هزل آمیز وهجوکارانه وبلکه پراز اتهام وافترا به لباس شعر هزلی میسرود وبه سرعت برق نشر میداد وموجب خورسندی عناصر ارتجاعی وهم تاحد زیادی مانع پیشرفت مساعی
من وطرفداران من میشد.ولی دیری نگذشت که مردم به ارزش علم ومعرفت فهمیدند و اینگونه مردمان که به گفتهء بیدل(به افسون قبول خلق)هرزه گو بوده اند نزد ایشان منفور شدند وهنوز معلوم شد که اینطور مردم حریص وبی آزرم عیوب اجتماعی بیشتری از امثال(سعایت) یعنی واقعه نگاری نیز داشتند واین دعوت کاذب دین داری را برای پوشیدن آن عیوب رسوایی آفرین خود ایجاد نموده بودند...»(۹)
این شاعر هزل سرا،بااینگونه جبهه گیری خویش در مقابل روشنفکران آن زمان بسنده نکرده ودرزمان شاه امان الله ، باباز شدن دروازه های مکاتب بااسلوب نوین بروی فرزندان این مرزوبوم نیز از در مخاصمت پیش آمده وبالحن بسیار زننده شاگرد ومعلم را به سخریه میکشد:
یا چرا پار معلم عوض اجرت خود کرده در ترب تلامیز نهانی زردک
معلم چه شد آنکه دفع صــــــــــداع نمـــــــــیکرد الی به طفــــــــلان ...
وبا آمدن حبیب الله کلکانی بحیث امیر افغانستان که دروازه های مدارس وتعلیم وتربیه بروی فرزندان این خاک بسته میشود ، او با تبختر میگوید:
گوش مالیده هر مخـــــالف را ســــوخته دفــــتر معارف را
دفـــــــتر باقــــیات را آتــــش زده شد خلق فارغ از کشکش
نه معارف به ملک ونه پیشکی از ســــر اســفزار تا کشــکی
**
ای معلم شوخی وناپاکی اطـــفال را در میان مدت تعطیل می باید شناخت
**
تران خوان معارف در قفا ترسیده میگوید شکردر کام ما از تلخی ایام حنظل شـد
**
گرجوانان معــــارف را امیـــن دانسته یی اعتـــماد خویــش بردزدان ده نو کـرده یی(*)
قـــــوه سه اســـــــــپه میگویـــند داری در.... کاردو ما مـور مکتب را بیک لو کرده یی(*)
_____________________________________________________
* ده نو قریه ایست در هرات * لو(دفعه)
**
نمی فخرم که من علاقه دارم نمی نازم که در مکتب مدیرم
**
گهی بشکل معــــــــلم نشسته بربالا گهی بشکل تلامیذ خفته در پایین
حاجی کوزک بدینوسیله تحجرخویش را به نمایش میگذارد ودرعین حال ضدیت خودرا با هرگونه اندیشه نو ومدرسه افزایی آشکار مینماید.برداشت این شاعر از تحولات ورویدادهای فکری زمانش ، دوچار سردرگمی وتضاد گویی است ، زیرا گاهی از مشروطه طلبی شاه امان الله وکارگذاری دولتی به نیکویی یاد میکند:
درزمــان شــه بـــــلند اقــبال شـــه امان الله آنکه درهمه حــال
کمر خویشرا به خدمت خـلق بست چون ناخدا به راندن خـلـق
کرد خدمـت به ملت ودولـت تارهــــد از تــعـــرض وذلــــت
کرد هرفــرد را ادیـب کمـال صاحــب اقتدار وجـــاه وجــلال
وز معارف بلند ســازد قــدر تا شود هریکی به عــــالم صــدر
باز مدح مینماید:
چون به بستند برویم همه درهای امــید بعدازین مامن امن است امـــــان افغان
آنکه زیباست براو خلعت شاهنشاهـــی گشت تسـلیم بدو رومی وروس والمان
مدح تو از برانصاف خرد کاردل است راست آنست که از سینه نیاید بـــیرون
ادامه میدهد:
خدیو کـــشور افغان امیر امــــان الله که دروظیفه اول گرفت خــــــون پدر
ازاوست دولت ما در شکوه واستقلال ازوست ملت مشهور ما به کروفر(*)
ودر همین جا ودرهمین احوال با بی حوصلگی ، نقاضت خودرا باریفورمهای دولت امانی برملا میکند:
