نریمان درانی
از مدتی بدین طرف ، آقای یوسفی که در رشتۀ غیر ازتاریخ تحصیلات عالی دارد، دست به مسایل تاریخ وتاریخ نگاری میزند وچیزهایی بنام تاریخ بخورد خوانندگان میدهد. سلسله مقالاتی که آقای یوسفی تحت عنوان « تحریف وجعل تاریخ جفا واهانت به انسانیت است»در افغان جرمن آنلاین به نشر میرساند،من اکثر آنها را مرورکرده ام ولی اعتراف میکنم که از مطالعه آنها چیزی دستگیرم نشده است.
یعنی نفهمیده ام که اوچه میخواهد بگوید؟ نفهمیدم که کجای آن تاریخ است وکجای آن تحریف تاریخ است وکجای آن جعل تاریخ است؟ پیام ایشان به خواننده چیست؟ زیراعنوان مقالۀ شان یک چیز است ومتن چیزدیگری میگوید. نوشته یی که متن با عنوان همخوانی نداشته باشد ، وبدون پیوند منطقی میان رخدادها، گاهی از تاریخ غرب و زمانی ازتاریخ شرق، سخن بزند وهیچ فکت بدرد بخور و قابل استفاده ای ارائه نکند، جز سردرگمی و تلف کردن وقت خواننده ثمری ندارد. پس چنین نوشته هایی بقول معروف"عدمش به زوجود !"، قابل خواندن ونشر در رسانه های با اعتبار ملی نیستند.
آقای یوسفی
درحالی که آقای یوسفی، نه از«تحریف تاریخ» ونه از «جعل تاریخ» تعریف مشخصی ارائه نکرده ، ونه هم هیچ نمونه ای از تحریف تاریخ یا جعل تاریخی را دراثر مورد انتقاد خود با اسناد وشوهد معتبر نشان داده نتواند ویا گفته نتواند که از میان مؤرخین افغانی ازقبیل: فیض محمدکاتب، کهزاد ،حبیبی ،غبار ، فرهنگ ،حسن کاکر ، حبیب الله رفیع؛ سیستانی ،داکتر زمانی،داکتر سیاه سنگ وغیره، کدامیک شان درکدامیک از آثار خویش و درکدام مراحل تاریخی، تاریخ کشوررا«تحریف » کرده اند؟ نمیدانم چرا آقای یوسفی با نوشتن ونشرچنین مقالات تخم شک و تردید میپاشد ومیخواهد ذهن جوانان را مسموم کند؟
از سوانح مختصری که درپورتال افغان جرمن آنلاین به نشر سپرده برمی اید که وی در رشته ریاضی وفزیک در افغانستان درس خوانده وبعد از کشور آلمان بطورغیابی در رشته اقتصادسیاسی تحصیلکرده، واکنون برای ما، نه ریاضی، نه فزیک ونه اقتصاد،بلکه تاریخ مینگارد. وی می باید ازموقف وموقعیت حزبی خود درکمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق در دوران تجاوز شوروی برافغانستان و نیز ازهمرکابی خود با محمود بریالی و ازتقرب و خویشاوندی خود با داکتر نجیب الله نیز سخن میگفت که نگفته است ؟؟؟
واما در مورد تاریخ نگاری یوسفی باید گفت که : شیوۀ پرداخت و ادبیات نوشتاری آقای یوسفی در ارائۀ مضامین تاریخی خیلی ضعیف ودر سطح پائینی قرار دارد. سوگند میخورم که آدم بدبین ومتعصبی نیستم، واز خواندن نوشته های خوب و با محتوا از قلم هرکه باشد، لذت می برم، ولی از خواندن نوشته های بد ونا زیبا و بی مفهوم و بی سر و پا خوشم نمی آید واز اینکه سبب ضیاع وقت من ودیگران میگردد،کمپیوترم را می بندم.
نوشتن مقالات تاریخی- تحقیقی کاریست مشکل ومستلزم حوصله مندی ودقت درجمع آوری اسناد تاریخی از آرشیفها و سایر منابع تاریخی ودرمرحله بعدی دقت درتشخیص وتمیز حقیقت از دروغ، واقعیت ازخیالبافی، ضروری میباشد. مورخ یا تاریخ نویس کسیست که دررشتهء تاریخ نویسی تحصیلات اختصاصی داشته واین رشته رامسلک خود قرارداده و درین رشته آثاری داشته باشد که بحیث تاریخ قبول شده باشد.ازینجاست که درزبان دری پیرامون کارهای شوقی وغیر اختصاصی مقوله هایی گفته اند، مثلا : "کاربوزینه نیست نجاری !" شیخ سعدی هفت صد سال پیش از امروز گفته بود:
بوریاباف گرچه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر
بلی،نباید ازبوریا باف انتظارداشت تا پارچه ای نفیس ابریشمین تولید کند. به سخن دیگر، هرکسی که روی چند صفحه کاغذ را سیاه کند و در انترنت بگذارد، نویسنده به حساب نمی آید. با از برکردن نوت های حزبی و خواندن چند تا اثرمارکسیستی، آدم ممکن است حراف وسیاست باز بشود ولی نویسنده نمیشود،مگراینکه شخص پرمطالعه وبهره مند از استعداد نویسندگی باشد و درعمل به اثبات برساند که توانائی نوشتن مسایل تاریخی را دارد. چنانکه داکتر سیاه سنگ و داکتر زمانی با نگارش مقالات وکتب تحقیقی- تاریخی خود ثابت کرده اند که در عرصۀ تاریخ صاحب مطالعات وسیع وازاستعداد و صلاحیت تاریخ نگاری برخورداراند. آنها بدون حب وبغض شخصی خیلی روان و زیبا می نویسند و بدرستی نوشته های شان با ادبیات عالی و با معیارهای تاریخ نگاری نیز منطبق است و تا کنون هیچکسی هم نگفته یا ننوشته که نوشته های شان نامفهوم و نارسا و بی پیام است، ولی متاسفانه محترم یوسفی از چنین توانائی وصلاحیتی برخوردار نیست. جمله بندی های آقای یوسفی، از لحاظ دستور زبان واصول نگارش دری اغلب ناقص ونا مفهوم است. بدون تسلط براساسات نگارش معیاری زبان ،تمام زحمات محقق برباد میرود. داکتر حمیدالله مفید، زبان شناس جوان افغان دراین مورد مینویسد:« آنچه که نویسنده قبل از همه نیاز دارد ،آشنایی با اصول نگارش زبان ، دستور زبان ، گنجینه بزرگ از لغات ، قوه تخیل بدیع، ودقت در کاربرد درست واژه هاست که می تواند، اثر نویسنده را جاویدانه و پایدار و خواننده را دچار شگفتی سازد و به ستایش وا دارد.»
