غزل از چشـم مسـتی شورگیرد
دوبـیـتـی حـالـت مخمــور گیرد
قصیده وصف یارمهـربان است
لـب نـی نـغـمـۀ مـاهــور گـیـرد
شب زلفی بود صبح دل افـروز
سحر از مهـر رویی نـور گیرد
کبوتـر وار می گـردم بـه بـامی
دلشـوق و طـرب غمبورگیرد
بـه یاد شبنشینی هـا دل از دور
هـوای فیسکوت و پاسور گیرد
فـرامـوشـم شـده بازی شطـرنج
نـه تکه و نـه گاهـی تـور گیرد
بدخشان گر بود مشهـور با لعل
هری از تاک لعل انگـور گیرد
شده شبهای غربت سردودلگیر
تب هجران زچشمان نور گیرد
نشـد امـن و امـان دامـان میهن
جسد از گـور خیزد گـور گیرد
بقول شیخ موسیقی حـرام است
نشاط از طـبـله و تـنـبـور گیرد
هنوز هـم دار افـراط و تعصب
زهرشهری ده ها منصورگیرد
بـه چـنگ مافـیـا افـتـاده میهـن
جـوان از خستگی بافـور گیرد
نه تنهـا می سـتیزد با جـوانـان
عصا از دسـت پیر کـور گیرد
اگـر گسـترده گـردد ژن افراط
دل انـسـانـیـت نـاســور گـیـرد
18/7/2016
رسول پویان