هم از بلخ تا بوم کابلستان
سلیمان راوش
» گرشاسب نامه »
اکنون ما به دورة تاریخی میرسیم، سنین و اوقات آن معین است.
دولت ماد شمال ایران [کنونی] که پایتخت آن هگمتان (همدان) بود نفوذ ایشان در شرق افغانستان از عصر فده ورتیس (633 – 665 ق م) است و این سلط، آریایی مشترک تا سقوط دولت ماد در حدود ( 550 ق م ) دوام دارد که جمله هشتاد سال باشد، چون مرکز دولت ماد در ایران کنونی بود ، ما آن را به حساب ایشان میگیریم.
خروج کوروش (سیروس) هخامنشی و سلطة او بر افغانستان [کنونی] تا دریای سند از حدود (550 ق م) آغاز میشود که تا عصر اخلاف او (حدود 400 ق م) به مدت 150 سال میرسد.
در پایان این دوره است که داریوش سوم، پادشاهِ آخرینِ دودمانِ هخامنشی بعد از جنگ گوگمل به دست اسکندر مقدونی شکست میخورد و بسوس حکمران باختر و برسنتس حاکم رخج ( قندهار) او را میکشند. (330 ق م) و لشکریان اسکندر بدون هیچ مانعی سرزمین ایران را در همین سال اشغال مینمایند و درخت پوسیدۀ شاهنشاهی را از بیخ میکند.
سلطة اسکندر در افغانستان [کنونی] با مقاومت هایی عنیف مردم این سرزمین روبه رو شد، و این جهانگیر دلاور مدت چهارسال تا ( 626 ق م ) در کوهسارها و وادیهای افغانستان [کنونی] به جنگ و دفاع مشغول ماند، در حالی که از سرزمین ایران کنونی به سرعت برق، در مدت چند ماه گذشته بود.
با درگذشت اسکندر در افغانستان[کنونی] که جنرالان و بازماندهگان یونانی او در سرتاسر ممالک مفتوحۀ او اقتدار یافتند، باز مرکز قدرت و جهانداری، همین سرزمین باختر بود ، و تا حدود (100 ق م) مردم افغانستان[کنونی] با سازمان نیمه یونانی و نیمه افغانی(؟){ بهتر بود که شادروان حبیبی باختری می گفت . س. ر} خود به آزادی میزیستند و حکمرانان یونانی که با عرف و عادات و کلتور باختری بار آمده بودند، مانند عناصر داخلی تربیت شدۀ این کلتور، در اینجا زندهگی کردند و همینجا در بین عناصر قوی نژاد و کلتور افغانستانی منحل گردیدند. و اجداد ایرانیان کنونی که خود هم مادونان مفتوح این سازمانها بودند، ابداً دستی در سرزمین افغانستان نداشتند.
بعد از انحلال سلطنت مستقل باختر یونانی، قبایل ساکه و پارت و پهلوا از همین سرزمینهای افغانستان]کنونی[ پرچمهای فیروزی را به طرف غرب ایران امروزه برافراشتند و ارساس( اشک) بلخی بنای شاهنشاهی نیرومند را در حدود (249 ق م) در همین سرزمین گذاشت، و سلطة مختلف این قبایل افغانستان[کنونی] بر یک قسمت از ایران[کنونی] ادامه داشت.
در حدود (70 ق م) قبایل آریایی نژاد کوشانی و بعد از آن هفتالی، در افغانستان[کنونی] استقرار یافته و به تشکیل بزرگترین امپراتوریهای نیرومند پرداختند که سرحدات آن از حدود مرو و دامغان تا اواسط هند به شمول ماوراءالنهر میرسید و خلاق مدنیت و هنر و آداب و آیین خاصی بودند که زاده و پروردۀ سعی و تفکر و اندیشۀ مردم همین سرزمین افغانستان[کنونی] بود.