آقای یوسفی اگر میخواهد نویسنده شود،می باید یک مقدار کتابهای ادبیات را مطالعه کند و خود را با دستور زبان وفن نویسندگی وترتیب وترکیب جمله بندی آشنا بسازد، بعد نوشته های خود را از نظریک نفر استاد رهنما که در نویسندگی مهارت داشته باشد،بگذراند، سپس برای نشر در رسانه های جمعی افغانها اشاعه بدهد،ولی دروضعیت فعلی با زبان وادبیات مورداستفاده خود در واقع تیشه بریشۀ خود و ریشۀ تاریخ کشورمیزند.
در بخش پنجم از سلسله مقالات «تحریف وجعل تاریخ ....» آقای یوسفی این جمله توجه مرا بخود جلب کرد: «جان مالکولم مینویسد:به رضایت خداوند، او[شاه زمان]میخواهد برای چند سال آینده، همچنین دراین محل خیلی مصروف خواهد ماند.»
باور دارم که هیچکس ازاین جمله چیزی نخواهد فهمید، این جمله از لحاظ گرامر ودستورزبان ومبتدا وخبرخود، درادبیات دری کفر ادبی است. ببینید « به رضایت خداوند(که اصل آن انشاء الله است)،او میخواهد برای چندسال آینده ، همچنین در محل خود مصروف خواهد ماند»این جمله ترجمه ایست اززبان انگلیسی وخواننده ملتفت میشود که هیچ معنی ایرا افاده نمیکند ، زیرا ازلحاظ گرامرودستورزبان دری غلط است، معلوم است که نویستده مقاله نه تنها دردستور وادبیات دری مشکلات دارد، بلکه درترجمهءمتون تاریخی از زبان انگلیسی نیزنابلد است. و مقصود نویسنده را بدرستی انعکاس داده نمیتواند وبشکل نادرست ترجمه کرده به خواننده انتقال میدهد.
جای دیگری درهمان مقاله « تحریف وجعل تاریخ...» جمله دیگری نظر را جلب میکند که قابل مکث وانعکاس است. مینویسد:«وقتی به کتب تاریخی چاپ شده کشورما،که عدۀ کثیری از نویسندگان ما، متونی را از آن منبع «رونویس» میکنند، درعین حال متذکرمیگردند که همه از«سراج التواریخ؟»گرفته اند. حال اگر«سراج التواریخ» بحیث یک «کتاب مقدس»قبول شده باشد،باید از آن مشابه با «تورات»، «انجیل» و«فرقان»بدسترس همه اتباع گذاشته شود.همه آنچه «درخط» است، لاتغییر برهمه تحمیل گردد.آیا واقعاً چنین یک طرزدید معقول است؟آیا وقایعی تاریخی کشورما را دیگران هم مشاهده ننموده اند؟»
این پرگراف هم که در آن نه فصاحت کلام ونه صنعت بیان بچشم میخورد، ودرعین حال نشانگر عدم آگاهی وی از سراج التواریخ است، خیلی صوری وبی مفهوم نوشته شده ومعلوم نیست که منظوروهدف نویسنده ازاین جمله عاری ازمبتدا وخبرچیست؟ آخراین نویسنده لقب داکتری دارد ، آنچه بمردم عرضه میکند نبایداینقدرناقص باشد ! قسمت اول جمله:«وقتی به کتب تاریخی چاپ شده کشورما،که عدۀ کثیری از نویسندگان ما، متونی را از آن منبع «رونویس» میکنند، درعین حال متذکرمیگردند که همه از«سراج التواریخ؟»گرفته اند.»این جمله ازنظرادبیات دری غلط محض است، زیرا تا نطقه ایکه ختم جمله را اعلام میکند، مبتدای جمله شمرده میشود وخبر جمله هنوزدرک ندارد. پس جمله فاقد فصاحت کلام است. همین جمله باید چنین شروع شود وبا نقطه ختم گردد. «وقتی به کتب تاریخی چاپ شده کشورما،[ نظربیندازیم، دیده میشود که ]عدۀ کثیری از نویسندگان ما، متونی را از آن منبع «رونویس» میکنند.»
قسمت دوم جمله:" درعین حال متذکرمیگردند که همه از "سراج التواریخ ؟" گرفته اند." چیزیکه باعث تعجب خواننده میگردد اینست که اولاً، معنی گذاشتن علامه سوالیه بعد از نام سراج التواریخ چیست ؟ آیا آقای یوسفی بموجودیت کتابی بنام "سراج التواریخ" شک دارد؟ یا اینکه تاکنون چشم شان باین کتاب نیفتاده و"سراج التواریخ " را یک نام بی مسمی می پندارد ؟
ثانیاً ،هرکسی که از سراج التواریخ مطلبی را اقتباس میکند،می باید بگوید از سراج التواریخ گرفته است، ویا اگرکسی دیگربگوید فلان مورخ در نوشتن این مطلب یا آن مطلب به سراج التواریخ توجه داشته است، عیب آن درکجاست؟ زیرا که سراج التواریخ، یکی از معتبرترین منابع کتبی افغانستان است که از روی منابع معتبر تاریخی در عهد امیر عبدالرحمن خان وامیر حبیب الله سراج الملت والدین وسایر منابع قرن 19 نوشته شده و نزد مورخین افغان وهمه محققین داخلی وخارجی بخاطر مطالب موثق خود از اعتبار بالائی برخورداراست. بنحویکه برای شناخت رویدادهای دورهء بارکزایی – محمدزائی ، کدام اثرمعتبردیگری سراغ نداریم و هیچ محققی جز مراجعه به آن چاره واثر بهتری ندارد. هرکسیکه مطلبی را از آن اقتباس میکند اصولاً باید بگوید که آن مطلب را از "سراج التواریخ" گرفته است ، که درآنصورت بر وزن اثرش می افزاید. البته تاریخ های دیگری هم وجوددارند که انگلیسهایا محققین روسی و امریکایی راجع بواقعات قرن 19 افغانستان ومنجمله جنگ اول افغان-انگلیس نوشته اند، ولیاکثر آن کتاب ها تاکنون بزبانهای افغانستاتن ترجمه نشده وبدسترس همگان قرارندارند، حتی تاریخ موهن لال هندوستاتی که وقایع و رویدادهای جنگ اول افغان - انگلیس را نوشته ، از یکطرف پس از 160 سال بعداز تالیف آن، آنهم درامریکا توسط داکتر سیدخلیل الله هاشمیان دردوجلد ترجمه شده که تاکنون بداخل افغانستان چاپ وتوزیع نشده وبدسترس همگان قرارندارد، وازجانب دیگر تاریخ موهن لال درلندن زیرنظرملکه ویکتوریا تالیف شده که درآن بعوض رشادت وجانبازی افغانها ، از تدبیر وحق بجانبی انگلیسها بیشترصحبت شده است. هیچکدام ازین تاریخها از لحاظ اطلاعات دست اول بمقام وارزش سراج التواریخ وواقعه نگاری مرحوم فیض محمد کاتب نمیرسد. بهمین دلیل است که سراج التواریخ تاکنون چند باردرایران تجدید طبع شده، وجلد چهارم آن در چهارمجلد درسال جاری چاپ وبقیمت 1300 افغانی درکتابفروشیهای کابل بفروش میرسد. بخاطر اعتبار واهمیت مطالب مندرج درین کتاب است که پوهنتون ولایت بامیان بنام مولف آن کتاب، مرحوم "علامه فیض محمد کاتب هزاره" مسمی شده است.