نه معارف که روزوشب درسن گه گرفــــــــتن گهی بـــهم دادن
گه به فــــکر تــرانه آغـــــازی شهــنوازی وحــــــــــیله انبازی
دوباره به ستایش برمیخیزد:
خاک ریزد به فرق استبداد ملــــت خویش را کند آزاد
حریت در وطن کند جاری تا نماند به هیچیک خواری
باز از پشت خنجر میزند:
کای خایـــن پاک دیـــن اسلام اینک تو وهند وشیر گاومیش
**
برهــــــد از غــم زکـــات ونمـــاز جهد از صوم واز طواف حــــجاز
بلکــه صرف از پرستــــش یزدان روی آرد به خــــــدمت شـــیطان
نه غـــــم عصمت ونـه یاد حـجاب نه که مشروطه را حساب وکتاب
______________________________________________________
* کروفر(افتخار)
حبیب الله کلکانی را اینگونه به ستایش میگیرد واورا تازه کن دین پیغمبر میداند
معین دین پیغمبر امیر حبیب الله که نیست مثل وشبیهش به روزگارامـــروز
اسم محـــضش بود حبیـــب الله لقـــــــــبش خــــــــــادم رســــــــــول الله
از میان چیده رسم عــــبرت را کــــــــــرده روشــــــن طریق سنــــت را
بسته ازروی جــــدوجهد کمــــر تــــا بـــــــود تــــــازه دیـــــن پیــــغمـــبر
درزمان بقدرت رسیدن نادرشاه وتعیین شدن هاشم خان برادرش بحیث صدراعظم در سال ۱۹۲۹ خورشیدی ، اگرچه نظام اداری کشور تا جایی استقرار یافت ، ولی حکومت هاشم خان فضای سیاسی را مختنق نمود وعرصه را برروشنفکران تنگ ساخت ، تاجاییکه بسیاری دگراندیشان اعدام وزندانی شده وتعدادی هم فراررا برقرار ترجیح دادند.
درچنین اوضاع واحوالی حاجی اسماعیل سیاه که درحدود هفتادوشش سال داشت ، از جملهء کسانی بود که بالوسیله اشعار هزل آلود ومدح کردن اولیای امور وگفتن مطایباتش خودرا به دربار نزدیک میساخت ، چنانکه درآن زمان با هاشم خان که در هرات نایب سالار بود ، طرح دوستی ریخته وبه تعریفش چنین میپرداخت:
خوشم که فتنه بیداررا به خـــو کــردی چنانکه گرسنه را سیر از پلو کـــــردی
سپهرجودی وابر سخــــا بهار کـــــــرم سحاب لطفی و برتشنگان کلو کـردی(*)
صلای عدل تو انصــــــاف بینوایان داد وگرنه خیل عدو ملک را چپو کـردی(*)
به ید قدرت حق است ورنه دشـــــمن تو به گاه قهرتو از بیم زهره او کــــــــردی
بنای نظم نظام اینکه منـــــــهدم شده بود فرا رسیدی وازراه طرح نو کـــــــــردی
تعجب است که بااین کمال وعزت وجاه به حسن خلق جهان را چسان گرو کردی
مرا که اول شخـــص هرات میگفــــتند به بین به طعن کسان عاقبـت کتو کردی(*)
حتی زمانیکه هاشم خان از هرات به کابل میرود حاجی اسماعیل در رفتن وی چنین اشک تمساح میریزد:
بازآ که کارعدل معطل شده است باز وان رنگهای تیره مچتل شده است باز
انبارهـــای شکروآن خـــــــنچه هــــای نقــل یکجا عوض بشربت حنظل شده اســــــت باز
باغ شــــــهی که مرغ پرانداخـــــــتی بـــراو اینک قمارخـانه هـــوتل شده اســـت باز(۱۰)
بدینگونه این شاعر نظم سرا ، از شخصیکه هویت استبداد گونه دارد، موجودی عادل را ترسیم مینماید ودر کنارش میایستد وپشت به مردم میکند وبواسطه این رفتار از چشمها میافتد ودرسیر ادبی هرات ، نمیتواند جایگاه ویژهء خودرا بیابد واگرنه او در بعضی موارد، ظرفیتهای عمیق شعری را حایز بوده ، تا بتواند بگونه شاعری متبارز ومبارز جلوه گر شود.
