بسمالله خان قابلِ محاکمه است اما اولین فراری نیست.
با ورودِ بی مقدمه به کَنْد و کاوِ مصاحبهی غنی بابای
فراری پرداخته و سعی می نمایم احساسات بر عقل من حاکم
نشوند و خِرَدگریزی جای خِرَد گرایی را نگیرد.
مصاحبه ها توضیح ها، تفسیر ها، گفتار ها و پندار های مختلف
درعرصه های مختلف بخش های جدا ناپذیری از زندهگی بشریت
است. حتا ملائکه ها به خصوص جبرئیلِ امین پیامبرِ پیامبران هم
برایانتقالِ پیام های خداوندِ متعال به پیامبران نوعی مصاحبه و
مصاحبت داشتند. ارچند مصاحبه ها ابراز رأی تنهای شخص
نیستند و متکی به پیشنهادی از یک نهادی، مرجعی، اداره یی،
جریده یی، روزنامه یی، رادیویی یا تلویزیونی انجام میشوند، اما
همهی آنان بسته گی به اراده ی مصاحبه شونده دارد که حاضر
میشود يا خیر؟
گاهی هم مصاحبه ها به اساس خواستِ مصاحبهشونده و دعوتِ او از رسانه های گروهی دیداری و شنیداری و نوشتاری انجام
میشوند. اما چنان مصاحبه ها حالت های بسیارنادر اند و
بسته گی به موقعیت های شغلی، مطرح بودنِ شخص در اجتماع
بدون نظرداشتِ مقام و قدرت دارند. در عرصهی سیاسی بیشتر
رهبرانِ رده های اول و اثرگذار بر تصامیمِ کشوری و سیاسی
چنان مصاحبه ها را شخصاً انجام میدهند. مهم است که بُنگاه
های نشراتی در کدام حالات چنان مصاحبه ها را میگیرند و نقشِ خودِ شان در اجتماع چیست؟ از هر منظری مثلِ گفتار، رفتار،
کردار، اعتبار، سابقهی کار و نوعِِ ارایه های گذشته ی یک رسانه
باید پاسخ گوی مواردی همچو مصاحبه هایی باشند که غنی
فراری انجام داد.
اصلِ بحث:
معلوم نیست تلویزیونی که آقای غنی را به مصاحبه دعوت کرده بودند مربوطِ چه کسی بوده و از سوی چه افرادی مدیریت میشود. اما آنچه مبرهن است که تصادفی بودنِ این مصاحبه را نباید در مُخَیِلَهْ گنجانید. بحثِ دیگر رابطهی گردانندهی آقای داودِ جنبش پشتون تبار با این مصاحبه است. گردانندهیی از BBC تلویزیونی که دهه هاست به گونهی برنامهریزی شده علیهِ بخشِ بزرگی از هویتِ تاجیک تباران و پارسی گویانِ افغانستان قرار دارد.
اهالی امنیت شناس و امنیت گفتار درک میکنند که رابطهی مصاحبهی غنی و فضا سازی برای برگزاری یک چنان نشستِ مهم با شخصی که عملاً در نوعی نظارت و حبسِ سیاسی قرار دارد با دستگاههای استخباراتی از جمله MI6 و CIA و کشورِ میزبانِ محبوس هرگز بی ارتباط بوده نمیتوانند. من اینجا توضیح میدهم که آقای داودِ جنبش مأموریت داشتند تا این مصاحبه را گردانندهگی کنند. نه دعوت به عنوانِ یک ژورنالیست، نویسنده و قلمپردازِ زبردست.
و اما آقای داودِ جنبش خود بخشی اعظمِ پرسش های ما را در پهنه ها و پغنه ها و پهلوی های حاشیهیی گفتار های شان پاسخ دادند که بیطرف نبودند. نامگذاری برنامه به نامِ فصلِ نا تمام چنانی ساده نیست که حاصلِ ترکیبی از دو واژه پنداریمِ شان. چون اینان مدام فصل ها را نا تمام میپندارند. این فصل های نا تمام معنای ناتمامی خدمت به افغانستان را نداشته و هرگز نخواهد داشت. مراد از این نام همانا ناتمامی و ناکامی های یک دست سازی و پشتونیزه سازی کشور است. برنامه های آن چنانی و این چنینی انگلیس در دورانِ داشتن سرزمینِ بدونِ آفتاب مطرح بودند و کماکان با تغییرِ نام ها و رَوِش ها عملی شده اند. حمایت های هندِ برتانوی در گذشته و انگلیسِ رهبرِ خاموشِ دنیای تروریسم تا امروز سیاست پشتون پروری و پارسی هراسی ادامه دارد. به ترتیب، من اینجا تنها با کردارِ رفتاری و گفتاری آقای داودِ جنبش در آن مضحکهسرایی با مغز متعفنِ غنی میپردازم.