به قسمت اول بخش اخیرعبارت فوق الذکر درمقالۀ آقای یوسفی توجه کنید که نوشته است : « حال اگر "سراج التواریخ" بحیث یک "کتاب مقدس" قبول شده باشد، باید از آن مشابه با "تورات" ، "انجیل" و "فرقان" بدسترس همه اتباع گذاشته شود." جمله فوق هم ازلحاظ محتوی نادرست است وهم از لحاظ انشاء نارسا است. زیرا اولآ نه تنها هیچیک از مورخین افغان ، بلکه هیچیک از اتباع باسواد افغان سراج التواریخ را "کتاب مقدس" نخوانده ، ثانیآ یک کتاب تاریخ را باقران مجید وسایر کتب آسمانی "مشابه" دانستن، بی احترامی به کتب آسمانی و خلاف تعلیمات قران مسلمین است ، ثالثآ منظور از "اتباع" باید اتباع افغانستان باشد که همه الحمدلله مسلمانند، این مردم به "تورات" و "انجیل" چه ضرورت دارند ؟ رابعآ این ادعای نویسنده که سراج التواریخ باید بدسترس همه اتباع افغانستان گذاشته شود! آیا وظیفهء دولت افغانستان است که یک کتاب تاریخ رابدسترس همه اتباع خودبگذارد، درحالیکه درحدود 20 فیصد با سواد دارد؟ یا اینکه وظیفه اشخاص باسواد، و از آنجمله علاقمندان تاریخ است که خودشان کتاب موردعلاقۀ خود را از بازار دستیاب نمایند؟ حتی دولت غنی امریکا اینکار را نکرده تا چه رسد بدولت فقیر افغانستان !؟ سراج التواریخ درکتابخانه عامه کابل، درکتابخانه پوهنتون و ودرکتابخانه های بعضی ولایات موجود است و علاقمندان تاریخ از آن استفاده میتوانند، اینکه اقای یوسفی درحالیکه این تاریخ را درنزد مردم "مقدس" جلوه داده ، ولی خودش تاکنون آنرا ندیده ، پس چرا بالای آن تبصره میکند؟ آیا آقای یوسفی ملتفت شده که تبصرۀ او بالای متنی که ندیده ونخوانده ، بلقب داکتری؟ و ادعای تاریخ نویسی اش صدمه میرساند ؟
بقسمت دوم بخش اخیر نوشتۀ آقای یوسفی توجه فرمائید. او میگوید :" همه آنچه "درخط" است ، لاتغییربرهمه تحمیل گردد." این کلمۀ "خط" درینجا چه معنی دارد؟ خط کی یا خط کدام مرجع ؟ اگرمنظور آقای یوسفی "خط " یا متن مندرج درسراج التواریخ است که "لاتغییربرهمه تحمیل گردد"، پس چرا در پهلوی کلمه "خط" نام سراج التواریخ را اضافه نکرده تامقصد وذهن او روشن میبود ؟ این نوشته وقتی میگوید«برهمه تحمیل گردد»افادۀ دیکتاتوری دارد ، اما باید ملتفت باشد که اکنون وضع درافغانستان تغییرکرده ومانند دورۀ حاکمیت خلق وپرچم نیست که هر فیصله ودستوری راکه حزب برسراقتدار صادر میکرد، بالای مردم قابل تحمیل بود ! چه کسی چنین گفته که هرچه درسراج التواریخ درج شده، خواندن وباورکردن آن برهمه "اتباع " افغانستان حتمی و قابل تحمیل است ؟
بازهم از قلم اقای یوسفی که خودرا مورخ قلمداد میکند وبالای آثارمستند تاریخی تبصره های عندی وسلیقوی می کند یک نکته جالب دیکر تراوش کرده است، ازینقرار : " ایا وقایع تاریخی کشور ما را دیگران هم مشاهده ننموده اند؟ " جواب این سوالیه در ذهن اقای یوسفی مثبت است، یعنی دیگران وقایع تاریخی کشورمارامشاهده نموده اند! خواننده از کلمۀ "دیگران" ، همه کشورهای دنیا و ارکلمۀ "مشاهده" چشم دید را تصور میتواند. پس سوالاتی بمیان می آیند که غیر ازدو نفر منصبدار انگلیس کدام خارجی دیگری قتل سفیرانگلیس رابدست وزیرمحمداکبرخان درکابل دیده؟ آیا کدام خارجی دیگر ماجرای قتل 13هزار قشون مجهز انگلیس را درمسافۀ بین خورد کابل - جلال آباد بچشم خود دیده است ؟ آیا کدام خارجی شهادت امیرحبیب الله خان را بچشم خود درگله گوش لغمان دیده ؟
ازنگاه تاریخ، مشاهده نمودن یک واقعه باضبط وثبت کردن یک واقعه فرق دارد. شاید یکعده افغانها چگونگی حملات مجاهدین افغان را برلشکر انگلیس دیده و یکی بدیگر روایت کرده باشند ، اما تنها مرحوم فیض محمدکاتب به ضبط وثبت آن پرداخته است. دربالا گفتیم گه خارجیان نیز بالای وقایع مهم تاریخی درافغانستان چیزهایی نوشته اند، اما افغانها باید ضبط وثبت سراج التواریخ را اصیل تر وواقعبیانه تر از نوشته های خارجیان بدانند. هکذا درشرح وتحلیل رویدادهای تاریخی درقرن بیستم، اثری بهتر ورساتر ازتاریخ (غبار) که قیام افغانها بمقابل انگلیس درآن از سراج التواریخ اقتباس شده، درافغانستان تالیف نشده است.
