افغان موج   

شرشر ریگ‌های کوچه‌ی خلوت زیر پای او -که در ذهن خود راهی برای رهایی از تاریکی می‌جوید- در طول کوچه می‌پیچد و باعث می‌شود لحظه‌ای را بدون این‌که حرفی با هم بزنیم به مسیرمان ادامه دهیم.

وقتی به خانه می‌رسیم، هوای خانه بوی نم و کهنگی می‌دهد. روبه‌رویش می‌نشینم و او را نگاه می‌کنم. نور روشن از پنجره بر موهایش می‌تابد و او را زیباتر نشان می‌دهد. آفتاب پرنور روی دیوار خانه‌ی همسایه دیده می‌شود. به نظر می‌رسد زمان زیادی از روز باقی نمانده و تمایل به غروب دارد. سایه‌ها به طرف پررنگ‌تر شدن پیش می‌رود و تاریکی شام پا پیش‌تر می‌گذارد. ذهنم را از فکر به رفت‌وآمد روشنایی و تاریکی یا برعکس روی صحبت‌های او که حکایت از بی‌ثباتی، ناپایداری و نامطمئنی دختران و زنان در افغانستان دارد، متمرکز می‌سازم.

پروانه یک سال در دانشگاه درس خوانده است. آرزو داشته ادامه بدهد تا در آینده به دست‌آوردها و موقعیت خوبی دست پیدا کند. وقتی وارد دانشگاه می‌شود، بیست‌ویک سالش بوده و با انگیزه پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری طی می‌کند. زمان و انرژی‌اش را طوری مدیریت می‌کند که انگار می‌داند برای پیشرفت باید به کدام سو برود. با علاقه‌مندی زیاد درس می‌خواند، کتاب مطالعه می‌کند و گاهی در فرصت دستی به قلم می‌برد و می‌نویسد.

پروانه عنوان می‌کند که جنگ و ناامنی مهم‌ترین اتفاق دوران کودکی‌اش بوده است. وقتی دوران مکتب را می‌گذراند، روزی نبوده که رویدادهای امنیتی و از بین رفتن نیروهای نظامی و ملکی را نشنود. با آن‌هم برایش، امید و انگیزه‌ای برای زندگی و فردای بهتر وجود داشته است. به‌گفته‌ی پروانه، مردم انتظار داشتند در عقب این ناامنی‌ها و جانفشانی‌هایی که سربازان از خود نشان می‌دادند، امنیت و آرامش برقرار خواهند شد. با تأسف که این اتفاق نیافتاد و با گذشت هر روز شاهد بدتر شدن وضعیت بودیم. در چنین شرایطی آسان نبود که او و هم‌سن‌وسالانش از کانکور بگذرند و وارد دانشگاه شوند.

پروانه پدرش را که عضو ارتش دولت قبلی افغانستان بوده است، در سال ۱۳۹۷ از دست داده است. او در یک شامگاه درحالی‌که مصروف تهیه غذا است و عقربه‌های ساعت هفت شام را نشان می‌دهد، به آشپزخانه برمی‌گردد تا شعله‌ی آتش را کم‌تر کند. صدای مادرش از اتاق بغل‌دستی به راحتی شنیده می‌شود که دارد به برادر پروانه تذکر می‌دهد که تلویزیون را خاموش کند و سر سفره حاضر شود. پروانه صدای برادرش را می‌شنود که می‌گوید غذا را کمی معطل کنند تا اول اخبار را بشنوند، بعد غذا بخورند. پروانه می‌گوید که از صدای خبرنگار از جا پرید. خودش را با سرعت به اتاق می‌رساند و همه به تلویزیون چشم می‌دوزند. کمی منتظر می‌مانند تا شرح خبر بیاید. آن وقت تازه می‌فهمند که چه اتفاق ناگواری افتاده است.