سلطة کوشانی و هفتالی تا اوایل ورود اسلام و حدود(600 م) مدت شش قرن به اشغال سلطنتهای قوی و شهزادهگان محلی دوام داشت و در این مدت، گاهی فتوحات پادشاهان ساسانی ایران نیز در اراضی افغانستان[کنونی] توسعه یافته است.
از حدود(230 م) که دامنة فتوحات اردشیر بابکان تا پشاور در کوشان شهر رسیده بود، تا حدود(365 م) هفتالیان از شمال هندوکش تا وادی سند و کشمیر رسیدند، مدت یک قرن زمان سلطۀ ساسانیان پارس بر افغانستان[کنونی] شمرده میشود، که آنهم با جنگها و مقاومتهای مردم این سرزمین با آن سلطۀ بیگانه سپری شده است.
بین سالهای(350 و 358 م) قبایل افغانستان با شاپور دوم ساسانی پارس آویزش داشتند تا که سردار بزرگ این قبایل گرومباتس، با او صلح کرد و در جنگ با رومها پادشاه ساسانی را کمک نمود، ولی در همین اوقات پادشاه بزرگ کیداری در افغانستان[کنونی] با تسلط اجنبی مقاومتها داشت، تا حدی که پادشاه ساسانی، پیروز (459 – 484 م ) ازدواج خواهر خود را با صلح، به پادشاه کیداری افغانستان[کنونی] کنگ خاس پسر کیداری پیشنهاد کرده بود، و پایتخت ایشان کاپیسا و پشاور بود.
در سنه(427 م) قوای هفتالی افغانستان با بهرام گور ساسانی پارس در آویختند تا اخشوان پادشاه افغانستان[کنونی] پیروز اول ساسانی را (457 – 484) شکست داد و طالقان را با خراج گزافی از او گرفت و پسرش[قباد] نزد دولت هفتالی افغانستان، به یرغمل گرفته شد.
... مارکورت مستشرق گوید که دولت ایران تا حدود (500 م ) برای ادای باج و خراج به هفتالیان افغانستان، به رسم الخط کوشانی هفتالی، مسکوکاتی را ضرب میکرد، و از صلب اخشوان و بطن دختر پیروز ساسانی، دوشیزهیی به زنی کواذ پادشاه پارس درآمد، و چون این پادشاه از طرف مردم فارس خلع شد، در سنه(499 م)به مدد عساکر هفتالی افغانستان، واپس به تخت پارس نشانده شد.
{ قابل ذکر است که این واقعه را، این قلم در کتاب سه واکنش تکاوران تیز پوی خرد در خراسان ضمن حکایت مزدک پور بامداد مفصلاً شرح داده است، رجوع شود به آنجا. «س.ر»}
در خلال این قرون، سلطة خالص پادشاهان ساسانی پارس، بر افغانستان[کنونی] بیش از یک قرن نیست و ما هم آن را به حساب میگیریم. در دورۀ اسلامی بعد از (651 م) که پادشاهِ آخرینِ ساسانیِ، یزدگرد سوم در آسیاب مرو، به اشارة حکمران ماهوی سوری به دست آسیابانی کشته میگردد، و دورۀ شاهی ساسانیان با او ختم میشود، ایران مانند حملۀ یونانیان، به سرعت تام در مقابل فاتحان عرب از بین میرود، ولی مقاومتهای مردم افغانستان[کنونی] تا دوصد سال، حدود (200 ق) دوام میکند. این مقاومتها برای حفظ آزادی ملی مردم افغانستان[کنونی] در مقابل سلطة عسکری اعراب بوده، و الا سلطة دینی اسلام را مردم با طیب خاطر قبول کرده بودند و در مقابل دین اسلام و قرآن نمیجنگیدند.(!؟؟؟؟) (!) - { در این رابطه باید گفت که پیش از سلطة عسکری اعراب، اسلام در افغانستان نیامده بود که مردم آن را قبول کرده باشند. رجوع شود به کتاب سیطرة1400 سالة اعراب بر افغانستان از این قلم. تکیه روی کلمات از من است. «س.ر»}
در دورة اسلامی همواره مراکز قدرت سلطنت نزد مردم افغانستان[کنونی] بوده و از اینجا بر اراضی وسیع ایران کنونی حکم رانده اند. بدین تفصیل:
الف: حکمرانی طاهریان فوشنج هرات، از 205 تا 259 ق.