خلاصه میتوان گفت که مقالاتی که یوسفی تاکنون زیرعنوان «جعل و تحریف تاریخ....» یا تحت عنوان«انقلابات تاریخی افغانستان یا انقلابی ساختن تاریخ» به نشر رسانده است، نه تنها که تاریخ نیستند، بلکه صورت مسخ شدۀ تاریخ اند وبجای خواندن، سزوار انداختن درزباله دانی تاریخ استند که وی بزعم خود تاریخ گفته به خورد دیگران میدهد.
تا آنجا که معیارهای تاریخ دانی و تاریخ شناسی آقای یوسفی درمقالات شان مشاهده شده ،آگاهی موصوف از تاریخ کشور وتاریخ منطقه بسیار ابتدایی است، وچون دسترس کافی باین رشته ها ندارد، خودش تاریخ را "تحریف" کرده است. این واقعیت ، یعنی تحریف تاریخ ، در یک مقاله اقای یوسفی بعنوان "طلسم خونین" برملاشده است . اومیگوید:« شاه عباس بزرگ زمانی به نزد سرکردۀ دایکندی پناه برد، و بعد از آنکه بر تاج و تخت ایران جلوس کرد، تمام همان سران هزاره را در دستگاه قدرت خویش مقرر داشت. این اقدام بعد از ذکر نام های افراد تقرر یافته و ارتقای آنان باعث تحریک دشمنی و خصومت سران دایزنگی، که حریف آنها شمرده می شدند، گردیده است، عواقب آن تا امروز (اقلاٌ تا سال ترتیب گزارش1911: مترجم ) دوام داشته است.»
این دروغ شاخدار را هرکه گفته باشد،هدفش ایجاد نفاق میان مردم وسران هزاره است ومؤرخ بیطرف نمی باید آنرا بدون دقت وبدون معلوم کردن صحت وسقم آن بحیث یک فکت تاریخی در مقاله یا کتاب خود به نشر بسپارد،واگر به نشر هم بسپارد میباید در تردید آن بلافاصله بعد از اقتباس، درپاورقی یا درمتن نظرخود را بنویسد وخواننده را آگاه کند، ولی یوسفی چنین کاری نکرده است. این جمله کفر تاریخ به حساب می آید واز خواندن آن هرکه اطلاع اندکی از تاریخ داشته باشد،ازخنده گرده کفک خواهد شد. شاه عباس کبیرشاه صفوی ایران، فرزند قرن 17 میلادی بود و در سن شانزده سالگی به پادشاهی ایران برگزیده شد ومدت 42 سال با قدرت واستبدادکم نظیری برایران حکمراند وهیچگاهی مجبور به مهاجرت آنهم به هزاره جات نشده است،آیا بهترنبود که نویسنده قبل از نشرآن دریک رسانۀ با اعتبار، سری به کتابخانه ای میزد و معلومات خود را در باره شاه عباس تکمیل میکرد تا مایه ریشخند دیگران نمیشد. از آن روز ببعد فهمیده شد که فهم آقای یوسفی از تاریخ خیلی اندک است واکنون هم نباید تلاش کند تا گفته های نویسندگان خارجی را نادرست ترجمه و بنام خود به عنوان تاریخ بخورد خوانندگان بدهد که هرگز بدرد کس نمیخورد وخواننده آگاه در دل بریشش می خندد.
چیزدیگری که در نوشته های آقای یوسفی بمشاهده میرسد، بکار بردن بیمورد علامت گیمه « » یا قوس ناخنک است. گیمه یا قوس ناخنک آنگونه که یوسفی از آن فراوان استفاده میکند، بکارنمیرود. گیمه یا قوس ناخنک معمولاً آنجا که کلمه یی یا جمله یی یا پرگرافی یا عنوان کتاب ومقاله یی از کسی دیگر نقل میگردد، بکار میرود ویا درهنگام نشان دادن نامهای خاص واعلام جغرافیائی یا اصطلاحات خاص سیاسی واقتصادی و فلسفی بکارمیرود، نه برای کلمات عادی ومعمولی. به این پرگراف او توجه کنید:« درجوامع «پیشرفته»که درهیچ مرجع، قبول کدام سند بدون نشان دادن«اصل» ویا«فوتوکاپی»تصدیق شده از «مراجع باصلاحیت قانونی» ممکن نیست،دربخش تحقیقاتی هم،معمول است که«نویسنده»از آن مطلبی«نقل» می کند،که«خواننده»اگرخود بخواهند،از روی«ریفرنس» در امر قناعت خود،به آن دسترسی داشته وبه قناعت خود پرداخته بتواند....همچو مسایل حساس تاریخی یک کشور، میتواند، برای ایجاد «درزنفاق» در جوامع،حتی درهمان وقت هم،درمطبوعات ویا مراجع«دپلوماتیک»ممکن بوده میتواند،که ازطریق«مخبران » محلی دربدل پول، اطلاعات ناقص راهم شامل،مکتوب پوستۀ سیاسی شعبه«دپلوماتیک» ساخته باشند.»
دراین پرگراف کلمات: «پیشرفته» ، «اصل»،«فوتوکاپی»،«مراجع با صلاحیت قانونی» ،«نویسنده»، «نقل»، «خواننده»، «ریفرنس»، « درزنفاق» ،« دپلوماتیک»،«مخبران » همه کلمات عادی ومروج روزمره اند، اما او با چنین روشی که هم وقت خود وهم وقت خواننده را ضایع میکند، سبک خود را از سایرنویسندگان مشخص میسازد وبا درنظرداشت همین روش نگارش وی میتوان سایر نوشته های او را که بنام های مستعاراز قبیل:حکیم سامع،عبدالمنان کریم وعبدالرشید قدوسی،وغیره در پورتال افغان جرمن آنلاین اشاعه داده است، تمیز کرد و باز شناخت.