از این‌رو، پروانه می‌گوید: «با شنیدن خبر دستور طالبان مبنی بر محروم ساختن دختران از رفتن به دانشگاه فکر کردم قلبم آتش گرفت. به رویایی که داشتم و آرزوی که پدر مرحومم داشت فکر کردم. یگانه آرزوی بلند پدرم این بود که من و برادرم درس بخوانیم. هرچند از وقتی که پدرم جانش را به‌خاطر دفاع از مردم از دست داد، خانه دیگر رنگ آفتاب به خودش ندید؛ آفتابی که من و برادرم را زیر چتر خودش بگیرد. اما حداقل این امید وجود داشت که می‌توانیم درس بخوانیم. با رفتن پدر، یگانه امید ما درس خواندن بود تا از آن طریق بتوانیم شاهد اتفاقات خوب برای دگرگونی زندگی‌مان باشیم.»

آنان وقتی مطمئن می‌شوند که خبر بسته‌شدن دانشگاه بر روی دختران دقیق است، برادر پروانه، که جوان‌تر از او است، با چشم‌های ملتهب و دل پردرد از این سمت خانه به آن سمت دیگر می‌رود و به رفتار و سیاست طالبان نفرین می‌فرستد. مادر نیز در گوشه‌ای از اتاق نشسته به آینده‌ی تاریک پروانه نگران است، حسرت می‌خورد و آه می‌کشد. پروانه وقتی همراه مادر و برادر سر سفره‌ی غذا می‌نشیند، احساس غریبی برایش دست می‌دهد و اشک‌هایش سرازیر می‌شود. از خودش می‌پرسد که چرا با دختران این‌طور رفتار می‌شود؟ چرا زندگی‌ دختران و زنان در افغانستان باید سرد و بی‌روح باشد؟ پروانه آرزو می‌کند کاش پدرش زنده بود. کاش می‌توانست به عقب برگردد. چشم‌انداز زندگی زیر سایه‌ی حکومت طالبان‌ پروانه را می‌ترساند.

پروانه را مادرش نصیحت می‌کند و می‌گوید گریه نکند، نگران نباشد و به آینده امیدوار باشد. او اما عصبانی می‌شود و می‌گوید: «کدام آینده مادر؟ بعد از مکتب، با چه سختی امتحان کانکور دادم و وارد دانشگاه شدم. حالا هم طالبان دانشگاه‌ها را بستند و ما خانه‌نشین شدیم. وقتی نه دانشگاه باشد و نه درس، این زندگی‌ای که ما داریم چه اهمیت دارد. شما بگویید مادر که دلم را به چه خوش کنم. پدرم را طالبان کشتند. پول و امکانات مالی نداریم. کسی را نداریم که مشکلات ما را درک کند و بفهمد. آخر خود شما بگویید به چه چیز این زندگی سرد و بی‌روح دلم را خوش کنم.»

 

از این‌رو، پروانه برای سه-چهار ماه در یک بی‌سرنوشتی کامل قرار می‌گیرد. بعد از آن، با حمایت و مشوره‌ی دوستان در تلاش تغییرات برمی‌آید و دنبال یک راه‌ نجات می‌گردد. با کسانی شامل ارتباط می‌شود تا کمک کنند زندگی‌ او را از آن وهمی که دچارش بوده، خارج سازد. او با خود می‌سنجد که با این همه کابوس و ناامیدی، ادامه دادن به زندگی ممکن نیست. باید کاری بکند و به خود تکانی بدهد. پروانه با خود می‌سنجد که عقربه‌های ساعت به ‌دور خودش می‌گردند، ثانیه‌ها یکی پس از دیگری می‌گذرند؛ به‌دنبال هم و یک‌دیگر را به‌ جلو می‌رانند. با گردش عقربه‌ها شور و جوانی رنگ‌باخته، جسم فرسوده‌تر و قلب خسته‌تر می‌شود. پس بهتر است که زمان را از دست ندهد.

پروانه به این نتیجه می‌رسد که در صورت تداوم این وضعیت دیگر برای او فردای بهتر از اکنون وجود ندارد. حتا همین اندوه عظیمی که امروز وجودش را فراگرفته است و افکارش را درگیر ساخته، اگر از صحنه‌ی زندگی کنار نزند و محو نکند و روی گزینه‌ی جایگزین فکر نکند، بدون شک تأثیر آن در زندگی فردا و آینده‌ی او گسترده‌تر خواهد شد. همین‌جا است که پروانه انتخاب می‌کند تسلیم وضعیت نشود. می‌فهمد که همه چیز به پایان نرسیده و هنوز فرصتی برای انجام کارهای زیادی وجود دارد. تصمیم می‌گیرد که به‌جای کشیدن بار اندوه و حسرت تا پایان عمر، شجاعانه بایستد و با همدستی هم‌سن‌وسال و هم‌صنفی‌هایش کاری در حد توان انجام دهند.