ایشان « جنبش» در مقدمهی چنان گفتند:
« … امسال همچنان یک فصلِ نا تمامِ دیگر در تاریخ افغانستان رقم زد و سوالاتِ زیادی در موردِ این گسستن های پیهم به وجود آورد. افغانستان چرا همواره در یک دایره چرخ میزند؟ نقشِ رهبرانِ ردهی اولِ افغانستان در این تاختن ها و باختن ها چیست؟ آیندهی کشور چی میشود؟… و این کار ( هدفِ شان وضاحت دادن بود.) چه کسی بهتر از دکتر اشرف غنی انجام داده میتواند؟…»
آقای جنبش با وجود داشتنٍ ممیزاتِ برازندهی آگاهی و فراست، فرار از حقیقت ها را در مقدمهی کارِ گردانندهگی آغاز کردند. ایشان از سقوطِ سه جمهوریتِ پشتون تبار ( داود خان، دکتر نجیب و غنی فراری…) یاد کرده و برنامه های پشتون طراحی سقوط دادنِ دو نظام تاجیک تبار یکی جمهوری دموکراتیکِ تحتِ رهبری مرحوم ببرک کارمل و دیگری مقابلهی بسیار خونریزانه با دولتِ اسلامی تحتِ رهبری شهید استاد ربانی را عمداً یاد نکردند. مگر میشود تاریخ بگویی و میان گفتارِ خالی هم داشته باشی؟
تظاهر و تجاهل:
چه موردیست که سلامِ تان را به ازبیکی بدهید؟ مگر ما نمیدانیم که این یک بازی و خود فریبی است؟ مگر شما آقای جنبش خبر ندارید که غنی به حمایتِ همین ترکتبارانِ قهرمانِ بر قدرت رسید؟ مگر شما یا آقای فراری با تنها سلامِ کاذب میتوانید آن جفایی را جبران کنید که به این قومِ شریف کردید؟ مگر آقای غنی فراموش کردند که ایشان عاملِ اصلی شقاق و نفاق و بدنام سازی های میان قومی آنان بود؟ مگر پنج سال کرسی معاونیتِ اولِ ریاست جمهوری، حقِ ترکتباران را به حالتِ تعلیق نیاوردید؟ مگر یاد تان رفت که اگر آن شکوهِ هیبتِ مردمانِ گرامی ترکتباران افغانستان کاخِ استبدادـ تان را نمیلرزاند حتا آمریکا و انگلیس و بادارانِ هم مانع خروش و جوششِ حاکمیت براندازِ شان نمیشد؟ با این تظاهر و تجاهل چه را به کی نمایش دادید؟
آقای جنبش در مقدمه باز هم میگویند:
«… اگر چه تا حال استعفای رسمی هم نداده اید!؟ و در سوشل میدیا اکونتونه حالا هم نوشته است که رییس جمهور…چه خطابِ تان کنم؟…»
آقای متعفنِ اولِ جهان خود میگوید؛
«… داکتر یا استاد!؟ بگو… خوش میشم…»
خدمتِ آقای داود جنبش عرض میشود آنچه را شما در گفتارِ تان سوشل میدیا گفتید به زبانِ شیوا و زیبای فارسی شبکه های اجتماعی یا اطلاع رسانی مینامند. شما با انگلیسی یادکردن آن نام که بیشتر بینِ پشتون های پاکستان و خیبر پښتونخواه و همنگاه های داخلی خودـ تان کاربرد دارد نشان دادید که با پارسی دری سَرِ آشتی ندارید و مانند مابقی انگلیسی را بر فارسی گفتن ترجیح داده اید. اگر پشتو هم میگفتید به ټولنیزی رسنۍ که مانوس نبود برای پسوند دادنِ واژهی فارسی شبکه هم حسود بودید. ورنه میشد ټولنیزی شبکې بگویید.
آگاهانِ مسلکی دنیای خبرنگاری، بُنگاه های خبر رسانی، دستگاه های اطلاع رسانی میدانند که حضورِ افراد در کدام حالت های کشوری یا مرتبط به موضوعِ بحث در مصاحبه های افراد چهگونه است به خصوص که به قول شما کسی بهتر!؟ از اشرف غنی نباشد. در موردِ اشرف غنی کاری نداریم و به سلسله آن را حلاجی میکنیم. اما من هیچ نشانهیی از حضورِ سیمای نه متأثر و نه متأسف و نه غمگینِ شما نسبت به وقوعِ چنان فاجعهی بزرگِ فروپاشی یک ساعتهی کشور ندیدم.