هموطنی بانام «الیاس» درنقدی طنز گونه ادبیات آقای یوسفی را آسمان و ریسمان نامیده ، نقل قول میکند که درجایی نوشته است: "مکرراً معذرت می خواهم که امید است این نوشته ، آغازی را برای ساختن دروازۀ های «آرشیف های» اسناد بیشترموثق ورهنمود دهندۀ، در کار تحقیقاتی روی تاریخ واقعی کشورما، یاری رساند. درینجا بنابر اهمیت اصول ، حصول شناسانی با اسناد تاریخی که چه از جهت «فزیکی» و«کیمیایی» وچه از روی « شناخت » رسم الخط وچاپ معمول همان مرحلۀ تاریخی ، مطرح شده میتواند. "
طنزنویس علاوه میکندکه :در ذیل تجزیه میکنیم که درین نوشته معمایی چه است :"مکرراً معذرت می خواهم که امید است این نوشته، ؟؟؟؟؟ این معذرت خواهی و این امید است، یعنی چه وچه ارتباطی به موضوع دارد؟
وباز: آغازی را برای ساختن دروازۀ های «آرشیف های»[نه خود آرشیف های ] اسناد بیشترموثق ورهنمود دهندۀ، در کار تحقیقاتی روی تاریخ واقعی کشورما، یاری رساند. ؟؟؟؟ از بی معنی بودن جملۀ بی سروپا بگذرید، منظور وی از دروازه های آرشیف چیست ؟ دروازه ها چگونه جواب ده اسناد و خود آرشیف شده میتواند؟؟؟؟ ما که نفهمیدیم….. بیشتر خود تان تمام پاراگراف های بی مفهوم و پریشان نوشتۀ وی را غور ودقت نمائید که چگونه خسن وخسین خرسه دختران جزرت مغاویه است. را به رشتۀ تحریر در آورده است یعنی غلطنامه سرا پا معنون به «انقلاب های تاریخی افغانستان ویا انقلابی ساختن تاریخ ؟» را خود تان بخوانید وقضاوت شریفانه نمایید.»(گران افغانستان،26دسمبر2012، مقالۀ« من نوکرخان هستم، نه نوکر بانجان»)
ازاینگونه کاستیهای املائی،انشائی ودستوری ومحتوائی در مقالات آقای یوسفی ، بسیاراست که فقط دو نمونه آن را «مشت نمونۀ خروار»گفته بیان کردم واگر بناباشد که هرمقالۀ شان را ارزیابی واز لحاظ دستور زبان وانشاء ادبیات دری سبک وسنگین کنم، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
با اندک دقت درمقالات یوسفی استنباط میشود که اطلاعات ونوشته های شان در مورد تاریخ، از تئوریهای عام مارکسیستی آب میخورد که نیم قرن پیش در حوزه های حزبی حزب دموکراتیک خلق به ایشان دیکته میشده است واکنون تصورمیکند که تاریخی که برپایه آن تئوریها نوشته نشده باشد و در آن اصطلاحاتی نظیر: «مبارزات طبقاتی» ،«نیروهای مولده» ،«مناسبات تولیدی» ،«طبقات ستمکش» ، «طبقات ستمگر» وگروه های «استثمارگر» و«استثمار شونده» وغیره مورد بحث وفحص قرارنگرفته باشد،تاریخ نیست بلکه «تحریف یا جعل تاریخ» است. در جواب این نوع برداشت شان باید گفته شود که این نوع تاریخ نگاری با بکارگیری ترمینولوژی ماتریالیزم تاریخی، دیگراز مود افتاده است وکشورهای پیروشوروی سابق اکنون به غلط گیری های تاریخ خود مشغول اند ومیخواهند تاریخ های خود را دوباره از سر بنویسند.
دراینجا باید از آقای یوسفی پرسید که، آیا خود تان توانائی نگاشتن تاریخ یک دوره کوتاه کشور را حتی با نظرداشت تئوری های مارکسیستی دارید و اگر داشته باشید، پس آستین ها را بالا بزنید وتاریخ افغانستان را در دورۀ حاکمیت 14 سالۀ حزب دموکراتیک خلق که خودتان افتخارعضویت آن را داشتید، بنگارید ودر دیدگاه قضاوت خوانندکان قرار بدهید تا بعد از نقد وارزیابی خوانندگان ، مردم به توانائی شما در عرصۀ تاریخ کشور پی ببرند که آیا استعداد و صلاحیت تاریخ نگاری را دارید؟ وآیا نظریاتی که در بارۀ تاریخ ارائه میدهید قابل باور واعتبار استند یا خیر؟
مکثی برمقالۀ«انقلابات تاریخی افغانستان یا انقلابی ساختن تاریخ»:
معلوم نیست اقای یوسفی درمقاله فوق خود چه چیز راخواسته باثبات برساند ؟ او درمقاله مزبور از "انقلابات تاریخی افغانستان" ذکرمیکند، بدون آنکه یک نمونه کوچک از چنین انقلاباتی بخوانندگان عرضه نماید. آنچه آقای یوسفی درعنوان مقاله خود مطرح کرده ، می بایست آن را درمتن مقاله به اثبات میرسانید ، و لی این عنوان هنوزهم لا تشریح مانده است. یک پرچمی بلند پایه که زمانی دم از "دیالکتیک" میزد، نباید یک عنوان را بدون ارائه نمونه ها و ثبوت آن ، روی کاغذ بگذارد !
اجازه میخواهم از آقای یوسفی بپرسم که آیا درافغانستان انقلاباتی نظیر انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب کبیر اکتوبر درروسیه ویا نظیر انقلابات کشورهای عربی چون : تونس، مصر، يمن ، لیبیا وسوریه ، بظهور پیوسته اند که افغانها تاکنون از آن بیخبر مانده باشند ؟ چه میشد اگر آقای یوسفی از چندتای آن انقلابات درافغانستان نام میبردند تا خوانندگان ملتفت میشدند چه نوع واقعات را آقای یوسفی انقلاب تاریخی می پندارد ؟ مگر شخص او از جملهء همان بلند پایگان حزب کمونست افغانستان نمیباشد که درزمان سلطنت ظاهر شاه ، شعار مرگ بر آن پاشاه و مرگ برخاندان اهل یحیی میدادند وسپس "کودتای ثور" را " انقلاب ثور" می خواندند ؟ آیا هدف اقای یوسفی از عنوان کردن "انقلابات تاریخی افغانستان " همان " انقلاب برگشت نا پذیر ثور" میباشد یا چیز دیگری ؟
