غزل
بیا صد سال دیگـــر بر حـــریم من امارت کن
و هر چه خواستی با یک نگاه خود اشارت کن
بسوزانم میان اتش خشم ات... چــون نمرود
و از خاکستر من قصر هایت را عمارات کن
منم سرمایه ای مهـــــر و محبت در همه عالم
حراج ام کن به بازار حریفان ات تجارت کن
***
کجای مــذهــب و دینـت، ترا وادار میسازد
که با یار نخستین روزگار خـود شرارت کن
بیا بگــذار آزادم پر و بال مــــــرا مشکن!
قفس بشکن مرا فارغ ازین کنج اسارت کن
اگر غیــــر از محبت با تو چیز دیگری دارم
حلال ات باد هر چه داشتم بردار و غارت کن
نگو من فتنه ام ، چون فتنه پیغمبر نمیزاید
تو ناپاکی به اشک چشمهای من طهارت کن
نعمت الله ترکانی
4 مارچ 2012