از:انجنیرشفیق رفیقی
شهربربادرفته
چه میبینم !
کدامین شهرویرانست
که ازآسیب توفان حوادث واژگون گشته
زمسجدتابه ارگ وخانقاهش سرنگون گشته
گمانم این همان شهرست که سال پاربشنیدم
که غول زلزله آنرا به بربادی کشانیده
چه هیبت باروغمبارست
که شهری را چنین ویرانه می بینم
کدامین شهرباشد این ؟
نه آثارزآبادیست
بهرسوسوگ مرگ ولانه های جغد بربادیست
سکوت مبهم جنگل درین شهرست حکمفرما
چه شهریست این که با این وضع ناهنجار
واندرقلب خونین اش
نه فکرطرح عمران است , نه کاری بهرآبادیست
نه آوازمدد خواهی ونی هم بانگ آزاد یست
کدامین شهرویرانست ؟
نه هم این شهرغزنین است که سر تا پابه آتش سوخت
نه هم خاک یوریشما ست
که بم های اتم آنرا ز بیخ و بن برآورده
ولی ویرانه تراینست
کدامین شهر غمبارست
که آدمهای آن با این سروصورت
همه یکجور ویکسان است
همه باریش ودستاریکه تفریقش نه آسان است
وازهر چهره ء ماتم زده فریاد میخیزد
که اینجا زیرپا هردم حقوق نسل انسان است
کدامین مردمان است این
که برلبهای شان مهرسکوت از وهم بنشسته
وگردردی رسد او را
لب ازلبها نه بگشایند
زبان این سیه بختان نمیدانم کدامین است
که تا از رنج شان پرسم
نمیدانم درین ویرانه قانون است
مقام عدل و دادی است
چرا یک خیل گرگان برسرمردم همی تازند
وبا چوب وشلاق هرجا به مردم فخرمیبازند
و آنرا هرچه محکم تر
به فرق مرد و زن کوبند
چه شهر گنگ و مرموز است
که از قفل سکوت هردمش فریاد میریزد
و از زنجیریکه بردست و پای مردمش بستند
صدای ناله ها و شکوه ء بیداد میخیزد
کدامین شهر غمفرساست
که برلب های خشک مردمش باری
تبسم گل نمی سازد
کسی هرگز سر و صورت
مثال مردم کابل نمیسازد
چه وحشت بار وغمبار است
زنانش زیر ترپال اند
و با چشمان آ تش بار
زپشت پنجره گگ ها
حقیقت های شوم شهرخود را خیره می بینند
واندر روز روشن هر طرف را تیره می بینند
نمیدانم زکی پرسم
کی است این ملت مظلوم
که زیرضربه های محکم ساتورددخویان
چنین زار و زبون گشته
وشهر و زادگاه شان
سراسر سرنگون گشته
کدامین شهر ویرانست
نمیدانم !
نمیدانم !
25 جولای 2001 اسلا م آباد