منارۀ احساس
اینجا هوای خلوت ديدار يخ زده است
چشم به ره کشیدۀِ خونبار يخ زده است
تابوت خنده های مJJرا باد برده است
پای نگاه خسته به تكرار يخ زده است
از ذهن باغ جلوۀِ ناز شكــوفه رفت
اعصاب در گرفتۀِ گلزار يخ زده است
آواز گـــــرم دخترک گل فروش كو
آغوش ناز نازی بازار يخ زده است
فريادی از منارۀِ احساس برنخاست
گلدسته های خطۀِ ايثار يخ زده است
مرديم و در خطوط دل انگيز یاد ِما
نقش هزار شوخ پريوار يخ زده !است
کابل
13-2-1372
نورالله وثوق
http://norollahwosuq.blogfa.com/