افغان موج   

عاشقانه های زمینی

سرنوشت  ام دفتری سپید بود

روی صفحۀ آن نوشتم

نوزده ـ نوزده

بیست و شش و هفت و هشت را

برای اینده ام دلخوشکنک  ساختم

نه بخاطریکه بگویم:

این هم میگذرد...!

بلکه

بختم را در پیچ و مهره های  یک ماشین

که دور میخورد و دور میخورد

و یک یک این شماره ها را

پهلوی هم میگذاشت

آزمایش کردم

 شاید برنده ای باشم!

که نه کابل بانک

نه عزیزی بانک

نه باختر بانک و خزانه های قصر سفید

به گرد ام برسد

آنگاه !

کلید پسامدرن دنیای را

خریداری خواهم کرد

و در خواب های عمیق ام

فرشته ها سرود پیروزی  را خواهند خواند

و بسترم را با دالر و یورو

معطر...!

تخت روان ام را

دختران  باکره و زیر سن....

 بر دوش خواهند کشید

و آنگاه قهرمان میشدم...

***

حنجره ام بدهکار الف و لام و میم است

 زبانم ام را تقوا

و مغزم را شیرۀ تریاک  میازارد

گلهای اندیشه ام کاغذی است

بوی نمیدهد

ولی همیشه  رنگین است

چشمهایم کهکشانی را میبیند

که موطن خداست

فرشته و ملائیک

حور و غلمان

و خیابانی به باریکی یک تار موی

چگونه میشود گذشتن از آن...؟

نه من میدانم و نه خدا

***

پسرم را دیروز

پدر بزرگم دشنام داد

چون روی کتاب عقایدش

ادرار کرده بود

یعنی که روی تسبیح و سجاده اش....

باورت نمیشود!

 گربه ی یک و نیم سالۀ ما

معجزه کرد

دمش را حلقه ی ساخت

و پدر بزرگ ام را خفه کرد

امروز گربه ها هم انتقام میگیرند

 ***

شهر ها مثل یک  شتر   نفس میکشن

صدای سرفۀ آنان

به ملکوت میرسد

صورت شان از سیلی اشغالگران

سرخ است

درختان دروغ میگویند

سبزه ها ریشخند میزنند

وعاشقانه های زمینی را میرویانند....

 

نعمت الله ترکانی

2 سرطان 1390