گاهی سخن واندیشهء شاعر در کلمات مستهجن ، چنان رخ مینماید که از ورای آن
_____________________________________________________
* کلو( باریدن باران)*(چپو یعنی چپاول*کتو(خون جگر)
میتوان خفت ذهنی ذهنی وی را دید واین گویای آنست که احساسات شخصی سخت بروی غالب آمده وافراد واشخاص دارای شاخصهء اجتماعی را بالحن بسیار زننده استخفاف میکرده است ، بدینواسطه او کمتر توانسته رد پایی در ساحه ادب واخلاق جامعهء هرات پیدا کند و این باعث شده تا صاحبان اندیشه به او با نظری پایینتر از موقف اصلیش بنگرند.
حاجی اسماعیل سیاه گوزک ، باآنکه اندیشمندی عالم وآراسته به کمال دینی وعقیدتی بوده وعربیت خوبی نیز داشته، گاهی اختیار کلام را ازدست میداده ودر ورطه بی پروایی وپرده درایی میافتیده ، که بدینگونه وجهه اجتماعی اورا صدمه میزده است.
با همه حال ، این شاعر بذله گو کسی بوده که به شعر دستی داشته، نظم را خوب میسروده وبالوسیله آن در لباس تنقیدو هزل وهجو وگاهی هم طنز واقعا وبه مفهوم واقعی کلمه، تیپهای گوناگون اجتماعی را چون قاضی، قوماندان، تاجر، مامور، معلم روحانی، مشروطه خواه، روشنفکر، وکیل شورا، حاکم، میرتمن(کسی که تقسیم آب مربوط بوی است) قاچاقچی، گمرکچی، نظامی، دهقان، محتسب ،زاهد ریایی وغیره را از پرویزن اندیشه انتقادی خویش، بیرون کرده است.
گفتیم که چون او به دربار نزدیک بوده وبا هاشم خان صدراعظم سروسری داشته گاهی اورا مدح میکند وبسیاری اوقات بدربار وی به لطیفه گویی وهزالی میپردازد ودرعین حال، بعضی اوقات از امور اجتماعی وبویژه حالت معیشتی و گرسنگی ودربدری وکمبود مواد وغله وغیره، بزبان لطایف وفکاهیات ، وی را از اوضاع کشور باخبر میسازد.اینکه چه اندازه هاشم خان گوش شنوایی داشته واین بذله گویی های شاعر را جدی گرفته است ، بروشنی معلوم نیست، چنانکه تلویحا این موقف خودش را چنین به اعتراف میکشد:
گاه همبزم شخص اســـتـبداد گه عنان ســــوی حریت معــــطوف
سر بگوش وزارت ثابـــــت پا به ... ایالـــــــــت موقــــوف(۱۱)
بدینگونه این شاعر به اصطلاح آزاد، در طول زنده گی ادبی وفعالیتهای اجتماعی خود، دورخ متضاد بخود میگیرد، طوریکه گاهی دلسوز ملت ومردمش میشود وزمانی بدربار رو میکند ودر کنار حکام وصدراعظمان وپشت با مردم، نقش دلقک حضوررا پیدا میکند.این پایگاه دوچار لغزش حاجی اسماعیل ، گاهی اورا پایین میآورد وگاهی نیز بلندش میکند.
