افغان موج   

لیلی را از دیدۀ مجنون ببین

برشُکوه عشق وی نقصی مبین

گر وطن ویران و پاشان گشته است

بی عزت در دید انسان گشته است

گر گدام چرس و هیرویین شده

ور تجارتگاه کفر و دین شده

این وطن گر از گدایی زنده است

دست عزت پیش هر دون بُرده است

گر زن و مرد و جوان و کودکش

سالها زردی کشیده صورتش

گر رییس مردمش دلقک بود

گر صلاحیت ها ز او منفک بود

گر مدیر دفترش رشوت خورد

خون مردم را به هر صورت خورد

گر به سنگر خفته سر بازش به جبر

اهل بیتش بی معاش و بی پدر

گر زنانش میشوند سنگسار جهل

گر ملا  سازد زنا با دین سهل

گر چنین و گر چنان است این وطن

باز هم  جنت نشان است این وطن

لیلی را از دیدۀ مجنون ببین

برشکوه عشق من عیبی مبین

 

پوهندوی شیما غفوری