گنج در ویرانه
رسول پویان
جـلوۀ عشق و هـنر از گهـر پاک تو بود
بس کـه مه پاره فـروزندۀ افـلاک تو بود
آنچـه تـاریـخ کهنسال تـو را کـرد عزیز
صـفـت مـردم آزاده و بـی بـاک تـو بود
در کهـسـتان تـو شــد لانـۀ سـیمـرغ بپـا
شـیرنر صید تو و زینت فـتراک تو بود
رونق شهـد و شکر می شکـند بـاغ لبت
بحـر مـواج عسل در عنـب تـاک تو بود
نـدرخـشد گـهـر ســفتـۀ مـا جـای دیـگـر
نازم آن گوهریکـدانه که در خاک تو بود
فـرس تنـد تـو در خـدمـت خـرکـار فتـاد
ورنه صد جـایزه از دلدل چالاک تو بود
قـدر پیمـانـۀ زرّین نـکـنـد کـوزه فــروش
ای بسا گنج که در سینۀ صدچـاک تو بود
لــذت مـیــوۀ بـاغ تــو نــدیـدم بــه جـهـان
بس حلاوت که به توت وعنب وناک توبود