شما که از موضع BBC بحث نداشتید تا خود را بیتفاوت میگرفتید و حتا یک یادی هم از حالت های بدبختی ملتِ تان نکنید. اما ما دیدیم که یکی از مهربانو ها و گردانندههای فارسی زبان اهلِ ایران روزی و در جریانِ خواندنِ خبر های غمانگیزِ افغانستان اشکِ احساسِ انسانی ریختند. چیزی که تا پایانِ مصاحبه از شما دیده نشد. هم شما میدانید و هم من به عنوان یک شاگردِ و پادوِ کهنه پای دنیای رسانهیی و خبرگزاری درک میکنم که آن مصاحبه یک فرمایش و یک توافق و یک نوعی مطرح سازی دوبارهی فراری بابا بود برای هر احتمالی که پس از این قرار است توسطِ آمریکا و غرب راه انداخته شود. شما چرا در انجامِ این مصاحبه با ملاحظه و احتیاط و معنادار ظاهر شدید؟ توضیح داده میتوانید که برآیندِ گردانندهگی شما در آن مصاحبه استوار بر کدام ژانری در ژورنالیسم بود تا اهلِ مسلک را نسبتِ بیطرف بودنِ خود قانع بسازید؟ قبل از شما جمالالدین موسوی که او هم دشمنِ ملتِ افغانستان است با آقای سراج مصاحبه داشت. هم آقای سراج و هم آقای موسوی هر از گاهی میگفتند که بالای این یا آن موضوع توافقِ قبلی صورت گرفته تا یاد شوند یا نه شوند. ارچند در معادلاتِ کشوری به خصوص کشوری که فروپاشیده چیزی به نام اسرار باقی نمانده، اما برای نشان دادنِ صداقت در نوعِ مصاحبه کننده و مصاحبه شونده مواردی وجود داشتند که پیشا حضور در مقابلِ دوربین پیرامون آن ها توافق شده بود. وقتی پرسشی مطرح میشد و آقای سراج جواب نمیدادند، رُک و راست میگفتند ما و شما توافقی داریم که در این مورد سوال نمیکنید و من هم جواب نمیدهم. این جا رسالتِ وظیفهوی آقای موسوی حل بود. چون پرسش های خود را مطرح کرد و پاسخ هر چه بود ربطی به گرداننده نداشت. « من اصلاً آن مصاحبه را نپذیرفتم و نقدش هم کردم.» اما روش گردانندهگی مسلکی آن به مراتب بهتر از شما بود که نشان دادید بیطرف نیستید و مزید بر آن کوکی بودید.
نوعِ حضورِ غنی بابای فراری در برنامه:
آقای جنبش تشخیص نداده اند که با سقوطِ یک نظام و جاگزینی نظامِ جدید همه قوانینِ اجرایی از جمله قانونِ اساسی طورِ خودکار به حالتِ تعلیق میآیند مگر این که نظامِ جدید علیالرغمِ روشن نبودنِ ماهیتاش در اولین بیانیهی رسمی خود به فعال بودن یا معلق بودنِ آن حکم کند. این مورد توسطِ گروهِ جاهل و جاعلِ طالبانی از تبارِ غنی هرگز انتظار برده نمیشد که قوانین به جای شان بمانند. دو دیگر این آقای جنبش عارفانه به جهل میپردازند و نادیده میگیرند که غنی بابای فراری ولسمشر خود به دست های خود نظام را سقوط داد و ظاهراً فرار کرد. مگر امکان دارد که طالب در دروازه های ارگ باشد و غنی بابا خاطر جمع مِیْلْه برود و بعد اذعان کند که پای برهنه گریخته است؟ با فرارِ غنی دگر چیزی به نامِ نظام و ساختار و قانون باقی نماند و همه چیز در روزِ روشن و پیش چشمانِ جهان و ملت فروپاشانده شد و عامل هم همین ولسمشرِ شما بود. من در سلسله ثبوت های فراوانی را برای آقای جنبش پیشکش میکنم.
