سیدموسی عثمان هستی
زیک کوره پولاد وآهن کشد ســـر
یکی شمشیرگردد ودیگرنعل خـــر
دروغ گوندارد مغز وحافظه درسر
به ظاهرچوقاطر، به باطن خــرنـر
مولانای ثانی
عبدالله عبدالله درجمع دیگر ناشکران تاریخ زده در ولسوالى ده سبز، مربوط ولایت کابل با طمطراق همیشگی از و با پیروی از سخنان مارشال فهیم و سیاف گفت که:« در 12سال گذشته به مجاهدين نقش دولت داری داده نشد، اگر نقش مجاهدین نادیده گرفته نمی شد، حال نیازی برای بودن نیروهای خارجی وجود نداشت، آنان ميتوانستند که امنيت کشور را تأمين کنند.»
شخصی بنام ( ف. فاریابی) در سایت وزین آریایی با شوخی درعالم جدی به شکل طنزگونه می نویسد:
« پس این بسم الله خان و اعوذ با الله خان و ضرارخان وعطامحمد خان و فهیم خان و محقق خان و سیاف خان و خلیلی خان و معنوی خان و انوری خان و اسمعیل خان و ..... برگ چغندر بودند یا جهادی بودند؟
افزون برآن نصف بیشتر استادان پوهنتون ها و موسسات عالی خصوصی ، مگر وابسته یا معرفی شده از سوی تنظیم های جهادی نیستند؟
اکثریت اعضای پارلمان چطور؟ اینان به کجا ارتباط دارند، به ملت یا به تنظیم ها؟
آقای عبدالله ، شما گفته اید اگر حکومت در دست مجاهدین بود، امنیت تأمین بود و نیاز به حضور قوای خارجی، نبود!
شما در حالت هوشیاری و بیداری این ادعا را می کنید یا نشئه و بیخود هستید !
بی امنیتی در دورۀ دوماهۀ حضرت صاحب، آغاز شد و در زمان ربانی به اوج خود رسید! در روزگار سلطۀ مجاهدین بود که جان و مال و ناموس شهروندان وطن به خطر مواجه شد!
ربانی، رسماً، «آی اس آی» را به کابل دعوت کرد و برای او دفتر و دستگاه داد!
در اثر بی کفایتی مجاهدین در حکومتداری بود که غرب و پاکستان، پروژۀ « طلبۀ کرام»را رویدست گرفتند و مردم بینوای افغانستان ناگزیر از « مجاهد » به « طالب» یا از افعی به اژدها، پناه بردند و بقیه قضایا!
این کشور نه به رییس جمهور های همانند کرزی و جنابعالی، بلکه به دادگاه صالح و عدالت انتقالی نیاز دارد. مردم کابل و شهرستان ها ا ز دیدار پیوسته ء قاتلان و سرکوبگران خویش، خسته و هاج و واج شده اند!
صلح در افغانستان با مجازات جنایتکاران جنگی آغاز میشود، نه نمایشات قلابی و انتخابات در سایۀ اسلحه اشغالگران !
شما را همه گی می شناسند، چکاره اید! داکتر صاحب عبدالله!
****
شخصی از شتر تازه از راه رسیده پر سید، از کدام دیار آمده است!
شتر گفت : از حمام همین کوچه،آمده ام !
پرسنده با طعنه گفت : درست است، از پایهای شسته و پاک و صفای تو، معلوم است!
آن یکی پرسید اشتر را که هی :
از کجا می آیی ای فرخنده پی!
گفت : از حمام گرم کوی تو !
گفت: آن پیداست از زانوی تو!
جهادیان طماع را بنگر که هنوز هفت روز از مرگ قسیم نگذشته است برای تصاحب صندلی خالی معاونت ریاست جهموری، یکدیگر را لت و پار میکنند!»
آقای (ف .فاریابی) شاید در افغانستان زندگی کند و به خاطرحفظ جان و یا اینکه زیرساطورجنرال دوستم به تحریک رهبران مجاهدین خورد نشود، از نام مستعاراستفاده کرده باشد و یا سالها به نام(ف.فاریابی) درد دل خود را بیرون داده باشد و نام (ف.فاریابی) نام مستعارنباشد.
از نوشتۀ محترم (ف.فاریابی) معلوم می شود که خصیه های خر او را مانند خصیه های خر من، قبل از اینکه حساب کنند، مجاهدین کرام به نام دین و مذهب کشیده اند و از قماش مجاهد و طالب شناخت کامل دارد، ولی طعنه برکسی می زند که در مقعداش درخت سبز کرده و در زیر سایۀ آن نشسته است، هنوز تعویزنویسی می کند و بجای شرم ، ابراز خرسندی می نماید.
بازهم به عقیدۀ من این نوشته یک گوشزد خوبی بر مردم بیخبر افغانستان در این وقت اساس می باشد، اگر چه خواب برده های واقعی را از خواب بیدار می کند، ولی آن کسی که خود را مثل مجاهدین به خواب زده اند، مانند لت های سلطان محمود از جای خود تکان نمی خورند، مانند داکترعبدالله عبدالله در خواب امید و طمع، هذیان می گویند و خرشان تا ظهور یک امیرعبدالرحمن خان ثانی، یک لنگ دارد.
در زمان امیرعبدالرحمن خان، مشک عالم و دیگر مجاهدین مانند مجاهدین عصرما از مردم و دولت گله مند بودند که ما در برابر انگلیس جهاد کردیم، ملت افغانستان و دولت افغانستان نه تنها از ما، بلکه از باز ماندگان ما قرضدار هستند و تا سور اسرافیل این قرضداری مانند مارگیج خانه های امریکا و کانادا به پول بانک خریده شده و شانه های شان از زیر بار بانک ها خلاصی ندارد.
