محمد عالم افتخار
(مکثی ضروری بر پیام تاریخی ی محترم عارف عرفان)
پیشاپیش با احساس کمال مسرت؛ مسابقه ورزشی درخشان تیم های ملی فوتبال افغانستان و پاکستان و پیروزی سه بر صفر تیم ملی افغانستان را درین مسابقه مدنی و زیبا و صلح آمیز به همه ورزش کاران و ورزش دوستان هم میهن تبریک و تهنیت عرض میکنم . باید اضافه نمایم تاجاییکه در میدیای تصویری دیدم و از عزیزانی شنیدم این همایش مدنی و انسانی مورد توجه و علاقه بیسابقه هموطنان و خاصتاً جوانان در سراسر کشور قرار گرفته و منجمله به تقویت احساس وحدت ملی مردمان اقوام مختلف افغانستان جداً مؤثر واقع گردیده است. هکذا تولید و تشئید عزم و همت دست به جیب بردن (بذل های مادی) هموطنان صاحب بضاعت برای ترغیب ورزشکاران و تقویت پروسه های صلح آمیز و مدنیت گستر پیامد فرخنده دیگر این رویداد قابل مباهات میباشد.
*********
به تاریخ 22 جولای 2013 ؛ پیامی از محترم عارف عرفان یکی از فعالان و پیشکسوتان جنبش چپ کشور دریافت کردم که از جهتی مرا مانند تکان برق 110 کیلو ولت؛ گرفتار شوک و اغما کرد.
بیشترین ترکیز این پیام؛ بر این یاد داشت بنده میباشد که حین تقدیم نتیجه گیری ها از بحث «آیا احکام قرآن تابع زمان و مکان هست؛ نیست؟»" پیشکش عزیزان نموده و طالب رهنمایی آنها شده بودم . به خاطر فهما شدن حد اکثر منظورِ پیامِ جناب عارف عرفان؛ ناگزیر بار دیگر آنرا اینجا درج مینمایم:
************
با درود بر شما.
اخیراً شماری از کادر ها و فعالان و شاید هم رهبران ح.د.خ.ا که برایم عزیز و محترم اند؛ طی نشست هایی خصوصی و معمولی در جرمنی؛ کار ها و آثار بنده را مورد مباحثه قرار داده به این نتیجه رسیده اند که آنها برای اکنونی ها و این زمانی ها قابل فهم و استفاده نیستند و شاید برای مردمان 50 سال بعد فهمیدنی و مفید واقع گردند.
ایشان بر علاوه ابراز نگرانی فرموده اند که در 50 سال بعد شاید هم آنقدر ها؛ ادبیات و گفتار و نوشتار دیگر گونی یابد که باز؛ نوشته های امروزی من؛ به چیز هایی چون نگارش های خط میخی اولیه و غارنگاره ها مبدل گردد.
در هرحال؛ 50 سال بعدی ها اندیشمند و نویسنده وغیره خود را میداشته باشند.
تصور میکنم این ارزیابی ها خیلی جدی است و لهذا آرزومندم در مورد رهنمایی ام فرمائید تا.....
قابل یاد آوری است که نظر شما (و عدم نظر) به حیث سند تاریخی و رهنما آرشیف خواهد شد و مورد استفاده قرار خواهد گرفت و در حالیکه با اجازه توأم باشد؛ نشر نیز خواهد شد.
http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar9.html
اینجا مناسب است اضافه نمایم که با تفاوت کمی از لحاظ زمانی؛ کدام عزیز القدر که گفته شد، نویسنده هم میباشند؛ حتی مسئول یکی از ویب سایت ها را وادار فرموده بودند تا به من برساند که:
آقای افتخار! دوستت داریم ولی خواهش است که دیگر نوشتن درین باره هارا بس کن!
***************
به هرحال؛ گرامی عارف عرفان چنین می نگارند:
«جناب افتخارعزیز، درود هایم نثارت باد!
قبل از همه از صدور پیام شما جهانی سپاس . مسرورم که امروز علمبردار شجاعی چون شما ، با پرتو معرفت ، درین میدان نبرد ، در برابر شب پرستان ، و آنانیکه دین اسلام را به حربه و وسیله تحقق اهداف ستمگرانه ، استعمارگرانه و استثمارگرانۀ خود مبدل ساخته و در برابر چرخ تاریخ، تجدد و نوزایی جامعه به جدل برخاسته اند، قد برافراشته است.
