فهرست داشتهها:
پیشگفتار.
بخش نخست:
هولوکاست انگلیس در برابر زبان پارسی.
بخش دوم:
انگلیس ها و اعراب زبان های دنیا را دزدیدند.
بخش سه:
انگلیس، زبان های ملی کشور ما را در برابر هم قرار داد.
بخش چهار:
زبان پارسی و یخن پاره کردن های دیرینه و نوینهی میان خودی پارسیگویان.
بخش پنج:
پسلرزههای هولوکاست انگلیس در برابر زبان پارسی.
بخش شش:
زبان پارسی، بیدل دهلویی و خسرو دهلویی و حسن دهلویی و سلیمهیی، اقبال لاهوری و ده ها تن بزرگان سخن و چامه به هند پرورید.
بخش هفت:
بزرگان زبان پارسی در بهترین حالت هم اسیر دام طلسم اعراب بودند و به عربی خدمت کردند.
بخش هشت:
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
بخش نُه:
پارسی سوزانی در دربار لینن. آیا لینین راستی پارسی ستیز بود؟
بخش ده:
ما دین را از اعراب گرفتیم نه آیین را.
بخش یازده: در نسک سوم
پارسی ستیزی کهن و خشن در کشور ما.
همهگانیسازی نسک دوم- تاجیکان در آوردگاه رزم و ستیز.
هولوکاست انگلیس در برابر زبان پارسی.
پیشگفتار:
به نام آفریدگار مادر و به نام آفرینشگر زبان مادر. و به نام شیرین زبان شیرین مادر.
درود بر همه مادران جهان بدون پنداشت بستهگی سیاسی، تباری، دینی و جغرافیایی.
درود به مادران دردمند کشور من که بهرهی شان از فردای زاده شدن تا ساعات مرگ تنها درد و رنج و زحمت است و بس. درود بر شما مادرانی که توانایی گماریده و تلاش کرده و برای یادبود زبان تان در هر گوشهیی از جهان شتافته و خود را به هم رسانیده و ارزش زبان تان را نگه داشته اید. و درود بر مادر قهرمان و دلیر من که دمی نیاسود و ما را پرورش داد تا امروز آنچه هستیم و استیم و باشیم. به پاس زبان شیرین مادر من و زبان همهی مادران جهان سر احترام فرود میآوریم. روز جهانی زبان مادری و هر روز برای مادران ما شاد باد.
این نوشته به هیچ رو با هیچ زبانی و شناسهیی ناهمسویی نه دارد و هر زبانی را با گویندهگانش گرامی میدارد. یادکرد نارساییهای مردمان ویژه از هر زبانی به شمول پارسیزبانانِ پارسی ستیز هرگز همهگیر نیستند و تنها همان مردمان را پشتوانهدار یاد میکند.
یادداشتی پیشا ورود به کهنکاوی ستیز انگلیس در برابر زبان پارسی.
زبان مادری!
میدانم، پیشگفتار من با نامی که از خامهی من میخوانید، سازگار نیست. مگر همه میدانیم که زبانها بنمایههایی دارند از گرامیترین داشته های زادروزی مان. این داشتههای گرانبار و نایاب همان مادران مایند. اگر زنده اند و یا اگر راهی دیار نِیستان شدند. زبانگویشی و گویشوری ما هرچه باشد، ارزشی به بزرگی جهان روی زمین و اندیشهی انسانی ما دارد. آنسان هم که میدانیم ما در زمین یا بخشی از جهان ناشناخته زندهگی داریم، نه در همهی جهانی که هنوز نه میشناسیم یا آگاهیهای ما در بارهی شان اندک اند. مگر آنچه را هر زندهجانی در نخستین دقایق به جهان آمدن میداند، بودن کسی با او است. نوزادی که هنوز نه میداند چه است و چه میشود، در آنگاهِ خود نه شناسی و دگر نه شناسی، خودش را در راحتکدهیی مییابد که پسا نخستین روزها، به چهره میشناسدش. این شناسایی در دو بخش است. خود مادر یا نام مادر و زبان مادری. نوزاد کودک اینچنین پا به بودش در جهان بودنها میگذارد. پس آهسته آهسته پیمیبرد که زبانی دارد برای سخن گفتن و سخنی دارد برای گفتن و گفتنی دارد برای زندهگی کردن. انتخاب زبان، تبار و دودمان و قبیله و عشیره و دین و پدر و مادر و بستهگان که به دست خود نوزاد نیستند. اینها، همه توشههای ناخواسته برای کودک اند که با آنان و آنها خو میگیرد و پر میکشد و بالنده میشود. پس ما، در هیچ بخشی از این داده ها برای خود مان یا کودکی مان کارهیی نه بودیم و نیستیم. مگر همراستا و همزمان با زاده شدن در کانون یک خانهواده، شناسه یا هویت همان خانهواده را میگیریم یا بر ما گذاشته میشود. ما که کودکان دیروز و کهنسالان امروز هستیم یا کودکانی پسا و پیشا از ما اند و به بالندهگی رسیدند. پاسداری از همه داشتههای هویتی و شناسهیی و پیدایشی و بستهگی به یک خانهواده را در نخستینهای کاری زندهگی قرار میدهیم. پاسداری از زبان مادری هم یک گزینهی با ارزش برای ماست. این که زبان مادری و گویشوری ما چیست؟ هر چه باشد، برای ما ارزش دارد و ارزش پاسداری دارد. آنچه از دیدگاه اجتماعی و انسانی بیارزشیدارد، برتر دانستن زبان مادری خود ما بر دگران است یا نادیدهانگاری زبان مادری دگران. این برتریجویی را نه خداباوران میپسندند و نه خداناباوران. همینگونه زبان گویشی یا مادری خود را بدتر از دگر زبانها دانستن هم گناه است. زمانی که این دو ویژهگی را داشته باشیم، مشکلی نه داریم. اگر برای رشد و باروری و نگهداری زبان مادری مان میکوشیم، نه باید برای دگران جنجال آفرین باشد. چنانی که ما نه باید با زبان های دگر هموطن خود یا همجهان زمین خود مشکل داشته باشیم. هموندی های زبانی و زبان مادری را پاس داشتن نه گناهی است در اجتماع و نه خشکاندیشی یا ستیزه با زبانهای دگر. این خشک اندیشی را در کشورهای مانند کشور من و شما با واژهی عربی تعصب که برابرهای آن در پارسی خشک اندیشی و ستهیدن است همسان کرده اند و از آن بهرهی پوچ میجویند. نشانه رفتن اینچنینی برای آنانی که سرهسازی های سیاسی، اجتماعی، کهنی و گذشتهیی از هرکسی دارند، جفای بزرگیست. گویندهگان هر زبان، هموندان هر دودمان در میان شان مردمان نکو زیادتر و بیشتر دارند تا مردمان ناکار. گاهی که در بازگفتاری کهنی و یا پیگیری ناکارهگی چنان آدم ها میباشیم یا دگرانی میباشند، نه باید برداشتهایی بر خواست دلها و اندیشههای مان کنیم. این بازتابهای شتابان و سرزنش کننده را زمانی داشته باشیم که کسی یکسره و راست بر هویت یا شناسهی ما بتازد. نه آن که اگر از نابهکاری یکی از هموندانمان سخنی گفته شد، ما آن را برای همهی هموندان و همدودمان خود بدانیم. این خامه را که میخوانید، بر زوایای دشمنستیزانهی انگلیس با زبان پارسی از سدههای پارینه گذری دارد. سوگمندانه این ستیز با پارسی کنون در ردهها گونهگون فرمانروایی های جهانی به شمول دستگاه های امنیتی پنهانی کشورها و آمریکا و چین و هندی که خودش زمانی پایگاه بزرگ پارسی زبانان بود و کشور های اروپایی نهش بیپیشینه دارد. زبان مادری بزرگترین سپردهی خداوندی است برای انسان. آنگونه که انسان خلق کردن ما هم مهربانی اوست. به یادداشته باشیم که در این مهربانی خدای ما هیچ ناگزیری هم بالای خدا نه داریم. پس، نه خداباوران و نه خداناباوران در گزينش زبان، تبار، پدر و مادر و آیین و کشور و جغرافیای زیستاری هم خواست های ما برابر چشم ما نیستند و آزادکامی هم در گزینش آنها نه داریم و نه دارند. این همانگونه است که در انتخاب زبان مادری هم سزاواری خودی نه داریم. به این چم که زبان مادری ما سرشتی و گوهری است نه کسبی خود خواسته. پس به این رو کوشش برای پایندهگی و بایستهگی و بالندهگی زبان مادری از ارزش های ما در پاسداری این کرامند است. به یاد داشته باشیم که زبان مادری هر کسی برای خودش یک بهشت است، یک رودی از رودباران مهر است و یک گلخوشهیی از گلستان رنگین زبان های مادری. گاهی که ما به زبان مادری خود وابستهگیهایی داریم، نه باید در برابر زبان مادری دگران هم سُهش بدبینی یا رشک و تنگچشمی داشته باشيم، نه تنها اینها را نه داشته باشیم که ستایشش هم کنیم. چرایی این را در آن مییابیم که ارزش والا گهری زبان مادری خودمان را دریافت کنیم. من با آنانی همسویی نه دارم که زبان مادری را تنها ابزاری برای گفتومان روزمره میدانند. زبان مادری تنها یک بنمایهی گویشی نیست ونکه یک بخشی از همهگیرترین بخش های هویت سازی یا همان شناسهی پیدایشی است. دریابانیدن و آگاهی دادن زبان هم یکی از پایههای زبان شناسی و زندهگی اجتماعی است، نه همهی کاربردهای زبان. زبان مادری در بهترین و بدترین گردش زمان و زندهگی هم بسیار ارزندهگی دارد. ما میدانیم که برای یادسپاری و گسترش کدام ارزشی مبارزه میکنیم. یکی از نارسایی های برخوردی پیوستهی ما در بیشترین گاهها یکجاسازی کراننمود های ویژه در زمان های ویژه اند که ما آن را یا خواسته یا ناخواسته انجام میدهیم. در همین نشانهی نمایان ما روز زبان مادری را از روز زبان شناسی جدا یادگیری نه میکنیم. در زمانی که آهنگ داریم تا به این ویژهگی در گاهِ هویدا برنامه های سنجیده شده داشته باشیم. آنجا که جستار ما گپوگفت زبان مادری است، باید همه تمرکز برنامهسازی ها را پیرامون زبان مادری داشته باشیم. چون زبان شناسی هرگز وابستهگی به روز جهانی زبان مادری و گرامیداشت از روز زبان مادری نه داشته و هر کدام برنامه و کارنامهی جدا دارند.
چرا زبان مادری را بزرگداشت میکنیم؟
بنگلهدیش که زمانی بخشی از پاکستان بود، همیشه با حکومت های بیشتر پنجابی محور قدرت مرکزی شور داشت تا زبان بنگالی هم بخشی از زبان های ملی و رسمی پاکستان شمرده شود. این تلاشها علاوه بر آن که نتیجه نه داد و سبب کشته شدن تعدادی از بنگالیها در مبارزهی احیای هویتشان شدند، اما کاروان ها از حرکت باز نه ایستادند. تا آنکه بنگلهدیش از پیکر پاکستان جدا شده و به عنوان یک کشور مستقل جهانی شناخته شد. پسا استقلال داکه به پیشنهاد بنگلهدیش در سازمان ملل بود از سال ۱۹۹۷ ترسایی ۲۱ نوامبر به فرنامهی روز زبان مادری شناخته شد. جهان همینگونه کوتاهیها دارد. گاهی که به چنین فیصلهیی تمرکز میکنی یا هم مانند هایی از این را، به دغدغه های هوشی درگیر میشوی که چرا انسان، روبین و کوتاه اندیش است؟
خدایی که همین بشر را خلق کرد، هزاران سال پیش ارزش والای احترام به مادر و پدر را به او آموختاند و فرمود:
به والدین تان احسان کنید. یا میفرماید که به شما زبان دادیم و لب ها دادیم تا گفت و گفتار کنید. و باز فرمود که شما برای لهو و لعب گفتن یا شنیدن خلق نه شده اید. ولی هیچگاه هیچ کسی به آن نه پرداخت، مگر برای یک گزیر دورویی جهانی، هر ساله از آن بزرگداشت میکنند. و دگر که بازماندهی زمانی یک سال همه در نبرد برای برتر شمردن زبان مادری خود و از میان برداشتن ارزش زبان های دیگر اند. چنانی که از خوانش نوشتههای کهن دریافتیم، انگلیس، فرانسه و اعراب و روسها در یک برههیی از تاریخ، ارزشی به زبان مادری دگران نه گذاشتند. آنان با هر چه خشونت که توانستند زبان های مادری خود شان را به کشور های دگر بار کردند. نمونه اش همین نوشتهی من است. به هر پیمانه که تلاش کنم تا پارسی سره بنویسم، باز هم برایم میسر نیست تا واژههای عربی کاربرد شده در زبان پارسی را دور اندازم. برخیها در کهننگاری دستبهکار زدن هیتلر برای نابود کردن یهود را ناسازگاری زبانی میدانند که هرگز چنین نیست. دست به کار شدن هیتلر در برابر یهودیان مبنای دگرمانی میان ساختاری تباری و عقدهیی و برنامهریزی شدهیی با گوشههای پنهان و هنوز رو نه شدهی سازمانهای استخباراتی داشت که زبان، خود به خود بخشی از آنها است. هوش همداریم که هنوز هم رازهای پنهانی در مورد کارکردهای هیتلر تا اندیشهی زنده بودن و مرگ او موجود اند. گو این که هیتلر سالهای زیادی پسا شکست زنده بوده و خودکشی اش هم یک دروغ. آشکار هم نه شده که آیا هیتلر برای انجام آن همه جنایت، از سوی کسانی گماشته شده بوده و یا به راستی همه چیز از اندیشهی خودش سرچشمه میگرفته؟ راستی آزماییهای زمانی در زمان ما و پسا ما این پرسشهای پیچیده را پاسخ خواهند داد. در کشور ما هم هیچگاهی برای انکشاف زبان های مادری تلاش های ویژهی دولتها به روی نیامد و همه با چند برنامههای آموزشی دبستانی و دبیرستانی و دانشکدهیی و دانشگاهی تنها در مکان های آموزشی انجامیده اند. جدا از آن که برای برتر شمردن یک زبان ویژه بالای زبان های دیگر، تلاش های سیاسی و دولتی و قدرتی از هیچ عملی فروگذاشت نه کردند که سودی نه داشتند. مگر گویندهگان زبانها، جویندهگان و یابندهگان پیگیر و کامروای گسترش گسترهی زبان های خود بودند و تاکنون از دودمانی به دودمانی وام میگذارند. امروزه که در جهان میان پنج تا هفت هزار و گاهی دو چند آن، زبانهای گویشی وجود دارند، چرا ما ارادهی ارج گذاری به زبان های دگر را نه میکنیم؟ برای همهی ما بایسته است که به زبانهای مادری و گفتاری هر کسی احترام داشته باشیم و در باروری زبان مادری خود و آشتی بودن آن با زبان های مادری دگران کمک کنیم، نه زیانرسانی. مردمان آگاه در کشورهای دگر پیوسته برای گسترش هر زبان کاربردی در سرزمین های شان میکوشند و دولت ها آن را دیدهبانی و پاسداری میکنند. به ویژه آن که زبانی یا زبانهایی در آسا های اساسی کشوری شان به نام زبان های ملی پذیرفته شده باشند. این مورد در کشور ما ارچند در دادیکها یاد شده، مگر برای پایایی یک زبان یا جاگزینی یک زبان به جای زبان کشورشمول کارشکنی و سبوتاژهای آیینمند و ناهنجار راه افتاده اند که نه تنها فرجام مثبتی برای کارگزاران این منفینگری نه داشته، بل که زبان مادری خودشان را هم از پا در آورده است. چرایی آن هم، دامنهداری رشک بردن با زبان پارسی و یکی از زبان های هنجارین کشوری است. با آن که هیچ تلاشی در زمینهی نابودی یا از کار اندازی کاربردی زبان ویژه در کشور ما به ثمر نه رسیده است، واژگونهسان دستآویز ناخواستهی پسمانی زبان خود این تلاش کنندههای زبان دشمن دگران گردیده. ما در درازای دستِ کم دو دهه و اندی پسین گواه آن نیستیم تا گواهی بدهیم که این مردم در بلند بردن گنجایی پذیرش زبانی خود شان کامیاب بوده باشند. بهتر آن میبود و است که نبرد فرهنگی برای از میان برداشتن غایلهی زبان دشمنی، قافلهی زبان دوستی دگران را راه اندازیم و زبان های کشور را رشد و بارمعنایی بدهیم. ارچند به گونهی نمونه زبان مادری من که همان پارسی است رشد بلندی دارد و هر روز به گروه زبانشناسان آن افزوده میشود تا آنجا که در میان همه اقوام شریف کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب میانهی گفتاری درون خانهوادهگی هم دارد حلقهی یکیسازی و نامیراست. از یاد نه بریم که پارسی ستیزی افزون بر برونیها در درون کشور هم بیپایان اند و در سه صد سال پسین و صدو بیست سال فرجامین پیوستاری داشته است. چه مردمفریب هایی داشتیم و داریم. در زمان سلطنت ظاهر عیاش، هاشم و شاه ولی و دیگران همان خط مشی فاشیستی را دنبال میکردند که محمودطرزی در زمان امان الله کرد و امان الله هم پذیرفت.
