اسیر چنگ پلنگاند بچهآهوها
مدام خون مرا میخورند ترسوها
مرا که عاشق پهنای سرزمین خودم
و سرسپردهترین زن به جنگ تابوها
برای وسعت پروازم آسمان تنگ است
مسیر مقصدم آنسوترِ فراسوها
چقدر از شبِ شان بوی مرگ میآید
به خون من چهقدر تشنهاند زالوها
هزار سال دگر بگذرد، نخواهد رفت ـ
صدای زخم تبر از وجود ناجوها
شب حنای خیابان و موج خون من است
بیا که باز شود چشم تنگ پستوها
بیاکه پرچم آزادهگی بر افرازیم
برون شویم ازین حلقهی النگوها
زنانه در نفس آفتاب قد بکشیم
بس است قصهی اندوه سربهزانوها
***
غمت مباد عزیزم، زیاد دیده زمین ـ
به خاک ذلت ازینگونه برجوباروها
لیلی غزل