در عین حال، پروانه یادآوری می‌کند که آگاه بودن به این معنا است که متوجه شویم چه چیزهایی وجود دارند و چه چیزهایی امکان دارند، بدون این‌که آنان را قضاوت کنیم. هم‌زمان با رشد ما آگاهی‌مان، وسیع‌تر می‌شود و مفاهیم بیشتری را در برمی‌گیرد و به تدریج همه‌ی ما را به حالت یگانگی نزدیک‌تر می‌کند. به‌باور او، مهم‌ترین نکته در مواجهه با مشکلات این است که بیش از حد سخت نگیریم. بیشتر اوقات مشکل واقعی آن چیزی نیست که ظاهرا به نظر می‌رسد، بلکه قضاوتی است که نسبت به خود داریم. وقتی تصمیم بگیریم که بدترین دشمن خودمان نباشیم و خود را دوست داشته باشیم، خود به خود ناسازگاری کم‌تری با جهان اطراف‌مان خواهیم داشت و بردباری و گذشت در ما بیشتر خواهد شد.

پروانه باور دارد که وقتی طالبان ترس و وحشت را در افغانستان به‌وجود آورده‌اند، ما باید راه انفرادی خودمان را پیدا کنیم و آن را گرامی بداریم. فقط کافی است که از راهنمای درونی‌مان پیروی کنیم و نسبت به همدیگر اعتماد داشته باشیم. به‌جای این‌که از زندگی بترسیم، کاری کنیم که آن شرایط دشوار برای ما معنادار شود و از آن نترسیم. مهم آن است که هر یک از ما به همان شیوه‌ای عمل کنیم که برای‌مان کارساز است. پروانه عنوان کرد: «باور دارم بهترین کاری که برای خود و دیگران می‌توانیم انجام دهیم این است که آگاهانه خودمان را در شرایطی که هرجا اندوه و رنج حاکم است، با نشاط نگهداریم و هر کاری که موجب خوشحالی مان می‌شود انجام دهیم.»

از سوی دیگر، پروانه حرکت درخشان دختران و زنان افغانستان را در برابر رفتارها و سیاست‌های عقب‌گرد طالبان ستایش نموده و می‌گوید: «هر طور نگاه کنید، قابل ستایش است که دختران مبارز و شجاع جرأت کردند و در برابر سیاست‌های غیرانسانی طالبان ایستادند. وقتی همه از ترس و وحشت جا زده بودند و در خانه ماندند، این دختران و زنان باهمت و باغیرت بودند که پا از خانه بیرون گذاشتند و به جاده و خیابان‌ها رفتند تا در برابر ظلم و جهالت رودررو بایستند. آنان، به این درک و آگاهی رسیده بودند که این تنها راهی است برای آن‌که زندگی و آزادی خود را داشته باشند.»

پروانه کسانی را که نسبت به شرایط دشوار زندگی مردم افغانستان، به‌خصوص دختران و زنان بی‌اعتنا هستند، مورد انتقاد قرار داده و آنان را ناآگاه به ارزش‌های انسانی و حقوق بشری می‌داند. طبق نظر او، حضور و نقش انسان‌ها در صورتی در جامعه مؤثر است که بیدار و هوشیار باشد و همراه با سایر اعضای جامعه بتوانند مسئولیت و بیداری‌شان را منعکس کنند و اعتراضات و خواست‌های‌شان را شفاف و صریح مطرح نمایند.

با پایان یافتن صحبت‌های پروانه، به این فکر می‌کنم که تسلیم نشدن به وضعیت نامطلوب موجود چشمی می‌خواهد و زاویه‌ای دید، برش و پرش و خیزشی که به‌گفته‌ی نیچه، بتواند از قله تا قله راه بپیماید «که نزدیک‌ترین راه در کوهستان از قله تا قله است، ولی پایی می‌خواهد بلند.»

 

 نویسنده : احسان امید