و من …
در یک شام غریبانه خواهم مُرد
و چه…
فقیرانه و بی آشیانه خواهم مُرد
احمد…
شیون و شبان مرا تنها مگذاری حاشا
من در
یک غروب سرد بی وطن و تنهاخواهم مرد
ز مرگ
هراسی نیست مرا گهی ای پسر رستم
دیر مه کن
که من در طلوع فجر فردا خواهم مرد
زود باش
نعشم را لا به لای پرچم وطن کفن کن
دیدم که
مرگ چه شأنی دارد این جا تابوت آبنوس
ارابهی
بَلبَلی با کوت و شلوار و با پوست بلغار
همه
چابک سواران دوان دوان سوی یکی بلوار
نه به
رضای کسب ثواب که به نمایش دار و ندار
زود باش
آزادی را ارمغان کن شیاطین اند بسی ناقرار
زود
مرا ببر از این مهمان سرای مهمان داران رسا
در وادی
سبز ریوت ها یا در گلشن خوست و پکتها
تابوتم را
ببر عیدگاه کابل یا خواجه سرا و وعده جا ها
یاب
مدفنی بر منی نزار بی مزار در اندراب ها
تو
از نسل آفتابی در شور آزاده گی پیر شو
بر
لوح قبر من بنویسید چنین و نازنین…
چرخ
سرگردان با من و شما چه ها کرد ؟
دیروز
مقابل هم و امروز ما را آشنا کرد…
نه
پاییدی تا ببینی که مالک نصرمنالله
در
کابل چه فتح مبارک به ما اعطا کرد.
عثمان نجیب آلمان 18 سپتامبر 2021