فاشیسم چیست؟ شاخ و دُمی که نه دارد. مضحکهبارتر آن است که دستور را به فارسی
مینوشتند تا پشتو را همهگیر سازند. تا آنجا که خود شان نوشتن پشتو را یاد نه داشتند جریدهی اصلاح در برگهی چاپ شدهی ۱۲ حوت ۱۳۱۵ برابر با ۳ مارچ ۱۹۳۷ میلادی خویش فرمان آموزش به زورِ زبان پشتو را بازتاب داده که به شاهولی، غازی!؟ خودخواندهی جادههای کابل داده بوده است. در آن دستور زبان پشتو را آشکارا زبان افغانی خوانده اند. «در نگاره بخوانید.» کنون چهگونه شد که یکباره از آشکارگویی به ورسوریدن رفتند و زبان افغانی را پشتو نه میدانند؟ به هر رو، در این باره دیدگاهایی دارم و در همین نسک خواهید خواند. مگر ریشههای کهن پارسیستیزی از کجاستند؟
هولوکاست انگلیسیها در برابر زبان فارسی در هند.
بخش نخست:
آنچه کهنکاوی های زبان شناسی در پویهی زمان به دستمان میدهند، بودن برنامه های بزرگ استعماری اند برای سربار کردن آموزش زبان انگلیسی توسط انگلیس و فراگیری گیتی و سرزمینی فرامرزی های انگلستان امروز و بریتانیایکبیر دیروز. این برنامه در هند برتانهوی درایش زیادی داشت، تا آنجا که خوان زبانهای پایه از آن سرزمین را برچید. یکی از برنامهریزی های اتاق های اندیشهی انگلیس که به گونهی پیوسته و در پهلوی چنگاندازی و زمینگستری های شان در دید آنان بوده است.
پژوهشگران دریافته اند که با ورود نخستین کشتی ترابری انگلیسیهای گویا بازرگان به هند، صدا های پاهای دشمنی انگلیس با زبان پارسی در هند هم بلند شدند. زبان پارسی که به گونهی باور نه کردنی بیش از ۷۰۰ سال ریشه در سرزمین هند پهناور داشت و نزدیک به ۳۰۰ سال هم زبان آیینمند آن بود، یکی از دشواره های فرا راه آبیچشمان بیگانه و بازرگانان دیروز و ربایشگران آنروز دیگر در هند بود. بازگفتاران مینویسند که زبان پارسی و دین اسلام یا همان مسلمانان نیروهای بازدارندهی انگلیس برای چیرهدست شدن شان به سرزمین هند بودند. کسانی که از آنگاهِ هند رویدادنویسی و رویدادگفتاری دارند، مینویسند و میگویند که انگلیس ها در پی یک برنامهی از پیش چیده شده دنبال دریافت راهکاری در کارگزاری ستردنِ زبان پارسی از هند بودند. به همین انگیزه آنان با تیزهوشیهای شان سال ها پیش از پیوست ساختن هند به بریتانیای آن زمان، زبان رسمی و درباری کشور هند را دگردیس کردند. سرتوماس رو، فرستادهی جیمز اول، از دربار انگلیس در هند نمایندهگی میکرد که خویشکاری سیاسی گونه داشت. کهننگاران گماشتهگی توماس را با کامروایی همراه میدانند.
پادشاه پارسی زبان و پارسی دوست هند، نا آگاه از کنشها و ترفندهای سیاسی استخباراتی و آهنگِ انگلیسیها یک امتیاز ویژه را پیشکش تازه واردهای نیرنگ باز کرد. بازدهی این ساده انگاری شاه گورگانی بسیار سنگین تمام شد. پندار های سال ۲۰۰ سال پسا حضور انگلیس ها که با نورد توماس استیفن یک کشیش مسیحی، اولین تبعهی انگلیس آغاز و در سال ۱۵۷۹ پای او به شبه قاره هند رسید آنهایی نه بودند که انگلیسها به آن بهانه، رهبری کشوری به بزرگی هند را به دست گیرند. همه در این اندیشه بودند که ۲۰۰ نفر بازرگان رسیده از انگلیس به هند در سال ۱۶۰۰ تنها بازرگانان اند و بس. اما سنجش آنان هندیها و شاه پارسی زبان شان بسیار کوتهنگرانه بود. آنان روزی گواه بودند که انگلیس آگاهی زدودن زبان پارسی و جاگزینی زبان انگلیسی در هند را بسیار ساده و بدون ایستادهگی یا رویارویی با خود شان این چنین و کوتاه پخش کردند.
«از امروز زبان رسمی انگلیسی است نه فارسی...» این مهمترین بخش از بازگویی کهنی است که تا امروز شنیده و خوانده شده و از میان بردن زبان آیینمند یک کشور و جاگزینی زبان دیگر را به ما میرساند. آنگونه که نویسنده ها به ما گفته اند:
«شاید روزی که اولین کشتی حامل انگلیسیها در سواحل هند پهلو میگرفت، هیچ کس فکرش را نمیکرد که روزی تاجرهای انگلیسی نه تنها حاکم شبه قاره شوند، بلکه تاثیری همیشگی را بر فرهنگ این کشور باقی بگذارند.»
با ورود به هر برگی از برگه های ستبر گذشته نویسیها مییابیم که زبان پارسی فراگیریهای بلندی در سرزمین هند داشته است. این گزیدهگیها به ویژه در زمانههای رسیده بر فرمانروایی های دودمان گورگانی از سال ۱۵۰۰ میلادی بازتاب دارند. دودمان تیمور زبان فارسی را در دربار های شان چنان رویاندند که تا ۳۵۰ سال فرماندهی شان همهی مردم هند زبان فارسی را آموختند و زبان رسمی شان شد. پارینه نویسان از رویکرد های اکبرشاه گورگانی میان سال های ۱۵۵۶ تا ۱۶۰۵ میلادی آگاه مان میسازند که آنگاه زبان فارسی در هند فراز های بلندی داشته است. تا جایی که چامهسرایان و چکامهسرایان و سرودسرایان از خراسان و ایران هم ترکِ وطن کرده به خشکساروارهی هند میزیستند. میگویند که شاه گورکانی دستور داده بود تا برخی ماتیکان یا نوشتار هندوان از زبان سانسکریت به آراستهگی (نظم) و سخنناسروده (نثر) فارسی برگردان شوند. چنین بود که هند زیستگاه بیبیم برای سرودسرایان پارسی شده و از ایران زمین و خراسان به سمت دولت گورکانی روی میکردند. دورانسالاران پارسی زبانان گورکانی هند را به بهشت سخنسرایان پارسی دگرگون کرده بود. آن همه چنان با شور روان بودند که خارِ چشم انگلیس شده و تا آنجا که به بهانهی انبازی بازرگانی خشکساروارهی هندِخاوری آنجا را زیر چکمههای ستوران شان له کرده بودند و زبان پارسی را زیر ریزهبین های شان داشتند. کارایی با شکوه زبان پارسی همراستا با راستایی اسلام در هند، انگلیس را شوکه کرده بود. به دانسان بود که در پی از میان برداشتن آن شدند. برایان گاردنر یهودی انگلیسی که گذشتهنگار نامداریْ در زمان خود بوده، در بارهی نابودی فرهنگ و زبان پارسی از سرزمین هند توسط انگلیس ها مینویسد:
«شگفتی آور نیست اگر زبان فارسی در هند فراگیر شد ویژگیهای مشترک قومی و فرهنگی و پیوندهای دیرپای این دو قوم آریایی میتوانست چنین زمینهی تاریخی را فراهم آورد. این رازی است جاودانه که در زبان فردوسی و سعدی، مستتر است؛ رازی که امپراتوری انگلیس را به حذف و نابودی آن واداشت»
هنگامهنویسی برایان همخوانی زیادی از نگاه دشمنانهی انگلیسیها به زبان پارسی در اولین روزهای ورودِ شان به عنوان نمایندهی انگلیس در همسان خشکاد هند ( شبه قاره ) بی گفتوگو همخوانی دارد. انگلیسیها که هنگام سال های ۱۶۰۰ میلادی تا ۱۸۰۰ میلادی کموبیش بر همهی هند دستبرد زده بودند در سال ۱۸۳۶ توسط «چارلز تری ویلیان» زبان انگلیسی را جایگزین زبان فارسی برای هند ابراز کردند. کاری که پسا برچیده شدن فرمانفرمایی گورکانیان به گونهی جدیتری دنبال شد و پس از آن هندیها مجبور بودند که برای انجام مراودات بازرگانی(که همگی در دست کمپانی هند شرقی بود) به زبان انگلیسی صحبت کنند. هندیها که دیگر به گونهی آیینِ زور مستعمرهی انگلستان بودند، ناگزیر برای دنبالهی زندهگی خود، زبان بیگانهی اشغالگران کوچیده به وطن شان را یاد بگیرند که در آغاز تنها برای بازرگانی به هند آمده بودند. انگلیسیها برای آنکه راهکارشان در نابودی زبان پارسی از میان هندیها بهتر باروری دهد، زبان اردو را نیز در برخی نواحی هند گسترش دادند تا با ریشهکن کردن زبان پارسی، بتوانند از ناسازگاریهای شهروندی نیز برای پیشبرد اهدافشان بهرهمند شوند.
پ.ن: سرنویس کتاب را از تارنگاشت (جهان نیوز) وام گرفته ام.
مگر پارسی زدایی و پارسیستیزی انگلیس در خراسان آن زمان…
انگلیس ها و اعراب زبان های دنیا را دزدیدند.
بخش دوم:
انگلیس که برنامهی راهبردی دراز مدت حضور و توسعهی امپراتوری اشغالگری را در جهان، منطقه و به سوی کشور ما هم داشت. در بدو عبور از آب به سواحل هند تلاش کرد تا بیشه های قدرت را به نفع خودش گسترده ساخته و بشکافد. آنگاه که زمانه در مسیر یک سُویهی تنهای انگلیس شناوری داشت، انگلیس فرصت ها را غنیمت شمرده، در از میان برداشتن زبان های جهان و جاگزینی زبان انگلیسی به جای آنها کامروایی هایی داشت که سرانجام امروز بدون زبان انگلیسی جهان در هیچ عرصهیی روندهگی و تازندهگی نه دارد. آگاهان امور سیاسی و نظامی درک میکنند که این سلطهگرایی زبانی انگلیس در سراسر جهان ماندگار شده است و نوعی از استعمار فرهنگی بدون پایان است. مگر برای پایانه بخشیدن آن سدهها مبارزه نیاز است. گاهی که در افغانستان امروزی شور ارزش زبانی را به میان میآوری برخیها درست مانند انگلیسها خشمگین شده و بدون دانستن ارزش های زبان تا آنجا پیش میروند که ما را از پرداختن گپوگفت پیرامون لایههای شیرین زبان مادری مان باز میدارند. به هر رو، انگلیس ها با داشتن اتاقهای بزرگ اندیشوری در مستعمرات شان و در لندن هر بخشی را موشکافی کرده و برنامهریزی میکردند و میکنند. نابودی زبانها یکی از همان برنامه های راهبردی انگلیس به شمار میرفتند. زبان پارسی که در هند و فرمانرواییهای بیشترینه مسلمانان آن زمان خار چشم انگلیس ها بود، بایستی از سر راه انگلیس برداشته میشد. هند سرزمین پهناوری که زبان پارسی در آن چند صد سال و با شکوه نردبان بالارفتن را میپیمود و سه صد سال کم و بیش زبان دربارها و گفتارها و شاهان و امپراتوران و سرایندهگان بود. انگلیس پسا چیره شدن همهگیر بر هند ناگهان و یک شبه زبان پارسی را در همه گونههای آن بر هند قدغن کرد که گویش و نوشتار سیاسی اداری را هم در بر داشت. ترفندی که انگلیس در اشغال هند به کاربرد، همان بود که به گواهی و باور هنگامهی آنگاه میدانیم:
حدود ۲۰۰ نفر انگلیس گویا برای بازگشایی یک باهمان دارو سازی با کسب اجازت و جواز از دربار سلطنتی وارد هندوستان میشوند. البته که آن سفر در پنهانخانههای استخباراتی لندن و به آگاهی و دستور سر راست پادشاهی برنامهریزی شده بودند، چرا که به نوشتهی کهن نگاران، دریانوردان از فلفل و داروها روی آب بیشتر استفاده میکردند و دارو بسیار گران شده بود. کار خودشان را با این درخواست به سرنویس ساختار یک انباز بازرگانی از سال ۱۶۰۰ (میلادی) در هندوستان آغاز کردند. انگلیسها چنان با کاردانی و شکیبایی موریانهگون کار براندازی زبان فارسی آغاز کردند که ۲۰۰ سال به درازا کشید تا زبان پارسی مردم هندوستان را نابود و زبان خود انگلیسها را جاگزین آن ساختند. میدانیم که زبان مادری پادشاهان سلسلهی بابریان ترکی بود. مگر هریک شان زبان پارسی را عاشقانه دوست داشتند و زبان پارسی را زبان دربارهای شان پذیرفته بودند و بر پویایی آن پافشاری داشتند. آنسو، انگلیسیها نه میتوانستند برداشت آن شکوه زبان پارسی را همآورد و دشمن بالندهی زبان انگلیسی داشته باشند. انگلیس ها پسا چیره شدن همهگیر به هند، همه روش های انسانی را زیرپا گذاشتند و زبان پارسی، زبان شیوای پیوندگذاری گفتاری مردمان هندوستان را از میان برداشته و همهی رویدادهای نیازمند را به زبان انگلیسی بر گرداندند. میدانیم که پرخاشگری در برابر زبان های پیشکشیده شده، در همهی دنیا پیشینهی دیرینه دارد. مگر آن اندازه که دشمنی در برابر زبان پارسی بوده، دگر زبان ها به آن اندازه چالشهای نابود سازی نه داشتند. زمانِ خوانش به داستانِ سرگذشت نوشتههای شکسپیر میرسیم که در فرانسه غوغا برپا کرد، مییابیم که اگر شکسپیر اهل لندن است، مگر همهی جهان از سروده های او بهره میبرند.، در سدهی نوزدهم، زمانی کن پای سرایش سرودن شکسپیر به فرانسه رسید و برگردان نوشتههای او سراسری شد، فیلسوفان نامدار آن روزگار که ایستار های خودشان را در ناگواریها میدیدند، نگران بودند و شکسپیر و زبان انگلیسی را سرزنش میکردند. به این چم که در گیرودارهای زبانستیزیها، نه زبان انگلیسی به گونهی همهگانی بل دانشمندانی چون شکسپیر هم به ویژه دچار دشمنگرایی میشدند. آنگونه که همیشه یاددهانی کرده ایم یکی از خلا های بسیار بزرگ در میان بیشترین مردمان، از آن میان مردم کشور من یا همان خراسان دیروز بدون نگرش به گینه، کیش، کشورداری و زاد و سال به خوانش یا کمتر به دانش خوانش گذشتهی وطن خود هم نه میپردازند. گاهی که از گذشته برای شان بنویسی یا ریشخندت میکنند یا دیوانه ات میشمارند. به یاد دارم که بسیار نوجوان بودم، سرهنویسی را به کشورداران و مردمان و فرهنگیان و بلند پایهگان کشور نوشتم که چرا نه توانستند کار بزرگی برای مولانا شناسی به فرنام یک سرافرازی کشور، ایشان را درست به مردم ما شناسایی نه کردند، تا آنجا که کوششی هم برای گفتومان خردورزانه با ایران و ترکیه هم نه داشتند؟