تاثیرات ژرف و بیداری بخش چنین تحرکات ، بویژه در میان نسل جوان ، چشمگیر و محسوس است. آنچه که به دیدگاه های رهبران پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ارتباط میگیرد، باید اظهارنمایم، که آنها اکثرآ خود از قافله تاریخ عقب مانده و در سکون مطلق زندگی مینمایند.
مبرهن است که طی چندین قرن، در یک سناریوی برنامه ریزی شده ، که بوسیلۀ استعمار مهندسی شده است ، یک موج عظیمی در افغانستان در برابر تحولات متمدنانۀ اجتماعی، از درون دین و مذهب، چون سیل ویرانگری نمودار شده و همه هستی جامعه را به باد داده است .
درجهان امروز، و برای تحقق سیاست های راهبردی جهان غرب، سلاح" اسلام " حتی قبل از جنگ افزارهای هستوی، به حیث فاتحین میدان های رزم برای تجاوز، اشغال ، توسعه طلبی و تعیین مسیر سیاسی اجتماعی و دولتمداری در جوامع اسلامی و حوزۀ خاورمیانه مبدل شده است.
سلاح دین در افغانستان تا کنون، ستون فقرات جامعه افغانی را درهم کوفته و آنرا به بیابان خون و آتش مبدل ساخته است.
به اعتقاد من، زمانی را که شما برای بیرون ساختن "دین" از چنبره و اسارت تاجران آن برگزیده اید، بهترین زمان است، و این آخرین اوج این بازیست که در برابر چشمان مان ، جوامع بشری اسلامی اکثرآ ، به آتشفشان مبدل شده و"ریموت کنترول " این شعله بدست کسانیست که خود نه تنها اینکه با اسلام هیچگونه پیوند ندارند بل به حیث دشمنان اسلام سنگر گرفته اند.
اقدامات شما درین راستا ستودنیست، بدون ساختارشکنی و تابوشکنی ، نمیتوان این جامعۀ آفت زده را نجات داد، در صورت سکوت، این شبستان هراس انگیز پنجاه سال دیگر،همه یی زیربنا و روبنای اجتماعی را در کام خود فرو برده و تا اعماق جامعه ریشه گستر خواهد شد.
خوشبختانه اکنون فرصت هایی را جهان تکنالوژی برای نسل های کنونی ارزانی فرموده است ، به برکت این رویکرد باید بسوی بیداری آنانی شتافت که سالهاست در خواب عمیق فرو رفته و به قربانیان اصلی تاجران دین مبدل شده اند. (تکیه ها از من ع؛ افتخار میباشد)
با حرمت بی پایان
عرفان»
باید تصریح نمایم که واکنش های خیلی وزین و قابل اتکایی همراستای عمومیات پیام محترم عرفان دریافت کرده ام که قسماً به اطلاع عزیزان هم رسیده است. بر علاوه بخش اعظم ویبسایت های خوش نام و پر خواننده افغانی که اغلباً گرداننده گان آنها تجربه حضور در حزب دموکراتیک خلق را داشته اند و یا به نحوی با تاریخچه و اندیشه های آن در تماس بوده اند؛ مقالات و کتاب های اینجانب را مورد هرگونه حمایت قرار میدهند. در مواردی این حمایت ها توسط آنان و کار بران شان جنبه های امداد پولی (یا دست به جیب بردن) هم داشته است که عندالموقع به اطلاع تان رسانیده ام.
با در نظر داشت اساسات روانشناسی اجتماعی و فرهنگی ؛ من انتظار آنرا ندارم که بلافاصله همه گان نظرات واحدی یافته و نسبت به من و تلاش های ناچیز روشنگرانه ام؛ عین دیدگاه را دارا گردیده و عین حد تفاهم و استقبال و حمایت را مبذول دارند. وانگهی من نه تنها از اکنون بلکه از ربع اول سال 1368 هـ ـ ش به بعد تعلق سازمانی و رهبری شونده گی نسبت به حزب مذکور و جزایر منشعب شده کنونی از آن؛ نداشته ام و ندارم (و با اینهم شگفتا؛ که قریب همه منسوبان آنها مرا از خود و آشنای خود می پندارند) و در مقابل؛ همچو مناسباتی با هیچ یک از تشکل های قبلی یا بعدی دیگر نیز پیدا نکرده ام.