یکی از بدکنشی های افرادِ مصاب به حسِ خودنگری و خود بزرگبینی عجین شدنِ موهومات، توهمات، کِبْر و غرور است که با انگیزه های مختلف از جمله حسِ حقارت او را رنج داده و شخصِکاملاً فاقدِ اراده و ادارهی عمل و گفتار بار میآورد. چنان انسان ها بیمار های دارای سطحِ بلندِ افسردگی و روانپریشی و درونگرایی های بیشتر عقدهیی اند. دستیابی آدم هایی از این دست به قدرت و مکنت و جلال آنان را به یک خودفریفته تبدیل کرده و حواسِ غیرِ ارادی برای شان احکامِ اجرایی غیرِ عقلانی را صادر کرده و او را بسیار و بسیار وسواسی میسازند تا برای نشان دادنِ خودِ شان هر بدیْ، هر بدعتی و هر غلطی را با تحکم بر دیگران بقبولانند و غیر از خود هیچکسی را یا آدم نشمرند و یا تحقیر کنند. اهالی طبِ روانشناختی های شخصیتی درجه ها مختلفی به این بیماری ها تعیین میکنند که بستهگی به بروزِ علایم و تعاملاتِ افکاری و کرداری شخص دارد. این بخش ها تنها در امورِ روان درمانی به دسته های مختلفِ بیماری طبقه بندی میشوند که بلندترین سطحِ افسردهگی افراد است و حالاتِ منجر به ضرر رساندن برای دیگران و حظ بردن از اذیتِ دیگران در وجود بیمار را تقویت میکنند. گونههای از این بیماران کمتر و حتا هیچ به خود آسیب نرسانده اما متواتر به اطرافیان و زیر دستان ضرر وارد میکنند. به خصوص که در مکانِ تصمیمگیری عمومی یا صلاحیتی خاص یا جغرافیایی صاحب صلاحیت باشند. رده بندی های این بیماری ها در طبِ روان درمانی به (ICD: F43.1) و (ICD: F32.2) شناسایی شده اند که قابلیت های تغییر به بهبود یا شدید شدن را دارند و درجه بندی های شان به تناسبِ همان بیماری در نوسان اند. چنان اشخاص یا مدام خاموش و خمود و جمود اند و یا مدام غایلهپرداز، عصبانی، بدکنش، ماجرا جو، انحصارگرا و خود رأی و مستبد. اینگونه بیمار ها هیچ نوعی حسِ دیگری غیر از حسِ از خود راضی بودن را ندارند. چنان افراد در کشور های متمدن یا حتا کشور های عقبمانده غیر از افغانستان مدام تحتِ مداوا و دیدهبانی های پزشکی قرار دارند و غیر از تداوی کارِ دیگری به آنان سپرده نه میشود. آنان از عهدهداری ابتداییترین مسئولیت ها هم برائت دارند چه رسد به آن که اجازه یابند سکانِ رهبری و مدیریت کوچکترین و ضعیفترین اداره را در امورِ شخصی، اجتماعی و شهروندی در دست داشته باشند. سپردنِ بحثِ کشور داری و رهبری کشوری به چنان افراد در حقیقت صدورِ مجوزِ خودکشی عمدی یک ملت است. بسیار غیرِ محتمل است که کشوری چنان رهبر نمای دیوانه را داشته باشد و بپذیرد. اما در کشوری و تنها کشوری مثلِ افغانستان این احتمال هزار فیصد وجود دارد. فکر میکنم حتا سومالی هم اینگونه رهبر را نپذیرد. دلیلی که این گونه گزینش ها و تحمیل کردن ها تنها در کشورِ ما از سوی غرب ممکن شده، همانا نبودِ یک ادارهی قوی، دولتِ مقتدر و نظامِ مسئول پسا دههی شصت در افغانستان است که با عروج و افولِ غنی آخرین شاه و سلطانِ نادان در افغانستان بالای ملتِ ما از سوی امریکا و انگلیس و اروپا و متفقین تحمیل شد و یک آدم دیوانه و بیمارِ روانی را برای دستیابی اهدافِ شان بالای ملتِ افغانستان تحمیل کردند. به صورتِ قطع که غنی بیمارِ دارای سطحِ بلندی از روانپریشی است و هیچ شکی وجود ندارد. من هشدار میدهم که غنی را در خارج از جغرافیای افغانستان حتا خاکروب هم نمیگیرند. اما طوری که گفته اند، دیوانه در کارِ خود هوشیار است. غنی همچنان بود. او خود را به دیوانهگی بیشتر زد و حتا خواست جرم های مجرمین هم تقسیمِ تبار ها شود و هر تباری باید در زندان های کشور محبوسی داشته باشد. او واضح نشان داد که تروریست های پشتون تبار نباید محبوس باشند و یا از اقوامِ دیگر هم اگر تروریست استند یا نه باید برای رعایتِ عدالتِ!؟ غنی و کرزی راهی زندان ها شده به جرم هایی که مرتکب نه شده اند فیصدی معینی را در زندانها به سر ببرند. سر انجام هم چنین کرد و حالا همه هم تباران و هم زبانان اش را که به ارتکابِ جرایمِ سنگین تا اعدام هم محکوم شده بودند از حبسخانه های کشور رها و هم نظام را به دستورِ بادارانِ بینالمللی و منطقهیی برای شان سپرد و هم شیرازههای دولت و سرزمین را فروپاشاند و هم زندان ها را مکان ها و جایگاه های شکنجه و تعذیب و ستم برای مردمانِ غیرِ پشتون به خصوص تاجیک تباران مبدل ساخت. بُرد دیگری که این دیوانهی در کارِ خود هوشیار انجام داد سپردنِ قدرت به حقانی های غلزایی خودش و کنار زدنِ دُرانی ها از قدرت بود که زیرِ نظرِ کرزی انجام داد و او را غافل ساخت. حالا غنی پیش و کرزی دنبالش است و دستش به او نمیرسد و حقانی ها خود را فاتح کابل میتراشند و قدرت نمایی میکنند.