از اینجا…
منطق ضعیفی که برخی آگان علم و ادب مثلاً آقای آذر استاد دانشگاهی در تهران مطرح میکند سازنده نیست. ایشان میفرمایند:
(…هیچگاه کسی نمیتواند بگوید که مولوی از آن ترکهاست چون زبان او پارسی است. بگذارید همه بگویند متعلق به آنها است. اینها مشکلی ایجاد نمیکند، چون اساس کار مولوی، زبان فارسی است. درمورد نظامی گنجوی هم همینطور است؛ از «هفتپیکر» گرفته تا «خسرو و شیرین» و «اسکندرنامه»، شعرهای او همه به زبان پارسی است. حالا بگویند او ترک بوده، بگذارید آنها هم دلخوش باشند. اگرچه آدمهای بزرگ هیچگاه نمیتوانند در یک جغرافیا محدود باشند. به همین دلیل است که هر کسی میخواهد بگوید این افراد بزرگ از آن آنهاست و اینگونه بزرگی خودشان را به تعالی برسانند ولی این هیچگاه مقدور نخواهد بود.) این دلیلیست کم ارزش. مثلاً ما نه میتوانیم بگوییم افلاطون و سقراط از ماست، یا نه میتوانیم ادعا کنیم که ادیسون از کابل بود یا تولستوی از کندهار. این دلیلها و من در آوردن ها خود فریبی است. هیچ کسی و هیچ کشوری حاضر نیست تا افتخارات خود را به پای بیگانهیی بریزد. درست است که بزرگان علم و معرفت و دانش مربوط همه جهان اند. ولی زادگاهی، وطنیْ، دهکدهیی، شهرستانی و شهری و کشوری دارند که مایلند آن بزرگ مرد یا بزرگ زن تاریخ شان به نام خودشان یاد شود یا آرامگاه اش در کشور خودش باشد. انگلیس وقتی خودش را در هند برتانوی از شر زبان فارسی نجات داد، برنامه هایش را سوی خراسان آن زمان یا کشور ما تمرکز داد که آنگاه پاکستانی و بنگلهدیشی نه بودند و همه سرزمین های کشوری منطقه شامل محدوده های قبول شدهی جغرافیایی کشور ما بودند. انگلیس به ناچار چارهی چند گونهی سیاسی، ارضی، فرهنگی و کشوری و جغرافیایی سنجید. اینجا ما تنها در مورد زبان فارسی ستیزی انگلیس بحث داریم. به همین موازات حتا بیشتر از آن وقتی اعراب به سرزمین های ایران و خراسان هجوم آوردند، تلاش های زیادی برای از میان برداشتن زبان پارسی کردند. کتابسرا ها و کتابخانه و کتابهای بیشماری را سوزاندند. ارچند در همه کشور های جهان که چیره شدند، تا امروز زبان های محلی و ملی شان را دزدیدند و زبان عربی را جاگزین آن ها ساختند. یعنی مردمان آن سرزمین ها میتوانستند با زبان های ملی شان هم دین اسلام را قبول کنند. ولی در بیشتر کشور های آفریقایی و آسیایی زبان های ملی شان در تندباد وزش زبان عربی و انگلیسی از میان رفتند. یعقوب لیث صفار خدمتی برای نگهداشت و نجات زبان فارسی از غرق شدن در غرقاب زبان عربی شجاعانه کار کرد، با آن که به مردم کابل خیانت و شاه کابلشاهان را با نیرنگ به شهادت رساند تا به امیر عرب خدمتی کند، اما ایستایی او در مورد رسمی بودن زبان فارسی و برچیدن بساط زبان عربی از این جغرافیا شایان ستایش است. انگلیس که برای هر کارنامهیی برنامهیی داشت با به وجود آوردن پاکستان و بعد بنگلهدیش و بعد ایجاد مناطقی به نام قبایل آزاد در مرزهای منتهی به کشور ما برنامهی فارسی ستیزی خود را نیز ماهرانه پیش برد.
بخش سوم
انگلیس، زبان های ملی کشور ما را در برابر هم قرار داد:
تشکیل پاکستان و پسا از آن تشکیل بنگلهدیش درست زمانی توسط انگلیس صورت گرفت و بدنههایی از کشور ما را جدا کرد که سنگینترین آسیب را به تمام پیکره های کشور امروز ما وارد نمود و بحث زبان یکی از آن جمله بود. ترفندی که انگلیس برای از میان برداشتن زبان پارسی به کار بست را مقارن بیست قرن پس از اولین گامگذاری جواسیسش در ساحل هند بازدهی رساند و نه تنها زبان پارسی که زبان اردو را نیز دچار ناملایمات کرد. تا آن جا که سر انجام زبان انگلیسی زبان اول هند برتانوی شد و گامها برای شکست و ریخت دادن زبان پارسی فراتر از مرز های برداشته شدند و از کرانه های دور برای ناکرانمند سازی سوی خراسان دیروز و افغانستان کنونی عبور کردند. ولی در میانهی راه بود که انگلیس فکر کرد تا دیر نه شده هم زبان پارسی را از خراسان زمین برچیند و هم برابر هم قرارگیری زبان های پشتو و پارسی را کلید بزند. این کار انگلیس را بر آن داشت تا پس از هند، پارسی ستیزی را از پاکستان نو تأسیس و ایجاد ایالت خیبر پښتونخواه به مرکزیت پشاور پدال بزند. این کاری بود که بسیار زود نتیجه داد. شاهان روی کار بوده یا روی کار آمده ورویکار آورده شدهی پشتون بهترین گزینههایی بودند برای رهگیری آن برنامهها. هرچند همه شاهان پشتون نه توانستند یا نه خواستند برضد زبان پارسی کاری از پیش ببرند، مگر این اقدام انگلیس بیکارایی هم نه بود. زبان پارسی در بیشترین دربارهای شاهان پشتون همهگیر بود و تا آنجا که عبدالرحمان تاجالتواریخ خود را به زبان پارسی نوشت. یا سراجالتواریخ زیر دیدگاه و مدیریت مستقیم مقامات شاهی پشتون اما پارسی نوشته شد یا تاریخ احمدشاهی به همینگونه. یا سردار محمد افضل پدر عبدالرحمان سکهی خود را به پارسی ضرب زد و نوشت: ( دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد امیر ملک خراسان محمدافضل شد ) یا در زمان امانالله همه امور پارسی بودند. با همین زبان پارسی، رو در روی زبان پارسی قرار گرفتند. نوشتن نظامنامهی ناقلین امانالله گواه ماست. آن سوی کار انگلیس راحت نه بود و هم برای زمینگستری های خودش و هم برای زبانگستری انگلیسی از روش تفرقه بیانداز و حکومت کن، هرکاری که خواست انجام داد تا زبان پارسی را در تنگناه قرار دهد. نوساناتی که زبان پارسی با آن دست و پنجه نرم کرد، با آن که زبان پارسی از چند تاخت و تاز تندرست سر بر آورد، اما به هیچ فرنامهیی بدون آسیب پذیر نماند. این یک دروغ ویژه است که بگوییم پارسی بی هیچ آسیبی زندهگانی گذرانده است. واژه های جا افتادهی انگلیسی و بیشتر عربی در زبان پارسی ایستایی داوشی ماست. افزون بر آن دشنه های خلنده بر پیکر زبان پارسی از سوی خودیهای زبانهای دیگر هم نفسهای زبان پارسی را به گاهی کوتاهی رساند. مگر نه توانستند آن را از پا در آورند. گاهی که امیرعلی شیرنوایی به زبان عربی کتاب محاکمةاللغتین خود را بر نا همسویی با زبان پارسی نوشت، از واژه های زبان پارسی به زیان زبان پارسی بهره جست و زبان خودش را برتر از زبان پارسی دانست. یا گاهی که همچشمان یا خُردهگیران با نوشته های فخر رازی، در افتادند، ردنامههایی بر او نوشتند و نوشته هایش را سوزاندند.
بخش چهارم
زبان پارسی و یخن پاره کردن های دیرینه و نوینهی میان خودی پارسیگویان.
این موردیست که سوگمندانه در درازای تاریخ پیشا ما و دوران ما را درگیر هم ساخته و بازدارندهی تصمیمگیریهای مفید در تعیین سرنوشت و جایگاه پارسی زبانان شده. به تازهگی نشانههای چند دستهگی را در دو رویداد غمبار دیدیم. یادوارهی اندوه مرگ استاد محمدی در لندن و جنگ های رسانهیی و شهادت احتمالی فرمانده اکمل امیری و شهادت و اسارت رزمندههای همسنگر شان برای آزادی وطن. دو دستهگی های پارسی زبانان و پارسی گفتاران را دیدیم که چقدر حزنانگیز و ویرانگر اند.
زبان پارسی را هر چه بنامی همان است. آلاینده، آراینده، آراسته و پیراسته، نمکین، آهنگین و پر
طنین. این زبان مگر افزون به دشمنان زیاد خارجی، دشمن درونی خودی هم کم نهدارد.بیشتر این بدبختیها هم در کنشگری های دشمنانهی کنشگران به مکان رسیدهی جلال و جبروت از صفر تا بی انتهاست. بیماری رشکبری روشننگری و آگاهیداری نه تنها در وجود پارسی زبانان و پارسی گفتاران همهگیر است بلکه به عنوان یک بیماری واگیر، از بزرگان تا کوچک های دانش و اندیشهی پارسی را شکار کرده و سوگمندانه تا ۹۵ درصد چنین است. این موارد بیشترزمانی عریانتر میشوند که دست های پیدا و پنهان دشمنانه از داخل و خارج در برابر زبان از
خود پارسی زبان ها استفاده میکنند. پی دشمنی با پارسیزبانان دوران کهن را بگیریم:
استاد بدیعالزمان فروزانفر دلیل مهاجرت بهاءولد پدر مولانا را به مقالهی مفصلی نگاشته در بخشی از آغاز سخن شان میگویند که: ( به روایت احمد افلاکی و به اتفاق تذکره پنویسان بهاءولد به واسطۀ رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیارکرد و گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود که بهاءولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد می گفت و آنان را مبتدع می خواند و بر فخر رازی[۱] که استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران می آمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاءولد بر می انگیخت تا میانۀ این دو، اسباب وحشت قائم گشت و بهاءولد تن به جلای وطن درداد و سوگند یاد کرد که تا محمّد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته است به شهر خویش باز نگردد و هنگامی که از بلخ عزیمت کردند از عمر مولانا پنج سال می گذشت. )
از این بگذریم و ببینیم بر دختری به خاطر خود فخر رازی چه گذشت؟ در نادانی هایی بودند که زری دخت پاک دامن دیار پارسی زبان به اتهام رابطهی موهومی که هرگز وجود نه داشته و نه تنها وجود نه داشته فاصلهی زمانی چند صد ساله میان تولد زری و ابیات فخر رازی بوده. دخترهی معصوم در سن نو باوهگی غزلی را میخواند و به شعر علاقه میگیرد و در محیط نهدانم کار خانهواده به سیخ داغ میشود، به شکنجه های برادران مواجه میشود و به زندان شخصی خانهواده میاُفتد و خلایق هم بر او دل میسوزانند و هم سرزنش میکنندش که گویا با فخر رازی ارتباط نامشروع دارد. دخترهی بیچاره دچار بیماری میباشد که شکم او دَم کرده و هی بالا میآمد، گویی حامله بود و این حاملهگی حاصل همبستری و همخوابهگی زری با فخر رازی تلقی شده بود. فخر رازی که ده ها سال پیش از تولد زری فوتیده بود. بخوانید که پارسی در نادانی های پارسی زبانها چه قربانی هایی گرفته. اما غزالی بلند شد و در بیش از سی مورد ابن سینا را نقد کرد و در سه مورد او را خارج از دایرهی اسلام دانست و تکفیرش کرد. این اتهام تا هنگام مرگ ابن سینا هم پاک نه شد و بعد روایاتی آوردند که گویا ابن سینا به خصوص از دیدگاه خود در مورد جسم و روح توبه کرده بود. من یک بخشی از پژوهشی را پیرامون دیدگاه های غزالی و ابن سینا بازرسانی میکنم. با مطالعهی و استباط خود خواهید دانست که کدام یک راست گفته اند یا دشمنی و حسادت کرده اند؟ گیریم که ابن سینا به پندار غلط رفته باشد، امام غزالی چهگونه به خود حق داد تا او را تکفیر کند؟ و به پیروی از او دیگران. میگویند امام غزالی ابن سینا را به خصوص در مورد زنده شدن روح پس از مرگ و زنده نه شدن جسد و در آمیخته نه شدن با روح تکفیر کرد. همچنان ابن سینا را به سبب چند مسئله که یکی از آنها مسئلهی بیآغاز بودن جهان هستی است، تکفیر میکند. ولی همین امام غزالی با همان درایت و کاردانی اش نه توانست تا آخر عمر سکون ذهنی و فکری داشته باشد و به خصوص پسا کشته شدن خواجه نظامالملک خلیفهی زمان خودش. بحران فکری غزالی تنها چند سال پس از آن اتفاق افتاد که رقبای سیاسی نظامالملک با همکاری اسماعیلی ها (که غزالی به دستور خلیفه المستظهر بالله، ردّیهای علیه آنها نوشته بود) نقشهٔ ترورِ خواجه نظامالملک را اجرا کردند و بدین ترتیب غزالی، پشتیبان خود را از دست داد. غزالی به بهانهٔ حج، از بغداد گریخت و تدریس را رها کرد. یکی از مهمترین رخدادهایی که باعث دلسردی غزالی شد، فساد گسترده در حلقهٔ اساتید مدرسه بود که در پی بحران سیاسی به سلطنت رسیدن رکن الدین برکیارق نوجوان در ۴۸۶ قمری، برای غزالی آشکار شد. این همه در پی یخنپاره کردن های میان همی دانشمندان پارسی گفتار و پارسی تبار ها بود.