بخش دیگری از کار این شاعر، لطیفه ها ومطایبات وی است که درین حصه نیز کدام برجستگی خاص از نگاه محتوا ومضمون دیده نمیشود، زیرااز نگاه طنز که به ( ظاهرهزل) وبه( باطن جد ) باشد ، در آنها خبری نیست وکمتر امور اجتماعی وسیاسی ومشکلات موجه مردم در آنها مضمر است.با وجود آنهم گاهی به نشانه هایی از مطایبات جالبی برمیخوریم ، که در آنها دلبستگی حاجی را به مردمش نشان داده وگویای نوعی طنز اجتماعی بحساب میرود:
« حاجی در کابل به ملاقات صدراعظم هاشم خان رفت ،این چوکی نشین مستبد که به این شاعر بذله گو علاقه داشت گفت:حاجی چی بما از هرات سوغات آورده یی؟ حاجی که یک قرص نان ویک قطی گوگرد را به دستمال ابریشمی پیچیده بود به حضور تقدیم نموده گفت:دوستان به دوستان گرانبها ترین وکمیابترین اشیاء را سوغات میآورند وفعلا ازین دو چیز گرانبهاتردر هرات نیافتم که به حضور تقدیم کنم.»
در مطایبات خود حاجی اسماعیل سیاه جسارت را بجایی میرسانده که در حضور آولیای امور، جوابهای دندان شکنی به آنها ارایه میداده است:
« درروزهای عید حسب معمول ، از طرف نایب الحکومه به علما وروحانیون چوخه(عبای وطنی) و مندیل(دستار) خلعت داده میشده ، یکروز خلعتها تقسیم شد وبرای حاجی پالان خری آوردند،اودست به سینه برخاست وعرض کرد: من ازین موهبت خاص بخود میبالم ، که بدیگران خلعت معمولی داده شده وبمن از لباس شخصی خود اعطاء فرموده اند.»
گاهی مطایبات وی واقعا طنز آمیز است:
« نایب سالار به حاجی گفت:چای شیرین کمتر بخورید که دربول شما شکر پیدا میشود.حاجی گفت:چه بهتر آنگاه بول خودرا خواهم خورد نه چای شمارا»
طنز دیگری را بنگرید:
« زن کهنسالی از حاجی دوای درد دندان خوا ست. حاجی گفت:بگذارید همیشه درد کند وشما بنالید تا مردم بدانند که شما هنوز دندان دارید.»
در بعضی مطایبات حاجی اسماعیل سیاه ، طنز وی چهرهء گیرنده تر بخود میگیرد و از مضمون آرایی بیشتری برخوردار است:
« شیخی از مریدش سگ کوچکی خواسته بود تا منزلش را پاسبانی کند.مرید سگ بزرگی آورد شیخ گفت:ای برادر من سگ کوچکی ازتو خواسته بودم ، تو سگ بزرگی آورده یی، حاجی حاضرجوابانه گفت:حضرت شیخ مطمین باشند که این سگ بزرگ جثه، برای یک هفته اگر به دروازه شما از گرسنگی نمیرد، آنقدر کوچک خواهد شد که دل شما میخواهد.»(۱۲)
روی همرفته مطایبات وسخنان خنده آور، هزل آلود وگاهی هم طنز آمیز حاجی اسماعیل سیاه مورد توجه خاص وعام بوده ودر محافل ومجالس خصوصی ، که چند نفر دورهم گرد میآمده اند، با چنین تنقلات شیرین وتلخ ذهنی ، کام خویش را نوازش میداد ه اند.
اما با همه این سخنها، میتوان اضافه نمود که در میان همه آثار اسماعیل سیاه« سگ وشغال » وی برجستگی خاص دارد، زیرا او درین مثنوی لب ولباب ذهنی خودرا برملا ساخته وشگرد کارش را به نمایش گذاشته است.
با مطالعه این اثر میتوان فهمید که او چگونه، در حالیکه دانای دین نیز بوده، با شیخ وملا وزاهد ریایی در افتاده وحتی شخصیتهای اینچنانی را هجو نموده است.