ما هیچ گونهنمادی از یک مصاحبهی مسلکی استوار بر اصولِ ژورنالیسم در آن بحث را ندیدیم.
آقای غنی با همان غرور و تکبر نه تنها این که نشانههایی از پشیمانی، اندوه نسبت به مردم، پریشانی نسبت به کشورِ فروپاشانده شده توسطِ خودش، احساسِ همدردی نسبت به مردم و غم های کشور نداشت با تسبیح کاذب و منافقت در دست حضور پیدا کرده و رَی هم نَزَد که مرتکبِ چه جنایاتی شده است. البته که او به پشتون جنایت نکرده بل خدمت بزرگی هم کرد و در میان پشتونی هم به پشتونِغلزایی خودش خدمت و تاجیک تباران، پارسی زبانان، هزاره ها، ترکمن ها، ازبیک ها و دیگر مردمانِ غیرِ پشتون را در تهلکهی هلاکت طالبانی انداخت. فراری ولسمشر حتا به ملت یک سلامی هم نداد. آقای غنی این مدسسِ مکار و این روباهِ هوشیار و این بیمارِ بی قرار همه برنامههایش را مو به مو توسطِ چند تا بیتجربه و بلیگوی و مقام پرست و چاپلوس و خاین از تاجیک ها و هزاره ها اجرا و خودِ شان را هم مثل تخم های گندیده و بویناک دور انداخت. چه بسا که حالا همه گناهِ فروپاشی و سقوط را هم به دوشِ آنان انداخت و بسیار کارِ خوب هم کرد. چون خاین به خودی ها مردمِ خودد رافراموش کرده و به دامانِ غنی و کرزی افتادند و چه ذلت هایی که نکشیدند.
غنی بابای فراری در آغازین بخشی از این صحبت های فرمایشی و زمینهسازِ احتمالی عملکرد های بعدی و برای رقم زدنِ حربهی بیخبری و ندانم کاری های خودش به عمد در موردِ ملا هیبتالله چنین گفت: «… هیله ده څي مولوی صایب!؟ هیبتالله او نور ټول سیاسی څیرې د تاسو بلنه ومني ځکه موږ د جرگو او مرکو مُلک یو. او باید وغږیږو او په منطِق یو بل قانع کړو نه په برچې بانډی…» آقای فراری ولسمشر تا هنوز ندانسته که افغانستان کشورِجرگه ها نیست. بل جرگه ها یک عنعنعهی افغانی و پشتونولي میان پشتونی است که با اجبار بر همه کشور و حتا در قوانین هم تحمیل شده است. و منطقِ بی منطقی دیگرِ آقای ولسمشرِ فراری را ببینید که از ملا هیبتِالله جانی غایب و لادرکِ بدونِ وجود و حضورِ فیزیکی دعوت به بحثِ منطقی میکند. موردی که به شمولِ خودش ۹۹ در صد تحصیلکردهترین پشتون هم از آن بهره ندارد، فراتر از آن وقتی تو در جای ملا هیبتِ تان بودی، او ترا قبول نداشت و با بادارانِ مشترکِ تان طرف بود. حالا که روح او ظاهراً به عوض تو و در کرسی تو تکیه زده و به قولِ دروغِ خودت ترا پای برهنه گریختانده از او چهگونه توقعِ نشست داری؟ وجدان هم نداری که قَسم بخوری تا پیش از سقوط و بعد از سقوط و تا زمانِ مصاحبه هم ملا هیبتالله تقلبی و دیگر رهبرانِ طالبِ پشتون را ندیدی…؟
آقای فراری در اولین تاختِ شان بر دیگران، بر آقای بسمالله محمدی وزیر دفاع خودش نشانه رفتند که گویا پیشتر از او فرا کرده و در هواپیما نشسته بود. کار نیکی انجام دادی آقای بابای فراری. سزای کسانی که نه بدانند و نه قبول کنند که نادان اند همین است. در بحبوحه و هیاهوی قبل از تقررِ آقای بسمالله محمدی همه از جمله منی حقیر یعنی عثمانِ نجیب صریح و سریع نوشتیم که بسمالله خاندنباید به مقرری در مقامِ وزارت دفاع تلاش و نوستالژی اش را مهار کند. چون درک میکردیم که روزی این رهبرانِ خاین پشتون بارِ ملامتِ خود ر بر دوشِ دگران میاندازند. دیدیم که چنان شد. و غنی چنان بر بسمالله خان تاخت و همه آن چه را ما پیشداوری کرده بودیم عملی کرد. اینجا من بخشی از همان مقاله را دوباره رسانی میکنم که طی آن از بسمالله خان خواستم تا در پی تقرر نباشد.لطفاً و بادقت بخوانید. غنی و یاران و بادارانِ هنوز سقوط را رقم نزده بودند و همه چیز در جایش بود.
