صفـای حسـن نبیند دـیدۀ بـدبـین
بگـوش خـر مخوانید آیت یاسین
ز سـرچـشمه بیایـد آب گل آلـود
زلال تر نشودآب چشمۀ چرکین
به آب دیدۀ دریا مشوسیه دل را
سفید کی بشود نقش قالی رنگین
نــرود در زمـــــان درد و الـــم
آب خـوش از گلوی کـس پاییـن
آب از سـر گـذشته باکی نیست
یک دونیزه و یا که بیش ازیـن
آش ناخـورده کی دهـان سـوزد
سطـل بی آب کی شــود وزیـن
آب که مــانـد گـنــده می گـردد
آب جـاری معـطـر و شـیـریـن
زنـدگی آفـتـــابـی بــر لـب بـام
همه افسوس و حسـرت پیشـین
بـا خـیـــال و امـیـــد آیــنـــــده
نقـد حـالی نمی شـود تضمـیـن
یک سـلامی بـه خلق کافی باد
ورنه ازبحث می شـوید غمین
از جـزع و فـزع چـه می آیـد
گـر دل آدمی بـــود ســنگـیـن
بخـیه بـر آب می زنـیـد تـاکی
نـان و مـاهی نمی شـود تأمین
خام طمع را به گنچ نگـذاریـد
که زکف میدهـد خر وخرجین
هـان! آزمـوده را مـیـازمایـیـد
بار دیگر شویـد خوار وحزین
بی حـیـا با خطای بـاد شـکـم
چارزانـو نشـسته اسـت زمین
بارها می گزد ز یک سوراخ
مار پرخط وخالی کرده کمین
منبع جنگ وکین و افراطست
گـر بـه دسـت سـتم بیفتد دیـن
ازمدارا و مهر وعدل تهیست
قـلـب افـراطـیت بُـوَد چـونین
رسول پویان
24/4/2219