تا آنجا که ما ازتاریخ وطن خود میدانیم، ما درکشور خود برای تغییر رژیم یا نظام سیاسی انقلاب نکرده ایم، ولی کودتا کرده ایم ونتایج شوم ونامیمون آنرا مردم ما با گوشت و پوست واستخوان خود در سه دهه اخیر احساس کرده اند، درگذشته شورش ها وبغاوتهایی برای فرار از مرکز داشته ایم. شورش های محلی برضد دولت مرکزی، اغلب برای کاهش ستم مالیاتی وخراج زمین صورت میگرفته است که با سرکوب دولت مرکزی بزودی خاموش میشده اند ویا یک مدعی سلطنت برضد مدعی دیگر دیگرقدرت چنین شورش هایی را سازمان میدادند ودر اولین برخورد نظامی سرنوشت شورش وشورگران معلوم میشده است. بنابرین ایشان آنچه را در عنوان مقالۀ خود مطرح کرده اند، می باید در متن به اثبات آن می پرداختند، نه اینکه خواننده را دچار سردرگمی کرده بجای دنبال کردن موضوع عنوان از شاخی به شاخی دیگر بپرند وافسانه سرمگسک بگویند. یقین داشته باشند که جامعه، اوهام نگاری را به عنوان تاریخ نمی پذیرد. شاید هم برای دلخوشی کسی این اوهام را مینویسند و اگر چنین باشد سوال برانگیرخواهد بود که یک پرچمی بلند پایه به چنین خفتی تن درداده است؟
در مورد بخش دوم عنوان مقالۀ شان که گفته است :«انقلابی ساختن تاریخ»، بازهم فهیمده نمیشود که منظور شان ازکاربرد و استعمال این اصطلاح چیست؟ اصلاً تاریخ چگونه انقلابی میشود؟ درکدامیک از مقالات داکتر زمانی که مخاطب یوسفی است،چنین اشاره ای را نشان داده میتواند؟ دم زدن از انقلاب وانقلابی نمائی وکودتا را انقلاب نامیدن ، کار حزبیان بقدرت رسیده بعد از کودتای ثور بود، نه کار یک دانشمند که با زایل کردن نور چشم خود هزاران سند تاریخی را از آرشیف های بریتش موزیم و یا از آرشیف های هند بریتانوی مورد مطالعه و بررسی قرارداده واز آنها مقالات مستند وسرانجام کتاب میسازد که برای روشن شدن یک دورۀ مهم تاریخ معاصرکشور در نوع خود کم نظیراست. اگر هدف از کاربرد آن عنوان کنایه وکتره زدن به کار تحقیقی- تاریخی داکتر زمانی باشد، باید گفت که یوسفی واقعاً مرد تنگ نظر وحسودی است که چشم دیدن بهتر وبرتر از خود را ندارد وبا سفسطه گوئی میخواهد ذهنیت آنانی را مسموم نماید که تازه به دانش تاریخ روی آورده اند ومیخواهند از تاریخ واقعی کشور خود بهتر وخوبتر با خبرشوند وآگاهی یابند. محترم یوسفی بجای آنکه با ارائۀ یک کار بهتر نسبت به داکتر زمانی ، برای خود جای در دل تاریخ دوستان کشور پیدا نماید، سعی می ورزد تا کار دیگران را با منفی بافی ها و خورده گیری های نابخردانه کم اهمیت جلوه بدهد وبدینوسیله خود را آدم صاحب نظر وصاحب اندیشه یی جا بزند ، درحالی که تمام ایده ها ونظریات ایشان از ایدیالوژی ای آب میخورد که مدتهاست بازار آن روبه کساد گذاشته ومتاع آن دیگر خریداری ندارد.
کینه توزی درتاریخ نگاری مردود است:
شاعری چه زیبا گفته است:
حب وبغض را نشناسد سند تاریخی کینه توزان حسود دور زتاریخ شوید!
دقت در مجموع نوشته های یوسفی،نشان میدهد که اودر مسایل تاریخی نه تنها شخص بیطرفی نیست بلکه نسبت به بهتران از خود، بغض وحسادت میورزد وسعی میکند تا ذهنیت خواننده را نسبت به کسانی که ازتحریف وجعل تاریخ بدور ودر تحقیق سر فراز تر از وی باشند ، تخریب کند.
آقای یوسفی برای آنکه درصحت اسناد مورد استفاده داکتر زمانی درذهن خواننده شک وتردید ایجاد کند جای دیگر در مقاله«انقلابات تاریخی افغانستان یا انقلابی ساختن تاریخ» خویش اذهان را چنین مغشوش میکند ومینویسد:«درجوامع «پیشرفته»که درهیچ مرجع، قبول کدام سند بدون نشان دادن«اصل» ویا«فوتوکاپی»تصدیق شده از «مراجع باصلاحیت قانونی» ممکن نیست،دربخش تحقیقاتی هم،معمول است که«نویسنده»از آن مطلبی«نقل» می کند،که«خواننده»اگرخود بخواهند،از روی«ریفرنس» در امر قناعت خود،به آن دسترسی داشته وبه قناعت خود پرداخته بتواند....همچو مسایل حساس تاریخی یک کشور، میتواند، برای ایجاد «درزنفاق» در جوامع،حتی درهمان وقت هم،درمطبوعات ویا مراجع«دپلوماتیک»ممکن بوده میتواند،که ازطریق«مخبران » محلی دربدل پول، اطلاعات ناقص راهم شامل،مکتوب پوستۀ سیاسی شعبه«دپلوماتیک» ساخته باشند. بناءً در استفاده ازهمچو موارد، بایدهریک ازماخوانندگان،دقت نمائیم که تصاویرمشکوک ونادرست را دربارۀ وطن ومردم خود، بسادگی نپذیریم.»
خواننده ارجمند،ایا مگر سرمحقق را مار گزیده که ازمیان اسناد آرشیفی،اسناد مشکوکی را که بضرر مردم وکشورش باشد، برگزیند واشاعه دهد؟ پرگراف فوق الذکر با وجود توصیه های خود بزرگ بینانه، خالی از خبث نیت نیست،زیرا هدف نویسنده، عطف توجه خواننده به مقالات مستند داکترزمانی است که در جاهای مورد ضرورت، فوتوکاپی اسناد را نیز در مقالات خود بازتاب داده است.از این گذشته، هیچ مؤرخی در هیچ کشور پیشرفته وپس رفته جهان، مجبور نیست که هنگام تذکرنمبروتاریخ هرسند آرشیفی، یک فوتوکاپی تصدیق نامه «مرجع باصلاحیت قانونی» را هم برای قناعت خواننده درکتاب خود چاپ کند،واگرکتابی مثلاً از هزارسند آرشیفی استفاده کرده باشد، وپژوهشگر،هزار تا تصدیق برای قناعت خواننده بخواهد ضمیمه کند، پس این کتاب تاریخ نخواهد بود بلکه مجموعه ای ازتصدیق نامه های خواهد بودکه اسناد آرشیفی را مهرتائید زده است. علاوتاً اگردرپهلوی هرسند نیم صفحه تحلیل و نتیجه گیری مولف را بدان اضافه کنیم، حجم کتاب به هزاران صفحه خواهد رسید، که شایدهیچ خواننده ای حاضر نباشد روی چنین کتابی را باز نماید. بدون تردید چنین کتابی تا کنون از سوی هیچ کسی در دنیا به نشر نرسیده است واگر یوسفی سراغ داشته باشد، نشان بدهد.
