این داستان را آقای حسین فخری در پایان سال 1372 خورشیدی نگاشه و در مجموعه اش زیر نام (در انتظار ابابیل) چاپش کرده است (1 ) فضای داستان زمان جنگ های تنظیمی در کابل است شرایط قحطی و بی برقی کابل.
خلاصه داستان چنین است : « پیر مردی نظر به کبر سن و بیماری ، که عاید حالش می گردد، در یکی از بیمارستان های شهر بستر می شود . وی باوجود تداوی طبیبان ، صحت نمی یابد و سرانجام ، پس ازچند روزمی میرد و راهی دیار رفته گان می شود . روای و دیگر شخصیت های داستان مرده را نخست به خانه می برند، پس از اجرای مراسم مذهبی ، او را در دامنه کوه سخی برده به خاک می سپارند.»
الف :
در قدم اول باید گفت که ، یک نویسندهء داستان کوتاه ، نقطه مناسبی را برای خلق داستانش ایجاد می نماید تا از همان آغاز ، داستان گیرایی و زیبایی و پخته گی برخودار باشد ، بر عکس از همان آغاز این داستان بسیار ضعیف است و گیرایی و زیبایی را ندارد ، چنان چه میخوانیم « ماه دوسه بار به دیدار پدر می روم . پدر حالا پیر است . بدنش ضعیف شده . سلامت روحی لازم را ندارد . »
ب :
یک داستان کوتاه خوب ، با تحقیر شده گان جامعه ، با محرومان و فرودستان جامعه و یا با آنانی که ظلم و جفا برای شان رواداشته شده است سروکار دارد . برعکس درونمایه ( Theme ) این داستان از این موضوعات بکلی بیگانه است و دور. داستان بیان می دارد که مردی پیر است و بیمار و در بیمارستان به خاطر بیماری که دارد، پس از چند روز می میرد.
ج :
یک داستان کوتاه واقعی همواره حرفی و پیامی برای گفتن دارد . ویک داستان کوتاه خوب که از بار و ارزش هنری برخوردار باشد در آن به گفتهء لطیف ناظمی ادبیات شناس و شاعر نامدار ما یک حالت انتظار( 2) یا به گفتهء جمال میر صادقی داستان نویس و نویسندهء نامدار ایران ، یک حالت تعلیق « Susprns » ( 3) می باشد ، که خوانند هر لحظه بگوید چی می شود و بعد چی می شود. در حالی که در این داستان چنین نیست و برخوردار از این ارزشمندی و بعد مهم داستانی نیز نمی باشد، یعنی این که پیرمردی که پیر است و در بیمارستان هم ، تداوی داکتران معالج سودی نمی بخشد و می میرد . چنان چه می خوانیم :
« ... هر طبیب را که سراغ داریم و سفارش می دهند حاضر می کنیم ، هر شربت و دوایی را که تجویز می کنند ، تهیه می کنیم . سیروم و اکسیجن و پیچکاری و خون کار است همه مهیا می شود ... »( 4 )
د :
هم چنان باید گفت که ، یکی از ویژه گی های داستان کوتاه ،داشتن کشمکش Conflect))است.
در داستان کوتاه وقتی بنیاد ماجرا پی ریزی می شود به سوی بحران ( Ccrisi ) اوج ( Climax ) و به نتیجه سیر می کند. کشمکش ممکن است از برخورد یا رویارویی شخصیتی و یا شخصیتهای دیگر یا اندیشه ای با اندیشه دیگر ، یا جهان بینی و بینشی با جهان بینی و بینش دیگر به وجود آید و موجب ایجاد هول یا تعلیق یا انتظار ( Susprens ) می شود. برعکس در این داستان ِ اقای فخری چنین موضوعی جا ندارد، بل داستان کاملاً مانند یک گزارش است . وقایع و کشمکش در داستان چنان کم است که می توان داستان را در چند سطر خلاصه نمود ، بدون آن که در درونمایه داستان تغییر وارد شود . و نویسنده گاهی به خاطر شاخ و برگ دادن به داستان و طویل ساختن آن ـ به گفتهء خود جنرال فخری که در یک نوشته اش در مورد خود گفته است ـ به ظریف کاری فنی دست زده است !! در حالی داستان کوتاه و فلم بیانگر یک هنر اند . هنر بازگویی داستان ، با اشاره های سریع و لحظه های القایی هنری که در آن ظریف کاری و توضیح و تفسیر ، زاید و کسل کننده و مزاحم است( 5)
و در این داستان چنان ظریف کاریها ـ به گفتهء خود آقای فخری که جایی ادعا کرده است ـ فراوان است مانند این ها :
فرصت تنگ است و کار ها بی شمار که باید مشورت کنیم که چی کنیم و چی نکنیم .
اعلان فوتی ، سررشته شب ، حاضر ساختن ملا و قاری ، سرویس و موتر جنازه ، فرش و ظرف و همه و همه ... گوشت کمیاب است و بی اندازه گران ، ، برنج بغلانی ، روغن شمع نیافتم به عوض چوب ارچه و بلوط چوب دستک آوردند . خدا کند که پلو و قورمه خراب نشود ...( 6)
این جا باید پرسید:
آیا نویسنده یی ، همین گپ های اضافی را در یک داستان کوتاه ، بیان می دارد؟!