حافظ را همه به تیر ملامت دایمالخمری و نا مسلمانی میبستند و نه میگذاشتند تا جنازه اش را دفن کنند، مگر در کمال تعجب برای صدور اجازهی دفن او به فال حافظ پناه میبردند، تا این که کتاب فال حافظ را به کودکی سپردند تا فال را باز کند. کودک فال را باز میکند و در آن این غزل حافظ میآید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد ، تو برو خود را باش هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ میشوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به زیر میافکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام میشود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ. (منبع: تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪ ﺳﻮﻡ). ارچند برخی ها این مورد را یک داستان ساختهگی میدانند و از جمله سایت میقات مهر آن را دگرگونه توضیح میدهد. ولی به نظر میرسد که رد آن بسیار مستدل نیست. یا فردوسی را دیدیم که چهگونه معاندان و مخالفان دربار سلطان محمود غزنوی نهگذاشتند آنگونه که شایسته و بایستهی فردوسی بزرگ بود از وی پذیرایی شود. پذیرایی که نه شد هیچ و با چه برخورد های زشتی او را از دربار سلطان بیخبر یا باخبر راندند. وقتی سلطانی به عظمت محمود، توانایی درک و پذیرایی از سلطان زبان فارسی را نه داشته باشد و فردوسی و آن همه زحمات او در نوشتن شاهنامه و رسانیدن خویش به دربار سلطان محمود را نادیده انگارد، پس مدنیت پروری و علم پروری این سلطان کجاست؟ میگویند که وقتی سلطان محمود از چنبرهی مداحان و منافقان دربارش رهایی یافت و هوشی به سرش آمد، متاع و منالی و مالی و دیناری به فردوسی فرستاد، این فرستادن و طی طریق قاصدان درست زمانی رسیدند که همان روز جنازهی فردوسی را به خاک میسپردند. دارو فرستاد آنگاه که بیمار بمرد.
خواجه عبدالله انصار دانشمند، عالم صوفی کمرقیب و کمنظیر و مفسر قرآن ولی حسود و خودبرتربین تا مرزی که کتابهای رقبای خود را سوزاند. یکی از کسانی که کتاب هایش به تحریک خواجه عبدالله انصار توسط مردم سوختانده شد، پزشکی بود که درد بیدرمان خواجه عبدالله انصار را مداوا کرد. و به طعنه برای محرم خواجه گفت به
خواجه گویید کتاب سوزانی نه سزد ترا.
. بخش پنجم پس لرزه های هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارس
زبان فارسی درست زمانی در هند به فروپاشی رسید که هنوز افغانستانی، خیبر پښتونخواه و خان های مفتخوار و دو سرهیی به نام خان عبدالغفار خان و خان عبدالولی و ده ها خانهای لمیده در بستر گنداب دهن های شان وجود نه داشتند. مرز های غربی کشور تنها منتهی به خراسان زمین بودند و ایرانی هم نه بود و مرزهای شمالی خراسان هم فراتر از مرز های امروزی بودند. نظام های سیاسی مستقر در حوزهی بزرگ جغرافیای تمدنی دیروز به نام های آریانا و خراسان و گاهی باختر زمین یاد میشدند. سلسلهی حاکمیت های بومی تا سقوط صفویان همه از خراسانیان و آریایی ها بودند. حاکمیتی به نام پشتون وجود نه داشت. ظهور شخصی به نام میرویس هوټکی!؟ در کندهار و دامنهی اختلافات مذهبی ناشی از بیداد حکومت شیعهی صفویان برگبرندهیی به دست میرویس خان داد که در تفاهم و مذاکره با زمامداران عربستان آن زمان و تحریک مردم محل برای اسقاط نظام پارسی زبان صفوی ها در ایران برتری حاصل کند. این مؤفقیت برای اولین بار نصیب یک شخص گویا پشتون تبار از خراسان زمین و استان کندهار شد. برخلاف گفته های جعلی تاریخ سازی، میرویس اصلاً پشتون هم نه بود و از سوی مادر اوزبیک تبار و پدرش شناسهی تاجیکی داشت و منابع مختلف از جمله برگردان تاریخ نویسندهی افسر سویدنی (غلام یا بردۀ میرویس)..۱۷۲۴ م توسط محترم دکتور لعل زاد… لندن – ۲۰۱۲ م و بخشی از کتاب ما همه افغان نیستیم اثر ماندگار استاد غلام محمد محمدی و نگاشتهی منتشرهی تارنگاشت شبکه اطلاع رسانی افغانستان به کد خبری شماره ۱۵۶۴۶۷ در ساعت ۱۶:۵۴ تاریخ. ۲۴/۹/۱۳۹۷میرویسخان نه هوتکی است، نه غلجایی، نه قندهاری و نه نام مادرش «نازو انا» بوده، بلکه نام مادرش «گِنی» ازبیکتبار و پدرش فرغانهیی(تاجیکستانی) بوده است. البته که در پژوهش های زیادی تازه به به دست آمده این مورد نه تنها در مورد میرویس که در مورد بیشترین شخصیت سازی های دروغین منتسب ساخته شده به پشتون افشاء گردیده است. نگارنده پسوند صفت خان هم برای میرویس به پیروی از عرف موجود و حاکم در قبایل پشتون کندهار داده شده باشد. چون تاریخ تاجیک تباران کمتر این پسوند ساختهگی را کار برده است. به هر رو هر موردی را که معیار داوری یا پژوهشی قرار بدهیم میرساند که زبان پارسی در خراسان زمین با پهنای وسیع و ژرفای عمیق از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب جغرافیای دیروزش تنها زبان عام و رابط میان مردمان، دربارها، گفتومان ها و تمدن های اعصار بوده است. استیلای انگلیس بر ضد زبان پارسی در انگلیس آتش خُفتهیی بود که زبانه میکشید تا هر چه غیر انگلیسی است را نابود کند. هیچ تاریخی تثبیت نه کرده که زبان پارسی از دوران آغاز حکمروایی گذشتهی میرویس و احمدشاه ابدالی تا امروز کاربردی در دربار ها و اجتماعات نه داشته بوده باشد. بل همه تاریخ ها تا آنجا گواهی میدهند که شاهان پشتون هم بیشتر فارسیگو و فارسی دوست بودند تا پشتو دوست بودن. خاندان یحیا که نزدیک به شصت سال در افغانستان پادشاهی و جمهوری کردند به شمول ظاهر شاه با آن که پشتون بودند، پشتو نه میدانستند. گرچه در مورد هویت شان ظن و گمان های زیادی اند. البته این پشتو نه دانستن آنان سبب نه میشد که آنان دست از مقابله های بدون نتیجه با زبان پارسی و پارسی ستیزی بردارند. هدایات، فرامین، قوانین، مدال های شان را به زبان پارسی برضد پارسی مینوشتند و ضرب میزدند. مانند مدال سرکوب اشرار!؟ شمالی که در زمان نادر غدار و پس از او هم اعتبار داشت. یا نظامنامهی ناقلین امانالله که پشتون های جنوب و جنوب غرب را تشویق میکرد تا در برابر گرفتن امتیازات بلند به شمال کشور نقل مکان کنند، یا تلاش های بیپایان و ناکام محمود طرزی، حمیدگل مهمند، عبدالرحمان، عبدالحی حبیبی و فرهنگسرای عمدتاً پشتون محور برای جاگزینی سراسری زبان پشتو به جای زبان پارسی و صدها از این مورد که در زمان کرزی و غنی به اوج خود رسیدند. تا آن جا که کرزی در جلسهی رسمی نوبتی کابینه غیر مستقیم حکم داد تا بازدارندهگی هایی فرا راه زمینه های رشد زبان پارسی در جامعهی افغانستان عملی گردند و زیر نام جلوگیری از کاربرد واژه های بیگانه در پارسی و کاربرد واژه های اصیل افغانی خواست این اقدام خود را اثرمند بسازد که جایی را نه گرفت. زبان پارسی دشمنان پنهان و عیانی در میان خودی ها هم داشت از بیگانه ها که گلهیی نیست. مثلاً در بهترین حالت بزرگان شعر و ادب فارسی در افغانستان به مداحان دربار های پشتون سیاسی تبدیل شدند. آنان یا داستانپردازی ها و یا سرایش های ستایشگرانه در وصف شاهان داشتند. کاتب هزاره، استاد خلیلالله خلیلی، استاد بیتاب و دگران کسانی بودند که در دربار های شاهان پشتون مدیحهسرایی میکردند. چون بحث ما در مورد نقش شاهان و سیاسیون پشتون بر ضد زبان پارسی است از پرداختن به جنایاتی که دگران به زبان پارسی کردند میگذریم. مثل سلطان محمود غزنوی که از او به عنوان شاه فرهنگپرور یاد میشود، فردوسی بزرگ را از دربارش راند و وعده هایش زیرپا گذاشت. درست وقتی هدایا را برای فردوسی فرستاد که همان روز جنازهی فروسی را برای دفن کردند میبردند. دارو درست رسید آنگاه که بیمار بمرد. گر چه گاهی برخی شاهان پشتون بار باری سرودسرایان پارسی را نوازش هم میکردند. اما آن حالات بستهگی کامل به برخورد های شخصی و سلیقهیی آنان داشت. چنانی که آقای ضیا شهریار در یک توئیت شان چنین نوشته اند: “ظاهرشاه، پادشاه پیشین که لقب بابای ملت را دارد، همراه با استاد خلیلالله خلیلی، شاعر نامدار افغانستان در سال ۱۳۳۸ در کلبه مخفی بدخشی در بدخشان. مخفی میگوید: “بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد — کور به، چشمی که لذتگیر دیداری نشد” یعنی ظاهرشاه با علاقهی زیادی به دیدار مخفی بدخشی در بدخشان رفته بود. مخفی بدخشی با سرودهیی هم شاه را خوش آمد میگوید و هم به گونهیی او را نقد میکند تا چرا یک شاه بیخبر است و از بدخشان خبری نه دارد. یا تاریخ گواهی میدهد که نامدارانی چون خواجه عبدالله انصاری فارسی زبان هم در آتش سوزی آثار فارسی و تضعیف زبان فارسی نقش کمی از محمدگل مهمند پشتون سیاسی نه بود. در رخ نامهی تاریخ اسلامی به نقل از چهار مقالهی عروضی سمرقندی چنین میخوانیم: رخنامهی تاریخ اسلامی در ۲۶ اوت ۲۰۲۱ مینویسد:“خواجه و مریدانش؛اندر حکایت کتابسوزیدر کتاب چهار مقاله عروضی سمرقندی، حکایتی آمده است در باره دشمنی شدید خواجه عبدالله انصاری با فیلسوف و طبیبی در شهر هرات.این طبیب دانش بسیار داشت و بیماری های صعب را نیز علاج می کرد و نزد مردم محترم بود. ولی” شیخ الاسلام عبدالله انصاری با این خواجه تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت”.از قضا یک بار خواجه بیمار شد و بیماری اش به درازا کشید و درمان نشد. خواجه چون خود روی مراجعه به طبیب حاذق شهر را نداشت، نمونه اش را ناشناس نزد طبیب فرستاد. او نیز که پی به ماجرا برده بود، آن را بررسی کرد و راه درمان او را به فرستاده اش آموخت و در آخر گفت:
” خواجه را بگویید که علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت”.خواجه راهی را که طبیب گفته بود، به کار بست و شفا یافت، اما توصیه او را به علم آموختن و کتاب نسوختن به گوش نگرفت. افسوس که سبکسری های امثال خواجه را پایانی نیست. مریدان خواجه امروز هم دشمنان دانش اند ؛ علم نمی آموزند و کتاب می سوزند.”فارسی در کشور خود ما چنانی مورد حملات چهارسویه قرار گرفت. تا آنجا که امیرعلی شیرنوایی هم دست و استین بَر زد و کتاب محاکمةاللغتین خود را برضد زبان پارسی نوشت. این آقا تا جایی تاخت که با استفاده از واژه های زبان فارسی فارسی را دادگاهی کرد. این کتاب که توسط برگرداننده های زیادی به زبان فارسی برگردان شده است، تبعیض آشکارای نوایی را در مورد زبان فارسی نشان میدهد تا مرز نوردیدن بلند اندیشی زیان ترکی چغتایی بر زبان فارسی.. یکی از بنگاه های نشراتی که این کتاب را برگردان کرده است، تارنمای کتابناک ایران است. این تارنگاشت نویسندهی کتاب را امیرعلیشیرنوایی و برگردانندهی آن را تورج خان گنجهیی و ویراستار آن را حسین محمدزاده صدیق میگوید و کوتاه مینویسد:“کتاب حاضر، ترجمهای از کتاب «محاکمه اللغتین» امیر علیشیر نوایی است که در آن کیفیت دو زبان ترکی و فارسی، اثبات برتری زبان ترکی بر فارسی، مورد بحث قرار گرفته است. این ترجمه دارای: چاغاتابی، آوانویسی لاتین و برگردان تورکی آذری به همراه ترجمهفارسی بخش «تورخان گنجرای»، «محاکمه اللغتین» است. لازم به ذکر است در صفحات نخستین کتاب شرح حالی مختصر از نگارنده ـ «امیر علیشیر نوایی» ـ نگاشته شده است.”یکی از بدبختی های اجباری تحمیل شده بر اجتماع افغانستانی های امروز در برابر زبان فارسی دری همان دروغبافی هایی به نام مصطلحات ملی است که هیچ گونه ارزش حقوقی و قانونی نه دارند ولی در همه هست و بود مردم ریشهی جبر پذیری تنیده است. چاکزینی نام های کامل پشتو به جای نام های فارسی در اسکناس های مروج، نام های وزرات خانه ها، شهر ها، شهرستان ها، دهکده ها، دانشگاه ها، دانشکده ها، لوایح و مقررات نظامی و نظامنامه های عسکری و رتب علمی و مسلکی و محلات در سراسر کشور از این اقدامات بنیادبرانداز بر صد زبان فارسی است. ( مقالهی حقیر در این مورد را دربارهی جنایات دولت ها بر ضد زبان فارسی را زیر عنوان آکادمی علوم گهوارهی شرارت ) بخوانید،این اقدامات درست زمانی صورت گرفته اند که بیشترین فارسی نویسان پشتون آگاهانه یا ناخودآکاه خدماتی به زبان فارسی کرده اند. برخی آنان مثل سلیمان لایق، عیدالحی حبیبی، غرزی لایق، شیخ فقیرالله حصارکی جلال آبادی، علامه حبیب الله، محقق قندهاری، امیرعبدالرحمان خان افغان، خاطراتش را به فارسی مینویسد، احمدشاه درانی به فارسی شعر میسراید و شاه شجاع هم چنان به فارسی سروده هایی دارد. دهها عنوان کتاب به فارسی در عهد هرکدام اینان چاپ شده اند، جمعی از اهل قلم، به قول قدما، ذواللسانین(دو زبانه) هستند که در هر دو زبان پشتو و فارسی(دری)، فارسی و اردو(همچون غالب دهلوی) فارسی و ترکی (مانند بیرام خان، خان خانان و …) آثارشان را خلق کرده اند. به عنوان نمونه، بنا به نوشتۀ مرحوم عبدالحی حبیبی، سردار هارون خان ( ۱۱۵۰ تا حدود ۱۲۰۰ﻫ .ق) دیوانی در حدود ۴۵۰۰ بیت به زبان دری (فارسی) دارد، و بیشتر به پیروی از حافظ و سعدی و صائب و جامی و قاسم انوار و کمال خجندی و… سروده شده:«ز فیض مصرع «سعدی» سخن شد رام من هارون که چون گرد رم آهو، نگاه او رمید از من»به همین گونه تعداد زیادی از پشتون های داستان پرداز مانند استاد اکرم عثمان بوده اند که خدمات ماندگاری به زبان فارسی کرده اند. البته که آنان به صورت کل جانبداران زبان فارسی نه بودند. چنانی دکتر امرم عثمان در داستان مرد و نامرد خود نتوانسته عقدهی تباری و زبانی اش نسبت به امیر حبیبالله خادم دین رسولالله را پنهان کند و برعکس از امان الله بسیار با شکوه یاد کرده است. من مفتخرم که نقدی اندرین باب هم نوشته ام. زبان فارسی که آماج حملات گسترده قرار گرفته است، یک کمبود اندرونی خودش را هم دارد که بیشترین صاحبان قلم و قدرت زبان فارسی منزلت و مرتبت زبان را نه دانسته و به شکوه آن طور بایسته کار نه کرده اند.دکتر محمدکاظم کهدویی، استاد بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یزد ایران در مقالهیی زیر نام فارسی نویسان در تارنگاشت «پامیر» به شناسایی چند شاعر و نویسندهی پشتون فارسی نویس میپردازد.فکر میکنم هر یک ما بایستی برای تقویت زبان فارسی چنان ساعی و کوشا باشیم که برای نفس کشیدن ما میباشیم. جدا سازی زبان فارسی از آمیختهگی با زبان عربی کاریست دشوار و زمانگیر. به گفتهی همه بزرگان ادب و فرهنگ از جمله محترم عزیزالله آریافر شاعر و دانشمند زبان فارسی، دشمنی با زبان فارسی را کار استعمار میدانند. ایشان در یکی از نوشته های شان مینویسند:(مخالفت با زبان پارسی بخشی از یک طرح سابقهٔ استعماری ست که در راستای تفرقه و چند پارچه سازی اقوام منطقه صورت می گیرد فارسی مشخصن نه زبان فارس های ایران است، نه زبان فارسیوان های افغانستان و نه زبان تاجک های چین و فرارودان؛ فارسی یک زبان قومی و تباری نیست؛ زبان تمدنی و بین الاقوامی است. فارسی به همان اندازه که زبان شاه اسماعیل سامانی و سلطان غیاث الدین غوری ست، زبان سلطان محمود غزنوی و احمدشاه ابدالی نیز هست. شاید هیچکدام به اندازهٔ سلطان بزرگ غزنه در توسعه و گسترش این زبان نقش نداشته باشند.بنائن هر نوع مخالفت نافرجام با زبان فارسی- که در راستای راهبردهای استعماری صورت می گیرد- مخالفت با تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک کل اقوام آریایی و غیر آریایی منطقه است آنهایی که با فارسی مخالفت می کنند، نخست خود را با آن شاهان بزرگ مقایسه کنند، سپس علم دشمنی را با این زبان زیبا برافرازند!)میدانم که برخی ها جُستار های زبان شناسی ما را به دین و مذهب و عرفان وابسته نه کنند. خدمات نا حقی که دانشمندان پارسی برای تقویت زبان عربی کرده اند، خود عرب به زبان خود نه کرده. گمان هم نه داریم که ما در صد ها سال دیگر هم از ادبیات مشترک شدهی عربی فارسی رهایی یابیم. اما وای برای برخی ها. بدانید که زبان تنها وسيلهی افهام و تفهیم نيست. جنگ دنیا، جنگ زبان است. چرا فارسی زبان بینالمللی نه میشود.