۱۴۰۰ تیر ۱۶, چهارشنبه
(من جانب دار تقرر آقای بسم الله محمدی در وزارت دفاع نیستم
دوستم تنها مارشال رزم امروز است و بس
فرارِ شب هنگام آمریکا درست فصل شکست شرم بار اما جدید آن کشور پس از ویتنام و ده ها جای دگر در جهان است.
نوشتۀ محمدعثمان نجیب
سیرِ منفی تحولاتِ سیاسی نظامی در کشور به گونهی غافلگیر کننده است. اوضاع و احوال آشفتهی کشور مستوجبِ رسیدهگی عاجل و مقدم بر همه امور را بوده که سیاستورزان و سیاستًمداران مصروف آن ها نیستند. جهش های تقریبن قابل پیش بینی تحولات در سراسرِ کشور میرسانند که روند ادارهی مملکت در حال خروجِ عمدی از اداره و دیدهبانی دولت است و نا کارهگی ارکان رهبری ملکی و قوای مسلح را عریانتر میسازد. هر چند پاکستان مانندِ ایران هر دو از تهاجم و زخم زدن بر پیکر رنجور کشور ما به مقاصد مختلف ارضی، اقتصادی، سیاسی و در این اواخر آب دریغ نه دارند و رقابت های منطقه وی و جهانی شان را به خصوص که تحت فشار آمریکا قرار میگیرند بر کشور ما تحمیل میکنند، اما این بار ایران با چرخش نه چندان غیرقابل پیش بینی آرزوی گستردن بساط جنگ در همه کشور را دارد که پیش چشمان ما اتفاق میافتد. عربستان و شیوخ شیخنشین های اعرابِ عیاش و تروریست از این امر بیخبر و بی اثر نیستند.
حملاتِ پیهمِ طالبان در چهار سوی کشور و بیشتر به شمال و واگذاری عمدی شهرستان ها توسطِ غنی برای طالبان فصل تازهیی از عملی سازی سیاست آمریکا و انگلیس است تا به هر نوعی شده شمال را بزنگاه خود توسط غنی کرزی و طالبان مبدل سازند و آسیای میانه را بر ضد روسیه تحت رصد داشته باشند. وارد شدن تلفات به نیروهای امنیتی و دفاعی کشور و مردم نشانگر و سقوط برق آسا و بدون مشکلِ شهرستان ها گویا توسطِ طالبان حاصلِ پلان های زمان کرزی است که غنی آن را دَرَو میکند. فراموش نه کنیم که با استفاده از این اوضاعِ نابه سامان زمان عملی شدن تهدیداتی است که روحانی رئیس جمهور ایران چندین ماه قبل در ارتباط به مهار آب های افغانستان توسط دولت مطرح و استان فراه را آماج حملات طالبان ایرانی قرار داده بود، البته که پاکستان هرگز نه میتواتد از نظر دور باشد. زیرا در بر اندازی اقتصادی و سیاسی و نظامی و حتا اجتماعی کشور ما همه بیگانه ها و همسایه هایی مثل ایران و پاکستان محور شرارت اند. اما حملهی آن گاهِ طالبان ایرانی به فراه ها فقط یک بخش کوچکی از دلایل نا امنی ها بود بر جغرافیای فراه. ولی فراتر از آن جنگ های سراسر کشور را میتوان نتیجهی سوی مدیریت عقلی و عمدی دولت مدسسِ افغانستان دانست و بس. زیرا این ها فقط مصروف فروعات اند که قدرت شان را استمرار بخشند و تفرقه را بر ملت تحمیل کنند. فاجعهی ملی کشور را فرا گرفته و شیرازه ها شکسته شده اند. و وزیر دفاع آن زمان، بیشرمانه بار بلند جنگ را در فراه جنگ مدیریت آب می دانست او توضیح نه داد که جنگ های تمام شرق و غرب و شمال و جنوب و شهادتِ جوانانِ ما در میدان ورزشی کریکت ننگرهار مدیریت چی و کی بوده است؟ کندز، کندهار، ارزگان، خوست و تمام کشور که در جنگ می سوزند، و نه بود رفاه و خدمات اجتماعی و نه بود توسعه و انکشاف متوازن و تقرری های نا متوازن، به یغما بردن اقتصاد به صورت سیستماتیک توسط یک تبار و قوم خاص، عملی شدن طرح تئوری های توطئه علیه سایرین و برتری جویی های تباری و قومی در چی است؟
از جانبی هم فشار این روز های ایران بر فراه توسط ایادی خریده شده اش به نام طالب، هشداری است به آمریکا و هم پیمانانش که بدانند خروج از برجام یا تحریم ایران کنش های منفی ایران را که هیچ گاهی هم به جانب افغانستان مثبت هم نه بوده است، بر علیه آمریکا در پی دارد و چالش زا است.