آقای یوسفی ،هدف تان ازاین « پرازیت پاشی» در تاریخ کشورچیست؟ مقالات داکتر زمانی تحت عنوان «توطئه های انگلیس علیه حکومت امانی» مقالات تاریخی – تحقیقی بسیار پرارجی استند وتا زمانی که یوسفی یا کسی دیگر اسناد خلاف آنرا پیدا نکند و برویت اسناد موثق ازآرشیف های هند برتانوی خلاف گفته ها ونوشته های داکتر زمانی را به اثبات نرساند، هیچکس با منفی بافی های غیر عالمانه وسفسطه گوئی خود خواهانه ذره یی هم از اهمیت آن کاسته نمیتواند.
کارآقای داکتر زمانی اگر ارزش علمی نمی داشت، مورد تقدیر وتائید چندین شخصیت اکادمیک کشوراز جمله: داکترسید عبدالله کاظم، کاندید اکادمیسین سیستانی، سرمحقق حبیب الله رفیع مشاور علمی اکادمی علوم افغانستان وسایر هموطنان چیز فهم وتاریخدان کشور که هیچ قرابت اتنیکی وسمتی وسازمانی با وی ندارند، قرار نمیگرفت، درحالی که مقالات ونوشته های خودیوسفی تا کنون مورد تائید واستفادۀ هیچکسی قرار نگرفته است.
ایجاد شک درموردیاد داشتهای مرحوم پژواک:
چنین بنظرمیرسد که شما آقای یوسفی تلاش میورزید با سفسطه گویی و طرح سوالات منفی بافانۀ خود، خوانندگان را درمورد دیدگاه ونظریات دیگران متردد ودودله سازید. مثلا درمورد یادداشت های مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک ، سعی کرده اید تا سوالات بیهود ه ای رامطرح کنید که واقعا خنده آور و زادۀ یک روان آشفته و عقده منداست . مثلا شما درمقاله ای تحت عنوان " خاک پشتونستان حق مسلم مردم افغانستان و جزء لاینفک خاک افغانستان است"، سوالات ذیل را برای ایجاد شک وتردید درخواننده با اسلوب مخصوص نگارش خودتان ، چنین مطرح ساخته اید: آیا پژواک این یادداشت هارا درزمان اقتدار داودخان نوشته اند یا بعداز آن ؟ آیا درهنگام نوشتن این یادداشت ها، اوجسمآ صحتمند بوده یا مریض روانی بوده است ؟ بهتراست عین کلمات شامل درمقالهءخودشما رادراینجا بازتاب دهیم :
" آنچه دررابطه به "یادداشت" هائیکه گفته شده از مرحوم پژواک است ، صراحت نداشت، بدین معنی که گفته نشده است که مرحوم، همین "یادداشتها" را درچه مقطع زمانی نوشته اند، وظیفهء رسمی در همان زمان چه بوده است ؟ " و چند سطربعد تر باز می پرسید : " مهمتر از همه این است که آیا بقلم پژواک سفیرممتاز درحالت صحت کامل "جسمی" و" روانی" تحریریافته است یا خدای نخواسته درروزهای اخیر زندگی ، پژواک معروف "مهاجر؟ "
نمیدانیم در روزهای اخیرمهاجرت برسراستاد پژواک چه آمده بود که نوشتن در آن روزها به نظر یوسفی عجیب،نا بجا یا نامعقول جلوه میکند؟ فقط اینقدر مانده بود که بپرسد: آیا در هنگام نوشتن فشارخون مرحوم پژواک نورمال بوده یا غیر نورمال؟ آیا استادپژواک این یاداشتها را قبل ازدوش گرفتن نوشته یا بعد ازدوش گرفتن نوشته است؟
مرحوم پژواک در آن خاطره یا یادداشتی که بقلم خود اونوشته شده و نواسه اش ازمجموع خاطرات آن مرحوم بارتباط صحبت آنروز درپورتال (افغان جرمن آنلاین) ، آن خاطره رابرای نشر ارسال کرده بود، اولآچرا این سوال ایجاد شود که آن نوشته ازپژواک است یاخیر؟ زیرا متن وموضوع آن یادداشت بیانگر این واقعیت است که بقلم پژواک نوشته شده است. ثانیآ سوال دیگر اقای یوسفی که مرحوم پژواک در آن زمان "چه بوده است ؟" ، یعنی چه کارمیکرده، مضحک وخنده آوراست ، زیرا پژواک نوشته که به معیت صدراعظم وقت مرحوم محمدداودخان برای مذاکرات با رئیس جمهور پاکستان، جنرال محمدایوب خان، به پاکستان رفته بود و او درآن زمان مدیر عمومی سیاسی وزارت امورخارجه بود که آقای یوسفی ازین موقف مرحوم پژواک خبرنداشته و تکلیف معلوم کردن آنرا ازکسانیکه مرحوم پژواک راخوبتر میشناسند، بخود روا نداشته ، به یک شخصیت معروف وخدمتگار صادق افغانستان کلمات وسوالات سبکسرانه حواله کرده است .
مرحوم پژواک سالها بعد از ملاقات با جنرال ایوب خان ، بحیث سفیرکبیرونماینده افغانستان درملل متحد مقررگردید و بیشتر ازده سال درآن مقام باقی ماند.سپس بحیث سفیر افغانستان در دهلی وبعد از آن بحیث سفیرکبیر افغانستان در لندن کارکرده ودرتمام این ماموریت ها طبعاً از صحت جسمی وروانی برخوردار بوده که درغیر آن اوشخصی نبود که درحالت مریضی وناتوانی عهده سفارت را دوام میداد. گفته میشود که سفیر پژواک به پذیرایی حفیظ الله امین وزیرخارجه رژیم خلقی به میدان هوایی لندن نرفت ، او را بکابل احضار کردند و بدون ترس وبیم بکابل بازگشت و بخانه برادرخود مرحوم عتیق الله پژواک رفت واقامت اختیارکرد. درکابل مریض شد وبرای تداوی بدهلی رفت وازآنجا به نیویارک پناهنده شد. ودرمدت پناهندگی مقالات واشعار او درمخالفت جدی با اشغال شوروی در نشرات برون مرزی نشره شده وبه همگان معلوم است. سوالات آقای یوسفی که درمورد صحت جسمی و روانی یک شخصیت برازندۀ کشور طرح کرده، مانند سایر موارد دیگر، از بی خبری و بی مبالاتی او نمانیدگی میکند، ونمودار این واقعیت است که او نمیداند ازقلم چطور استفاده کند . درست است که افغانها از آزادی قلم وبیان برخوردارند، اما این آزادی حدودی دارد وباید مرجعی برای جلوگیری از لاطایلات وجفنگیات وجود داشته باشد. درحالیکه متصدی پورتال افغان جرمن مرحوم پژواک را خوبتر میشناسد، نباید مقاله توهین آمیر آقای داکتر.... را نشر میکرد.