سگ وشغال ، از نقطه نظر کلیت داستانی روایت طنز گونه ایست که درآن چند سگ به سرپرستی شغالی از کرخ هرات ، بنا بر مشکل حقوقی وداد خواهی ، راهی دروازهء دولت ودیوانهای اداری وقضا ومحکمه ومجلس شورای ولایت میشوند وچون در همه جا جواب رد میشنوند ودر هر اداره ، کارشکنی ورشوه ستانی را مینگرند ، روی بسوی قونسولگری روس وایران میکنند، تا ویزای سفر بدست آورند واگر بشود از راه روس وایران به هند بروند وازانجا به کابل سفر نمایند، تا بدربار کابل برسند وورقه دادخواهی خودرا به محکمه تمیز یا شورای ملی ویا کدام جای دیگر پیش نمایند.
البته درین چوکات ودرین مسیر پر پیچ وخم ، حاجی میخواهد به ظن خویش دوروی سکه تقلبی جامعه آن روزگاررا برملا سازد ، که یک روی آن رنگ اجتماعی دارد ودر آن از فساد اداری ورشوه وانحطاط اخلاقی میگوید ودیگرروی آن ضرب سیاسی است ، که مشروطه خواهی وروشنگری ومعارف دوستی را به سخریه میکشد وباآن به مخالفت برمیخیزد ،که در همه این احوال ، دست انگلیس را دخیل میداند.
این هیاء ت مرکب از سگ وشغال ، در مسیر راهش ، آنچه را که درایران وهند میگذرد، نیز از نظر دور نمیدارد ودرعین حال از تجدد خواهی درایران وبفکر وی تفرقه ونفاق را در آنجا به سخریه گرفته وبه بدی یاد میکند.بعد بفکررفتن به کشورهای اروپایی میافتد ،ولی ازانجا هم دلزده میشود وروی بسوی هند انگلیس میکند وازان دیارهم که بوی استعمار وشروفساد وتفرقه افکنی به مشامش میخورد، دلسرد میشود ومیگوید: چون از وطن ومردم خویش بیگانه شده ایم روی بسوی افریقای سیاه مینماییم وازانجا به وطن برمیگردیم.
حاجی اسماعیل درعین حال درین اثر، خطوط سیاسی فکرش را نیز برجسته ساخته ودرک خویش را از اوضاع جاری کشور نشان میدهد.در جایی ازین مثنوی از استبداد سخن زده ودر جایی دیگر از حال پریشان مردم داد بیان داده ودر گوشه ای هم مدح نموده وگاهی نیز هجو کرده است.ولی آنچه بیشتر شاخص فکری وی درین اثر میباشد ضدیت وی با مشروطه ومشروطه خواهی وروشنفکری است ، که اینگونه طرز فکروی، تمام قد دربرابر همه افکار وکردار پسندیدهء او میاستد واورا موجودی کهنه فکر نشان میدهد.
پینوشتها:
۱- کلیات عبید زاکانی ، تصحیح ومقدمه عباس اقبال آشتیانی، انتشارات اقبال ، سال ۱۳۲۲ خورشیدی ، ص ۵
۲- سرگذشت شگفت انگیز طنز، احمد پناهی سمنانی ، ماهنامه آشنا ، بنیاد اندیشه اسلامی ، تهران ، شماره ۱۵، سال ۱۳۷۲ ، ص ۴۴
۳- مثنوی معنوی، دفتر سوم وجهارم
۴- دیروز،امروزوفردای شعر افغانستان ، واصف باختری ، ماهنامه شعر(ویژه افغانستان) ، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ، تهران ، شماره-۱۴ ، آبان ۱۳۷۳ ص ۷۱
۵- سیاه سپید اندرون ، عبدالغفور آرزو ، انتشارات ترانه ، مشهد ، پاییز ۱۳۷۷ ، ص ۳۴۴
۶- شاعر آزاد ، حاجی اسماعیل سیاه ، مطبعه دانش ، صفرالمظفر ۱۳۴۸ – ص ۱۴۷
۷- همان کتاب ، ص ۸۴
۸- همان جا ، ص ۱۲
۹- عبدالغفور آرزو ، سیاه سپید اندرون ، ص ۱۷۱
۱۰- شاعر آزاد ، ص ۱۳۳
۱۱- همانجا- ص ۱۴۰
۱۲- سیاه سپید اندرون ، ص ۳۴۴
برگرفته شده از وبلاک کهندژ مربوط محقق و نویسندۀ هرات باستان جناب عبدالغنی نیک سیر