ب: حکمرانی صفاریان زرنج نیمروز و وادی هلمند، از 247 تا 393 ق .
ج: حکمرانی سامانیان بلخی، از 279 تا 389 ق .
د: سلطنت غزنویان غزنه، 351 از تا 583 ق.
هـ: سلطنت غوریان از فیروز کوه غور و هرات و بامیان، از حدود 550 تا 612 ق.
در این مدت چهارصد سال، همواره مراکز قدرت و حکمرانی در دست مردم افغانستان[کنونی] بود و بعد از آن از 600 تا 800 دورة فتور چنگیزی و ایلخانی است، که تمام ایران]خراسان[ لگدکوب سواران مغل میگردد.
در سال(807 ق) پادشاه مدنیت دوستی از خاندان تیمور که در ثقافت خراسانی پرورده شده بود، در هرات بر تخت نشست.و بعد از این تا حدود(920 ق) سلطنت این دودمان از دریای سند تا نهایت ایران کنونی ادامه داشت و از هرات، پایتخت زیبای این دودمان، انوار هنر و فرهنگ و حکمداری و سروری بر سراسر قارة آسیا میتافت.
در حدود (916 ق) که شاه اسماعیل صفوی، شیبانیخان را در جنگ مرو بکشت؛ افغانستان شمالی و شرقی، تا قندهار به بابر و شاهان اوزبکیه بلخ تعلق داشت و فقط یک گوشة غربی آن با صفویان اصفهان بود که این سلطه فقط بر نصف غربی افغانستان تا حدود (1115 ق) مدت دو قرن ادامه داشت و در سنه(1119 ق) با قیام مردانة میرویسخان در قندهار قطع شد و این مرد مدبر و دلیر چندین بار لشکریان متجاوز صفویه را در میدانهای قندهار و وادی هلمند از دم تیغ تیز گذرانیده و بعد از وفاتش پسرش شاه محمود هوتک، با مردان قندهاری در لمحۀ بصر به دیوار های تخت ایران، اصفهان خود را رسانید و در سنه(1135 ق) گلیم رژیم فرتوت صفویان را از صحنۀ ایران]کنونی[ بر چیدند و پادشاهِ آخرینِ صفوی، در پیشگاه فاتح افغانی (شاه محمود هوتک) به زانو درآمد و نیایش کرد، و تاج شاهی ایران]کنونی[ را بدو تقدیم نمود و هم درین ایام، روسای ملی ابدالی افغانی، پرچم پیروزی را بر آسمان هرات افراشته بودند.
برادران ایرانی ما باید محاسبۀ فوق را همواره در تاریخ فراموش نکنند، شما در هفت فقره غور کنید، از مدت 2400 سال بدین طرف، ایام سلطه و قدرت مردم ایران کنونی بر ما چه قدر بود؟ و بالعکس مردم این سرزمین، بر آن جا چهقدر حکم رانده اند.
اینک ببینید:
سلطة ایرانیان ]کنونی[:
1 ـ سلطة ماد از همدان 80 سال، بر یک قسمت افغانستان [کنونی]
2 ـ سلطة هخامنشیان پارس 150 سال، بر تمام افغانستان [کنونی[.
3 ـ سلطة ساسانیان پارس 100 سال، بر یک قسمت افغانستان [کنونی[.
4 ـ سلطة صفویان اصفهان 200 سال، فقط بر نصف غرب افغانستان [کنونی]
جمله 530 سال.
سلطة مردم افغانستان[کنونی]
1 ـ سلطة ساکها، پارتها ، پهلوا اشکانیان بر یک قسمت ایران 200 سال.