ادبیات فارسی، بیدل دهلویی و خسرو دهلویی و حسن دهلویی و سلیمهیی و ده ها تن بزرگان شعر و ادب به هند پرورید.
بخش ششم
مخالفت با زبان فارسی در هند تنها کار انگلیس ها نه بود. پیشینه ها و پسینه های تاریخی در داخل هند هم مواردی بودند که دست تجاوز انگلیس برای برچیدن بساط فارسی از هند را تواناتر ساختند. البته که این شگرد های خفتهی نفرت بر ضد زبان فارسی در هند نزد همه مردم هند و به خصوص هندو های افراطی و آزرده خاطر از حضور شاهان فارسی دوست یا فارسی گفتار در هند مانند آتشفشانی بودند که فقط با طغیانگری سوزاننده مهار و خاموش میشدند. ملی گرایان در هند از نهر و گاندی ها تا همهی شان آرزو نه داشتند که سرزمين شان گوینده یا کاربرد زبان به قول خود شان متجاوز باشد. افراطی های هند تا جایی پیش رفتند که تسلط زبان انگلیسی را برای جاگزینی زبان فارسی رجحان داده و از یک تسلط به تسلط دیگری پناه بردند. این کار درست زمانی صورت گرفت که ملیگراین هندو همه افتخارات داشته از پادشاهی پارسی زبانان یا پارسی دوستان را در تمام رده های زندهگی کشور شان نادیده انگاشتند. آنان درک نه کردند اگر زبان فارسی نه بود، ابوالمعالی بیدلی نه بود، ابوالکلام آزادی نه بود، تاج محلی نه بود قلعهی سرخی نه بود، مدنیتی نه بود. و هند از نگاه داشتن اماکن تاریخی بزرگترین کشور های جهانگردی نه بود. شکی نیست که هیچ ملتی پاگذاشتن هیچ تجاوزی یا تسلطی را بر گلوگاه آزادی خواهی نه میپذیرد. ولی در هند چنین نه بود. هندو های افراطی و راج ها و راجاها و شاهان هند هم برای استقلال کامل هند نه کوشیدند. فقط هر جنگی که کردند ناکام شدند و تاراج. کمتر انفاق پیروزی داشته اند. همان گونه که بایستی برای احراز استقلال ملی نه جنگیدند و قوت جنگی و جنگ آوری هم نه داشتند که به مقابلهی با المثل برخيزند. مدام خراج میدادند و پیوسته هم جزیه میپرداختند. من اینجا در پی توجیه لشکر کشی شاهان افغانستان بر هند نیستم. از احمدشاه درانی تا سلطان محمود و یا هم امپراطوری های ایرانی تا نادر افشار. ولی مهم این است که این لشکر کشی ها همه منتهي به شکست هند بودند. در مورد لشکر کشی های افغان های افغانستان امروز به و ضرب المثل ( پتان آگیا ) من اصلآ طرفدار نیستم. تجاوز در هر شکلی تجاوز است و توجیهی نه دارد. اصطلاح پتان آگیا را برخی ها بیشتر مربوط به زمان پس از پاکستان میدانند. اما این قرینه سازی چندان کارا نیست. چرا که پس از به وجود آمدن پاکستان دگر لشکر کشییی از سوی افعانستان یا ایران صورت نه گرفت که پتان به تاراج دزدی میرفت و مادر هندو برای خواباندن طفلش یا بازداشتن کودکش از شوخی لالایی ترسناک پتان آگیا را زمزمه میکرد. آن زمان هند برتانوی پاکستان و سپس بنگلهدیشی را از بطن پاکستان به وجود آورد که منتج به جنگ های سرزمینی میان هند کهن وپاکستان نو تشکیل بر سر اراضی کشمیر شد. ولی هیچگاه جنگی برای باز پسگیری اراضی دیورند از هند برتانوی صورت نه گرفت و قبایل آزاد هم به عنوان نقطهی زخمقابل فشار بر صد افغانستان ایجاد شد و سراسر مرزهای بیش از ۲۴۰۰ کیلومتری را با پاکستان را درنوردید و تا کنون زخم خونینی بر ضد افغانستان است. جنگیدن برای هند چه با افعانستان و چه با پاکستان ساخت هند برتانوی یک چیز بود. اما تشکیل پاکستان، افعانستان را از درگیری یک جنگ حتمی با هند برای همیشه بازداشت. آنگونه که روایت اخیری از نام سفیر اسبق یا اولین پاکستان در افغانستان شده است که گاندی دور نمای مرزی خود را پیشا تشکیل پاکستان مرز های آمو میدانست اگر چه چندان پذیرفتنی هم نيست. اما با توجه به بروز اسناد غیر قابل انکار درک میکنیم که این گفته ها چندان دور از حقیقت هم نیستند. آقای دکتر حقشناس در یک تحلیل شان که تاریخ و هدف نشر آن معلوم نیست ولی مکان آن در اروپاست نوشتهیی را زیر نام « هند پایگاه سیاسی و نظامی روس » بحث اختلاف هند با افغانستان را بررسی کرده اند. ایشان با آن که عالینویس بوده اند، مگر نه توانسته اند از زیربار تمایلات پاکستان دوستی خارج شوند. حتا حکومت مؤقت هند در کابل بین سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۲ میلادی را هم فراموش کردند اند. به هر رو مخالفت های سیاسی و اختلافات دینی با مسلمان در حوزهی هند برتانوی توجیه اشغالگری از سوی هندو داشتند و نگرش بعدی اندراگاندی یا بهتر بگوییم گاندی ها نسبت به افغانستان بیدلیل هم نه بودند که در بخش های بعدی به آن میپردازیم. آشکارا میتوان گفت زمانی که زبان فارسی را در هند خطرات نابودی رسمی تهدید میکرد و چنان هم شد، ولی نه توانست زیان فارسی را از هند طور کامل برچیند. محققین و پژوهشگران در بُعد اثرات سرنوشتی به خود گویندهکان فارسی در هند کمتر پرداخته اند. طبیعی است گاهی که زبانت مورد تهدید قرار میگیرد، تو هم یک هدف یا به قول انگلیس ها یک تارگیت استی. من سعی دارم در این مورد اگر بتوانم کاری را انجام بدهم. اثرگذاری های زبان فارسی در هند برتانوی گستردهتر از آن بودند که برخی ها تصور میکنند. شکی نیست که ادبیات محلی هند، پربارترین ادبیات در بخشی از قارهی خاکی ما است. غلام حسین دهبزرگی در رویهی ۲۹ تا ۳۰ کتاب شان به نام تاریخ ادبیات جهان از آغاز تا سدهی بیستم، منتشرهی بهتر سال ۱۳۸۶ به بررسی ادبیات هند پرداخته اند. ولی کاستی آن نوشته این است که نقش زبان فارسی را در رنگینی ادبیات پربار هند نادیده انگاشته و تنها به برتر شمردن ادبیات ایران در منطقه، ادبیات هند را بسیار دامنهدارتر خوانده اند. بی انصافی شناسهیی همین است.
این جاست که ما بهذارزش های سره سازی های نوشتاری یا همان نقد ادبی پی میبریم که بایستی هر آفرینیشی در غربال نقد ته و سر شود. ولی برخی ها عبور از گذرگاه پر خم و پیچ آموختن؛ بدون فیلتر نقد آن هم در دنیای پر فروغ ادبیات و قلم را مانند انتخاب لباس تن یا خوردن غذا به ذوق خویش
می پندارند. نه می شود که هر چرندی را به نام یک اثر هنری به خورد مخاطب بدهی و در پی آن نه باشی که کسی ترا تایید می کند یا تکذیب. محیط و جامعه نفس می کشد و طعم تلخ و شیرین و باب و ناب را تفکیک می کند چی بخواهیم و چی نه خواهیم. و رهرو تسخیر افق بلند سخن و سخن ورزی بدون ریاضت و بدون تحمل نقد و بدون درک الزامی لازم و ملزوم بودن آفریننده ی یک اثر و نقاد نه میتواند به هدف خود برسد. مقاومت کودکگون نویسندهی نقد شده،بر اصرار راه غلط خود او را به گودال نیستی غرق می کند که فقط خودش باشد و همان یاوه سرایی بی محتوا و چند بلی گوی هم باور خودش… به این نوشته من نه میخواهم خدای نه خواسته همه کتاب دهبزرگی عزیز را رد کنم. اما تمایلات برتر شماری زبان یا هویت یا شخصیت خود نسبت به دیگران سوزنده تر است از آتشی که نادانیْ به نادانی آن را آتش میزند. دهبزرگی که آدم سادهیی نیست و هزاران همچو من را استاد. گمان این است که ادبیات ایران پربارتر از هر ادبیاتی است. ولی حقیقت این است که ادبیات فارسی یا هندی یا چینی یا فرانسوی یا هر ادبیات دگر کشوری برای خودش دامنهدار تر است. کمک ادبیات کشور دیگری در غنای فرهنگی ادبی
هر کشوری هم مهم است. ادبیات هند با ادبیات فارسی ترکیب بلندی از شعر و غزل فارسی را آفرید تا آن جا که بیدل صاحب برای درک زبان خودت به خودت میگوید:
ای که از فهم حقایق دم زنی خاموش باش عمرها باید که دریابی زبان خویش را( )
دامنهی بررسی هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی:
بخش هفتم
بزرگان زبان فارسی در بهترین حالت هم اسیر دام طلسم اعراب بودند و به عربی خدمت کردند.
چرایی جهانی نه شدن زبان ،فارسی با آن که دامنهی گستردهی گویایی و گویشی و گفتاری و نوشتاری در جهان دارد بر میگردد به فروپاشی های گام به گام و بدون برگشت قدرت هاکی سیاسی حاکمهی فارسی تبار ها یا حکام فارسی دوست سرزمین ها. اقتصاد نا منسجم و بدون اثرگذاری حوزه های فارسی زبان در داد و ستد های جهانی، با آن که به گونهی نمونه افغانستان سرمایه های سرسام آور زیر زمینی دارد، تلاش های اثرگذار انگلیس برای جهانی سازی زبان فارسی در جهان که آنزمان تنها رقیب توانای فرهنگی انگلیس بود و اعراب هنوز به گسترش اشغال سرزمین ها مجال نیافته بودند و زبان شان از شبه جزیرهی عرب عبور چندانی نه کرده بود. ارچند در پسا لشکرکشی های اعراب برای کسترش دین اسلام، هویت های اجتماعی و ملی بیشتر ملت ها نابود شدند، ولی زبان فارسی از این شیوهی نابودی جانبه سلامت برد و با تن زخمی تقلای پایایی کرد. اعراب که آهسته آهسته رنگ آشتی با زبان های جهان را میروبیدند، در کنار زبان انگلیسی هم به زبان رقیب انگلیس تبدیل شده و هم بیاثر منفی بالای زبان فارسی نه بود. با آن که بیشترین بازمانده های اعراب در سرزمین های فارسی نشین هویت زبانی دوم یعنی فارسی را گرفتند، ولی در مقابل این دانشمندان، کهننگاران، سخنسرایان، داستان پردازان و همه ساربانان علم و مدنیت فارسی بودند که به نوعی فارسی را در مقابل عربی ناتوان ساختند. نه همه بل جمعی زیادی به زبان فارسی وداع کرده و عربی نویسی و عربی گفتاری را رجحان دادند. در یک مورد شاید ملامت هم نه بودند. چون حاکمیت های حد اقل تا دوصد سال اعراب در ایران زمین و خراسان زمین به طور اوسط سه نسل را به پیری کشاند. اگر حد اوسط عنر در آن زمان شصت سال گرفته شود، کمی بیشتر از از سه نسل فارسی گفتار فدای تهاجم فرهنگی اعراب شدند. مایهی شگفتی و ستودن آن است که بزرگان و دانشمندانی برای برگردانی های نوشته های عربی به فارسی همت گماردند. ورنه ما امروز مطالعات چندانی نه می داشتیم. در پهلوی آن همه دیوان سالاری اعراب و انگلیس یکی از اثرگذاری های منفی دیگر تهاجم اعراب گزینش نام های مردمان سرزمین های اشغالی بود. مانند موجودیت پیشوند (ابو) برای مردان، (ام) برای زنان شوهردار و فرزنددار، (بنت) مفرد برای دختران، (ولد) (بن) برای پسران. ( والد، والده ) یا (والدین) برای پدران و بوبو ها. این اثرات تا حال ادامه دارند و خودنمایی میکنند. تا آنجا که بسیاری ها نامگذاری های غیر عربی بالای فرزندان شان را خلاف آموزه های تسلط اعراب میدانند و آن را به اسلام میبندند. بهتری کار اینجا بود که پیش وند (محمد) جاگزینی بود برای (ابو). معتقدات بازمانده برای مذاهب مختلف اسلامی پسا رحلت پیامبر هم در ریشه تنی نام های عربی نقشی داشتند. دوران شاهان صفوی با مذهب تشیع و کاربرد پیشا و پسا نام حضرت علی کرم الله وجهه میان اهل تشیع بیشتر و میان اهل تسنن کمتر و در مذاهب چهارگانهی اهل تسنن ریزچین بود. طرفدار علی، علیمدد، علی یاور، علی احمد، علی اکبر و همین گونه زیادتر. علی دوستی در میان برخی فرقه های برادران اهل تشیع به خصوص شیعهی غالی چنان ریشه تنید که نعوذبالله علی را خدا میدانستند. تا جايي که حضرت علی چند تای آنان را بهداین جرم آتش زد. تا همین جای کار هم راضی نه شدند و گفتند نعوذبالله تو خدایی که میسوزانی و در آتش میاندازی. در حالی که اهل تسنن هم حضرت علی را متناسب به وصیت پیامبر دوست دارند و نورالدین عبدالرحمان جامی سرودسرای نامدار، عارف و صوفی زبردست فارسی هم در علی دوستی تا آنجا پیش میرود که در یک مورد توسل به شرک دارد:
( گویند که مرتضی علی در نجف است در بلخ بیا و ببین چه بیتالشرف است جامی نه عدن گوی نه بین الجبلین خورشید یکی و نور او هر طرف است ) آنسان که در چند مقالهی دیگر هم یادآور شدیم، کاربرد استعاره ها یا شبیه سازی در صنعت شعر فارسی یا شعر عربی یا شعر اسلامی تا آن جا مجاز است که شرک نیافریند. قرآن کلام خدا، خداوند متعال را الله نور السموات واالارض میگوید. حتا وقتی پروردگار پیامبر را فرستاد به ایشان لقب رحمت اللعالمین داد، نه گفت نور ماه یا خورشيد. گونه های دیگری هم از این شرک ها وجود دارند که ناخواسته به حضرت علی توسل میجویند. یا علی مدد، یا علی مشکل کشا و… اینجاست که فارسی پهنه و گسترهی اصلی را از دست میدهد. دوران تسلط دوصد سالهی اعراب در خراسان زمین بود که زبان مادری و گفتاری پدری ما بیگانه گفتاری و بیگانه نویسی را با زبان بیگانه پروری اگر نابود نه کردند، زخمش زدند. ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبری مشهور به جریر طبری، ابولمجد مجدود بن آدم سنایی، ابوالفضل بیهقی، ابوالسعید ابوالخیر، ابوالقاسم فردوسی، ابومعین خسرو و بیشمار کسان دیگر که همه یا بیشترین آثار شان به زبان عربی بوده است.