با آن که آمریکا از آن فرصت به خوبی برای استقرار پایگاه های خود در حواشی مرز های ایران سود
جست ولی فشارهای این چنینی، گسست امنیت و فرصت های زندهگی را از مردم ما میگیرد و هر روز قافله ی مرگ جوانان رشید وطن را طویلتر می سازد. فرار دزدانهی یک ابر قدرتِ جهانی از کشور نتیجه و تبعاتِ نابخردی سیاسیون و نظامی های آمریکا و انگلیس و باور بیش از حدِ آنان به پاکستان و غرور. خاص اقتدار بود که توسط جنگ خاموش پوتین به سرافکندهگی فرار را بر قرار ترجیح داند.
ترور بیولوژیکی مارشال دوستم توسط آمریکا و انگلیس به همکاری مستقیم غنی و کرزی و عبدالله در یکی چنان ایامِ دشوار مستقر بر شمال بخشی از ایجاد موانعی است در مبارزهی تنها مارشال وطن دوست و باغیرتی که همه عمر اما با صلابت و شکسته نفسی و مناعت چون کوهی در مقابل متجاوزین بود. نه احمدشاه مسعودی و نه مارشال فهیمی و نه دوستمی را داریم که در یک چنان حالات پوز طالب و طالب پروران را به خاک بمالند.
سُتردن بار غم ملت و درد و اندوه این کشورِ ماتمزده در دستور کار هیچ گروهی قرار نه دارد.
##########————————-
من جانبدار تقرر آقای بسم الله محمدی در وزارت دفاع نبودم و نیستم،. به دلیل این که غنی به مشورهی کرزی و خلیزاد و پاکستان خواست در آخرین دقایقِ بازی طوق شکسته و غیر قابل ترمیم امنیت افغانستان را به گردن او بیاندازد و فردا بگوید که ما مقصر نبودیم، وزیر دفاع ما بیکفایت بود و چنان هم میکنند، اقتدار و کرسی نشینی آنقدر ها اهمیت ندارد که به خاطر آن تاریخ سیاهی برکارکرد های مان نوشته شود.
#######—————-
ما رهبر سیاسی نداریم ولی اکثر یابو های سیاسی کشور است تا خردمندانه در مقابله به این حملات و جلبِ حقیقی همکاری های آمریکا و متحدان اش برای تأمینِ امنیتِ همهی کشور به خصوص شمال اقدام نمایند. هیچ عقل سلیمی قبول نه میکند که تحرکاتی با چنان ساز و برگِ طالبانی و حملهیی به چنین گستردهگی را نیرو های بینالمللی آگاه نه باشند. پس الزامی است که دولت با مسئولیت و بدون بیتفاوتی در برابرِ ریخته شدن خونِ جوانان و مردمِ کشور نه برای ادامهی قدرت که برای بقای ملک و ملت کار کند.فاشیزم سیاسی، قبیلهوی، کشوری و شخصی دیگر هرگز کارا نیستند جزء امتدادِ لحظه های خونین و خون آفرین در کشور ما.
یک آدم روانی و دیوانه و مستبد و دیکتاتور و قومگرا و دشمن آشکارِ ملت در شمال و شماالشرق و
حوزه ی پارسی زبانان در رأس ارگ آورده اند که غنی نام دارد و همه دیدیم اربابش در آمریکا و در بگرام با او چه کردند. آقا تا حال خمی به ابرو نیاورده که در کشور چی حال است چون میداند که پلان هایش عملی می شوند.)
برگردیم بر گفتارِ بابای فراری که گفت وزیرِ دفاع پیش از او فرار کرده بود. این جا من در طی طریق برای برائتِ بسمالله خان نیستم و او مبرا از خیانت و جوابگویی به تاریخ و ملت نیست. اما ثابت است که بسمالله خان پیش از غنی فرار نکرده بود. این گزارشِ گزارشنامه حقیقت را میرساند.
۱۴۰۱ خرداد ۲۱, شنبه
(حامد کرزی چرا می خواست پیش از طالبان ارگ را بگیرد؟
روز سقوط کابل، درخانه اش یک غریبه مهمان بود
احتمال پیوستن علی زی با شبکه حقانی
کرزی در روز سقوط کابل با همه رهبران ازجمله خلیلزاد تماس داشت.
او، طالب را تا دروازه های کابل بدرقه و تشویق کرده بود. اما در آخرین دقایق چه اتفاقی افتاده بود که می خواست به ارگ بر گردد؟
او با عبدالمحمد معاون پی پی اس پیوسته در تماس بود. او گفت که دروازه ارگ را بسته کرده کسی را نمانید که چیزی را بیرون کند.
