نه من ز غـربت و تنهایی ام فغـان دارم
نه عمر خضر نه خورشید بیکران دارم
اگـرچــه قـافــلۀ عمــر رفـت و تنهـایــم
هــزار بـادیــه دل پـشــت کاروان دارم
ز جـور عـشـوه گـران زمانـه زخمیـنـم
به چشم ناوک مژگان به دل سنان دارم
مرا به عشق و محبت هزار سـوگند باد
که بـا انیــس دلــم قــول جــاودان دارم
مطیـع عـشـقـم و از یار می کنـم تمجید
همـان که یـار بگویـد فـقـط همـان دارم
هنوز خاطـره ها در دلـم فروزان است
در اوج ماتـم و غـم طبع نـوجوان دارم
چونان زهمدلی عشق ووصل خوشنودم
که آشـکار کـنـم آن چــه در نهــان دارم
بدون عشق جهان جلوه گاه شیطان است
یقـیـن بـه عـشق کنم وصل را بیان دارم
به پیش قدرت وثروت نمی کنم سر خم
حضور عشـق سرِ خـم بـر آسـتان دارم
اگرچه عشق ومحبت به خون بودغلتان
بـرای نسـل جـوان عشـق ارمغـان دارم
ازین زمانـۀ پرخشم و خـون مجو الفت
که تیغ ظلم و عداوت دراستخوان دارم
شکـست و ریخت به میهن بنای آرامـش
بـه شــاخ هـیـبـت تـوفــان آشــیـان دارم
نهال ریشـه کـن خشـم و کین و افـراطم
دل کفـیـده ز خـار و خـس خـزان دارم
سـتم به سـینۀ میهن فگنده آتش و خـون
ز کین ارگ نشین قلب خونچکان دارم
رسول پویان
21/3/2017
روشنگری
روشنگری که صلح وصفا پیشه می کند
در ژرفـنـای عاطـفه هـا ریـشـه می کند
در کـوره راه پـرخــم و پیـچ نـبرد حـق
عشـق و امید وجـاذبـه رهتوشـه می کند
روح خـیــال را بــه ادبــگاه معـــرفــت
هم طرز راگ وزمزمه وگوشه می کند
از قـلــه بلـنــد مـسـاوات و عــدل و داد
لعـنـت بـر ســران ســتـمپیـشـه می کند
آهـو چـوچـه گان و غـزالان مسـت را
آرام و امـن در گــذر و بـیـشه می کند
نـیـروی بـی نهــایـت نســل جــوان را
روشــن چـراغ عـالـم انـدیـشـه می کند
روشنگری و ظلـم ستیزی بـرای عـدل
تنها نه یک دوروز که همیشـه می کند
اسناد ظلم و جور و ستم را ز سینه ها
گـرد آورد نبشـته و در پـوشـه می کند
تا صخرگان خشـم و ستم سد ره شوند
اول می جهـد و سپـس گـوشـه می کند
دلگیر مشـو که مـزرع سـوزیدۀ وطـن
برگ آورد شـاخه کشد خوشـه می کند
هــرجـا کـشـد هـرزه گـیـان ظلـم سـر
آتش در نهـاد و بـه بـن تـیشـه می کند
رسول پویان
3.4.2017