چون کم کم طرز اندیشه و حتی جهانبینی و جهانشناسی ام از سطح متداول در همه آن تشکل ها فراتر رفته است؛ خوشبختانه قادر شده ام بر همه شان با دید باز و انتقادی ی سالم نگاه نمایم .
رویهمرفته تمامی گُردانها و تشکلات جنبش چپ و مدنی و مترقی به ویژه اعضا و منسوبان باسابقه و با اندیشه آنها که به خاطر نظریات و تلاش هایشان متحمل قربانی ها و مشقات از جمله مهاجرت ها شده اند؛ برای من به یکسان محترم و عزیز اند و در مقالات و آثارم مخاطبان دست اول میباشند.
نه تنها در کشوری مانند افغانستان بلکه در همه کشور های جهان کتله های صاحب سواد و اندیشه و هدف ملی و دموکراتیک و مترقی ؛ ثروت تعویض ناپذیر مردمان و ملت های مربوط میباشند. اینکه کتله های مورد نظر و آحاد آنها؛ تا کدامین حدود میتوانند از تجارب خود و دیگران بیاموزند و به لحاظ نظری و عملی تکامل نموده جوامع و نهضت های مربوط را به جهت روشنایی و وارسته گی و آزادی و ترقی و دموکراسی و عدالت و مساوات قانونمند مساعدت نمایند؛ به عوامل متعددی رابطه دارد و صرف خواست و عزم و اراده و لیاقت شخصی و فردی؛ برای چنین امر تعیین کننده نیست!
ولی بدون خواست و عزم و اراده و لیاقت شخصی و فردی ی افراد و شخصیت های تشکیل دهنده کتله ها و احزاب و نهضت ها... هم ؛ کلیه عوامل و فکتور های مساعدت کننده و ایده آل دیگر؛ امر های تکتیکی و ستراتیژیک مبارزه را نمیتوانند متحقق سازند و به سرانجام برسانند.
لهذا این فکتور نه تنها برای امروز و آینده مطرح است بلکه به درجه اول برای گذشته مطرح بوده و سزاوار نقد و بازرسی و شناخت روشن و شفاف میباشد.
از همین منظر شنیدن «آنچه که به دیدگاه های رهبران پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ارتباط میگیرد، باید اظهارنمایم، که آنها اکثرآ خود از قافله تاریخ عقب مانده و در سکون مطلق زندگی مینمایند.» از زبان و قلم یک کادر فعال معروف و مطرح همین حزب؛ در قبال یک عرض و دعوت و نظر خواهی و رهنمایی طلبی این کمترین؛ واقعاً به همان تکان برق ولتاژ بلند 110 کیلو ولت می ماند.
قبلاً باید تصریح کرد؛ با اینکه بنده در حزب دموکراتیک خلق افغانستان نه قبل از کودتای ثور 1357 کاره ای بودم و نه بخصوص پس از آن؛ و آخرین مقامم معاون سوم ارگان نشراتی یعنی مؤسسه ژورنالستیک بود که گویا بالا ام برده بودند تا بهتر بر زمینم بزنند؛ چنانکه زدند و ازآن به بعد با وصف 23 سال مطلقاً غیر حزبی بودن و در عین حال بیکار و خانه نشین بودن هم؛ نه روحاً و نه عقلاً قادر نیستم از زیر بار تمامی خوب و بد آن حزب و به ویژه رهبران پیشین آن بگریزم.
من مانند خیلی «رفقا»ی ساده دل و ساده انگار؛ نتوانسته ام و نمیتوانم بر روی این و آن فرکسیون بالنسبه خوب و این و آن رهبر حدوداً خوش نام لم داده و خود را قانع و راضی نمایم که "بنده بیدخل است!"
ولو که اغلب حقیقت همینطور است ولی عقل و دانش من (اگر که چنین چیزی مصداق داشته باشد) این را نمی پذیرد. واقعیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخصوص از آوانیکه به قدرت آمده و در قدرت بود؛ در نظر مردم و جامعه و تاریخ؛ فرکسیونها و رهبران جداگانه نیست؛ حزب واحد دموکراتیک خلق است!
