افغان موج   

خیال نقش روان در مقـر نمی گنجد

شـدن به چنبرۀ بحر و بر نمی گنجد

غبار جرم فلک چشم دل کند روشن

حکایتی که بـه ذهن بشـر نمی گنجد

ز چـشـم علم بـه دنیای بیکران بنگر

درآن نیزبخش کمی بیشتر نمی گنجد

نظـر در آیینۀ جیـمـز می کند هسـتی

که بیکرانه درین مختصر نمی گنجد

اگر به عمق سیاهچاله می رود گیتی

مگو که عالمی در نکته درنمی گنجد

جهـان ثـابـت و سـیار بـوده نامحـدود

که درک ذره به دید وبصرنمی گنجد

هـزار راز نهـان تا هـنـوز ناپیداسـت

نهــاد جـلــوه که در بـاور نمـی گنجد

بـیـان نـور نخـسـتـیـن در دل هـسـتی

به مغز کوچک هرکوروکرنمی گنجد

مگـو بـه حامـل افـراطیت سرّ وجـود

که عقل وفلسفه درگوش خرنمی گنجد

ز شوق راگ بتان بی خبر بُـود زاهد

به صخره سنگ خیال هنر نمی گنجد

بـیــا که آیـیـنـۀ دل را دهـیــم صـیـقـل

صفای گوهری در لوح زر نمی گنجد

ز چـشـم عـشـق در آیـیـنۀ خـرد بنگـر

که جـز محبت دل در نظـر نمی گنجد

ز چـشم دل اگـر در جـهـان کنی دقّـت

در آن قـلــدری زور و زر نمـی گنجد

سموم آز و هـوا را ز سـر کنید بیرون

در آســتـانــۀ دل کـرّ و فــر نمی گنجد

وفـا و عـشق و محبت نـور دل هـا باد

کزین انرژِی به جان خوشترنمی گنجد

بهشت ودوزخ اگرارمغان یزدان است

به ذهـن پاک محبـت شـرر نمی گنجد

زهی که آتش سـوزنـده بـوستان گردد

بـه غـیـر پخـتـه در مجمـر نمی گنجد

فـدای گـوهـر یکـدانـه می کـنم دل را

به یک صدف هزاران گُهرنمی گنجد

دلی که با دل مـستانـه می شـود پیوند

در آن پـیاله شـراب دیگـر نمی گنجد

رسول پویان

26/12/2021