لینک ها:
۱- زری خانوم و فخر رزای
https://notif.ir/zari-khanoom-the-story-of-an-iranian-lady-3346.html
۲-خاکسپاریحافظ پایگاه میقات مهر الهی
https://mighatemehr.ir/fa/?p=2144
۳- مقایسهی دیدگاه های ابن سینا و غزالی درمورد کلیات
https://hawzah.net/fa/Article/View85672/%D9%85%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%87%20%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7%20%D9%88%20%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C%5B1%5D%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
دامنهی بررسی هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی، این بار به بیداد روس در برابر زبان فارسی.
بخش هشتم
با چنان رویداد بود که زبان فارسی دری میانگین آسیب پذیری را تا بیشتر از سه صد سال خاطره دارد. حوزه های زبان فارسی هرگز از چشم شیادان فرهنگ دور نه بود تا به هر طوری شده آن را به رگبار عصبیت های هوشی و تباری تا مرز های کشوری بکشانند. شاخ و شمایل کشیدن های سیاسی و کاربردی سود جویانه به خصوص در چند استیلای استعماری از چند سو زبان فارسی را به دم توسن های بیداد کشید. روسیهی تزاری و بعد ها اتحاد جماهیر شُوروی آسیای میانه از بخارا تا سمرقند و از خُجند تا دوشنبه و گردونه های فارسی زبانان بدخشان تاجیکستان در کناره های آمو دریا پل رد تا در روبیدن زبان فارسی و جاگزینی زبان روسی به جای کارایی نشان دهد. تیر های شکار دل و سینه های زبان فارسی در گسترهی پهناور جغرافیای شوروی را شکافتند تا از خون چکانی آن ها رود های ناسیرای نای ناسیونالیسم شوروی و زبان روسی را سیراب کنند. امروزه است که فارسی زبانان حوزهی آسیای میانه فاقد خط و نوشتار فارسی دری اند و چیزی به نام خط سیریلیک جاگیر خط فارسی شده و در کارکرد های روزمرهی هم زبانان ما خط و نشان روسی حکم روایی دارد. ولی فراخورِ ستایش است که زبان گفتاری روزانهی شان نه تنها تغییر نه کرده، بیشتر هم فارسی سره است. برآیند گاه نامهی دانش پروری فارسی بود که تاجیکستان، بخارای شریف، سمرقند و خُجند سرآمد های روزگاران دین پروری و زبان پروری فارسی را به جهان فارسی زبانان این گونه ارمغان داد>> محمدجان شکوری، عینی پدر، عینی پسر، جلال اکرامی، رحیم هاشم، ساتم الغزاده، بازار صابر، خدایی شریفزلده، عبدالنبی ستاروف، مهربانو مومن قناعت، بانو شاعره رحیم، عثمان شریف زاده، شاه منصور شاه میرزا، از این میان، -گروه پیش گامان مبارزه برای شناسایی زبان فارسی از سوی دولت های طرف دار شوروی بودند که با راهبردها و روش های گونهگون بدون توسل به خشونت و به گفتار شیرین تاجیکی ها صدای خلق را در اشعار خود به گوش مسولین میرساندند. استاد لایق، بازار صابر، مومن قناعت، غایب صفر زاده و دانشمندان – دارای دوست، سرمد، محمد جان شکوری، ادش استد، ابراهیم عثمان آف، صعبه حکیم آوا… فعال و با سروده ها و نوشته های جسورانه ی شان خواهان ترقی و رشد و تعالی زبان مادری شان بودند.>> سرانجام مبارزات دادخواهانه و عدالت خواهانهی شان پیروز شده و پارلمان تاجیکستان در اواخر سالهای 80 قرن گذشته ناچار به تصویب قانون زبان (1989) شد که به استناد آن زبان تاجیکی فارسی مقام دولتی گرفت و طبق این قانون میبایست تمامی کارگزاریها و اسناد با زبان فارسی تاجیکی صورت میگرفتند و در ظرف 10 سال آینده خط فارسی که در این کشور با “الفبای نیاکان” مشهور است، جایگزین خط تحمیلی سیریلیک میگشت. البته با آن که شوروی سابق یا روسیه ی سابق پیشا اتحاد جماهیر شوروی پیشینه ی نکویی تا سال ۱۵۶۴ نه داشت و سخنسرایی و سخن پردازی و سرودن شعر دیده نه می شد و صنعت چاپ هم وجود نه داشت، ولی از سال ۱۵۶۴ که نخستین کتاب از چاپخانهی جدید ماسکو زیور چاپ یافت، سخنپردازی رنگ و روی پذیرش همهگانی گرفت. بسندهگی فرهنگی روسیهی سابق از سدهی ده تا سیزده و حملهی مغول ها، تنها همین کیف امروزی بود که مانند امروز چندین بار ویران شده است. هم ماسکو و هم کیف مکان های ویژهیی بودند برای اهمیت دادن به هنر و ادب مذهبی آن زمان. ولی رویدادنگاری در کیف موردی بود که مردم میپسندیدند. البته پسا سدهی هفده تا امروز است که روند کند فرهنگ پروری و سخن سرایی در روسیه سراسری شد و در سده های نوزده و بیست به اوج رسید. از بحث دور نه شویم که بیشترین فرهنگی وسخنپردازان فارسی بخارا هم بعد از اشغال آن جا توسط شوروی به تاجیکستان آمدند و در کنار سایر بزرگان و اساتید تاجیکی،کارنامه های ماندگار برای ادب شناسی، فرهنگی، زبان شناسی و توسعهی زبان فارسی انجام دادند. مانند محمدجان شکوری که کتاب ( هر سخن جایی و هر نقطه مقامی دارد )، جاودانهی جهانی است و نام کتاب در بیشترین کشور های فارسی گفتار به گونهی ضربالمثل ماندگار شده است. البته شاهکار شاهنامهیی فردوسی بزرگ یکی از دلرباترین کتاب در تسخیر روح مردم شوروی آن زمان بود و چنان در تار و پود شان رخنه داشت که بار ها در چاپ خانه های ماسکو و بعد ها در مکان های مختلف آن کشور با اصلاح ایرادات هر چاپ قدیم در چاپ های نو از چاپ میبرآمدند و برگردان کننده ها از فارسی به روسی تلاش های خستهگی ناپذیر انجام میدادند. گفتیم که فارسی در روسیه هم آماج قرار گرفت و با آن که هنوز در تپش است تا زنده بماند، ولی در جاگیری خط سیریلیک راه درازی را پیمودن در کار. منابع من در این نوشته سایت های بی بی سی فارسی، ماندگار، سخنگستران سبزمنش، تاریخ ادبیات جهان از آغاز تا پایان سده ی بیست نوشته ی غلام حسین دهبزرگی و منابع مطالعات پیشین ذهنی و ویکی پدیا اند. ولی در پایان این نوشتهی کوتاهی از دوست خوبم آقای عزیزالله آریافر، استاد سخن و فرهیختهی شاهکار آفرین فارسی را در یادکرد شان از زنده یاد ملایری به شما تقدیم میکنم.
ملایری مردی که پارسی را تا کهکشانها پرواز داد خود به جهانی جاودان پرواز کرد.>> محمد حیدری ملایری عاشق زبان پارسی و عاشق کیهان بود.او دانشمندی شناختهشده در پهنهی جهانی و سرپرست یک گروه از اخترفزیکدانان بینالمللی و دارای پژوهشها و دستآوردهای تازه در زمینهی پیدایی و شناخت ستارگان پرجرم بود.کار ارزشمند او در تدوین واژهنامهی چهارزبانه اخترشناسی و اخترفزیک، گنجایی گستردهی زبان پارسی را در ساخت نوواژگان دانشی نشان میدهد.افزون بر آن او پژوهشهای مستقلی در زمینهی زبانشناسی، بازیابی ریشههای فراموششدهی پارسی و ساخت واژگان سازگار با سرشت این زبان دارد.نپاهشگاهها و ستارگان همیشه یاد نیک او را به خاطر خواهند داشت.برایش آرامشی جاودان آرزو میکنم.#
با آن که اهریمن زبان فارسی به درستی دشمن فارسی گفتارشان هم بود و است، ولی فارسی فارسی ماند و ماندگاری دارد. جدایی سازی زبان فارسی به نام های تاجیکی، فارسی، پارسی، دری و به تازه گی ها در افغانستان به میان آوردن بگو مگو های برنامه ریزی شده که زبان ایران فارسی است و فارسی دوستان خبرچین ایران اند زیاد کارایی برعکس داشتند که نه تنها فارسی آسیب نه رساندند یا رسانیده نه توانستند، بر عکس گوینده گان زبان خود شان به زبان شیوای فارسی رساتر از هر فارسی گفتار یا فارسی زبان دیگر سخن راندند. تا آن جا زبان پشتو را در دشمنی با زبان فارسی به زمین زدند و به باروری آن نه پرداختند، و چنان بود که آقای فاطمی در یکی از برنامه های جمهوری پنجم زبان پشتو را از میان پنجاه زبان مُردهی جهان یادکرد که برای ما به عنوان یک افغانستانی با حس احترام به زبان شیرین پشتو نگران کننده است
تاجیک ستیزی و فارسی سوزانی در دربار لینن
.آیا لینین راستی فارسی ستیز بود؟دنبالهی نگاه به هولوکاستها در برابر زبان فارسی.
بخش نهم
پیشا ورود به بررسی بخش دیگری از مشکلات فرا راه زبان فارسی، درستکاری املایی در عنوان بخش نهم را فراموش نه کرده، با طلب پوزش ( ..نقطه را به نکته… ) اصلاح میکنم.با آن که در شکلگیری های استعماری روسیه زبان های محلی همه آماج قرار گرفتند و تا امروز با تن زخمی نفس میکشند، زبان فارسی هم بیدرد نماند. ولی به همت زبانداران خودش در سراسر شوروی به ویژه آسیای میانه و همسایهگی با بلخ باستان و گذرگاه های فارسی نشین مرز های جنوبی روسیه ارچند با تأنی در جولان و تکاپوی درخشانی قرار دارد. ولی استالین در بحبوحهی همه نا هنجاری ها، به گونهیی زبان فارسی را میستود. البته پیشا حاکمیت استالین در دورانی که لینن و دیگر رهبران اتحادجماهیر شُوروی سابق نگاه های بر پایهی گزارشات غلط رسیده برای شان داشتند و آگاهی آن رهبران پیشتر از پژوهش تاریخی و اتنیکی شناسی تاجیکان یا پارسی گفتار ها به خواندن یا شنیدن چند ورق گزارش و یا گفتار های دشمنانه متکی بوده. و در ضدیت با زبان فارسی و تاجیک ها این برخورد در اثر اطلاع دهی های دروغینی اتخاذ گردیده بودند. گزارش های وروانه را گروهی از روشنهوش های ازبیکستان در تبانی با چند تن از گویا بزرگان تاجیکان ( یکی شان سپس توسط استالین اعدام شد ) خود ها را فروخته به مقامات رهبری روسیه از وضعیت تاجیکان میدادند. محترم عطامحمد صفوی یکی از فرهیختهگان فرهنگی ما در برگردانی اقدامات و دیدگاه شگفتیآور بهینه گستری استالین پسا لینن را در بارهی زبان فارسی و تاجیک ها بیان کرده اند. به دلیل اهمیتی که این برگردان از دید داوری کهنی دارد و با اشارهی مختصری از سوی رزاق مأمون در گزارشنامهی وزین افغانستان منتشر گردیده آن را بازنشر میکنم:
چهارشنبه ۳۰ مهر/ ۱۳۹۹((( استالین بخشی از سرزمین گمشدۀ تاجکان را احیا کرد