چرا او ابتکار را در دست گرفته بود؟
کرزی عملاً یکی از خوانین درانی قندهار است.
قوماندانان طالب مخالف شبکه حقانی از جمله قیوم ذاکر همان لحظه درمهمانخانه اش نشسته بود.
قیوم ذاکر پیامی آورده بود.
می گفت مه به شما احوال می دهم. با من درتماس باشید.
----------
جنرال هیبتالله علیزی، لوی درستیز ه روزه حکومت غنی
حامد کرزی میخواست به کمک نظامیان به ارگ برود و قدرت را در دست گیرد
اما او با این کار مخالفت کرد.
کرزی برای رهبری کشور «فرد مناسب» نیست.
وقتی حامد کرزی از فرار اشرف غنی خبر شد، به بسمالله محمدی، وزیر دفاع حکومت وقت زنگ زد و گفت:
«فکر نمیکنی باید به ارگ برویم؟
گوشی آقای محمدی در بلندگو بود و کرزی میگفت: «یعنی مرا به ارگ ببرید. من رئیس جمهور خواهم شد.
منظورش این بوده که خلاء قدرت آمده و تا روشن شدن وضع او سرپرستی حکومت را بگیرد.
من سر به نشانه منفی تکان دادم:
محمدی به کرزی گفت که همه به میدان هوایی کابل میروند.
محمدی به کرزی گفت: «من نیز به میدان میروم. شما هم آنجا بیایید تا در این باره بحث کنیم، زیرا برخی از رهبران دیگر نیز آنجا هستند.
درفرودگاه، احمد مسعود هم درطیاره پاکستان نشسته بود که به اتفاق دیگران برود به اسلام آباد. اما او را پیلوت های مقاومت پائین کرده در هلیکوپتر نشانده پنجشیر بردند.
احمد به بسم الله می گوید که درطیاره جا هست، بیایید برویم به پنجشیر در آن جا تصمیم می گیریم.
بسم الله میگوید شما بروید من و جاهد می آییم!
وقتی طیاره به پنجشیر پروازکرد، این دو نفروارد هواپیمای ملکی شدند و طرف دوبی رفتند.
جنگ هندوکش ها همه محاسبه ها را اخلال کرده
او میافزاید: «اگر مذاکره نتیجه ندهد، قطعاً جنگ داخلی رخ خواهد داد.
جنگ داخلی هم اکنون درجریان است. او خبر ها را نمی شنود؟ ساعت ها از بیکاری در لاگر، درصفحه سکرین موبایل خود مشغول است. از جنگ خبر ندارد؟
کرزی در آن روز با همه مسوولان حاضر در صحنه صحبت کرده بود.
به گزارش افسرحاضر دروزارت دفاع ملی، بعد از فرار ناگهانی اشرف غنی، طالبان درآستانۀ ورود به پایتخت بودند؛ مشاجرۀ سختی بین چهار جنرال و استرجنرال در ساختمان وزارت دفاع درجریان بود. این چهارنفر عبارت بودند از:
استرجنرال بسم الله محمدی
دگرجنرال علی زی لوی درستیز
دگر جنرال سمیع سادات
دگر جنرال تاج محمد جاهد و شماری از میانه پایه های وزارت.
افسر وزارت دفاع: دگرجنرال سمیع سادات به این نظر بود که دربرابر دشمن از هرگونه ظرفیت عملیاتی و تجهیزاتی بهره مند هستیم و باید از پایتخت دفاع کنیم.
###########%%%%
بسم الله محمدی وزیردفاع چنین جواب می داد: گپ از گپ تیر است؛ دفاع مشکلی را حل نمی کند... بهتراست صحنه را ترک کنیم!
دو ساعت بعد، بسم الله و جاهد به فرودگاه دوبی از طیاره پیاده می شوند!
##########%%%%%
برمی گردیم به ادعای عصمت الله علی زی:
تلفن کرزی – عبدالقیوم ذاکر درخانه کرزی بوده درآن لحظه – چی می کرده؟
قیوم ذاکر از فرماندهان نزدیک به سپاه قدس ایران در غرب است. شبکه حقانی او را از صلاحیت انداخته. خانه اش مدتی پیش تلاشی شد.
او درآن ساعاتی که غنی گریخت در خانه کرزی چی می کرد؟
کرزی به اشاره ایران و انتقال پیام به وسیله قیوم ذاکر حاضر شده بود که قدرت را در دست گیرد.
شبکه حقانی ازین موضوع آگاه است.
اما از غنی تا معاونش، جنرال های پروتوکولی و بسم الله محمدی و علی زی همه گریخته بودند.)
لذا معلوم است که وزیرِ دفاع با آن که خیانت کرد و به مقاومت نپرداخت اما پیش از غنی فرار نکرده بود
نوشته ی محمدعثمان نجیب
ادامه دارد…
Sent from my iPad