دریادداشت مرحوم پژواک یک نکته بحیث نظرشخص خود او درمورد پشتونستان درج است که میگوید :" برای آنکه مردم پشتونستان جلب شوند، صرف پول کشور فقیری مانند افغانستان درست نیست . بعقیدۀ من باید قوانین و تطبیق قوانین درافغانستان بطورفوری وضع وموردعمل قرارگیرد که مردم پشتونستان درپیوستن بیک کشورقانونی براساس مساوات وعدالت اجتماعی، مراعات آزادیهای اساسی وحقوق بشری تاخیرو تعلل نکنند. بدون اینگونه قوانین ، دیگر طوایف افغان (غیرپشتون) از پشتونستان به بیم وهراس بیشتری مواجه خواهند شد، زیرا نفوس پشتون درافغانستان دوچند خواهدشد وبا اکثریتی که از قرنها باینسو داشته است ، پشتونها اقوام دیگر مملکت رابیشتر تحت نفوذ خود خواهند آورد، و ازاینرو افغانستانی وجود نخواهد داشت، وافغانستان عزیزپشتونستان غیر قابل تحمل خواهد گردید." کسانیکه مرحوم پژواک را میشناسند، او جرأت بیان همین مطالب را به صدراعظم و پادشاه وقت هم داشت ، بلکه عین نظر خود رادرمواقعش بیان کرده واز همین بابت بود که او را درکابینه راه نمیدادند، درحالیکه وزیرخارجه بهتری از او نداشتیم .
دراینجا باید از یوسفی پرسید که دلیل تان برای عدم پذیرش نظراستاد پژواک ،جز ایجاد شک وتردید نسبت به یک شخصیت قابل اعتبار سیاسی وفرهنگی کشور چه چیز دیگری بوده میتواند؟ آیا کدام جمله آن از مرحوم پژواک نیست یا به نظرتان دروغ و جعلی می آید؟ وآیا آنرا برخلاف منافع ملی تصور میکنید؟ یوسفی این سوالات را در مورد مرحوم پژواک ویاد داشت های اودرحالی بیان می کند که مدعی است سخت به آن مرحومی احترام واخلاص دارد. واین ادعا کمتر از یک دروغ خنده دار نیست.
تخریب احمدشاه بابا در یادنامۀ داکترصمدحامد:
چیزدیگری که باعث نگارش این نقدواره شد،اینست که آقای یوسفی اخیراً بمناسبت شخصیت داکترصمدحامد مقاله ای نوشته،ودر عنوان مقاله تذکرداده : «شخصیتی که شاه او را خوب می شناخت» ، اینکه شاه کسی را خوب می شناخت،یا کم میشناخت،نمیدانم چه تاثیری در ذات شخصیت کس وارد کرده میتواند؟ شاه همه خدمتگزاران صادق بخود وخانوادۀ خود را خوب می شناخت، آیا این سخن بدان معنا است که همه آنانی که شاه آنها را می شناخت، مردمانی صادق، باشخصیت، وطن پرست وسزوار حرمت گزاری بودند؟آیا مردم ومنورین افغانستان داکترصمدحامد را به آن لحاظ حرمت میگذاشتند که «شاه» او را خوب می شناخته است، یا اینکه خود نیز براثر درایت وکاردانی وبرخورد انسانی ومعقول خود با زیردستان وکارمندان مورد احترام بود؟ چیزی که شخصیت داکتر صمدحامد را نسبت به دیگران برجسته ساخته بود،لیاقت،دانش مسلکی وقدرت تحلیل وشناخت او از اوضاع وطن وجهان پیرامون بود، نه شناختن شاه از او.شاه پسران خود را بهتر از هرکس دیگری میشناخت، ولی چرااز میان آنهمه شهزاده، یک آدم باشخصیت ودانشمند ومحبوب مردم برون نیامد؟
درهمین مقاله آقای یوسفی گلی دیگر به آب داده و«احمدشاه بابا» را که روزی مدعی بود ، «شخصیت احمدشاه بابا -مصئونیت تاریخی- دارد!» خودش دراین مقاله دامن احمدشاه بابا را بالا میزند وبه استناد مجله آلمانی (شپیگل)در مورد احمدشاه درانی چنین مینویسد:« بتاریخ 7جنوری 1761 م،در محاربۀ«درخت –منگو-سیاه» درنزدیکی «پانی پت»،200هزار هندو را از پا انداخت(بقتل آورد). هند بدینوسیله چنان ضعیف گردید که انگلیس حین اشغال آنکشور،باهیچ مقاومت قوی دیگرروبرونگردید. این پیروزی افغانها برهندوستانی ها،باعث شد تا برتانویها الی درۀ خیبربه سرحد افغانستان پا درازکرده توانست.»
مرحوم غبارنیز درتاریخ خود همین نکته را به عنوان اشتباه بزرگ احمدشاه بابا تذکرداده است وهنگامی که جناب آصف خواتی بجواب آقای یوسفی نوشت که :دیگراحمدشاه بابا از مصونیت تاریخی برخوردار نیست وسالها قبل این پردۀ «مصونیت» را تاریخ غبار دریده است، فوراً درجواب اونوشت که :«من تاریخ غبار را بحیث تاریخ قبول ندارم.» حالانکه مردم ما میدانند که تفاوت میان غبارو یوسفی در تاریخ نگاری از کجا تا بکجاست؟ واینک امروز خودآقای یوسفی همان سخنی را میزند که سالها قبل مرحوم غبار در مورد احمدشاه بابا گفته بود وسبب ناراحتی بسیاری ازنویسندگان پشتونتبار شده بود.
دانسته نمیشود که شخصیت داکتر صمد حامد چه ارتباطی با احمدشاه بابا ولشکرکشی او برهند دارد؟ آوردن روایت مجلۀ آلمانی دراینجا چه ضرورتی داشت، ایا یوسفی میخواهد بخواننده نشان بدهد که فهم شان از خواندن مطلبی در یک مجلۀ آلمانی تا چه حد است ؟آیا فکر نکرد که این روایت اگر از یک طرف بیانگر شناخت شان با داکتر صمدحامد است،درطرف دیگر باعث تخریب شخصیت موسس وبنیان گذار دولت معاصرافغانستان میشود؟
از این مثالها فهمیده میشود که فهم آقای یوسفی از تاریخ وتحلیل های تاریخی خیلی ناچیز است و نباید تلاش کند تا گفته های نویسندگان مغرض خارجی را ملاک تاریخ شناسی خود قرار داده به عنوان تاریخ بخورد جوانان افغان بدهد که هرگز بدرد کس نمیخورد وخواننده آگاه در دل بریشش می خندد.
بقول شاعر:
زنبور درشت بی مروت را گو: باری چو عسل نمی دهی نیش مزن!
ختم