اشاره: بعد از انقلاب اکتبرهمه گیرشدن سلطۀ حزب بلشویک برسرزمین های محروسه درآسیای میانه، شماری ازکمونیست های محلی ترکتبار حتی به شمول دو تن از سرسلسله های تاجک تبار انقلابیون بخارا، درمورد هویت تاجیک ها اطلاعات گمراه کننده ای به سران حزب کمونیست می دادند و می گفتند که تاجک ها شاخۀ کوچکی از هویت کُلی ترک اند و هویت تاریخی و فرهنگی خود را از همین منبع می گیرند.در زمانی که استالین غرق دردغدغۀ تحکیم موقعیت خود در حزب و سرمایه گذاری پس از مرگ لینن بود، شماری ازین رهبران از طریق نیکولای بوخارین عضو ارشد بلشویک، لینن و رهبران اتحادشوروی را نسبت به این مساله باورمند ساخته بودند. حتی یکی دوتن از رهبران جوانان انقلابی بخارا که خود هویت تاجکی داشتند، غرق درتوهم تلقینی پان ترکیزم و کمونیزم نو بنیاد، دربرابر دستکاری سیاسی و هویتی خویش خوش به رضا تن به تقدیر داده بودند.درآن زمان حزب کمونیست به اصل تباری اهمیتی نمی داد و همه را درفرمول «پرولتاریا» و ضد پرولتاریا «انقلاب» و «ضدانقلاب» دسته بندی می کرد. ازسوی دیگر، تاجک ها دربرابر سلطه بلشویک ها تا آخر دست به مقاومت مسلحانه زدند و تصویرتاجک معادل «باسماچ» یعنی شورشی و اشرار بود.شهرهای تمدنی وتاریخی سمرقند و بخارا درهمین زمان از بدنۀ زیستی تاجکان جدا ساخته شد و تحت قیمومیت ازبک ها درآورده شد. اما استالین که روی صحنه آمد به زودی متوجه این اشتباه شده بود. برای رفع خطای اولیه، به ایجاد کشوری کوچک درکوهستانات آسیای میانه به نام تاجکستان اقدام کرد. از همان زمان به تشویق استالین فلم های تاریخی رودکی، ابن سینا و ده ها فیلم دیگر درتاجکستان تولید شد.تعریف استالین از ملت ویاهویت “تاجیک”.ژوزف ( یوسف) ویساریوانوویچ جوگاشویلی یا جوزیف ستالینبرگردان به فارسی: عطا صفویآغازسخن ستالین:” من میخواهم چند کلمه درمورد تاجیک ها سخن بگویم. تاجیک ها – مردمانی ویژه وبی همتا اند . اینها نه ازبیک، نه قزاق ؛ ونه هم قرغیز اند. تاجیکان مردمان باستانی آسیای مرکزی اند.تاجیکان یعنی به معنی حامل تاج یا دارنده تاج . همان طوری که از طرف ایرانیان این نام توجیه شده است.ازتمامی مسلمان های غیر روس که درقلمرو اتحادشوروی زندگی میکنند، تاجیکها یگانه ملتی اند که غیر ترکتباراند – ایرانی هستند . تاجیکان – مردمانی اند که افتخار بهترین شاعران بزرگ وروشنفکر چون فردوسی ؛ خیام، رودکی… دارند که در دامان این خلق با فرهنگ تولد و بزرگ شده اند.شما این را باید بدانید که تاجیک ها با این سنت وفرهنگ دیرینه خویش از طبیعت خاص وزیبای هنری… درموسیقی رقص وآوازبرخور دار هستند.بعضی اوقات رفیق های روس ما اشتباه میکنند ویکی را با دیگر مخلوط می کنند: تاجیک ها را بااوزبیکها و اوزبیک را باترکمن ها – ارمنی را با گرجی واین کار درستی نیست.درحالیکه تاجیکان مردمانی به خصوص اند که دارایی فرهنگ عالی باستان قدیم اند؛ که درشرایط موجود نهایت آینده درخشان دراتحادشوروی دارند، مردم اتحاد دشوروی درمجموع درزمینه با این مردم باید همکاری همه جانبه نمایند ومن میخواهم هنر وادبیات ایشان جهان گیر شود ورونق یابد.من این تست – پیک (قدح) را بخاطر هرچه بیشتر شکوفایی هنرو فرهنگ تاجیکان وملت تاجیک میبردارم ، تاباشد ما “مسکوی ها” همه وقت کوشش کنیم درصدد رفع مشکلات وضروریات اینها بوده باشیم..”کرملین – 22 اپریل .1941یاد داشت : این محفل درداخل قصر کرملین درحضور ستالین ؛ ماکسم گورگی ؛ شاعر وادیب تاجیکستان صدالدین عینی وده ها سیاستمدارد وشاعر شوروری بخاطر تجلیل از فرهنگ وهنر غنایی مردم تاجیک دایر گردیده بود.و درزمینه بعدا نوشته خواهم داشت.دوستان وعزیزان من ! اگر درجملات به سگتگی روبرو میشوید ،وزن وقافیه جملات به نظر تان چندان چنگ نمیزند ، مرا معذور دانید با اینکه کوشش کردم به اصطلاح حرف به حرف برگردان نمایم ، ولی از آنجاییکه قریب بیشتر از 20 سال است که از مطالعه پیهم این زبان محروم هستم مطمینا مشکلاتی را باخود دارد. . با عرض حرمت / ع – صفوی/)))معلوم است که پارسی و تاجیکی دیروز از دیروز تا امروز دشمنان زیاد غیر خودی و خاینان زیاد خودی داشته و تا اینجای روزگاران هم که به سلامت رسیده است، نشانهی پایایی تهدابی آن است. فارسی تنها یک نام در حوزهی تمدنی جهان از جمله شوروی سابق و حالا آسیای میانه نه بوده، بل یک حضور گسترده بوده که تمام آسیای میانه را به گونهیی پوشش داده و کشور های ازبیکستان، ترکمنستان و دیگر بخش های از همسایه های شمال افغانستان باشندهگان بومی یا غیر بومی فارسی گفتار و فارسی رفتار دارند. آن گونه که تاریخ توضیح میدهد بالگستری پروازی بال های پرواز فارسی تا چین و ساحات مختلف جهان پهنای پرواز داشته اند.از روسیه خارج نه شده به این میپردازیم که چرا دید استالین نسبت به تاجیکان بسیار وسیع بوده است؟ یا مطالعات و آگاهی های او در مورد زبان شناسی زیادتر از دیگران حتا لینن بوده یا مدیریت قاطع وی در جلوگیری از پذیرش یاوهسرایی های جاسوس مأبانهی خوش خدمت های درباری حتا در نظامی با ادعای رهبری جهان از مکتب و اندیشهی پرولتاری کارگر افتاده بوده؟ در هر دو حالت ضعفی است که متوجه لینن و باقی رهبری شوروی سابق نسبت به عدم آگاهی در مورد پدیده های ماحول شان و جهان شان بوده است. آیا لینن بیسوادتر از استالین بوده؟ گاهی که به برگردان صحبت های انتقادی استالین نسبت به رفقایش در مورد نه داشتن صلاحیت تشخیص و درست دانی ها هویت شناسی ها و شناسه شناسی های شوروی متوجه میشویم، جامعه شناختی های هویتی و تباری چندان نزد رهبری سابق شوروی به شمول لینن اگر هیچ نه بوده، کامل هم نه بوده. به ویژه که رهبرانی با ادعای رهبری یک قطب مقتدر جهانی در جغرافیای پهناوری چون اتحادجماهیر شوروی در کشتی لنگر انداختهی قدرت به ساحل بحر قصر کرملین ماسکو لمیده بودند. وقتی این همه را میبینیم، پرسشی به هوش های مان میگذرد که آیا سطحی نگری و شیفته به خودباور بودن رهبران شوروی یکی از سبب های سقوط گام به گام نابودی شوروی گردیده نیست. به همان گونه در تمام ابعاد رهبری یک قدرت بزرگ و تأثیرگذار جهانی نارسایی هایی نه بوده است؟ بدون تردید چنین است. و حالا به این نتیجه میرسیم که اگر لینن با دگر رهبران و همان اندیشه های خوشبینانه نسبت خودنگری قدرت میداشتند، جنگ جهانی دوم هرگز به پیروزی نه میرسید و استالین بود که جنگ را تا گذشته از مرز مهر پدری رهبری کرد و پیروز شد. ارچند تاریخ گواهی میدهد استالین به همان پیمانه که توجه در ایجاد تاجیکستان مستقل و جدایی آن از تشکیلات جمهوری ازبیکستان داشت و پسان ها بیشتر از آن در سختگیری و مجازات رهبران تاجیک کوشید که از اثر دسیسه سازی های درونی به راه افتاده بود. دههٔ اول حکومت شوروی بسیاری از کسانی که از حاکمیت شوروی بر تاجیکستان ناراضی بودند یا در قیام باسماچیان مبارزهٔ مسلحانه کرده بودند، راهی شمال افغانستان شدند. در فاصلهٔ ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ میلادی) با متهمکردن رهبران به ملیگرایی و خیانت ــ که آن را ناشی از تماس این رهبران با بریتانیا میدانست ــ بسیاری از آنان را برکنار کرد و تا ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) حدود ۶۶٪ از رهبران برجستهٔ حزب که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ میلادی به مقامات حزبی رسیدهبودند، برکنار شدند. در محاکماتی که در سال ۱۳۱۶ خورشیدی (۱۹۳۷ میلادی) برگزار شد، رئیسجمهور و دبیر شورای مرکزی و رئیس کنگرهٔ خلق از حزب کمونیست تاجیکستان اخراج و با چند رهبر دیگر اعدام شدند. در دورهٔ سرکوبهای دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی) تقریباً تمامی مقامات تاجیک در حکومت تاجیکستان جای خود را به روسها دادند..گزارشنامهی افغانستان به تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۶ گزارشی را زیر عنوان ( مرثیه ای دیرهنگام سیاسی بر گورستان بخارا و سمرقند ) منتشر کرده که منبع آن بی بی سی است. در این گزارش شرح مبسوطی و در عین زمان اندوهناکی از دوگانهگی های رفتار استالین نسبت به تاجیکستان و رهبران شان داده شده. مهمترین بخش آن اعدام حاجی بایف اولین رییس جمهور تاجیکستان و وابسته به اتحاد شوروی است. در مسکو هم درباره عبدالرحیم حاجی بایف و همصفان او، از جانب رقیبان سیاسی شان، چون سالانیتسین، برایدا، رحیم بایف، بائومان، خواجهاف و اسلامف تهمتنامهها و گزارشهای دروغین وارد میشد. در نتیجه، عبدالرحیم حاجی بایف و نصرتالله مخصوم، دو رهبر تاجیکستان، “ملت گرایان برژوازی”، “تروریست” و “جاسوسهای خارجی” اعلام شدند. در اواخر سال ۱۹۳۳ هر دو از سمت های خود برکنار و برای تحصیل به مسکو اعزام شدند. ولی بعد ها در سال ۱۹۳۷ پسا دستگیری و حبس کوتاه عبدالرحیم حاجی یف اعدام شد. به نوشتهی وام گرفته شده از بی بی سی توسط گزارش نامهی افغانستان پرفسور مطلوبه میرزایونس نوهی حاجی یف اشتباهات اولی پدربزرگش و نصرت الله مخصوم را برای باقی ماندن تاجیکستان فارسی زبان در تشکیل ازبیکستان پشتیبانی از هیئت ازبیکستانی بود که دلیل آن نبود تجربهی کافی در امور سیاسی از سوی وی خوانده شده است. هر چند بعد ها تلاش کرده تا سمرقند و بخارا دوباره به خاک تاجیکستان مدغم شوند ولی بسیار دیر بوده. اشتباهی که پدر بزرگ پرفسور مطلوبه میرزایونس برای جبران آن سر خود را از دست داد.ملاقات حاجی بایف در اواخر ماه مه ۱۹۲۹ با استالین نتیجهی سودمندی داشت و پیش از آن آگاهی دهی برای اشتراک کنندهگان اجلاس دوم کمیتهی اجرائیهی حزب کمونیست اتحاد شوروی از راه توزیع کتاب نوشته شدهی حاجی بایف به تقاضای نصرتالله مخصوم، رهبر وقت جمهوری خودمختار تاجیکستان بود. عبدالرحیم حاجی بایف طی ۱۵-۲۰ روز کتابی را تحت عنوان “تاجیکستان. یادداشت مختصر سیاسی و اقتصادی” نوشت و این کتاب به تاریخ ۵ دسامبر سال ۱۹۲۹ به دست شرکتکنندگان اجلاس دوم کمیته اجرائیه مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، بویژه به دست رئیس آن، میخائیل کالینین و معاونش آول ینوکیدزه، رسید. گزارش مینویسد که استدلال قبلی حاجی یف در ماه می ۱۹۲۹ برای استالین چنین بوده:«…وی در یکی از جلسات گفت: “رفیق استالین، تاجیکان از کهن ترین مردمان آسیای میانهبوده و تا امروز در شهرهای بخارا و سمرقند، فرغانه و دیگر مناطق زندگی دارند. امروز آنها تنها به جمهوری خودمختار سزاوار گشته، اما از شهرهای مرکزی و مدنی خود محروم شده اند. خواهشمندیم، پیشنهادهای ما را برای بازنگری تقسیمات ملی و حدودی قبول کنید.”» این ملاقات تقریباً شش ماه پیش از جلسه اثرات خوبی از خود بالای تصامیم استالین به جا گذاشته بود. گزارش ادامه میدهد که آقای آول ینوکیدزه طرح مصوبه کمیته اجرائیه راجع به تأسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان را قرائت کرد. پس از این جلسه استالین دستور داد که “منطقه خجند به تاجیکستان اضافه شود.” روز ۴ سپتامبر سال ۱۹۲۹ ناحیه خجند به هیئت جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی تاجیکستان اضافه شد.با اعلام تاجیکستان به عنوان یک “جمهوری شوروی” و جدا شدن آن از ازبیکستان عبدالرحیم حاجی بایف رئیس شورای کمیسران خلق این جمهوری (معادل نخستوزیر) تعیین شد. آن زمان او ۲۹ سال داشت و چهار سال این سمت را به عهده داشت. ولی به گفته یکی از نبیرگانش، از همان لحظه او با چالشها و روزهای مصیبت باری روبرو شد. و چنان بود که فارسی گفتاران شوروی صاحبان کشور مستقل خود در امور داخلی شده و از جبر ازبیکستان خارج شدند. این شرح نه میتواند پاسخگوی همه پرسش ها در مورد سیر تکاملی و تنازلی زبان فارسی، گویندهگان زبان فارسی، جغرافیای زبان فارسی در آسیای میانهی امروز و در شوروی دیروز باشد، به خصوص که سمرقند و بخارا همچون دو انگشت بریده شده از پیکر تاجیکستان، تاریخ تاجیکستان را مادامالعمر یا حد اقل تا ادغام دوباره به آن خون چکانی و تن زخمی نگه خواهند داشتدنبالهی یادآوری هولوکاست ها در برابر زبان فارسی.بخش دهم
ما دین را از اعراب گرفتیم نه آیین رانوروز و زیان پارسی در جهنم تاخت و تاز های اعرابدین اسلام مخالف نوروز نیست. من « نگارنده » از کتاب سوزانی های اعراب در خراسان و ایران زمین چیزی مستند نه یافتم.