از سوی دیگر ، چخوف معتقد است که « وقتی می خواهیم غم انگیزی چیزی را نشان بدهیم ، خود آن چیز را دقیق تصویر کنیم ، نه این که آن چیز را غم گنانه توصیف کنیم و با اضافات و توضحات اضافی ، غم انگیزی آن را به خواننده تحمیل نماییم »
و آقای فخری در این داستان چنین نموده است ، خواسته با توصیف غم انگیز و توضحات اضافی ، غم انگیز بودن داستان خود را بر خواننده تحمیل نماید ، چنان چه :
« زمین و آسمان هم بی صدا می گیریند و زنده گی خیلی کسل کننده شده همه چیز ... بچه ها و دختر ها کهنه و پیر شده اند اتاق پدر ماتمزده و بی روح است . پرده های زرد دارد گل های شب بوی آن خشکیده است ...
چ :
باید یاد آورشد که یکی از ویژه گی های داستان کوتاهِ خوب آن است که درآن شخصیت های داستان محدود باشد ، در حالی که در این داستان سوای دو شخصیت اصلی داستان یعنی پیرمردی که بیمار است و سرانجام به خاطر بیماری اش می میرد و روای داستان ، که در جریان داستان خواننده به خصوصیت ها و خصلت های روحی و خُلقی آنها به ویژه روای قرار نمی گیرد و در حصه شناخت راوی که یکی از شخصیت های اصلی داستان است تا آخر نا آشنا می ماند، شخصیت های فراوان دیگری نیز در داستان جا داده شده است ، مانند:
« فرشته، طالب، عبدالله، فریده ، زن بیمار، ماما، داکتر جوان، حمیدالله، هاشم، مسعود و تیم کاری شان که معلوم نمی شود که تیم کاری شان چند نفر اند، دختران، آقا گل ، خلیفه امان ، نیلوفر ، فرزانه، مسعود ، بچه ها ، آقای واعظ و روف ماما...» از سوی دیگر دوگانه گی بیان در داستان نیز دیده می شود، طور مثال : در یک قسمت داستان می خوانیم :
« هر شربت و دوایی را که تجویز می کنند تهیه می گردد ، سیروم و آکسیجن و پیچکاری و خون کاراست مهیا می شود »
و بعد می گوید:
« نه آب، نه گاز ، نه سیرم... یک سی سی خون نیست ...» (7)
از سوی دیگر پای منطق نیز در داستان می لنگد ، طور مثال : « بیمار چند روز است در بیمارستان بستری است و هر داکتر که سراغ دارند ، به بالین او می برند. به جای آن که داکتران نظر بدهند و مرض او را تشخیص نمایند ، راوی داستان که معلوم نیست چی کاره است و کسب کارش چیست ، او نظر داده می گوید :
« آرام آرام درمی یابم که جگر پدر زیر بار زنده گی و بی احتیاطی ها ورم کرده است . سراسیمه به پشاور خبر می فرستم که مادر بیاید...» (
و معلوم نمی شود که مادر ، چرا شوهر کهنسال و بیمارش را رها کرده و پشاور رفته است و راوی هم نگفته که چگونه به پشاور خبر می دهد ، چه قرار گفته راوی، نه آب است و نه برق ! پس در چنان شرایط تلفن ها هم کار نمی نمایند. آنهم تلفن به خارج از کشور و پشاور هم چندان نزدیک به کابل نیست که به زودی خبر برسد ، در حالی که به دنبال حرفش می گوید:
« دوساعت می شود چشم بر راه مادر هستم .» (9)
و از سوی دیگر راوی چگونه دریافت که مادرش پیام و خبر او را دریافت کرده که دو ساعت می شود که انتظارش است؟
در قسمت دیگر داستان آمده که :
« می روم سالون حلقه معاصره را می شگافم . پدر روبه قبله خوابیده است. چند نفر می آیند زیربازویم را می گیرند و می گویند:
« گریه را بس کن ! آخر مرد هستی برو خانه پایین .»
از این معلوم می شود که خانه سالون در طبقه بالای تعمیر قراردارد که مرده را از بیمارستان اورده اند و درآن جا گذاشته اند ، در حالی معمولاً اتاق سالون در طبقه اول یا پائین تعمیر ، اگر تعمیر چند طبقه باشد قرار می داشته باشد نه در منزل بالا، از سوی دیگر ، چرا مرده را در طبقه دوم برده اند، در حالی می توانستند در طبقه پائین بگذارند چه بردن به طبقه بالا باعث ایجاد مشکلات اضافی است
درپایان باید بگویم به امید فُرصتی که بتوانم داستانهای دیگری از این نویسنده و منتقد!! را مرور کنم.
پایان
1ـ
1 ـ درانتظار ابابیل ، مجموعه داستان کوتاه ، حسین فخری ، 1375 ، پشاور. 2صحبت نویسنده این سطور با لطیف ناظمی در رابطه به کتاب « قصه ، رمان و داستان کوتاه نشر شده در رادیو افغانستان وقت ، سال 1367 خورشیدی، آرشیف شخصی نعمت حسینی .
2ـ قصه ، رمان و داستان کوتاه ، جمال میر صادقی ، 1359 خورشیدی ، تهران .
3ـ حسین فخری ، در انتظار ابابیل.
4ـ حسین فخری همان اثر
5 ـ جمال میر صادقی همان اثر
6 ـ9 ـ حسین فخری ، همان اثر.
نگارش از نعمت حسینی