امیرعبدالرحمن خان دید که ملت از دست این مجاهدین به ستوه آمده اند و دولت هم مجبور است که منتدارخانه به مجاهدین بسازد و بر مرد یک لنگ رکاب زین اسپ اش را از طلا سازد.
مردم ملا مشک عالم را ملا مشک عالم لنگ می گفتند، ولی امیرعبدالرحمن خان زمانی که فرمان به گرفتاری ملا مشک عالم داد، امیر به منشی دربار امر کرد که بنویس موش عالم را هرچه زودتر دستگیر و به نزد من حاضر کنید. منشی در وقت نوشتن دستان او می لرزید، امیر متوجه شد و گفت چرا دست تو می لرزد؟
گفت امیر صاحب ترس از این دارم که مشک عالم خط مرا شناسایی کند و مانند سر هزاران نفر، مرا به نام مخالف مجاهدین سربزند.
امیر خنده کرد و بعد متوجه شد که من نبودم که خود را پادشاه افغانستان قلم داد می کردم، مانند این موش هزاران موش درگوشه و کنار این مملکت ادعای سلطنت کرده اند و حکمران پشت پرده هستند، من به ظاهر به نام امیرهستم.
امیر خود بر اسپ خود سوارشد و یکتعدا از اردلی های خود را با خود گرفت تا مشک عالم لنگ را به دست خود اسیر سازد تا از ترس او دیگران سکته نکنند.
امیر به عقب خانۀ ملا مشک عالم رسید تا او را دستگیر و به کابل با خود بیاورد و اقوام افغانستان از شر منتداری آنها خلاص شوند.
امیر بر اسپ سوار بود، هنوز از اسپ پاین نشده بود که ملا مشک عالم از کلکین خانه دید که امیر عبدالرحمن خان درعقب دروازۀ او با اردلی های خود ایستاده، ملا قبل از اینکه از خانه براید دو محافظ خود را نزد امیر فرستاد تا احوال بیاورد که امیر گذراش به این طرف افتاده و یا روی مطلبی درعقب دروازۀ مجاهد کبیر آمده است.
محافظین ملا مشک عالم به دستور ملا مشک عالم از خانه برآمدند و نزد امیر رفتند. وقتی که چشم امیر به محافظین ملا مشک عالم افتاد، شناخت که این دو نفر انگلیس از محافظین سفارت انگلیس هستند که به زبان پشتو و فارسی بهتر از یک افغان سخن می گویند و از طرف انگلیس ها به خدمت ملا مشک عالم قرار دارند.
آن وقت امیرهم آب گین کرد که زیر کاسه نیم کاسه است، بازهم امیر به خاطریکه کم نزد اردلی های خود نیاید به محافظین ملا مشک عالم گفت ملا موش عالم را بگوئید بیرون از خانه براید که عبدالرحمن با شما کار دارد.
محافظین گفت چه کار دارید. گفت شما مگر احمق هستید نمی دانید که امیر یک مملکت به گرفتاری یک شخص می آید حتماً دستور بادار است. وقتی که امیر نام از بادار برد، دو انگلیس که محافظ ملا مشک عالم بود مانند امیر آبگین کردند.
خودشان رفتند دست و پای ملا مشک عالم را بستند و به امیرعبدالرحمن خان او را تسلیم کردند. امیر او را به کابل آورد، در مخفی گاه او را پنهان ساخت و آهسته آهسته همرکابان او را هم دستگیر کرد. انگلیس ها فهمیدند که سیاست دوگانۀ شان افشا شد، از سیاست دوگانه دست برداشتند.
روح مطلب اینجاست تا حامیان خارجی مجاهد ، طالب و حزب دموکراتیک خلق، سیاست دوگانه در افغانستان داشته باشند و زمامداری مثل امیرعبدالرحمن خان درمملکت زمامدارنباشد، اقوام افغانستان از زیر بار منتداری مجاهدین خلاصی ندارند.
به ملا عبدالله عبدالله و امثال ملا عبدالله عبدالله یک امیر عبدالرحمن خان ضروراست که مشت بادارعبدالله عبدالله را باز کند و دست و پای عبدالله عبدالله را بسته کند و به او بفهماند که جهاد برای خدا کردی یا به خاطر امتیاز گرفتن از مردم افغانستان.
درغیر آن اگرهمین مکتب و همین ملاست، حال طفلان خراب می بینم و مردم بی خبر از خود، افغانستان را خر قاطر فکر می کنند، وقتیکه نزدیک قاطرمی شوند، قاطر پشت خود را دور می دهد، دو لغته به سینۀ اقوام افغانستان می زند و می گوید من افتخار جهاد دارم، سینۀ تو همیش سپر لغت های من باشد و اقوام افغانستان که نه در دین معلومات دارند و نه در مذهب، تاجران دین و مذهب تا که زنده هستند دولغته برسینۀ اقوام افغانستان می زنند و مثل ایشان میرغلام قادر اوپیانی کار است که درسج مهرخود بنویسد:
می کنم دیوانگی تا برســـرم غوغا شود
سکه بر زر می زنم تا صاحبش پیداشود
تا که امیرعبدالرحمن خان ثانی بوجود بیاید و گلیم موش های جهادی را جمع کند.
سیدموسی عثمان هستی
۱۷مارچ ۲۰۱۴