در بخش نهم از بی مهری لینن در بارهی زبان فارسی سخنی داشتم. پسا نشر آن بخش، برخی دوستان پنداشتند که من کنش های عمومی وی را در رهایی های بشری از یوغ استعمار نادیده انگاشته ام. به همان دلیل هرچند نامرئی ولی نا رضایتی هایی به میان آمدند. البته این موردیست که باید به گونهی مفصل به آن بپردازیم. اگر فرصت دست داد سری به کارخانهی سیاسی و فکری دوران لینین هم میزنیم. تئوری های ماندگار و گامبرداری های ناپایدار در سیاست های نزدیک به هفت دههی حاکمیت جهانی و جلال و شکوهِ مکتب پرولتاری محور شوروی آن گاه، نه چنان بوده که همه مثبتنگری و مثبتاندیشی و مثبتکرداری بوده باشند. بیگمان با کمانِ اشتباهات همراه بودند و یکی از این اشتباهات همانا خوشباوری های پایایی بدون زوال سوسیالیسم و کمونیسیمنگری بدون تعامل و تأمل به آن روند بودند که یک قرن هم حیات نه داشت. خلاف ضربا المثل عام روس ها که باور کن ولی کنترل هم کن. یعنی در باور به خودیها بیکنترل بودند که پسا لینین و جانشینهای او، مهرهی ستون های پنجمی اصلی جاسوسی یعنی گرباچف و یالتسین ریشه در تنهی درخت سوسیالیسم نوپای روسیه تنیدند تا موریانهوار آن را فرسودند و نابودش کردند. مکتبی که نتواند خودش را نگه دارد، چنان زود به زوال برود چه دردی را دوا میکند؟ ما دیدیم که چه ساده فروپاشاندندش. سیستمی که درونمایهی نامدار استخباراتی اش حتا کاغذپارهیی هم ارزش نه داشت و از اتفاقاتِ در حال شُرفِ منجر به نابودی یک قطبِ سرنوشت ساز جهان دو قطبی آن زمان یا آگاه نه بود و یا هم همسو با بادهای غرب بود. در هردو حال ناکارا بود. یعنی یا دشمن دوست نما و یا دوستِ نادان. دیدیم که میلیون ها نفر در سراسر جهان با نظام های وابسته به شوروی و کنشهای سوسیالیستی یا ملیدموکراتیک چهگونه در کمتر از یک سال دستخوشِ شکست ها ناکامی های هنجار و نا هنجار های اشتباهات مکتب لینینی و مارکسیستی شدند. چرا این پایه ها لرزان ریخت شده بودند؟ اشتباه کار در کجا بود؟ چرا گرباچف شناسی و یالتسین شناسی و یاران شان از زیر ذره بین کی، گی، بی بدون تیر بودند. سازمانی که نفس کشیدن بیاجازهی او حتا برای اعضای دفترسیاسی حزب شان ممکن نه بود. میشود که داوری های تاریخی را فدای امیال اهورایی مکتبی کنیم که پیشروی چشمان ما نابود شد و چه مضحکهبار نابود شد. مگر فصل آغاز راهاندازی گفتومان های واکاوای چرایی های فروپاشی به گونهی حقیقی و نقادانه نه رسیده است؟ ما نه میتوانیم که نقش ماندگار مثلث مارکس، انگلس و لینن را در اثرگذاری های شان به سیاست و نظام سازی جهانی و آگاهی دهی های کسبی نادیده بگیریم و از صلاحیت ما هم خارج است. ولی ما نه باید هنوزم به آن اندیشه باشیم که حق نهداریم نقد داشته باشیم. نبوغ بشری در حالات انکشافی های غیر قابل پیشبینی حتا گنجیدن آن در مخیله است. از یاد نه بریم، شاید در حیات ما و یا پس از ما شخصیت های علمی ظهور کنند که آثار و طرح های هر سه نفر مورد بحث ما را یک کل رد کند. به گونهی نمونه، اگر ما کاپیتال مارکس را زوال ناپذیر پنداریم. یا دیدگاه لینن را در کتاب امپریالیسم به مثابهی بالاترین سطح کاپیتالیسم تنها مورد بحث بدانیم و یا کتاب کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراس جوزف شومپیتر و صدها، شخصیت، نظریهپرداز و کتاب نویس های مرتبط و غیر مرتبط به بحث مان را مبرا از نقد بدانیم، اشتباه میکنیم و یا بر عکس. آنگونه که یثربی در کتاب تحلیلی عالی خودش چیستی فلسفه را زیر نام فلسفه چیست؟ حلاجی میکند. کتاب در سال ۱۳۸۷ از سوی بنگاه انتشارات امیر کبیر چاپ شده. یثربی سه جملهی ماندگاری هم در اول کتاب میگوید و جملهی دوم آن چنین است:« هیچ بزرگی با نقد آثارش کوچک نمیشود و هیچ کوچکی با نقد بزرگان بزرگ نمیگردد. پس نقد و نظر را که همیشه راهگشا بوده با همدلی بشنویم و به اصلاح و تکمیل آن یاری رسانیم، تا جمود به حرکت تبدیل شود.»به هر رو، در یکی از بخش های دیگری به این مهم خواهم پرداخت. و حال سیری در مسیر دشمنی های جهان با زبان پارسی. اینبار اما به سوی کانون اصلی، زادگاه و مهد پرورشِ زبان پارسی در خراسان و ایران زمین دیروز و امروز.آشنا سازی دوبارهی خواننده های گرامی با پیشینهی سرزمین پارسی یک بازگفتار بی نیازست. به این اساس میرویم تا تاریخ جهنمی حمله های اعراب و دگران به فرهنگ و داشته های زبان پارسی را دوباره خوانی کنیم. اعراب که با گشودن راه به سوی استیلای سرزمین های خراسان و ایران لشکر کشیدند، دوصد سال را در آنجا گذراندند. کهنشناسان یکی از اثرات منفی تجاوز اعراب بر زبان پارسی را دگردیسی سازی نام پارسی میدانند. به این آوند که الفبای اعراب (پ) نه دارد و در عرف روزانهی دوران حاکمیت اعراب، (ف) را به جای (پ) کاربرد میدادند، با استیلای سیاسی، نظامی، سرزمینی و فرهنگی اعراب در سرزمین های پارسی زبان بود، که اگر زبان پارسی به گونهی همادی زیربار زبان اعراب نه رفت، ولی بیگزند از بدی ها هم نه بود. جاگزینی حرف عربی (ف) به جای حرف پارسی (پ) و دگرگونی یکبارهی (پارسی) به (فارسی) هم از یادمان های نا همدل است در پارسی ستیزی. واژهنامه های دهخدا و عمید و معین همه فارسی را معرب پارسی میدانند. و واژهی (فارسی) را به گونهی روشن وابستهی پسا اسلام به عرب دانسته و جاگزین (پارسی) میگویند. دهخدا چنین نویسد:(پارسی. ( اِخ ) ( زبان… ) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی ( زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی :بسی رنج بردم در این سال سیعجم زنده کردم بدین پارسی.فردوسی.گر پارسا زنی شنود شعر پارسیشو آن دست بیندش که بدانسان نوا زنستآن زن ز بینوائی چندان نوا زندتا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست.یوسف عروضی.بلفظ پارسی و چینی خماخسروبلحن مویه زال و قصیده لغزی.منوچهری.بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. ( تاریخ بیهقی ). استادم [ بونصر مشکان ] دو نسخت کرد این دونامه را… یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان. ( تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. ( تاریخ بیهقی ).جای دگری باز هم نمایاندن به همان پارسی کرده است:نخستین صد و شصت پیداوسیکه پیداوسی خواندش پارسی.فردوسی.و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. ( کلیله و دمنه ). || زرتشتی : گرزمان ، پارسیان گویند عرش است و شاعران گویند آسمان است. ( لغت نامه اسدی ). || زبان مردم پارس. زبان مردم ایران. رجوع به پارسی ( زبان ) شود. || پیرو زرتشت ساکن هند .پارسی. ( اِخ ) ( زبان… ) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی ( زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی :بسی رنج بردم در این سال سیعجم زنده کردم بدین پارسی.فردوسی.)آیا اعراب در ایران پارسی هرچه دار و ندار داشت به نیستی بردند و در آب انداختند و در آتش سوزاندند؟تاریخ های ابن خلدون، بلازهی، ابن هشام و طبری و مسعودی از حملات اعراب گفته اند. این تاریخ ها اساس ترتیب صد ها نوشته و تحلیل گزارشی شده اند. ولی هیچ گزارشی نشانی مستندی از کتاب سوزانی اعراب نه داده اند. گزارشی هم توسط صفحهی یوتوپ « قاصدک» زیر نام « دلیل کتاب سوزی اعراب در ایرانِ ساسانی چه بوده ست!» از جنایات اعراب در کتاب سوزانی های پارسیان یاد کرده و آن ها را آسیب بزرگی به زبان و ادبیات فارسی و علوم عقلی بزرگی که پارسیان یا بعد ها فارسی گفتار ها داشتند دانسته است. سعد ابن آبی وقاص در تیسفون کتاب های یافته شده را به هدایت حضرت عمر آتش زد و به دریا انداخت. من « نگارنده » کتاب هایی از آن چه پایهیی این گزارش بود را زیر و رو کردم و نشان و موردی از تذکر کتاب سوزانی اعراب نیافتم. مثلاً کتاب های ابن خلدون همه از حملات و رسم روش های عملککردی اعراب یاد کرده و مستنداتی داشته، ولی به هیچ جایی طور خاص اشاره به کتاب سوزانی نه کرده. یا برگردان فارسی کتاب ایران از آغاز تا اسلام نوشتهی رومن گریشمن توسط دکتر محمد معین در سال ۱۳۳۶ چاپ اول و در سال ۱۳۷۹ چاپ نهم هیچ اثری از مستندات کتاب سوزانی های اعراب در ایران نیست. حتا تیسفون هم بخشی از ایران نبوده، برگردان فارسی آثارالباقیه نوشتهی ابوریحان البیرونی توسط اکبر دانا سرشت از چاپ اول در سال ۱۳۶۳ تا چاپ پنجم در ۱۳۸۶ هیچ موردی از ادعای کتاب سوزانی های توسط اعراب مهاجم دیده نه میشود. تاریخ های دیگری را هم که من « نگارنده» مرور کردم، چیزی اندرباب کتاب سوزانی اعراب در ایران زمین و خراسان زمین نه یافتم.مثلاً تاریخ یعقوبی یا مجموعهی میراث ایران و اسلام نوشتهی احمد بن ابی یعقوب « ابن واضح یعقوبی » برگردان شده در دو جلد توسط محمدابراهیم آیتی چاپ اول ۱۳۴۱ و چاپ سوم در سال ۱۳۶۲ توسط چاپخانهی فراین هم چیزی پیرامون کتاب سوزانی اعراب ندیدم. این جا من در پی تبرئهی اعراب از وحشت و بربریت آفرینی در سرمین پهناور خراسان و ایران نیستم. ولی تاریخ تاریخ است. برخی ادعا ها توسط دانشمندان ایرانی رد شده اند. به گونهی نمونه همین گزارش « قاصدک » مردم ایران را بیخبر دانسته و میگوید وطنداران نا آگاه شان در نهاوند به زیارت نعمان و آرامگاه وی میروند. در حالی که همه تاریخ ها متفق اند که نعمان آدم خیرخواهی بوده و در شروع جنگ نهاوندکشته شده و فتح نهاوند هم پسا کشته شدن او صورت گرفته است. چون در آنجا کشته شده، همانجا در دهستان قشلاق، که به جادهی نهاوند به کرمانشاه واقع است دفن گردیده. ویکی پدیا و دانشنامهی آزاد مینویسد که آرامگاه نعمان بن مقرن در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ۵۰۳۷ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. پس چهگونه است که کشته شدهیی را مقصر کاری نه کرده دانست؟ البته این مواردی نیستند که بگوییم دو صد سال حکومت اعراب در حوزهی خراسان زمین و ایران زمین بی اثرات منفی و مثبتی بوده است. سلطهی بیگانه در سرزمین های پدری و مادری و تباری و هویتی و جغرافیایی برای هیچ کسی قابل پذیرش نیست. ولی به گواهی تاریخ های مختلف از جمله تاریخ دو قرن سکوت عبدالحسین زرینکوب که در چاپ دوم آن به اشتباهات شان در چاپ اول اعتراف شجاعانه کرده اند. تسلط اعراب را بر جغرافیای ایران زمین و خراسان زمین را اگر نتیجهی یورش اعراب میداند، ماحصل بیدادگری های دوره های اخیر حکمروایی خشن و پر از ظلم وستم حکومت های ساسانیان میداند. حقیقتی که نسل نو ایران زمین و پارسی گویان به دلایل عاطفی آن را نادیده میگیرند. حتا استاد زرینکوب هم مشخص و با ذکر منبع از کتاب سوزی اعراب و به ویژه سعد ابن ابی وقاص و گویا فرمان عمر عادل چیزی به دست خواندن ما نه داده و تنها در بخش (۴) زیر عنوان زبان گمشده به گونهی سردرگم مینویسند: «…. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است گفته اند!؟ که وقتی سعد بن ابی وقاص برمداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری .خواست. عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را باب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جزمایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. ازین سبب آنهمه کتابها را در آب یا آتش افکندند. درست است که این خبر در کتابهای کهنه قرنهای اول اسلامی نیامده است و بهمین جهت بعضی از محققان در صحت آن دچار تردید گشته اند اما مشکل میتوان تصور کرد که اعراب…» یا در جای دیگری مینویسند: «… دو قرن سکوت، صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۰، چاپ دوم و ویرایش دوم سال ۱۳۳۶ و نشر برقی پائیز ۱۳۸۹ انتشارات امیر کبیر، زبان گمشدهآنچه از تأمل؟! در تاریخ بر می آید این است که عربان هم از آغاز ،حال شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون خربه تیزی در دست مغلوبان خویش نه بینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملك و حکومت آنان را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت بمخالفت برخاستند رفتاری که تازیان در خوارزم با مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته اند!؟ که وقتی قتيبة بن مسلم ،سردار ،حجاج بار دوم بخوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ در گذاشت و موبدان و هیربدان قوم را يكسر هلاك نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت گشتند و اخبار خط و زبان بی بهره … » در گفته اند… شان نه گفته اند که چه کسانی گفته اند؟ در تأمل تاریخ منبع شان را اشارتی نیست، در نوشته اند… شان هم معلوم نیست که مراد شان از کدام نوشته توسط کی ها بوده؟ تاریخ که به اشارات گنگ و عام نوشته نه میشود. به هر رو، هر قدر سره سازی کنیم، جنایات یک تهاجم بر یک کشور در هرگونهیی که باشد، بدون زیان به فرهنگ، کلتور، اجتماع، اقتصاد، سیاست، مدنیت، حتا بدویت نیست و تهاجم اعراب هم مبرا از این نا میمومنی ها نبود. ما در افغانستان خود مثال های روشنی داریم باکاری که محمدگل مهمند در شمال افغانستان و کرزی و غنی رؤسای جمهور تکنوکرات!؟ در عصر فوق مدرنیته، طی دودههی پسین با کتاب های پارسی وارد شده از ایران در هرات تکرار کردند و همه را با کانتینر هایش به دریا انداختند. راوی « قاصدک » از جلال همایی میگوید کار های که قبل از اسلام اسکندر با کتابخانهی استخر در سکندریه، انگلیس در طرابلس و شام و هلاکو خان با دارالعلم بغداد، کردند سعد این وقاص با کتابخانهی عجم کرد. دولت شاه سمرقندی به ماجرای دیگر کتاب سوزانی توسط خلفای عباسیان میپرداز و از عبدالله ابن طاهر امیر خراسان در نیشاپوریاد میکند که کتابی برایش آوردند از قصهی وامغ و عذرا است که به شعرا نام انوشیروان یاد کرده اند. نه پذیرفت و هدایت داد این کتاب از مغان زرتشتی است و نزد ما مردود. تصانیف عجم را سوختند پزشکی ستاره شناسی و دینی اجتماعی رااز بین بردند. زرین کوب در همان کتابش ادامه میدهد اعراب لهجه های محالی را از ترس از بین بردند، فارسی را مانع نشر قرآن شدند. عقده الفرید چاپ قاهره خسرو پرویز اعراب را نکوهش میکند.مقالهی مفصلی در رابطه به رد ادعای های مبهم کتاب سوزی در ایران نوشته شده که مهمترین بخش آن منبع قراردادن آثارشهید مطهری بوده است.گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ( از صفحات 274 تا 312 )(2)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 )(3)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 )(4)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 )البته که ما در جهان و در کشور خود ما هم کتاب سوزانی هایی را خوانده یا دیدهایم و داستان کتاب سوزانی خواجه عبدالله انصار هم ثبت تاریخ است. ولی در پژوهش نفسگیری که من در این هفت روز پسین داشتم به موارد جدیدی از تاریخ پنهان هم برخوردم.یکی از آن مورد نوشتهی ابوریحان البیرونی در کتاب آثارالباقی است که به موضوع مهمی اشاره میکند و در صورت اثبات باید ملا و آخوند و طالب و چلی همه از مردم معذرت بخواهند. البیرونی آدم سادهای نبود و عالم سادهای هم نبودند که از نظریات شان هوای بگذریم. این کتاب وی تا حال رد هم نه شده است.در برگردان فارسی کتاب الباقی نوشتهی البیرونی که توسط اکبر داناسرشت به چاپ پنجم سال ۱۳۸۶ رسیده و ۶۵ سال پس از چاپ اول آن در ( ۱۳۲۱. ) است چنین میخوانیم:(…عبد الصمد بن علی در روایتی که به جد خود ابن عباس آنرا میرساند نقل میکند که در نوروز جامی سیمین که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست؟ گفتند امروز روز نوروز است پرسید که نوروز چیست ؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان است فرمود آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد پرسیدند عسکره چیست فرمود عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترك دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند بآنان گفت بمیرید و مردند سپس آنانرا زنده کرد و ابرها را امر فرمود که به آنان ببارد از اینروست که پاشیدن آب در این روز رسم شده سپس از آن حلوا تناول کرد و جام را …).هم بر این دلیل و هم بر این برهان که هر کسی و هر زبانی و هر ملتی و هر گروه بزرگی از اجتماعات دارای مشترکات فرهنگی و کشوری حق دارند از عنعنات شان آن گونه که بایسته است بزرگداشت کنند، پارسی گفتار ها هم در سرازیر جهان حق دارند نوروز را تجلیل کنند. به ویژه که ما شعائر دینی را به حکم قرآن و حدیث از عرب گرفته ایم. نه آیین های بومی و ملی و کهنی ما را و سازمان جهانی ملل هم نوروز را از زمرهی داشته های آن میداد.
بخش یازده، در نسک سوم
پارسی ستیزی کهن و خشن در کشور ما.
دنباله دارد…
محمد عثمان نجیب
بالا
بازگشت