نورمحمد تره کی و ببرک کارمل و حفیظ الله امین و اسدالله سروری و دکتور نجیب الله والی نهایه به یکسان رهبران آن بوده اند. کسانیکه به تمایزات مرحله اول «انقلاب ثور» و مرحله دوم آن دلخوش کرده به خود فریبی و آرامش یابی روحی و وجدانی میپردازند؛ لا اقل باید فراموش نکنند که در مرحله دوم هم ببرک کارمل رئیس شورای انقلابی (فرد اول) بود و اسدالله سروری معاون رئیس شورای انقلابی (فرد دوم)؛ و همینطور بالترتیب دیگران.
فرامین هشتگانه شورای انقلابی در مرحله اول «انقلاب ثور» به مسئولیت استثناناپذیر همه صادر و "تطبیق" شدند و لهذا همه مسایل ناشی از آنها ذمه واری مشترک بوده و بخصوص توده های مردم و مخالفان و دیگر ناظران امور قادر نیستند مسئولیت چیز هایی چون خامی سیاسی، شتابزده گی، عدم توان تحلیل اوضاع اجتماعی و فرهنگی و روانی مردم؛ نا آگاهی و عدم شناخت از پوتانسیل های برله و برعلیه در داخل کشور و در پاکستان و ایران، در سایر کشور های منطقه، کشور های عربی و کشور های غربی را به کسی کمتر و به کسی بیشتر راجع سازند.
همچنان کسی قادر نیست سطح و ماهیت و محتوای بده بستان ها با شوروی و اتکا و دنباله روی از رهبران کرملین را در یکی کم و در دیگری بیش معین نماید الا اینکه آنان بنابر محاسبات و امیال متصوره خود گاهی بخش روستایی تر را رجحان دادند و زمانی بر بخش دیگر حساب زیاد تر باز کردند.
اینکه قدرت دولتی بر سیاهه لشکر سیاسی که هنوز با هیچ معیاری حزب نشده بود؛ تحمیل گردید و تمامی مرز های خام و محرز نشده حزب؛ در دولت و بیروکراسی آن مضمحل شد تا جائیکه کارت عضویت حزبی و مقام و رتبه دولتی یکجا به هرکس و ناکس تعلق یافتن گرفت؛ نه تنها چیز های قابل انکار و اخفا نیست؛ بلکه بزرگترین موارد برای تحقیق و استنتاجات علمی و عملی از آن روز گار میباشد.
میدانیم که گذشته را نمیتوان باز آورد و تغییر داد ولی گذشته اهمیت تعیین کننده برای امروز و آینده دارد؛ فی النفسه خود «گذشته» نه؛ تجارب و عمل ها و عکس العمل ها در گذشته و لزوماً اشتباه ها و خطا ها ...نیز.
بدین لحاظ آنها که گذشته پرحادثه و عمل و عکس العمل و اُفت و خیز و فراز و فرود فراوان تر دارند؛ ثروت بیشتر و گرانبهاتر تاریخی و انسانی و نتیجتاً منطقی و فلسفی وعلمی و ساینتفیک دارند. دانشمندی متبحر میگوید: خطا ها و مصایب؛ اگر آدمی را نابود نکند نیرومند تر میگرداند!
چرا که منجر به آگاهی و دانایی و هوشیاری و راهیابی میشود.
شاید برای همه اینها شرط است که آدمی حدوداً نارمل باشد؛ مسلماً بیماران و افراد دارای نقص ذهنی و مغزی ـ مگر اینکه استیفان هاوکینگ باشد!ـ جز سر در گلیم کردن و رجز خوانی و انتقام جویی و پرخاشگری؛ کاری زیاد نخواهند توانست و لا اقل در مواردی از ایستادگی و پایمردی و نیرومندی و پیشروی دیگران و دیگر تران مشوش و مضطرب شده سعی خواهند کرد تا مانع شان گردند برای آنکه پودگی و بیهودگی خودشان برملاتر و رسوا تر نگردد.
( شب به پایان آمد و این داستان باقی هنوز)