2 ـ سلطة هفتالی بر یک قسمت 50 سال.
3 ـ دورة اسلامی از طاهریان تا غوریان چهارصد سال بر تمام ایران[کنونی]
4 ـ دورة تیموریان هرات بر تمام ایران[کنونی] 100 سال.
5 ـ سلطة هوتکیان و ابدالیان قندهار و هرات 50 سال.
جمله 800 سال.
با این حساب اگر سلطل شاهان ایران[کنونی] با وقفهها و خلاها در طول بیست و سه قرن، فقط پنج قرن، آنهم بر یک قسمت از این خاک بوده، افغانستان [کنونی] هم شاهنشاهیهای متعدد قوی و پیروز، در طول تاریخ داشته است.
... امروز هردو کشور افغان و ایران مرزهای مشخصی دارند، وقایع تاریخ خود را به محیط بیکران ماضی سپرده اند. ما مشترکاتی در تاریخ و فرهنگ داریم، آنچه امروز به هرات و زرنج و یا بلخ یا زابل یا کابل تعلق میگیرد، آنرا باید به ما بگذارند، و آنچه به طوس و نیشابور و ری و اصفهان و همدان و کرمان تعلق دارد مال ایران عزیز است و باید به آنها گذاشته شود... »6
در مقالۀ شادروان عبدالحی حبیبی ملاحظاتی بود که ما از آن صرف نظر نمودیم. یکی از این ملاحظات همان نشنلیزم قبیلهیی بود که روی آن تاکید اضافی صورت گرفته بود، در پهلوی آن در بسیاری از جاها که باید به عوض نام افغانستان، نام خراسان یا بلخ و یا باختر گفته میشود، عمداً افغانستان گفته شده که از لحاظ منطق تاریخ، نادرست است؛ اسمای مکان در زمان خاص خودش، باید به همان نامی که داشته، یاد شود. چیزی که ما بدبختانه با آن مشکل داریم و دیگری مسالۀ اسلام است که ما در حاشیه به آن اشاره کردیم.
به هر حال، بینام و نشان ساختن ملتهایی که در تاریخ پیشینههای افتخارآمیز تمدنی داشته و دارای فرهنگ و آیینهای مادرجهانی اند، توطیههای بزرگ بوده که از سوی استعمارگران جهان، در دورههای مختلفی از تاریخ بشری زیر عناوین مختلف سیاسی، ایدیولوژیک و سیاستهای جغرافیایی، اقتصادی و امنیتی صورت پذیرفته است. اساس این توطیهها را تشدید تبعیض، میان ملتها و اقوام تشکیل میدهد .
اگر از جزییات پردهبرداری تصویر زشت این توطیهها در سدههای پیشین صرف نظر کنیم؛ در دو سه قرن اخیر، به ویژه در آسیا و بخشهایی از افریقا؛ صورتگران این تصویر روسها و انگلیسهایند.
پینوشتها:
1 ــ پ، احسان یار شاطر، کشور ما را فارس بنماید، مجلة میراث ایران، شمارة 15 ترجمة سالم اسپارتک.
2ــ تاریخ سیستان از مولف نامعلوم، تصحیح ملک الشعرا بهار، انتشارات میهن، تهران سال 1381، ص 68 ـ 69
3 ـ همانجا، ص 66 – 67
4 ـ ابو الفضل محمد بن حسین کاتب بیهقی، تاریخ بیهقی، ج 3 ، با مقابله و تصیحح و حواشی و تعلیقات سعید نفیسی، ص 1154، چاپ تهران از انتشارات کتابخانة سنایی، سال 1319.
5 ـ عبدالحی حبیبی، پنجاه مقاله، طبع مطبعه تعلیم و تربیة کابل، سال 1362، ص 216
6 ـ عبدالحی حبیبی، مقالة تاراج تاریخ، جریدة مساوات، شمارة 2، سال 2، چهارشنبه 28 میزان 1345 ش.